كليات
امام هادى(ع) نمونهاى از انسان كامل و مجموعه سترگى از اخلاق اسلامى بود. «ابن
شهر آشوب» در اين باره مىنويسد:
«امام هادى(ع)
خوشخوترين و راستگوترين مردم بود. كسى كه او را از نزديك مىديد، خوش
برخوردترين انسانها را ديده بود و اگر آوازهاش را از دور مىشنيد، وصف
كاملترين فرد را شنيده بود. هرگاه در حضور او خاموش بودى، هيبت و شكوه وى تو
را فرا مىگرفت و هرگاه اراده گفتار مىكردى، بزرگى و بزرگوارىاش بر تو پرده
در مىانداخت. او از دودمان رسالت و امامت و ميراثدار جانشينى و خلافت بود و
شاخسارى دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و ميوه سرسبد درخت رسالت ...».(1)
امام در تمام زمينههاى فردى، اعم از ظاهرى و اخلاقى،
زبانزد همگان بود. «ابن صباغ مالكى» در اين راستا مىنگارد:
«فضيلت ابوالحسن، على بن محمد الهادى(ع) بر زمين پرده
گسترده و رشتههايش را به ستارههاى آسمان پيوسته است. هيچ فضيلتى نيست كه به
او پايان نيابد و هيچ عظمتى نيست كه تمام و كمال به او تعلق نگيرد. هيچ خصلت
والايى بزرگ نمىنمايد مگر آنكه گواه ارزش آن در وى آشكار است. او شايسته،
برگزيده و بزرگوار است كه در سرشت والا پسنديده شده است ... هر كار نيكى با
وجود او رونق يافته. او از نظر شكوه، آرامش، پاكى و پاكيزگى بر اساس روش نبوى و
خلق نيكوى علوى آراسته شده كه هيچ فردى از آفريدگان خدا به سان او نيست و به او
نمىرسد و اميد رسيدن به او را هم ندارد».(2)
نيكو و به جاست اين قسمت از نوشتار، به زيبايىهاى طبع او آراسته گردد:
1. عبادت
ايجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلى و عبادت فراوان، از ويژگىهاى
برجسته امام هادى(ع) است. در اين باره نوشتهاند: «همواره ملازم مسجد بود و
ميلى نيز به دنيا نداشت. عبادتگرى فقيه بود. شبها را در عبادت به صبح مىرساند
بى آنكه لحظهاى روى از قبله برگرداند. با پشمينهاى بر تن و سجادهاى از حصير
زير پا به نماز مىايستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمىشد. كمى مىخوابيد
ودوباره برمىخاست و مشغول عبادت مىشد. آرام زير لب قرآن را زمزمه مىكرد و با
صوتى محزون آياتش را مىخواند و اشك مىريخت كه هركس صداى مناجات او را
مىشنيد، مىگريست. گاه بر روى ريگها و خاكها مىنشست. نيمه شبها را مشغول
استغفار مىشد و شبها را به شب زندهدارى مىگذراند.(3) شبانگاه به سجده و
ركوع مىافتاد و با صدايى محزون و غمگين مىگفت: خداوندا، اين گناهكار پيش تو
آمده و اين نيازمند به تو روى آورده، خدايا، رنج او را در اين راه بىپاداش
مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزشهايش درگذر».(4)
2. سادهزيستى
از ديگر ويژگىهاى برجسته اخلاقى امام هادى(ع)، سادهزيستى و دورى از دنيا بود.
