امام صادق(ع) و قيام‌هاي زمان آن حضرت

عباس كوثري


اشاره :
در راستاى فلسفه وظيفه الهى، ائمه عليهم السلام براى تحقق حكومت‏اسلامى جديت و تلاش فراوانى داشتند. امام صادق(ع) علاوه بر نهضت‏علمى و فكرى كه در جامعه ايجاد نمود; اهتمام خاصى به نظام‏رهبرى و امامت اصيل اسلامى داشت. حمايت‏هاى پيدا و پنهان امام‏صادق(ع) از نهضت‏هاى اصيل و عدم همكارى آن‏حضرت با قيام‏ها نشان‏دهنده مواضع دقيق و الهى امام در برابر حكومت‏هاى سياسى زمان‏است.

1 ) قيام زيد بن على(ع)
اينك به ارزيابى نقش امام صادق(ع) در برابر قيام‏هاى معاصر وى‏مى‏پردازيم.
زيد، فرزند امام زين العابدين(ع) مردى عابد، انسانى پرهيزكار،فقيهى شجاع و سخاوتمند بود. (1)
زيد به قصد شكايت از فرماندار مدينه، خالدبن وليد بن عبدالملك‏بن حرث راهى شام شد. هشام نه تنها به شكايت او توجهى نكرد،بلكه به او اهانت نمود و دستور داد او را به مدينه بازگردانند.
زيد مى‏گويد: من در مجلس هشام بودم كه به رسول گرامى اسلام اهانت‏شد. اما هشام هيچ گونه عكس العملى از خود نشان نداد. بدين خاطراگر جز يك نفر همراه نداشته باشم قيام خواهم كرد. (2)

زيد به كوفه برگشت و سپاهى تشكيل داد و با استاندار عراق، يوسف‏بن عمر ثقفى درگير شد و سرانجام به شهادت رسيد. درباره قيام‏زيد رواياتى از امام صادق(ع) رسيده است كه بيانگر حمايت آن‏حضرت از قيام اوست. اينك بخشى از اين روايت‏ها را نقل مى‏كنيم:
1- امام صادق(ع) فرمود: "فانظروا على اى شى تخرجون لاتقولواخرج زيد فان زيدا كان عالما و كان صدوقا و لم يدعكم الى نفسه وانما دعاكم الى الرضا من آل محمد(ص) و لو ظفر لوفى بما دعاكم‏اليه."; نگاه كنيد كه با چه هدفى قيام مى‏كنيد. نگوييد زيدخروج كرد. زيد دانشمند و بسيار راستگو بود و مردم را به سوى‏خويش نمى‏خواند، بلكه به برگزيده آل محمد(ص) دعوت مى‏كرد و اگرپيروز مى‏شد به آنچه مردم را بدان دعوت مى‏نمود، وفا مى‏كرد. (3)
زيد بن على فرمود: در هرزمان مردى از ما، اهل‏بيت عليهم السلام‏وجود دارد كه خدا به وسيله او بر مردم احتجاج مى‏كند. حجت اين‏زمان فرزند برادرم، جعفر بن محمد(ع) است. هركس او را پيروى كندگمراه نمى‏شود و مخالف او هدايت نمى‏يابد. (4)

2- امام رضا(ع) مى‏گويد: پدرم فرمود: امام صادق(ع) فرمود: خدارحمت كند عمويم زيد را! او به برگزيده آل محمد دعوت مى‏نمود واگر پيروز مى‏شد به آن وفا مى‏كرد. او در رابطه با نهضت‏ خويش بامن مشورت نمود. به او گفتم: اگر مى‏خواهى به دار آويخته شوى ‏قيام كن. امام رضا(ع) مى‏گويد: پدرم فرمود: هنگامى كه زيد ازمحضر امام صادق(ع) خارج شد، امام فرمود: "ويل لمن سمع واعيثه‏فلم يجبه‏"; واى بركسى كه ندايش را بشنود و ا و را همراهى واجابت نكند. (5)

