امام باقر علیه السلام ؛ حافظ دین


امامان ما تا حضرت باقرعلیه السلام وظيفه حفاظت اسلام را از خطرصدمه انحراف، و مصونيت اسلام را به عنوان قانونگذار تحقق بخشيدند، كوششهاى پيشوايان بعدی در مرحله دوم با فعاليت امام باقر(ع) آغاز گرديد و برترى‏ فعاليت آن بزرگوار اين بود كه به توده شيعه شكلى تفصيلى و خاص داده و آن ‏را به حركت درآورد. اين توده ‏شيعى، به عنوان توده مؤمن و نگاهدارنده خط حقيقى اسلام شناخته مي شد و به ‏عبارت ديگرهمه كوشش امام اين بود كه به شيعه شكلى مخصوص بدهد و خصوصيات آن را مشخص كند و آن گروه را به عنوان گروه مؤمن و حافظ خط حقيقى اسلام بشناساند.

تفاوت ميان اين دو مرحله آن بود كه پيشوايان مرحله نخستين معناى‏ تشيع را در فضایی مخوف و نا آرام سیاسی آشكار كردند زيرا آنان به چاره ‏گرى هدف‏ مهم خود يعنى محافظت اسلام از صدمه انحراف توجه داشتند در حالي كه ‏پيشوايان مرحله دوم، به خصوص امام باقر(ع) فراز آمدند تا شيعه را به شكل حقيقى ‏آن درآورند و در سطح عام، چهار چوبى تفصيلى و دربرگيرنده، به گروه ‏شيعه بدهند و برنامه‏اش را تنظيم كنند. معناى اين سخن آن نيست كه پيشوايان ‏مرحله نخستين براى ظاهر ساختن توده شيعه كارى نكردند، بلكه فعاليت آنان‏ در اين زمينه فعاليت ثانوى و ايجاد نظم مخصوص بود و اين فعاليت در سطحى‏ خاص توسط امام على(ع) صورت گرفته بود و امثال سلمان پارسى و ابوذرغفارى و عماربن ياسر و مالك اشتر و ديگران از شيعيان او بودند.

نظر امت نسبت به امام باقر(ع)
آمدن امام(ع) مقدمه‏اى براى اقدام به وظايف دگرگون سازى ‏امت بود. زيرا امت، او را فردى منحصر از فرزندان كسانى مى‏شناخت كه جان ‏خود را فدا كردند تا موج انحراف كه نزديك بود معالم اسلام را از ميان ببرد متوقف گردد. پس، آنان از اين رو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند كه حكامى ‏كه به نام اسلام حكومت مي كنند، از تطبيق اسلام با واقعيت آن به اندازه‏اى‏ دورند كه مفاهيم كتاب خدا و سنت رسول اكرم(ص) در يك طرف قرار دارد و آن حاكمان منحرف در طرف ديگر.

وظيفه كشف سرپرست‏ حاكمان و واقعيت منحرف آنان و نشان دادن‏ دورى آنان از اسلام از وظايف پيشوايان مرحله نخستين بود و از خلال مساعى‏ و فداكارى آنان،آن وظيفه انجام گرفت و آن مهم تحقق يافت.

اينك امام باقر(ع) برآن شد تا آن معانى و مساعى را بارور گرداند و براى ‏مسلمانان آشكار سازد كه چنان امورى كه تحقق يافته است و آن قربانيها و فداكاريهاى بزرگ، مجرد اعمال دلخواه نبود كه عده‏اى براى پيروزى اسلام ‏به آن برخاسته باشند و غيرت و حميتى كه نسبت به اسلام داشته‏اند آنان را برانگيخته باشد. بلكه آن فعاليتها، صورت منحصر فعاليتهایى است كه با آن ‏مواجه شده‏اند تا بنيان توده‏اى آگاه را پى افكنند كه به اسلام، ايمان صحيح و آگاهانه داشته باشند. چنين توده‏اى را، معالم و منطق و شرايط مخصوصى است‏ و بايد داراى ديدى متمايز باشند كه آن را در شئون گوناگون حيات اسلامى‏ به كار برند.

در آن زمان شرایطی فراهم شد كه كوششهاى امام باقر(ع) به فزونى روى گذارد تا آنچه نياكان گذشته او(ع) آغاز كردند، بنيان گذارد و از دستاوردهايى كه ‏دراين ميدان به آن صورت تحقق بخشيدند، فايده برد.

