باتوجه به
اينكه مجموعه
« نهج البلاغه »
از ديدگاه حديث ، ادب و تاربخ از عالى ترين درجه اعتبار و سنديت(
[1] ) برخوردار مى باشد ، وسخنان برگزيده باب مدينة العلم
رسول الله ، امام اميرالمؤمنين ارواحنا فداه دراين كتاب ، بيانگر اسلام
راستين و برگردان شيوائى است ازقرآن كريم; اين سؤال مطرح مى شود كه موضوع
مهدويّت در اسلام بطور كلى و انطباق آن با امام دوازدهم شيعه
« حجت بن الحسن العسگرى عليه السلام »
از نظر
« نهج
البلاغه »
چگونه و تا
چه حد از واقعيت برخوردار و قابل قبول است؟
به ديگر
سخن ، آيا با چشم پوشى از همه آنچه در احاديث اسلامى و منابع تاريخى راجع
به حضرت مهدى(ع) بازگو شده و بطور عموم در اختيار همگان ، به ويژه
پژوهشگران و محققان سنى و شيعه قرار گرفته ، كتاب شريف
« نهج البلاغه »
تا چه اندازه بازگوى اصل مهدويّت ، و روشنگر مشخصات و ويژگيهاى حياتى آن
حضرت ، و ارائه دهنده نقش وجودى او در جهت سازندگى اسلامى مى باشد؟
ضمناً براى
روشن شدن موضوع بحث ، قبلا توجه خوانندگان را به اين حقيقت جلب نموده كه
هرچند در كشمكش هاى عقيدتى و بحث و مجادله هاى مذهبى بين شيعه و سنّى ،
خلافت بلافصل خود امام اميرالمؤمنين على(ع) موضوع بحث و گفتگو است ، ولى
بُعد ديگر امام كه حضرتش نمونه انسان كامل ، و داور عادل ، و مثل اعلاى
انسانى و بيدار كننده وجدان انسان هاى دردمند ، و باب مدينة العلم
پيامبر(ص) ، و كليد قرآن است ، جاى بحث و گفتگو نيست.
از اين جهت
گفتار او مى تواند جدا كننده حقّ از باطل ، و روش او نمايانگر اسلام اصيل
باشد; و بدين ترتيب آنچه را كه با زبان بيان و با عمل نشان داده ، معيار و
الگوئى باشد كه هركس با اتكاء به آن و پيروى از آن راهش را پيدا كند و در
تصميم گيريهاى عقيدتى ، و روشهاى فقهى ، سياسى ، اجتماعى ، اخلاقى ، و ديگر
شؤون حياتى و دينى بدان گردن نهد.
كـوتاه سخن
آنكه سخنان امام اميرالمؤمنين على(ع) در كتاب شريف
« نهج البلاغه »
بزرگترين سند اسلامى ، و حجتى است از طرف خدا بر همه مسلمانان جهان.
بر اين اساس
حتى برادران اهل تسنن ، كه پايبند به مقام رهبرى و خلافت امام(ع) در مرتبه
چهارم هستند ، گفتار و رفتار حضرتش براى آنها حجت است; و ناگزير بايد در
برابر آن سر تسليم فرود آورند.
اكنون ياد
آورى اين مطلب بجاست كه موضوع مهدى منتظر در
« نهج البلاغه »
منشعب از دو رشته از سخنان امام اميرالمؤمنين على(ع) در اين كتاب مى باشد.
بديگر
عبارت ، مسأله مهدويت امام دوازدهم ، و ظهور حضرتش در آخر الزمان در كتاب
« نهج
البلاغه »
از دو نظر قابل بررسى و داراى زمينه براى مطالعه و تحقيق است.
نخست از
ديدگاه ملاحم و پيشگوئيهاى امام(ع) كه مواردى از آن ( امثال روى كار آمدن
بنى اميه ، حكومت حجاج بن يوسف ، سقوط بنى اميه ، افتادن زمام امور به دست
بنى العباس ، قيام زنج در بصره ، فتنه مغول و . . . ) در گذشته به وقوع
پيوسته ، و موارد ديگر مربوط به آينده جهان است از قبيل خبر از ( ظهور )
حضرت مهدى(ع) و قيام جهانى آن بزرگوار ، كه به خواست خدا در آينده به وقوع
خواهد پيوست.
و از آن پس
از ديدگاه مسائل امامت كه باز سخنان امام(ع) پيرامون آن شامل دو بخش است;
بخشى ويژه
امامت و رهبرى اهل بيت و . . . از نظر كلى;
و بخش ديگر
ويژه امامت و رهبرى مطلقه و جهانى حضرت مهدى(ع) بخصوص.
اين بحث
بيارى خدا ، و استعـانت از مقام والاى ولايت ، در فرصتى بسيار كوتاه تنظيم
گرديده; و مايه نهايت خوشحالى نويسنده است كه محتواى آن با دقّت
مورد توجه صاحب نظران ارجمند قرار گرفته ، وبه حكم:
« فَذَكِّـرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنفَعُ الْمُؤمِنِـين »
موارد نقص و
اشتباهش را تذكر دهند تا در فرصت چاپ مجدد ، ترميم ، و مؤمنان را سود بخشد.
امامت و رهبرى در نهج البلاغه
در اينجا
نخست فهرستى از سخنان امام(ع) را كه پيرامون امام ، رهبر ، خليفه ، مسؤول ،
و زمامدارى بر مسلمانان ايراد فرموده ، به آگاهى خوانندگان ارجمند رسانده(
[2] ) ، آنگاه مى پردازيم به بحث و بررسى پيرامون آنچه در
رابطه با
« مهدويت در
اسلام »
و پيشگوئى
از ظهور و قيام فرزندش حضرت مهدى(ع) ، و تحقق يافتن حكومت جهانى اسلام در
سايه رهبرى آن بزرگوار وارد گرديده; و با توجه به اينكه
« نهج البلاغه »
چاپ صبحى صالح شامل فهارس متعدد ، و بيش از ديگر چاپها مورد توجه و مراجعه
مى باشد ، شماره خطبه ها و صفحات بر اساس آن تنظيم گرديده است.
