گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه
دوران امامت امام على النقى عليهالسلام به دليل گسترش فرهنگى در گرايشهاى
اعتقادى و بحثهاى علمى كه از برخورد ميان مكتبهاى كلامى و تحولات فرهنگى
مختلف ناشى شده بود از ويژگى خاصى برخوردار است. در اين دوران، مكتبهاى عقيدتى
گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش يافته و پراكندگى آراى فراوانى در سطح
فرهنگى جامعه پديد آمده بود. مباحثى كلان چون جبر و تفويض، ممكن يا ناممكن بودن
رؤيت خداوند، تجسيم و مباحثى از اين قبيل، افكار عمومى جامعه را دستخوش تاخت و
تازهاى فكرى كرده بود. سرچشمه اين تحولات فكرى، در رويكرد دولت عباسى به مسائل
علمى و فرهنگى و نيز هجوم فلسفه و كلام ديگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه
مىشود. دستگاه حكومتى، كتابهاى علمى دانشمندان ملل ديگر را به عربى ترجمه
مىكرد و در اختيار مسلمانان مىگذاشت. اين روند از زمان مأمون آغاز شد و به
تدريج ادامه يافت و به اوج خود رسيد. او تلاش فراوانى در ترجمه كتابهاى ديگر
ملل، به ويژه يونان داشت و بودجه بسيارى را در اين راه هزينه كرد.
«جرجى زيدان» در اين باره مىنويسد: «مأمون هموزن كتابهاى ترجمه شده طلا
مىداد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او
ترجمه مىشد، از خود علامتى مىگذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم
تشويق مىكرد. با دانشمندان خلوت مىنمود و از معاشرت با آنان لذت مىبرد».(1)
پس از آن، اين روند تا آنجا ادامه يافت كه ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نيز
به اين كار مبادرت ورزيدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد كتاب
فروشان و كاغذ فروشان در بغداد فزونى مىيافت و انجمنهاى علمى و ادبى تشكيل
مىشد و مردم بيش از هر كار به مباحثات علمى و مطالعه مىپرداختند. اين رويه
همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و كتابهاى بسيارى از زبانهاى يونانى،
سريانى، هندى، نبطى و لاتين ترجمه گرديد.(2) عباسيان لحظهاى دانشمندان
غيرمسلمان را از خود دور نمىكردند. متوكل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت
مىنشاندند و با آنان شراب مىنوشيدند و اميران و وزيران خود را در برابر آنها
ايستاده نگه مىداشتند، به گونهاى كه هيچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن
نداشت.(3) نزديكى بيش از حد خلفا با غير مسلمانان و احترام بيش از اندازه به
آنها، عقايد شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مىساخت. به خوبى آشكار
است كه اين احترام و صرف آن همه بودجههاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم
دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى كتابهاى علمى گوناگون جايگاهى مناسب را در
گسترش مناظرههاى علمى فراهم آوردند كه اهداف مشخص و از پيش تعيين شدهاى را در
اين موضوع دنبال مىكرد.
البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى عليهالسلام در مناظرههاى علمى به
دست مىآيد، برترى مبانى اعتقادى شيعه را در اين برهه از زمان آشكار مىسازد.
گذشته از اين مطالب، پيدايش اين همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع
فرهنگى و اجتماعى گرديده و حاصل اين آشفتگى، در پيدايش گروههاى گوناگونى چون:
غلات، واقفيه، صوفيه، مجسّمه و... نمود يافت. حاكميت نيز از اين آشفتگى فرهنگى،
براى دستيابى به اهداف خود بهره مىجست. عباسيان مىخواستند از اين جريانها
به عنوان حربهاى براى تضعيف مبانى فكرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى كنند.
در اين ميان، تيز بينى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشههاى دين
ستيزانه آنان را آشكار مىساخت. اگر چه مراقبت شديد از ايشان، اندكى آنان را در
رسيدن به هدف ننگينشان يارى مىداد و عدم دسترسى به امام، مشكلات جامعه اسلامى
را افزونتر مىكرد، ولى امام با نهايت درايت، در خنثى كردن اين توطئههاى
فرهنگى مىكوشيد.