پس، خط تاريخى كه با فداكاريها و كوششهاى امامان مرحله نخستين ‏تجسم يافته بود، براى امام باقر(ع) و نزد امت اسلام مكان و منزلتى والا ايجاد كرد و ما اين منزلت و مقام را از خلال مسلمات بسيار تاريخ مى‏شناسيم.

هشام که درآن زمان خليفه بود وقتى به امام(ع) اشاره مي كند و مى‏پرسد كه اين شخص‏ كيست؟ به او مي گويند او كسى است كه مردم كوفه شيفته و مفتون اويند.

اين شخص امام عراق است
در روايت‏ حبابة الوالبيه آمده است كه گفت:«در مكه مردى را ديدم‏ كه بين‏«باب‏» و«حجر» بر بلندى ايستاده بود. مردم پيرامون وى انبوه شده ‏بودند و در مشكلات خود از او نظر مي خواستند و باب پرسشهاى دشوار را بر او مي گشودند و او را رها نكردند تا دو هزار مساله را به آنان فتوى داد. آنگاه ‏برخاست و مي خواست رهسپار شود كه يكى با آوائى آهسته بانك برآورد كه‏ هان، اين نور درخشان... و جمعى نيز كه مي گفتند اين كيست؟ جواب شنيدند كه او محمد بن على باقر، امام محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب‏عليهم السلام است. از ابرش روايت است كه وقتى هشام به امام باقر(ع) اشاره كرد و گفت ‏اين كيست كه مردم عراق پيرامون او گرد آمده‏اند و از او پرسش مي كنند؟ گفت:

اين پيمبر كوفه و فرزند رسول الله و باقرالعلوم است و مفسر قرآن. پس مساله‏اى‏ را كه نمي دانست از او پرسيد.

در موسم حج، ازعراق و خراسان و ديگر شهرها هزاران مسلمان از ایشان فتوى مي خواستند و از هر باب از معارف اسلام از او مى‏پرسيدند و اين امر دليل آن بود كه او در دل توده‏هاى مردم جاى داشت. اين واقعه میزان نفوذ وسيع امام را در قلوب توده‏هاى مردم نشان مي داد.

از سوى فقيهان بزرگ كه وابسته به حوزه‏هاى فكرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح و گفتگوهاى بسيار با امام(ع) به عمل آمد. البته ازامام پاسخ مي خواستند تا وي را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم، امام را به خاموشى ‏وا دارند. كسانى بودند كه از شهرى به شهرى سفر مي كردند تا ازایشان(ع) پرسش ‏كنند و در محضرش سؤالى طرح نمايند. همه اين امور به اين معنى اشاره ‏مي كند كه در برنامه امام(ع) دقت بسيار به كار رفته بود و مردم او را دوست ‏مي داشتند و او به مردم علاقمند بود و در امت نفوذى گسترده داشت و اين امر در بسيارى از شهرها واكنش پديد آورده بود. از پاره‏اى از نصوص چنين‏ استنباط مي شود كه رهبرى مردمى او فراتر از جهان اسلام و تقسيمات گروهى‏ و قبيله‏اى بود. نه اين كه رهبرى گروهى را بر عهده داشت و رهبرى برخى رانداشت. بلكه اگر گروههاى جديدى به اسلام مي گرويدند، آنان نيز به رهبرى‏ او معترف بودند و روحا با وى پيوند داشتند. با وجود اين كه كشت و كشتار نژادى و قبيله‏اى در مدت خلافت امويان بين قبيله‏«مضر» و«حمير» شعله ‏ور بود، با اين همه مى‏بينم، اهل هر دو قبيله، ياران امام(ع) بودند. چندانكه شاعران ‏رسمى شيعه از هر دو سوى مانند فرزدق تميمى مغيرى و كميت اسدى حميرى ‏در دوستى امام(ع) و اهل بيت اتفاق داشتند. اين میزان عاطفه توده‏اى و نفوذ وسيع، امام باقر(ع) را وارث كوششها و فداكاريهایى كرده بود كه در اعمال پيشوايان مرحله نخستين تجسم يافته بود.

آن كوششها و فداكاريها، به پيشوايان آن مرحله فرصت داد تا به بيان ‏و ارائه چهارچوب تفصيلى و واضح تشيع پردازند.

