حضرت مهدی (عج) در نگاه علامه حسن زاده آملی

غلامرضا گلی زواره ‏


طليعه
بهار آمده با کاروان لاله به باغ
به دشت ژاله گل نو دميده مي‌آيد
به سوي قله بي‌انتهاي بيداري
پرنده‌اي که به خون پر کشيده مي‌آيد
در آن کران که بود خون عاشقان جوشان
شهيد عشق سر از تن بريده مي‌آيد
به پاسداري آيين آسماني ما
گزيده‌اي که خدا برگزيده، مي‌آيد[1]

براي سخن گفتن از آن فروغ فروزان بايد وضو ساخت و رکعتي نماز توأم با شور و نشاط خواند و به صحن آينه ايمان قدم نهاد. او طنين پر صفاي صداقت، مديحه سراي اشتياق به ساحت قرب حق، بلبل نغمه سراي سرمدي و رايحه دل انگيز بهار هستي است.
در اين نوشتار سيري در آثار علامه حسن‌زاده آملي داريم و گل‌هاي مهدوي (عج) در آن را به خوانندگان تقديم مي‌داريم

امام زمان، انسان کامل
آيت الله حسن زاده آملي مي‌نويسد: امام زمان در عصر محمدي، انسان کاملي است که جز در نبوت تشريعي و ديگر مناصب مستأثره ختمي، حائز ميراث خاتم به نحو اتمّ است و مشتمل بر علوم، و احوال و مقامات او به طور اکمل است و با بدن عنصري در عالم طبيعي و سلسله زمان موجود است؛ چنان که لقب شريف صاحب الزمان بدان مشعر است؛ هر چند احکام نفس کليّه الهيه وي بر احکام بدن طبيعي او، قاهر و نشئت عنصري او مقهور روح مجرد کلي اوست و از وي به قائم و حجة الله و خليفة الله و قطب عالم امکان و واسطه فيض و به عناوين بسيار ديگر نيز تعبير مي‌شود».[2]

وي عقيده دارد: انسان کامل که تجلي آن امام معصوم است، تبلوري از اسم اعظم الهي است.[3] از ديدگاه ايشان بقاي تمام عالم، به بقاي انسان کامل است؛ چون انسان کَوْن جامع و مظهر اسم جامع است و تمام اسما در يد قدرت اوست. صورت جامعه انساني و غايت غايت‌هاي تمام موجوداتي که امکان وجود دارند، اوست. بنابراين دوام مبادي غايات، دليل استمرار بقاي علت غائيّه است. پس به بقاي فرد کامل انسان، بقاي تمام عالم خواهد بود.[4] مقام قطب همان رتبه امامت و مقام خلافت است که تعدد و انقسام به ظاهر و باطن در آن راه ندارد. امام در هر عصر بيش از يک شخص ممکن نيست و آن خليفة الله و قطب زمان است و کلمه خليفه به لفظ واحد در کريمه (إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً ) اشاره به وجوب وحدت خليفه در هر عصر است. شقوق اعلم و اعقل و مانند آن و نيز تقسيم نمودن خلافت به ظاهر و باطن، حق سکوتي است که اوهام موهون را بدين قسمت اقناع و ارضا مي‌نمايد.[5]

«حجت خدا» خواه ظاهر باشد و خواه غايب، شاهد است؛ شاهد قائمي که هيچ گاه قعود ندارد. بدان که فايده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤال‌هاي مردم نيست، بلکه موجودات و حتي کمالات موجود به وجود آنها وابسته‌اند و در حال غيبت افاضه و استفاضه او استمرار دارد، همچون خورشيدي که از پس ابر‌ها، نور، گرما و حرارت خود را به موجودات مي‌رساند:
آن شاخ گل ار چه هست پنهان ز چمن
از فيض وجود اوست عالم گلشن
خورشيد اگر چه هست در ابر نهان
از نور وي است باز عالم روشن

به علاوه، بايد ديد آيا خليفة الله غايب است يا ما حاضر نمي‌باشيم و در حجابيم و اسم خود را بر سر آن شاهد هر جايي مي‌گذاريم:
يارب به که بتِْوان گفت اين نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جايي

ما را که برهان‌هاي يقيني عقلي و نقلي به تواتر از بيت وحي داريم، نياز به تمسّک‌هاي اقناعي (قانع کننده) نمي‌باشد، مگر اينکه براي انس مردم با اين وضع گوييم: لاک پشت از دور توجه به تخم خود مي‌کند و آن را براي وجود لاک‌ پشتي مستعد مي‌گرداند. آيا نفس کلي قدسي خليفة الله و وليّ الله و حجة الله به خلق در حال غيبت، از توجه نفس لاک پشت به وي کمتر است؟![6]

