امام سجاد عليه السلام از كربلا تا شهادت‏

سيد عباس رفيعى‏پور ‏


در زندگى پرفراز و نشيب امام زين‏العابدين عليه السلام نكات بسيار مهمى براى بحث و بررسى وجود دارد. در اينجا گوشه‏اى از نقش احياگر سيدالساجدين حضرت امام زين‏العابدين عليه السلام را از كربلا تا شهادت در چند محور به صورت گذرا مورد بررسى قرار مى‏دهيم

1 - بيمارى امام سجاد عليه السلام
2 - نقش آن حضرت در زنده نگهداشتن قيام عاشورا
3 - حضور ايشان در جمع اسراى اهل بيت عليهم السلام
4 - خطبه‏هاى حضرت سجاد از كربلا تا مدينه
5 - شهادت آن امام همام

الف - بيمارى امام سجاد عليه السلام
برخى از مورخان معتقدند كه امام زين‏العابدين عليه السلام در واقعه جان‏گداز و خونين كربلا 24 ساله بوده است و بعضى ديگر نوشته‏اند كه از سن مباركش 22 سال مى‏گذشت. محمد بن سعد در كتابش مى‏نويسد:

«على بن الحسين عليهما السلام در واقعه كربلا همراه پدرش بود و در آن هنگام از عمر شريفش 23 سال (1) مى‏گذشت. فرزند ايشان، امام محمد باقر عليه السلام كه امام سجادعليه السلام از كربلا تا شهادت

همراه پدر بود، سه يا چهار ساله بود. امام زين‏العابدين در آن هنگام به سبب بيمارى در جهاد شركت نكرد و خداوند او را براى هدايت مسلمانان نگه داشت و نسل رسول الله‏صلى الله عليه وآله از فاطمه‏عليها السلام در ذريه امام حسين عليه السلام به امام سجاد عليه السلام و اولاد او منحصر گرديد.» (2)

شيخ مفيد در اين باره مى‏گويد:

«همين كه امام حسين عليه السلام شربت‏شهادت نوشيد، شمر به قصد كشتن امام سجاد عليه السلام نيز حمله برد. امام زين‏العابدين عليه السلام در بستر بيمارى به سر مى‏برد و حميد بن مسلم به دفاع پرداخت و حمله شمر را مانع گرديد. عمر بن سعد آن حضرت را در حالى كه از بيمارى رنج مى‏برد با اهل بيت‏به كوفه انتقال داد.» ( 3)

امام سجاد عليه السلام در قيام خونين كربلا مدت كوتاهى - بنا به مشيت الهى - بيمار بود و پس از بهبودى، مدت 35 سال امامت و زعامت جامعه مسلمين را تداوم بخشيد. اين كه برخى اين امام همام را دائم‏المريض معرفى كرده‏اند تا آنجا كه در اذهان عوام اين قضيه مانده است، در حقيقت نسبت‏به امام چهارم عليه السلام و فداكارى‏هاى ايشان بى‏توجهى كرده‏اند.

ب: نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قيام عاشورا
از آن جا كه شهادت سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و ياران باوفايش از منظر عمومى، آثار ويرانگرى براى حكومت‏بنى‏اميه داشت و مشروعيت آن را زير سؤال برده بود و نيز براى اين كه اين تراژدى غم‏بار به دست فراموشى سپرده نشود، امام چهارم با گريه بر شهيدان نينوا و زنده نگهداشتن ياد و خاطره جانبازى آنان اهداف شهيدان كربلا را دنبال مى‏كرد. ظمت‏حادثه كربلا و قيام جاودانه عاشورا به قدرى دلخراش بود كه شاهدان آن مصيبت عظيم تا زنده بودند آن را فراموش نكردند.

هر وقت امام مى‏خواست آب بياشامد، تا چشمش به آب مى‏افتاد، اشك از چشمانش سرازير مى‏شد. هنگامى كه سبب گريه آن حضرت را مى‏پرسيدند مى‏فرمود: «چگونه گريه نكنم، در حالى كه يزيديان آب را براى وحوش و درندگان بيابان آزاد گذاشتند ولى به روى پدرم بستند و او را تشنه به شهادت رساندند.»

بزرگ مبلغ قيام عاشورا، حضرت امام سجاد عليه السلام، با سخنرانى و خطبه‏هاى آتشين خود توانست نهضت‏حق‏طلبانه سالار شهيدان را از هجوم تحريف نجات بخشد. اينك بعد از گذشت پانزده قرن همچنان اين قيام، پرشكوه و جاودانه است.

