اشاره
شناسايى و جذب افراد مستعد و آماده و تربيت آنان بر اساس تربيتهاى اسلامى و
مجهّز ساختن آنان به انواع علوم مورد نياز جامعه، از رسالتهاى مهم ائمه
اطهار(ع) بود و محدوديتهاى اعمال شده از سوى حكومتهاى مستبد و ظالم وقت، هر چند
انجام اين رسالت را در حدّ مطلوب با مشكلاتى مواجه مىساخت و بسيارى از افراد
را از دستيابى به اين سر چشمههاى زلال دانش و معرفت و بهرهگيرى از آن محروم
مىكرد، ولى موجب تعطيل شدن آن نگشت. تشنگان حقيقت و شيفتگان امامت تحت پوششهاى
مختلف ،به محضر امامان(ع) مىرسيدند و در حدّ ظرفيّت و ميزان معرفت خود از
اقيانوس بيكران دانش الهى آن بزرگواران جرعهاى مىنوشيدند.
اصحاب و ياران امام جواد(ع) بيش از تعدادى است كه در اينجا به آنان اشاره
مىشود. در برخى منابع اسلامى نام بيش از 270 نفر به عنوان اصحاب آن حضرت آورده
شده است. در اين نوشتار مختصر از بعضى شاگردان آن حضرت، هر چند به طور اختصار
ياد مىشود تا ضمن تجليل از اين سنگربانان علم و فرهنگ، بعد علمى و تلاش فرهنگى
پيشواى نهم شناختهتر گردد.
1- ابن سكّيت يعقوب بن اسحاق اهوازى شيعى
ابن سكيت، نزد امام جواد و امام هادى(ع) از احترام زيادى برخوردار بود و از
خصّيصين ايشان به شمار مىرفت. همچنين او از امام جواد (ع) روايات و مسائلى نقل
كرده است.(1)
محل ولادت او «دورق اهواز» بود، دورق يكى از مراكز علمى و فرهنگى كهن ايران
اسلامى است و علما، خطبا و شعراى شهيرى از اين منطقه قد برافراشتند؛ چنان كه
امروزه كلمه «دورقى» را در پى نام بسيارى از علماى بزرگ مىبينيم.
البته برخى بغداد را محل ولادت اين شخصيت بزرگ شيعى مىدانند.
نام او را «يعقوب» و كنيهاش را «ابويوسف» نهادند.
پدرش «اسحاق» نام داشت. اين مرد صالح و درستكار در فنون ادبيات عرب، به ويژه
لغت و شعر، استاد شمرده مىشد، دوستدار دانشمندان بود، و از اصحاب كسائى، يكى
از قراء سبعه، به شمار مىآمد.
اسحاق اديبى فرزانه و شاعرى زبردست بود؛ ولى براساس آموزههاى اسلامى سكوت را
بر سخن ترجيح مىداد. به تدريج در سايه افراط درسكوت، به «سكيت» (بسيار سكوت
كننده) شهرت يافت. بدين سبب، فرزندش را «ابن سكيت» خواندهاند.
ابن سكّيت بر اثر دعاى پدر و تلاشهاى مستمرش در علوم مختلف اسلامى صاحب نظر
گرديد. به طورى كه وى از علماى برجسته ادبيات عرب بوده، كه در علم فصاحت و
بلاغت و اشعار عرب يد طولائى داشته است، و كتاب مشهور «تهذيب الالفاظ اصلاح
منطق»، در ادبيات، اثر اوست.
ابن خلكان از يكى از علما چنين نقل مىكند: كتابى در لغت بهتر از «اصلاح
المنطق» از جسر (پل) بغداد نگذشته است. بدون ترديد اين كتاب سودمند و جامع بوده
و بسيارى از لغات را گردآورده است و در نوع خود با اين حجم بىنظير است. گروهى
به اين كتاب پرداختهاند. «وزير مغربى» آن را مختصر نموده و «خطيب تبريزى» به
تنقيح و تهذيب اين كتاب دست يازيده است.
ابن خلكان به نقل از ابوالعباس المبرّد مىگويد: «كتابى بهتر از «اصلاح المنطق»
ابن سكيت در ميان مؤلفين بغداد نديدم.»
و ثعلب مىگويد: اصحاب ما اتفاق نظر دارند كه پس از ابن اعرابى، كسى آگاهتر از
ابن سكيت در علم لغت يافت نشده است.(2)
سرانجام اين يار وفادار و عالم بزرگ شيعى به دست متوكل ملعون به شهادت رسيد و
در اين هيچ اختلافى وجود ندارد؛ اما در چگونگى شهادتش اختلاف است.
عبدالرحمان بن محمدبن انبارى در كتاب «نزهةالالباء» و محمد بن احمد ازهرى در
كتاب «تهذيب اللغه» چنين آوردهاند:
علت خشم متوكل كه باعث قتل ابن سكيت شد، اين بود كه روزى مردى قرشى و ابن سكيت
و متوكل مشغول سخن گفتن بودند، خليفه كه درپى آزار مرد قرشى بود. ابن سكيت را
فرمان داد تا وى را دشنام دهد.
ابن سكيت كه اين را خلاف اخلاق مىدانست، به امر خليفه توجه نكرد و ناسزا نگفت؛
خليفه اين عمل ابن سكيت را ناپسند شمرده، به مرد قرشى گفت: همان كارى كه ابن
سكيت در باره تو انجام نداد، انجام ده.
مرد قرشى كه از متوكل مىترسيد. به فرمانش عمل كرده و لب به ياوهگويى گشاد.
