صادق آل محمد عليه السلام

محمد عابدى


بشارت صبح
از امام سجاد(ع) پرسيدند: امام بعد از شما كيست؟ فرمود: محمدباقر كه علم را مى شكافد.
پرسيدند: امام بعد از او چه كسى خواهد بود؟
پاسخ داد: جعفر كه نام او نزد اهل آسمان ها (صادق) است! حاضران با شگفتى پرسيدند:
شما همه راستگو و صادق هستيد; چرا او را (بخصوص) به اين نام مى خوانيد؟
امام سجاد(ع) به سخنى از رسول اكرم(ص) اشاره كرد و فرمود: (پدرم از رسول خدا(ص) نقل كرد كه: وقتى فرزندم جعفر بن محمدبن على بن حسين متولد شد, او را صادق بناميد; زيرا فرزند پنجم از او جعفر نام خواهد داشت و ادعاى امامت خواهد كرد; به دروغ و از روى افترا به خدا. او نزد خدا جعفر كذاب افترا زننده برخداست. )(1)
اين وعده حق در هفدهم ربيع الاول سال هشتاد و سه هجرى(2) جامه عمل پوشيد و فرزندى پاك از خاندان مطهر پاى به عرصه زمين نهاد. مولودى كه پدرش محمدباقر (امام پنجم شيعيان) و مادرش (فاطمه)(3) ام فروه دختر قاسم بن محمدبن ابى بكر بود.

مادر آفتاب
امام صادق(ع) نيز همانند ديگر أمه باوضعيت ويژه اى متولد شده خود در اين باره مى فرمود:
(در باره امام سخن نگوييد كه عقل شما به او نمى رسد; وقتى در شكم مادر است, سخن مردم را مى شنود... چون بخواهد بيرون بيايد, دست بر زمين مى گذارد و صدا به شهادتين بلند مى كند. فرشته اى در ميان دو چشم او مى نويسد: (و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم.) و چون به(4) امامت برسد, خداوند در هر شهر فرشته اى را موكل مى كند تا احوال آن را بر امام تقديم كنند.)(5)

ام فروه از همه بانوان عصر خود با تقواتر بود و علاوه بر تقواى الهى, از مقام علم و دانش نيز بهره اى وافر داشت. او معارف الهى را از زبان امامان شيعى آموخته بود; لذا هم در مقام راوى نور ناقل احاديث بود و هم بدان چه آموخته بود, در زندگى عمل مى كرد. مى گويند: وقتى در يكى از روزها در كنار كعبه به طواف خانه خدا اشتغال داشت به كنار حجرالاسود آمد و با دست چپ آن را مسح كرد. يكى از حاضران (علماى مخالف) به او گفت: اى كنيز خدا! در انجام چگونگى سنت, خطا كردى. (با دست چپ حجرالاسود را مسح كردى) ام فروه در پاسخ او گفت: (انا لاغنيإ من علمك) ما از علم تو بى نياز هستيم.(6)

محدث قمى پس از نقل اين روايت مى گويد: (ظاهرا اعتراض كننده از فقهاى اهل تسنن بود. آرى چگونه ام فروه از علم و فقه آن ها بى نياز نباشد با اين كه شوهرش امام باقر(ع) و پدر شوهرش امام سجاد(ع) و فرزندش امام صادق(ع) چشمه جوشان علم و معدن حكمت بودند و پدر خودش (قاسم) از فقهاى بزرگ و مورد اطمينان و از شاگردان امام سجاد(ع) بود.)(7)