در اين زمينه نيز آمده است: «از دنيا چيزى در بساط زندگى نداشت. بندهاى وارسته
از دنيا بود. در آن شبى كه به خانهاش هجوم آوردند، او را تنها يافتند با
پشمينهاى كه هميشه بر تن داشت و خانهاى كه در آن هيچ اسباب و اثاثيه چشمگيرى
ديده نمىشد. كف خانهاش خاكپوش بود و بر سجاده حصيرى خود نشسته، كلاهى پشمين
بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نيايش بود».(5)
3. دانش
يكى از محورهاى اساسى و از سترگترين پشتوانههاى امامت، دانش امام است كه بر
اساس آن بشريت از كوره راههاى نابودى رهايى مىيابد. شخصيت علمى امام هادى(ع)
از همان دوران كودكى و پيش از امامت ايشان شكل گرفته بود. مناظرههاى علمى،
پاسخگويى به شبهههاى اعتقادى و تربيت شاگردان برجسته نمونههاى برجستهاى از
جايگاه والاى علمى امام هادى(ع) است. او در همان كودكى مسائل پيچيده فقهى را كه
بسيارى از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو مىماندند، حل مىكرد. گنجينهاى
پايانناپذير از دانش و چكاد نشينى در بلنداى بينش بود. دشمن سادهانديش به
خيال در هم شكستن وجهه علمى ايشان، مناظرههاى علمى تشكيل مىدهد، ولى جز
رسوايى و فضاحت ثمرهاى نمىبيند. از اين رو، به بلندى مقام امام اعتراف مىكند
و سر تسليم فرود مىآورد.(6)
با اين همه، متوكل، مانع نشر و گسترش علوم از سوى ايشان
مىشده همواره در تلاش بود تا شخصيت علمى امام بر مردم آشكار نشود. از اين رو،
امام را تحت مراقبت شديد نظامى گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتى
مردم عامى با ايشان جلوگيرى مىكرد. دشمنان، پرتو گيتى فروز آن آفتاب علم و
معرفت را مىديدند و خفاش صفت با چشمانى شبزده به خيال شب پرستى، از
فروزندگىاش چشم فرو مىبستند و با شمعى به جنگ آفتاب مىرفتند و مناظره به راه
مىانداختند. با اين حال، امام با صبرى بىپايان، لحظهها را به كار مىگرفت و
تيرگى جهل را با نور دانش خود مىزدود. او در بيان پرتوافشانى چهارده خورشيد
تابنده علم مىفرمود:
اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها يك حرف آن نزد آصف [بن برخيا] بود كه
وقتى خدا را بدان خواند، زمين براى او در هم پيچيده شد و تخت بلقيس را نزد
سليمان نبى آورد. آن گاه زمين گسترده شده و به حال اول خود برگشت. تمام اينها
در يك چشم برهم زدن انجام گرفت، ولى نزد ما هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد كه
يك حرف آن نزد خدا مانده [و بقيه را به ما داده ]كه در خزانه دانش غيب او به
خودش اختصاص دارد.(7)
او به تمامى زبانهاى عصر خود از قبيل هندى، تركى،
فارسى و... آگاه بود و حتى نوشتهاند كه در جمع فارسى زبانان به زبان خودشان
سخن مىگفت.(8)
اظهار نظرهاى «يزداد نصرانى»، شاگرد «بختيشوع» درباره
دانش امام هادى(ع) بسيار مهم است. او پزشك مخصوص دربار معتصم بود. چيرگى امام
در دانش، به اندازهاى او را مجذوب خود كرده كه در توصيف مقام علمى ايشان گفته
بود: «اگر بنا باشد آفريدهاى را نام ببريم كه از جهان غيب آگاهى داشته باشد،
او (امام هادى(ع)) خواهد بود». اين سخن نتيجه تنها ديدار كوتاه او با امام
بود.(9)
4. آگاهى از اسرار
براساس روايات فراوان، امام معصوم(ع) هر گاه بخواهد از چيزى كه بر او پوشيده
است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام على النقى(ع) نيز به
سان ديگر پيشوايان، از غيب خبر مىداد، آينده را به وضوح مىديد. از درون افراد
آگاه بود و زمان مرگ افراد را مىدانست.
«ابوالعباس احمد ابىالنصر» و «ابو جعفر محمد بن علويه»
مىگويند: «شخصى از شيعيان اهلبيت(ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان مىزيست.
