- به كجا آمدهاى و چه مىخواهى؟
- قصد زيارت امام دارم و با صد اميد خود را به اينجا كشاندهام.
دانى اى عزيز! «زيارت» به معنى ديدار است، و شرط آن «زنده بودن يار».
آرى تو با اين عقيده، آمدهاى كه امام خويش را زنده و در كار مىدانى و
شنواى گفتار و بيناى كردار خويش مىشناسى.
و از اينروست كه به محض ورود به درگاه او مىگويى:
«اشهد انك تشهد مقامى و تسمع كلامى و ترد سلامى، و انتحى عند ربك مرزوق»
(1)
اينك خوش حالتى دارى و نيكو ارادتى، آن بهتر كه زيارت تو، با معرفتى توام
باشد تا ثواب كامل گيرى و بهره بيشتر يابى، پس سزاوار است كه بدانى اين امام
كيست و مقام او چيست؟
ناماينبزرگوار«على»است، كنيهاش «ابوالحسن» و القابش «رضا، صابر، فاضل، رضى، وفى، قرةعينالمؤمنين (2) ، غيظالملحدين (3) است».
پدرش موسى بن جعفر (الكاظم) و مادرش به يكى از نامهاى «تكتم، نجمه، اروى،
سكن، سمانة، امالبنين، خيزران، صقر، شقراء» موسوم بود و امولدى پاكدامن به
شمار مىرفت. (4)
همين مادر گرامى گويد كه:
چون حامله شدم; به هيچوجه سنگينىدرخوداحساسنمىنمودم; و چون به خواب
مىرفتم، صدايى كه پياپى خدا را مىستود از شكم خويش مىشنيدم و مىترسيدم ولى
به گاه بيدارى، آن صدا خاموش مىشد، تا آنگاه كه فرزندم متولد گشت، دستها بر
زمين نهاد و سر به سوى آسمان بالا برد و سخنى گفت كه مننفهميدم، تا پدرش (امام
كاظم، عليهالسلام) آمد و در گوشهايش «اذان و اقامه» گفت و كامش به «آب فرات»
برداشت و فرمود: «اين بقيةالله در زمين است و حجت الهى پس از من خواهد بود.»
(5)
درباره روز تولد اين فرزند اختلاف نظراست (3 ، 11 يا 15 ذىالقعده ; 11 يا19
ربيعالثانى ;6 ،7 يا 8 شوال ; 11 ذىالحجه) ولى مشهورتر از همه «11
ذىالقعده» است.
اما در مورد سال تولدش، تنها دو نظر وجود دارد: (148 يا153 ق) و دومى بنابر
آنكه پنجسال پس از شهادت امام صادق ، عليهالسلام، است صحيحتر به نظر مىرسد
(6)
زيرا روايات بسيارى مؤيد اين است كه آن حضرت آرزوى ديدار امام رضا،
عليهالسلام، را داشت.
يكى از آن روايات از اين قرار است:
«خداى بزرگ از صلب موسى ، عليهالسلام،فرزندى به وجود مىآورد كه دادرس و
فريادرس اين امت است و نور و فهم و حكم اين ملتخواهد بود. او بهترين فرزند، و
عاليترين نورسيدگان است. خداوند به واسطه او خونهاى بسيار كسان را حفظ مىكند;
و نزاعها را به اصلاح مىرساند، پراكندگيها را از ميان مىبرد، و شكستگيها را
التيام مىدهد. به وسيله او برهنهها را مىپوشاند و بس گرسنه را سير مىسازد،
وحشتزدگان را به خاطر وى آرامش مىبخشد، و بركات را از آسمان فرود مىآورد.
بندگان، مطيع او شوند و او در همه حال، بهترين مردم باشد (در كودكى و جوانى و
كهنسالى) و عشيرهاش سرورى يابند. سخن او حكمت است، و خاموشى او دانايى است،
براى مردم هرچه را اختلاف نظر دارند بيان مىكند.» (7)
حضرت رضا ،عليهالسلام، 35 سال از حيات خويش را با پدر گذراند; و پس از آن
20 سال تنها ماند، تا در 55 سالگى (به سال203 ق) شهيد گرديد (روز آن را 14
يا17 يا آخر ماه صفر، و يا23 ذىالقعده نوشتهاند.) (8)
امام، غالبا در مدينه به سر مىبرد و در ميان مسلمين نفوذ علمى فراوان داشت
و مقبوليت عامه پيدا كرد. اين توجه عمومى به حضرتش و قيامهاى پياپى علويان،
مامون را در انديشه انداخت كه نيرنگى زده، ارتباطى برقرار سازد و امام را با
خود همراه و همكار نشان دهد، شايد نگرانيها زايل شود. بنابراين پيامها فرستاد و
نامهها ارسال داشت، كه حضرت را به خراسان آورد و جمع شيعيان را پراكنده دارد،
ولى آن بزرگ; راضى نمىشد، اصرار در كار آمد و به اجبار و اكراه، آن حضرت را
آماده سفر كردند. (9)
حركت، آغاز شد، مسير «كوفه و قم» كه مركز شيعيان بود، از طرف مامون ممنوع
گرديد و راه «بصره و اهواز و فارس» تعيين شد همهجا اجبار و اضطرار در كار
بود. (10)
كاروانى سراپا عظمت ولى به باطن غمناك و متالم به راه افتاد. در هر قدم از
كرامت اثرها مىنهاد و از شرافت معنوى آيتها ظاهر مىساخت.