ام فروه در طول دوران كودكى و نوجوانى حضرت در تعليم و تربيت وى مى كوشيد. هرچند خاندان اهل بيت عليهم السلام خود مجسمه علم و ادب هستند! در اين دوره ام فروه آن چه را از همسرش آموخته بود, به فرزندش يادآورى مى كرد و امام صادق(ع) نيز بعدها پيرامون مادرش اين گونه سخن گفت: (وكانت امى ممن آمنت و اتقت و احسنت و الله يحب المحسنين و قالت امى: قال ابى: يا ام فروه انى لادعوالله لمذنبى شيعتنا فى اليوم و الليله الف مره لانانحن فيما ينوبنا من الرزايا نصبر على ما نعلم من الثواب و هم يصبرون على مالا يعلمون.)(8)
مادرم بانويى با ايمان, با تقوا و نيكوكار بود و خداوند نيكوكاران را دوست دارد. مادرم گفت كه پدرم فرمود: اى ام فروه! من هر روز و شب هزار بار براى آمرزش گناهان شيعيانمان خدا را مى خوانم; چون ما با آگاهى و يقين بر اين كه خداوند مصأبى را كه بر ما وارد مى شود, مشاهده مى كند, صبر مى كنيم; ولى شيعيان ما با اين كه چنين علم و صبرى ندارند, صبر مى كنند.) و آخرين سخن اين كه مقام اين بانوى پرهيزكار چنان بود كه به امام صادق(ع) (ابن المكرمه) فرزند (بانوى ارجمند) مى گفتند.

رخسار نور
امام صادق(ع) از نظر رخسار شبيه پدرش امام باقر(ع) بود; البته كمى لاغر اندام و بلند قامت. مردى بود ميانه بالا, افروخته روى و پيچيده موى بود, صورتش هميشه مانند خورشيد مى درخشيد و موهايش سياه بود و محاسن معمولى داشت. دندانهايش سفيد و بين دو دندان پيشين او فاصله بود. بسيار لبخند مى زد و با شنيدن نام پيامبر(ص) رخسارش زرد و سبز مى شد.(9)
چنان سيماى با ابهتى داشت كه وقتى مناظره كنندگان با او رو به رو مى شدند, زبانشان بند مىآمد.(10) و القاب حضرت: صابر, فاضل, طاهر, صادق و كنيه اش ابوعبدالله بود. و نقش (11) نگينش (الله وليى و عصمتى من خلقه)(12) و به روايتى (الله خالق كل شيىء) و... (13)بود.

همراه پدر
امام صادق(ع) از لحظه تولد هفده ربيع الاول سال 83 تا هنگام شهادت پدر (114 ه' .ق) همراه پدر بود و بارها چون او طعم تلخ ظلم و جور امويان را چشيده بود. از جمله يك بار كه هشام تصميم گرفت امام باقر(ع) را از مدينه به شام تبعيد كند, مإمورين, آن حضرت را به همراه فرزندش امام صادق(ع) از مدينه به شام آوردند و براى اهانت به آن ها, سه روز اجازه ورود ندادند و حتى آن ها را در اردوگاه غلامان جاى دادند. هشام به درباريان گفت: وقتى محمدبن على وارد شد, ابتدا من او را سرزنش مى كنم وقتى من ساكت شدم, شما سرزنش كنيد. آنگاه به دستور او, امام را وارد كردند و آن ها نقشه خود را اجرا كردند. وقتى همه ساكت شدند, امام لب به سخن گشود و فرمود: اى مردم! كجا مى رويد و شما را كجا مى برند؟ خداوند اولين افراد شما را به وسيله ما راهنمايى كرد و هدايت آخرين شما نيز با ما خواهد بود. اگر به پادشاهى چند روزه دل بسته ايد, بدانيد كه حكومت ابدى با ما است.
چنانكه خداوند مى فرمايد:
(والعاقبه للمتقين). هشام از اين سخنان سخت خشمناك شد. دستور داد امام را زندانى كنند. اما هراس از شورش مردم به دليل روشنگرىهاى امام منجر به آزادىاش شد.(14)

امام صادق(ع) در اين سفرها, كوله بارى گران از دانش پدر عملا فراهم ساخت. امام, خود به نقل خاطرات اين دوران كه به دستور هشام از مدينه به شام تبعيد شده بودند و برخوردهاى پدر بزرگوارش ياد مى كرد و مى فرمود: يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم. به ميدان شهر رسيديم و ديديم جمعيت بسيارى گردآمده اند. پدرم پرسيد: اينها كيستند؟ گفتند: كشيش هاى مسيحى هستند كه هرسال در چنين روزى اينجا اجتماع مى كنند و با هم به زيارت راهب بزرگ كه معبد او بالاى اين كوه قرار دارد, مى روند و سوالات خود را مى پرسند. پدرم سرخود را با پارچه اى پوشاند تا كسى او را نشناسد و نزد آن ها رفت. راهب چنان پير بود كه ابروان سفيدش به روى چشمانش افتاده بود. با حريرى زرد ابروان خود را به پيشانى بست و چشمانش را مانند مار افعى به حركت در آورد.