ج - حضور ايشان در جمع اسراى اهل‏بيت عليهم السلام
پس از عاشورا حضرت سجاد را همراه ديگر اسرا به سوى كوفه حركت دادند. آمار دقيقى از اسيران در دست نيست. برخى مورخان تعداد زنان را 64 نفر تا 84 نفر و تعداد مردان و كودكان پسر را 12 تا 14 نفر نوشته‏اند (4) كه با چهل شتر - كه هر شتر هودجى بى‏سر پوش بر آن‏ها بسته بودند - حمل مى‏شدند. (5) همه آن‏ها در زنجير بوده يا با ريسمان بسته بودند. (6) تنها مرد كاروان اسيران، حضرت سجادعليه السلام بود. دشمن نسبت‏به ايشان سخت‏گيرتر عمل مى‏كرد. آن چنان كه مورخان نوشته‏اند: امام زين‏العابدين عليه السلام را بر شترى برهنه سوار كرده بودند و دست‏هاى مبارك آن حضرت را بر گردن وى بسته، بر تن او زنجير نهاده و (7) هر دو پاى او را به شكم شتر بسته بودند. (8)

بعضى از مورخان، ورود قافله اسرا به شهر كوفه را دوازدهم محرم سال 61 ه . ق ذكر كرده‏اند و بعضى ديگر شانزدهم و هفدهم محرم نوشته‏اند. (9)

د - خطبه‏ها و سخنرانى‏ها

سخنان انقلابى حضرت سجاد عليه السلام با كوفيان
امام زين‏العابدين عليه السلام در مدت اقامت‏خويش در كوفه، دو بار سخن گفت; بار نخست هنگامى بود كه جارچيان حكومت، مردم را براى تماشاى اسيران، فراخوانده بودند. اين در حالى بود كه براى اسرا در كنار شهر كوفه، خيمه زده بودند. على‏بن الحسين عليه السلام از خيمه بيرون آمد و با اشاره از مردم خواست تا آرام شوند. امام عليه السلام سخنش را با ستايش پروردگار آغاز كرد و بر پيامبرصلى الله عليه وآله درود فرستاد و سپس چنين فرمود:

«ايها الناس، من عرفنى فقد عرفنى! و من لم يعرفنى فانا على بن الحسين المذبوح بشط الفرات من غير ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهك حريمه و سلب نعيمه و انتهب ماله و سبى عياله، انا ابن من قتل صبرا فكفى بذلك فخرا.

ايها الناس، ناشدتكم بالله هل تعلمون انكم كتبتم الى ابى و خدعتموه، و اعطيتموه من انفسكم العهد و الميثاق و البيعة؟ ثم قاتلتموه و خذلتموه فتبا لكم ما قدمتم لانفسكم و سوء لرايكم، باية عين تنظرون الى رسول الله‏صلى الله عليه وآله; (10)

اى مردم! آن كه مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد; و آن كه مرا نمى‏شناسد، من على فرزند حسين عليه السلام هستم. همان كه در كنار نهر فرات سر مقدسش را از بدن جدا كردند بى‏آن كه جرمى داشته باشد و حقى داشته باشند!

من فرزند آن آقايى هستم كه حريم او هتك شد; آرامش او ربوده شد; و مالش به غارت رفت و خاندانش به اسارت رفت.

من فرزند اويم كه [ دشمنان انبوه محاصره‏اش كردند و در تنهايى و بى‏ياورى بى‏آن كه كسى را داشته باشد تا به ياريش برخيزد و محاصره دشمن را براى او بشكافد] به شهادتش رساندند. البته اين گونه شهادت (شهادت در اوج مظلوميت و حقانيت) افتخار ماست.

هان، اى مردم! شما را به خدا سوگند، آيا به ياد داريد كه نامه‏هايى را براى پدرم نوشتيد و او را خدعه كرديد؟ و [در نامه‏هايتان] با او عهد و پيمان بستيد و با او بيعت كرديد؟ سپس با او به جنگ برخاستيد و دست از يارى او برداشتيد. واى بر شما! از آنچه براى آخرت خويش تدارك ديده‏ايد! چه زشت و ناروا انديشيديد [و توطئه چيديد!] به چه رويى به رسول الله‏صلى الله عليه وآله خواهيد نگريست؟»

سخنان امام چهارم كه به اين جا رسيد، صداى كوفيان به گريه بلند شد و وجدان‏هاى خفته براى چندمين بار بيدار شد. آن‏ها يكديگر را سرزنش مى‏كردند و به همديگر مى‏گفتند: تباه شديد و نمى‏دانيد.

امام سجاد عليه السلام در ادامه سخنانش فرمود:

«خدا بيامرزد كسى را كه پند مرا بپذيرد و به خاطر خدا و رسول به آن چه مى‏گويم عمل كند، چرا كه روش رسول خداصلى الله عليه وآله براى ما الگويى شايسته است.» و به اين آيه قرآن استناد كرد: «و لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏»

قبل از اين كه سخنان حضرت به پايان برسد; كوفيان ابراز هم دردى كردند و يك صدا فرياد برآوردند:

اى فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله! ما گوش به فرمان شما و به تو وفاداريم; از اين پس مطيع فرامين تو هستيم; با هر كه فرمان دهى مى‏جنگيم; با هر كه دستور دهى صلح مى‏كنيم و ما حق تو و حق خودمان را از ظالمان مى‏گيريم.