تلاشهاى گسترده امام
در زمينههاى فرهنگى
يكى از پر دامنهترين تلاشهاى امام در دوران زندگىشان، فعاليتهاى
ايشان در زمينههاى فرهنگى بود كه برخى از مهمترين آنها در قالبهاى ذيل انجام
مىپذيرفت؛
1. مبارزه فرهنگى با گروههاى منحرف عقيدتى
همان گونه كه گفته شد، دوران امام هادى عليهالسلام، اوج پيدايش
مكتبهاى گوناگون عقيدتى بود كه بستر آن با ايجاد فضاى فكرى از سوى حكومت عباسى
فراهم شده بود. گردانندگان و نظريه پردازان اين حركتها را نيز مشتى عناصر فريب
خورده، فرصت طلب و سودجو تشكيل مىدادند. اين گروهها عبارت بودند از:
الف) غلات
«غلات»، انسانهايى تندرو، افراطى و بىمنطق بودند كه درباره امامت،
مبالغه بيش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهيت و پرستش بالا مىبردند و
با بهرهگيرى از عقايد انحرافى خويش، بسيارى از واجبات الهى را حرام و بسيارى
از گناهان كبيره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام، كه خدا قلمداد شده بود، پيامبر معرفى كرده و بسيارى از
موجبات بدنامى شيعه را در عصر گسترش فرهنگها فراهم مىآوردند. آنان سعى داشتند
تا وجوهاتى را كه مردم ساده و بىآلايش به امام مىپرداختند، به چنگ آورند و با
تشريع بدعتهاى مختلف در دين، به اميال نفسانى خود رنگ شرعى و دينى بدهند اما
امام به سختى با آنان مبارزه كرده، آنان را طرد مىكرد.
سران اين فرقه عبارت بودند از: «على بن حسكه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن
محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم يقطينى يا قاسم بن يقطين» و «محمد بن نصير
نميرى يا فهرى».(4) كه هر كدام از اين افراد، به گونهاى در تشريعات اين گروه
سهيم بودند. به عنوان نمونه على بن حسكه قمى، امام هادى عليهالسلام را
پروردگار جهانيان مىدانست و خود را از سوى ايشان پيامبر هدايت انسانها معرفى
كرده بود. او تمامى واجبات و فروع دينى، مانند زكات، حج، روزه و... را به شدت
زير سؤال برد. محمد بن نصير نميرى، بر بدعتهاى على بن حسكه، جواز ازدواج با
محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّيت لواط و اعتقاد به تناسخ(5) را افزود.(6)
امام با موضعى صريح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل يكى
از آنان را صادر كرد. ايشان براى نماياندن چهره كريه آنان، در پاسخ شيعيانى كه
از عقايد منحرف على بن حسكه پرسيده بودند، چنين نگاشت:
«ابن حسكه - كه نفرين خدا بر او باد - دروغگويى بيش نيست و من او را در شمار
دوستان و شيعيان خود نمىپندارم. خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند، پروردگار
جهانيان، محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم و پيامبران پيشين او را مگر به آيين
يكتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و دوستى و
ولايت بر خلق نفرستاد. او نيز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نكرده است.
ما جانشينان پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم و بندگان خدا هستيم كه هرگز به
او شرك نخواهيم ورزيد. اگر اطاعتش كنيم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از
فرمان او سرپيچى كنيم، گرفتار عذاب دردناك او خواهيم شد. ما نمىتوانيم براى
خدا نشانهاى بياوريم، ولى خدا براى ما و همه آفريدگانش، نشانه و دليل فرو
فرستاده است. من از كسى كه چنين سخنانى مىگويد، بيزارى مىجويم و از چنين
گفتههايى به خدا پناه مىبرم. شما نيز از آنان برائت و بيزارى جوييد و آنان را
در فشار قرار دهيد.»
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مىكند.(7) گفتنى است امام به قتل فارس
بن حاتم كه از سران غلات بود نيز فرمان داد.(8) كه به محض صدور اين فرمان يكى
از شيعيان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد كرد.