3- ابن سيابه مى‏گويد: امام صادق(ع) به من هزار دينار داد وفرمود: اين‏ها را در ميان فرزندان كسانى كه همراه زيد به شهادت‏رسيده‏اند، تقسيم كن. (6)

4- فضيل، يكى از سپاهيان زيد مى‏گويد: خدمت امام صادق(ع)رسيدم. حضرت فرمود: آيا تو در جنگ با شاميان همراه عمويم بودى؟
گفتم: بله، حضرت فرمود: چه قدر از آنان را كشتى؟ گفتم: شش نفر.
حضرت فرمود: شايد دچار شك گشته‏اى؟ پاسخ دادم: اگر شك داشتم كه‏آنان را نمى‏كشتم. حضرت فرمود: خدا مرا در ثواب خون‏هاى آنان‏شريك سازد. به خدا قسم! عمويم زيد و اصحابش جزء شهدا هستند مانند على‏بن ابى‏طالب(ع) و اصحاب او. (7)
مرحوم مجلسى مى‏نويسد: اگرچه اخبار درباره زيد مختلف است امابيش‏ترين اخبار بيانگر اين است كه او به خاطر انتقام‏جويى ازقاتلان امام حسين(ع) و امر به معروف و نهى از منكر قيام نمود وبه برگزيده آل محمد(ص) دعوت مى‏نمود. من دركلام دانشمندان شيعه‏نظرى در مخالفت آن‏چه گفته شد، نديدم. (8)

2 ) قيام محمد نفس زكيه
سلطنت‏بنى‏اميه پس از هلاكت وليد بن يزيد بن عبدالملك رو به ضعف‏گذاشت. عده‏اى از بنى هاشم و عباسيان مثل منصور دوانيقى وبرادرانش، سفاح و ابراهيم، و عبدالله محض و پسرانش، محمد وابراهيم در "ابواء" جمع شدند و توافق كردند كه فردى را به‏عنوان كانديداى خلافت‏برگزينند. عبدالله محض از ميان جمع برخاست‏و از آن‏ها خواست كه با فرزندش، محمد، معروف به "نفس زكيه‏"بيعت نمايند. عبدالله محض فرزند حسن مثنى نوه امام مجتبى(ع)است و مادرش فاطمه، دختر امام حسين(ع) است. به همين جهت‏به‏"محض‏" لقب يافته است. فرزندش، محمد به خاطر زهد و عبادت‏فراوان به "نفس زكيه‏" شهرت يافته است. چون در ميان شانه‏هاى‏او خالى سياه بود، براى عده‏اى از جمله پدرش اين گمان پيدا شده‏بود كه او همان مهدى امت است كه در روايات بدان خبر داده شده‏است. بدين سبب مردم با او بيعت كردند و سپس فردى را راهى خانه‏امام صادق(ع) نمودند تا آن حضرت در جلسه حضور يابد و با محمدنفس زكيه بيعت كند. امام صادق(ع) در جمع آنان حضور يافت و پس‏از شنيدن سخنان عبدالله محض، فرمود: اگر فكر مى‏كنى فرزندت مهدى‏است اين طور نيست. "و ان كنت انما تريد ان تخرجه غضبا لله وليامر بالمعروف و ينه عن المنكر فانا و الله لا تدعك فانت‏شيخناو نبايع ابنك فى هذالامر"; و اگر تصمميم دارى كه به خاطر خدا وامر به معروف و نهى از منكر از او بخواهى قيام كند، به خداسوگند! تو را تنها نخواهيم گذاشت. تو بزرگ خاندان ما هستى و بافرزندت بيعت مى‏كنيم. (9)
در اين روايت، حضرت از همان آغاز بر اصالت هدف و الهى بودن‏نهضت نفس زكيه تاكيد مى‏ورزيد و حمايت از آن را به عنوان يكى‏از اصول سياسى حركت‏خويش اعلام مى‏دارد.