امام (ع) نقطه گذارى را در حروف ابداع فرمود
گفتيم كه وظيفه مهم امام(ع) دراين مرحله، رويارویى با توضيح تفصيلى ‏چهارچوب تشيع بود و نشان دادن صفات مميز و برجسته آن به وسيله توسعه و نشر مفاهيم مكتب از سطح محدود و اشخاص معدود به سطحى وسيعتر، تا توده ‏مردم را از حيث چون و چند پرورش دهند و اسلام حقيقى را مجسم سازند و براى همه شئون زندگانى چاره جویى منطقى اسلامى بينديشند.

از دو راه امكان داشت كه امام باقر(ع) در اين زمينه براى تحقق بخشيدن ‏به وظايف تاريخى خود اقدام فرمايد:

الف- راه گسترده آموزش از درون حوزه خود كه آن را به همين منظور تاسيس كرده بود. همچنين براى افزودن علما و طلاب علوم اسلامى و آموختن‏ آداب آن، حوزه مزبور را بنا كرده بود.

امام باقر(ع) درعصر خود، در مورد علوم اسلامى، مرجع يگانه جهان ‏اسلام بود و علماى عصر او در برابر وجود مقدسش(ع)، فروتنى مى‏نمودند. (1) و اين معنى اعترافى بود به مقام شامخ علمى او. حوزه او براى صدها دانشمند و محدث كه تربيت كرده بود پايگاهى بود.

جابر جعفى گويد:«ابوجعفر هفتاد هزار حديث براى من روايت كرد.» و محمد بن مسلم گويد: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مى‏نمود از ابو جعفر(ع) مى‏پرسيدم ‏تا جایي كه سى هزار حديث ازامام سؤال كردم.» (2)

ابن شهرآشوب از بقاياى اصحاب و تابعين برجسته و بزرگان و فقيهان ‏اسلام بود. او از كسانى كه از امام روايت نقل كرده‏اند، عده‏اى بسيار را مى‏شمارد.

از صحابه،"جابربن عبد الله انصارى" و از تابعين،"جابر بن زيد جعفى" و" كيسان‏ سختيانى" و از فقيهان،"ابن مبارك" و "زهرى" و "اوزاعى" و "ابو حنيفه" و "مالك" و"شافعى" و "زياد بن منذر" و از مصنفان،"طبرى" و "بلاذرى" و" سلامى" و "خطيب بغدادى" ‏در تاريخ نويسى.

ب- از راه روبرویى امت با اين چهارچوب. تقريبا در زندگى پيشوايان(ع) نخستين بار بود كه مفهوم تشيع به اعتبار اين كه عقيده گروهى آگاه است، تمركز مى‏يافت و شكل روشن مي گرفت و حدود آن عقيده مرزبندى مي شد. تشيعى ‏كه در تفسير اسلام، طريقى خاص داشت و ناچار بايد درهمه راه‏هاى جامعه‏ اسلامى انتشار يابد.

مولفه های شیعه
امام(ع) شيعيان خود را با چنين سخنانى توصيف مى‏فرمايد:
«همانا كه شيعه ما، شيعه على، با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستى ‏و بى ريایى از ما طرفدارى مي كنند و براى زنده نگاهداشتن دين، متحد و پشتيبان ‏ما هستند. اگر خشمگين گردند، ستم نمي كنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمى‏گذرند. براى آن كس كه همسايه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با آنان ‏مخالف باشد طريق مسالمت پيش ميگيرند.»

در جاى ديگر مى‏فرمايد:«شيعه ما اطاعت ‏خدا مي كنند.»

اما در بعضى اوقات، مخالفان امام(ع) كه روياروى ايشان مى‏ايستادند، حالت مبارزه جویى به خود مي گرفتند و براى ذهنيات و افكار بيشتر مردم در اين چهارچوب كه امام به خاطر آن فعاليت مي كرد و مردم بدان معتقد بودند، ارزشى ‏قائل نمي شدند.

از اين رو بود كه امام(ع) با كمال روشنى در سطح امت ‏شعارهاى خود را مطرح مى‏فرمايد:
در روايتى آمده است كه حضرت باقر(ع) همراه با حضرت صادق كه‏ همراه امام آمده بود، حج بيت الله به جاى آوردند. وقتى به مسجد الحرام رسيدند، هزاران كس در مسجد گرد آمدند. امام صادق(ع) با وجود حضورهشام بن‏عبد الملك، در محضر پدر بزرگوار خود ايستاد و مفهوم شيعه اهل بيت را با وضوح تمام براى حاضران به شرح باز گفت. او آشكارا و با بيانى روشن‏ توضيح داد كه شيعيان كسانى هستند كه داراى اين صفات و خصوصياتند و آنان ‏اصحاب روحانى و اجتماعى در جامعه مى‏باشند و وارثان حقيقى اهل بيتند.