امام زين‏العابدين عليه السلام در پاسخ سخنان ندامت‏آميز و شعارگونه كوفيان فرمود:

«هرگز! (به شما اعتماد نخواهم كرد و گول شعارها و حمايت‏هاى سراب‏گونه شما را نخواهم خورد) اى خيانت كاران دغل باز! اى اسيران شهوت و آز! مى‏خواهيد همان پيمان‏شكنى و ظلمى را كه نسبت‏به پدران من روا داشتيد، درباره من نيز روا داريد؟

نه به خدا سوگند! هنوز زخمى را كه زده‏ايد، خون فشان است و سينه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. طعم تلخ مصيبت‏ها هنوز در كامم هست و غم‏ها گلوگير و اندوه من تسكين‏ناپذير است. از شما كوفيان مى‏خواهم كه نه با ما باشيد و نه عليه ما.»

امام سجاد عليه السلام با اين سخنان، مهر بى‏اعتبارى و بى‏وفايى را بر پيشانى آن‏ها زد و آتش حسرت را در جان كوفيان شعله‏ور ساخت و با اين سخنان بر ندامت آن‏ها افزود:

«اگر حسين عليه السلام كشته شد، چندان شگفت نيست، چرا كه پدرش با همه آن ارزش‏ها و كرامت‏هاى برتر نيز قبل از او به شهادت رسيد. اى كوفيان! با آن چه نسبت‏به حسين عليه السلام روا داشتند، شادمان نباشيد. آن چه گذشت واقعه‏اى بزرگ بود! جانم فداى او باد كه در كنار شط فرات، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دوزخ جزاى كسانى است كه او را به شهادت رساندند.» (11)

سخنان امام سجادعليه السلام در مجلس عبيدالله بن زياد
حضور امام زين‏العابدين عليه السلام در جمع اسراى كربلا، چشم‏گير بود. پس از ورود كاروان اسرا به مجلس عبيدالله، مهم‏ترين فردى كه نظر عبيدالله را جلب كرد، وجود مرد جوانى در ميان اسرا بود.

عبيدالله كه تصور مى‏كرد در حادثه كربلا مردى باقى نمانده و همه آنان به قتل رسيده‏اند، از ماموران خود در اين باره پرسيد. و اين بازجويى درباره زنده ماندن امام سجاد، حاكى از كينه وى نسبت‏به خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله به ويژه حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بود كه نمى‏توانست‏شاهد حيات مردى از سلاله اميرالمؤمنين على ابن ابى‏طالب عليهما السلام باشد.

مورخ مشهور; طبرى، آورده است:

«با ورود قافله حسينى به مجلس تشريفاتى عبيدالله، عبيدالله به امام سجادعليه السلام رو كرد و پرسيد: نامت چيست؟ امام سجاد عليه السلام فرمود: على بن الحسين. عبيدالله گفت: مگر خداوند على ابن الحسين عليهما السلام را در كربلا نكشت؟ على ابن الحسين‏عليهما السلام لحظه‏اى سكوت كرد. عبيدالله خطاب به امام عليه السلام گفت: چرا پاسخ نمى‏دهى؟

امام سجاد عليه السلام فرمود: «الله يتوفى الانفس حين موتها»; (12) «خداوند جان‏ها را به هنگام مرگ دريافت مى‏كند.» «و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله‏»; (13) هيچ انسانى نمى‏ميرد مگر به اذن الهى.»

عبيدالله بن زياد با مشاهده آن حضور ذهن و حاضر جوابى و پاسخ كوبنده جوانى كه در زنجير اسارت است، خشمگين شد و دستور داد تا على بن الحسين‏عليهما السلام را نيز به شهادت رسانند. ولى حضرت زينب كبرى‏عليها السلام فرياد برآورد:

«يا بن زياد حسبك من دمائنا اسالك بالله ان قتلته الا قتلتنى معه ...; اى ابن زياد! آن همه از خون‏هاى ما كه ريخته‏اى، برايت كافى نيست؟ سوگند به خدا! اگر مى‏خواهى او را بكشى، مرا هم با او بكش.»

شرايط مجلس عبيدالله و سخنان افشاگر حضرت زينب‏عليها السلام سبب شد تا ابن زياد از كشتن امام زين العابدين‏عليه السلام منصرف شود. (14)

امام سجاد عليه السلام در مسير شام
در كاروان اسيران هفتاد و دو سر مقدس از ياران امام حسين عليه السلام بود كه از كربلا به كوفه و از كوفه به شام حركت دادند و اين در حالى بود كه هنوز آثار بيمارى على بن الحسين‏عليهم السلام باقى بود. (15) كسانى كه ماموريت‏يافتند تا قافله حسينى را از كوفه به شام ببرند: مخضر بن ثعلبه و شمر بن ذى‏الجوشن بودند. (16) و تنها چهل نفر از سپاه ابن زياد، مسؤوليت‏حمل سرهاى شهدا را بر عهده داشتند. (17)

