امام هادى عليه‏السلام در مصاف با انحراف عقيدتي

حسين مطهري محب


حضرت امام هادى عليه‏السلام دهمين ستاره آسمان ولايت در نيمه ذى حجه سال 212 ه.ق در شهر پيامبر عليه‏السلام ديده به سراى خاكى گشود. (1) نام آن حضرت «على» و كنيه ايشان «ابوالحسن» (2) و مشهورترين لقبهايشان نقى و هادى مى‏باشد (3) و ايشان را ابوالحسن ثالث و فقيه عسكرى نيز گويند. (4) پدر بزرگوارشان امام محمد تقى، جواد الائمه عليه‏السلام و نام مادرشان «سمانه» مى‏باشد. (5)

شش سال و پنج ماه از سن مباركشان سپرى نشده بود كه پدر بزرگوارشان به شهادت رسيدند(6) و سى و سه سال، مدت امامت آن حضرت است.(7) مدت ده سال آخر عمر را تحت نظر متوكل در سامرا گذراندند.(8) شهادت ايشان در ماه رجب به سال 254 ه.ق مى‏باشد(9) كه در سامرا در خانه خويش به خاك سپرده شدند.(10)

آن امام بزرگوار در طول مدت اقامت خويش با تنى چند از خلفاى عباسى معاصر بودند. نام خلفاى معاصر ايشان به ترتيب: معتصم، واثق، متوكل، منتصر، مستعين و معتز مى‏باشد.(11)

هدايت‏گران جامعه

از آن رو كه مسئوليت هدايت جامعه پس از نبى اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به عهده ائمه طاهرين عليهم‏السلام است و تبيين معارف اصيل و ناب اسلامى را آنان به عهده دارند و ايشان‏اند كه بايد عقيده و فكر مردم را از انحرافات باز دارند، آن بزرگواران هر يك طبق شرائط ويژه حاكم بر دوران امامت خويش، اين امر مهم را به بهترين شيوه به انجام رسانيدند. امامان ما هر يك كم و بيش در زمان امامت خويش با انحرافات فكرى و عقيدتى درگير بودند. امام هادى عليه‏السلام نيز از اين امر، مستثنا نبودند. در دوران امامت امام دهم عليه‏السلام بعضى انحرافات عقيدتى مطرح بود كه ريشه در دورانهاى قبل داشت؛ ولى به هر حال، از آنجا كه جامعه مسلمانان و به خصوص شيعه در زمان امام دهم عليه‏السلام دچار بعضى از اين مشكلات بود، امام به مناسبتهايى با اين انحرافات برخورد مى‏كرد و با اعلام موضع خويش، نظر حق و صائب را بيان مى‏نمود و مردم را از باورهاى ناصحيح و غلط بازمى‏داشت.

مسئله جبر و تفويض

يكى از مواردى كه در متون روايى ما مطرح شده است، مسئله جبر و تفويض و بطلان اين دو نظريه افراطى و تفريطى كلامى مى‏باشد.

امام هادى عليه‏السلام در جواب نامه‏اى كه اهل اهواز به وى نوشتند و مسئله ابتلاى مردم به اختلاف در دين و عقيده به جبر و تفويض را مطرح نمودند و راه چاره را طلبيدند، مطالبى را به تفصيل بيان نمودند كه مرحوم ابن شعبه حرّانى در تحف العقول به تفصيل آورده است. حضرت در ابتدا مطالبى را به عنوان مقدمه مطرح كرده و در ضمن آن به يك مسئله اساسى و ريشه‏اى پرداخته است و آن، تمسك به ثقلين است كه به صورتى مبسوط و مستدلّ به اثباتش رسانده است. سپس با استناد به بعضى از آيات الهى و روايات نبوى، ولايت و عظمت و مقام والاى مولى الموحدين اميرمؤمنان، على عليه‏السلام را بيان و ثابت نموده است. (12)

شايد سؤالى در اينجا به ذهن برسد كه چه ارتباطى است بين اين مقدمه و بحث جبر و تفويض؟