اين آشكارا گویى و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بن‏عبد الملك، گزافه گویى و يا ماجراجویى نبود كه امام حساب آن را نكرده باشد، بلكه موافق برنامه‏اى بود كه براى خواستهاى آن مرحله ضرورت داشت و درحقيقت توضيحى بود كه مردم از پيشوايان(ع) مي خواستند و مسلمانان آن را ادراك مي كردند و مي دانستند كه اينك مساله، همان مساله امام حسين(ع) نيست ‏كه با اخلاص براى حفظ اسلام جنگيد و به شهادت رسيد. بلكه مساله بالاتر و بزرگتر از اين تصور بسيطى است كه آنها دارند. مساله عبارت ازهدف وعقيده ‏و رهبرى و برنامه ‏ريزى الهى بود كه در وجود امام حسين(ع) تجلى يافته بود و اينك دوباره متجلى شده است. و چه بسا كه در عصرهاى گوناگون و نسل‏هاى ‏مختلف همچنان برقرار باشد و بروز كند.

اين مساله، مساله‏اى بود كه ناگزير بايد ملت را به آن توجه مي داد و به‏ شكلى واضح و تفصيلى و دربرگيرنده، به او مى‏فهماند تا او را عميقا به حركت ‏درآورد و واقعيتى را كه در آن زندگانى مى‏كنند دگرگون سازد. دليل اين مطلب چيزى از اين گوياتر نيست كه امام باقر(ع) به خليفه اموى ‏وارد شد و خليفه كوشيد با استهزاء از امام(ع) پرسش كند و به او گفت: آيا تو فرزند ابو ترابى؟ و بعد سعى كرد او را خفيف گرداند. اما امام(ع) به اين ‏مسائل اهميتى نداد بلكه در مجلس خليفه به پاى ايستاد و خطابه‏اى ايراد فرمود تا رهبرى اهل بيت را توضيح دهد و مشروعيت آنان را در حكومت، آشكارا بيان كند. امام با دعوت خود و چنين آشكارا سخن گفتن‏ها و از گذرگاه اين ‏برنامه وسيع، و با رويارویى صريح با امت در هدفهاى واضح، روزگارى ‏نوين را مجسم ساخت.

دشواريهايى كه در راه برنامه امام(ع) روى داد
در آن هنگام، زندگانى عمومى اسلامى به طور كلى نزديك بود به هدفى‏ ديگر كه مغايرعقيده امام بود منجر گردد.عصرى كه عصر امام باقر(ع) با آن ‏آغاز گرديد،آغازى نو بود كه انحراف سياسى در شكل هدف فكرى در آن ‏خود نمائى ميكرد و آن هدف فكرى، امتداد آن انحراف سياسى بود .

انحراف سياسى كه پيشوايان مرحله نخستين با آن همزمان بودند، تحول ‏يافت و در خلال اين مدت يعنى در مدت هشتاد سال، يك هدف فكرى و عقيدتى ‏ايجاد شده بود كه با هدف و عقيده امام اختلاف داشت و از قرار ذيل بود:

1- اين هدف و عقيده به مرجعيت صحابه كه از مهاجران و انصار و تابعين بودند واگذار شده بود و خود اين مراجع مي دانستند كه رسول اكرم(ص) به فرمان حق تعالى، امام على(ع) را به مرجعيت ‏سياسى و فكرى برگزيد به‏ اين اعتبار كه عمق وجود شخص امام على(ع) در موجوديت دعوت مايه گرفته ‏و بمثابه ستون دعوت اسلامى بود و پس از امام على(ع) نيز جانشينان او شايسته اين مقام بودند. خود مردم به خوبى مي دانستند كه پس از رحلت نبى اكرم(ص) وقتى در سقيفه اجتماع كردند،اين مرجعيت از امام على سلب شد.