ابن سكيت با مشاهده اين بىاحترامى از كرده خود پشيمان شد و گفت: اى خليفه!
اينك به فرمانت عمل مىكنم و اورا ناسزا مىگويم.
متوكل گفت: آنچه اكنون مىگويى، انتقام است نه اطاعت امر من.
سپس به نوكران تركش فرمان داد ابن سكيت را بزنند. آنها چنان لگد بر شكمش كوفتند
كه بيهوش گرديد. سپس او را بر دوش گذاشته، به خانهاش بردند. استاد دو روز بعد،
به سبب صدمات و جراحات عميق به شهادت رسيد.
در باره شهادت اين بزرگ مرد روايت مشهور ديگرى نيز وجود دارد كه اكثر منابع نيز
آن را تأييد مىكنند. روزى متوكل وارد كلاس فرزندانش شده، با ايشان گفتگو كرد و
به ابن سكيت گفت: از تو مىخواهم آنچه در دلت پنهان كردهاى آشكار كنى. بگو
بدانم آيا فرزندان مرا بيشتر دوست دارى يا فرزندان على بنابىطالب حسن و حسين
را؟
ابن سكيت از اين سخن گستاخانه سخت عصبانى شده، گفت: به خداى على اعلى سوگند،
رتبه و مقام كمترين غلامان آن حضرت كه قنبرحبشى است. از تو و فرزندانت بسى
بالاتر و عظيمتر است. اين عقيده با وجودم آميخته و از من جدا نمىشود. متوكل
كه انتظار چنين صراحتى را نداشت. خشمگين شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد
را از پشت سرش بيرون آورند.
گروهى براين عقيدهاند كه گردآورى اشعار «كميت اسدى»، بزرگ شاعر شهيد شيعه،
توسط «ابن سكيت» سبب شهادت او شد؛ اين كار مذهب واقعىاش را نمايان ساخت.
متوكّل در پى بهانهاى بود تا ابن سكيت را به اظهار عقيده ناگزير سازد.
بنابراين، به كلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح كرد. افزون براين، گروهى
سودجو و شيعه ستيز كه چه بسا به مذهب واقعى ابن سكيت پى برده بودند. در پى
تحريك متوكل عليه او بودند.
«ازهرى» در «تهذيب اللغه» مىگويد: پس از شهادت استاد بىدرنگ ده هزار درهم ديه
او را به خانوادهاش پرداخت كردند. اين كردار نشان مىدهد كه نقشه قتل ابن سكيت
از پيش طراحى شده بود.
شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243 - 244 يا 246 هجرى تحقق يافت.
2- على بن مهزيار اهوازى
كنيه وى «ابوالحسن»، اهل دورق اهواز بود.(3)برخى معتقدند كه وى اهل «هنديجان
فارس» است.(4) او در اهواز نشو و نما كرد و به مرتبه «فقاهت» رسيد. على از
بزرگان پرهيزگار و پاكدامن بود و راويان درباره او گفتهاند: «هنگام طلوع
خورشيد براى خدا به سجده مىافتاد و سرش را بلند نمىكرد تا اين كه هزار نفر از
برادران دينىاش را دعا مىكرد. ازاينرو، پيشانى وى در اثر سجدههاى زياد و
طولانى، همانند زانوى شتر، پينه زده بود و اين نبود مگر بخاطر عبادت بسيار و
سجده در پيشگاه حق.»(5)
على از ياران نزديك امام رضا(ع) و همچنين امام جواد و امام هادى عليهما السلام
به شمار مىرفت و آن بزرگواران وى را به عنوان وكيل خويش منصوب كرده بودند، و
توقيع (امضاء) آنها هنوز موجود است.
وى از مفسّران قرن سوم هجرى است و بيش از 30 كتاب و رساله در زمينههاى مختلف
معارف اسلامى دارد. او تفسيرى دارد، و نيز كتابى به نام «حروف القرآن» در زمينه
قرآن دارد.(6)
او آثارى در زندگينامه پيامبران، فقه و مقالاتى در اشربه، بازرگانى و پيشهورى
نگاشته است.(7)
برخى از كتب على بن مهزيار از اين قرار است: كتاب الوضوء، كتاب الصلاة، كتاب
الزكاة، كتاب الصوم، كتاب الحج، كتاب الطلاق، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب
التفسير، كتاب الفضائل، كتاب العتق و التدبير، كتاب التجارات و الاجارات، كتاب
المكاسب، كتاب المثالب، كتاب الدعاء، كتاب التجمّل و المروة و كتاب
المزار...(8)
على بن مهزيار در اسناد حدود 437 روايت واقع شده است و از امام رضا، امام جواد
و امام هادى عليهم السلام و ديگران حديث نقل كرده است.(9)
امام جواد (ع)، على بن مهزيار را با پيامها و نامههاى عطرآگينى ستود، از جمله
حضرت در نامه ذيل او را چنين تحسين مىكند: «اى على! در پيروى كردن، انجام
دستورات، خيرخواهى و پندگويى تو را آزمودم (و تو سرافراز از بوته آزمايش بيرون
آمدى)، پس اگر بگويم كسى را مانند تو نديدهام، چه بسا راست گفته باشم، خداوند
به تو بهشت برين و آن مقامات والايى كه نمىدانى پاداش دهد، من مقام تو و خدمات
شبانه روزى تو را در سرما و گرما از نظر دور نداشتهام از خداوند مىخواهم در
روز قيامت كه همه را گرد مىآورد، آنچنان مخلوقات خود را شيفته و دوستدار تو
كند كه مايه رشك باشد، به درستى كه خداوند شونده دعاهاست ...»(10)
اين نامه تجليل، تقدير و بزرگداشت امام را نسبت به على به خوبى نشان مىدهد و
مىبينيم كه حضرت مىفرمايد در ميان اصحاب خود كسى را مانند ابن مهزيار در
دانش، پرهيزگارى و ورع نديده است.