ب) صوفيه
از ديگر انديشههاى منحرفى كه با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شيعه
و تشويش افكار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پيروان اين مكتب، با
نماياندن چهرهاى زاهد، عارف، خدا پرست، بى ميل به دنيا و پاك و منزه از
پستىها و آلايشهاى دنيايى، مردم را گمراه مىكردند. آنها نيز چون غلات از
همگى اين عنوانها در راستاى اهداف سود جويانه خود در زمينههاى گونه گون
بهرهمند مىشدند. آنها در اماكن مقدسى چون مسجد پيامبر صلىاللّه عليه و آله و
سلّم گرد هم مىآمدند و به تلقين اذكار و اوراد با حالتى خاص مىپرداختند، به
گونهاى كه مردم با ديدن حالت آنها مىپنداشتند با پرهيزكارترين افراد رو به رو
هستند و تحت تأثير رفتارهاى عوام فريبانه آنان قرار مىگرفتند. امام هادى
عليهالسلام نيز با واكنشهايى سريع و به هنگام، اين توطئه عقيدتى را كشف و
خنثى ساخت. نگاشتهاند روزى آن حضرت با گروهى از ياران صميمى خود در مسجد مقدس
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهى از صوفيه وارد
مسجد النبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده و گوشهاى از مسجد را برگزيده، دور
هم حلقه مىزنند و با حالتى ويژه، مشغول تهليل مىشوند. امام با ديدن اعمال
فريبكارانه آنها، به ياران خود فرمود:
«به اين جماعت حيلهگر و دو رو توجهى نكنيد. اينان همنشينان شياطين و ويران
كنندگان پايههاى استوار دينند. براى رسيدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه
خود، چهرهاى زاهدانه از خود نشان مىدهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل،
شب زنده دارى مىكنند. به راستى كه اينان مدتى را به گرسنگى سر مىكنند تا براى
زين كردن، استرى بيابند. اينها لا اله الا اللّه نمىگويند، مگر اين كه مردم را
گول بزنند و كم نمىخورند مگر اين كه بتوانند كاسههاى بزرگ خود را پر سازند و
دلهاى ابلهان را به سوى خود جذب كنند. با مردم از ديدگاه و سليقه خود درباره
دوستى خدا سخن مىگويند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى [كه خود
كندهاند] مىاندازند. همه اين وردهايشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهايى كه
مىخوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، كسى از آنان پيروى نمىكند
و به سوى آنان گرايش نمىيابد. هر كس به ديدار آنها برود، چه در زمان زندگانى
او و چه پس از مرگ او، گويى به زيارت شيطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس
هم به آنان كمك كند، مانند اين است كه به پليدانى چون يزيد و معاويه و ابوسفيان
يارى رسانده است».
وقتى سخنان امام به اينجا رسيد، يكى از حاضران با انگيزهاى كه امام از آن
آگاهى داشت، پرسشى مطرح كرد كه سبب ناراحتى ايشان شد. او پرسيد: «آيا اين
گفتهها در حالى است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگريست و فرمود:
«دست بردار از اين پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز اين
چنين مشمول نفرين و طعن و لعن ما نمىشود. [آنان كه اين اعمال را انجام مىدهند
و به حقوق ما نيز اعتراف دارند ]پستترين طايفه صوفيانند؛ چرا كه تمامى صوفيان
با ما مخالفند و راهشان نيز از ما جداست. آنها يهوديان و نصرانيان امت اسلامند.