2- اما مرجعيت فكرى به عنوان مرجعيت رسمى بدون یاور معطل مانده‏ بود و در اين مورد برنامه‏اى روشن موجود نبود تا اين خلاء را پر سازد و اين‏ امر درعهد ابوبكر و عمر و عثمان روى داد كه خلفاى سه گانه ضرورت مراجعه‏ كردن به امام على(ع) و ارزش اعانت او را براى حل مشكلاتى كه كار آنان ‏را دشوار مى‏نمود، احساس كردند. گرچه مي كوشيدند از مراجعه به آن امام(ع) خود دارى كنند. (3)

پس از پايان عصر صحابه، عصر تابعين آغاز گرديد و رفته رفته نزديك بود تا عصر جديد يعنى تابعين تابعين نيز آغاز شود.

در آن عصر، دولت اسلامى و جامعه اسلامى با مسائلى روبرو شد كه‏ به صورتى جديد، گرفتار اين خلاء فكرى و سياسى بود.

علت اين احساس عوامل زير بود:

الف- تابعين تابعين كه از ابناى عصر بودند از مصادر اسلام محسوب‏ مى‏شدند و از كتاب و سنت دور افتاده بودند و به واسطه بعد زمان ازعهد نبى‏اكرم(ص) جدا شده بودند. آن نسل از زمان و شرايط و مناسبات كتاب و سنت نبوى دور افتاده بود و از اين روى روزى بر آمد كه در قرآن، معضلاتى مشاهده ‏كردند كه معلول دورى از زمان رسول اكرم(ص)بود.

ب- آنان اعتقاد داشتند كه پيامبر خدا(ص) هيچ كس را به منظور اداره‏ مكتب رسالت تربيت نفرموده و هيچ كس را آماده مرجعيت فكرى و سياسى ‏نكرده است و آموزش خاص عقيدتى درباره كسى منظور نداشته است بلكه، همه آنچه رسول اكرم(ص) انجام داد- به نظر آنان- تنها اين بود كه رهبرى ‏دعوت را به امت واگذاشت و مهاجر و انصار را ضميمه يكديگر فرمود تا پس از او دعوت را رهبرى كنند.

ج- از آن پس كه حيات اسلامى گسترش يافت و از راه پيروزى نظامى به ‏دسته‏ها و سرزمينها و دولتها پيوست، رويدادهاى گوناگون و شرايط و گروهها بوجود آمد و افكار درهم ريخته و پيچيدگيهايى كه هرگز پيش بينى نمى‏شد پيش‏ آمد و براى نصوص تشريعى مفقود شده كه از رسول اكرم نقل ميكردند، راه ‏حلى وجود نداشت، پس ناچار اين نياز پديد آمد كه به غير از كتاب و سنت، به دلايل و وسايل ديگر از قبيل استحسان و قياس و غير آن از انواع[ادله]اجتهاد كه ملكه مجتهد است رجوع كنند. اين امر باعث گرديد كه ذوق و اخلاقيات شخصى وارد قانونگذارى شود. (4)

اين سه وسيله مسلمانان را واداشت كه با ضرورت جستجو درباره يك ‏منشا فكرى كه با آن شرايط و اوضاع و احوال جديد هماهنگ باشد، پى ببرند، زيرا در بسيارى از مسائل نصى وجود نداشت و ناچار بايد راه حلى براى ‏آن مى‏جستند. شهرستانى در اين مورد گويد:«ما به طور قطع مي دانيم كه حوادث ‏و وقايع در عبادات و رفتار و كردار چندان است كه به شمار در نمى‏آيد و حد و حصرى ندارد و به طور قطع مي دانيم كه در همه رويدادها نصى موجود نيست ‏وقتى نصوص محدود باشد، امر نامحدود را ضبط نميكند، پس اجتهاد و قياس ‏لازم الاتباع و معتبر است چندان كه براى هر رويدادى اجتهادى است.‏» (5)

در چنين موقعيتهایى امكان نداشت كه بتوانند اين مرجعيت فكرى را قبول ‏داشته باشند و به اين اعتبار كه مرجعيت فكرى به رهبرى سياسى منتهى مي شود آن را به اهل بيت مستند بدانند و اگر مرجعيت فكرى را به اهل بيت مى‏دادند، برنده ‏ترين سلاح را به آنان تقديم مى‏كردند كه به آنان امكان مي داد كه به آسانى ‏به مرجعيت ‏سياسى دست ‏يابند.

