ابن ابي العوجا و امام صادق(ع)

طاهره عظيم‌زاده تهراني *



عبدالكريم بن ابي العوجا، يكي از افرادي است كه در سده دوم هجري/هشتم ميلادي به زنديق معروف بودند. وي بدون ترس، در مراكز مقدس مسلمانان حاضر شده، به اظهار عقايد خود مي‌پرداخت. گفت‌وگوهاي او با امام صادق(ع) و شاگردان ايشان، شيوه استدلال جعفر بن محمد(ع) را با كساني كه به آفريدگار اعتقاد نداشتند، نشان مي‌دهد. اين مقاله علاوه بر بيان عقايد و مسلك ابن ابي العوجا، به بررسي گفت‌وگوهاي او با امام صادق(ع) مي‌پردازد.

مقدمه
عبدالكريم بن ابي العوجا،[1] از زنديق‌هاي مشهور سده دوم هجري بود و در زمره تميم بصره و از قبيله بكربن وائل شمرده مي‌شد.[2] پدرش قريظ بن حجاج، پس از آن كه در بين قوم خود به قتل متهم شد، به خراسان رفت و در آن‌جا به ابي العوجا مشهور گرديد.[3] وي در زمان فعاليت‌هاي ابومسلم، جاسوس دوجانبه بود و با هر دو گروه مروانيان و عباسيان ارتباط برقرار كرد، به همين علت متهم گرديد و به قتل رسيد.[4]

عبدالكريم، شاگرد حسن بصري (د: 110ه/728م) بود، ولي از آن‌جا كه در سخنان حسن بصري در باب «جبر و اختيار» تناقض‌هايي مشاهده كرد، از او جدا گرديد.[5] وي به شهرهاي مكه، مدينه و سرانجام كوفه سفر كرد. علت رفتن او به كوفه دقيقاً روشن نيست، اما گفته شده است كه چون جوانان و خردسالان را فريب مي­داد، مورد تهديد عمرو بن عبيد، متكلم مشهور، (د: 144ه/761م) قرار گرفت و ناگزير به كوفه گريخت.[6] والي كوفه، ابوجعفر محمد بن سليمان او را دستگير كرد و در سال 155ه/177م به قتل رساند.[7] بلاذري، علت قتل او را بي‌احترامي به قرآن، مسخره كردن نماز و به كار بردن كلمات زنديق‌ها ذكر كرده است.[8]

سخناني بين امام صادق(ع) و ابن ابي العوجا رد و بدل گرديد كه در منابع متقدم شيعه، چون اصول كافي از كليني (د: حدود 328ه/939م)، توحيد از شيخ صدوق (د:381ه/991م)، امالي از سيد مرتضي (د: 436ه/1044م)، احتجاج از طبرسي (د:560ه/1164م) و نيز در آثار شيخ مفيد (د: 413ه/1022) و شيخ طوسي (د:460ه/1067م) آمده است.

عقايد ابن ابي العوجا
ابن ابي العوجا در تاريخ، به فردي دهري،[9] ملحد[10] و بيش از همه زنديق،[11] مشهور است. زنديق در گستره زماني، معاني گوناگوني داشته است.[12] اين كلمه، پيش از اسلام در ايران و عربستان رواج داشت و غالباً به پيروان ماني گفته مي­شد. به نظر مي­رسد كه اعراب حيره، سبب آشنايي عرب­ها با زنديق­ها شده بودند. جالب توجه اين­كه اغلب مخالفان پيامبر(ص) در مكه به زندقه منسوب بوده­اند.[13] در سده­هاي نخست اسلامي هم «زنديق» غالباً به پيروان ماني گفته مي­شد. مهدي عباسي (خلافت 169- 158ه/784 - 774م)، مهم­ترين وظيفه خود را مبارزه با زنديق­ها مي­دانست. وي آنان را كساني خوانده است كه مردم را به اموري فريبنده با ظاهري بس آراسته و نيكو دعوت مي­كنند.[14]
در اين زمان، زنديق در دو معناي عام و خاص به كار رفته است:

1. زندقه خاص، همان پيروان ماني بودند كه بي­اعتقادي آنها ناشي از حيرت و ترديد در مبدأ و غايت وجود بود و جنبه­اي عقلي و فلسفي داشت. اين گروه از زنديق­ها تا حدودي تحت نفوذ فلاسفه يونان قرار گرفتند، ابن مقفع، وراق و ابن راوندي در اين دسته قرار گرفته­اند.

2. زندقه به معناي عام، كساني بودند كه اهل ادب و شعر بودند و ظاهراً به دين اسلام علاقه نداشتند. بي­اعتقادي آنها براي رهايي از قيد تكليف شرعي بود كه برخي از خلفاي اموي، چون يزيد بن معاويه و وليد بن يزيد و نيز بعضي از شاعران اوايل عصر عباسي، مثل ابونواس و بشار بن برد، بدان فكر تمايل داشتند و در حقيقت بازگشت به عقايد دهريه و معطله عهد جاهليت عرب بوده است.[15]