روزى از او پرسيدند: سبب شيعه شدن تو در اين شهر چه بود؟ گفت: من مردى نيازمند،
ولى سخنگو و با جرئت بودم. سالى با جمعى از اهل شهر براى دادخواهى به دربار
متوكل رفتم. به در كاخ او كه رسيديم، شنيديم دستور داده امام هادى(ع) را احضار
كنند. پرسيدم: على بن محمد كيست كه متوكل چنين دستورى داده؟ گفتند: او از
علويان است و رافضىها او را امام خود مىخوانند. پيش خود گفتم شايد متوكل او
را خواسته تا به قتل برساند. تصميم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات كنم.
مدتى بعد سوارى آهسته به كاخ متوكل نزديك شد. باوقار و شكوهى خاص بر اسب نشسته
بود و مردم از دو طرف او را همراهى مىكردند. به چهرهاش كه نگاه كردم، محبّتى
عجيب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقهمند شدم و از خدا خواستم كه شرّ
دشمنش را از او دور گرداند. او از ميان جمعيت گذشت تا به من رسيد. من در سيمايش
محو بودم و برايش دعا مىكردم. مقابلم كه رسيد، در چشمانم نگريست و با مهربانى
فرمود: خداوند دعاهاى تو را در حق من مستجاب كند، عمرت را طولانى سازد و مال و
اولادت را بسيار گرداند.
وقتى سخنانش را شنيدم، از تعجب - كه چگونه از دل من
آگاه است؟ - ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمين
افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسيدند چه شد. من كتمان كردم و گفتم: خير است
ان شاء اللَّه و چيزى به كسى نگفتم تا اينكه به خانهام بازگشتم. دعاى امام
هادى(ع) در حق من مستجاب شد. خدا دارايىام را فراوان كرد. به من ده فرزند عطا
فرمود و عمرم نيز اكنون از هفتاد سال فزون شده است. من نيز امامت كسى را كه از
دلم آگاه بود، پذيرفتم و شيعه شدم.(10)
«خيران اسباطى» نيز در زمينه آگاهى امام از اسرار
مىگويد: نزد ابوالحسن الهادى(ع)، در مدينه رفتم و خدمت ايشان نشستم. امام
پرسيد: از واثق (خليفه عباسى) چه خبر دارى؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و
ملاقات من با او از همه بيشتر و نزديكتر است. اما الآن حدود ده روز است كه او
را نديدهام. امام فرمود: مردم مدينه مىگويند: او مرده است. گفتم: ولى من از
همه او را بيشتر مىبينم و اگر چنين بود، بايد من هم آگاه مىبودم. ايشان
دوباره فرمودند: مردم مدينه مىگويند او مرده! از تأكيد امام براين كلمه فهميدم
منظور امام از مردم، خودشان هستند.
سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسى) چه؟ عرض كردم: او در
زندان و در بدترين شرايط است. فرمود: بدان كه او هم اكنون خليفه است. سپس
پرسيد: ابن زيّات(11) (وزير واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتيبان او و فرمانبردارش
هستند. امام فرمود: اين قدرت برايش شوم بود. پس از مدتى سكوت فرمود: دستور خدا
و فرمانهاى او بايد اجرا شوند و گزيرى از مقدّرات او نيست. اى خيران، بدان كه
واثق مرده، متوكل به جاى او نشسته و ابن زيات نيز كشته شده است. عرض كردم:
فدايت شوم، چه وقت؟! با اطمينان فرمود: شش روز پس از اينكه از آنجا خارج
شدى».(12)
5 . سخنورى
گفتار امام، شيرين و سرزنش ايشان تكان دهنده بود. به گونهاى كه آموزگارش در
كودكى شيفته سخنورى او گرديد. آن گاه كه لب به سخن مىگشود، روح شنوندهاش را
تازگى مىبخشيد و چون او را عتاب مىكرد، كلامش چون شمشيرى آتشين از جملههاى
نغز، پيكره دشمنش را شرحه شرحه مىكرد.
آن گاه كه خصم براى عشرتطلبى خود از او مىخواهد شعرى
بخواند تا بزم خود را با آن كامل كند، لب به سخن مىگشايد، چند بيت مىخواند و
آن چنان آتشى از ترس در وجود او مىاندازد كه بزم و عيشاش را تباه مىسازد و
جهان را پيش چشمان شب پرست دشمن تيره و تار مىكند. امام مىسرايد:
- بر بلنداى كوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالى كه
مردان نيرومند از آنان نگهبانى مىكردند، ولى كوههاى بلند هم به آنان كمكى
نكرد.