هشام جاسوسى فرستاده بود تا جريان ملاقات پدرم با راهب را گزارش كند. راهب به حاضران نگاه كرد و پدرم را ديد و اين گفتگو بين آن دو روى داد:
راهب: تو از ما هستى يا از امت مرحومه (اسلام)(15)؟!
امام باقر(ع): از امت مرحومه (مورد رحمت خدا).
راهب: از علماى اسلام هستى يا از بى سوادهاى آنان؟!
امام: از بى سوادهاى آن ها نيستم.
راهب: آيا من سوال كنم يا تو؟
امام: تو.
راهب رو به مسيحيان كرد و گفت: عجب است كه مردى از امت محمد(ص) اين جرإت را دارد كه به من مى گويد: تو بپرس. راهب 5 سوال كرد و امام يك به يك پاسخ داد.
1 ـ به من بگو آن ساعتى كه نه از شب است, نه از روز چه ساعتى است؟
2 ـ اگر نه از روز و نه شب است پس چيست؟
امام(ع): بين طلوع فجر و طلوع خورشيد (بين اول وقت نماز صبح و اول طلوع خورشيد) است. و آن از ساعت هاى بهشت است كه بيماران در آن شفا مى يابند. دردها آرام مى گيرند و...
3 ـ اين كه مى گويند: اهل بهشت مى خورند و مىآشامند ولى مدفوع و ادرار ندارند, آيا نظيرى در دنيا دارد؟
امام: مانند طفل در رحم مادرش.
4 ـ مى گويند در بهشت ازميوه ها و غذاها مى خورند ولى چيزى كم نمى شود, نظيرى در دنيا دارد؟
امام: مانند چراغ است كه اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن كنند از نور او چيزى كم نمى شود.
5 ـ به من بگو آن دو برادر چه كسى بودند كه در يك ساعت دوقلو از مادر متولد شدند و در يك لحظه مردند, يكى پنجاه سال و ديگرى 150 سال عمر كرد.
امام: عزيز و عزير بودند كه در يك ساعت به دنيا آمدند و سى سال باهم بودند. خداوند جان عزير را گرفت و او صد سال جزو مردگان بود, بعد او را زنده كرد و بيست سال ديگر با برادرش زندگى كرد. پس هردو در يك ساعت مردند.
در اين هنگام راهب از جاى برخاست و گفت: شخصى داناتر از من را آورده ايد تا مرا رسوا كنيد. به خدا تا اين مرد در شام هست, با شما سخن نخواهم گفت. هرچه مى خواهيد از او بپرسيد.
مى گويند: وقتى شب شد آن راهب نزد امام آمد و مسلمان شد. وقتى اين خبر عجيب به هشام رسيد و خبر مناظره در بين مردم شام پخش شد, بلافاصله جايزه اى براى حضرت فرستاد و او را راهى مدينه كرد و افرادى را نيز پيشاپيش فرستاد كه اعلام كنند: كسى با دو پسر ابوتراب (باقر و جعفر عليمهاالسلام) تماس نگيرد كه جادوگر هستند. من آن ها را به شام طلبيدم.
آن ها به آيين مسيح متمايل شدند. هركس چيزى به آن ها بفروشد, يا به آن ها سلام كند, خونش هدر است.(16)
آرى, امام صادق(ع) با دريايى از علم و دانش به سوى منصب امامت رفت.