از اين رو در اين عصر آغاز فعاليتهايى را مى‏بينيم و توسعه و گسترش مدارسى‏ را ملاحظه مي كنيم كه گاهى به‏«راى‏» تكيه مي كنند و گاهى به قياس و استحسان‏ و گاه به مصالح مرسله و عرف جريانهاى پيش آمد كه ظهور آنها با خط مرجعيت ‏اهل بيت(ع) اختلاف داشت و آشكارا نشان مي داد كه اين پديده در جامعه اسلامى ‏بسى اوج گرفته و ريشه دوانيده است. اهل بيت(ع) بر عهده گرفتند كه آن ادعاها را پاسخ گويند و تكذيب كنند. و به علت پاسخگوئى به اين خطوط فكرى، خصوصيات مذهبشان را كه داراى مركزيت و قدرت است تاكيد كنند.

ابن جميع ميگويد: به جعفر بن محمد وارد شدم، ابن ابى ليلى و ابو حنيفه ‏نيز با من بودند. او به ابن ابى ليلى گفت: اين مرد كيست؟ جواب داد:

او مردى است كه در دين بينا و با نفوذ است. امام(ع) فرمود: شايد به راى ‏خود قياس ميكند؟ سپس رو به ابو حنيفه كرد و فرمود: اى نعمان، پدرم از جدم روايت كرد كه رسول خدا(ص) فرمود: نخستين كس كه امر دين را به راى ‏خود قياس كرد، ابليس بود كه خداى تعالى به او فرمان داد: به آدم سجده ‏برو. او گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدى و او را از خاك. پس ‏هر كس كه دين را با راى خود قياس كند حق تعالى روز قيامت، او را با ابليس‏ قرين سازد. زيرا او شيطان را بقياس پيروى كرده است‏.»

سپس امام جعفر(ع) آنگونه كه در روايت ابن شبرمه آمده است به او گفت: آيا قتل نفس گناهى بزرگتر است ‏يا زنا؟
گفت: قتل نفس.
امام(ع) فرمود: خداي تعالى در قتل نفس دو گواه مى‏پذيرد اما در زنا چهار شاهد بايد.

سپس پرسيد: نماز بزرگتر است‏ يا روزه؟
گفت: نماز.
امام(ع) فرمود: چه گویى در مورد حايض كه روزه را قضا مي كند و نماز را قضا نمى‏كند. واى بر تو، چگونه قياس ميكنى؟ از خداى بترس و دين را با راى خود قياس مكن. (6)

اين نبردى كه اهل بيت(ع) وارد آن شدند، از شدت تاثير اهل راى ‏كاست. چنانكه براى پيدا شدن مكاتبى كه در راه و خط مخالف آن بود، ايجاد آمادگى كرد و مدرسه حديث بوجود آمد كه براى حفظ احاديث و سنت و آثار و فتاوى صحابه و تابعين كوشيد و براى تقويت آن به تبليغ آغازيد و در عين حال ‏از اهل راى بد مى‏گفتند و در مقابل دستاورد اهل راى كه در اخذ به راى و روى ‏گردانيدان از احاديث تند روى داشتند، عكس العملى محسوب مي گرديد.

اهل بيت(ع) بر ضد اهل راى ايستادگى كردند و در اين كار به شعار معروفشان ‏تمسك مى‏جستند كه مي گفت:«همانا كه دين خدا با عقول سنجيده نميشود.»

چه، اين مكتب اهل راى به راهى مى‏رفت كه تشريع اسلامى را تحليل مى‏برد و نابود مى‏كرد و در مرحله بعد، خاصيت و صلابت و اصالت اسلامى تشريع را كه از ويژگيهاى قانونگذارى است از دست مي داد و در اثنایى كه اهل حديث ‏با جمود شريعت روبرو مي گرديد و معناى ظاهر نصوص اتخاذ مى‏شد، خاصيت ‏نرمش و قابليت تطبيق با شرايط گوناگون اجتماعى از كف مى‏رفت. (7)


پاورقيها:
1- منظور اين است كه مكتب تشيع را همگانى كرده و از جهت علمى و عملى توسعه ‏بخشيد چنان كه فراگيرى آن بر هر فردى سهل و پيروى از آن بر هر كس كه داراى فرهنگ‏ اسلامى و عقل مذهبى باشد، پذيرفتنى بود.
2- مراة الجنان.
3- بحث در ولايت- صدر.
4- بحث در ولايت.
5- سلم الوصول ص 295.
6- اصول عمومى فقه، ص 329 نقل از حلية الاولياء،ج 3 ص 197.
7- اجتهاد و تقليد از مقدمه محمد مهدى اصفى، ص 17- 18.


منبع: سايت تبيان