چکیده
محتواى نوشتار حاضر به برخى از مؤلفهها و آموزههاى اخلاقى و عرفانى
پرداخته است و موارد و مصاديق منتخب به جهت تاكيد آن امام همام و كاربردى بودن
آن مىباشد . نخستسعى شده تا ماهيت و جايگاه انسان در نظام تكوين مشخص شده،
سپس اوصافى كه از منظر اولياى دين مىتواند او را به جايگاه حقيقى خويش قرار
دهد مورد بررسى قرار گرفته است . مفهوم زهد، راضى بودن به رضاى حق، معناى خوف،
توكل، صبر و استقامت، غيبت و آثار زيانبار فردى و اجتماعى آن از جمله اين اوصاف
و مؤلفهها مىباشد .
مقوله اخلاق و عرفان از غنىترين مفاهيمى است كه در فرهنگ دينى ما متجلى است
. نماد اخلاق قيمترين حلقهاى است كه نگين عرفان آن را مزين ساخته است .
ارباب فضيلت و صاحبان كرامت در سيره علمى و عملى خود، به اثبات رساندهاند
كه حيات انسانى در سايه ارزشهاى دينى و عرفان نظرى و عملى مقدور است و تا خلعت
عرفان و رداى سيرت كريمان بر اندام آدمى آراسته نگردد و اين موجود، متخلق به
اخلاق الهى نشود، هر گونه ارزش و كرامت انسانى در حيات فردى و اجتماعى، متاعى
گمشده است . انسان با ارزشهاى اخلاقى از حيات بدوى به حيات طيب گام بر مىدارد
و با عرفان و معرفت مراحل كمال را طى مىكند .
پيشواى سوم شيعيان و خورشيد تابان عارفان كه نامش با تمام جمال در عالم ملك
و ملكوت متجلى است، عبارات و بياناتى علاوه بر سيره عملى خويش، به يادگار
گذاشته است كه بىشك توجه، معرفت و عمل به آن، مىتواند بلندترين مقام را براى
انسان به ارمغان آورده و او را از حضيض ذلتبه اوج عزت برساند . هر چند ترديدى
نيست كه آموزههاى عرفانى و اخلاقى در بيانات امام عليه السلام بسيار بيشتر و
عميقتر از آن است كه نگارنده، به قلم آورده، ولى از باب اين كه آب دريا را اگر
نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد، به برخى از آنها در اين مقاله اشاره
مىشود .
جايگاه انسان در كلام امام عليه السلام
براستى «انسان» به چه معناست; اجمال پاسخ، اين است كه انسان از ماده «انس»
به معناى ايناس الى الحق مىباشد; (2) يعنى انسان را از آن حيث، «انسان»
گفتهاند كه با ذات حق، انس و الفت دارد . بنابراين، همه انسانيت او در همين
نكته نهفته است كه او با حق مرتبط مىباشد; اگر اين پيوند و ارتباط قطع گردد او
از مفهوم انسان هيچ حظ و بهرهاى نبرده است .
در اتصاف انسان به فضايل اخلاقى و نيل به كمال انسانى همين بس كه امامحسين
عليه السلاممىفرمايد:
«در ننگ آدمى و دور شدن از جايگاه واقعىاش همين بس كه او را ببينى از مقام
بلند انسانيتبه پستى فرود آيد; چنان كه بر كارهاى ناشايست طمع كند و بر اعمال
شايسته، بى ميل و بىرغبت گردد; گمان برد كه اين كارها سبب ساز عبور از صراط
است .» (3)
تمام كمال انسان و بهرهاى كه از انسانيت دارد، از اوصاف انسانى و متصف شدن
بدان است و از كلام گوهربار آن امام بزرگوار است كه «هر كس اوصاف پنجگانه عقل،
دين، ادب، شرم و خوش خلقى را نداشته باشد، از حيات انسانى بهرهاى ندارد .» (4)
در مكتب آسمانى اسلام، عقل را به ابزار عبوديت، دين را به اجراى شريعت، ادب را
به رفتار و عملكرد با ظرافت و دقت، شرم را به حجب و حيا در مقابل صاحب قدرت و
اخلاق نيك را به ملكات راسخه در نفس و نورانيت در قلب، معنا كردهاند و قطعا با
اين اوصاف، انسان معنى پيدا كرده و جايگاه خويش را در فرهنگ آسمانى اسلام پيدا
مىكند .
طوايف سهگانه انسانها
در مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، آدميان بر مبناى آيه «و قد
خلقكم اطوارا» (5) بر سهگونه خلق شدهاند; گروهى شكل آدمى دارند; اما از حقيقت
و معناى آدم خالى مىباشند كه قرآن در حق اين دسته خبر داده است كه «اولئك
كالانعام بل هم اضل» ; ; زيرا «اولئك هم الغافلون» . (6) به برگزيده خدا محمد
مصطفى صلى الله عليه و آله گفته شد كه تو را براى سلمان و صهيب و بلال و هلال و
سالم و انس و عبدالله بن مسعود فرستاديم; نه از براى ابولهب و ابو جهل و عتبه و
شيبه . اى محمد، تو را با اين دسته چه كار! «ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم
الامل» (7) ; يعنى: رها كن ايشان را تا بخورند و لذت حيوانى برند و آنان را به
آرزوهايشان واگذار . نصيب و بهره ايشان ادبار و جهل و درماندگى است .