صفحه |
(ع) سخنان امام |
خطبه |
رديف |
183 |
أتأمرونى أن |
126 |
1 |
105 |
أتزعم أنك تهدى |
79 |
2 |
277 |
ألا بأبى و أمى ، هم من عدَّة |
187 |
3 |
69 |
ألا و انى قد دعوتكم |
27 |
4 |
189 |
اللَّـهم انك تعلم |
131 |
5 |
336 |
اللَّـهم انى استعديك |
217 |
6 |
92 |
أما انه سيظهر عليكم |
57 |
7 |
91 |
أما قولكم أكل ذلك |
55 |
8 |
50-48 |
أما والذى فلق |
4 |
9 |
177 |
أما والله لو أنى |
121 |
10 |
323 |
أملكوا عنى هذا |
207 |
11 |
182 |
أنا لم نحكم الرجال |
125 |
12 |
300 |
نا وضعت فى الصغر |
192 |
13 |
143 |
أنظروا اهل بيت |
97 |
14 |
278 |
إنما مثلى بينكم |
187 |
15 |
54 |
إن معى لبصيرتى |
10 |
16 |
243 |
إن الناس من هذا |
168 |
17 |
203 |
إن هذا الامر لم |
146 |
18 |
353 |
إن هذا المال ليس |
232 |
19 |
152 |
أنه ليس |
105 |
20 |
103 |
أولم ينه بنى أمية |
75 |
21 |
201 |
أين الذين زعموا |
144 |
22 |
247 |
أيها الناس ان |
173 |
23 |
323 |
أيها الناس انه |
208 |
24 |
صفحه |
(ع) سخنان امام |
خطبه |
رديف |
163 |
أيها الناس انى |
182 |
25 |
51 |
بنا اهتديتم |
5 |
26 |
176 |
تالله لقد علمت |
120 |
27 |
76 |
دخلت على المؤمنين |
33 |
28 |
136 |
دعونى و التمسوا |
92 |
29 |
223 |
ذلك القرآن فاستنطقوه |
158 |
30 |
139 |
عترته خير العتر |
94 |
31 |
231 |
فأعلم أما الاستبداد |
162 |
32 |
234 |
فأعلم أن افضل |
164 |
33 |
138-137 |
فانى فقأت عين |
93 |
34 |
120-119 |
فاين تذهبون |
87 |
35 |
220 |
فقلت يا رسول الله |
156 |
36 |
175 |
فوالله انى لأولى |
118 |
37 |
119 |
فهو من معادن |
87 |
38 |
280 |
لايقع اسم الهجرة ــ انه امرنا صعب |
189 |
39 |
102 |
لقد علمت أنى |
74 |
40 |
94 |
لما خوف من الغيلة |
62 |
41 |
93 |
لما قتل الخوارج |
60 |
42 |
194 |
لم تكن بيعتكم |
136 |
43 |
196 |
لن يسرع أحد |
139 |
44 |
93 |
مصارعهم دون النطفة |
59 |
45 |
99 |
ملكتنى عينى و أنا |
70 |
46 |
162 |
نحن شجرة النبوة |
109 |
47 |
215 |
نحن الشعار و الاصحاب |
154 |
48 |
صفحه |
(ع) سخنان امام |
خطبه |
رديف |
205 |
و اعلموا أنكم لن |
147 |
49 |
247-246 |
و قد قال قائل |
172 |
50 |
335 |
و قد كرهت ان |
216 |
51 |
52 |
والله لابن أبى طالب |
5 |
52 |
250 |
والله لو شئت |
175 |
53 |
194 |
والله ما أنكروا على |
137 |
54 |
322 |
والله ما كانت |
205 |
55 |
347-346 |
والله لان أبيت |
224 |
56 |
64 |
و إنى لعلى يقين |
22 |
57 |
67 |
و إنى والله لأظن |
25 |
58 |
44 |
و خلف فيكم ما خلفت |
1 |
59 |
184 |
و سيهلك فى صنفان |
127 |
60 |
62 |
و ما يبلغ عن الله |
20 |
61 |
175 |
و لاينبغى لى أن |
119 |
62 |
100 |
و لقد بلغنى أنكم |
71 |
63 |
311 |
و لقد علم المستحفظون |
197 |
64 |
173 |
و لو تعلمون ما أعلم |
116 |
65 |
47 |
و لهم خصايص |
3 |
66 |
357 |
هم عيش العلم |
239 |
67 |
47 |
هم موضع سره |
2 |
68 |
358 |
يا ابن عباس ما يريد |
240 |
69 |
419 |
أأقنع من نفسى |
45 |
70 |
380 |
ثم تقول عباد الله |
25 |
71 |
386 |
فدع عنك |
28 |
72 |
451 |
فلمّا مضى عليه السِّـلام |
62 |
73 |
452 |
ولكننى آسى |
62 |
74 |
پيشگوئيهاى
امام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(ع)
درباره حضرت مهدى(ع)
( بر اساس « نهج
البلاغه » چاپ صبحى صالح)
خطبه 100:
« و خلَّف فينا رايةَ الحقِّ ، مَن تَقدَّمها مَرق ، و مَن تَخلَّف عَنها
زَهق ، و مَن لَزِمها لَحَق ، دليلُها مَكيثُ الكَـلام ، بَطـِىءُ
القِيام ، سَريعٌ إذا قَام ، فإذا أنتُم أَلَنتم لَه رِقابَكم ، و أَشَرتم
إليه بِـأَصابِعِكم جاءَهُ المَوتُ فذَهَب بِه فَلَبِثتُم بَعدَه ماشاءَ
اللهُ ، حتَّى يُطلِعَ اللهُ لَكم مَن يَجمَعُكم ، و يَضُـمُّ نَشرَكم ،
فلاتَطمَعوا فِى غَيرِ مُقبِل ، و لاتَيأَسُوا مِن مُدْبِر ، فإنَّ
المُدْبرَ عَسى أن تَزِلَّ بِهِ إِحدَى قائِمَتَـيْهِ ، و تَثبُتَ
الأُخرَى ، فَتَرجِعَا حتَّى تَثْبُـتا جَمِيعاً »
او
( پيامبر ) پرچم حق را برافراشت و در ميان ما به يادگار گذارد; آن كس كه از
زير سايه اين پرچم پاى پيش نهد از شريعت اسلام خارج گردد; و آن كس كه از
پيرويش سر باز زند به هلاكت رسد; و سرانجام كسيكه زير سايه اين پرچم به پيش
رود راه سعادت پيموده و به آن دست يابد.