- سرانجام پس از دوران شكوه و عزت از جايگاههاى خويش به زير كشيده شده و در
گودالهاى قبر افتادند و در چه جاى بد و ناپسندى منزل گرفتند.
- پس از آن كه به خاك سپرده شدند و فريادگرى فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها،
تاجها و زيور آلات و آن لباسهاى فاخرتان؟
- كجاست آن چهرههاى ناز پرورده و پرده نشينتان؟
- قبرهاشان به جاى آنها ندا در مىدهد: بر آن چهرههاى ناز پرورده اكنون كرمها
مىخزند.
- چه بسيار خوردند و آشاميدند، ولى اكنون پس از آن همه شكم بارگىها، خود،
خوراك كرمها مىشوند.
مستى از سر متوكل پريد. جام شراب از دستش به زمين
افتاد. تلوتلوخوران از ترس فرياد مىكشيد. حاضران مىگريستند و متوكل، سخت
حيران و وحشت زده، آن قدر گريست كه ريشش خيس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را
برچينند.(13)
6. مهربانى
امام بسيار مهربان بود و همواره در رفع مشكلات اطرافيان تلاش مىكرد و حتى گاه
خودرا به مشقّت مىانداخت. آن هم در دورانى كه شدت سختگيرىهاى حكومت بر
شيعيان به اوج خود رسيده بود. «محمد بن على» از «زيد بن على» روايت مىكند: «من
به سختى بيمار شدم و شبانه، پزشكى براى درمان من آوردند. او نيز دارويى برايم
تجويز كرد. فرداى آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بيابند. پزشك
دوباره براى مداواى من آمد و ديد حالم وخيمتر شده است، ولى چون ديد دارو را به
دست نياوردهام، نااميدانه از خانهام بيرون رفت.اندكى بعد فرستاده امام
هادى(ع) به خانهام آمد. او كيسهاى در دست داشت كه همان دارو در آن بود. آن را
به من داد و گفت:
ابوالحسن به تو سلام رساند و اين دارو را به من داد تا
برايت بياورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود يابد. دارو را از
دست او گرفتم و خوردم و چندى بعد به كلى بهبود يافتم».(14)
7. احترام به اهل دانش
امام، به مردم به ويژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان مىگذاشت. در تاريخ
آمده است: روزى امام در مجلسى نشسته بودند و جمعى از بنى هاشم، علويان و ديگر
مردم نيز در آن مجلس حضور داشتند كه دانشمندى از شيعيان وارد شد. او در
مناظرهاى اعتقادى و كلامى، تعدادى از ناصبيان و دشمنان اهلبيت: را مجاب و
رسوا ساخته بود. به محض ورود اين شخص به مجلس، امام از جاى خود برخاست و به
نشانه احترام به سويش رفت و او را نزد خود در بالاى مجلس نشانيد و با او مشغول
صحبت شد. برخى از حاضران از اين رفتار امام ناراحت شده و اعتراض كردند. امام در
پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داورى كنم، راضى مىشويد؟ گفتند: آرى. امام تلاوت
فرمود: (اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هنگامى كه به شما گفته شد: در مجلس جا
براى ديگران باز نماييد، باز كنيد. تا خداوند [رحمتش را ]برايتان گسترده سازد.