3) پيشنهاد ابومسلم و ابوسلمه
"ابراهيم امام و منصور دوانيقى‏" ابوالعباس سفاح از نوادگان‏عباس، عموى پيامبر(ص) است. آنان حركتى سرى را بر ضد بنى‏اميه‏سامان دادند. ابراهيم امام، رهبر قيام ابومسلم را انسانى شجاع‏و كارآمد و با استعداد مى‏يابد و ا و را به خراسان اعزام مى‏كندو به او توصيه مى‏كند كه بدون نام بردن از فردى، مردم را به‏"الرضا لال محمد"; برگزيده آل محمد(ص) دعوت كند. امام صادق(ع)ابوسلمه كه بعد به وزير آل محمد شهرت يافت. را به كوفه‏فرستاد و خود در ناحيه شامات فعاليت مى‏كرد. بدين ترتيب آن حضرت‏نبض حركت‏هاى ضد اموى را به وسيله كارگزاران خويش در دست گرفته‏بود. مدتى بعد، ابراهيم امام توسط مروان زندانى و كشته مى‏شود ورهبرى نهضت طبق وصيت ابراهيم امام، در اختيار سفاح و ديگربرادرانش قرار مى‏گيرد. (10)
ابوسلمه توسط محمد بن عبدالرحمن، نامه‏هايى براى امام صادق(ع) وعبدالله محض مى‏فرستد و به پيك‏هاى خود دستور مى‏دهد كه هيچ كدام‏از آن‏ها از نامه‏اى كه براى ديگرى فرستاده شده است، اطلاع پيدانكند. آن حضرت در آن نامه‏ها حمايت‏خود را از خلافت آنان اعلام‏مى‏دارد. ابومسلم دو نامه به حضور آن حضرت مى‏فرستد و در نامه‏دوم مى‏نويسد: هزار جنگجو در اختيار من است. به انتظار فرمانت‏هستيم. (11) امام صادق(ع) به او پاسخى نمى‏دهد.

سؤال:
چرا امام صادق(ع) به اين پيشنهادها جواب مثبت نداد و اززمينه‏هاى خلافت و نيروها استفاده نكرد؟

الف ) عدم صداقت و خلوص پيشنهاد دهندگان.
ابو سلمه علاوه بر امام صادق(ع)، براى عبدالله محض هم نامه‏نوشت. اين كار او دليل اين است كه وى در دعوت خود صداقت نداشت.
زيرا اگر نامه او به امام صادق(ع) براساس ايمان و اعتقاد به آن‏حضرت بود، چگونه از فرد ديگرى نيز دعوت كرد؟
جواب امام صادق(ع) روشنگر همين جهت است. وقتى حامل نامه، محمدبن‏عبدالرحمن بن اسلم به امام صادق(ع) نامه‏اى از طرف شيعه شما،ابوسلمه آورده‏ام. آن حضرت فرمود: "و ما انا و ابوسلمه وابوسلمه شيعه لغيرى‏"; مرا با ابو سلمه چه كار؟ او از شيعيان‏من نيست. نامه رسان تقاضاى جواب مى‏كند. امام صادق(ع) نامه راآتش مى‏زند و مى‏فرمايد: جواب نامه همين است. سپس آن حضرت شعرى‏از كميت‏بن زيد خواند: ايا موقدا نارا لغرك ضوءها و يا حاطبا فى غير حبلك تحطب اى‏روشن كننده آتشى كه ديگرى از نورش استفاده مى‏برد! هيزم جمع‏كرده‏اى اما روى ريسمان ديگرى ريخته‏اى و ديگرى جمع مى‏كند ومى‏برد. (12)