پرچمدار
اين پرچم با شكيبائى و آرامش سخن گويد; و با كندى و تأنى در اجراى كارها
بپا خيزد; امّا چون بپا خواست بسى شتاب كند تا به پيروزى نهائى رسد; پس
آنگاه كه سر در گرو فرمانش نهاديد ، و با سرانگشت به سويش اشاره كرديد ،
دوران او سپرى شده و مرگش فرارسد.
از آن پس
ناگزير مدتى كه مشيت الهى اقتضاء كند در انتظار بسر بريد ، آنگاه خداوند
شخصيتى را برانگيزد تا شما را ( كه به اختـلاف و جـدائى گرائيده ايد ) جمع
كند و پراكندگى شما را سر و سامان بخشد. پس به كسيكه ( چيزيكه ) رو نكرده
دل مبنديد; و از آن كه رو گردانده نااميد مشويد(
[3] ).
آگاه
باشيد كه آل محمّد صلَّى الله عليه و آله همانند ستارگان اين گنبد مينا
باشند; آن هنگام كه يكى از آنها غروب كند ديگرى بدرخشد.
گوئى
چنان است كه در پرتو آل محمد(ص) نعمتهاى الهى را بر شما فراوان و تمام شده
مى بينم; و آنچه را كه آرزويش را در دل مى پرورانديد بدان دست يافتيد.
ابن
ابى الحديد مى نويسد:امام اين خطبه را در سومين جمعه زمامدارى خود ايراد
فرمود; و ضمن آن به مطالبى پيرامون احوال خود اشاره كرد.
سپس همچون
ديگر شارحان ، بى چون و چرا هدف از ايراد اين خطبـه را پيشگـوئى از مهـدى و
توصيف آن حضرت دانسته و مى گويد: شخصى را كه خدا برمى انگيزد از اهل بيت
است; و اين سخن اشاره به مهـدى آخرالزمان مى باشد و در نزد ما ( اهل تسنن )
غير موجود است و از اين پس وجود پيدا خواهد كرد; و به عقيده اماميه اكنون
موجود مى باشد(
[4] ).
اكنون لازم
است كه درباره
« و لاتَيأَسُوا مِن مُدْبِر »
توضيح دهيم
كه معنى آن اين است كه از كسيكه روگردانده مأيوس و نااميد مشويد; و مصداق
آن غيبت حضرت مهدى(ع) و روگردانى آن حضرت از تصدّى رياست و زعامت ظاهرى
باشد ، تا هنگام ظهور.
ولى ابن
ابى الحديد به خاطر فرار از رفتن زير بار ولادت آن بزرگوار و غيبتش به دست
و پا افتاده ، و خواسته است وانمود كند لازمه
« مُدْبِر »
بودن ،
موجود بودن است ، و در صورت عدم تولّد و موجود نبودن ، تعبير به ادبار و
روگردانى غلط است و مفهوم معقولى ندارد.
آنگاه كلمه
« و لاتَيأَسُوا مِن مُدْبِر »
را اين چنين
معنا مى كند كه هرگاه اين مهدى از دنيا رفت و فرزندانش را بجانشينى برگزيد
و كار يكى از آنها به اضطراب و ناپايدارى گرائيد ، پس مأيوس نشويد و به شكّ
نيفتيد و نگوئيد شايد ما در پيروى اينان دچار اشتباه شده ايم ، زيرا . . .
اكنون اين
گونه بيراهه روى در تفسير كلام روشن امام(ع) را ، جز به مخالفت با واقعيات
وتعصب مذهبى ، بر چه چيز مى توان تطبيق كرد؟! جوابش به عهده خود خوانندگان
است و نيازى به توضيح ندارد.
خطبه 138:
« يَعطِفُ الهَوى عَلَى الهُدى ، إذا عَطَفُوا الهُدى عَلَى الهَوى ، و
يَعطِفُ الرَّأىَ عَلَى القُرآنِ ، إذا عَطَفُوا القرآنَ على الرَّأىِ ،
حتَّى تَقُومَ الحَربُ بِكم عَلى ساق ، بادِياً نَواجِذُها ، مَملُوءَةً
أَخْلافُها ، حُلْواً رَضاعُها ، عَلْقَماً عاقِبَتُها »
او هواى
نفس را به هدايت و رهنمود الهى بر مى گرداند ، آن هنگام كه مردم هدايت الهى
را به خواسته هاى نفسانى بر گردانده اند.
و آنگاه
كه مردم قرآن را تفسير به رأى كنند او آراء و نظريات را به قرآن گرايش دهد.
ابن
ابى الحديد پيرامون اين فراز سخنان امام على(ع) مى گويد:
اين كلام
اشاره به امامى است كه خداوند او را در آخرالزمان به وجود مى آورد و همو
باشد كه در روايات و آثار به او نويد داده شده است ; و مقصود از گرايش به
قرآن ، لغو احكام صادره از روى رأى و قياس ، و منع از عمل بر طبق گمان و
تخمين ، و جايگزين كردن عمل بر طبق قرآن است.
بدين ترتيب
ابن ابى الحديد به پيشگوئى اميرمؤمنان(ع) از ظهور و قيام حضرت مهدى(ع) ، و
نقش او در حاكميت هدايت الهى و قرآن بجاى هوى و هوس و رأى و قياس ــ كه روش
عقيدتى و فقهى اهل تسنن به ويژه فرقه حنفى را تشكيل مى دهد ــ اعتراف
نموده ، اما زير بار ولادت حضرت از پيش نرفته ، و خاطر نشان مى كند كه
بعداً متولّد خواهد شد. و اين ادعا در مقدمه كتاب مردود گرديد.