در پاسخ به اين سؤال كه «ابن ابي العوجا جزء كدام فرقه از زنادقه بوده است؟»، ابن النديم او را از رؤساي مانوي دانسته[16] و مقدسي[17] هم وي را از مانويان شمرده است. زرين­كوب، در يك كتاب، او را از مانويه دانسته كه با زندقه اعراب جاهلي تفاوت بسياري دارند[18] و در كتاب ديگر خود[19] آورده كه ابن ابي العوجا ظاهراً زنديقي از نوع اهل مجون[ مجون و ماجن به كسي گفته مي­شود كه ترسي از كاري كه انجام مي­دهد و آنچه درباره او مي­گويند ندارد. همچنين به كسي كه مرتكب كارهاي فضايح و كارهاي قبيح و ناپسنده مي­شود، كم حيا] بوده است.[20] هر چند بعضي از مؤلفان، وي را به داشتن گرايش­هاي مانوي متهم كرده­اند؛ در واقع، او درباره دين و اخلاق لاابالي بوده كه شيوه زندگي ظرفاي دربار خلفا را نشان مي­دهد.[21]

براساس اين توصيف­ها و نيز آن­چه از احتجاج­هاي او بر مي­آيد، در بعضي موارد، عقايد او با طريقه ثنويه و مانويه مطابقت نداشته و اغلب گرايش­هاي دهري را آشكار مي­كند.[22] يعني او را به عقايد زنادقه نوع دوم كه انديشه­هاي لاابالي­گري و دهري داشته­اند، نزديك مي­كند، زيرا مانويان، جهان را مبتني بر دو اصل ازلي نور و ظلمت مي­پنداشتند، مردم را به ترك دنيا دعوت مي­كردند و به نوعي معاد اعتقاد داشتند؛[23] در حالي كه دهريون، لذات جسماني را توصيه مي­كردند؛ براساس اعتقاد به نوعي اصالت ماده، نفس رامادي و جسماني مي­شمردند و به چيزي جز ماده قائل نبودند و حشر و معاد را نيز انكار مي­كردند.[24] عقايد ابن ابي العوجا، با توجه به بحث­هايي كه با امام صادق(ع) داشته ـ و در ادامه به آن مي­پردازيم ـ به اين گروه نزديك­تر است. شعر بشار بن برد (د: 167ه/783م)، از دوستان ابن ابي العوجا و يكي از زنادقه نيز اين نظر را تأييد مي­كند.
قل لعبد الكريم بابن ابي العو
جاء بعت الاسلام بالكفر مرقا
لاتصلي و لاتصوم فان صمت
فبعض النهار صوماً دقيقا
لاتبالي اذا اصبت من الخمر
عتيقاً الاتكون عتيقا
ليت شعري غداه حيلت
في الجند حنيفا حليت ام زنديقا[25]

عبدالكريم ابن ابي العوجا در گفت­گوها و سخنان متعدد، به رد خداوند و مخلوق بودن انسان معتقد بود. او پيامبر(ص) را قبول نداشت، ولي سؤالاتي درباره آن حضرت مطرح نساخت؛ با آن كه امام صادق(ع) از او خواست كه اگر درباره پيامبر و كار او شك دارد، سؤال كند، جوابي نداد[26] و در واقع عقل او در شخصيت پيامبر(ص) متحير و درمانده بود. وي به خصلت­هاي نيكوي پيامبر اشاره مي­كرد، ولي ترجيح مي­داد كه اين بحث را رها كند و به مطالب ديگر بپردازد.[27] ابن ابي العوجا درصدد بود، كه با جست­وجو در موارد متناقض قرآن، آن را رد كند. وي هم­چنين منتقد حج و قوانين ديگر اسلام بود. علي­رغم اين عقايد، گاه به اسلام تظاهر مي­نمود؛ از اين رو سيد مرتضي امثال او كه با تظاهر به اسلام، در نهان مقاصد باطني خود را اجرا مي­كردند، براي اسلام و مسلمانان خطري بزرگ دانسته است.[28] گفته شده كه گاهي نماز مي­خواند و علت آن را عادت بدن و رسم شهر و نيز ارضاي خانواده و فرزندان مي­دانست،[29] ولي قطعاً به ماوراءالطبيعه اعتقاد نداشت.[30] وي هنگامي كه يقين كرد كشته خواهد شد، اعلام كرد چهارهزار حديث جعل و وارد متون اسلامي كرده؛ به گونه­اي كه حرام را حلال و حلال را حرام جلوه داده است.[31]

ابن ابي العوجا ظاهري آراسته داشت، كلامش فصيح، ولي تند و تيز بود؛ از اين رو مردم از هم­نشيني با او خودداري مي­كردند. طرفداران وي به دفاع از او برخاسته يا او را مدح كرده­اند. ابن مقفع از مداحان وي شمرده شده كه شعري نيز در رثاي او سروده است.[32] البته متن شعر ابن مقفع نشان مي­دهد كه پس از مرگ ابن ابي العوجا سروده شده است، اما با توجه به اين كه ابن مقفع حدود سال 142ه/759م درگذشته است، ممكن نيست كه اين شعر را براي مرگ ابن ابي العوجا (م: حدود 155ه) سروده باشد.[33]

ابن ابي العوجا براي محكوم كردن امام صادق(ع) بارها نزد ايشان مي­آمد و با امام بحث­هايي انجام مي­داد. امام صادق(ع) پس از مباحثات متعدد با او، اعلام كرد كه [وي] نسبت به اسلام، كور دل است و مسلمان نمي­شود.[34]

گفت­وگوي امام صادق(ع) و ابن ابي العوجا
زمان و چگونگي آشنايي امام صادق(ع) با ابن ابي العوجا مشخص نيست. اغلب گفت­وگوهاي امام صادق(ع) با او در مكه بوده؛ بنابراين به نظر مي­رسد كه ابن ابي العوجا در موسم حج به مكه رفته و با امام(ع) سخن گفته است. مواردي نيز وجود دارد كه شاگردان امام صادق(ع) سؤال ابن ابي العوجا را نزد امام مطرح كرده و جواب آن حضرت را به او رسانده­اند.