آغاز امامت
همزمان با شهادت پدر بزرگوارش امام محمدباقر(ع) در 7 ذى حجه 114ه' .ق (به دستور هشام بن عبدالملك) اين امام بزرگوار منصب هدايت شيعيان را عهده دار شد. توجه به اين حكايت تاريخى, فضاى عصر امامت آن بزرگوار را مى تواند روشن سازد.
كلبى نسابه (نسب شناس) مى گويد: پس از رحلت امام باقر(ع) به مدينه رفتم. چون درمورد امام بعد از حضرت باقر(ع) بى اطلاع بودم, به مسجد رفتم. در آن جا با جماعتى از قريش رو به رو شدم و از آنان پرسيدم: اكنون عالم (امام) خاندان رسالت كيست؟
گفتند: عبدالله بن حسن.
به خانه عبدالله رفتم و در زدم. مردى آمد كه گمان كردم خادم اوست. گفتم: از آقايت اجازه بگير تا به خدمتش بروم. او رفت و اندكى بعد بازگشت و گفت: اجازه دادند. من وارد خانه شدم و پيرمردى را ديدم كه با جديت مشغول عبادت است. سلام كردم. پرسيد: كيستى؟
گفتم: كلبى نسابه ام. پرسيد: چه مى خواهى؟
گفتم: آمده ام تا از شما مسئله بپرسم. گفت: آيا با پسرم محمد ملاقات كردى؟ گفتم: نه; نخست به حضور شما آمدم. گفت: بپرس.
گفتم: مردى به همسرش گفته: (انت طالق عدد نجوم السمإ), تو به عدد ستاره هاى آسمان طلاق داده شدى, حكم اين مسئله چيست؟
گفت: سه طلاقه است و بقيه مجازات بر طلاق دهنده است! با خود گفتم: جواب اين مسئله را ندانست.
آن گاه پرسيدم: درباره مسح بركفش (درپا) چه نظرى دارى؟ گفت: مردم صالح مسح كرده اند; ولى ما مسح بر كفش نمى كنيم.
باخود گفتم: جواب اين را هم كامل نداد. آن گاه پرسيدم: آيا خوردن گوشت ماهى بدون پولك اشكال دارد؟ گفت: حلال است ولى ما خاندان خوردن آن را ناپسند مى دانيم. باز پرسيدم: نوشيدن شراب خرما چه حكمى دارد؟ گفت: حلال است; ولى ما نمى خوريم!
من از نزد او خارج شدم و با خود گفتم: اين جمعيت قريش به اهل بيت عليهم السلام دروغ بسته اند. به مسجد برگشتم و گروهى از مردم را ملاقات كردم. باز هم از داناترين خاندان رسالت سوال كردم. آن ها نيز دوباره عبدالله را معرفى كردند. من گفتم: نزد او رفتم ولى چيزى از دانش نزد او نيافتم. در اين لحظه مردى سربلند كرد و گفت: نزد جعفربن محمد (امام صادق(ع) برو كه اعلم خاندان رسالت او است. در اين هنگام يكى از حاضران زبان به سرزنش او گشود و من فهميدم كه اين جماعت از روى حسادت عبدالله را به جاى امام واقعى به من معرفى كرده اند. بلادرنگ به سوى خانه او رفتم. تا به درخانه رسيدم, جوانى بيرون آمد و گفت: اى برادر كلبى بفرما! ناگهان هراسى در درونم ايجاد شد. وارد خانه شدم و ديدم مردى با وقار روى زمين و در محل نمازش نشسته است. سلام كردم و جواب شنيدم. فرمود: توكيستى؟ باز خود را معرفى كردم و در شگفت بودم كه غلامش مرا به نام خواند و خودش نامم را پرسيد! گفتم:
نسابه كلبى هستم. او دستش را به پيشانيش زد و فرمود: كسانى كه از خداوند بى همتا برگشتند و به سوى گمراهى دورى رفتند و در زيان آشكار افتادند, دروغ گفتند. اى برادر كلبى! خداوند مى فرمايد: (و عادا و ثمود و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا)(17); وقوم عاد و ثمود و اصحاب رس (گروهى كه درخت صنوبر را مى پرستيدند.) و اقوام بسيار كه دراين ميان بودند, هلاك كرديم. آيا تو نسب اين ها را مى شناسى؟ گفتم: نه...