اما آنچه ما
خود از كلام اميرالمؤمنين على(ع) مى فهميم اين است كه به طور كوتاه
مى گوئيم:
برنامه كار
و سازمان حكومت آن امام بزرگوار و موعود اسلام ، همچون زمامداران جهان ،
متكى بر هوى و هوس ، و دين سازى و زورگوئى و قوانين تحميلى نيست; بلكه بر
اساس رشد عقلى و پيشرفتهاى علمى است ، كه در سايه هدايت قرآن و تعاليم
عاليه اسلام و رهبرى حضرتش پايه گذارى مى شود.
همانطوريكه
پيامبر عاليمقام اسلام(ص) ، در پرتو قرآن و دستورات اسلام ، در مدت كوتاهى
روح ايمان ، يكتاپرستى ، نوعدوستى ، عدالت ، رفاه ، نظم و امنيّت همه
جانبه ، و علم و دانش را جايگزين عقايد شرك آميز مذاهب باطل ، رذائل
اخلاقى ، انواع تبعيضات و تجاوزات ، فقر علمى ، و ديگر چيزها نموده ، و
سرانجام وضع نكبت بار زندگى جاهلى را از ريشه دگرگون ساخت ; و عاليترين راه
و رسم زندگى و كسب سعادت را به مردم آموخت ; و درهاى ثروت مادى و معنوى را
بر روى آنان گشود.
و امام(ع)
در فراز بعد چنين خاطر نشان مى فرمايد كه:
رويدادها
وحوادث بدانجا منتهى مى شود كه جنگ همه را به پا خيزاند ، و همانند حيوان
درنده اى كه در موقع حمله دهان خود را براى دريدن شكار و بلعيدن آن ، تا
آخرين حد باز مى كند به شما نيشخند زند; پستانهاى آن از شير پر گشته(
[5] );
مكيدن شير آن بس شيرين است ، و سرانجام بس زهرآگين.
آرى ،
همانطور كه ديديم و مى بينيم ، در آغاز جنگ ، نوعاً غنائم جنگى و
موفقيتهائى نصيب جنگجويان مى شود; و به اميد بهره بيشتر و پيروزى كامل جنگ
به ذائقه آنها شيرين مى آيد ، آنچنانكه هريك از طرفين طرح آتش بس طرف ديگر
را نمى پذيرد; اما پايان شوم جنگ ، كشتار ، ويرانى ، معلولين فراوان ،
بيماريهاى روحى و جسمى ، غارت اموال ، تجاوز به نواميس ، و انواع بدبختى ها
است كه كام جنگ افروزان و ملل جنگ زده را تلخ مى كند.
هم اكنون
نمونه آشكار آن را در جنگ خائنانه و تحميلى عراق و ايران به چشم خود مى
بينيم كه انواع كمكهاى نظامى و سلاحهاى جنگى است كه با پولهاى سعودى و
همكاران خود فروخته اش از طرف مصر ، اردن ، اسرائيل ، آمريكا ، شوروى و
فرانسه سرازير عراق مى شود; و مسلمانان فريب خورده يا خود فروخته بعثى و
مرتد را به ادامه جنگ عليه اسلام و مسلمانان ايران تشجيع مى كند.
چنانكه جنگ
اعراب و اسرائيل در رمضان ، جنگ مسيحيان لبنان با مسلمانان اين كشور در
چهار سال پيش ، و حمله فعلى اسرائيل به لبنان ، و كشتار بى رحمانه و بى حد
و حساب مسلمانان اين سرزمين هم نمونه هاى ديگرى از پيشگوئيهاى امام
اميرالمؤمنين على(ع) است.
امام(ع) اين
چنين سخن را ادامه مى دهند كه:
« أَلا وَ فِى غَد ــ و سَيأْتى غَدٌ بِما لا تَعرِفوُن ــ يَأخُذُ
الْوَالِى مِن غَيرِها عُمَّالِها عَلى مَساوِىءِ أَعْمَالِها ، و تُخرِجُ
لَهُ الأَرضُ أَفالِيذَ كَبِدِها ، و تُلقِى إِلَيهِ سِلماً مَقاليدَها ،
فَيُريكم كيفَ عَدلُ السِّيرةِ ، وَ يُحيِى مَيِّـتَ الكِتابِ و
السُّـنَّةِ »
آگاه
باشيد ، در فردا ـ فردائى كه از آمدنش و آنچه همراه دارد نا آگاهيد ـ والى
و زمامدار ( با اين ويژگى كه بر اساس وراثت از حكومت هاى قبل ، يا بند و
بست با گروهها و احزاب چپ و راست ، يا سرسپردگى به استعمارگران شرق و غرب
روى كار نيامده ) ;
كارفرمايان و عمال آن حكومتها را بحسب تجاوزات و خيانتهائى كه مرتكب
شده اند ، محاكمه نموده ، به كيفر رساند; و زمين پاره هاى جگر خود را براى
او بيرون آورد ، و از روى تسليم و فروتنى كليدهاى خود ( اختيار گوشه و كنار
جهان ) را به سوى او اندازد; و آنگاه او روش زمامدارى و آئين دادگسترى
پيامبر را به شما نشان دهد ، و آثار مرده و فراموش شده كتاب و سنّت را دگر
بار زنده ، و به اجراء و گسترش در آورد.
ابن
ابى الحديد در ذيل اين فراز نوشته است:
« أن الوالى يعنى
امام الذى يخلقه الله تعالى فى آخر الزمان »
بدون شك
مقصود از والى در اين عبارت امامى است كه خداوند او را در آخر الزمان خلق
خواهد كرد.