حضرت عليه‏السلام پس از بيان آن مقدمه مى‏فرمايد: «پيشاپيش، اين شرح و بيان را به عنوان دليل و راهنما بر آنچه كه خواسته‏ايم مطرح كنيم و به عنوان پشتيبان براى آنچه كه در صدد بيان آن هستيم كه همان مسئله جبر و تفويض و امر بين اين دو است، آورديم.» (13)

شايد امام عليه‏السلام خواسته‏اند با ذكر اين مقدمه راه حلّ ريشه‏اى و اساسى را مطرح نمايند كه اگر به ثقلين تمسك مى‏گرديد و به سفارشات نبى اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عمل مى‏شد، هيچ‏گاه جامعه مسلمانان، دچار چنين تشتت و تفرقه‏اى نمى‏گرديد و مبتلا به هيچ‏گونه انحرافى نمى‏شد.

امام هادى عليه‏السلام پس از اين مقدمه، به اصل مطلب مى‏پردازد و با استناد به كلام نورانى امام صادق عليه‏السلام كه فرموده‏اند: «لا جَبْرَ وَلا تَفْويضَ ولكِنْ مَنْزِلَةٌ بَيْنَ الْمَنْزِلَتَيْن؛ (14) نه جبر است و نه تفويض بلكه جايگاهى است بين آن دو جايگاه.» شروع به طرح جواب مى‏فرمايد و هر دو نظريه را باطل، و نظريه صحيح را امرى بين آن دو مى‏داند و نظر قرآن را شاهد بر صدق چنين مقالى مى‏داند و باز براى تثبيت مسئله به كلام امام صادق عليه‏السلام استناد كرده و مى‏فرمايد: «اِنَّ الصّادِقَ سُئِلَ هَلْ اَجْبَرَ اللّه‏ُ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصى؟ فَقالَ الصّادِقُ عليه‏السلام هُوَ اَعْدَلُ مِنْ ذلِكَ. فَقيلَ لَهُ: فَهَلْ فَوَّضَ اِلَيْهِمْ؟ فَقالَ عليه‏السلام : هُوَ اَعَزُّ وَاَقْهَرُ لَهُمْ مِنْ ذلِكَ؛ (15) از امام صادق عليه‏السلام سؤال شد كه آيا خداوند، بندگان را بر انجام معاصى، مجبور مى‏كند؟ حضرت فرمود: خداوند عادل‏تر از اين است كه چنين كند. (16) سپس از حضرت عليه‏السلام سؤال شد كه آيا خداوند بندگان را به خود واگذاشته و كار را يكسره به آنها سپرده است؟ حضرت فرمودند: خداوند عزيزتر و مسلط‏تر از آن است كه چنين كند.»

آن‏گاه مى‏فرمايد: از امام صادق عليه‏السلام روايت شده است كه فرمود: «النّاسُ فِى القَدَرِ عَلى ثَلاثَةِ اَوْجُهٍ: رَجُلٌ يَزْعَمُ اَنَّ الاَْمْرَ مُفَوَّضٌ اِلَيْهِ فَقَدْ وَهَنَ اللّه‏َ فى سُلْطانِهِ فَهُوَ هالِكٌ وَرَجُلٌ يَزْعَمُ اَنَّ اللّه‏َ جَلَّ و عَزَّ اَجْبَرَ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصى وَكَلَّفَهُمْ ما لا يُطيقُون فَقَدْ ظَلَمَ اللّه‏َ فى حُكْمِهِ فَهُوَ هالِكٌ وَرَجُلٌ يَزْعَمُ اَنَّ اللّه‏َ كَلَّفَ الْعِبادَ ما يُطيقُونَ وَلَمْ يُكَلِّفْهُمْ مالا يُطيقُونَ فَاِذا أَحْسَنَ حَمَدَ اللّه‏َ وَاِذا أساءَ اِسْتَغْفَرَ اللّه‏َ؛ فَهذا مُسْلِمٌ بالِغٌ؛ (17) مردم در چگونگى اعتقاد به «قدر» سه دسته‏اند: گروهى بر اين باورند كه كارها، همه به آنان واگذار شده است. اينان خداوند را در تسلطش سست دانسته‏اند؛ لذا اين گروه در هلاكت‏اند. و گروهى گمان دارند كه خداوند، بندگان را بر انجام گناهان، مجبور مى‏كند و آنان را به چيزهايى مكلف كرده است كه طاقت انجام آن را ندارند. اينها خداوند را در حكمش، ظالم دانسته‏اند و به خاطر همين، به هلاكت خواهند رسيد. و گروهى چنين معتقدند كه خداوند، بندگان را به قدر طاقت آنها مكلّف نموده است و به آنان بيش از طاقتشان دستور و فرمان نمى‏دهد. [اينها افرادى هستند [كه اگر كار نيكى انجام دهند سپاس خداوند را به جاى مى‏آورند و اگر كار بدى از آنان سرزند، از خداوند طلب بخشش مى‏كنند. اينان به اسلام حقيقى دست يافته‏اند.»