شواهدي بر امکان دوام بدن عنصري
وقتي روح انسان بر اثر ارتقا و اشتداد وجود نوري از سنخ ملکوت و عالم قدرت و سطوت مي‌گردد، هر گاه طبيعتش را مسخّر خود کند و بر آن غالب آيد، احکام عقل‌هاي قدسي و اوصاف عرشي بر وي ظاهر مي‌گردند؛ تا به حدّي که بدنش متخلّق به وجود‌هاي مجرّد و نوري مي‌گردد. نتيجه بي‌دغدغه‌اي که از اين تحقيق حاصل است، امکان دوام چنين انساني که کامل حقيقي برزخ بين وجوب و امکان مي‌باشد، در نشئت عنصري است.

کيمياگر به دانش و فن خود نقره را زرّ خالص مي‌گرداند و در نتيجه اين عنصر پايدارتر مي‌شود. اگر انسان کامل با دانش کيميا گونه خود، بدن عنصري خويش را قرن‌ها پايدار بدارد، چه منعي متصور است؟ آن حضرت در صغر سن همچون يحيي از حکمت برخوردار شد و در طفوليت، امامِ انام گرديد و به سان حضرت عيسي بن مريم در وقت صباوت به مقام ارجمندي رسيد. شگفت از اشخاصي است که خضر و الياس از انبيا، و شيطان و دجال از اعدا را در قيد حيات مي‌دانند، ولي وجود ذي‌وجود حضرت صاحب الزمان را منکرند؛ حال آنکه آن حضرت از انبياي سلف، افضل بوده و اوست ولد صاحب نبوت مطلقه و ولايت کليّه.

شگفت‌تر آنکه برخي از اهل تصوف که خود را اهل معنا و معرفت مي‌پندارند، بر اين تصور قائل‌اند که در هندوستان برهمنان و جوکيان، مرتاضان و رياضت‌کشاني هستند که به سبب حبس نفس و کم غذا خوردن ساليان متمادي عمر مي‌کنند، با اين وجود منکر حضرت حجت‌اند![7]

کيميا، فلز را از جنسي به جنس ديگر تبديل مي‌کند و به آن عمر درازتر مي‌بخشد، اما موميا، حبوبات و غلات و اجساد مرده را از فساد حفظ مي‌نمايد. در حفاري‌هايي که از مصر باستان به عمل آمده، در مقبره فرعون مصر گندم‌هايي در سنبل از اهرام مصر به دست آوردند و در شک بودند که آيا قوه نمو در آنان باقي است يا نه. آنها را براي امتحان کاشتند، مشاهده کردند سبز و بارور گرديده است. اين نکته را در بقاي وجود شريف حضرت مهدي منتظر (روحي له الفداء) اعمال کن، با اينکه هنوز به اندازه آن دانه گندم از عمر شريفش سپري نشده، و اصولاً اين دو موضوع قابل مقايسه نمي‌باشند و براي اُنس اذهان با اين امر شگفت، ناگزير بايد به چنين مثال‌هايي روي آورد و وراي چنين تمثيلاتي که به مواردي اشاره شد، ما در اين باره برهان‌هاي عقلي و شواهد نقلي متعددي داريم.[8]

وليّ خدا به خوبي قادر است از اکسير التفات خويش بدن خود را هم‌رنگ روح گرداند و باقي و دائم سازد و اين موضوع، امر بعيدي نخواهد بود. آنان که منکر وجود آن حضرت‌اند و لفظ مهدي و صاحب الزمان را توجيه و تأويل مي‌کنند، از کوردلي ايشان است، والاّ به اندک شعوري چه جاي انکار است. )وَ اللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم(.[9]
قرآن کريم درباره يونس پيامبر(ع) فرمود: )فَلَوْلا أَنّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ(. پس اگر حجت الهي را در ظهر ارض عمري دراز باشد، چه جاي استبعاد است. لذا آيه مذکور در امتداد غيبت امام زمان حجة بن الحسن العسکري(ع)، تمام و کمال است.[10]

هر کسي از کودکي معلوم است در آينده چه کاره مي‌باشد و سرنوشت او در اطوار حالاتش بيانگر احوال عين ثابت و احکام سرّ القدر اوست. به هنگام تولد حضرت موسي(ع)، ظالمان خون‌ها ريختند. پس اين طفل در آتيه مرد نبرد، قيام و جهاد است. ظالمان از تولدش در هراس بودند، در نتيجه اين کودک براي قسط و عدل تلاش مي‌کند و درباره حضرت مهدي(عج) نيز روايت آمده است که شباهتي به حضرت موسي(ع) دارد، چنان که در زمان ولادتش همين تفحّص که درباره آن پيامبر به وجود آمد، درباره ايشان صورت گرفت.[11]