كلمه
« أفـاليذ » جمع « افلاذ » جمع « فلذ » بـه معنى پاره جگر است ، و اين
كنايه از گنج ها و ذخائر زير زمينى امثال طلا ، نقره ، الماس ، نفت ، و
غيره است كه براى قائم به امر ( زمامدار ) آشكار خواهد شد; و در بعضى از
تفاسير كلام خداوند ،
« وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقَـالَها »(
[6] )
به همين موضوع تفسير شده است.
آنگاه گويد:
اين مطلب در روايتى با تعبير
« و قائت له
الارض أفلاذ كبدها »(
[7] )
آمده ، كه معناى آن چنين است: « زمين پاره هاى جگر و ذخائر خود را به
خارج پرتاب خواهد كرد. »
نيز
ابن اثير پيرامون لغت
« فلذ »
گويد: از اخبار سـاعت جمله
« و تقـىء الارض
أفلاذ كبدها »
است; و معنـاى اين جمله آنست كه زمين گنجهاى نهفته خود را خارج مى كند ; و
همانند اين كلام است آيه:
« وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقَـالَها »(
[8] ).
و علامه
قندوزى نيز اين فراز از كلام اميرالمؤمنين(ع) را تحت عنوان
« فى ايراد الكلمات القدسية لعلى كرم الله وجهه ،
التى ذكرها فى شأن المهدى فى كتاب نهج البلاغه »
آورده است(
[9] ).
و حاكم در
« مستدرك »
به نقل از مجاهد از ابن عباس آورده كه گفت:
و اما
مهدى آنست كه پر مى كند زمين را از عدالت ، همچنانكه پر شده باشد از ستم; و
در اين موقع چهارپايان و درندگان در امنيت بسر خواهند برد; و زمين پاره هاى
جگرش را بيرون اندازد.
مجاهد
پرسيد: پاره هاى جگر زمين چيست؟
ابن عباس
پاسخ داد: قطعاتى همانند ستونهائى از طلا و نقره(
[10] ).
خطبه 150:
« . . . يا قومِ هذَا إِبانُ وُرودِ كُلِّ مَوعُود ، و دُنُوٍّ مِن طَلعةِ
مَا لاَ تَعرفُون. أَلا و إِنَّ مَن أَدركَها مِنَّا يَسرِى فِيهَا بِسِراج
مُنِير ، و يَحذُو فِيهَا عَلَى مِثالِ الصَّـالِحِين ، لِيَـحُلَّ فِيهَا
رِبقاً ، و يُعتِقَ فِيهَا رِقَّاً ، و يَصدَعَ شَعْباً ، و يَشعَبَ
صَدعاً ، فِى سِترِة عَنِ النَّاس ، لاَ يُـبصِرُ القَائِفُ أَثَرَهُ ، وَ
لَو تَابَعَ نَظَرَهُ . . . »
اى مردم
اكنون هنگام فرا رسيدن فتنه هائى است كه به شما وعده داده شده; و نزديك است
برخورد با رويدادهائى كه حقيقت آن بر شما ناشناخته و مبهم خواهد بود.
دانسته
باشيد آنكس كه از طريق ما ( مهدى موعود منتظر ) به راز اين فتنه ها پى برد
و آن روزگار را دريابد ، با مشعل فروزان هدايت ره بسپرد ، و به سيره و روش
پاكان و نيكان ( پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام ) رفتار نمايد ، تا در
آن گير و دار گره ها را بگشايد ، و بردگانِ در بند ظلم و خودخواهى و
ملّت هاى اسير استعمار را از بردگى و اسارت برهاند ، توده هاى گمراهى و
ستمگرى را متلاشى و پراكنده سازد ، و حق طلبان را گردهم آورد ، و بديگر
عبارت تشكيلات كفر و ستم را بر هم زند و جدائى و تفرقه اسلام و مسلمانان را
تبديل به يكپارچگى نموده و سامان بخشد.
اين رهبر
( مدتها بلكه قرنها ) در پنهانى از مردم بسر برد و هر چند ديگران كوشش كنند
تا اثرش را بيابند ، نشانى از رد پايش نيابند.
در اين
هنگام گروهى از مؤمنان براى درهم كوبيدن فتنه ها آماده شوند ، همچون آماده
شدن شمشير كه در دست آهنگر صيقل داده شده.
همينان
چشمانشان به نور و فروغ قرآن روشن گردد ، موج با شكوه تفسير قرآن در گوش
دلشان طنين انداز شود ، شامگاهان و صبحگاهان جانشان از چشمه حكمت و معارف
الهى سيراب گردد.
ابن
ابى الحديد پيرامون اين سخن مى گويد:
جمله
« و دُنُوٍّ مِن طَلعةِ مَا لاَ تَعرفُون »
كنايه از پيش آمدهاى مهم و رويدادهاى بى سابقه از قبيل دابة الارض(
[11] ) ،
دجال ، فتنه ها و كارهاى خارق العاده و وهم انگيز او ، ظهور سفيانى ، و
كشتار بيش از حد مردم است.
آنگاه
مى نويسد:
امام با
ايراد جمله
« أَلا و إِنَّ
مَن أَدركَها »
بذكر مهدى آل محمد(ص) پرداخته كه از كتاب و سنّت پيروى مى كند.
و جمله
« فِى سِترة عَنِ النَّاس »
بيانگر موضوع پنهانى و غيبت اين شخصيت والا مقام مورد اشاره است.
سپس
مى گويد:
اين
موضوع اماميه را در عقيده مذهبى ( ولادت حضرت مهدى(ع) ) سودى نبخشد; هرچند
كه پنداشته اند سخن امام تصريح به گفته آنها درباره غيبت مهدى است; زيرا
جايز است كه خداوند اين چنين امامى را در آخر الزمان بيافريند و مدتى در
پنهانى بسر برد ، و داراى مبلغين و نمايندگانى باشد كه دستورات او را به
اجرا در آورند ، و از آن پس ظهور نمايد و زمام كشورها را بدست گيرد و
حكومتها را زير سلطه خود درآورد و جهان را مسخر فرمايد.(
[12] )
اكنون توجه
خوانندگان رابدين نكته جلب مى نمايد كه ابن ابى الحديد از يكسو انطباق كلام
اميرالمؤمنين(ع) را بر عقيده شيعه درباره حضرت مهدى حجة بن الحسن
العسكرى(ع) و ولادت و زنده بودن آن بزرگوار باور نكرده و رد مى كند; و از
سوى ديگر جايز و ممكن مى داند كه حضرت مهدى(ع) پس از بدنيا آمدن ، مدتى را
در حال غيبت و پنهانى بسر برد ، و نمايندگان و مبلغين از طرف حضرتش به
وظائف محوله دينى پردازند ; آنگاه ظهور كند و رسماً مشغول به كار گردد.