طايفه دوم، هم صورت و شكل آدم دارند و هم به حقيقت; «و لقد كرمنا بني آدم و
حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا
تفضيلا» (8) ; اين تفضيل به جهت «معنى» است; نه از حيث ظاهر .
دسته سوم، گروهىاند كه به لب دين رسيده و حقيقتيقين را چشيده و در حمايت و
ولايت الهى مىباشند كه «اوليائى تحت قبابى لايعرفهم غيرى .» (9) اين دسته،
مصداق واقعى آيه 21 حديد و آيه 10 سوره واقعه مىباشند كه از مقربان به شمار
مىآيند .
گروه اول، امروز در دوزخ و در حجاب معرفتباشند; «كلا بل ران على قلوبهم ما
كانوا يكسبون» (10) ; يعنى: چنين نيست، بلكه آنچه مرتكب مىشدند، زنگار بر
دلهايشان بسته است . «كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون» (11) ; يعنى: زهى
پندار، آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت در حجابند .
طايفه دوم، امروز در دنيا با حقيقت و معرفت مىباشند و در قيامتبا رؤيت و
وصلت و مشمول آيه «كلا ان كتاب الابرار لفي عليين ا و ما ادراك ما عليون ا كتاب
مرقوم ا يشهده المقربون» (12)
و اما، گروه سوم را پيامبر صلى الله عليه و آله چنين توصيف فرمودند كه:
«ان لله عبادا قلوبهم انور من الشمس و فعلهم فعل الانبيا و هم عندالله
بمنزلة الشهدا» (13)
يعنى: همانا براى خدا بندگانى است كه دلهايشان نورانىتر از خورشيد و
اعمالشان اعمال انبياست و آنان نزد خداوند جايگاه شهدا را دارند .
سخن امام نور و سازندگى است . بنابراين بجاست كه اوصاف نيك مردان الهى و
كسانى كه طريق وصل مىپيمايند را از مكتب تربيتى امام عليه السلام تحفه رهپويان
معرفتسازيم:
الف) تقوى و خوف از خدا
يكى ديگر از مفاهيمى كه در عبارات امام عليه السلام، متجلى است، مفهوم خوف و
رهبت است . عرفا و علماى علم اخلاق، خوف از حق را جزء حالات سالك دانسته و براى
آن، درجات و مراتبى بر شمردند كه ميزان و ملاك درجات، به اختلاف علم و معرفت
است . (14)
درجه اول حالات خوف، خوف از عذاب و عقاب است و اين خوف عامه است . و اين خوف
از خدا نيست چون در روايت از سالار شهيدان آمده است كه عبادت اين گروه، عبادت
بردگان و مزدوران است . (15)
درجه دوم، خوف خاصه است و آن خوف از عتاب است; اين گروه، ترس آن دارند كه
مبادا از ساحت مولا دور شوند و مورد عتاب و بىمهرى قرار گيرند; قرب منزلت را
خواهانند .
مرتبه سوم، خوف اخص خواص است و آن خوف از احتجاب است . اين طايفه توجه به
ثوابندارند و شوق حضور دارند; ولى، چون حضور را براى خود خواهان و طالبند خلوص
آنان حقيقى نخواهد بود .
درجه چهارم، خوف اولياء است كه كاملا صبغه الهى و رنگ خدايى دارد . اين گروه
به مقام تبتل و انقطاع، و حتى به مقام كمال انقطاع بار يافتهاند و مصداق اين
جمله شريفه از دعاى شعبانيه گشتند كه «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر
ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك .» ; يعنى: بارالها، كمال انقطاع، به سوى خودت
را به من عطا كن و ديدههاى دل ما را به نورى كه با آن، تو را مشاهده كند،
روشنساز .»
در وصف اين گروه كه به خاطر خوف و ترس از حق به چنين مقامى بار يافتهاند،
بسيار بجاست كه آن امام همام بفرمايد:
«لا يامن يوم القيامة الا من خاف الله فى الدنيا .» (16) ; يعنى: در امان
نيست روز قيامت، جز كسى كه در دنيا از خدا بترسد .
و يا اين كه: «البكاء من خشية الله نجاة من النار .» (17) ; يعنى: گريه از
ترس خداوند موجب نجات از آتش است .
يك گروه در حرم امن الهى قرار دارند و آنها طايفهاى هستند كه دل را محل خوف
خدا قرار دادند و غير از حقيقت مطلقه از احدى نترسيدند و با اين كار به كمال
عقل رسيدند; چون كمال عقل در تبعيت از حق است . چنان كه، در كلام عرشى امام
عليه السلام، آمده است: «لا يكمل العقل الا باتباع الحق» (18) ; يعنى: عقل
كامل نگردد، مگر به پيروى از حق .
پس، با پيدايش اين حالت (حالتخوف)، مقامى حاصل مىشود كه مقام روندگان است
. چون چشم دل باز شود، حرص و حسد و كبر از آنان دور گردد . گرد و غبارى از
بيابان نفس اماره بر دامن آنان ننشيند . دودى از هاويه هوا به چشمشان نرسد .
چشمى عبرت بين دارند و بيانى نرم و دلنشين و نفسى سليم و مصداق «تبتل اليه
تبتيلا» «تنها به او دل ببند .» (19) گشته و با دلبستگى به او از خود گذشتند و
بحق پيوستند; چون به خوبى فهميدند كه راه وصول به رضوان حق، مشروط به سه شرط
است; از حرام به حلال الهى، از كينه و عداوت به نصيحت و از دليرى و شجاعت در
مقابل تعاليم حق به خوف و خشيت پيوستن .