نخستين و مهم­ترين بحث­هاي او با امام ششم(ع) درباره پروردگار بوده است. در ايام حج، هنگامي كه ابن ابي العوجا، امام صادق(ع)، ابن مقفع و فرد ديگري در مسجدالحرام نشسته بودند و ابن مقفع از دانش امام صادق(ع) سخن گفت، ابن ابي العوجا براي اين كه اثبات كند ابن مقفع نادرست مي­گويد و جعفر بن محمد(ع) داراي آن عظمت علمي كه ابن مقفع مي­پندارد، نيست، تصميم گرفت با امام بحث كند و ايشان را بيازمايد، براي همين به نزد امام آمد و اين صحبت­ها در روزهاي بعد نيز ادامه يافت. سؤال ابن ابي العوجا از امام اين بود كه اگر خدايي هست چرا بي­واسطه، خود را به مردم نشان نمي­دهد و آنها را به پرستش خود نمي­خواند تا حتي دو نفر از مردم با هم اختلاف نكنند؟ امام(ع) با ايراد به اين ديدگاه، فرمودند: قدرت خداوند در طبيعت نمايان است و ابن ابي العوجا با مراجعه به خويش قدرت او را خواهد يافت و در به وجود آمدن، مرگ، پيري، شادي، خشم و حالت­هاي ديگر، وجود او ديده مي­شود.[35]

روز ديگر ابن ابي العوجا به مجلس امام آمد، اين بار امام با تشويق او به سؤال فرمودند: من درِ پرسش را به روي تو باز مي­كنم و از او خواستند كه بيان كند اگر ساخته شده بود، چگونه بود؟ وي با ذكر ويژگي­هاي مصنوعات (ساخته شده­ها)، به ابعاد دراز، پهن، گرد و... اشاره مي­كند. امام مي­فرمايد: اگر براي مصنوع، صفتي جز اين­ها نداني، بايد خودت را هم مصنوع بداني، زيرا همين ويژگي­ها در وجود تو نيز ديده مي­شود.

نكته جالب توجه، روش امام(ع) در بحث است؛ آن­جا كه ابن ابي العوجا مي­گويد كه اين سؤال را هيچ كس پيش از تو نپرسيده و كسي بعد از تو هم نخواهد پرسيد. امام مي­فرمايد: فرضاً بداني در گذشته از تو نپرسيده، از كجا مي­داني كه در آينده هم نمي­پرسند. ايشان با اين سخن، كوته فكري­ها و پيش­داوري­هاي نادرست كه بسياري از مردم به آن گرفتارند، محكوم مي­كند. در اين­جا امام(ع) با استفاده از تمثيل در استدلال خود، مطالب را به صورت تجربي تبيين مي­فرمايد: بگو بدانم اگر تو كيسه جواهري داشته باشي؛ در حالي كه جواهر را نديده و نمي­شناسي و كسي بگويد در كيسه تو اشرفي است و تو بگويي نيست و او بگويد اشرفي را براي من تعريف كن و تو اوصاف آن را نداني، آيا تو مي­تواني ندانسته بگويي اشرفي در كيسه نيست؟ گفت: نه. امام فرمود كه وسعت جهان هستي از كيسه جواهر بزرگ­تر است شايد در اين جهان مصنوعي باشد، تو كه صفت مصنوع و غيرمصنوع را نمي­داني، چگونه مي­تواني وجود آن را انكار كني؟

ادامه بحث در روز سوم مطرح شد. اين بار ابن ابي العوجا از امام پرسيد: دليل بر حدوث اجسام چيست؟ ظاهراً مقصود او بحث مشهور «حدوث و قِدَم» ماده بود كه بحث­هاي دامنه­داري بين دانشمندان طبيعي و علماي مسلمان به وجود آورده بود. امام(ع) دليل حدوث اجسام را تغيير شكل، بزرگ و كوچك شدن، و انتقال آنها به حالت ديگر ذكر كردند، زيرا اگر جسمي قديم باشد، نابود و متغير نمي­شود و دو صفت ازلي و عدم با حدوث قِدَم با هم در يك چيز جمع نمي­گردد. عبدالكريم فرض را بر اين مي­گذارد كه اگر اجسام همه به كوچكي خود باقي بمانند، چگونه به حدوث آنها استدلال مي­كني؟ امام در اين جا بر توجه به واقعيت تأكيد مي­كنند و اين كه فرض خيالي درست نيست، زيرا بحث ما درباره همين جهان موجود است نه جهان ديگر. اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگري جاي آن بگذاريم، اين جهان نابود شده و همين نابود شدن و به وجود آمدن جهان ديگر، دلالت بر حدوث دارد. البته در آن حالت هم امام پاسخ او را مي­دهد.[36]
سال بعد دوباره ابن ابي العوجا به مكه آمد و امام(ع) از او پرسيد: آيا به عقايد قبلي خود باقي است و چون جواب شنيد كه بله، در برابر ابن ابي العوجا كه مي­خواست بحث را شروع كند، فرمود: در حج جدال نيست. امام با اين سخن نشان داد كه او درصدد يافتن حقيقت نيست، بلكه به مجادله مي­پردازد و سخني فرمود كه سال قبل نيز در جلسه اول، بحث با ابن ابي العوجا را با آن سخن شروع كرده بود: «اگر حقيقت و فرجام كار چنان باشد كه تو گويي ـ در صورتي كه چنين نيست ـ ما هر دو در آخرت پيروزيم. اما اگر وضع چنان باشد كه ما مي­گوييم ـ و اين چنين نيز هست ـ آن­گاه ما در سراي ديگر نجات يابيم و تو هلاك شوي».[37]