بدون شكّ
اين نظريه جز تعصّب ولقمه دور سر گردانيدن ، توجيه ديگرى نمى تواند داشته
باشد ;
چه اگر ممكن
باشد كه آن حضرت بعد از بدنيا آمدن غايب گردد و . . . پس همان نظريه اى را
ارائه داده است كه شيعه مى گويد ، منتها با يك اختلاف غير اساسى ;
و آن اينكه
شيعه معتقد به ولادت امام زمان در سال 256 هجرى است ، و اين اعتقاد مبتنى
بر دهها حديث از ناحيه امامان معصوم عليهم السَّـلام ، و اعترافات بيش از
يكصد نفر از مورخان و دانشمندان اهل تسنن است كه در مقدمه بدانها اشاره شد.
نيز علامه
قندوزى در باب 74
« ينابيع
المودّة »
اين فراز از كلام امام را بعنوان مهدى موعود اسلام و مورد نظر شيعه ايراد
نموده است.
خطبه 152:
« وَ قَد طَلـَعَ طَالِعٌ ، وَ لَمـَعَ لاَمِعٌ ، وَ لاَحَ لاَئِحٌ ، وَ
اعتَدَلَ مَائِلٌ ، وَ استَبدَلَ اللهُ بِقَوم قَوماً ، وَ بِيَـوم
يَوماً ، وَ انتَـظَرْنَا الْغِيَرَ إنْتِظَارَ الْمـُجدِبِ الْمـَطَرَ. وَ
إِنَّمـَا الأَئِمـَّةُ قَوَّامُ اللهِ عَلى خَلْقِهِ ، وَ عُرَفَاؤُهُ
عَلى عِبَادِهِ. . . »
طلوع
كننده اى طالع شد; و درخشنده اى بدرخشيد; و آشكار كننده اى آشكار گرديد; و
آنچه به انحراف گرائيده بود به حق و اعتدال برگشت; و خداوند گروهى را به
گروهى تبديل ، و روزى را در برابر روزى قرار داد.
جز اين
نيست كه امامان ( بر حق ) پاسداران الهى بر خلق خدا هستند ، و آگاهان مراقب
از طرف او بر بندگانش; كسى به بهشت نخواهد رفت مگر اينكه آنان را بشناسد; و
هيچكس به دوزخ نخواهد رفت جز آنكه پيشوايان ( بر حق ) را انكار كند ، و
آنها او را جزو پيروان خود ندانند.
ناگفته پيدا
است كه مقصود از اين سخن ــ كه شرط رفتن به بهشت را شناخت امامان ، و مايه
رفتن به جهنم را نشناختن امامان(ع) و انكار آنان اعلام نموده ــ شناختن و
نشناختن امامان دروغين و پيشوايان ظلم و گمراهى نيست.
بنابراين
متصديان امر خلافت قبل از على(ع) ، و معاويه ها و يزيدها و مروان ها و
عبدالملك ها و هشام ها از بنى اميه ، و سفاح ها و منصورها ، و هرون ها و
مأمون ها و متوكل ها و معتمدها و ديگران از بنى العباس ( كه سراسر عمرشان
به كشتار اهل بيت پيامبر(ص) ، و قتل و غارت مؤمنين و سادات ، و پر كردن
زندانها از افراد بيگناه ، و راه انداختن مجالس شراب و قمار و زنا و هتك
اسلام ، و انواع جنايت طى گرديد ) كسانى نبودند كه شناخت آنها شرط سعادت و
نشناختنشان مايه گرفتارى باشد.
آرى اگر
مقصود از اين كلام ، افراد نامبرده باشد ، زمامداران خائن كشورها و مناطق
مسلمان
نشين و نوكران خود فروخته استعمار نيز دست كمى از آنان نداشته ، و بايد
آنها هم معرفتشان مايه سعادت و عدم شناختشان مايه جهنم باشد; و اين مطلبى
است كه هيچ مسلمان عاقلى زيربار آنها نمى رود.
چنانكه هدف
از شناسائى امامان راستين ، تنها شناختن نام آنها و نام پدرانشان و اطلاع
بر تاريخ ولادت و درگذشتشان نيست.
بلكه هدف
اصلى از اين وظيفه بزرگ اسلامى شناختن امام است با ويژگيهاى علمى و سيره
اخلاقى ، اجتماعى ، سياسى ، و ديگر شؤون شخصى و امامتى ، و اعتراف عقيدتى و
عملى بمقام ولايت او.
و مقصود از
شناخت آنان مردم را ، شناختن بعنوان شيعه و در خط پيروى آنان بودن است; و
اين درست همان معرفت و شناسائى طرفينى مايه رفتن به بهشت و رهائى از جهنّم
است.
اكنون با
توجه به جملات
« إِنَّمَـا الا َئمَّةُ قَـوَّامُ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ ، وَ عُرَفاؤُهُ
على عِبادِه »
به اين نكته
پى خواهيم برد كه بايد در هر عصر و دوره اى از اعصار و دورانهاى اسلامى كسى
وجود داشته باشد كه تحت عنوان
« امام »
و
« پيشوا »
قائم بر خلق خدا و مراقب بر بندگان او باشد. اين حقيقتى است غير قابل انكار
كه جز بر اساس عقيده شيعه درباره دوازده امام و تولد و حيات امام دوازدهم ،
بر هيچ فرقه اى از ديگر فرق اسلامى ( چه شيعه و چه سنى ) منطبق نخواهد شد.