پس آنان كه در زندگى مادى، روزى و كسب حلال خويش را آميخته به حرام نموده و
به جاى پندپذيرى، خصومت و دشمنى را پيشه خود ساخته و خوف و خشيت را به جرات و
جسارت در برابر حق و حقيقت مبدل ساختند و در عين حال، تبعيت و پيروى از اهل بيت
عصمت و طهارت را شعار خويش قرار داده و لقاى حق را آمال خود نمودند، به نقصان
فهم گرفتار آمده و در حيات حيوانى سير مىكنند . چون آن ولى خدا، به شدت،
پيروانش را از اين اعمال ناپسند منع فرموده است . (20)
ب) جلب رضايتحق
انسانى كه بخواهد به مقام والاى خويش دستيابد، شرط وصولش، جلب رضايتحق و
خشنودى رب، در همه احوال است . چنان كه، آن سيد سلاله انسانيت، فرمود:
«سرمايه دورانديشى آن است كه روزگار را بگذرانى به نحوى كه در همه حالات
پروردگارت از تو راضى باشد و راه رضايت در اين است كه مسير راست را برگزينى كه
آن بهترين راه هست و اعمالى كه تو را گمراه و تباه سازد، از خود دورسازى و نيز
در دل شب، بهره معنوىگيرى; زيرا، غافلان سست عنصر همانند چهارپايان در بيشهها
هستند .» (21)
آنان كه از اين اوصاف بهره دارند و همواره در تلاش تامين رضاى حقند و تامين
رضايت او را بر تمايلات و خواهشهاى نفسانى ترجيح مىدهند، در قوس صعود به
كمالات انسانى هستند . اما حقيقت معناى «رضا» و طريق اكتساب آن، بزودى بيان
خواهد شد .
ج) رضا و توكل
براى «توكل» ، معانى مختلفى ذكر نمودهاند . خواجه در منازل السائرين گفته:
«التوكل كلة الامر كله الى مالكه و التعويل على وكالته .» (22) يعنى: توكل
واگذار نمودن همه امور استبه صاحبش و اعتماد نمودن بر وكالت او . ابوتراب
نخشبى گويد: «التوكل طرح البدن فى العبودية و تعلق القلب بالربوبية» (23)
يعنى: توكل، انداختن بدن است در بندگى و تعلق قلب استبه پرورندگى .
و برخى از عرفا گفتهاند:
توكل تمسك كردن به خداستبه نحوى كه بنده در مقابل خداوند، همانند مردهاى
باشد در برابر غسال كه به هر طرف بخواهد او را برگرداند در حالى كه براى او هيچ
اراده و حركتى نباشد (24)
براى «رضا» نيز معانى متعدد ارائه شد . صاحب مصباح الهدايه، «رضا» را به رفع
كراهت و شيرين شمردن مرارت، معنى كرده است . (25) ذوالنون در تعريف رضا گفته
است: «شادى قلب استبه تلخى قضا .» (26)
تفاوت توكل و رضا
با بيان معانى دو اصطلاح ياد شده، روشن مىشود كه ميان آن دو تفاوت است . از
همين رو، همه عارفان، مقام رضا را غير از مقام توكل دانسته و گفتهاند كه مقام
رضا بعد از عبور از منزل توكل تحقق مىيابد، بلكه مقام رضا، نهايت منزلگاه
سالكان است و هر كه را در اين مقام، قدمگاهى كرامت فرمودند، به بهشت معجلش
رسانيدند; چون سرور و فرح كه از لوازم اهل بهشت است، در رضا و يقين تعبيه شده
است . مصباح الهدايه، در اين زمينه آورده است:
«ان الله تعالى جعل بحكمته الروح و الفرح فى الرضا و اليقين .» (27) ; يعنى:
همانا خداوند متعال، با حكمتخويش روح و فرح را در رضا و يقين قرار داده است .
پس مقام رضا غير از مقام توكل بوده، بلكه مقامى عالىتر از آن است; چون
«متوكل» ، طالب خير و صلاح خويش است و حق تعالى را كه فاعل خير است، براى
تحصيل خير و اصلاح، وكيل خود قرار مىدهد; ولى «راضى» ، اراده خويش را در
اراده حق، فانى نموده و براى خود اختيارى باقى نگذاشته است . چنان كه، از عارفى
پرسيدند: چه اراده مىكنى؟ گفت: اراده مىكنم كه اراده نكنم . (28)
با تبيين مفهوم توكل و رضا به بيان نورانى امام مىپردازيم كه در جايى
فرمود:
«من اتكل على حسن اختيار الله تعالى له لم يتمن غير ما اختاره الله عزوجل له
.» يعنى: كسى كه به خدا توكل كند و حسن انتخاب او را ترجيح دهد، آرزوى چيزى غير
از آنچه خداى براى او اختيار كرده را نمىكند . (29)
و نيز فرمود:
عزت و بىنيازى بيرون رفتند و به جنبش درآمدند و در محل توكل، توطن گزيدند .