قافله اسيران را از چند منزل از جمله: قادسيه، هيت، ناووسه، آلوسه، حديثه، اثيم، رقه، حلاوه، سفاخ، عليث و ديرالزور گذراندند تا به دمشق وارد شدند. (18)

هنگامى كه كاروان اهل بيت‏عليهم السلام به منزل «سفاخ‏» رسيدند، باران شديد شتران را از رفتن باز داشت، ناگزير چند روزى در آن جا توقف كردند و اين توقف سبب شد تا شائق پسر سهل بن ساعدى - از اصحاب رسول الله‏صلى الله عليه وآله - از موضوع شهادت فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله و اسارت اهل‏بيت‏عليهم السلام او آگاه شود و فرمايشات رسول الله‏صلى الله عليه وآله درباره محبت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله نسبت‏به امام حسين عليه السلام را براى مردم بازگو كند و كاروان اسيران مورد حمايت و محبت مردم قرار گيرند. (19)

در برخى از منابع تاريخى آورده‏اند كه: قافله اسيران اهل‏بيت عليهم السلام از شهر بعلبك نيز گذشت. مردم بعلبك تا شش مايلى از شهر بيرون آمده، به روش خاص خود به جشن و شادى پرداختند! بايد گفت: شهرها هر چه به شام، مقر حكومت امويان نزديك‏تر مى‏شد، مردمانش از اهل‏بيت عليهم السلام دورتر بودند و شناخت آن‏ها از اسلام اموى بيش از اسلام ناب محمدى و علوى بود.

سلطه بنى‏اميه بر اين مناطق، اجازه نمى‏داد تا راويان و سخن‏گويان، فضائل اهل‏بيت‏عليهم السلام و مناقب على بن ابى‏طالب‏عليهما السلام را براى مردم بازگو كنند، بلكه برعكس راويانى اجازه حديث گفتن داشتند كه در راستاى اهداف دستگاه خلافت‏به جعل حديث‏بپردازند.

از اين جهت دور از انتظار نمى‏نمود كه ساكنان بعلبك با مشاهده كاروان اهل بيت و اسيران ستمديده به شادى و سرور بپردازند، به ويژه اين كه قبل از ورود كاروان اسيران اهل بيت‏عليهم السلام به آن شهر، تبليغات وسيعى عليه آن قافله صورت داده بودند.

منظره تاسف‏آور كودكان شلاق خورده و بچه‏هاى پدر از دست داده و زنان داغديده و دختران يتيم از يك طرف و قهقهه‏هاى مردم بى‏خبر از همه‏جا و سخنان شماتت‏آميز آن‏ها، نمكى بود بر زخم اسراى كربلا!

در اين جا بود كه دختر اميرالمؤمنين، ام كلثوم، با مشاهده اين وضعيت‏به آن‏ها چنين نفرين كرد: «اباد الله كثرتكم، و سلط عليكم من لا يرحمكم; (20) خداوند جمعتان را پراكنده و نابود سازد و كسانى را كه به شما رحم نمى‏كنند بر شما مسلط گرداند.»

سخنان اسوه زهد و تقوا در بعلبك
حضرت امام سجاد عليه السلام در حالى كه قطرات اشك بر چهره‏اش جارى بود، با قلبى سوزان به مردم غفلت‏زده بعلبك چنين فرمود:

«آرى روزگار است و شگفتى‏هاى پايان‏ناپذير و مصيبت‏هاى مداوم آن!

اى كاش مى‏دانستم كشمكش‏هاى گردون تا كى و تا كجا ما را به همراه مى‏برد و تا چه وقت روزگار از ما روى برمى‏تابد!

ما را بر پشت‏شتران برهنه سير مى‏دهد. در حالى كه سواران بر شترهاى نجيب، خويش را از گزند دشوارى‏هاى راه در امان مى‏دارند!

گويى كه ما اسيران رومى هستيم كه اكنون در حلقه محاصره ايشان قرار گرفته‏ايم!

واى بر شما، اى مردمان غفلت‏زده! شما به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله كفر ورزيديد و زحمات او را ناسپاسى كرديد و چون گمراهان راه پيموديد.» (21)

ورود به شام
در بعضى مقاتل آمده است كه: امام سجاد عليه السلام پس از تحمل شكنجه‏هاى فراوان در بين راه، سرانجام به شهر شام، شهر دسيسه و دشنام، شهر دشمنان اهل بيت عليهم السلام، شهرى كه مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگويى على‏بن ابى‏طالب‏عليهما السلام چيزى نشنيده بودند و لعن او را فريضه مى‏شمردند، رسيد.

كوفيان كه پيرو على عليه السلام بودند و از مولى شناخت داشتند، چه كردند كه شاميان بكنند!

ديلم بن عمر مى‏گويد:

«آن روز كه كاروان اسيران آل رسول الله‏صلى الله عليه وآله وارد شام شدند، من در شام بودم و حركت آنان را در شهر با چشمانم ديدم.