بدين ترتيب
تنها كسيكه در طول حدود ده قرن و نيم گذشته تا كنون و بعداً هم تا عصر
انقلاب جهانى اسلام مى تواند از بين اقشار و توده هاى مختلف اسلامى ، مصداق
بى چون و چراى سخن امام اميرالمؤمنين(ع) باشد همانا
حضرت بقية الله الأعظم ، مهدى منتظر ، حجة بن الحسن العسكرى(عج)
باشد ،
كه گذشته از شيعه ، بيش از يكصد و بيست نفر از بزرگان علماى اهل سنت و
مراجع درجه اول حديثى ، تاريخى ، و ادبى آنها اعتراف به ولادت و غيبت و نيز
قيام جهانى حضرتش در آينده نموده اند.
آرى، او هم
اكنون در هر كجا كه هست به وظيفه قائميت بر خلق خدا مشغول ، وبه گفته محقق
طوسى عليه الرحمة:
« وجوده لـطف ، و
تصرفه لـطف آخر ، و عدمه منّا »(
[13] )
اصل وجودش لطف است ، و دخالتش در امور لطفى ديگر ، و عدم تصرف يا غيبتش از
ناحيه ماست.
خطبه 182:
« . . . قَد لَبِسَ لِلحِكمَة جُنَّـتَها ، وَ أَخَذَها بِجَمِيعِ أَدَبِها
مِنَ الإِقبَالِ عَلَيهَا وَ المَعرِفَةِ بِها ، وَ التَّـفَرُّغِ لَها ،
فَهِى عِندَ نَفسِهِ ضَالَّـتُهُ الَّتِى يَطلُبُها ، وَ حَاجَتُهُ الَّتِى
يَسأَلُ عَنهَا.
فَهُوَ مُغتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الإِسلامُ ، وَ
ضَرَبَ بِعَسِيبِ ذَنَبِه وَ أَلصَقَ الأَرضَ بِجِرَانِهِ ، بَقِيَّـةُ مِن
بَقَايَا حُجَّتِهِ ، خَلِيفَةٌ مِن خَلائِفِ أَنبِيَائِهِ »
همانا
زره دانش را بر تن پوشانده ، و آن را با تمام آداب و شرائطى كه مى بايد
ــ چون توجه به شناسائى و فراغت بال از سرگرمى به غير آن ــ پس حكمت گمشده
او باشد كه پيوسته در جستجوى آن است و خواسته اوست كه در تعقيبش پرس و جو
مى كند.
آن زمان
كه اسلام به غربت گرايد و ( همانند شترى كه رنجور و از راه رفتن باز مانده
دم خود را حركت دهد و سينه بر زمين چسباند ) حركت و سازندگى خود را از دست
بدهد ، و او ( حضرت مهدى(ع) ) به غربت و پنهانى به سر برد ( تا موقعى كه از
طرف خدا مأمور به قيام گردد و اسلام را از غربت و فراموشى و حالت بى تفاوتى
مردم برهاند ) .
او
باقيمانده اى است از حجتهاى خدا و خليفه ايست از خلفاى پيامبران.
ابن
ابى الحديد پيرامون اين فراز از سخن اميرمؤمنان(ع) نوشته است:
اين
گفتار را هر گروهى بر اساس عقيده خود تفسير كرده اند. شيعه اماميه گمان
كرده اند كه مقصود از اين شخصيت ، مهدى منتظر مى باشد.
آنگاه به
ايراد نظر صوفيه اهل تسنن و فلاسفه و ديگر همفكران خود ـ كه هيچ يك نه
مستند بدليل عقلى است نه نقلى ـ پيرامون اين فراز از سخن امام پرداخته و
گويد:
به نظر
من بعيد نيست كه مراد از اين شخصيت ، قائم آل محمد در آخر وقت باشد ،
هنگاميكه خداوند او را بوجود آورد ، هر چند كه ألآن موجود نيست; زيرا در
اين كلام دليلى بر وجود او نباشد; و اتفاق همه فرق اسلامى بر اين است كه
( عمر ) دنيا و تكليف مردم جز با ظهور و قيام او پايان نخواهد يافت.(
[14] )
اكنون توجه
به اين نكته لازم است كه شارح معتزلى ، نخست برداشت شيعه از كلام
اميرالمؤمنين(ع) را با ترديد نقل كرده ، ليكن چون برگفته هاى صوفيه و
فلاسفه و اصحاب خود دليل قانع كننده اى نيافته ، ناگزير تن به عقيده شيعه و
صحت برداشت آن از سخن امام(ع) داده ، و صريحاً اعتراف به پيشگوئى آن حضرت
از وجود مهدى و قيام جهانى او كرده است; اما درباره ولادت و حيات حضرتش
تشكيك نموده ، مى گويد:
در اين
كلام چيزى كه در حـال حاضر دليل بر وجود او باشد به نظر نمى رسد.
بديهى است
كه اين سخن از مثل ابن ابى الحديد ، با مقام فضلى كه داشته ، جز به انكار
حقايق و مخالفت از روى تعصّب با شيعه ، به چيز تفسير نمى شود.
زيرا
اميرمؤمنان(ع) درصدد معرفى اصل موضوع مهدى در اسلام و نقش وجودى او پس از
ولادت و ديگر مراحل حياتى آن موعود الهى بوده اند ، نه در مقام خبر دادن از
ولادت و موجود بودن كسى كه بيش از دو قرن بعد از حضرتش ولادت يافته ، تا در
كلامش اشاره اى به موجوديت او باشد ، و ابن ابى الحديد ( بدون توجه به
واقعيت تاريخ حضرت مهدى(ع) ) از آن اشاره بفهمد كه مهدى در قرن هفتم زنده و
موجود است ، و الا منكر ولادت و حيات او گردد.