با اندكى تأمل در اين توقيعات امام جواد(ع) درباره على بن مهزيار، مىتوان از
جايگاه رفيع و ارزشمند او نزد اهلبيت(ع) آگاه شد؛ زيرا آن بزرگوران هيچگاه
اهل مبالغه و زيادهروى نبودهاند، ضمن اينكه هميشه پيرامون ائمه (ع) چنين
شيعيان و اصحاب مخصوصى اگر چه به صورت معدود، حضور داشتهاند كه توانستهاند با
توجه به ظرفيت بالاى معرفت لياقت خود و البته در پرتو عنايت خاص اهلبيت (ع) به
چنين عنايات و مراتبى دست پيدا كنند.
ديگر از خدمات اين صحابى وفادار ائمه(ع) عبارتند از:
شناساندن امام هادى (ع) به مردم بعد از شهادت پدر بزرگوارش. تبيين مسائل فقهى و
پاسخگويى به سؤالات فقهى مردم. رساندن نظرات فقهى امام به مردم. ترويج ولايت
امام جواد (ع) در ايران زمين به ويژه اهواز. بر عهده گرفتن وكالت امام جواد و
امام هادى (ع). برقرارى ارتباط مردم با امام، با وجود خفقان عباسى. منشأ آرامش
و خير بودن در اهواز.(11)
در پايان بايد گفت كه على بن مهزيار نه تنها خودش جزء اصحاب ويژه و مورد
اطمينان اهلبيت (ع) به شمار آمده، بلكه خانوادهاش نيز از اين الطاف و عنايات
بىبهره نبودهاند، به عنوان مثال برادر او يعنى ابراهيم نيز از شيعيان برجسته
و با اخلاص بوده، و روايت شده كه يكى از سفراى امام زمان(عج) بوده و توانسته
خدمت آن حضرت مشرّف شود و داستان اين زيارت معنوى، مشهور است و در كتاب شريف
«كمال الدين» ذكر شده است. همچنين محمد، پسر على بن مهزيار نيز از اصحاب و
راويان ثقه حضرت هادى(ع) به شمار رفته است.
سال رحلت او مشخص نيست. به يقين او تا تاريخ 229 ق. زنده بوده است؛ زيرا به قول
نجاشى در آن تاريخ از محمد بن على بن يحيى انصارى، معروف به «ابن اخى» زاده از
او روايت كرده است.
شايان توجّه اين كه: على بن مهزيار كه به خدمت حضرت ولىّ عصر عليهالسلام تشرّف
حاصل كرده است، على بن ابراهيم مهزيار، برادر زاده على بن مهزيار است.(12)
مزار شريف على بن مهزيار در شهر اهواز واقع شده است، و هماكنون داراى بارگاه
با شكوهى است و مورد توجّه مخصوص شيعيان و ارادتمندان به آستان اهلبيت (ع)
قرار دارد.
3- ابراهيم بن مهزيار
شيخ طوسى(ره) او را از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) برمىشمارد(13) و نجاشى
مىگويد: كتاب «البشارات» از اوست.(14) و كشّى به سند خود از محمّد بن ابراهيم
بن مهزيار نقل مىكند كه گفت: «پدرم هنگام مرگ، اموالى به من سپرد و علامت و
نشانهاى كه جز خداوند آن را نمىدانست به من داد و گفت: هر كس اين نشانه را
گفت اموال را به او واگذار كن، محمّد مىگويد: من نيز به بغداد رفتم و در
كاروانسرايى منزل گرفتم، روز دوم پيرمردى آمده در را كوفت به غلامم گفتم: ببين
چه كسى بر در است. او بيرون رفت و برگشت و گفت: پيرمردى بر در است، من هم به او
اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت: من «عمرى» هستم، اموالى را كه نزد
خودت دارى به من بده و سپس مقدار اموال و نشانه را گفت من نيز اموال را به او
پرداختم.»(15)اين روايت دليل آن است كه ابراهيم بن مهزيار وكيل امام در گرفتن
حقوق شرعيه بوده است و طبيعتاً كسى را امام وكيل قرار مىدهد كه ثقه و امين و
عادل باشد.
4- خيران خادم قراطيسى
وى، خادم امام رضا (ع) و از شيعيان مخلص و مؤمنان به ولايت اهلبيت (ع) بوده و
در كتب رجال، او را جزء اصحاب مخصوص و صاحب سرّ سه امام بزرگوار: امام رضا،
امام جواد و امام هادى عليهم السلام برشمردهاند.
از بعضى روايات برمىآيد كه او وكيل حضرت جواد(ع) نيز بوده است. مانند روايتى
كه حضرت در پايان آن به او فرمودهاند: «اعمل فى ذلك برأيك، فإنّ رأيك رأيى و
من أطاعك اطاعنى»(16)(17)
در آن مسئله مطابق نظر خودت عمل كن، پس همانا كه رأى تو رأى و نظر من است، و
كسى كه از تو پيروى كند از من پيروى نموده است.
از خيران روايات و مسائل فراوانى در موضوعات مختلف برجاى مانده، كه آنها را از
حضرت جواد و هادى(ع) روايت نموده است. يكى از آن روايات نص بر امامت حضرت
هادى(ع) مىباشد و هنگامى بيان شده كه خيران در خدمت و ملازم ان حضرت بوده، و
امام جواد(ع) در بستر بيمارى قرار داشتند و اندكى بيشتر از عمر شريفشان باقى
نبود.