حقايقي مستند
علامه حسن زاده آملي در جاي ديگر مي‌نويسد:
اگر کسي در خصوص شخص حضرت مهدي موعود محمد بن حسن عسکري(ع) و جزئيات حالات و امامت و غيبت و علائم ظهور او، اندک تتبّعي در جوامع روايي فريقين و کتب سيره و تاريخ بنمايد، به حقيقت بر وي مسلم خواهد شد که ايمان به مهدي موعود و ايقان به غيبت و ظهور آن حضرت، از ابتداي ظهور اسلام در اذهان مسلمانان مطرح بوده است.[12]

ايشان در جاي ديگر خاطرنشان مي‌کند:
هيچ کتابي را در اثبات حجت قائم بهتر از قرآن نيافتم. خود قرآن، تبيان است که هيچ گاه زمين خالي از حجت با بدن عنصري نيست.[13]

در بقاي دنيا به وجود انسان کامل که :«لولا الحجة لساخت الارض بأهلها» در فصّ يونسي فصوص الحکم و شرح قيصري بر آن، بياني شريف دارند. آنها تأکيد مي‌نمايند: وجود آن انسان کامل به عنايت الهي در جميع حالات و مکان‌ها حراست و حفاظت مي‌گردد و او هم به عون حق تعالي، زمين و اهلش را از تخريب و فنا مصون مي‌سازد.[14]

در فتوحات مکيّه طبع بولاق در چهار مجلد و نيز طبع مصر در هشت مجلد و همچنين چاپ بيروت تحريفاتي صورت گرفته است و چند سطر از عبارات شيخ محي الدين ابن عربي را که «امام قائم» را تا پدرانش نام برده است، برداشته‌اند؛ اما وقتي عبدالوهاب شعراني «متوفاي 973 هجري» درجلد دوم کتاب يواقيت و جواهر (ص145) طبع دوم جامع ازهر مصر، سنه 1307هجري همان عبارت شيخ اکبر را که اخيراً حذف نموده‌اند، روايت و نقل کرده است، اين عبارت در باب 376 فتوحات آمده که خلاصه‌اش چنين است:

حضرت مهدي قيام نمي‌کند، مگر اينکه دنيا را ستم و تباهي فراگرفته باشد و البته او جهان را مشحون از قسط و عدل مي‌سازد و اگر يک روز از دنيا باقي مانده باشد، آن روز چنان طولاني مي‌گردد که آن جانشين راستين پيامبر و از عترت آن حضرت، فرزند فاطمه که هم نام حضرت محمد است و به آن خاتم رسولان شباهت دارد، قيام ‌مي‌کند و مسلمانان بين رکن و مقام با او بيعت مي‌کنند.
شيخ در چند جاي فتوحات تصريح کرده است: به حضرت امام قائم شرفياب گرديده است. به علاوه، رساله شقّ الجيب را فقط در بود آن جناب و غيبتش نوشته است.[15]

ابوالفضايل علامه شيخ بهايي در خاتمه حديث سي و ششم کتاب اربعين قسمتي از کلام ابن عربي را از باب 366 کتاب فتوحات مکيّه که درباره بقية الله قائم آل محمد مهدي موعود است، نقل کرده است.[16]

اثري مفيد و ارزشمند
علامه حسن زاده آملي علاوه بر اينکه خوانندگان را به جوامع روايي شيعه چون: کافي کليني، غيبت نعماني، دلائل الامامه طبري، کمال الدين صدوق و جلد سيزدهم بحارالانوار ارجاع مي‌دهد، به منابعي ديگر اشاره مي‌کند؛ از جمله کتاب «البيان في اخبار صاحب الزمان» از تأليفات شيخ حافظ ابوعبدالله محمد بن يوسف شافعي (م658ق.) که در 25 باب و با تأکيد بر روايات اهل سنت تدوين گرديده است.

به نوشته استاد حسن زاده، مؤلف بياني عالمانه، شيوه‌اي اديبانه و قلمي استوار دارد. شخصي به نام فضلعلي فرزند عبدالکريم، از فضلاي شهر عالم پرور تبريز صاحب کتاب حدائق العارفين، بر اين اثر حواشي جالبي نگاشته و در تصحيح آن کوشيده است. کتاب البيان با وجود کم حجمي، حاوي مطالبي سودمند است و هر کدام از ابوابش اهميتي به‌سزا دارند، اما باب‌هاي دوم، هفتم، نهم، سيزدهم، بيست و چهارم و پنجم، را شأني ديگر و درخور دقت بيشتر و تأمل افزون‌تر است.