دكتر زرين­كوب اين سخن حكمت­آميز را صورتي از بيان معروف پاسكال،[Pascal] دانشمند فرانسوي، دانسته است كه حكماي اروپا «شرطيه پاسكال»[Paride Pascal] خوانده­اند؛ در حالي كه قرن­ها پيش از پاسكال، امام صادق(ع) آن را مطرح كرده و مسلمانان با آن آشنا بوده­اند.[38]
در روايت ديگر آمده است كه در هنگام مراسم حج، ابن ابي العوجا، ابن طالوت، ابن اعمي، ابن مقفع و چند تن از زنديقان در مسجدالحرام گرد آمده بودند، امام صادق(ع) نيز حضور داشتند. آن گروه از ابن ابي العوجا خواستند نزد امام رفته و با بحث­هاي خود او را محكوم و رسوا كند. زمان اين بحث دقيقاً مشخص نيست؛ ممكن است پس از بحث قبلي بوده باشد، زيرا در آن هنگام ابن ابي العوجا چهره امام را نمي­شناخت. آن­چه مشخص است اين كه اين بحث­ها پيش از سال 142ه (تاريخ مرگ ابن مقفع) بوده است. ابن ابي العوجا ابتدا از امام پرسيد: آيا اجازه پرسش به من مي­دهي؟ هر كه عقده­اي در دل دارد بايد بيرون اندازد. امام به او اجازه مي­دهد كه از هرچه مي­خواهد سؤال كند. وي از مسخره و غيرحكيمانه بودن حج و دور خانه خدا گشتن، سخن مي­گويد. امام پس از بيان حكمت حج به خداوند كعبه اشاره مي­كند. ابن ابي العوجا مي­پرسد: چرا خدا غايب است؟ امام جواب مي­دهد: چگونه غايب است كسي كه همراه خلق خود شاهد و گواه است و از رگ گردن به آنها نزديك­تر است.[39]

ابن ابي العوجا كه خداوند را جسم تصور مي­كرد، پرسيد كه چگونه خدا مي­تواند هم در آسمان باشد و هم در زمين. امام در پاسخ فرمود: تو او را مخلوق در نظر گرفتي كه چنين سؤالي مي­كني؛ در حالي كه هيچ جا از خدا خالي نيست و هيچ جا او را فرا نگيرد و هيچ مكاني نزديك­تر از مكان ديگر نيست.[40] بار ديگر درباره بي­نيازي خداوند از امام(ع) سؤال كرد و امام پاسخ او را داد.[41] امام حتي او را به نامش توجه داد و پرسيد كريم كيست كه تو بنده او مي­باشي؟[42] اما اين بحث­ها سبب نشد كه ابن ابي العوجا از عقايد خود دست بردارد؛ وي هم چنان به تكرار سخنان گذشته خود مي­پرداخت. روزي در حالي كه بين محراب و منبر پيامبر در مسجدالنبي نشسته بود و با دوستانش بحث مي­كرد به انكار خداوند پرداخت. در اين هنگام مطالب او به گوش مفضل بن عمرو رسيد و وي نتوانست تحمل كند و به او خطاب كرد كه ملحد شده­اي! در پاسخ او ابن ابي العوجا از شيوه برخورد امام صادق(ع) با خودش ياد مي­كند كه چگونه اين سخنان را شنيده و دشنام نداده و «او صاحب حلم و رزانت و خداوند عقل و متانت است. او را طيش و سفاهت و غضب از جا به در نمي­آورد. گوش مي­دهد سخنان ما را و مي­شنود حجت­هاي ما را تا آن كه ما آنچه در خاطر داريم، مي­گوييم و گمان مي­كنيم كه حجت خود را بر او تمام كرده­ايم». آن گاه با استدلال مختصر و محكم، كلام ما را پاسخ مي­دهد.[43]

پس از اين صحبت­ها، مفضل نزد امام صادق(ع) رفته و امام، شيوه صحيح استدلال كردن را به او آموزش مي­دهند. روش استدلالي امام در اين جلسه­ها، تمثيلي و با تكيه بر عقل و علوم طبيعي بوده است. امام، كساني كه مدبر عالم را تكذيب كرده و وجود آفات و شرور عالم را دست‌آويزي براي انكار خالق و تدبير و حكمت او تلقي مي‌كنند هم‌چون كوراني توصيف كرده كه داخل خانه‌اي شده كه در نهايت استحكام و نيكويي بنا شده باشد و در آن فاخرترين فرش‌ها گسترده باشد و همه نيازمندي­هاي انسان، از انواع خوردني‌ها، نوشيدني‌ها، پوشاك و... در آن مهيا كرده باشند و هر چيزي را در محل خود قرار داده باشند، چون آنها وارد آن خانه شده و كورانه پا زنند در برابر ظرفي يا چيزي كه در جاي خود گذاشته شده و آنها ندانند براي چه در آن موضع گذاشته شده و براي چه مهيا شده، به خشم آمده و بنا كننده سرا و سرا را مذمت كنند.[44]