(30)
از اين كلام عرشى امام پيداست كه وقتى انسان امور زندگى را به خدا واگذار
نمود، او خود عهدهدار انجام و پايان آن مىگردد و اين نوع توكيل، نياز به نوعى
معرفت دارد كه تحصيل و كسب آن لازم است; معرفتبه اين كه اولا، قادر مطلق،
خداست و ثانيا، انسان، ضعيف و فقير و ناتوان است:
«و خلق الانسان ضعيفا (31) ; ان الله على كل شيء قدير»
انسان با معرفتبه اين دو ركن توكل، به اين مقام معرفتى بار مىيابد كه هيچ
تاثيرگذارى در عالم نيست; مگر قادر متعال: «لا مؤثر فى الوجود الا الله» . پس
غنىترين انسان، كسى است كه به خدا توكل نمايد و امور مادى و معنوى را به او
واگذار كند; زيرا، او بهترين سرپرست و برترين وكيل است; «نعم المولى و نعم
الوكيل .»
حضرت سيدالشهداء عليه السلام، در آخرين لحظات عمر شريفش، در باب رضا
مىفرمايد:
«رضا برضائك، صبرا على قضائك، يا رب لا اله سواك .» (32) يعنى: اى پروردگار،
من، راضى به رضاى تو و صابر به قضاى تو هستم و هيچ خدايى غير از تو نيست .
بر اين كلمات گوهر بار امام عليه السلام در باب توكل و رضا، آثار اخلاقى و
فوايد عرفانى بسيارى مترتب است كه به اجمال، به برخى از آن اشاره مىشود:
الف) آگاهى و معرفتبه ربوبيت و مالكيتحق: يعنى، امام مىخواهد به ما توجه
دهد كه خداوند فقط خلقت و آفرينش را بر عهده نگرفته تا ربوبيت و مالكيت آن را
ديگران بر عهده گيرند; بلكه ذات اقدس حق، هم مبدا آفرينش است و هم مسؤول پرورش
.
ب) كيفيت تصرف ذات حق در امور زندگى: هر چند كه خداوند به انسان اراده و
اختيار عطا كرده است; ولى انسان در افعال خويش فاعل قريب است و در طول اراده او
اراده الهى حاكم است . شناخت اين نكته لازم است كه بدون اراده حق، هيچ امرى
تحقق نمىيابد; البته، اين بحث چون جنبه تخصصى دارد و مربوط به جبر و تفويض
مىشود، نوشتار حاضر را مناسب براى توضيح آن نمىدانيم .
ج) اختلاف فهم افراد در قدرت و ربوبيتحق: عرفا و علماى اخلاق در اين زمينه،
مباحث دقيقى را طرح نمودهاند كه اين مقال را گنجايش آن نيست; ولى به اين نكته
بايد توجه داشت كه ميزان توكل افراد و مقدار رضايتشان نسبتبه حق، در حد فهم
شان است; از همين رو، شايد بتوان انسانها را به سه طايفه در اين زمينه تقسيم
نمود:
1 - عامه مردم: اين گروه موحدند و خدا را خالق كليات امور و عناصر اشيا
مىدانند; ولى محدوده تصرف و احاطه ربوبيت او را ناچيز مىدانند . به زبان
مىگويند كه قدرت امور تحت تصرف اوست; ولى از حيث معرفتى صاحب اين مقام نيستند
. اين گروه از مردم - كه شايد بسيارى از ما جزء اين طايفه باشيم - داراى مقام
توكل نمىباشند; چون توحيدشان ناقص است . اگر اندك تاملى در امور زندگى خويش
نماييم، متوجه خواهيم شد كه ما اسباب و علل ظاهرى را بيشتر دخيل مىدانيم تا
مشيت الهى را و اگر گاهى دستبه دعا بر مىداريم، بيشتر جنبه تقليدى دارد تا
بار معرفتى; البته، اين بدان معنى نيست كه انسان از تلاش و كوشش در حيات مادى
دستبر دارد و در مكانى ثابتبنشيند و منتظر وحى و معجزه باشد . هرگز روايت
امام در باب توكل چنين امرى را القا نمىكند . و هيچ تهافت و تضادى بين توكل با
عمل نيست .
2 - گروهى ديگر عالمانى هستند كه بر اساس برهان يا نقل معتقد شدند كه خداوند
مقدرات امور را در دست دارد و به توكل و اركان آن نيز معتقدند ولى به اين امر،
ايمان ندارند . از طريق عقل، علم پيدا كردهاند; ولى ايمان قلبى ندارند; ايمان
به علم خود ندارند .
3 - طايفه سوم كسانى هستند كه هم علم به ربوبيتحق دارند و هم ايمان قلبى .
(33) اينان صاحب مقام توكلند كه مورد خطاب امام معصومند; يعنى خود را به مقامى
رساندهاند كه پيام امام عليه السلام را جامه عمل بپوشانند . به مقام «توكل» و
بالاتر از آن به منزلگه «رضا» كه امام حسين عليه السلام در احاديثشريف فرمودند
نمىرسند، مگر اين طايفه از موحدين كه هم علم و معرفتبه ربوبيتحق دارند و هم
ايمان قلبى بدان و اينكه عرفا گفتهاند: توكل حال رسول خدا و كسب سنت اوست و
يا پيامبر گرامى اسلام فرمودند: تواناترين مردم كسى است كه به خدا توكل كند و
سعادتمندتر كسى است كه تقوى پيشه نمايد و غنىترين كسى است كه روزى خدا را
استوارتر از دارايى خود بداند . (34) مخصوص اين گروه و طايفه است .