در حديثى كه
به نقل سيوطى ــ در « عرف الوردى »ص126 ــ ابن ابى شيبه ، احمد بن حنبل(
[15] ) ، ابوداوود ، ابويعلى(
[16] ) ، و طبرانى از پيامبر(ص) آورده اند كه ضمن پيشگوئى
از مقدمات همزمان با ظهور مهدى(ع) ــ همانگونه كه اميرمؤمنان(ع) از اسلام
تعبير نموده ــ حضرتش از پيش تعبير و پيشگوئى نموده و مى فرمايد:
« يُلقـِى الإِسلاَمَ بِجِرانِهِ إِلَى الأَرض »(
[17] )
يعنى اسلام
را با كمال آرامش و با تمام ابعاد پياده و گسترده مى كند.
نيز نعيم بن
حماد در
« فتن »
ــ بنا به نقل سيد بن طاووس(
[18] ) ــ از پيامبر آورده كه فرمود:
« مهدى
گنجها را استخراج مى كند و اموال را تقسيم. »
آنگاه
فرمود:
« يُلقـِى الإِسلاَمَ بِجـِرانِهِ »
پىنوشتها:
[1]
ــ
كتاب
« مصادر نهج البلاغه و اسانيده »
تأليف علامه محقق و دانشمند گرانقدر ، مرحوم سيد عبدالزهراء حسينى
عراقى ، شامل پژوهش و تحقيق از اسناد حديثى ، تاريخى و ادبى
« نهج البلاغه »
مى باشد; كه براى يك يك خطبه ها ، نامه ها و كلمات امام اميرالمؤمنين
على(ع) ، 1 تا 12 سند حديثى ، تاريخى و ادبى از منابع سنى و شيعه ارائه
نموده; و به حق از عالى ترين و ارزنده ترين كارهائى است كه پيرامون
شناخت كتاب و استناد آن به امام(ع) انجام گرفته ، واهميت و ارزش كتاب
را در اختيار همگان قرارداده; وضمن چهار مجلد براى دومين بار در بيروت
به چاپ رسيده است.
نيز
در همين زمينه
« مصادر نهج البلاغه »
به قلم دانشمند لبنانى ، شيخ عبدالله نعمت ، رئيس دادگاه جعفرى بيروت ،
كه در يك جلد چاپ و منتشر گرديده. و جز اين دو كتاب
« مدارك البلاغه و دفع الشبهات عنه »
به قلم علامه جليل شيخ هادى كاشف الغطاء است كه ضميمه
« مستدرك نهج البلاغه »
همان مؤلف در بيروت به چاپ رسيده.
[2]
ــ
اين مطالب در مراتب زير خلاصه مى گردد:
1 ــ
اصل مسأله امامت و رهبرى در اسلام.
2 ــ
شرايط امامت ، يا مشخصات و ويژگيهاى امام و رهبر.
3 ــ
انواع مسؤوليت هاى مقام رهبرى و قلمرو فعاليت آن.
4 ــ
موقعيت اهل بيت و صلاحيت همه جانبه آنها در تصدى مقام خلافت و رهبرى.
5 ــ
سيره و روش امام اميرمؤمنان(ع) از آغاز اسلام تا دوران خلافت ، و نقش
آن حضرت در جهت رهبرى.
6 ــ
رهبرى مطلقه و جهانى در اسلام.
7 ــ
ظهور و قيام امام دوازدهم ، و تحقق يافتن رهبرى و زعامت بى قيد و ... .
[3]
ــ
شايد مقصود اين باشد كه به امام حاضر كه به دنيا بى توجه است ، يا از
اصلاح كار شما در شرائط موجود ناتوان است ، طمع مورزيد; و از امام زمان
كه غائب مى شود نااميد نگرديد كه رمز پيروزى و كليد حل مشكلات در دست
اوست. چه ممكن است كسيكه روگردانده يك پايش بلغزد ، و پاى ديگرش برقرار
ماند ، آنگاه پس از مدتى هر دو با هم بجاى خود برگردند ( و دين خدا را
كه دستخوش حوادث شده ثبات و استقرار بخشد ).
[4]
ــ
شرح نهج البلاغه ، ج 7 ص 94 ـ 95.
[5]
ــ
شايد كنايه از مواد و مهمات جنگى باشد كه از هر سو به جنگجويان اعطاء
مى شود ، و بدين وسيله آتش جنگ برافروخته تر مى گردد.
[7]
ــ
شرح نهج البلاغه ، 9/46 .
[8]
ــ
نهايه ، ج 3 ص 470 ; الفائق ، زمخشرى 3/141 .
[9]
ــ
ينابيع المودة ، باب 74 ، ص524 ، چاپ نجف.
[10]
ــ
مستدرك ، ج 4 ص 514.
[11]
ــ
خداوند در قرآن مجيد ، سوره نمل 27/84 ، سخن از « دابة الارض » به ميان
آورده ، و فرموده:
« وَ إذِا وَقعَ القَولُ عَلَيهِم أَخرَجنا لَهم دَآبـّةَ الأَرضِ
تُكَلِّـمُهم أَنَّ النَّـاسَ كَانُوا بِايَاتِنَا لاَيوُقِنُون »
و به
موجب نقل اكثر مفسران ، مقصود از « دابة الارض » ( جنبنده زمينى )
موجودى است كه از طرف خدا برانگيخته شود و با علامت مخصوص ، مؤمن و
كافر را از هم جدا و مشخص نمايد. رجوع شود به
« نهايه »
ابن اثير ، ج 2 ص 96.
[12]
ــ
شرح نهج البلاغه ، ج 9 ص 128.
[13]
ــ
به
« شرح تجريد »
علامه ، و
« شرح تجريد »
قوشجى مراجعه شود.
[14]
ــ
شرح نهج البلاغه ، ج 10 ص 96.
[15]
ــ
مسند احمد بن حنبل ، 6/316.
[16]
ــ
مسند ابويعلى ، ج 12 ص 370 ، شماره 6940.
[17]
ــ
جران به معناى باطن گردن شتر است.
[18]
ــ
الملاحم و الفتن ، ص 44 ، باب 146.