شهيد مطهرى در اين باره مى‏نويسد: "قدر مسلم اين است كه اين‏شعر مى‏خواهد منظره‏اى را نشان دهد كه يك نفر زحمت مى‏كشد واستفاده‏اش را ديگرى مى‏خواهد ببرد. حال يا منظور اين بود كه‏اى‏بدبخت ابوسلمه! اين همه زحمت مى‏كشى استفاده‏اش را ديگرى مى‏برد وتو هيچ استفاده‏اى نخواهى برد و يا خطاب به مثل خودش بود اگردرخواست ابوسلمه را قبول كند يعنى اين دارد ما را به كارى دعوت‏مى‏كند كه زحمتش را ما بكشيم و استفاده‏اش را ديگرى ببرد." (13)
ابومسلم در نامه‏اى به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستى‏اهل‏بيت پيامبر(ص) دعوت مى‏كنم. كسى براى خلافت‏بهتر از شما نيست.
امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: "ما انت من رجالى و لا الزمان‏زمانى‏"; نه تو از ياران من هستى و نه اين زمان، زمان من‏است. (14)
امام صادق(ع) بدين وسيله عدم صداقت آنان را گوشزد نمود وبى‏اعتمادى خود را نسبت‏به آنان اعلام داشت. در سخن ديگرى از آن‏حضرت نيز همين مطلب آمده است. معلى ابن خنيس مى‏گويد: در زمانى‏كه پرچم‏هاى سياه بر افراشته شده بود و هنوزبنى عباس به خلافت نرسيده بود، نامه‏هايى از عبدالسلام ابن نعيم،سرير و تعداد ديگرى خدمت امام صادق(ع) بردم. آن‏ها نوشته بودند:
"قدقدرنا ان يول هذالامر اليك فما ترى قال فضرب بالكتب الى‏الارض‏ثم قال اف اف ما انا لهولاء بامام‏"; ما موقعيت را براى خلافت‏شما مساعد مى‏بينيم. نظر شما چيست؟ امام صادق(ع) نامه‏ها را به‏زمين كوبيد و فرمود: زهى تاسف و افسوس! من امام و پيشواى آن‏هانيستم. (15)

ب ) نداشتن ياران مخلص
وجود ياران وفادار و همراه يكى از شرايط موفقيت رهبران دراجراى برنامه‏هاى خويش است.
امام صادق(ع) شيعيان خود را خوب مى‏شناخت و مى‏دانست كه بيشترآن‏ها مرد ميدان خطر نيستند.
مامون رقى مى‏گويد: خدمت آقايم، امام صادق(ع) بودم كه سهل بن‏حسن خراسانى وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت داريد.
شما اهل‏بيت(ع) امامت هستيد. چگونه از حق خويش باز ايستاده‏ايد،با اين كه صد هزار شمشيرزن آماده به ركاب در خدمت‏شما هستند.
آن حضرت فرمود: خراسانى! بنشين! سپس به كنيز خود فرمود:
"حنيفه!" تنور را آتش كن. كنيز تنور را گرم كرد. آن گاه امام‏فرمود: خراسانى! برخيز و در تنور بنشين! خراسانى گفت: آقاى من!
مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در اين‏حال "هارون مكى‏" كه كفش‏هاى خويش را به دست گرفته بود، واردشد و سلام كرد. امام فرمود: كفش‏هاى خود را زمين بگذار و داخل‏تنور بنشين! هارون بدون معطلى وارد تنور شد. امام صادق(ع) باسهل بن حسن خراسانى مشغول صحبت‏شد. مدتى بعد، امام به اوفرمود: برخيز و به داخل تنور نگاه كن! خراسانى مى‏گويد: برخاستم‏و به داخل تنور نظر افكندم. هارون در داخل تنور چهارزانو نشسته‏بود. مدتى بعد او از تنور بيرون آمد و به ما سلام كرد. امام‏فرمود: در خراسان چند نفر مثل اين مرد داريد؟ خراسانى گفت: به‏خدا قسم! يك نفر هم نيست. امام فرمود: "اما انا لا نخرج فى‏زمان‏لا نجد فيه خمسه معاضدين لنا نحن اعلم بالوقت‏"; بدان! ماهنگامى كه پنج نفر ياور و پشتيبان نداشته باشيم قيام نمى‏كنيم.
ما نسبت‏به زمان قيام داناتريم. (16)