آن گاه سوال كردم: اگر مردى به همسرش بگويد: (تو به عدد ستاره هاى آسمان طلاق داده شدى) چه حكمى دارد؟
فرمود: مگر سوره طلاق را نخوانده اى! گفتم:
چرا. فرمود: بخوان. من خواندم; (فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده); زنان خود را درزمان عده, طلاق دهيد و حساب عده را نگه داريد.
امام پرسيد: آيا در اين آيه, ستاره هاى آسمان را مى بينى؟ گفتم: نه. اما سوال ديگرى دارم.
اگر مردى به زنش گفت: تو را سه بار طلاق دادم, حكمش چيست؟ فرمود: چنين طلاقى به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) بر مى گردد.
(يعنى يك طلاق حساب مى شود.) همچنين هيچ طلاقى درست نيست; مگر اين كه زن را كه در حال پاكى (از حيض) كه با او در مدت پاكى آميزش نشده, طلاق دهند و دو شاهد عادل هنگام طلاق حاضر باشد.
پرسيدم: در وضو, مسح بر كفش چه حكمى دارد؟ فرمود: وقتى قيامت برپا شود, خداوند هرچيزى را به اصلش برمى گرداند. از اين رو به عقيده تو كسانى كه در وضوء روى كفش مسح مى كنند, وضوى آن ها به كجا مى رود؟ (يعنى وضو درست نيست.) با خودگفتم: اين هم از مسئله دوم كه جوابش را صحيح داد. در اين لحظه امام فرمود: بپرس. گفتم: خوردن گوشت ماهى بدون پولك چه حكمى دارد؟
فرمود: خداوند جمعى از يهود را مسخ كرد.
آن ها را كه در راه دريا مسخ كرد به صورت ماهى بى پولك و مارماهى و غير اين ها مسخ كرد و آن ها را كه در خشكى مسخ كرد, به شكل ميمون, خوك و حيوانى مانند گربه و خزنده اى مانند سوسمار و... در آورد. (خوردن آن حرام است.)
آن حضرت باز فرمود: بپرس. گفتم: درباره نبيذ (شراب خرما) چه مى فرمايى؟ فرمود: حلال است. گفتم: ما در ميان آن ته نشين (زيتون) و غير آن مى ريزيم و مى خوريم. فرمود: آه, آه, اين كه شراب بد بواست. از حضرت خواستم درباره نبيذ حلال توضيح دهد. امام فرمود: مردم مدينه از دگرگونى و ناراحتى مزاج خود به خاطر تغيير آب شكايت كردند. پيامبر(ص) فرمود: تا نبيذ بسازيد.
مردى به نوكرش دستور مى داد براى او نبيذ بسازد. نوكر يك مشت خرماى خشك بر مى داشت و در ميان مشك مى ريخت. آن گاه آن مرد از آن مى خورد و وضو هم مى گرفت...
من در اين لحظه بى اختيار يك دستم را روى دست ديگرم زدم و گفتم: اگر امامتى دركار باشد, امام برحق همين است.(18)


پى‏نوشتها:
1- خرايج, ج 1, ص 268.
2- جلإالعيون, ص ;870 البته بعضى سال هشتاد و شش, ماه رجب, روز جمعه يا دو شنبه نيز گفته اند.بنگريد به روضه الواعظين, ص 212.
3ـ بحارالانوار, ج 47, ص 1.
4ـ انعام, آيه 115.
5ـ اصول كافى, ج 1, ص 388.
6ـ اعيان الشيعه, ج 1, ص 659.
7- منتهى الامال, ج 2, ص 81.
8- اصول كافى, ج 1, ص 472.
9- رياحين الشريعه, ج 3, ص 17.
10- بحارالانوار, ج 47, ص 9.
11- همان, ص 28.
12- جلإالعيون, ص 769.
13- امالى شيخ صدوق, ص 371.
14- بحارالانوار, ج 47, ص 10.
15- اصول كافى, ج 1, ص 471.
16- منتخب التواريخ, ص 428 و 429.
17- فرقان, آيه 38.
18- اصول كافى, ج 1, ص 351.


منبع: فصلنامه كوثر ـ شماره 40ـ تير 79