و چون گفته شد برخيزيد، برخيزيد تا خداوند به مراتبى [منزلت ]مؤمنانتان و كسانى
را كه علم يافتهاند بالا برد)(15) و نيز فرموده است: (آيا كسانى كه دانشمند
هستند با آنان كه نيستند برابرند؟)(16) خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غير
دانشمند مقدم داشته، همچنان كه مؤمن را بر غير مؤمن برترى داده است. آيا به
راستى آنكه مىداند و آنكه نمىداند، مساوى است؟ پس چرا انكار و اعتراض
مىكنيد؟ خدا به اين مؤمن دانشمند برترى داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به
نسب و خويشاوندىاش. او نيز با دلايلى محكم كه خدا به او آموخته، دشمنان ما را
شكست داده است.(17)
8 . بخشش
بخشندگى با خون و گوشت اهل بيت: آميخته بود. آنان همواره با بخششهاى خود،
ديگران را به شگفتى وا مىداشتند. گاه آن قدر مىبخشيدند كه رفتارشان در شمار
معجزه به شمار مىآمد، تا آنجا كه در اين مقام در توصيف حضرت هادى(ع) مىگفتند:
«انفاق امام هادى(ع) به قدرى بود كه جز پادشاهان كسى توانايى انجام آن را نداشت
و مقدار بخششهاى ايشان تا آن زمان از كسى ديده نشده بود و در جغرافياى
انديشهها نمىگنجيد».(18)
اسحاق جلاب مىگويد: «براى ابوالحسن(ع) گوسفندان بسيارى
خريدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جايى برد كه بلد نبودم و فرمود تا
تمامى اين گوسفندان را ميان افرادى كه خود دستور داده بود، پخش كنم».(19)
بى آنكه ديگران متوجه شوند، آنان را از نسيم بخشندگى
خود مىنواخت و مورد تفقد قرار مىداد. گوسفندانى را مىخريد، با دست خود ذبح و
بين نيازمندان توزيع مىكرد.(20) گاه نيز در حد توان خود و به همان اندازهاى
كه شخص در خواست كرده بود، به آنان بخشش مىكرد. «ابو هاشم جعفرى» مىگويد: «در
تنگناى مالى بسيارى گرفتار آمده بودم تا آنجا كه تصميم گرفتم براى درخواست كمك
نزد امام هادى(ع) بروم. هنگامى كه خدمت امام رسيدم، پيش از آنكه سخنى بگويم،
فرمود: اى اباهاشم! كدام يك از نعمتهاى خدا را مىخواهى شكر كنى؛ ايمانى كه به
تو داده كه به وسيله آن بدن خود را از آتش دوزخ دور سازى و يا سلامتى و عافيتى
كه به تو ارزانى داشته كه از آن در راه عبادت و بندگى خدا بهرهبرى، يا از آن
قناعتى كه به شما هديه كرده تا در پى آن، از درخواست از مردم بى نيازتان كند؟
اى ابا هاشم! علّت آنكه من سخن آغاز كردم، آن است كه
گمان كردم مىخواهى از برخى مشكلات خود شكايت كنى. دستور دادهام دويست دينار
طلا به شما بدهند كه با آن مشقت را بر طرف سازى. آن را بگير و به همان مقدار
بسنده كن».(21)
9. سخت كوشى
امام على النقى(ع) پيشواى بزرگ شيعيان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهاى اسلامى
همه به دست او مىرسيد و مىتوانست از آن بهرهمند شود؛ چرا كه حق او بود، ولى
به سان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گيرد و نيازهاى زندگى اش
را با زحمت خود فراهم آورد. «على بن حمزه» مىگويد: «ابوالحسن(ع) را ديدم كه به
سختى مشغول كشاورزى است؛ به گونهاى كه عرق از سر و رويش جارى است. از ايشان
پرسيدم: فدايت شوم! كارگران شما كجايند [كه شما اين گونه خود را به زحمت
انداختهايد]؟
در پاسخ فرمود: اى على بن حمزه! آن كس كه از من و پدرم
برتر بود، با بيل زدن در زمين خود روزگار مىگذراند. دوباره عرض كردم: منظورتان
كيست؟ فرمود: رسول خدا، اميرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان كار مىكردند.
كشاورزى ازجمله كارهاى پيامبران، فرستادگان، جانشينان آنها و شايستگان درگاه
الهى است».(22)
10. بردبارى
شكيبايى از برجستهترين صفات مردان بزرگ الهى است؛ زيرا برخوردهاى آنان با مردم
نادان بيشتر از همه است و آنان براى هدايت شان بايد صبر پيشه سازند تا اينگونه
دروازهاى از رستگارى را به رويشان بگشايند.