در آن هنگام، شخصى از جانب امام نزد خيران مىآيد و به او مىگويد: مولايت به
تو سلام مىرساند و مىفرمايد: همانا كه من درمىگذرم و امر امامت به فرزندم
على واگذار مىشود. امامت او بر شما واجب است بعد از من همانگونه كه امامت من
بر شما واجب بود بعد از پدرم تا برسد به رسول خدا(ص).
آرى، همانگونه كه بيان شد، خيران از اصحاب نزديك امام جواد و هادى(ع) بوده و
ارادت و اخلاصش نسبت به اين خاندان قابل توصيف نمىباشد.
نقل شده: زمانى خيران در راه سفر حج به مدينه رسيد و در آن شهر توانست خدمت
امام جواد (ع) مشرف شود. در آن هنگام حضرت (ع) بالاى ايوان و دكّهاى نشسته
بودند و خيران با ديدن هيبت و جلال ايشان، چنان دهشت و دلهرهاى در وجودش احساس
كرد كه متوجّه پلّههاى ايوان نشد تا اين كه حضرت(ع) اشاره نمود و او را متوجّه
ساخت. بعد از آن كه از پلّهها بالا رفت و سلام نمود دستان مبارك امام جواد(ع)
را گرفت و پس از بوسيدن بر ديدگانش قرار داد و نشست و تا مدّتى بىاختيار دستان
حضرت را به جهت هيبت و دهشتى كه از ايشان در دل احساس كرده بود، نگاه داشت تا
اينكه دلش آرام گرفت و دست امام(ع) را رها نمود.(18)
5 - احمدبن اسحاق اشعرى قمى
محدّثى عظيم الشّأن، عالمى بزرگوار و يكى از اصحاب ثقه و كاملاً مورد اطمينان
اهلبيت (ع) بوده و مانند بسيارى از اصحاب خاص ائمه (ع) از شهر مقدس قم به خدمت
آن بزرگواران شتافته است.
احمد بن اسحاق طى عمر شريفش توانست خدمت امام جواد و هادى (ع) برسد و جزء اصحاب
مخصوص امام عسكرى (ع) قرار گيرد و پس از ان بزرگواران به شرف زيارت حضرت صاحب
الزمان(عج) نائل گردد. يكى ديگر از افتخارات احمد بن اسحاق اين است كه توانسته
جزء سفراى سفارش شده حضرت حجت(عج) قرار گيرد؛ زيرا حضرت مهدى(عج) در توقيع
شريفى ايشان را مورد تأييد و عنايت قرار دادهاند. به همين سبب در كتاب «ربيع
الشيعه»،احمد بن اسحاق از وكلاء و سفراء و ابواب معروف حضرت حجت (عج) معرفى شده
است.
چنان كه بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بين قميها و امام و
از جمله اصحاب خاص آن حضرت ياد كردهاند.(19)اما دانشمندان ديگر، او را وكيل و
نماينده امام دانستهاند.(20)از روايتى در «بحارالانوار» استفاده مىشود كه او
نماينده امام در موقوفات قم بوده است.(21)
محمد بن جرير طبرى مىنويسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شيخ صدوق، نماينده
امام عسكرى (ع) بود. بعد از شهادت آن حضرت، وكالت حضرت صاحب الزمان(عج) را به
عهده گرفت. از طرف حضرت نامههايى خطاب به او صادر مىشد، و او وجوه و حقوق
مالى قم و اطراف آن را گردآورى نموده و به امام مىرساند.(22) احمد بن اسحاق صد
و شصت كيسه طلا و نقره را كه از شيعيان قم گرفته بود، به امام تسليم كرد(23)و
اين، حجم چشمگير وجوه جمعآورى شده را نشان مىدهد.
سعد بن عبدالله در روايتى مىگويد: زمانى همراه احمد بن اسحاق، در سرّ من رأى
خدمت امام عسكرى (ع) مشرف شديم. هنگام خداحافظى احمد از امام حسن (ع) پارچهاى
درخواست نمود تا براى كفنش از آن استفاده نمايد. پس از آن، حضرت سيزده درهم به
او داد و فرمود: اين پول را خرج مكن، مگر براى مخارج شخصى خودت و هر چه كه
بخواهى به تو خواهد رسيد.
سعد بن عبدالله مىگويد: پس از آن كه از نزد امام حسن (ع) مراجعت كرديم و به سه
فرسخى حلوان (كه اكنون به پل ذهاب معروف است) رسيديم، ناگهان حال احمد بن اسحاق
دگرگون شد و به شدت تب نمود، به گونهاى كه ما از سلامتى و زنده ماندن او قطع
اميد كرديم.
هنگامى كه به حلوان رسيديم و در كاروانسراى آن مستقر شديم، احمد گفت: امشب مرا
تنها بگذاريد و به اطاقهاى خود برويد. و طبق خواسته احمد بن اسحاق، همه ما او
را تنها گذاشتيم. هنگامى كه صبح فراسيد، به ياد احمد افتادم و سراسيمه از جاى
خود بلند شدم، ناگهان كافور، خادم مخصوص امام حسن عسكرى (ع)، را ديدم كه
مىگفت: احسن اللّه بالخير عزاكم و جبر بالمحبوب رزيتكم. پس از آن نيز گفت: غسل
و كفن يار و همراه شما احمد را انجام داديم، پس بلند شويد و به دفن او مشغول
شويد. همانا كه او عزيزترين شماست به جهت قرب به خداوند نزد آقاى شما. پس از آن
سخنان ،ناگهان از چشم ما غايب شد. معلوم شد كه او به امر و طى الارض امام حسن
عسكرى (ع) به آنجا آمده بود تا آن شخص بزرگوار را با احترام و عزّت غسل و كفن
نمايد.
6- حضرت عبدالعظيم حسنى(ع)
حضرت عبدالعظيم حسنى معروف به «سيدالكريم» فرزند عبداللّه، فرزند على بن حسن،
فرزند حسن بن زيد، فرزند زيد بن حسن (ع)، فرزند على ابن ابىطالب مىباشد كه با
چهار واسطه به امام حسن مجتبى (ع) و با پنج واسطه به حضرت على (ع) مىرسد.
پدر بزرگوارش عبدالله و مادرش گرامىاش فاطمه دختر «عقبة بن قيس» است. ولادت با
سعادت حضرت عبدالعظيم(ع) در سال 173 هجرى قمرى در شهر مقدّس مدينه واقع شده است
و مدّت 79 سال عمر با بركت او با دوران امامت چهار امام معصوم، يعنى امام موسى
كاظم (ع)، امام رضا (ع)، امام محمّد تقى (ع) و امام علىّ النّقى (ع) مقارن بوده
است؛ آن حضرت محضر مبارك امام رضا (ع)، امام محمّد تقى (ع) و امام هادى (ع) را
درك كرده و احاديث فراوانى از آنان روايت كرده است.
زمينههاى مهاجرت حضرت عبدالعظيم(ع) از مدينه به رى و سكونت در غربت را بايد در
اوضاع سياسى و اجتماعى آن عصر جستجو كرد؛ خلفاى عبّاسى نسبت به خاندان پيامبر
اكرم (ص) و شيعيان ائمه(ع) بسيار سختگيرى مىكردند، يكى از بدرفتارترين اين
خلفاء متوكّل بود كه خصومت شديدى با اهلبيت عليهم السّلام داشت، و تنها در
دوران او چندين بار مرقد مطهر حضرت امام حسين (ع) را در كربلا تخريب و با خاك
يكسان ساختند و از زيارت آن بزرگوار جلوگيرى به عمل آوردند.
سادات و علويّون در زمان او در بدترين وضع به سر مىبردند. حضرت عبدالعظيم (ع)
نيز از كينه و دشمنى خلفا در امان نبود و بارها تصميم به قتل آن حضرت گرفتند و
گزارشهاى دروغ سخنچينان را بهانه اين سختگيرىها قرار مىدادند، در چينن دوران
دشوار و سختى بود كه حضرت عبدالعظيم (ع) به خدمت حضرت امام هادى(ع) رسيد و
عقايد دينى خود را بر آن حضرت عرضه كرد كه اين داستان معروف، خود به تنهايى
بيانگر ايمان و تدّين والاى اوست.
عبدالعظيم حسنى دراينباره مىفرمايد: زمانى خدمت سرورم، حضرت امام على النقى
(ع) شرفياب شدم، ايشان با ديدن من فرمودند: مرحبا به تو اى اباالقاسم! همانا كه
تو حقيقتاً پيرو و مطيع ما هستى.
خدمت آن جناب عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! مىخواهم دين خود را به شما عرضه
كنم، تا اگر پسنديده و رضايتبخش است، بر آن ثابت قدم بمانم تا زمانى كه خداوند
عزّ و جلّ را ملاقات كنم.
حضرت فرمود: جناب ابوالقاسم! بفرما.
عرض كردم: من معتقدم كه: خداوند تبارك و تعالى يگانهاى است كه هيچ چيز همانندش
نيست. و از حدّ ابطال و تشبيه بيرون است(يعنى معدوم نيست و شبيه به مخلوقات هم
نيست)، او جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پديد آوردنده اجسام و صورتها و
خلق كننده عرضها و جوهرها است. او پروردگار و مالك هر چيزى است و همه چيز را
جعل و احداث كرده است.
و معتقدم كه: محمد(ص) بنده و فرستاده او خاتم پيامبران است كه پس از او تا روز
قيام قيامت هيچ پيامبرى نخواهد آمد.
و معتقدم كه: امام، جانشين و ولىّ امر پس از پيامبر(ص)، اميرمؤمنان، على بن
ابىطالب (ع)، سپس حضرت امام حسن، سپس حضرت امام حسين، سپس حضرت على بن الحسين،
سپس حضرت محمد بن على، سپس جعفر بن محمد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى،
سپس محمد بن على عليهم السلام سپس، (امام) تويى اى مولاى من!
حضرت فرمود: پس از من، فرزندم حسن (امام) است، و مردم در زمان بعد از او (امام
حسن عسكرى) چگونه خواهند بود؟!
عرض كردم: اى مولاى من چگونه خواهند بود؟ فرمود: براى اينكه او ديده نمىشود و
روا نيست نامش برده شود تا ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد،
همانگونه كه از ظلم و جور مملو شده باشد.
عرض كردم: قبول كردم.
و نيز معتقدم كه: دوستدار آنان دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خداست، و اطاعت
ايشان اطاعت خداست، و معصيت ايشان معصيت خداست.
و معتقدم كه: معراج حق است، سؤال در قبر حق است و بهشت و جهنم حق است و صراط و
ميزان حق است، و بىترديد قيامت بپا مىشود و خدا همه را از قبرها برمىانگيزد.
و معتقدم كه: تكاليف الهى پس از ولايت اهل بيت(ع)، نماز و زكات و روزه و حج و
جهاد و امر به معروف و نهى از منكر است.
پس از آن، حضرت امام على النقى (ع) فرمود: اى ابوالقاسم! سوگند به خدا! اين
همان دينى است كه نزد خدا براى بندگانش پسنديده است. بر آن پايدار باش! خداوند
تو را در زندگى دنيا و آخرت، با سخن استوار، ثابت بدارد.(24)
ديدار حضرت عبدالعظيم (ع) در سامرا با حضرت امام هادى (ع)، به خليفه گزارش داده
شد و دستور تعقيب و دستگيرى وى صادر گشت، او نيز براى مصون ماندن از خطر، خود
را از چشم مأموران پنهان مىكرد و در شهرهاى مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد
مىكرد و شهر به شهر مىگشت تا به شهرستان «رى» رسيد و آنجا را براى سكونت
انتخاب كرد. علّت اين انتخاب به شرايط دينى و اجتماعى رى در آن دوره برمىگردد
كه وقتى اسلام به شهرهاى مختلف كشور ما (ايران) وارد گشت و مسلمانان در شهرهاى
مختلف ايران به اسلام گرويدند، از همان سالها رى يكى از مراكز مهمّ سكونت
مسلمانان شد و اعتبار و موقعيّت خاصّى پيدا كرد؛ زيرا سرزمينى حاصلخيز و پرنعمت
بود، عمرسعد نيز به طمع رياست يافتن بر رى در حادثه جانسوز كربلا، حضرت امام
حسين(ع) را به شهادت رساند. در رى هم اهلسنّت و هم از پيروان اهلبيت (ع)
زندگى مىكردند و قسمت جنوبى و جنوب غربى شهر رى بيشتر محلّ سكونت شيعيان بود.
حضرت عبدالعظيم (ع) به صورت يك مسافر ناشناس، وارد رى شد و در محلّه ساربانان
در كوى «سكّة الموالى» به منزل يكى از شيعيان رفت، مدّتى به همين صورت گذشت. او
در زيرزمين آن خانه به سرمىبرد و كمتر خارج مىشد، روزها روزه مىگرفت و شبها
نيز به عبادت و راز و نياز با پروردگار مشغول مىشد.
در شهرستان رى تعداد كمى از شيعيان آن حضرت را مىشناختند و از حضورش در رى خبر
داشتند و مخفيانه به زيارتش مىشتافتند(25) امّا مىكوشيدند كه اين خبر فاش
نشود و خطرى جانِ حضرت را تهديد نكند.
حضرت عبدالعظيم (ع) ميان شيعيان شهررى بسيار ارجمند بود و پاسخگويى به مسايل
شرعى و حلّ مشكلات مذهبى آنان را برعهده داشت؛ اين تأكيد، هم بيانگر مقام
برجسته حضرت عبدالعظيم است و هم گوياى اين است كه وى از طرف حضرت امام هادى(ع)
در آن منطقه، وكالت و نمايندگى داشته است؛ مردم سخن او را سخن امام مىدانستند
و در مسايل دينى و دنيوى، وجود او محور تجمّع شيعيان و تمركز هواداران اهلبيت
(ع) بود.
از تأليفات حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) كتابهاى «خطب اميرالمؤمنين» و «روز و شب»
را مىتوان نام برد. آن حضرت، آگاه و آشنا به معارف دين و احكام قرآن و اسلام
بود.
ستايشهايى كه امامان معصوم(ع) از وى به عمل آوردهاند، نشان دهنده شخصيّت علمى
و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادى(ع) گاهى اشخاصى را كه سؤال و مشكلى داشتند،
راهنمايى مىفرمودند كه از حضرت عبدالعظيم حسنى (ع) بپرسند و او را از دوستان
حقيقى خويش مىشمردند و معرّفى مىفرمودند.
ابوحماد رازى مىگويد: در سامرا بر امام هادى (ع) وارد شدم و درباره مسائلى از
حلال و حرام از آن حضرت پرسيدم و حضرت پاسخ فرمود. زمانى كه خواستم خداحافظى
كنم، فرمود: «اى حماد! هرگاه در ناحيهاى كه زندگى مىكنى مشكلى در امر دينت
برايت پيش آمد از عبدالعظيم حسنى (ع) بپرس و سلام مرا به او برسان.»(26)
در آثار علماى شيعه نيز، تعريفها و ستايشهاى عظيمى درباره او به چشم مىخورد،
آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهيزكار، ثقه، داراى اعتقاد نيك و صفاي باطن
و به عنوان محدّثى عالىمقام و بزرگ ياد كردهاند.
روزهاى پايانى عمر پربركت حضرت عبدالعظيم (ع) با بيمارى او همراه بود، آن قامت
بلند ايمان و تلاش، به بستر افتاده بود و پيروان اهلبيت در آستانه محروميّت از
وجود پربركت اين سيّد كريم قرارگرفته بودند، اندوه مصيبتهاى پياپى مردم و
روزگار تلخ شيعيان در عصر حاكميت عبّاسيان برايش دردى جانكاه و مضاعف بود؛ در
همان روزها يك رؤياى صادقانه حوادث آينده را ترسيم كرد: يكى از شيعيان پاكدل
رى، شبى در در عالم رؤيا، حضرت رسول(ص) را در خواب ديد. پيامبر اكرم(ص) به او
فرمود: فردا يكى از فرزندانم در محلّه «سكّة الموالى» چشم از جهان فرو مىبندد،
شيعيان او را بر دوش گرفته به باغ عبدالجبّار مىبرند و نزديك درخت سيب به خاك
مىسپارند.