به نظر مي‌رسد پافشاري ابن ابي العوجا بر عقايدي كه بارها مورد انتقاد قرار گرفته و پاسخ آن را يافته است، او را در حضيض ذلت روح قرار مي‌دهد و اين پستي روح، جايي به نهايت خود مي‌رسد كه قدرت خداوندي خود را در توليد كرم و در كثافت خود مي‌بيند و گمان مي‌كند كه او هم خالق كرم‌هاست، امام صادق(ع)، با چند سؤال خداپنداري او را در هم مي‌شكند: آيا خالق هر چيزي، مخلوق خود را نمي‌شناسد؟ و او مي‌گويد: بلي، حال مرد و زن آنها و عمر هر يك را براي ما بازگو.[45]

وي درباره قرآن نيز با امام صادق(ع) گفت‌وگو كرده است. او درصدد بود كه جايگاه قرآن را در قلب مردم متزلزل سازد؛ از اين رو با چهار تن از دوستانش درصدد نقض قرآن برآمدند و قرار گذاشتند كه در سال آينده در مكه جمع شوند و ربع قرآن را نقض و باطل سازند و بدين وسيله كل قرآن باطل گردد؛ اما سال بعد كه دور هم جمع شدند، از ناتواني خود صحبت مي‌كردند، امام صادق(ع) بر آنها گذشت و آيه «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله» را تلاوت فرمود.[46]

ابن ابي العوجا در خصوص آيه «كلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلوداً غيرها» (نساء/56) از امام صادق(ع) پرسيد: چه مي‌گويي درباره اين آيه كه «هرگاه پوستشان بسوزد، پوستي ديگر بر آنها بپوشانيم تا همواره عذاب را بچشند»، گناه پوست ديگر چيست؟ حضرت فرمود: واي بر تو! آن پوست دوم، همان پوست نخستين است در صورتي كه همان پوست اول نيست. آن گاه امام مثالي مي‌زند تا به فهم او نزديك‌تر باشد: اگر كسي خشت خامي را بشكند و خاك آن را در قالب بريزد و خشت ديگري بزند، اين خشت دوم همان خشت اول است، ولي خشت اول هم نمي‌باشد؛ همين گونه است بدن انسان.[47]

ابن ابي العوجا، سعي مي‌كرد كه در قرآن تناقض بيابد. روزي از هشام بن حكم پرسيد آيا خدا حكيم است و چون شنيد بله، گفت: پس از قول «فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم ان لاتعدلوا فواحده» (نساء، 3)، خبر بده؛ اگر اين آيه فرض است با آيه «لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم...» (نساء، 129) تناقض دارد. خداوند كه حكيم است اين گونه سخن نمي‌گويد. هشام براي به دست آوردن پاسخ امام صادق(ع)، به مدينه رفت و امام فرمود: آيه «فانكحوا ما طاب...»، يعني در نفقه وليكن آيه «ولن تستطيعوا»، يعني در مودت و دوستي.[48]
يكي از سؤالات ابن ابي العوجا از امام(ع) درباره گونه‌هاي مختلف مرگ مردم بود. امام(ع) جواب دادند: اگر علت مرگ مردم يكي بود، مردم ايمن بودند تا علت بيايد و خداوند دوست ندارد مؤمن چنين حالتي داشته باشد و از مرگ غافل باشد.[49]

مسئله ديگري كه ابن ابي العوجا مطرح كرد، درباره ارث زن بود كه هنوز نيز مورد سؤال مي‌باشد؛ وي پرسيد: چرا زن كه ضعيف است يك سهم دارد و مرد قوي، دو سهم؟ امام فرمودند: زيرا اسلام جهاد و سربازي را از زن برداشته؛ مهر و نفقه را بر مرد لازم شمرده است و در بعضي جنايات اشتباهي كه خويشاوندان خاطي بايد ديه بپردازند، زن از مشاركت با ديگران در پرداخت ديه معاف شده است؛ از اين رو، سهم زن در ارث از مرد كمتر است.[50]

نتيجه
ابن ابي العوجا، از زنديق‌هاي معاصر با امام صادق(ع) بود. او به ماوراءالطبيعه و معاد اعتقاد نداشت. هم‌چنين، وي به لاابالي‌گري و دهري‌گري گرايش داشت. علي‌رغم آن كه ابن ابي العوجا سعي كرده است كه استدلال‌هاي فلسفي و كلامي ارائه ‌دهد؛ در واقع بحث‌هاي او عقلاني و براي يافتن حقيقت نبوده، بلكه از تعصب به عقايد گذشته ناشي مي‌شده است. با اين همه، امام صادق(ع) از بحث با او خودداري نكردند؛ به وي آزادي اظهار عقيده، حتي عقايد متعصبانه و غرض آلود را دادند؛ او را به سؤال كردن تشويق و از اين كه گره و نكته‌اي در ذهن او مبهم باقي بماند جلوگيري كردند؛ شيوه بحث او (خبر دادن از آينده) و اين كه هيچ كس اين سؤال را نمي‌كند، غلط دانستند، زيرا او از آينده خبر ندارد؛ و به جاي بحث‌هاي پيچيده و استفاده از اصطلاحات [مشكل علمي]، با آوردن نمونه‌هاي تجربي و تمثيلي و نيز ارائه استدلال منطقي به پاسخ پرداختند. اين شيوه، ابن ابي العوجا را به تمجيد از امام واداشت و او به عقل و متانت و سخنان معجزه‌آساي آن حضرت اعتراف كرد.