پس از اين، امام عليه‏السلام با توضيح بيشتر مسئله جبر و تفويض را بيان كرده، خطا بودن هر دو را تبيين مى‏كند. حضرت مى‏فرمايد: «فَاَمّا الْجَبْرُ الَّذى يَلْزَمُ مَنْ دانَ بِهِ الْخَطَأَ فَهُوَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّه‏َ جَلَّ وَعَزَّ أجْبَرَ الْعِبادَ عَلَى الْمَعاصى وعاقَبَهُمْ عَلَيْها وَمَنْ قالَ بِهذَا الْقَوْلِ فَقَدْ ظَلَمَ اللّه‏َ فى حُكْمِهِ وَكَذَّبَهُ وَرَدَّ عَليْهِ قَوْلَهُ «وَلا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدا» (18) وَقَوْلَهُ «ذلكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَاَنَّ اللّه‏َ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيد» (19) ...؛ (20) اما قول به جبر كه معتقد به آن دچار خطاست، قول كسى است كه گمانش بر اين است كه خداوند، بندگان را بر انجام معصيتها مجبور كرده است و در عين حال، آنان را بر ارتكاب معاصى، عقوبت مى‏كند. كسى كه بر اين باور باشد، به خداوند نسبت ستمكارى در حكمش داده است وكلام خداوند در قرآن چنين چيزى را تكذيب كرده و مردود دانسته است [آنجا كه خداوند مى‏فرمايد]: «پروردگارت به هيچ كس ظلم نمى‏كند» و نيز مى‏فرمايد: «اين (رسوايى در دنيا و عذاب سوزان در آخرت) به خاطر آن چيزى است كه دستانت از پيش فرستاده است و خداوند هرگز به بندگان ظلم نمى‏كند.»

و در مورد تفويض مى‏فرمايد: «وَاَمَّا التَّفْويضُ الَّذى اَبْطَلَهُ الصّادِقُ عليه‏السلام وَاَخْطَأَ مَنْ دانَ بِهِ وَتَقَلَّدَهُ فَهُوَ قَوْلُ الْقائِلِ: إنَّ اللّه‏َ جَلَّ ذِكْرُهُ فَوَّضَ إِلَى الْعِبادِ اخْتِيارَ أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ وَأَهْمَلَهُمْ؛ (21) و اما قول به تفويض كه امام صادق عليه‏السلام آن را باطل كرده است و كسى كه معتقد بدان باشد، در خطاست، قول كسى است كه مى‏گويد: خداوند اختيار امر و نهى خود را به بندگان سپرده است و آنان را رها كرده است.»

«فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّه‏َ تَعالى فَوَّضَ اَمْرَهُ وَنَهْيَهُ إلى عِبادِهِ فَقَدْ أَثْبَتَ عَلَيْهِ الْعَجْزَ وَأَوْجَبَ عَلَيْهِ قَبُولَ كُلِّ ما عَملُوا مِنْ خَيْرٍ وَشَرٍّ وَأَبْطَلَ أَمْرَ اللّه‏ِ وَنَهْيَهُ وَوَعْدَهُ وَوَعيدَهُ، لِعِلَّةِ مازَعَمَ اَنَّ اللّه‏َ فَوَّضَها اِلَيْهِ لاَِنَّ الْمُفَوَّضَ اِلَيْهِ يَعْمَلُ بِمَشيئَتِهِ، فَاِنْ شاءَ الْكفْرَ أَوِ الاْيمانَ كانَ غَيْرَ مَرْدُودٍ عَلَيْهِ وَلاَ مَحْظُورٍ...؛ (22) پس كسى كه گمان دارد كه خداوند امر و نهيش را به بندگانش واگذاشته است، عجز و ناتوانى را بر خدا ثابت كرده است و پذيرش هر عملى را كه انجام مى‏دهند، چه خوب باشد و چه بد، بر خداوند واجب دانسته است. و امر و نهى و وعده و وعيد خدا را باطل شمرده است؛ زيرا گمانش بر اين است كه خداوند همه اينها را بر او واگذاشته است؛ چون كسى كه كارها بدو سپرده شده، به خواست خود كارها را انجام مى‏دهد. پس اگر كفر را برگزيند يا ايمان را بپذيرد، نه ايرادى بر او وارد است و نه منعى.»

امام هادى عليه‏السلام پس از ابطال هر دو نظريه افراطى و تفريطى، قول حق و نظر صائب را كه «امر بين الامرين» مى‏باشد مطرح مى‏نمايد: «لكِنْ نَقُولُ: إِنَّ اللّه‏َ جَلَّ وَعَزَّ خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَمَلَّكَهُمْ اِسْتِطاعَةَ تَعَبُّدِهِمْ بِها، فَاَمَرَهُمْ وَنَهاهُمْ بِما اَرادَ، فَقَبِلَ مِنْهُمُ اتِّباعَ أَمْرِهِ وَرَضِىَ بِذلِكَ لَهُمْ، وَنَهاهُمْ عَنْ مَعْصِيَتِهِ وَذَمّ مَنْ عَصاهُ وَعاقَبَهُ عَلَيْها؛ (23) لكن مامعتقديم كه خداوند با جلالت و عزيز، خلق را به نيروى خود آفريد و توانايى پرستش خود را به آنان داد و بدانچه خواست، آنان را امر و نهى كرد. پس پيروى آنان از امرش را قبول نمود و بدان راضى شد و آنان را از نافرمانى خود بازداشت و هر كسى را كه مرتكب نافرمانى او شد، نكوهش كرد و به خاطر نافرمانى، عقوبت نمود.»

امام هادى عليه‏السلام و غلات

در هر دين و مذهب و نحله‏اى، ممكن است كسانى يافت شوند كه در بعضى از آموزه‏ها يا اصول آن، جانب گزافه‏گويى و مبالغه را بگيرند و درباره شخصيتهاى دينى دچار غلو گردند.

متأسفانه در ميان شيعيان ـ و يا به اسم شيعه ـ گروهى بودند كه دچار چنين انحرافى شدند. آنان گروهى بودند كه نسبت به ائمه طاهرين عليهم‏السلام غلوّ مى‏كردند و حتى بعضى براى آن حضرات قائل به مقام الوهيت بودند. وجود اين عده در زمان امام هادى عليه‏السلام پيشينه تاريخى داشت و به دورانهاى قبل از ايشان و حتى به دوران وجود مبارك اميرمؤمنان، على عليه‏السلام باز مى‏گشت.

امام زين العابدين عليه‏السلام اين چنين از غلات تبرّى مى‏جويد و مى‏فرمايد: «إنَّ قَوْما مِنْ شيعَتِنا سَيُحِبُّونا حَتّى يَقُولُوا فينا ما قالَتِ الْيَهُودُ فى عُزَيْرٍ وَقالَتِ النَّصارى فى عيسَى ابْنِ مَرْيَمَ؛ فَلا هُمْ مِنّا وَلا نَحْنُ مِنْهُمْ؛ (24) عده‏اى از شيعيان ما به صورتى به ما دوستى خواهند ورزيد كه در مورد ما همان چيزى را مى‏گويند كه يهود در مورد عزير و نصارى در مورد عيسى بن مريم گفتند. نه آنان از ما هستند و نه ما از آنان هستيم.»