علامه حسن زاده اين طور استنباط کرده است که: گر چه مؤلّف به شافعي مشهور است، اما به شرف شيعه اماميه شدن، تشرّف يافته است و حقيقت امر هم اين است که هر مسلم باانصافِ اهل رشد و خرد، اگر بدون هيچ گونه تعصّب در جوامع روايي، تفاسير و تاريخ اسلامي فحص و بحث کند، اسلام عزيز را همان طريقه اقوم «اماميه» مي‌يابد و نه غير آن. مؤلف در آغاز کتاب اشاره‌اي به بصيرت و هدايت خود دارد و مي‌افزايد: «به قصد ثواب در موقف حساب و نايل گرديدن به شفاعت حضرت رسول اکرم(ع) و آل او در يوم مآب، اين کتاب را در بيست و پنج باب تاليف کردم و آن را از طرق شيعه عاري نمودم تا حجّت تمام شود».

شيوه شايسته مؤلف، اين است که هر حديث را با سند روايي خاص خود که از مشايخ روايت کرده، نقل مي‌کند. پس از نقل حديث، جاي آن را در ديگر مآخذ روايي نام مي‌برد، وجوه اعتبار آن را از حيث صحت و حسن، استفاضه و تواتر يادآور مي‌شود و برخي کتاب‌هايي را که در باب «صاحب الامر» تدوين گرديده است، معرفي مي‌کند.

اولين حديثي که در کتاب با اسناد و ذکر مآخذ آن از رسول اکرم(ع) روايت کرده است، علاوه بر اينکه سند زنده‌اي بر ارشاد و هدايت او به سوي تشيع است، حجتي بالغ است و در حکم طليعه‌اي نوراني براي ديگر مباحث کتاب به شمار مي‌رود. در فرازي از اين حديث، صاحب کتاب البيان يادآور مي‌شود: حضرت پيامبر اکرم(ع) خطاب به حضرت فاطمه زهرا(س) مي‌فرمايد: «اي فاطمه! از خاندان ما شخصي به نام مهدي امت قيام مي‌کند، در هنگامي که فتنه‌ها آشکار گرديده، صغير و کبير به يکديگر رحم نمي‌کنند، و قلوب مردم در غفلت و ضلالت است، به برکت وجودش دين احيا و عدالت بر جهان حاکم مي‌گردد؛ چنان که قبل از آن آغشته به ستم و تباهي بوده است».

کتاب ديگر در اين باره «مناقب المهدي» تأليف حافظ ابونعيم اصفهاني، صاحب کتاب معروف حلية الاولياء است که احاديث مربوط به امام زمان(ع) را با ذکر سندهاي گوناگون به شيوه‌اي جالب آورده است.[17]

شرف زمين و آسمان
حکيم عارف حسن زاده آملي در جايي گفته است: رواياتي از رسول خدا(ع) با سندهاي بسيار و طرق متعدد از هر دو فرقه (شيعه و سني) بسيار وارد شده که مهدي (عج) از فرزندان آن حضرت و همنام اوست و فرمانروايي‌اش از مشرق تا مغرب خواهد بود و خداوند توسط او زمين را از قسط و عدالت برخوردار مي‌سازد. آن گاه با استناد به منابع روايي معتبر يادآور مي‌شود:

دوازدهمين امام، موسوم است به نام رسول خدا و مکنّاست به کنيه آن حضرت ، رزق و روزي جهانيان به يُمن وجود اوست و بقاي دنيا به برکت بقاي او، خاتم اوصيا و شرف زمين و آسمان است و او بقية‌الله است در ارضش و منتقم از اعدايش، او حجت آل‌محمد، صاحب زمان و خليفه رحمان، مولايمان و اماممان و فرزند امام حسن عسکري است که خداي فرجش را نزديک گرداند.

سنّش در هنگام شهادت پدر بزرگوارش پنج سال بود، ليکن خداوند در اين سنّ اندک او را حکمت و فصل الخطاب عنايت فرمود و آن حضرت را آيت‌عالمين قرار داد. به او حکمت ارزاني داشت؛ چنان که با يحيي در کودکي چنين کرد. او را در طفوليت امام قرار داد؛ همچنان که عيسي را در گهواره به پيامبري رسانيد. او از پليدي و ناپاکي منزه است و از عصيان و نافرماني به دور، و سيره‌اش سيره پدرانش مي‌باشد و خارق عادات.