همينها هستند كه سعى در خاموش كردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر
همگان به طور كامل خواهد تاباند هر چند كه كافران ناخشنود باشند.»(9)
ج) واقفيه
«واقفيه» از ديگر فرقههاى دوران امامت امام هادى عليهالسلام بودند كه
امامت على بن موسى الرضا عليهالسلام را نپذيرفته و پس از شهادت پدر گرامى
ايشان، امام موسى بن جعفر عليهالسلام، متوقف در ولايت پذيرى ائمه شده و در
امامت و رهبرى جامعه دچار ايستايى شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم
عليهالسلام و موضعگيرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پيروى ايشان منع
كردند. امام هادى عليهالسلام نيز براى اثبات جايگاه امامت و پيشوايى خود با
آنان دست به رويارويى فرهنگى زد و آنان را نيز به سان غلات و صوفيان، مشمول لعن
و نفرين خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند. در اين باره «ابراهيم بن عقبة»
در نامهاى به امام هادى عليهالسلام مىنويسد: «فدايت شوم! من مىدانم كه
ممطوره (واقفيه) از حق و حقيقت دورى مىكنند، آيا اجازه دارم در قنوت نمازهايم
آنان را نفرين كنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد(10) و اين گونه بر
انديشههاى گمراه كننده آنان خط بطلان كشيدند. سركردگى اين گروه را «على بن ابى
حمزه بطائنى» بر عهده داشت كه از زمان امامت على بن موسى الرضا عليهالسلام از
پرداخت مالياتهاى اسلامى به امام خوددارى كرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحيت
ايشان، به رفتارهايى از اين قبيل دست مىزد. آنها رويّه خود را هم چنان تا عصر
امام هادى عليهالسلام ادامه دادند. روزى امام يكى از آنان، به نام «ابوالحسن
بصرى» را ديد و چون او را قابل هدايت و بيدارى يافت، به او رو كرد و فقط در يك
جمله به او فرمود: «آيا زمان آن نرسيده كه به خود آيى؟» سخن روح فزاى ايشان در
وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغيير رويه و بيدارى او گرديد.(11)
د) مجسّميه
اين گروه مىپنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشتهايى بسيار سطحى و
ابتدايى از دين داشتند و از درك مجرّدات و چيزهايى كه از سيطره جسم و ماده خارج
است، بسيار ناتوان بودند. از اين رو، همواره بسيارى از حقايق هستى را كه خارج
از دايره ماده بود، انكار مىكردند يا آن را تا عالم مادّه پايين مىكشيدند. كم
كم آنها و انديشههاى بدوى و يكسويهشان در بين شيعيان رسوخ كرد و عقايد آنان
را نيز تحت تأثير سطحىنگرى و كوتهبينى خود قرار داد. خبر به امام هادى
عليهالسلام رسيد و شيعيان از امام كسب تكليف كردند. «ابراهيم بن همدانى» در
نامهاى، عقايد منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ايشان راهنمايى خواست. او
به امام نوشت كه در بين شيعيان و دوستداران اهلبيت عليهمالسلام افرادى پيدا
شدهاند كه تحت تأثير اين عقايد پوچ قرار گرفتهاند و مىپندارند كه خداوند جسم
است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پيام مكتب ناب اهل بيت عليهم السلام در اين
زمينه نگاشت: «پاك و منزه است آن خدايى كه هيچ حد و مرزى ندارد! هرگز اين گونه
توصيف نمىشود، هيچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».(12)
ه) باورمندان به رؤيت
اشاعره گروهى بودند كه مىپنداشتند خداوند را در روز رستاخيز خواهند
ديد. حتى آنها بر اين عقيده بودند كه خداوند با همين چشم مادى قابل ديدن است.
شيعيان درباره اين گروه به امام نامه نوشته و توضيح خواستند. امام در پاسخ
نوشت:
«پايبندى به اين نظريه به هيچ وجه جايز نيست. مگر نه اين است كه بايد بين چشم
شما و شىء انعكاسى صورت گيرد كه حامل نور باشد و ديدن صورت پذيرد؟ حال اگر
انعكاسى و نورى در ميان نباشد و اين ارتباط برقرار نشود، چگونه امكان ديدن آن
شىء وجود دارد؟ در اين نظريه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زيرا بيننده چيزى را
مىتواند با چشم خود ببيند كه در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت
ديده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا
كه علتها با معلولهاى خود رابطهاى جدايىناپذير دارند».(13)
بدين ترتيب، امام تفكر مخدوش و منحرف اين گروه را نيز باطل اعلام كرد.
2. تحرير رساله كلامى
از جمله تلاشهاى علمى - فرهنگى امام على النقى عليهالسلام در گستره
اعتقادات، نوشتن رساله كلامى است كه آن را به انگيزه پاسخگويى به مشكلات
اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در اين رساله، با ايراد بحثهاى مستدل
درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلين و لزوم تمسك به آن، مبحث جبر و تفويض را كه
از پيچيدهترين مسائل كلامى است، با بيانى بسيار روشن و شيوا مطرح و نقد كرده و
نظر اماميه را با عنوان «الأمرُ بينَ الأمرينِ» به اثبات رسانيده است. در بخشى
از اين رساله آمده است:
«در اين باره به گفتار امام صادق عليهالسلام آغاز مىكنم كه فرمود: نه جبر است
و نه تفويض؛ بلكه مقامى است ميان آن دو كه عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت
كافى و توشه، مانند مركب سوارى و وسيله تحريك فاعلى بر كار خود.