ائمه اطهار عليهم‏السلام همواره به فراخور شرايط با اين عده به مبارزه مى‏پرداختند و با گرفتن موضع قاطع در قبال اين طرز فكر تا حدّ ممكن نمى‏گذاشتندكه اين عده با انتساب خود به شيعه آنان را بدنام كنند.

ازامام سجاد روايت شده است كه فرمودند: «أَحِبُّونا حُبَّ الاِْسْلامِ فَوَاللّه‏ِ ما زالَ بِنا ما تَقُولُونَ حَتّى بَغَّضْتُمُونا إلَى النّاسِ؛ (25) مارا آن چنان دوست بداريد كه اسلام گفته است. سوگند به خدا! پيوسته چيزهايى را در مورد ما مى‏گوييد كه در نتيجه آن، دشمنى مردم را متوجه ما مى‏سازيد.»

در اينجا بايد متذكر شد كه تفكّر غلوّآميز به صورتهاى مختلفى ممكن است محقق شود. مرحوم علامه مجلسى در بحار چنين مى‏گويد: «غلو در مورد نبىّ و امامان به اين است كه كسى قائل به الوهيت آنان شود، يا اينكه قائل به شريك بودن آنان با خداوند باشد، در اينكه مورد عبادت واقع شوند يا اينكه آنان در خلق كردن يا روزى دادن با خدا شريك هستند، يا اينكه خداوند در آنان حلول كرده است، يا با آنان يكى شده است، يا اينكه كسى قائل باشد كه اينان، بدون وحى يا الهام از جانب خدا، عالم به غيب هستند، يا اينكه ائمه عليهم‏السلام را انبيا بدانند، يا قائل به تناسخ ارواح بعضى از ائمه در بعضى ديگر باشند، يا قائل به اينكه شناخت آنان، انسان را از تمامى طاعات بى‏نياز مى‏كند و با شناخت و معرفت آنان تكليفى نيست و نيازى به ترك معاصى نمى‏باشد.» (26)

همان‏طور كه ملاحظه مى‏شود، اعتقاد به يكى از اين امور، غلوّ است و معتقد به آن غالى به حساب مى‏آيد. سپس ايشان مى‏فرمايد: «اگر كسى قائل به يكى از اين انواع غلوّ باشد، ملحد و كافر است، از دين خارج شده است؛ همان‏طور كه دليلهاى عقلى و آيات و اخبار پيشين و غير آنها بر اين مسئله دلالت دارد.»(27)

امام هادى عليه‏السلام نيز باتوجه به وجود اين عده و فعاليت آنان و وجود شخصيتهايى در رأس آنان، سكوت در مقابل اين گروه گمراه و گمراه‏كننده را جايز ندانست و به صورتى قاطع و صريح به مبارزه با آنان پرداخت.

سران اين گروه منحرف و خطرناك، كسانى چون: على بن حسكه قمى، قاسم يقطينى، حسن بن محمد بن باباى قمى، محمد بن نُصير فهرى و فارس بن حاكم بودند. (28)

احمد بن محمد بن عيسى و ابراهيم بن شيبه، هر يك جداگانه نامه‏اى به امام هادى عليه‏السلام نوشته در ضمن آن اشاره به طرز فكر و عقيده غلات در زمان خود مى‏كنند و بعضى از آن معتقدات را بيان كرده و نيز اشاره به دو شخصيت از غاليان زمان خود، على بن حسكه و قاسم يقطينى نموده، از امام كسب نظر و تكليف مى‏نمايند. امام صريحا در جواب مى‏نويسد: «لَيْسَ هذا دينُنا فَاعْتَزِلْهُ؛(29) چنين چيزى از دين ما نيست، لذا از آن دورى جو!» و در جايى امام هادى عليه‏السلام اين دو شخص را صريحا لعن مى‏كند.