اهل بيت عليهم السلام را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختى آنان را متوقف ساختند. در اين ميان پيرمردى از شاميان در برابر على ابن الحسين‏عليهما السلام كه سالار آن قافله شناخته مى‏شد، ايستاد و گفت:

خدا را سپاس كه شما را كشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پيشواى مؤمنان - يزيد بن معاويه - را بر شما پيروز گردانيد!

على بن الحسين عليهم السلام لب فرو بسته بود تا آن چه پيرمرد در دل دارد بگويد.

وقتى سخنان پيرمرد به پايان رسيد، امام عليه السلام فرمود:

همه سخنانت را گوش دادم و تحمل كردم تا حرف‏هايت تمام شود، اكنون شايسته است تو نيز سخنان مرا بشنوى.

پيرمرد گفت: براى شنيدن آماده‏ام.

على بن الحسين عليهما السلام فرمود: آيا قرآن تلاوت كرده‏اى؟

پيرمرد گفت: آرى.

على بن الحسين عليهما السلام فرمود: آيا اين آيه را خوانده‏اى كه خداوند مى‏فرمايد:

«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى‏»; (22) «اى پيامبر! به مردمان بگو من در برابر تلاش‏هايى كه براى هدايت‏شما انجام داده‏ام، پاداشى نمى‏خواهم جز اين كه خويشان مرا دوست‏بداريد.»

پيرمرد جواب داد: آرى خوانده‏ام (ولى چه ارتباطى با شما دارد؟)

حضرت پاسخ داد: مقصود اين آيه از خويشان پيامبرصلى الله عليه وآله ماييم.

سپس امام عليه السلام پرسيد: اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده‏اى؟

«و آت ذى القربى حقه‏»; (23) «حق خويشاوندان و نزديكانت را پرداخت كن.»

مرد شامى: آيا شماييد «ذى القربى‏» و خويشاوند پيامبر؟

امام عليه السلام فرمود: بلى، ما هستيم. آيا سخن خدا را در قرآن خوانده‏اى كه فرموده است:

«واعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى‏»; (24) «آن چه غنيمت‏به چنگ مى‏آوريد يك پنجم آن از خدا و رسول و نزديكان اوست.»

مرد شامى گفت: آرى خوانده‏ام.

امام فرمود: مقصود از ذى‏القربى در اين آيه نيز ما هستيم.

امام سجاد عليه السلام فرمود: آيا اين آيه را تلاوت كرده‏اى:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»; (25) «همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى و گناه از شما اهل بيت زدوده شود و شما را به گونه‏اى بى‏مانند پاك گرداند.»

اى مرد شامى! آيا در ميان مسلمانان كسى جز ما، «اهل بيت رسول خداصلى الله عليه وآله‏» شناخته مى‏شود؟

مرد شامى دانست آن چه درباره اين اسيران شنيده درست نيست. آنان خارجى نيستند. اينان فرزندان رسول الله‏صلى الله عليه وآله هستند و از آن چه گفته بود پشيمان شده، با شرمسارى دست‏هايش را به سوى آسمان بالا برد و به حالت توبه و استغفار گفت:

«اللهم انى اتوب اليك، اللهم انى اتوب اليك، اللهم انى اتوب اليك، من عداوة آل محمدصلى الله عليه وآله و ابرا اليك ممن قتل اهل بيت محمدصلى الله عليه وآله و لقد قرات القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل اليوم; (26)

خدايا به سوى تو باز مى‏گردم، خدايا به سوى تو باز مى‏گردم، خدايا به سوى تو باز مى‏گردم از دشمنى خاندان پيامبر و بى‏زارى مى‏جويم و به سوى تو رو مى‏آورم از كشندگان خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله. من روزگاران دراز قرآن تلاوت كرده‏ام ولى تا امروز مفاهيم و معارف آن را درك نكرده بودم.»

سخنانى كه بين امام سجاد عليه السلام و پيرمرد شامى گذشت، نداى بيدارباشى بود بر پندار خفته شاميان.

جواب امام سجاد عليه السلام به شماتت دشمنان
مورخين نوشته‏اند: ابراهيم پسر طلحه (از بلواگران جنگ جمل) در آن هنگام در شام بود. خود را به كاروان اسراى اهل بيت رساند. چون على بن الحسين عليهما السلام را ديد، از حضرت پرسيد:

على بن الحسين عليهما السلام! حالا چه كسى پيروز است؟ (گويا فرزند طلحه شكست پدرش در جنگ با على‏ابن ابى‏طالب‏عليهما السلام را در برابر چشمانش مجسم كرد و از روى انتقام‏جويى چنين گفت.)