پس توكل، پايه ايمان و رضا، ثمره آن است و به ميزان استحكام پايه، ثمرات و
آثار بر آن مترتب مىگردد . بكوشيم تا پايه ايمان را استحكام بخشيده و در حيات
مادى و معنوى آثار و فوايدى را در مقام رضا تحصيل نماييم; چون آنچه از ظاهر
كلام گوهر بار امام پيداست هيچ فرد و جامعهاى بدون توكل به حق و تحصيل رضاى
الهى به غنا و بىنيازى و عزت و عظمت و سربلندى دست نمىيابد و بسيار غافلند
آنان كه افتخار و عزت شخصى و اجتماعى را در غير اين مسير، جستجو مىكنند .
د) زهد و وارستگى
سيد الشهداء عليه السلام كه خود، حقيقت زهد را درك كرده بودند، طريق حقيقى
كمال و سعادت را در زهدپيشگى جستجو مىكردند و آن را به رهروان خويش توصيه
مىفرمودند:
«كسى كه به خود خيانت ورزد هيچ كس به دفاع او از ارزشهاى انسانى دل نمىبندد
. فردى كه زاهد و پارسا نباشد، به پندها توجه ندارد .» (35)
آن حضرت عليه السلام شاخصههاى زهد و پارسايى را، «هدايت در گفتار و رفتار و
دورى از حرص به دنيا و پرهيز از خشم پروردگار دانستند .» (36) چنان كه، در
فرازهاى بلند و عرفانى دعاى عرفه مىفرمايد:
«خدايا خشمت را بر من روا مدار; اگر تو بر من خشم نگيرى، از خشم غير تو باكى
ندارم; بلكه عافيت تو براى من توانبخشتر است . از تو مىخواهم به آن نور
جمالت كه در سايه آن، زمين و آسمانها جلوه نمودهاند، مرا بر خشم خود نميرانى و
قهر خود را بر من فرود نياورى . تو مىتوانى از قهر به رضا آيى تا پيش از مرگ،
از من خشنود گردى .»
با همين عبارات آسمانى، عارفان اسلامى الهام گرفتهاند كه زهد را از مقامات
دانسته و آن را به اعراض از دنيا معنى نمودهاند . خشنودى خدا از بندهاش زمانى
تحقق مىيابد كه بنده باطن و قلب خويش را با اعراض از دنيا، به صاحب اصلىاش
يعنى ذات پروردگار، متوجه سازد . وقتى سالك از طبيعتبه فطرت روى آورد و توبه
كرد (37) و با ورع و تقوى آينه دل را از زنگ هوى و طبع طبيعت مصفا نمود تا صورت
حقيقت دنيا و آخرت به شكل واقعى براى او نمايان شد و از آن اعراض نمود و آخرت
را بر صورت حسن و بقا، مطالعه و در وى راغب گرديد، حقيقت زهد در او محقق گردد .
(38)
آنگاه، نور حكمت كه راهنماى طريق سعادت و وصول به مقام كمال انسانيت است، در
قلب ثابت و برقرار مىشود و از قلب به زبان جريان پيدا مىكند، چنان كه، در باب
اخلاص نيز وارد است كه: «كسى كه چهل روز براى خدا خالص شود، چشمههاى حكمت از
قلبش به زبانش جريان پيدا كند .» (39)
بنابراين مىتوان نتيجه گرفت كه زهد نتيجه حكمت و منتج علم و هدايت است .
ه) صبر و استقامت
از اوصاف اخلاقى ديگرى كه در فرهنگ دينى بر آن تاكيد شده و در مكتب حسينى به
آن تصريح شده است، صفت صبر و استقامت است . معانى مختلف براى صبر ذكر شده است .
عز الدين كاشانى، خواجه عبدالله انصارى و محقق طوسى در تعريف صبر تقريبا معناى
مشابهاى را ذكر نمودهاند:
صبر، خوددارى از شكايات با آن كه در باطن، جزع است . پس جزع ننمودن از مصائب
و عدم اظهار ناگواريها را صبر گويند . (40)
عرفاى مسلمان و علماى علم اخلاق، صبر را از دشوارترين مقامات عارفان و
خطرناكترين طريق در محبت محبوب و ناگوارترين مسير در سير توحيد دانستهاند .
البته، معنى «استقامت» ، اندكى با صبر متفاوت است; چون در معناى استقامت،
ثبات قدم نهفته است، چنان كه، برخى از مفسران در تفسير آيه «اهدنا الصراط
المستقيم» بيان داشتهاند . (41) شايان تذكر است كه مقوله «صبر و استقامت» در
اخلاق و عرفان، هرگز به معناى تحمل معاصى و گناهان شخصى و اجتماعى نيست; يعنى
در تعاليم دينى ما، هرگز به مسلمانان توصيه نشده كه در مقابل انحرافات و
كجروىها و يا نابهنجارىهاى ديگران صبر و تحمل داشته باشند و هرگز حرفى نزند;
به عبارت ديگر، در اسلام صبر و قيام با استقامت و فرياد عليه ظلم، هيچگونه
منافاتى با يكديگر ندارند و اين كه ظالمى بخواهد ظلم و تعدى خويش را بر ديگران،
با اوصاف صبر و استقامت توجيه نمايد، يقينا ناصواب است; چون چنين صبرى نه ممدوح
بلكه به شدت مورد مذمت قرار گرفته است . به علاوه، اين كه سيره عملى پيشوايان
دين، مخالف چنين معنايى از صبر است . اين تفاوت، با دقت در حديث امام حسين عليه
السلام آشكار مىشود; آنجا كه فرمود: «اصبر على ما تكره فيما يلزمك الحق و اصبر
عما تحب فيما يدعوك اليه الهوى .» (42) يعنى: راهى كه تو را به حق مىرساند، در
برابر سختىها و ناملايمىهاى آن صبر كن و در آنچه ترا به هواپرستى مىكشاند،
از آنچه دوستدارى تحمل داشته باش .