محمد بن عيسى مى‏گويد: امام هادى عليه‏السلام نامه‏اى به من نوشت كه شروع آن چنين بود: «لَعَنَ اللّه‏ُ الْقاسِمَ الْيَقْطينى وَلَعَنَ اللّه‏ عَلِىَّ بْنَ حَسْكَةِ الْقُمىّ، اِنَّ شَيْطانا تَرائى لِلْقاسِمِ فَيُوحى اِلَيْهِ زُخْرُفَ الْقَولِ غُرُورا؛ (30) خداوند قاسم يقطينى و على بن حسكه قمى را لعنت كند! شيطانى در برابر قاسم نمايان مى‏گردد و با القاى سخنان باطلِ به ظاهر آراسته او را مى‏فريبد.»

نصر بن صبّاح گويد: حسن بن محمد كه معروف است به ابن بابا و محمد بن نصير نميرى و فارس بن حاتم قزوينى را امام عسكرى عليه‏السلام مورد لعن قرار داده است. (31)

حتى طبق آنچه كه به ما رسيده است، مسئله تقابل امام هادى عليه‏السلام فراتر از دورى جستن و بيزارى و لعن آنان است و گاه دستور قتل بعضى از آنان را صادر نموده است.

محمد بن عيسى مى‏گويد: «إنَّ اَبَا الحَسَنِ العَسْكَرِى عليه‏السلام أمَر بِقَتلِ فارِسِ بْنِ حاتم القَزْوينىّ وَضَمِنَ لِمَنْ قَتَلَهُ الجَنَّةَ فَقَتَلَهُ جُنَيْدٌ؛ (32) امام هادى عليه‏السلام به كشتن فارس بن حاتم قزوينى امر فرمود و براى كسى كه او را بكشد بهشت را ضمانت كرد و جنيد او را به قتل رسانيد.»

مجسمه و مشبهه

از جمله عقايد و باورهاى انحرافى كه در ميان مسلمانان وجود داشت و حتى گاه ميان شيعيان هم رسوخ كرده بود و بر اساس بعضى اخبار كه به ما رسيده است، در زمان امام هادى عليه‏السلام موجب اختلاف و دو دستگى در ميان شيعه شده بود، باور به جسم بودن خدا و يا باور به اينكه خداوند قابل رؤيت مى‏باشد، بوده است.

شايان ذكر است كه فرهنگ و آموزه‏هاى شيعه به لحاظ اينكه سرچشمه‏اى زلال و پاك دارد، هميشه به دور از هر گونه كژى بوده، محتواى آن موجب فخر و مباهات هر شيعى مى‏باشد؛ ولى گاه به عللى كه گفتار پيرامون آن خود تحقيقى جدا را مى‏طلبد، بعضى باورها به ميان شيعيان رسوخ كرده است كه موجب افترا و تهمت به اصل شيعه شده است؛ لذا ائمه ما و به تبع بزرگان ما هميشه با باورهاى انحرافى به مبارزه برخاسته‏اند تا هر نوع غبار را از چهره شيعه اصيل بزدايند.

مرحوم صدوق در ابتداى كتاب توحيد خود مى‏گويد: «آنچه باعث شد كه من دست به تأليف چنين كتابى بزنم نسبتهاى ناروايى بود كه بعضى مخالفين به شيعه مى‏دادند كه اينان قائل به تشبيه و جبر مى‏باشند...؛ لذا با تقرّب جستن به خداوند متعال، دست به تأليف اين كتاب در راستاى توحيد و نفى تشبيه و جبر زدم.» (33)

پس اين، مسئله‏اى نبود كه ائمه طاهرين به سادگى از آن بگذرند؛ چه اين‏كه اين نوع باورها با اصل اساسى توحيد در تعارض و تقابل بود.