امام سجاد عليه السلام فرمود:

«اگر مى‏خواهى بدانى ظفرمند كيست؟ هنگام نماز، اذان و اقامه بگو.» (27)

پاسخ كوتاه، اما كوبنده امام سجاد عليه السلام به پسر طلحة بن عبيدالله، پيامى ژرف به همراه داشت. به او فهماند كه جنگ ما در گذشته و حال براى عزت و قدرت دنيايى نبود كه اكنون ما شكست‏خورده باشيم و تو و يزيد فاتح باشيد. قيام ما براى زنده ماندن پيام وحى و رسالت‏بود و تا زمانى كه از ماذنه‏ها، نداى اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله به گوش رسد و مسلمانان براى نماز خويش در اذان و اقامه، اين شعارها را تكرار كنند، ما پيروزيم.

امام سجاد در مجلس يزيد
يزيد بن معاويه - لعنة الله عليه - كه از پيروزى سرمست و خود را فاتح نهضت كربلا مى‏دانست، دستور برپايى مجلسى را داد تا با تشريفات خاصى اسيران اهل‏بيت‏عليهم السلام را وارد كنند و او اهل بيت را تحقير كند. ماموران دربار موظف شدند كه قافله اسرا را با ريسمان به يكديگر ببندند و على بن الحسين عليهما السلام را كه بزرگ ايشان بود، با زنجير ببندند و (28) وارد مجلس يزيد كنند. مراسم اجرا شد. كاروان اسيران، وارد مجلس يزيد شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسرا نشسته، لبخند غرور و شادى بر چهره يزيد و اطرافيانش نمايان بود. امام زين‏العابدين عليه السلام سكوت را جايز ندانست. همين كه چشم مباركش به چهره خبيث‏يزيد افتاد فرمود:

«انشدك الله يا يزيد ما ظنك برسول الله لو رانا على هذه الحالة; (29) اى يزيد تو را به خدا سوگند، اگر رسول خدا ما را بر اين حال مشاهده كند با تو چه خواهد كرد؟»

امام عليه السلام با كوتاه‏ترين جمله، بلندترين پيام را به حاضرين در مجلس يزيد منتقل مى‏كند.

مردم شام كه يزيد را خليفه رسول الله‏صلى الله عليه وآله مى‏دانستند و براى پيامبرصلى الله عليه وآله احترام قائل بودند، با اين فرمايش امام عليه السلام از خود مى‏پرسند: مگر ميان اسيران با پيامبر نسبتى هست؟

سخنان امام سجاد عليه السلام چنان ضربه‏اى بر اركان حكومت‏يزيد وارد كرد كه سبب رسوايى او شد و او دستور داد غل و زنجير از دست و پا و گردن امام زين‏العابدين‏عليه السلام باز كنند.

يزيد همچنان مست غرور است. چون ماموران سر سيدالشهداء را پيش يزيد گذاردند، به شعر حصين بن حمام مرى تمثل جست:

«يغلقن هاما من رجال اعزة

علينا و هم كانوا اعق و اظلما;

[شمشيرها] سر مردانى را مى‏شكافند كه نزد ما گرامى هستند [ولى چه مى‏توان كرد كه] آنان در دشمنى و كينه‏توزى پيش‏دستى كردند!»

امام سجاد عليه السلام در جواب يزيد فرمود: «اى يزيد! به جاى شعرى كه خواندى، اين آيه را از قرآن بشنو كه خداوند مى‏فرمايد:

«ما اصابكم من مصيبة فى الارض و فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير. لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لايحب كل مختال فخور»; (30) «نرسد هيچ مصيبتى در زمين و نه در جان‏هاى شما مگر آن كه در لوح محفوظ است پيش از آن كه آن را پديد آريم. به درستى كه آن بر خدا آسان است، تا بر آنچه از شما فوت شد غمگين نشويد و به آنچه به شما داد شاد نشويد، خدا متكبران را دوست ندارد.»

يزيد كه منظور امام عليه السلام و پيام آيه را دريافته بود، به شدت خشمگين شد و در حالى كه با ريش خود بازى مى‏كرد، گفت: آيه ديگرى هم در قرآن هست كه سزاوار تو و پدر توست:

«و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير»; (31) «هر مصيبتى كه به شما برسد، نتيجه دست‏آوردهاى خود شماست و خدا بسيارى را عفو مى‏كند.»

و سپس خطاب به على بن الحسين عليهما السلام گفت: على، پدرت، پيوند خويشاوندى را بريد و حق مرا نديده گرفت و بر سر قدرت با من به ستيز برخاست، خدا با وى آن كرد كه ديدى. (32)

امام سجاد عليه السلام مجددا آيه «ما اصابكم من مصيبة ...» را تلاوت كرد.

يزيد به پسرش (خالد) گفت: پاسخ او را بگو. خالد ندانست چه بگويد و يزيد مجددا آيه‏اى را خواند كه قبلا متعرض آن شده بود.