در اهواز با آنكه امام رنجور شد و طبيب را فرا خواند، اما خود به
معالجتخويش پرداخت. (11)
در «آهوان سمنان» مامنى براى آهوان ترتيب ترتيب دادو«ضامن آهو» لقب يافت.
در «نيشابور» جايى را پسنديد كه به «شاه پسند» معروف شد، و درختبادامى غرس
كرد كه هر جزئش هزار ثمر مىبخشيد. در همان جا بود كه حديث «سلسلةالذهب» را
بيان فرمود و «24000 قلمدان» به نوشتن آن پرداخت. آرى شهر نيشابور كه 300000
محدث داشتبه تعظيم آن عالم بىنظير زمانه، اقدام كرد. در «قدمگاه» (محله
قزوينىها) به حمامى رفت، آب چشمه آن بيفزود.
در «ده سرخ» به معجزه چشمهاى ظاهر ساخت كه به نام «چشمه رضا» باقى ماند.
در «سناباد» بهخانه «حميدبنقحطبه» رفت و جاى دفن خود را با كشيدن خطى
معلوم نمود و فرمود:
«هذه تربتى و فيها ادفن و سيجعلالله هذاالمكان مختلف شيعتى و اهل محبتى
والله مايزورنى منهم زائر و لا يسلم على منهم مسلم الا وجب له غفران الله و
رحمته به شفاعتنا اهلالبيت»
اين خاك من است و در آن دفن خواهم شد، و خداوند اين جا را بزودى محل آمد و
شد شيعه من و دوستدارانم قرار خواهد داد به خدا سوگند، از آنان هر كه مرا زيارت
كند، يا سلامى دهد; به شفاعت ما اهل بيتبرايش آمرزش و رحمتخدا مسلم خواهد
گرديد.
در «مرو» به دستور مامون استقبالى شايان كردند و خود او نيز شركت نمود.
مامون، ابتدا، بظاهر خواست تا خلافت را به امام واگذار كند اما جوابى عالمانه
شنيد، لذا ولايتعهدى خود را پيشنهاد كرد، آن را هم نپذيرفت و فرمود:
«بنابر خبرى كه رسولخدا،صلى الله عليه وآله، داده است، من پيش از تو، مسموم
و مظلوم از دنيا مىروم، و بر من ملائكه آسمان و زمين گريه خواهند كرد، و در
سرزمين غربت مدفون خواهم شد.» و لذا ولايتعهدى معنايى نخواهد داشت. اما اصرار
مامون بدانجا رسيد كه صريحا گفت:
«اگر نپذيرى گردنتبه تيغ خواهم زد.» (12)
امام با آنكه وى را هراسى جز از خدا نبود تكليف شرعى خود دانست كه بظاهر
قبول كند، بدان اميد كه دين حق را پايدارى بخشد و سنت رسول خدا ، صلىالله عليه
وآله، را احيا نمايد. (13)
جشنى بزرگ برپا شد و سكهها به نام امام زده گشت و نثارها گرديد، و لباس
سياه عباسيان به سبز مبدل شد، ولى امام نگران بود كه كار به كجا خواهد
انجاميد!؟
باآنكه عصر امام ،عليهالسلام، دوره عظمت علمى اسلام بود و تا «اسپانيا» و
«ديار غرب» همه جا دانشگاهها برقرار; و مناظرات و تحقيقات در كار بود، و پسر
هفتساله قرآن را حفظ داشت و يازده ساله در فقه و علم حديث و نقل متبحر بود، مع
ذلك، امام، عليهالسلام، در راس همه قرار داشت و علماى بزرگ زمان را در مباحثه
محكوم مىساخت. (14)
گفتگوى امام ، عليهالسلام، با رؤساى مذاهب مختلف: «جاثليق» (رئيس انصارى)
و «راس جالوت» (رئيس يهود) و «هربذ» (بزرگ زرتشتيان) و «عمران صابى» (رئيس
صابئين) و «نسطاس رومى»(طبيب) و «يحيىبن ضحاك» (متكلم) و «ابنقره مسيحى» و
سايرين معروف است و پاسخهاكه به دانشمندانعراق وخراسان وبه خود مامون داده،
مشهور است ، و خود كتابى مستقل را ترتيب مىدهد. (15)
كتاب «طبالرضا» كه جزء جزء آن، امروز هم به تصديق محققان رسيده و حاشيهها
بر آن نوشتهاند، سند ديگرى بر عظمت علمى امام است . در روضه نبوى (مدينه)
علما، بسيار گرد مىآمدند . پاسخ مردم را مىدادند; هرجا در مىماندند، جملگى
به امام ، عليهالسلام، احاله مىكردند، پدرش، او را «عالم آل محمد»ناميده بود.