صقر بن ابى دلف از امام هادى عليه‏السلام در مورد توحيد سؤال مى‏كند، حضرت مى‏فرمايد: «إنَّهُ لَيسَ مِنّا مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ جِسْمٌ وَنَحْنُ مِنْهُ بَراءٌ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، يَابْنَ [أبى] دُلَفِ إنَّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ واللّه‏ مُحدِثُهُ وَمُجَسِّمُهُ؛ (34) كسى كه گمان كند كه خداوند جسم است، از ما نيست و پروردگارا! گمانهاى متوهّمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان [به دامنه اوصافت] نرسيد و زبان توصيف گران از كار افتاد و ادعاهاى مبطلان نابود گشت؛ زيرا فرّ و شكوهت بالاتر از آن است كه [خرد انسانى را] تصوّر آن باشد.

ما در دنيا و آخرت از او بيزار هستيم. اى پسر ابى دلف! جسم حادث است و خداوند آن را به وجود آورده و به آن جسميّت داده است.»

و نيز سهل بن زياد از ابراهيم بن محمد همدانى نقل مى‏كند كه به امام هادى عليه‏السلام چنين نوشتم كه دوستان شما در اين شهر در توحيد اختلاف دارند. بعضى مى‏گويند كه خداوند، جسم است و بعضى ديگر مى‏گويند كه او صورت است. حضرت در جواب به خط خود نوشت: «سُبْحانَ مَنْ لاَ يُحَدُّ وَلا يُوصَفُ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَى‏ءٌ وَهُوَ السَّميعُ الْعَليم؛ (35) منزه است آن‏كه محدود نيست و به وصف در نيايد، چيزى مانند او نيست و او شنوا و دانا است.»

همچنين از سخنان برخى افراد چنين برمى‏آيد كه عقيده داشتند خداوند قابل رؤيت مى‏باشد و با ديدگان مى‏توان او را ديد. ائمه عليهم‏السلام با اين طرز تفكر نيز به مقابله پرداختند. از امام صادق عليه‏السلام است كه فرمود: «جاءَ حِبْرٌ إلى أميرِ الْمُؤْمِنينَ عليه‏السلام فَقالَ: يا أَميرَ الُؤْمِنينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حينَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ وَيْلَكَ ما كُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ اَرَهُ. قالَ: وَكَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قالَ وَيْلَكَ لاَ تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فى مُشاهِدَةِ الاَْبْصارِ وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْيمانِ؛ (36) يكى از احبار نزد امير مؤمنان آمد و از حضرت پرسيد كه آيا هنگام پرستش الهى، خدايت را ديده‏اى؟ حضرت فرمود: واى بر تو! من پروردگارى را كه نديده باشم، پرستش نكرده‏ام. باز سؤال نمود چگونه او را ديده‏اى؟ فرهنگ و آموزه‏هاى شيعه به لحاظ اينكه سرچشمه‏اى زلال و پاك دارد، هميشه به دور از هر گونه كژى بوده، محتواى آن موجب فخر و مباهات هر شيعى مى‏باشد

حضرت فرمود: واى بر تو! چشمها هنگام نظر افكندن او را درك نمى‏كنند، بلكه دلها با حقايق ايمان او را مى‏بينند.»

احمد بن اسحاق نامه‏اى به حضرت هادى عليه‏السلام مى‏نويسد واز آن حضرت در مورد رؤيت خدا و اختلاف مردم در اين‏باره سؤال مى‏كند كه حضرت به صورتى مستدلّ و منطقى، رؤيت الهى را مردود دانسته، قائل شدن به ديدن خداوند با چشمان را قول به تشبيه مى‏داند. (37)