يزيد انتظار داشت كه امام سجاد عليه السلام در برابر اهانت‏ها و كردار زشت او سكوت كند، ولى حضرت پيش رفت و در برابر يزيد ايستاد و فرمود:

«طمع نداشته باشيد كه ما را خوار كنيد و ما شما را گرامى بداريم. شما ما را اذيت كنيد و ما از اذيت‏شما دست‏برداريم. خدا مى‏داند ما شما را دوست نداريم و اگر شما ما را دوست نداريد، سرزنشتان نمى‏كنيم.» (33)

يزيد كه به بن‏بست رسيده بود، گفت: راست گفتى ليكن پدر و جد تو خواستند امير باشند. سپاس خدا را كه آنان را كشت و خونشان را ريخت. سپس سخن قبلى خود را تكرار كرد كه: على، پدرت، خويشاوندى را رعايت نكرد و حق مرا ناديده گرفت و در سلطنت من با من به نزاع برخاست و خدا چنان كرد كه ديدى.

على بن الحسين عليهما السلام فرمود: «اى پسر معاويه و هند و صخرا! پيش از اين كه به دنيا بيايى پيغمبرى و حكومت از آن پدر و نياكان من بوده است. روز بدر، احد و احزاب، پرچم رسول الله‏صلى الله عليه وآله در دست پدر من بود و پدر و جد تو پرچم كفار را در دست داشتند. سپس فرمود: اى يزيد! اگر مى‏دانستى چه كرده‏اى و بر سر پدر و برادر و عموزاده‏ها و خاندان من چه آورده‏اى به كوه‏ها مى‏گريختى و بر ريگ‏ها مى‏خفتى و بانگ و فرياد بر مى‏داشتى.» (34)

يزيد از خطيب دربار خواست تا بر منبر رود و از امام حسين عليه السلام و حضرت على‏عليه السلام بد بگويد و او طبق دستورش عمل كرد.

امام سجاد عليه السلام از گستاخى خطيب برآشفت و فرمود:

«خداوند جايگاهت را آتش دوزخ قرار دهد.»

هنگامى كه سخنان خطيب مزدور به پايان رسيد، امام سجاد عليه السلام خطاب به يزيد گفت: «سخنگوى شما آن چه را خواست، به ما نسبت داد. به من هم اجازه بده تا با مردم سخن بگويم.»

ابتدا يزيد رضايت نداد تا اين كه بنا به اصرار اطرافيان و حاضران در مجلس و يكى از فرزندان خليفه، يزيد به امام عليه السلام اجازه داد و گفت: منبر برو و از آن چه پدرت كرد، معذرت بخواه.

خطبه معروف امام عارفان
امام سجاد عليه السلام از پله منبر بالا رفت و خطبه‏اى را با نواى گرم توحيدى بيان كرد كه در اين جا به فرازى از آن خطبه مى‏پردازيم:

«انا بن مكة و منى، انا بن الزمزم و الصفا; انا بن محمد المصطفى; انا بن على المرتضى; انا بن فاطمة الزهراء ...; (35)

من فرزند مكه و منايم; من فرزند زمزم و صفايم; من فرزند محمد مصطفايم; من فرزند على مرتضايم; من فرزند فاطمه زهرايم ... . »

امام زين‏العابدين همچنان به معرفى خويش ادامه داد، تا آن جا كه صداى مردم به گريه بلند شد و اركان كاخ يزيد به لرزه درآمد و يزيد از تحت تاثير قرار گرفتن مردم سخت‏بيمناك شد، از اين رو براى قطع كردن سخنان امام عليه السلام به مؤذن دستور اذان داد.

مؤذن دربار برخاست و با صدايى كه همه مى‏شنيدند، اذان گفت.

وقتى به اشهد ان محمدا رسول الله‏صلى الله عليه وآله رسيد، امام كه هنوز بر بالاى منبر قرار داشت، خطاب به يزيد فرمود: «اى يزيد! اين محمدصلى الله عليه وآله كه هم اكنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پيامبرى او گواهى داد، جد توست‏يا جد من است؟ اگر بگويى پيامبرصلى الله عليه وآله جد توست، دروغ گفته‏اى و كفر ورزيده‏اى و اگر باور دارى كه پيامبرصلى الله عليه وآله جد من است، پس چرا و به چه جرمى خاندان او را كشتى؟» (36)

آرى بزرگ مبلغ نهضت عاشورا رسالت‏خويش را به نحو شايسته ايفا نمود و چهره مجلس را با تبليغ رساى خود دگرگون كرد و مجلس يزيد با رسوايى خاندان بنى‏اميه و يزيد بن معاويه پايان يافت.

بازتاب خطبه امام سجاد عليه السلام
سخنان بزرگ مبلغان اسلام; حضرت سجادعليه السلام و زيبب كبرى‏عليها السلام چنان در روحيه مردم شام تاثير گذاشت كه انقلاب به پا كرد. شاميان دريافتند كسانى كه با چنين وضع فجيعى در كربلا شهيد شدند، شورشى نبودند. آنان خاندان كسى هستند كه يزيد به نام وى بر مسلمانان حكومت مى‏كند.