و يا در نامه ابن عباس، زمانى كه عبدالله بن زبير او را به يمن تبعيد نمود .
نوشتند:
«به من خبر رسيده كه ابن زبير تو را به طائف رانده است، خدا بدين وسيله نام
تو را بلند نموده و گناه تو را ريخته است . حقا كه صالحان در اين دنيا گرفتارى
بينند . اگر جز پاداش اخروى آنچه را دوست مىدارى، پاداشت اندك است . خدا به ما
و شما هنگام گرفتارى، صبر و هنگام آسودگى، شكر عطا فرمايد و هرگز ما و شما را
به شماتت دشمنان حسود، گرفتار نسازد .» (43)
بنابراين بر ما كه داعيه پيروى از ائمه دين را داريم، فرض است كه نخستخود
را اهل معرفت نموده، سپس با وصف صبر، خود را بياراييم; چون بدون سلاح معرفت و
مقام صبر و استقامت، تعاليم دين بر پا نخواهد شد .
مسلمان مؤمن، بايد سيره علمى و عملى خويش را با سنت پيشوايان دين هماهنگ
نمايد كه آن بزرگواران با همه عظمت و عزتى كه داشتند جان خويش را در معامله با
دين الهى بسيار ناچيز مىشمردند و هرگز براى تعاليم دينى مصلحتانديشى روا
نمىداشتند .
و) صداقت و راستگويى
از جمله صفات اخلاقى ديگرى كه مورد عنايت و توجه خاصه امام شهيدان بود،
صداقت و راستگويى است . اين وصف به عنوان يك فضيلت اخلاقى، براى هميشه و در
ميان همه فرقههاى مسلمان و حتى نزد همه انسانها امرى پسنديده است . قرآن حضرت
اسماعيل را با اين عنوان ياد مىكند:
«و اذكر في الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد» (44) يعنى: در كتاب، اسماعيل
را ياد كن كه راست وعده بوده است . علاوه بر اين، قرآن كريم صديقين را در زمره
نام شهدا و انبيا قرار داده است . از اين تعابير به خوبى اين نكته به دست
مىآيد كه صداقت از بارزترين وصف مسلمانان است . نمىتوان داعيه مسلمانى و
پيروى از تعاليم اسلامى را بر زبان داشت و در عمل نسبتبه اين صفت اصلى، اجنبى
و بيگانه بود .
زيد بن ارقم گويد از ابا عبدالله عليه السلام شنيدم كه فرمود: «فردى از
شيعيان ما وجود ندارد مگر آنكه راستگو و شهيد است . پرسيدم فداى تو شوم يا
اباعبدالله . اكثر شيعيان شما در خانه به مرگ طبيعى مىميرند، چگونه شهيدند؟
امام پاسخ داد . آيا آيات قرآن در سوره حديد را نخواندى كه مىفرمايد: آنان كه
به خدا و پيامبرش ايمان آورند آنان راستگويان و شهيدان در نزد پروردگارند . سپس
فرمود: اگر چنين بود كه شهدا بر كشتگان شمشير اطلاق مىشد، تعداد شهيدان بسيار
اندك بود . (45)
پس در فرهنگ حسينى، مقوله صداقتبه حدى، از رفعت و جايگاه بلند برخوردار است
كه صداقت، در هر مقامى كه انسان باشد، ارزش محسوب مىشود; حتى صداقت در مقام
اعتراف به اشتباه، نوعى كمال است; نه نقص . اين، بايد براى همه ما يك ارزش و
فضيلت و فرهنگى باشد و مردان بزرگ در بالاترين جايگاه اجتماعى خويش چنين بودند;
چون لازمه معناى تشيع همين است كه شيعه، مروج و شيوع دهنده سنت و سيره پيشوايان
دين خود باشد و الا صرف يك شعار و ادعايى بيش نيست .
ز) ياد مرگ
در فرهنگ اسلام، مرگ به معناى فنا و نابودى نيست . تعبير لطيف عرفاى ما از
مرگ اين است كه مرگ آخرين مرحله كمال انسان در نشئه مادى است .