از آن حضرت جملاتى نورانى حاكى از عظمت و بزرگى آفريدگار جهان و معرفت امام عليه‏السلام نسبت به خداوند متعال نقل شده است. سهل بن زياد گويد كه آن حضرت چنين فرمود: «إلهى تاهَتْ اَوْهامُ الْمُتَوَهِّمينَ وَقَصُرَ طُرَفُ الطّارِفينَ وَتَلاشَتْ اَوْصافُ الْواصِفينَ وَاضْمَحَلَّتْ اَقاويلُ الْمُبْطِلينَ عَنِ الدَّرَكِ لِعَجيبِ شَأْنِكَ أَوِ الْوُقُوعِ بِالْبُلُوغِ اِلى عُلُوِّكَ، فَاَنْتَ فىِ الْمَكانِ الَّذى لا يَتَناهى وَلَمْ تَقَعْ عَلَيْكَ عُيُونٌ بِاِشارَةٍ وَلا عِبارَةٍ هَيْهاتَ ثُمَّ هَيْهاتَ يا اَوَّلىُّ، يا وَحدانىُّ، يا فَرْدانِىُّ، شَمَخْتَ فِى الْعُلُوِّ بِعِزِّ الْكِبْرِ، وَارْتَفَعْتَ مِنْ وَراءِ كُلِّ غَوْرَةٍ وَنَهايَةٍ بِجَبَرُوتِ الْفَخْرِ؛(38) پروردگارا! گمانهاى متوهّمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان [به دامنه اوصافت] نرسيد و زبان توصيف گران از كار افتاد و ادعاهاى مبطلان نابود گشت؛ زيرا فرّ و شكوهت بالاتر از آن است كه [خرد انسانى را] تصوّر آن باشد. تو در جايى هستى كه انتها ندارد و هيچ چشمى نمى‏تواند تو را بنگرد و هيچ عبارتى را توان توصيف تو نيست. چقدر دور است [انديشه‏هاى انسان از درك مقام والايت [اى سر منشأ هستى! اى يگانه! تو در لباس عزت و كبريايى خود فراتر از هر نيرويى هستى و با جبروت خود بالاتر از تيررس هر انديشمند تيزيابى قرار دارى.»(39)


پى‏نوشت‏ها:
1. ارشاد، مفيد، بيروت، دارالمفيد، 211 من سلسله مؤلفات الشيخ المفيد، ص297.
2. مناقب آل ابى‏طالب، ابن شهر آشوب، انتشارات ذوى‏القربى، ج1، 1379، ج4، ص432.
3. جلاء العيون، ملامحمدباقر مجلسى، انتشارات علميه اسلاميه، ص568.
4. مناقب، ص432.
5. ارشاد، همان.
6. مناقب، ص433.
7. همان.
8. مناقب، ص433؛ ارشاد، ص297.
9. ارشاد، ص297.
10. اعلام الورى، طبرسى، دارالمعرفه، ص339.
11. مناقب، ص433.
12. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، صص339 ـ 338.
13. همان، ص340.
14. همان.
15. همان.
16. معنى اين كلام، اين است كه اگر قائل به جبر شويم، بايد بگوييم كه ـ العياذ باللّه‏ ـ خداوند، ظالم است، در حالى كه خود قرآن مى‏فرمايد: «وَلا يَظْلِمْ رَبُّكَ اَحَدا» (كهف/49).
17. همان.
18. كهف/49.
19. حج/10.
20. همان، ص341.
21. همان، ص342.
22. همان، ص344.
23. همان.
24. اختيار معرفة الرجال، طوسى، تصحيح و تعليق حسن مصطفوى، ص102.
25. الطبقات الكبرى، ابن سعد، دار صادر، ج5، ص214.
26. بحار الانوار، ج25، ص346.
27. همان.
28. پيشوايى، سيره پيشوايان، ص603.
29. اختيار معرفة الرجال (رجال كشى)، صص518 ـ 516.
30. همان، ص518.
31. همان، ص520.
32. همان، ص524.
33. همان، صص18 ـ 17.
34. همان، ص104، ح20.
35. همان، ص100، ح9؛ كافى، ج1، ص156، ح5.
36. توحيد، ص109، ح6.
37. همان، ص109، ح7.
38. همان، ص66، ح19.
39. ترجمه از كتاب زندگانى امام على الهادى عليه‏السلام ، باقر شريف قرشى، دفتر انتشارات اسلامى، ص112


منبع: دو ماهنامه مبلغان، شماره 57، شهریور 1383