پس اين پنج چيز است كه امام صادق عليهالسلام به عنوان اسباب جمع كننده فضل گرد
آمده است. پس اگر بندهاى يكى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن كاستى و
كمبود، تكليف از او ساقط است... همچنين روايت شده كه فرمود: مردم در عقيده به
سه دسته تقسيم مىشوند: دستهاى مىپندارند كه كار به آنها وانهاده شده است كه
آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاك انداختهاند. دستهاى
ديگر مىپندارند كه خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به
آنچه توان انجامش را ندارند، مكلف فرموده است. اينها نيز خداوند را ستمگر
مىانگارند كه سبب هلاك خود را با اين انديشه فراهم آوردهاند. دستهاى ديگر
معتقدند كه خداوند بندگان را به اندازه توانشان مكلف فرموده و تكليفى بيش از
توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون كار نيك انجام دهند، خدا را بستايند و
چون بد كنند، از او آمرزش بخواهند كه اينان به حق رسيدگانند. پس امام صادق
عليهالسلام خبر داده كه هر كس پيرو جبر و تفويض است و به آنها اعتقاد دارد، بر
خلاف حق است و من آن جبرى را كه هر كس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و
بيان كردم كه كسى كه پيرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما ميان اين دو
نظريه است...»
سپس حضرت به بررسى بيشتر مسئله جبر و تفويض در قالب پنج مثال ديگر مىپردازد كه
در تفسير تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگيزه بيان مىدارند و با
بهرهگيرى از آيات قرآن و استدلالهاى عقلانى و با نهايت دقت و حوصله، آن را از
زواياى مختلف بررسى مىكنند؛ به گونهاى كه مطالب با بيانى بسيار ساده، مستند و
عقلانى مطرح مىشوند و در عين كامل و مبسوط بودن، جملهاى را تكرارى، بدون غرض
و خالى از بار محتوايى لازم نمىيابيم.(14)
3. مناظرههاى علمى و
اعتقادى
امامان معصوم عليهم السلام چشمههاى جوشان معرفت و گنجينههاى دانش
الهىاند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذير، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود
روشن مىكنند. آنان با بيان شيوا و روشنگر خود، تاريكى نادانى را از بين برده و
در هر زمان، اميد نور ستيزان را نوميد مىساختند.
همان گونه كه پيشتر نيز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپايى
جلسههاى مناظره و گفتوگوى علمى بود كه برقرارى اين گونه جلسهها در زمان
مأمون عباسى به اوج خود رسيد و اين روند تا دوران امامت امام هادى عليهالسلام
نيز ادامه يافت. برپايى اين مجالس هدفدار براى در هم شكستن چهره علمى امامان و
زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشكيل مىشد. البته با اين كار، آنان نه
تنها به مقصود خويش نمىرسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت آنان نيز مىشد؛ چرا
كه آن بزرگ پيشوايان دانش و معرفت، از اين فرصت براى روشن كردن اذهان عمومى و
نشر فرهنگ اصيل اسلامى بهره بردارى مىكردند. دولت عباسى مىكوشيد تا با زير
نظر گرفتن امام و كنترل شديد ملاقاتهاى ايشان با شيعيان، از روشن شدن افكار
مردمى جلوگيرى كند و جلوى فيضان اين سرچشمه بزرگ را بگيرد، ولى برپايى نشستهاى
علمى در تناقض با اين سياست بر مىآمد و تمام تلاشهاى عباسيان را بيهوده
مىساخت. پىگيرى اين سياست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاكى از كوتهفكرى،
ناكارآمدى، نارسايى در چاره جويى و بن بستهاى فكرى آنان در برابر اهداف معين
خود بود.