سدير مى‏گويد: به امام صادق(ع) گفتم: چه چيز شما را از قيام بازداشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدير گفت: دوستداران،شيعيان و ياوران شما زياد است. به خدا سوگند! اگر اميرالمؤمنين‏اين مقدار ياور داشت كسى طمع در خلافت نمى‏كرد. امام فرمود:
ياوران من چند نفرند؟ سدير گفت: صدهزار نفر. امام فرمود:
صدهزار! او گفت: بله. بلكه دويست هزار. امام فرمود: دويست‏هزار! سدير گفت: آرى. بلكه نصف دنيا. امام سكوت كرد. سديرگويد: راهى سرزمين "ينبع‏" شديم. امام در ميان راه چشمش به‏جوانى افتاد كه چند راس بزغاله را مى‏چراند. فرمود: اگر تعدادشيعيان من به عدد اين بزغاله‏ها بود از قيام و نهضت‏باز نمى‏ايستادم. سدير مى‏گويد: بزغاله‏ها را شمارش كردم. بزغاله‏ها هفده‏راس بودند. (17)
ابوسلمه از امام صادق(ع) نااميد مى‏گردد و طبق دستور به خانه‏عبدالله محض مى‏رود و نامه دوم را به او مى‏رساند. عبدالله‏خوشحال مى‏شود و صبحگاهان به خانه امام صادق(ع) مى‏رود. عبدالله‏به امام صادق(ع) مى‏گويد: ابوسلمه نوشته است كه همه شيعيان مادر خراسان آماده قيام هستند و از من خواسته است كه خلافت رابپذيرم. امام به عبدالله فرمود: "متى كان اهل خراسان شيعه لك‏انت‏بعثت ابامسلم الى خراسان و انت امرته بلبس السواد و هولاءالذين قدموا العراق انت كنت‏سبب قدومهم... و هل تعرف منهم‏احدا"; چه زمانى اهل خراسان شيعه تو بودند؟! آيا تو ابو مسلم‏را به آن جا فرستادى؟! آيا تو به آن‏ها دستور دادى لباس سياه‏بپوشند؟! آيا اين‏ها كه براى حمايت از بنى العباس از خراسان‏آمده‏اند تو آن‏ها را به اين جا آورده‏اى؟! آيا كسى از آنان رامى‏شناسى؟ !" (18)

ج ) ثمربخش نبودن پيشنهاد
انسان‏هاى دنيا طلب زمانى از رهبران و همكاران خويش روى برمى‏گردانند كه احساس كنند دنيايشان در خطر است. دوستداران بنى‏عباس و فرماندهان آن‏ها مانند ابومسلم به ابوسلمه بدگمان شده‏بودند و ديگر نمى‏خواستند او را در جمع خويش ببينند. ابومسلم‏چند بار به سفاح سفارش مى‏كند كه ابو سلمه را از بين ببرد.
ابوسلمه كه بى‏مهرى‏ها را احساس كرده بود، فكر مى‏كند كه با گرايش‏به امام صادق(ع) و يا عبدالله محض، و تغيير خلافت‏بهتر مى‏تواندبه اهداف دنيايى خويش دست‏يابد. او غافل بود از اين كه كاملاتحت نظر و نقشه قتل او آماده شده بود. قبل از آن كه نامه‏عبدالله محض به ابوسلمه برسد، ياران سفاح با طرحى كه آماده‏كرده بود، ابومسلم در بين راه به او شبيخون مى‏زنند و او رامى‏كشند. (19)
ابومسلم نيز به سرنوشت ابوسلمه گرفتار مى‏شود و به دست‏سفاح،خليفه عباسى كشته مى‏شود. تمام فعاليت‏هاى ابومسلم را ابوسلمه به‏وسيله جاسوسان كنترل مى‏كرد. به همين جهت پيشنهاد و همراهى باآنان نمى‏توانست تضمين كننده پيروزى بوده باشد. بدين خاطر بودكه امام صادق(ع) حتى از پاسخ كتبى به ابوسلمه خود دارى كرد ونامه او را سوزانيد.