(16)
امام، به زبان بيگانگان نيز سخن مىگفت، از پيشامدهاى آسمانى خبر مىداد،
اولين ساعت را طبق دستور او ساختند. (17)
نسبتبه كارگران عاطفهاى شديد داشت، در سر سفره غذا همه خادمان را گرد خود
مىنشاند و با آنان صرف طعام مىكرد، و تا خدمتكارى از خوردن فارغ نمىشد، او
را صدا نمىزد، امام قبل از آنكه دستبه سفره دراز كند، از بهترين جاى هر غذا،
مقدارى در ظرفى جمع كرده براى فقرا مىنهاد و آنگاه به خوردن مىپرداخت.
«انعام»او به افراد، و رفع نيازمنديهاى اشخاص بيش از حد شمار و گفتار است
تا آنكه تمام مال خود را هم يكبار به محتاجان بخشيد.
«كرامتش» چندانكه، «محمدبنجعفر» را از مرگ نجات بخشيد و «محمدبن حفض» و
جماعتى را از تشنگى در بيابان رهانيد.
«تواضعش» ببين كه با وجود وليهعد مملكتبودن، پشت مردى را در حمام كيسه
كشيد.
«علو طبعش» آنكه، «اخرس» فحاش را باز مانع قتل شد. از تقوى و حسن خلق و
حلم او، و كارهاى خيرش كه هيچ سخن نتوان گفت.
و«عدلش» برتر از آن بود. نه تنها آدميان، بلكه گنجشك و آهو هم به دادخواهى
نزد امام مىآمدند و امان مىيافتند. (18)
او نسبتبه كهتران و نيكان; آقايى داشت و مهربانيها مىكرد اما درباريان را
(نظير فضل بن سهل) ساعتها در آستانه در به پا مىداشت و سر خود بلند نمىكرد
سپس، با كلمهاى آمرانه رد مىنمود. و نظير «زيدبن موسى» را كه آلوده بود
منسوب خود نمىشمرد. (19)
شعرا (از قبيل ابونواس و ابنالحجاج و دعبل) در مدح امام اشعارى نغز سرودند
(20)
و امام نيز شعر، نيكو مىسرود. (21)
مامون را عظمت تازهاى كه امام در خراسان پيدا كرد بيمناك ساخت و چون مردم
غرب نيز عليه او آغاز اعتراض نمودند (22)
لذا تصميم به قتل امام گرفت ...
يكبار سىغلامشمشيرزنرا شبانه بر آن حضرت مامور كرد، اما شمشيرها كارگر
نيفتاد. (23)
و بار ديگر; خود مامون امام را به خوردن آن انار، (24) يا انگور زهرآلود مجبور كرد. گرچه آن حضرت خوددارى نمود اما مامون گفت:
«ناچار بايد ميل كنيد» آرى، كار از كار گذشت. (25)
خدمتكار خاص (ابوالصلت هروى) ديد كه امام عبا را بر سر انداخته از قصر مامون
خارج شد. دانست كه زمان فراق فرا رسيد. جنازه امام را بظاهر تجليلى بىنظير
كردند و در همانجا كه خود آن حضرت معرفى كرده بود و قبر ظاهر شد، دفن نمودند و
آنگاه گور از خاك پر گشت و برآمد و صدها معجزه در همين صحنه براى ناظران نمودار
شد. (26)
امروز هم، آستانش زياد، دردها را شفا مىبخشد و حاجتها روا مىكند. توسل به
او، در همه جا مايه سلامتى و بقاست و درخواست از او، مايه رفع هر فتنه و بلا.
غلامشابوالصلت را مامون يكسال در زندان زجر داد كه شايد اسرار امام را فاش
سازد ولى اظهار نكرد (27)
تا از درد به تنگ آمد و روزى گفت: «يا جوادالائمه! به داد من برس كه طاقتم
طاق شد.» ناگهان، امام بر او ظاهر شد، ابوالصلتشكوه كرد كه «چرا دير آمديد؟».
فرمود: «كى مرا دعوت كردى كه اجابت ننمودم؟؟».
آرى; بخواه و به من اخلاص درخواست نماى; آنگاه اگر به مقصودت نرسيدى گله كن.
همان بهتر كه عجز خود را در وصف امام با بيتى از ابونواس اعلام كنم كه گفت:
قلت لااستطيع مدح امام كان جبريل خادما لابيه (28)
منابع: