امام حسين ـ عليه السلام ـ در دامان مادرى رشد و نمو
كرد كه تا پاى جان از امام خويش و مقام امامت دفاع نمود. آن گاه كه مهاجمان به
سمت خانه على ـ عليه السلام ـ هجوم آوردند تا علاوه بر غصب امامت، از صاحب حق
نيز بيعت اجبارى بگيرند!! فرياد فاطمه ـ عليها السلام ـ طنين انداز شد:«اَيُّها
الضّالُّون الْمُكَذِّبُونَ ماذا تَقُولُونَ؟ وَاَيَّ شَيء تُريدُونَ؛ شما اى
گمراهان و دروغگويان! چه مىگوييد و چه مىخواهيد؟»
و فرياد برآورد:«واللهِ لا اَدَعُكُمْ تَجُرّونَ ابْنَ عَمّى ظُلماً؛[1] سوگند
به خدا! نمىگذارم پسر عموى مرا ظالمانه [به سوى مسجد] بكِشيد.»
و هنگامى كه امام على ـ عليه السلام ـ از مسجد بيرون آمد فرمود:
«على جان! جانم فداى جان تو! و جان و روح من سپر بلاهاى جان تو! يا اباالحسن!
همواره با تو خواهم بود.»[2]
امام حسين ـ عليه السلام ـ در چنين خانهاى پرورش يافته و از چنين مادرى شير
نوشيده است؛ لذا او نيز چون مادر فداكارش، مدافع ولايت بود و با سخنان خويش
مقام امامت را با بيانات و شيوههاى مختلفى معرفى نمود كه برخى را اشاره و بحث
مىكنيم:
1. ضرورت شناخت امام
امام حسين ـ عليه السلام ـ روزى در جمع ياران به پاخواست و پيرامون هدف
آفرينش انسان و نقش امامت فرمود:
«اَيُّها النّاسُ! اِنَّ اللهَ جَلَّ ذِكْرُهُ ما خَلَقَ الْعِبادَ اِلاّ
لِيَعْرِفُوه... فقالَ رَجُلٌ: يابن رَسُولِ اللهِ ما مَعْرِفَةُ الله؟ قالَ:
مَعْرِفَةُ اَهْلِ كُلِّ زَمان اِمامَهُمْ الَّذى يَجِبُ عَليْهِمْ
طاعَتُهُ؛[3] اى مردم، خداوند بندگان را نيافريد مگر براى اينكه او را بشناسند.
يكى از ياران پرسيد: اي فرزند رسول خدا ـ صلّى الله عليه و آله ـ ]معناى[ شناخت
خداوند چيست؟ حضرت فرمود: [شناخت خداوند به اين است كه] مردم هر زمان، رهبر و
امام خويش را بشناسند، امامى كه اطاعت او بر آنان واجب است.»
در بيان مذكور حضرت در واقع فلسفه آفرينش را شناخت خداوند كه در شناخت امام
تبلور يافته معرفى نموده است؛ به اين معنا كه بدون امام و شناخت امامِ هر وقت،
شناخت خداوند هم انجام نميشود.
2. پيروى همه موجودات
از امام
از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده:
«عبد الله بن شداد بن هادى به شدّت «تبدار» شد، بناچار او را خدمت امام حسين ـ
عليه السلام ـ بردند. با اشارهاى از امام حسين ـ عليه السلام ـ «تب شديد» از
بدن بيمار، رخت بربست و سلامت را بازيافت. بيمار در حالى كه تشكر مىكرد گفت:
از لطف و محبت شما بحق خشنود شدم و ديدم كه تب به فرمان شما از من دور شد.
امام حسين ـ عليه السلام ـ فرمود: «وَاللهِ ما خَلَقَ اللهُ شَيئاً اِلاّ
وَقَدْ اَمَرَهُ بِالطّاعَةِ لَنا يا كُناسَةُ؛ اى كناسه! سوگند به خدا!!
خداوند پديدهاى را نيافريد جز آنكه آن را به اطاعت ما، فرمان داد.»[4]
اين همان است كه در سخنان ائمه ديگر بيان شده كه امام قطب عالم امكان و محور
هستى است. اگر لحظه و آنى زمين از امام و حجت الهى تهى باشد، زمين با اهلش از
بين خواهد رفت.»
3. كدام امام؟
«بشربن غالب» به امام حسين ـ عليه السلام ـ عرض كرد: «معناى اين آيه
[يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناس بِاِمامِهِمْ][5] چيست؟
حضرت فرمودند: «نَعَمْ يا اَخا بَنى اَسَد! هُمْ اِمامانِ: اِمامُ هُدىً دعا
اِلى هُدىً وَاِمامُ ضَلالَةٍ دَعا اِلى ضَلالَةٍ، فهدى مَنْ اَجابَهُ الى
الجنَّةِ، وَمَنْ اَجابَهُ اِلَى النّارِ؛[6] بله برادر اسدى. امام دوگونه است:
امام هدايت كه مردم را به هدايت مىخواند، و پيشواى گمراهى كه به سوى گمراهى
دعوت مىنمايد. هر كه امام هدايت را اجابت كند او را به بهشت مىرساند و هر كه
از پيشواى ضلالت پيروى كند او را به آتش سوق مىدهد.»
4. تعداد امامان بحق
امام حسين ـ عليه السلام ـ فرمود:
«روزى بر رسول خدا ـ صلّى الله عليه و آله ـ وارد شدم. او را غمناك و در فكر
فرو رفته ديدم. گفتم: اى رسول خدا ـ صلّى الله عليه و آله ـ ! چه شده است كه در
فكر فرو رفتهايد؟ پاسخ داد: اى پسرم، همانا جبرئيل نزد من آمد و فرمود:
«اَلْعَلِيُّ الْا َعْلي يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَيقُولُ لَكَ: اِنَّكَ قَدْ
قَضَيْتَ نُبُوَّتَكَ... فَاجْعَلِ الاِْسْمَ الاَْكْبَرَ وَميراثَ الْعِلْمِ
وَآثارَ عِلْمِ النَّبُوّةِ عِنْدَ عَليِّ بن اَبى طالِب فَاِنّى لا اَتْرُكُ
الاَْرْضَ اِلاّ وَفيها عالِمٌ يُعْرَفُ بِهِ طاعَتى وَيُعْرَفُ بِهِ
وِلايَتى... قُلْتُ: يا رَسُولَ اللهِ فَمَنْ يَمْلِكُ هذا الْاَمْرَ بَعْدَكَ؟
قال: اَبُوكَ عَلىُّ بْنُ ابى طالِب اَخى وَخليفَتى وَيَمْلِكُ بَعْدَ عَلِىٍّ
الْحَسَنُ ثُمَّ يَمْلِكُ اَنْتَ وَتِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِكَ يَمْلِكُهُ اِثْنا
عَشَرَ اِماماً، ثُمَّ يَقُومُ قائِمُنا يَمْلاَُ الدُّنْيا قِسْطاً؛[7]
خداوند بزرگ و برتر به تو سلام مىرساند و مىفرمايد: همانا رسالت خود را سپرى
كرده ]و دوران زندگى تو به كمال رسيده است[، پس اسم اعظم و ميراث علمى، و آثار
علم نبوت را به على بن ابى طالب و اگذار؛ زيرا زمين را بحال خود رها نمىكنم،
مگر اينكه همواره عالمى در آن باقى مىگذارم كه به وسيله او راه عبادت و بندگى و
سرپرستى و رهبريام شناخته مىشود... .
گفتم: اى رسول خدا! چه كسى اين امر را پس از شما به دست مىگيرد؟ پاسخ داد:
پدرت على بن ابى طالب كه برادر و جانشين من است. و بعد از على ـ عليه السلام ـ
حسن و سپس تو و نه امام كه همه از فرزندان تو مىباشند، دوازده امام، قدرت را
به دست خواهند گرفت. سرانجام قائم ما قيام مىكند و جهان را پر از عدل و داد
خواهد كرد.»
شبيه روايت ياد شده به صورتهاى مختلف و متعدد از امام حسين ـ عليه السلام ـ نقل
شده است.[8]
5. تاكيد بر اطاعت محض
از امامان معصوم و دفاع از امامت آنها
الف. اطاعت از امام على
عليه السلام :
عمر در آغاز خلافت موروثى، روزى بر بالاى منبر مدينه سرگرم سخنرانى بود
و ميدان را خالى ديد و خود را با تعريفهاى ساختگى مطرح مىكرد و از آن جمله
گفت: «من از مؤمنان، به خودشان سزاوارترم!» امام حسين ـ عليه السلام ـ كه در
سنين نوجوانى بود، وقتى ادعاى عمر را شنيد برخاست و فرياد زد: «اِنْزِلْ
اَيُّها الْكَذّابُ عَنْ مِنْبَرِ أبي رَسُولِ اللهِ لا مِنْبَرِ اَبيكَ؛ اى
بسيار دروغگو! از منبر فرود آى كه منبر پدرم رسول خدا است نه منبر پدر تو!!»
فرياد توبيخ نوجوانى مانند حسين ـ عليه السلام ـ براى عمر بسيار تكاندهنده بود؛
زيرا مردم مدينه دهها روايت در فضيلت او مىدانستند. با فرياد حسين ـ عليه
السلام ـ اوضاع سياسى مسجد به گونهاى تغيير كرد كه عمر نيز چارهاى جز سكوت و
تصديق امام حسين نداشت كه گفت: «به جانم سوگند! آرى! اين منبر پدر تو است! نه
منبر پدر من!»
عمر گفت: «راستى حسين! چه كسى اين سخنان را به تو ياد داده است؟»
امام حسين ـ عليه السلام ـ پاسخ داد: «اگر در آنچه پدرم مرا دستور داد تو هم
اطاعت كنى، هدايت مىشوى؛ چه آنكه سوگند به جانم او هدايت كننده و من هدايت شده
اويم، و حق او بر عهده مردم است كه با او در زمان رسول خدا ـ صلّى الله عليه و
آله ـ بيعت كردند و جبرئيل از طرف خداوند بزرگ براى آن نازل شده بود. كسى
نمىتواند بيعت روز غدير را منكر شود؛ جز آن كس كه منكر قرآن است. همانا مردم
آن عهد و پيمان را با دلهاى خود شناختند؛ گرچه با زبانهايشان انكار كردند. سپس
واى بر آنان كه حق ما اهل بيت را انكار كردند.»
وقتى سخنان امام ـ عليه السلام ـ در جمع حاضران به اينجا رسيد، عمر، حالت
انفعالى گرفت و گفت:
«اي حسين، كسى كه حق پدرت را انكار كند پس لعنت خدا بر او! مردم به ما حكومت
دادند و ما پذيرفتيم. اگر خلافت را به پدرت مىدادند ما نيز اطاعت مىكرديم!!»
حضرت فرمود:
«اى پسر خطاب! كدام مردم تو را قبل از آنكه ابابكر خلافت را به تو ببخشد، امير
خود ساختند كه بر مردم حكومت كنى! بىآنكه دليلى از پيامبر يا تأييدى از خاندان
محمد ـ صلّى الله عليه و آله ـ داشته باشى، تا خشنودى شما خشنودى محمد باشد يا
خشنودى خاندان او مايه رضايت او را فراهم كند؟!!
سوگند به خداوند! اگر زبانها مىتوانستند راست بگويند و مؤمنان در عمل همديگر
را كمك مىكردند، كار به اينجاها نمىكشيد كه حق آل محمد ـ صلّى الله عليه و آله
ـ را غصب كنيد و بر بالاى منبرشان قرار گيريد، و حاكم مسلمين گرديد. قسم به
قرآنى كه در شأن اهل بيت نازل شد ـ در حالى كه معانى آن را نمىشناسى و تفسير
آن را نمىدانى جز آن كه صداى آيات قرآن تنها برگوش تو مىرسد و عبور مىكند ـ
كه خطا كار و درست كردار نزد تو يكسان است.
خدا تو را آن گونه كه سزاوارى كيفر دهد، و از تو نسبت به آنچه بدعت گذاشتى سؤال
فرمايد!!»
وقتى سخنان امام حسين به اين عبارت حساس رسيد، عمر چارهاى جز فرود آمدن از
منبر نداشت!!! آن گاه شتابان در ميان جمعى از هواداران خود به سوى خانه
اميرالمؤمنين رفت، اجازه گرفت، وارد شد و اظهار داشت:
«اى على! ما امروز از فرزندت حسين چهها كه نكشيديم! با صداى بلند در مسجد
پيامبر بر سرمان فرياد كشيد و مردم مدينه را بر ضد من شوراند.» اميرالمؤمنين ـ
عليه السلام ـ با كلماتى او را آرام ساخت.[9]
ب. امام حسن عليه السلام :
پس از صلح و امضاى قراردادنامه، گروهى از بزرگان شيعه در كوفه مانند
سليمان بن صرد خزاعى و... با امام حسين ـ عليه السلام ـ ملاقات كردند و تلاش
داشتند صلح امام مجتبى را مخدوش جلوه دهند.
امام حسين ـ عليه السلام ـ فرمودند:
«همانا فرمان خدا اندازه معينى دارد و همانا فرمان خدا اجرا شدنى است. من هم
مرگ را بر صلح ترجيح مىدادم، اما برادرم با من صحبت كرد و مصالح مسلمين را طرح
فرمود، من هم از او اطاعت كردم، در حالى كه گويا با شمشيرها بر بينى من، و با
كارد بر قلب من مىكوبيدند؛ به راستى خداى متعال فرمود: گاهى چيزى راخوش نداريد
اما خدا خير فراوان را در همان قرار داده است[10] و فرمود: «و گاهى چيزى را خوش
نداريد، در حالى كه براى شما خير است و گاهى چيزى را دوست داريد كه براى شما بد
است، خدا مىداند و شما نمىدانيد.»[11]
ج. امام زمان عليه
السلام :
1. «شعيب بن ابى حمزه» نقل مىكند:
«روزى بر امام حسين ـ عليه السلام ـ وارد شدم و پس از سلام و احترام لازم
پرسيدم: آيا شما «صاحب الامر» هستيد؟ پاسخ داد: نه. پرسيدم: آيا فرزند شماست؟
فرمود: نه. پرسيدم: آيا فرزند فرزند شماست؟ پاسخ داد: نه، گفتم: پس صاحب الامر
كيست؟ فرمود: اَلَّذي يَمْلَاُها قِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً، عَلي فَتْرَة
مِنَ الاْئِمَّةِ تَأْتي كما اَنَّ رَسُولَ الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ
بُعِثَ عَلى فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ؛ كسى است كه زمين را پر از عدل و داد
مىكند؛ چنان كه پر از ستم شده باشد. پس از آنكه دوران طولانى از حضور امامان
بگذرد، او خواهد آمد؛ چنان كه رسول خدا ـ صلّى الله عليه و آله ـ پس از آنكه
دوران طولانى از حضور پيامبران آسمانى گذشت مبعوث شد.»[12]
2. شخصى پرسيد: ياابا عبدالله! آيا حضرت مهدى ـ عليه السلام ـ هم اكنون متولد
شده است؟
امام حسين ـ عليه السلام ـ فرمود: «لا وَلَوْ اَدْركتُهُ لَخَدَمْتُهُ اَيّامَ
حَياتى؛[13] نه، اگر او را مىيافتم تا زنده بودم، در خدمتش بودم.»
3. حتمى بودن ظهور: امام حسين ـ عليه السلام ـ فرمود:
«اگر از دنيا يك روز باقى بماند، پروردگار قدرتمند و بزرگ، آن روز را چنان
طولانى خواهد كرد تا مردى از فرزندان من قيام كند و جهان را پر از عدل و داد
نمايد؛ چنان كه پر از فساد و ستمكارى خواهد شد، من اين چنين از رسول خدا
شنيدم.»[14]
4. دوران پس از ظهور:
پس از ظهور امام زمان ـ عليه السلام ـ و استقرار عدل جهانى و عدالت اقتصادى،
هرگونه فقر و نيازى در كره زمين ريشه كن خواهد شد و نيكيها آشكار خواهد گشت.
حضرت اباعبدالله در پاسخ شخصى كه از او پرسيد: «پس از ظهور حضرت مهدى ـ عليه
السلام ـ نيكوكارى چگونه است؟» فرمود:
«الخَيْرُ كُلُّهُ فى كُلِّه فى ذلِكَ الزَّمانِ يَقُومُ قائِمُنا وَيَدْفَعُ
ذلِكَ كُلَّهُ؛ همه خيرها در آن زمان است كه قائم ما قيام مىكند و همه اين
زشتيها را از ميان برمىدارد.»[15]
و درباره دوران بىنيازى مردم پس از ظهور حضرت صاحب الزمان فرمود:
«تَواصَلُوا وَتَبارُّوا فَوَالَّذى فَلَقَ الحبَّةَ وَبَرأَ النَّسَمَةَ
ليأْتِيَنَّ عَليْكُمْ وَقْتٌ لايَجِدُ اَحَدُكُمْ لِدينارِهِ وَلا
لِدِرْهَمِهِ مَوْضِعاً؛ با يكديگر ارتباط داشته باشيد و نيكى فراوان كنيد. پس
سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و پديدهها را آفريد، زمانى براى شما انسانها
فرا خواهد رسيد ]كه همه مردم به گونهاى بىنياز باشند[ كه شما جايى براى بخشش
درهم و دينار خود نخواهيد يافت.»[16]
پىنوشتها:
[1]. فرهنگ سخنان فاطمه ـ سلام الله عليها ـ ص 106 و شبيه آن در
بحار الانوار، ج43، ص47، ح46.
[2]. كوكب الدرّى، حائرى مازندرانى، ج1، ص196.
[3]. علل الشرائع، ابوجعفر صدوق ـ رحمه الله ـ ص9؛ ر.ك: كنزالفوائد، محمد بن
على كراجكى، ص151؛ بحرالمناقب، ابن حسنويه، (خطى)، ص128.
[4]. رجال كشى، شيخ طوسى، ج1، ص298.
[5]. اسراء/71. روزى كه هر انسانى را با امامش فرامىخوانيم.
[6]. مقتل الحسين، خوارزمى، ج1، ص220 و ر.ك: فتوح، ابن اعثم كوفى، ج5، ص77.
[7]. عوالم، بحرانى، ج15، ص227؛ و ر.ك: بحارالانوار، ج36، ص345.
[8]. ر.ك: همان، ج36، ص255؛ عوالم، بحرانى، ج15، ص222 و 230؛ ر.ك: اثباة
الهداة، حرّعاملى، ج2، ص545؛ ر.ك: عيون اخبار الامام رضا ـ عليه السلام ـ،
ج1، ص60، ح25؛ اثباة الهداة، ج3، ص133؛ ر.ك: بحارالانوار، ج25، ص185.
[9]. احتجاج، طبرسى، ج2، ص13؛ ر.ك: امالى، شيخ طوسى، ج2، ص313.
[10]. نساء/19.
[11]. بقره/216.
[12]. عقدالدرر، ابن عبدالعزيز مقدسى شافعى، (متوافى 700 هـ)، ص158.
[13]. همان، ص160؛ و ر.ك: غيبة، نعمانى، ص245.
[14]. كمال الدين، شيخ صدوق، ص317؛ و ر.ك: بحارالانوار، ج1، ص51 و ص133.
[15]. غيبت نعمانى، ص205؛ ر.ك: عقدالدرر، ص63.
[16]. همان، ص171.
منبع: ماهنامه
مبلغان، شماره 70