امام خمينىقدس سره در تعريف و حقيقت مرگ مىفرمايد:
«موت عبارت است از انتقال از نشئه ظاهره ملكيه به نشئه باطنه ملكوتيه و امرى
وجودى استبلكه اتم از وجود ملكى است .» (46)
«از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله سؤال شد كه زيركترين مردم كيست؟
فرمود: زيركترين مردم كسى است كه بيشتر به ياد مرگ باشد .» (47)
انس بن مالك از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مىكند كه فرمود: بسيار ياد
مرگ كن كه آن تو را در دنيا زاهد گرداند و گناه تو را كفارت باشد و مىفرمود: و
كفى بالموت واعظا . (48)
نقل است از عارف نامى، اسود حبشى وقتى كه از نماز فارغ مىشد به دو طرف
مىنگريست از او سؤال مىكردند كه چرا به دو طرف مىنگرى بعد از نماز؟ گفت
مىنگرم تا ملكالموت از كدام سوى فراز آيد . (49) و از حذيفه منقول است كه
مىگفت هيچ روز نيست مگر اينكه منادى ندا مىكند كه: «ايها الناس، الرحيل
الرحيل» (50)
در برخى از روايات وارد شده كه ياد مرگ موجب طولانى شدن عمر انسان گشته و
فكر آن باعثسازندگى اخلاقى مىگردد . با ذكر اين مقدمه، به نقل روايتى
مىپردازيم كه از سالار شهيدان امام حسين عليه السلام وارد شده است . امامى كه
با استقبال مرگ، درس حيات و جاودانگى را به جهانيان، آموخت، مىفرمود:
«هر بار به خدمت پدرم على عليه السلام مىرسيدم او را گريان مىيافتم، روزى
على عليه السلام براى ما توضيح داد و فرمود: وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و
آله در قرائت قرآن به آيه 41 نساء مىرسيد كه خداوند فرمود: چگونه خواهيد بود
آنگاه كه از هر امتى گواهى بگيريم و تو را اى رسول خدا، گواه اين امت قرار
مىدهيم؟ ، پيامبر صلى الله عليه و آله گريه مىكرد . پسران من، نگاه كنيد به
گواه اعمال اين امت كه چگونه اشك مىريخت; اما امت را بنگريد كه مىخندند .
سوگند به خدا، اگر ناآگاه نبودند، نمىخنديدند . چگونه كسى بيهوده مىخندد در
حالى كه شب و روز را پشتسر مىگذارد و اختيارى بر خود ندارد و نمىداند چه بر
سر او آمده است؟ ; از نعمتى كه از او گرفته شد يا بلايى كه نازل گرديد يا مرگ
ناگهانى كه در كمين است؟ و در پيش روى او روزى قرار دارد كه كودكان پير مىشوند
و پيران درهم كوبيده مىشوند و زنان باردار، فرزند سقط مىكنند كه مدت آن روز
در پرتو ترس عظيم آن، پنجاه هزار سال است . پس، همه از خداييم و به سوى او باز
مىگرديم . (51)
امام، در اين تعابيرش از ياد مرگ و تذكر آخرت، دو نكته مهم را به ما گوشزد
مىكند:
نخست، اين كه معرفت و نگاه عالمانه به حيات و زندگى دنيا داشته باشيد; نه
ديدگاه عوامانه و سطحىنگرانه . مبادا تصور شما اين باشد كه براى دنياى مادى
خلق شديد و عالمى وراى اين حيات طبيعى مادى وجود ندارد، تا همه همتخويش را
محدود به دنياى مادى زودگذر نماييد; ديگر اينكه رفتار ظاهرى خويش را با ديگران
اصلاح نموده و زشتىهاى اخلاقى را كنار بگذاريد . انسانى كه آن قدر جاهل و
نادان است كه يك لحظه بعد خويش را نمىداند، چگونه نسبتبه ديگران تبختر مىكند
و فخر و غرور مىفروشد . پس، ياد مرگ، هم موجب تعالى معرفت و هم باعث تعادل
صفات اخلاقى مىگردد .
منشور اخلاقى امام حسين عليه السلام
در بخش پايانى اين مقال، به عنوان حسن ختام به فراز ديگرى از فرمايشات امام
عليه السلام پرداخته مىشود كه در باب اوصاف اخلاقى مسلمانان به پيروان خويش
توصيه فرمودند . اين فراز از فرمايشات امام را مىتوان به عنوان منشور اخلاقى
امام به جهانيان اعلام نمود . او به همه مردم اعلام مىدارد:
«اى مردم سعى كنيد كه با ارزشهاى اخلاقى زندگى كنيد و براى تحصيل سرمايههاى
سعادت شتاب كنيد . كار خوبى را كه براى آن شتاب نكرديد، به حساب نياوريد . با
كمك به ديگران، ستايش را كسب كنيد . با قصور و كوتاهى نمودن، سرزنشها را به
جان نخريد . اگر نيكى به كسى روا داشتيد و آن شخص قدردانى نمىكند، نگران
نباشيد; زيرا خداوند او را مجازات خواهد كرد و خدا بهترين پاداش دهنده و بهترين
هديه دهنده است . بدانيد نيازهاى مردم به سوى شما، نعمتها و موهبتهاى الهى
استبراى شما، پس نعمتها را از دست ندهيد كه دچار لغزش و عذاب الهى مىشويد .
بدانيد كه همانا نيكىها، ستايش به همراه دارد و پاداش الهى را فراهم خواهد كرد
. اگر خوبىها را به شكل انسانى مىديديد، آن قدر زيبا روى بود كه بينندگان را
خوشحال مىساخت و اگر زشتىها را به درستى مشاهده مىكرديد آن را بسيار زشت روى
و بد قيافه مىديديد كه دلها از آن نفرت داشته و چشمها فرو بسته مىشد تا آن
را ننگرد .
اى مردم كسى كه بخشش مىكند، بزرگوار است و آنكه بخل ورزد پست است و همانا
بخشندهترين مردم كسى است كه به انسانى كمك كند كه به او اميدى نداشته باشد و
با گذشتترين انسانها كسى است كه به هنگام قدرت، عفو نمايد .
و موفقترين انسانها در روابط خويشاوندى كسى است كه با آنان كه از او
بريدند، ارتباط برقرار سازد كه ريشهها پس از بريده شدن شاخهها دوباره جوانه
مىزند .