آن شخص، سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن يكى از
فرزندان پيامبر(ص) را نصيب خويش سازد، عبدالجبّار كه خود نيز خوابى همانند
خوابِ او را ديده بود، به رمز و راز غيبى اين دو خواب پى برد و براى اين كه در
اين افتخار، بهرهاى داشته باشد، محلّ آن درخت سيب و مجموعه باغ را وقف كرد تا
بزرگان و شيعيان در آنجا دفن شوند. همان روز حضرت چشم از جهان فرو بست.(27) خبر
درگذشت اين نواده رسول اكرم(ص) دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند و جامههاى
سياه پوشيدند و بر در خانه حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) گريان و مويهكنان گرد
آمدند؛ پيكر مطهّر او را غسل دادند، به نقل برخى مورّخان در هنگام غسل، در جيب
پيراهن او كاغذى يافتند كه نام و نسب خود را در آن نوشته بود؛ بر پيكر او نماز
خواندند، تابوت او را بردوش گرفتند و با جمعيّت انبوه عزادار به سوى باغ
عبدالجبّار تشييع كردند و پيكر مطهّرش را در كنار همان درخت سيب كه رسول خدا(ص)
به آن شخص اشاره كرده بود، دفن كردند. قبر شريف آن حضرت در شهر «رى»، معروف و
مشهور است و هم اكنون بارگاه نورانى آن سلاله سادات و محدّث بزرگوار مورد توجّه
و رفت و آمد خيل عظيم عاشقان مكتب اهلبيت (ع) قرار دارد.
در منابع روايى روايات متعدّدى براى زيارت حضرت عبدالعظيم (ع)، ثوابى همچون
ثواب زيارت حضرت سيّدالشهدا، امام حسين (ع)، بيان شده است.
در حديثى آمده كه مردى از اهل رى خدمت امام هادى(ع) مشرف شد و حضرت از او پرسيد
كجا بودى؟ گفت: به زيارت امام حسين(ع) رفته بودم.
آن حضرت فرمود: آگاه باش! اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مىنمودى،
هر آينه مثل كسى بودى كه امام حسين (ع) را زيارت كرده باشد.(28)
7- ابوعلى حسن بن راشد
وى از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع) شمرده شده و نزد آن دو بزرگوار از منزلت
و مقام والايى برخوردار بوده است. شيخ مفيد او را از زمره فقيهان برجسته و
شخصيتهاى طراز اول دانسته كه عالم به حلال و حرام الهى بوده، و راهى براى مذمت
و طعن بر آنان وجود نداشت.(29)
شيخ طوسى نيز به هنگام بحث از سفرا و وكلاى ممدوح امامان (ع) از حسن بن راشد،
به عنوان وكيل امام هادى(ع) نام برده و نامههاى آن حضرت را به او ياد آور شده
است.(30)
شيخ طوسى(ره) با مدارك نقل مىكند كه: امام هادى (ع) در سال 232 به على بن بلال
نوشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان
«در نزد شما خدا را ستايش مىكنم و او را بر بخشندگى و منّت ديرينش سپاس
مىگويم و بر پيامبرش محمّد و آل او كه صلوات و رحمت خدا بر ايشان باد درود
مىفرستم. من، ابوعلى (راشد) را به جاى حسين عبدربّه نصب كردم و او را كه فضل و
ايمان بىنظيرش را مىشناسم امين خود قرار دادم و مىدانم كه تو بزرگ ديار خود
هستى. دوست داشتم به تو احترام گذارم و در اينباره به تو نامه بنويسم. پس از
او پيروى كن و همه حقوق پيش خود را به او بسپار و اصحاب مرا نيز بر آن ترغيب كن
و ايشان را دراينباره چنان آگاه كن كه به يارى و كمكش برخيزند كه اين رعايت
احترام كامل ما و محبوب پيش ما خواهد بود و در برابر آن، از جانب خدا اجر و
پاداش خواهى داشت كه خدا به رحمت خود، بهترين بخشش و پاداش خود را به هركه
خواهد مىدهد. در پناه خدا باشى! اين نامه را با خط خود نوشتم و بسيار خدا را
سپاسگزارم.»(31)
محمد بن فرج، مىگويد: «در نامهاى به امام هادى(ع) از ابوعلى و ... پرسيدم؟
امام (ع) در پاسخم نوشت: از ابن راشد كه رحمت خدا بر او باد ياد كردى، او
سعادتمندانه زندگى كرد و شهيد از دنيا رفت...»(32)
8 - حسينبن سعيد بنحمّاد اهوازى
از اصحاب ممتاز و ياران مخصوص اهلبيت (ع) و از راويان ثقه و مورد اطمينان، نزد
محدّثين و علما مىباشد. اصالت او به كوفه باز مىگردد، ولى همراه برادرش حسن
به اهواز نقل مكان نمود و پس از مدتى از آنجا به قم، شهر فقه و فقاهت هجرت نمود
و به خدمت حسن بن ابان رسيد و در همانجا بود تا اينكه بدرود حيات گفت.
حسين بن سعيد، اين شيعه راستين در طول عمر شريفش پيوسته محبّ و خدمتگذار آستان
ولايت و امامت بود و توانست نزد سه امام بزرگوار رسيده و به كسب فيض بپردازد.
امام رضا و حضرت جواد و حضرت هادى(ع) امامانى بودند كه حسين بن سعيد آنان را
درك كرد و به روايت حديث از آنان پرداخت.