قبل از تولدش از غيبت و دولتش خبر داده بودند و او صاحب شمشير و از ائمه هدي و قائم بحق، منتظر دولت ايمان است و کسي است که خداوند به وسيله او زمين را از قسط پر نمايد؛ چنان چه قبل از آن جور و جفا زمين را پر کرده است.[18]

اگر چه حضرت بقية الله قائم آل محمد (ارواحنا فداه) حائز درجه نبوت نيست، ولکن واجد اسماي کماليه آن کلمات کامله الهي مي‌باشد:
حُسن يوسف، دم عيسي، يد بيضا داري
آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داري

از امام به حق ناطق، کشاف حقايق، جعفر الصّادق(ع) منقول است که چون حضرت قائم ظاهر شود، پشت بر ديوار خانه کعبه نهد و سيصد و سيزده مرد بر او جمع گردند و اوّل کلامي که به آن ناطق گردد، اين آيه خواهد بود: )بَقِيّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (.[19]

اگر کسي در خصوص شخص حضرت مهدي(عج) در جوامع روايي تتبعي نمايد، مشاهده مي‌کند که روايات صادر از پيامبر و اوصياي احد عشر، بلکه توقيعات و وقايع زمان غيبت صغرا و اخبار به امور غيبي و کرامات خود آن بزرگوار، به حدي است که اگر از روي انصاف در آنها تدبّر کند و غرض‌ورزي و لجاجت در کار نباشد، جز اعتراف به امامت و غيبت ذي وجود آن جناب چاره‌اي ندارد؛ هر چند که از اقامه دليل عقلي بر لزوم وجود حجت واسطه بين مفيض و مستفيض علي الدوام عاجز باشد. اين اخبار وحي آثار همه بطون و اسرار آيات قرآني‌اند که از زبان قرآن‌هاي ناطق صادر شده‌اند.[20]

علامه آملي در نامه‌اي به آشنايي نوشته است:
اين خوشه‌چين از خرمن ولايت اهل بيت عصمت و طهارت، نه اينکه به تقليد آبا و تقليد و پيروي از ابناي عصر و متابعت اهل بلد و طايفه و قبيله و يا به گفته زيد و عمرو به مذهب اثني عشري است، بلکه از نور علم و درايت و برهان و معرفت چون آفتاب زلال درخشان در نصف النهار در هواي صحو برايش مبرهن و روشن است که دين حق و صدق همين است و بس، و به علم اليقين بلکه به عين اليقين يافته است که «صراط مستقيم» که شب و روز از خداوند تبارک و تعالي طلب مي‌کنيم، جز اين نيست.[21]

و در نامه‌اي ديگر متذکر مي‌گردد:
برادرم! بنگر و عبرت بگير، دست توسّل به دامن خاتم اوصيا و اوليا، امام زمان مهدي موعود حجة بن الحسن العسکري(ع) دراز کن که گردنه‌هاي سهمگين و هولناک در پيش داري و آن بزرگوار اميرکاروان است.[22]


پى نوشتها:
1 . نصرالله مرداني.
2 . انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه، علامه حسن حسن زاده آملي، ص69.
3 . همان، ص 135 ـ 136.
4 . همان، ص 151 ـ 152.
5 . همان، ص148 ـ 149.
6 . همان، ص159.
7 . ر.ک: يازده رساله فارسي، علامه حسن زاده آملي، رساله نهج الولاية.
8 . هزار و يک نکته، علامه حسن زاده املي، ص139.
9 . همان، ص124.
10 . همان، نکته236، ص141.
11 . مُمِدُّ الحکم در شرح فصوص الحکم، علامه حسن‌زاده آملي، ص536.
12 . هزار و يک نکته، نکته 720، ص582.
13 . همان، نکته261، ص150 ـ 151.
14 . همان، نکته 882، ص725.
15 . شرح فصّ حکمة عصمتية في کلمة فاطمية، ص102 ــ 103.
16 . هزار و يک نکته، نکته 631، ص387.
17 . ر.ک: يازده رساله فارسي، علامه حسن زاده آملي، رساله نهج الولايه و نيز کتاب امامت به قلم ايشان، بخش آخر.
18 . امامت، علامه حسن زاده آملي، ص 237 ـ 238.
19 . يازده رساله فارسي، رساله انّه الحق، ص 245.
20 . يازده رساله فارسي، رساله نهج الولايه، ص163.
21 . نامه ها برنامه‌ها، علامه حسن زاده آملي، ص183.
22 . همان، ص30.


منبع: فصلنامه كوثر ـ شماره 74 ـ تابستان 1387