متوكل عباسى براى اين منظور، دو تن از دانشمندان به نامهاى «يحيى بن اكثم» و
«ابن سكّيت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى عليهالسلام
ترتيب دهند. در نشستى كه به اين منظور ترتيب داده شده بود، متوكل از ابن سكّيت
خواست تا پرسشهاى خود را مطرح كند. او نيز پرسيد: «چرا موسى با عصا بر انگيخته
شد، عيسى عليهالسلام با شفاى بيماران و زنده كردن مردگان و محمد صلى اللّه
عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير؟»
امام در پاسخ فرمود: «موسى عليهالسلام با عصا و يد بيضا در دورهاى بر انگيخته
شد كه مردم تحت تأثير جادو قرار گرفته بودند. او نيز به همين منظور برايشان
معجزهاى آورد كه جادويشان را از بين ببرد و حجت را برايشان تمام سازد. عيسى
عليهالسلام با شفاى بيماران خاص و بدون درمان و با زنده كردن مردگان بر
انگيخته شد، زيرا در آن زمان پزشكى و پيشرفتهاى آن، مردم را شگفت زده كرده بود
و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مىكرد و بيماران بىدرمان را شفا مىداد.
محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير در دورهاى بر انگيخته شد كه
شعر و شمشير بر انديشه مردم حكمرانى مىكرد. او نيز با قرآن تابنده و شمشير
برنده بر شعر و شمشيرشان چيره گشت و پيام خدا را به آنان رساند و حجت را بر
آنها تمام فرمود».
پاسخ امام، بسيار روشن و قانع كننده بود. ابن سكيت از روى ناچارى پرسشى
بىمحتوا را بيان كرد و گفت: «اكنون حجت خدا چيست؟» امام نيز با كنايه، مهر
خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل كه به خوبى در مىيابد آن كه به خدا دروغ
بندد، رسوا مىشود». شكست ابن سكيت در اين گفتوگوى كوتاه و آن هم فقط با يك
پرسش ساده، خشم يحيى بن اكثم را بر انگيخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سكيت را به
مناظره چه كار؟! او همنشين نحو و شعر و لغت است». سپس كاغذى بيرون آورد كه در
آن پرسشهاى پراكندهاى را مطرح كرده بود و پاسخ را از امام به طور مكتوب
خواست.(15) پرسشهاى او درباره تأويل و تفسير برخى آيات قرآن، گواهى زن، احكام
خنثى، دليل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملكرد اميرمؤمنان على
عليهالسلام بود. امام با نهايت دقت، ظرافت و كمال به پرسشهاى وى پاسخ فرمود و
افزون بر اثبات جايگاه علمى خود، سيزده پرسش پيچيده و مشكل را براى شيعيان پاسخ
گفت و به صورت غير مستقيم، معارف واقعى اسلام را در اختيار خواهندگان قرار داد.
پاسخهاى امام هادى عليهالسلام آن چنان كوبنده و دقيق بود كه يحيى بن اكثم در
پايان اين رويارويى به متوكل گفت: «پس از اين جلسه و اين پرسشها ديگر سزاوار
نيست كه از او درباره مسئله ديگرى پرسش شود؛ زيرا هيچ مسئلهاى پيچيدهتر از
اينها وجود ندارد [و او از عهده پاسخگويى به همه آنها بر آمد ]و موجب آشكار
شدن بيشتر مراتب علمى او، موجب تقويت شيعيان خواهد شد».(16)
4. رفع شبهههاى دينى
افزون بر شبهههاى خرد و كلانى كه از سوى دانشمندان مزدور و فرقههاى
مرجع آن دوران در حوزه دين مطرح مىشد، كشمكشهاى بزرگ بر سر مسائل بنيادين و
زير بنايى اسلام، هر از چند گاهى رخ مىنمود كه دامنه فتنه انگيزى آن، انديشه
قشر گستردهاى از مسلمانان و گاه شيعيان را در بر مىگرفت. يكى از بزرگترين
اين فتنه جويىها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود كه مدتها انديشه مسلمانان را به
خود مشغول ساخته بود و چه بسيار انسانهايى كه به جهت عقيده به آن، جان خود را
از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن اين پرسش و نيافتن پاسخ دلخواه خود،
مخالفانشان را به شدت سركوب مىكردند. از اين دسته «احمد بن نصر خزاعى» را