در زمينه علمى نيز حسين بن سعيد را بايد از چهرههاى ممتاز و شاخص به حساب
آورد؛ زيرا او توانست در ابواب مختلف فقه سى جلد كتاب ارزشمند تأليف نمايد.
كتابهايى كه در ميان همه اصحاب و علما معروف و مشهور است، تا آنجا كه سايرين را
با ا و مثال مىزنند و مىگويند كه فلانى كتبش مانند حسين بن سعيد، سى مجلّد
است. يكى ديگر از خدمات ارزشمند حسين بن سعيد، هدايت برخى مسلمانان متعهّد و با
استعداد به حريم و آستان اهلبيت (ع) مىباشد. آرى! حسين بن سعيد، شخصيتهاى
برجستهاى مانند على بن مهزيار و اسحاق بن ابراهيم را شناسايى نمود و به خدمت
امام رضا (ع) معرفى كرد و پس از آن على بن ريّان را نزد آن حضرت برد و با اين
عمل سبب هدايت آنان به مسير حق و عدالت شد. همچنين روايات كتبش را براى آنان
بيان، و آنان را با معارف و حقايق ناب اسلام آشنا نمود، و به همين سبب است كه
آن سه نفر به روايت حديث از او مشهور شدهاند.
9- اسحاقبن اسماعيل نيشابورى
اسحاق بن اسماعيل نيشابورى، از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام حسن عسكرى
(ع) و از ثقات روات شيعه مىباشد.
شيخ طوسى(ره) در كتاب خود اسحاق را از اصحاب امام حسن عسكرى(ع) شمرده و
مىگويد: «وى، ثقه است.»(33) او پس از شهادت امام حسن عسكرى (ع) با سفراء امام
دوازدهم (عج) (نوّاب اربعه) مكاتبت داشته است. نامهاى از امام حسن عسكرى (ع)
خطاب به وى در كتب رجال ثبت است كه حضرت در آن نامه، وى را با ابراهيم بن عبده
نيشابورى وكيل خود تعيين كرده و به اهل نيشابور سلام رسانيده است. اين نامه در
كتب روايى از جمله «تنقيح المقال»(34) آمده است.»(35)
ابواسحاق ابراهيم و محمد بن عبداللّه بن واسع، از وى روايت كرده اند.(36)
10- حسين بن عبداللّه نيشابورى
حسين بن عبداللّه نيشابورى، حاكم بُست و سيستان و از شيعيان و ارادتمندان امام
جواد (ع) بود. او پنهانى به امام خمس مىداد و از شيعيان در منطقه حمايت مىكرد
و به امور مالى و اقتصادى آنها رسيدگى مىنمود.(37)
عملكرد او در زمينه سياسى، شبيه به عملكرد على بن يقطين در زمان امام موسى بن
جعفر (ع) است. امام جواد (ع) به او اجازه داده بود كه بر منصب سياسى باقى بماند
و به امور شيعيان رسيدگى و مشكلات مسلمانان را حل نمايد.(38)
پىنوشتها: -
1. تنقيح المقال، ج 3، ص 329.
2. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 314.
3. رجال ابن داود، ص 142.
4. رجال نجاشى، ص 177 اختيار معرفةالرجال (فهرست طوسى)، ج 2، ص 825. در
دورههاى گذشته «هنديجان» از شهرهاى دورق قديم - جزء فارس - محسوب مى شد.
5. الكنى و الالقاب، ج 1، ص 432.
6. اعيان الشيعه، ص 226.
7. مجالس المؤمنين، ص 181.
8. رجال نجاشى.
9. معجم رجال الحديث، ج 12،ص 194.
10. رجال نجاشى، ص 253.
11. التهذيب، ج 3،ص 294.
12. مفسران شيعى، شفيعى، ص 72.
13. رجال كشى.
14. رجال نجاشى.
15. رجال كشى. الارشاد، ص 351، اعلام الورى، ص 445.
16. رجال كشى 508.
17. اصول كافى، ج 1،ص 324.
18. منتهى المقال، ص 128؛ تنقيح المقال، ج 1،ص 405.
19. اختيار معرفةالرجال، ص 23.
20. محمد جواد طبسى، حياة الامام العسكرى، ص 333.
21. بحارالانوار، ج 50،ص 323.
22. دلائل الامامة، ص 272.
23. احتجاج طبرسى، ص 257.
24. شيخ صدوق، التوحيد، ص 81،ح 37 ر.ك: وسائل الشيعة، ج 1، ص 13 - 12امالى
صدوق، ص 278،ح 24.
25. ر. ك: رجال نجاشى، ص 248 - 247؛ تنقيح المقال، ج2، ص 157.
26. معجم رجال الحديث، ج 10،ص 49 - 48.
27. در سال 252 قمرى در سن 79.
28. كامل الزيارات، ص 537،ح 1.
29. معجم رجال الحديث، ج 4، ص 324.
30. الغيبه، ص 213 - 212.
31. اختيارالمعرفة الرجال، ج2 ،ص 799،ح 199.
32. رجال كشى، ج 6،ص 603، رديف 1122.
33. فهرست، شيخ طوسى، ص 428.
34. تنقيح المقال، ج 1،ص 24،25 و 111.
35. لغتنامه دهخدا.
36. رجال طوسى، ص 428؛ رجال برقى، ص 61.
37. فروع كافى، ج 5،ص 111 و 112.
38. ر.ك: همان؛ تهذيب، ج 6، ص 336.
منبع:
ماهنامه پاسدار اسلام ـ ش 312 - آذر 1386 ـ