هر كس در نيكى كردن به برادران خود شتاب كند، فردا نتيجه آن را خواهد ديد و
كسى كه براى خدا به برادر خود كمك كند خدا او را به هنگام نيازمندى پاداش
مىدهد و بيش از آنچه به ديگران كمك نموده بلاها را از او دور مىسازد . و كسى
كه اندوه دل مؤمنى را برطرف سازد خدا اندوه و مشكلات دنيا و آخرت را از او
برطرف خواهد ساخت .
و كسى كه با مردم خوش رفتار باشد، خدا نسبتبه او خوشرفتار است و خداوند
نيكوكاران را دوست مىدارد .» (52)
واپسين سخن اين كه تحصيل رضاى الهى، كسب زهد علمى و عملى، وصول به مقام خوف
الهى، توجه به توكيل ربوبى، صبر و استقامت در رنجها و مصائب زندگى، ذكر موت و
حيات اخروى و در يك كلام پرهيز از غيبت، تهمت، كذب و فحاشى و ساير رذائل اخلاقى
و متصف شدن و آراستن خويش به فضايل انسانى از نصايح جاودانه و مواعظ معصومانه
فرهنگ حسينى است كه به عنوان منشور جهانى مىتواند متضمن سعادت دو سرا گردد و
دورى از اين اوامر در زندگى فردى و حيات اجتماعى خسارات جبرانناپذيرى را به
همراه خواهد داشت .
پىنوشتها:
1) محقق و نويسنده .
2) تاجالدين حسين بن حسن خوارزمى، شرح فصوص، ج 1، ص 66 .
3) ر . ك .: ديوان الامام الحسين، ص 142، موسوعة كلمات الامام الحسين عليه
السلام، ص 834 .
كفى بالمر و عارا ان تراه
من الشان الرفيع الى انحطاط
على المذموم من فعل حريصا
على الخيرات منقطع النشاط
يرى ان المعازف و الملاهى
مسببه الجواز على الصراط
4) حياة الامام الحسين عليه السلام، ج 1، ص 181 .
5) نوح/14 .
6) اعراف/179 .
7) حجر/3 .
8) اسراء/70: ما آدميزادگان را گرامى داشتيم و آنها را در خشكى و دريا (بر
مركبهاى رهوار) حمل كرديم و از انواع روزيهاى پاكيزه به آنها روزى داديم و آنها
را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كردهايم، برترى بخشيديم .
9) تاجالدين حسين خوارزمى، شرح فصوص الحكم، تحقيق آيةالله حسنزاده آملى، ص
936 .
10) مطففين/14 .
11) مطففين/15 .
12) مطففين/21 - 18: چنان نيست كه آنها در (درباره معاد) مىپندارند، بلكه نامه
اعمال نيكان در «عليين» است و تو چه مىدانى «عليين» چيست، نامهاى رقم خورده
و سرنوشتى است قطعى، كه مقربان شاهد آنند .
13) تمهيدات عين القضاة، صص 44 - 39 .
14) ر . ك .: امام خمينى رحمه الله، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 326 .
15) تحف العقول، مواعظ امام حسين عليه السلام، ص 246 .
16) مناقب ابن شهر آشوب مازندرانى، ج 4، ص 69 .
17) جامع الاخبار، ص 259 .
18) اعلام الدين، ص 298 .
19) مزمل/8 .
20) تحف العقول، ص 242 - 240 .
21) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 912 .
22) خواجه عبدالله انصارى، پيشين، همان، ص 33 .
23) رساله قشيريه، ج 1، ص 468 .
24) عزالدين محمود كاشانى، پيشين، ص 396 .
25) همان، ص 339 .
26) همان، ص 400 .
27) همان .
28) امام خمينى، شرح چهل حديث، ص 217، حديث 13 .
29) احقاق الحق، ج 11، ص 591 .
30) مستدرك الوسائل، ج 11، ص 218: امام حسين عليه السلام: «ان العز و الغنى
خرجا يجولان فلقيا التوكل فاستوطنا» .
31) نساء/28 .
32) مقتل الحسين مقرم، ص345 .
33) امام خمينى در درجات توكل مطالب ارزشمندى دارند كه مخاطبان را به دو كتاب
چهل حديث و شرح حديث جنود عقل و جهل، ارجاع مىدهيم .
34) خواجه عبدالله انصارى، پيشين، ص 329 .
35) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 914 .
36) همان .
37) امام خمينى، شرح چهل حديث، ص 272 .
38) عزالدين محمود كاشانى، مصباح الهدايه و مفتاح الكرامة، ص 375 .
39) ر . ك .: امام خمينى رحمه الله، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 307 .
40) خواجه عبدالله انصارى، پيشين، ص 84; عزالدين محمود كاشانى، پيشين، ص 379 و
اوصاف الاشراف، ص 59 .
41) علامه طباطبايى، الميزان، ج 1، ص 36 .
42) نورالثقلين، ج 4، ص 295 .
43) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، صص 837 - 836 .
44) مريم/54 .
45) محاسن برقى، ج 1، ص 265، دعوات راوندى، ص 242 .
46) معاد از ديدگاه امام خمينى، ص 137 .
47) غزالى، كيمياى سعادت ، ص 614 .
48) همان، صص 622 - 614 .
49) همان .
50) همان .
51) شيخ مفيد، الارشاد، ص 97; فرهنگ سخنان امام حسين (محمد دشتى)، ص 108 .
52) كشف الغمه، ج 2، ص 29; فرهنگ سخنان امام حسين، (محمد دشتى)، ص 82 .