مىتوان نام برد كه از مخالفان دولت عباسى بود و يك بار هم نقشه قتل واثق،
خليفه عباسى را كشيد، ولى نافرجام ماند. خليفه نيز براى از ميان برداشتن او با
طرح اين پرسش كه آيا قرآن مخلوق است يا نه، برنامه سركوب او را آغاز كرد و پس
از بيان پرسشهاى گوناگون در اين زمينه و ديگر مسائل اعتقادى، بهانهاى براى
قتل وى به چنگ آورد و او را از ميان برداشت.(17) واثق، احمد بن نصر را كه معتقد
به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن
پرسيد. هنگامى كه از عقيده او آگاهى يافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در
بغداد و بدنش را در سامرا آويزان كنند و برگهاى به گوش او آويختند كه بر آن
نوشته شده بود: «اين سر احمد بن نصر است كه معتقد به خلق قرآن و نفى تشبيه
خداوند نيست!»(18)
معتزله كه گرايشى افراطى به عقل دارند، قرآن كريم را حادث و مخلوق مىدانستند و
آن را از صفات بارى تعالى مىشمردند، ولى در برابر آنها، اشاعره به مخالفت
برخاسته و قرآن را قديم و غيرمخلوق دانستند. جرقههاى اين كشمكش كه برخاسته از
نظريه جبر يا تفويض بود، از اواخر حكومت امويان آغاز گرديد و با پيدايش اين دو
مكتب كلامى در عصر عباسيان به اوج خود رسيد. تا پيش از مأمون، حكمرانان عباسى
گرايش شديد و تعصب بسيارى بر نظر اشاعره و جبرگرايى داشتند و معتزليان را به
شدت شكنجه و سركوب مىكردند. با به حكومت رسيدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان
معتزله و نظريه خلق قرآن با حربههاى گوناگون از صحنه روزگار پاك مىشدند! پس
از مأمون نيز خلفاى عباسى از او پيروى كردند و كسانى را كه به عقايد معتزله
پايبند نبودند، شكنجه مىكردند يا از ميان برمىداشتند.
هنگامى كه متوكل به حكومت دست يافت، دوباره به عقايد اشاعره پيوست و اين بار
قربانيان اين ماجرا، معتزليان بودند! در گير و دار اين آشوب زدگىهاى اعتقادى،
امام هادى عليهالسلام پيشواى انديشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن اين
بحثها، خط سير مكتب ناب اسلامى را براى پيروان خود ترسيم كرد. ايشان براى
تنوير اذهان پيروان خود در بغداد نوشت:
«به نام خداوند بخشايشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنههاى اين روزگار در
پناه دارد كه در اين صورت بزرگترين مرحمت را در برابر ما به انجام رسانيده است
كه در غير آن، چيزى جز نابودى و بدبختى دستاورد كسى نخواهد شد. نظر من درباره
جدالى كه بر سر [مخلوق بودن يا نبودن] قرآن در گرفته، اين است كه آن بدعتى بيش
نيست كه در گناه اين بدعت پرسش كننده و پاسخ دهنده، هر دو يكسانند؛ چرا كه براى
پرسش كننده سودى در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمىيابد] و براى پاسخ
دهنده نيز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى كه از فهم و درك او خارج است، باقى
نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفريدگانش هستند.
قرآن نيز كلام خداوند بزرگ است. پس از پيش خودتان بر آن نامى قرار ندهيد كه از
گمراهان خواهيد بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد اين آيه قرار دهد كه
فرمود: آنان كسانى هستند كه در نهان از خداى خويش مىترسند و از روز جزا سخت در
وحشتند».(19)
و اين گونه شيعيان را از آشفتگى فكرى بيرون آوردند.(20) اين پرسش پيشتر نيز از
امامان پرسيده شده بود كه از امام رضا عليهالسلام پرسيدند و امام قاطعانه پاسخ
داد: «قرآن كلام خداست، همين و بس!»(21) بدين ترتيب، امام با تبيين موضعى اصولى
و روشنگرانه در اين بحث، شيعيان را از كاوش در اين گونه بحث و جدلهايى كه
ثمرهاى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بيان كردهاند.