سفاك بودن ابومسلم و ابوسلمه
ابراهيم امام، رهبر نهضت عباسيان دروصاياى خويش به ابومسلم‏مى‏گويد: نسبت‏به هركس كه شك كردى و در كار هركس كه شبهه نمودى‏او را به قتل برسان. اگر توانستى در خراسان يك نفر عرب زبان هم‏باقى نگذارى، چنين كن. (20)
"يافعى‏" درباره ابومسلم مى‏گويد: او حجاج زمان خود گرديد و درراه استقرار حكومت عباسيان مردم بى‏شمارى را كشت. (21)
شهيد مطهرى نيز مى‏نويسد: البته ابومسلم سردار خيلى لايقى است،به مفهوم سياسى، ولى فوق العاده آدم بدى بوده; يعنى يك آدمى‏بوده كه اساسا بويى از انسانيت نبرده بوده است. ابومسلم نظيرحجاج بن يوسف است... ابومسلم را مى‏گويند: ششصد هزار نفر آدم‏كشته. به اندك بهانه‏اى همان دوست‏بسيار صميمى خودش را مى‏كشت وهيچ اين حرفها سرش نمى‏شد كه اين ايرانى است‏يا عرب كه بگوييم‏تعصب ملى در او بوده است. (22)
بنابراين امام صادق(ع) نمى‏توانست‏به ابو مسلم جواب مثبت‏بدهد واو را يار و همراه خويش بداند. هدف امام صادق(ع) اجراى حق وعدالت و رعايت‏حقوق الهى و انسانى بود. آن حضرت خواستار حكومتى‏همچون جد بزرگوارش، امام على(ع) بود كه در آن، جايگاهى براى‏اين گونه جنايتكاران نبود.
آن‏چه در تحليل و بررسى عدم پاسخ گويى امام صادق(ع) به پيشنهادخلافت گفته شد، براساس شرايط و موقعيت‏هاى اجتماعى آن روز بود.

اما افزون برآن‏ها سخنان امام صادق(ع) است كه از راه علم امامت‏خويش، از وقوع اين تحولات خبرداده بود. آن حضرت مى‏دانسته كه‏خلافت‏به "سفاح‏" عباسى مى‏رسد. در اين زمينه روايات متعددى‏وجود دارد. در يكى از آن‏ها آمده است: عبدالله محض مى‏گويد: پسرم‏همان مهدى است. او از مردم مى‏خواهد كه براى سقوط خلافت اموى بااو بيعت كنند. امام صادق(ع) فرمود: فرزندت مهدى نيست. سپس امام‏بادست‏خود به‏پشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: اين و برادرانش به‏خلافت‏خواهند رسيد. (23)
در روايت ديگرى آمده است: ابوجعفر منصور از امام صادق(ع) سؤال‏كرد: آيا خلافت‏به من مى‏رسد؟ حضرت فرمود: "نعم اقوله حقا"بلى. آنچه مى‏گويم به حقيقت‏خواهد پيوست. (24)
 


پى‏نوشتها:
1- ارشاد، مفيد، ص 251.
2- بحارالانوار، ج‏46، ص 192.
3- وسائل‏الشيعه، ج 11، ص 35، باب‏13، ابواب جهاد العدو.
4- بحارالانوار، ج‏46، ص‏173، باب احوال اولاد على بن‏الحسين(ع).
5- وسائل الشيعه، ج 11، ص 38، باب‏13، ابواب جهاد العدو.
6-بحارالانوار، ج‏46، ص 170.
7- همان، ص 171.
8- مرآه‏العقول، ج 4، ص 118.
9- بحارالانوار، ج‏47، ص 278.
10- سيرى در سيره ائمه اطهار(ع)، ص‏119.
11-مروج الذهب، ج‏3، ص 268.
12- همان.
13-سيرى در سيره ائمه اطهار(ع)، ص‏127.
14- الامام الصادق(ع)، اسدحيدر، ج 1، ص‏43.
15- وسائل الشيعه، ج 11، ص‏37، باب‏13، جهادالعدو.
16- بحارالانوار، ج‏47، ص‏123.
17- الكافى، ج 2، ص 242، كتاب الايمان و الكفر، فى قله‏عددالمؤمنين.
18- مروج الذهب، ج‏3، ص‏269.
19- همان، ص 285.
20- سيره پيشوايان، ص 388.
21- همان.
22- سيرى در سيره ائمه اطهار(ع)، ص 122.
23- بحارالانوار، ج‏47، ص 278.
24- همان، ص 120.


منبع: ماهنامه كوثر شماره 40