پى‏نوشتها:
* عضو هيأت علمي دانشكده الهيات دانشگاه آزاد اسلامي واحد مشهد.
1 . به نام­هاي محمد بن ابي العوجا، ر.ك: اسماعيل بن عمر ابن كثير، البدايه و النهايه، تحقيق علي شيري (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408)، ج 10، ص 121 و هم­چنين به نعمان بن ابي العوجا نيز او را خوانده­اند، ر.ك: ابن النديم، الفهرست، ترجمه و تحقيق محمد رضا تجدد (تهران، اميركبير، 1366)، ص 601.
2 . احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف (دمشق، داراليقظه العربيه، 1998)، ج 3، ص105.
3 . مؤلف نامعلوم، اخبار الدوله العباسيه (بيروت، دارالطليعه، بي­تا)، ص 389.
4 . عبدالحسين زرين­كوب، تاريخ مردم ايران (تهران، اميركبير، 1367)، ص 75.
5 . صدوق، توحيد (قم، جماعه المدرسين، 1378)، ص 753؛ احمد بن علي طبرسي، الاحتجاج (النجف، دارالنعمان، 1386ق/1966م) ج 7، ص 74.
6 . ابن حجرعسقلاني، لسان الميزان (بيروت، الاعلمي للمطبوعات، 1390ق/1971م)، ج4، ص 52.
7 . محمد بن يعقوب الكليني در اصول كافي (تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388ق) ج 1، ص 78 و صدوق در التوحيد، (قم، جامعه المدرسين، 1404ق) ص 298 نوشته­اند كه پس از صحبت با امام صادق(ع) در هنگام حج دچار دردي در ناحيه شكم گرديد و بعد در گذشت. ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان، پيشين، ج 4، ص 52 تاريخ مرگ او را در سال 160ه ذكر كرده است.
8 . بلاذري، پيشين، ج 3، ص 106.
9 . مفضل بن عمرو، توحيد مفضل (تهران، صدر، بي­تا)، ص 9ـ10؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار (بيروت، الوفاء، 1403ق/1983م)، ج 110، ص 343.
10 . محمدبن عمر الرازي، المحصول في علم اصول الفقه (الرياض، جامعه الامام محمد بن سعود الاسلاميه، بي­تا)، ج 4، ص 36.
11 . محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك (بيروت، الاعلمي، بي­تا)، ج 6، ص 799؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ (بيروت، داراحياء التراث، 1408ق/1989م)، ج 4، ص 387؛ ابن كثير، پيشين، ج 10، ص 121.
12 . زنديق در اصل كلمه­اي فارسي است كه در سده­هاي دوم تا چهارم/هشتم تا دهم ميلادي، معاني گوناگوني يافت، ر.ك: جواليقي، المعرب (تهران، 1966م)، ص 7ـ166؛ مرتضي عسكري، صد و پنجاه صحابي ساختگي، ترجمه محمد سردارنيا (تهران، كوكب، 1361)، ص29ـ30؛ حسين عطوان، الزندقه و الشعوبيه (بيروت، دارالجبل، بي­تا)، ص 12ـ13. البته وجود زنادقه دست­آويزي براي سياست­مداران گرديد كه مخالفانشان را به اين نام بخوانند، براي همين نمي­توان همه كساني كه مورد اين اتهام واقع شده­اند «زنديق» دانست.
13 . محمدبن حبيب البغدادي، المنمق في اخبار قريش، (بي­جا، عالم الكتب، بي­تا) ص388؛ عباس زرياب، سيره رسول الله (تهران، سروش، 1370)، ص 136.
14 . طبري، پيشين، ج 6، ص 433.
15 . عبدالحسين زرين­كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، (تهران، اميركبير، 1373)، ص 427؛ همو، كارنامه اسلام (تهران، اميركبير، 1369)، ص 104 و نيز ر.ك: عباس زرياب، «ابن مقفع»، دايره المعارف بزرگ اسلامي، ج 4، ص 67.
16 . ابن النديم، پيشين، ص 601.
17 . مطهر بن الطاهر المقدسي، البدء و التاريخ (القاهره، مكتبة ثقافة الدينيه، بي­تا)، ج 1، ص90.
18. زرين­كوب، كارنامه اسلام، پيشين، ص 104.
19. زرين­كوب، تاريخ مردم ايران كشمكش با قدرتها، (تهران، اميركبير، 1367) ص 530.
20 . ر.ك: ابن منظور، لسان العرب، (قم، نشر ادب الحوزه، 1405)، ج 13، ص 400.
21 . همان، ص 75.
22 . جلالي «ابن ابي العوجا»، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 689.
23 . ابن النديم، پيشين، ص 9ـ584.
24 . عبدالحسين زرين­كوب، با كاروان انديشه (تهران، اميركبير، 1369)، ص 41.
25 . شريف مرتضي، امالي المرتضي (قم، مكتبة آيه الله العظمي المرعشي النجفي، 1325ق/1907م)، ص 95ـ96: به عبدالكريم بن ابي العوجا بگو اسلام را به كفر فروختي و از دين خارج شدي؛ نماز نخوان و روزه نگير و اگر روزه گرفتي، اندكي از روز را روزه بدار. اهميت نده هنگامي كه به شراب كهنه دسترسي پيدا كردي، مگر اين كه آزاد نباشي. اي كاش مي­دانستم صبح روزي كه بين سپاه بودي، آيا يكتاپرست بودي و يا زنديق بودي. اين شعر را ابن حجر در لسان الميزان، پيشين، ج 4، ص 52، به صورت ديگر نوشته است.
26 . شيخ مفيد، الارشاد في حج علي العباد (بي­جا، دارالمفيد، 1413)، ج2، ص 201.
27 . مفضل بن عمرو، پيشين، ص 7ـ 8.
28 . شريف المرتضي، پيشين، ص 88.
29 . بلاذري، پيشين، ج 3، ص 106.
30 . مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران (قم، صدرا، 1371)، ص 40.
31 . طبري، پيشين، ج 6، ص 299؛ ابن اثير، پيشين، ج 3، ص 9؛ ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك (بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ه/1992م)، ج 8، ص 184؛ بلاذري، پيشين، ج 3، ص 96؛ شريف المرتضي، پيشين، ج 1، ص 88.
32 . ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، حققه احسان عباس، (بيروت، دارصادر، 1970م) ج 3، ص 469.
33 . شعر ابن مقفع اين است:
رزئنا ابا عمر و لا حي مثله
ظله ريب الحادثات بمن فجع
فان تك قد فارقتنا و تركتنا
ذوي حله ما في انسداد لها طمع
فقد جر نفعا فقدنا لك اننا
امنا كل الرزايا من الجزع