«بريحه عباسى»، گماشته دستگاه حكومتى و امام جماعت دو
شهر مكه و مدينه بود. او از امام هادى(ع) نزد متوكل سخن چينى و سعايت كرد و
براى او نگاشت: «اگر مكه و مدينه را مىخواهى، على بن محمد(ع) را از اين دو شهر
دور ساز؛ زيرا مردم را به سوى خود فرا خوانده و گروه بسيارى نيز به او گرايش
يافته و از او پيروى مىكنند».
در اثر سعايتهاى بريحه، متوكل امام را از جوار پر فيض و ملكوتى رسول خدا(ص)
تبعيد كرد و ايشان را به سامرا فرستاد. در طول اين مسير، بريحه نيز با ايشان
همراه شد.
در بين راه رو به امام كرد و گفت: «تو خود بهتر مىدانى
كه من عامل تبعيد تو بودم. سوگندهاى محكم و استوار خوردهام كه چنانچه شكايت
مرا نزد اميرالمؤمنين (متوكل) و يا حتى يكى از درباريان و فرزندان او كنى،
تمامى درختانت را در مدينه به آتش كشم و خدمتكارانت را بكشم و چشمهها و
قناتهاى مزرعهات را ويران سازم. بدان كه در تصميم خود مصمم خواهم بود».
امام(ع) با چهرهاى
گشاده در پاسخ بريحه فرمود: «نزديكترين راه براى شكايت از تو، اين بود كه ديشب
شكايت تو را به درگاه خدا عرضه كنم و من شكايتى را كه نزد خدا كردهام، نزد غير
خدا و پيش بندگانش عرضه نخواهم كرد».
بريحه كه رأفت و بردبارى امام را در مقابل سعايتها و
موضع زشتى كه در برابر امام گرفته بود ديد، به دست و پاى حضرت افتاد و با تضرع
و زارى از امام درخواست بخشش كرد. امام نيز با بزرگوارى تمام فرمود: «تو را
بخشيدم!»(23)
11. شكوه و هيبت
از آنجا كه امام معصوم، كانون تجلى قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهى و
قطب عالم امكان است، قداست معنوى و شكوه و وقار بسيار دارد. در زيارت جامعه
كبيره از زبان امام هادى(ع) مىخوانيم:
«هر بزرگ و صاحب شرافتى در برابر بزرگوارى شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر
خود بزرگ بينى به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگويى در برابر برترى شما
فروتن شده و همه چيز در برابر شما خوار و ذليل است».(24)
«محمد بن حسن اشتر» مىگويد: «من همراه پدرم، بيرون كاخ
متوكل با جمعى از علويان، عباسيان و جعفريان ايستاده بوديم كه امام هادى(ع)
آمد. تمام مردم براى اداى احترام و بزرگداشت ايشان از مركبهاى خود پايين آمدند
و صبر كردند تا ايشان وارد كاخ شود. پس از آن، برخى زبان به گلايه گشودند و
گفتند: چرا ما بايد به اين پسر بچه احترام بگذاريم و از مركبهايمان به احترامش
پياده شويم؟ نه شرافت او از ما بيشتر است و نه بزرگسالتر از ماست. به خدا
سوگند كه وقتى بيرون آمد، ديگر از مركب هايمان پياده نمىشويم.
ابو هاشم جعفرى در رد سخن آنها گفت: به خدا سوگند كه
همگى شما با خوارى و خفت پياده خواهيد شد. پس از مدتى، امام از كاخ متوكل بيرون
آمد. صداى تكبير و تهليل مردم به آسمان برخاست و همگى مردم، حتى آنان كه
گلهمند بودند، از اسب هايشان پياده شدند. آن گاه ابو هاشم رو به آنان كرد و
گفت: شما كه گفتيد به او احترام نمىگذاريد و سوگند ياد كرديد كه از مركب
هايتان پياده نمىشويد؟! آنها كه نتوانسته بودند هيبت و جلال امام را ناديده
انگارند، سرافكنده پاسخ دادند: به خدا سوگند، بىاختيار از مركب پياده
شديم».(25)