مؤذن دربار به يزيد اعتراض كرد و با شگفتى پرسيد: «تو كه مى‏دانستى اين‏ها فرزندان پيامبر هستند، به چه علت آنان را كشتى و دستور دادى اموال آنان را غارت كنند؟» (37)

عالم يهودى كه در مجلس يزيد بود، پس از شنيدن سخنان امام سجادعليه السلام از يزيد پرسيد: «اين جوان كيست؟» يزيد گفت: «فرزند حسين‏عليه السلام.» يهودى گفت: «كدام حسين؟...» آن قدر پرسيد تا دانست اين‏ها از خاندان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله هستند. حسين كسى است كه مظلومانه در كربلا به شهادت رسيده و او فرزند دختر رسول الله‏صلى الله عليه وآله است. يزيد را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «شما ديروز از پيامبرتان جدا شديد و امروز فرزندش را كشتيد!» (38)

عكس‏العمل يزيد
يزيد در برابر سرزنش ديگران مجبور شد تا از موضع جابرانه و ظالمانه خود دست‏بردارد و از آن چه نسبت‏به خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله انجام داده است، معذرت خواهى كند (39) و مسؤوليت‏شهادت امام حسين‏عليه السلام و يارانش را به گردن فرماندار كوفه يعنى، عبيدالله بن زياد پسر مرجانه بيندازد. (40) ضمن اظهار ندامت از عملكرد خود و لعنت‏بر پسر مرجانه، از امام سجادعليه السلام مى‏خواهد كه اگر درخواست‏يا پيشنهادى دارد، بنويسد تا آن را انجام دهد. (41)

بديهى مى‏نمايد كه نخستين تقاضاى امام سجادعليه السلام و ديگر اسراى كربلا، سوگوارى براى شهيدان به خاك آرميده‏شان در سرزمين گلگون نينوا و بازگشت‏به شهر پيامبرصلى الله عليه وآله، مدينه، شهر خاطره‏هاى زنده شهيدانشان باشد.

مدت توقف امام سجادعليه السلام واسراى خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله را در شام از ده روز تا يك ماه نوشته‏اند. (42)

شهادت امام سجاد عليه السلام
اسوه علم و حلم، امام زين‏العابدين‏عليه السلام، پس از يك عمر مجاهدت در راه خدا و پس از ابلاغ پيام عاشورا به جوامع بشرى، به دست هشام و يا وليدبن عبدالملك مسموم (43) و در (25 محرم سال 95 ه ق) به شهادت رسيد و بدن مطهرش را در كنار تربت پاك امام حسن مجتبى‏عليه السلام در بقيع به خاك سپردند.


پى‏نوشت‏ها:
1) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 163; زندگانى امام زين العابدين، سيد محسن امين، حسين وجدانى، ص 70.
2) ارشاد شيخ مفيد، ص 254.
3) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 163.
4) رياض القدس بحدائق الانس، ج 2، ص 227.
5) مقتل الحسين، مقدم، ص 355 و بحار الانوار، ج 45، صص 114 و 196.
6) بحار الانوار، ج 45، ص 132.
7) ارشاد، ج 2، ص 123; انساب الاشراف، ج 3، ص 206 و امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 90.
8) ناسخ، ج 3، ص 30.
9) امام حسين و ايران، ص 480.
10) لهوف، صص 66 و 67.
11) همان.
12) زمر/ 42.
13) آل عمران/ 145.
14) تاريخ طبرى، ج 4، ص 350; انساب الاشراف، ج 3، ص 206 و طبقات ابن سعد، ج 5، ص 757.
15) انساب الاشراف، ج 3، ص 206.
16) تاريخ طبرى، ج 4، ص 252.
17) بحارالانوار، ج 45، ص 184.
18) امام حسين و ايران، صص 485 - 492.
19) همان.
20) ينابيع المودة، ص 352.
21) همان.
22) شورى/ 22.
23) اسراء/ 26.
24) انفال/ 41.
25) احزاب/ 33.
26) مقتل خوارزمى، صص 61 و 62 و احتجاج طبرسى، ج 2، ص 305.
27) امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 290.
28) سير اعلام النبلا، ج 3، ص 216.
29) بحارالانوار، ج 45، ص 131.
30) حديد، 22 - 23.
31) شورى/ 30.
32) تاريخ طبرى، ج 7، ص 376 و بلاذرى، ج 2، ص 220.
33) بحارالانوار، ج 45، ص 175.
34) تاريخ ابن اثير، ج 2، ص 86.
35) مقاتل الطالبين، ج 2، ص 121; احتجاج طبرسى، ج 2، ص 310 و مقتل خوارزمى، ج 2، ص 69.
36) همان.
37) ترجمه مقتل ابى مخنف، ص 197.
38) بحارالانوار، ج 45، ص 139.
39) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 157.
40) ترجمه مقتل ابى مخنف، ص 198.
41) تاريخ طبرى، ج 7، ص 378 و احتجاج، ج 2، ص 311.
42) امام سجادعليه السلام، جمال نيايشگران، احمد ترابى، ص 135.
43) دلائل الامامه، ص 80 و فصول المهمة، ص 208.


منبع: مبلغان، فروردین 1381، شماره 27