مصيبت ابا عمر را ديديم، هيچ زنده­اي مثل او نيست. اختيار وقوع حوادث با خداست. اگر ما را رها كردي طمع دوستان در شما تمام نمي­شود. از دست دادن تو اين سود را براي ما داشت كه در هيچ مصيبتي بي­تابي نكنيم شريف المرتضي، پيشين، ص 95.
34 . كليني، پيشين، ج 1، ص 78.
35 . همان، ج 1، ص 96،
36 . همان، ص 7ـ76.
37 . همان، ص 75و78؛ احمدبن علي الطبرسي، الاحتجاج، (النجف، دارالنعمان، 1386ق/1966) ج 2، ص 75.
38 . زرين­كوب، كارنامه اسلام، پيشين، ص 102.
39 . در خبر صدوق سخن از ابن مقفع نيست، بلكه فقط نوشته است: «فجلس اليه في جماعه من نظرائه»، صدوق، التوحيد، پيشين، ص 254. همو، من لايحضره الفقيه (قم، جامعه المدرسين، 1404ق)، ج 2، ص 749؛ الفضل بن الحسن الطبرسي، اعلام الوري باعلام الهدي (قم، مؤسسه آل البيت، 1417)، ج 1، ص 547؛ شيخ مفيد، پيشين، ج 2، ص 201؛ محمد بن علي الكراجكي، كنزالفوائد (قم، مكتبه المصطفوي، 1410ق)، ص 220.
40 . كليني، پيشين، ج 1، ص 171؛ صدوق، توحيد، ص 254.
41 . ابوالقاسم الموسوي الخويي، معجم الرجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة (تحقيق لجنه التحقيق) (بي­جا، بي­نا، 1413ق) ج 40، ص 180.
42 . ابن شهرآشوب، مناقب آل­ابي­طالب (النجف، الحيدريه، 1376ق/1956م)، ص 780.
43 . مفضل، پيشين، ص 9ـ10؛ عباس القمي، الانوار البهيه في تواريخ الحجج الالهيه (قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417ق)، ص 158.
44 . مفضل، بن عمرو، پيشين، ص 14.
45 . صدوق، توحيد، پيشين، ص 295؛ ابوجعفر محمد الطوسي، اختيار معرفه الرجال معروف برجال الكشي (قم، آل­البيت، 1404ق)، ج 2، ص 430؛ شيخ طوسي در اين كتاب از قول ابوجعفر احول مؤمن الطاق عنوان كرده كه جواب پرسش را امام(ع) به او دادند. هم­چنين ر.ك: ابوالقاسم موسوي الخويي، پيشين، ج 18، ص 39ـ40.
46 . مفضل بن عمرو، پيشين، ص 6؛ احمد بن علي الطبرسي، پيشين، ج 2، ص 42؛ قطب­الدين الراوندي، الخرائج و الجرائح (قم، مؤسسه الامام المهدي، بي­تا)، ج 2، ص 71.
47 . شيخ طوسي، الامالي، (قم، دارالثقافه، 1414ق) ص 581.
48 . همو، تهذيب الاحكام، التحقيق حسن الخرسان (دارالكتب الاسلاميه، 1365)، ج 7، ص 420؛ المحقق البحراني، الحدائق الناضره، (قم، جماعه المدرسين، 1409)، ج 24، ص9ـ58.
49 . ابن شهرآشوب، پيشين، ص 280.
50 . طوسي، تهذيب الاحكام، پيشين، ج 9، ص 274؛ علي بن عيسي الاربلي، كشف الغمه في معرفه الائمه (بيروت، دارالاضواء، 1405ق/1985م)، ص 217؛ محمد بن الحسن الحرالعاملي، الوسائل الشيعه (بيروت، داراحياء التراث العربي)، ج 24، ص 93.

منابع
ـ ابن اثير، عزالدين علي، الكامل في التاريخ، حققه و ضبط اصوله و علق حواشيه علي شيري (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408ق/1989م).
ـ ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي ، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا (بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ق/1992م).
ـ ابن حجرعسقلاني، شهاب­الدين احمد، لسان الميزان، الطبعه الثانيه (بيروت، الاعلمي للمطبوعات، 1390ق/1971م).
ـ ابن خلكان، شمس­الدين احمد، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، حققه احسان عباس، (بيروت، دارصادر، 1970م).
ـ ابن شهرآشوب، مناقب آل­ابي­طالب، التحقيق لجنه من اساتذه النجف الاشرف، (النجف، الحيدريه، 1376ق/1956م)
ـ ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه، تحقيق علي شيري (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408).
ـ ابن النديم، محمدبن اسحاق، كتاب الفهرست، ترجمه و تحقيق محمد رضا تجدد (تهران، اميركبير، 1366).
ـ الاربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة في معرفه الائمه (بيروت، دارالضواء، 1405ق/1985م).
ـ البحراني، يوسف، الحدائق الناضره في احكام العتره الطاهره، تحقيق محمدتقي الايرواني، (قم، جماعه المدرسين، 1409)
ـ البغدادي، محمدبن حبيب، المنمق في اخبار قريش، صححه و علق عليه خورشيد احمد فاروق، (بي­جا، بي­تا، عالم الكتب).
ـ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، تحقيق محمود الفردوس العظم (دمشق، داراليقظه العربيه، 1998).
ـ جلالي مقدم، مسعود، «ابن ابي العوجا»، دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 2.
ـ الحرالعاملي، محمد بن الحسن، الوسائل الشيعه، التحقيق محمد الرازي (بيروت، داراحياء التراث العربي، بي­تا)
ـ الرازي، محمدبن عمر، المحصول في علم اصول الفقه (الرياض، جامعة الامام محمد بن سعود الاسلاميه، بي­تا).
ـ الراوندي، قطب­الدين، الخرائج و الجرائح (قم، مؤسسه الامام المهدي، بي­تا).
ـ زرياب، عباس، «ابن مقفع»، دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، ج 4.
ـ ــــــــــ ، سيره رسول الله، بخش اول: از آغاز تا هجرت (تهران، سروش، 1370).
ـ زرين­كوب، عبدالحسين، با كاروان انديشه (تهران، اميركبير، 1369).
ـ ـــــــــــــــــ ، تاريخ ايران بعد از اسلام (تهران، اميركبير، 1373).
ـ ـــــــــــــــــ ، تاريخ مردم ايران، كمكش با قدرتها (تهران، اميركبير، 1367).
ـ ـــــــــــــــــ ، كارنامه اسلام (تهران، اميركبير، 1369).
ـ شريف مرتضي، امالي المرتضي، التحقيق احمدبن الامين الشنقيطي (قم، مكتبة آيه الله العظمي المرعشي النجفي، 1325ق/1907م).
ـ صدوق، التوحيد، تحقيق هاشم الحسيني الطهراني (قم، جماعه المدرسين، 1378).
ـ ــــــــ ، من لايحضره الفقيه، التحقيق علي­اكبر غفاري (قم، جامعه المدرسين، 1404ق).
ـ الطبرسي، احمدبن علي، الاحتجاج، التحقيق محمدباقر الخرسان (النجف، دارالنعمان، 1386ق/1966م).
ـ الطبرسي، الفضل بن الحسن، اعلام الوري باعلام الهدي (قم، مؤسسه آل ا­لبيت، 1417ق).
ـ طبري، محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوك (بيروت، الاعلمي، بي­تا).
ـ طوسي، محمدبن الحسن، الامالي، (قم، دارالثقافه، 1414).
ـ ـــــــــــــــــ ، اختيار معرفه الرجال معروف برجال الكشي، تصحيح و تعليق محمدباقر الحسيني و مهدي الرجائي (قم، آل­البيت، 1404).
ـ ـــــــــــــــــ ، تهذيب الاحكام، التحقيق حسن الخرسان، الطبعه الرابعه (قم، دارالكتب الاسلاميه، 1365).
ـ عسكري، مرتضي، يكصد و پنجاه صحابي ساختگي، ترجمه عطاء محمد سردارنيا (تهران، كوكب، 1361).
ـ عطوان، حسين، الزندقه و الشعوبيه في العصر العباسي الاول (بيروت، دارالجبل، بي­تا).
ـ القمي، عباس، الانوار البهيه في تواريخ الحجج الالهيه (قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417ق).
ـ الكراجكي، محمد بن علي، كنزالفوائد، الطبعه الثانيه (قم، مكتبه المصطفوي، 1410).
ـ الكليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، صححه و علّق عليه علي­اكبر الغفاري (تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388ق).
ـ المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، الطبعه الثانيه (بيروت، الوفاء، 1403ق/1983م).
ـ مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران (قم، صدرا، 1371).
ـ مفضل بن عمرو، توحيد مفضل، با مقدمه محمدتقي شوشتري، ترجمه محمدباقر مجلسي (تهران، صدر، بي­تا).
ـ مفيد، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد في حجج علي العباد، تحقيق مؤسسه آل­البيت لتحقيق التراث (قم، دارالمفيد، 1413).
ـ المقدسي، مطهر بن الطاهر، البدء و التاريخ (القاهره، مكتبة ثقافة الدينيه، بي­تا).
ـ الموسوي الخويي، ابوالقاسم، معجم الرجال الحديث و تفصيل طبقات الرواه، تحقيق لجنه التحقيق، الطبعه الخامسه، (بي­جا، بي­نا، 1413ق).
ـ ــــــــــــــــــــ ، اخبار الدوله العباسيه، تحقيق عبدالعزيز الدوري، عبدالجبار المطلبي (بيروت، دارالطليعه، بي­تا).


منبع: فصلنامه تاريخ اسلام، شماره 28