چكیده
ضرورت وحدت امت اسلامى بر هیچ كس پوشیده نیست. افزون بر قرآن كریم، و سنّت
پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله سخنان و راه و روش پیشوایان معصوم
علیهمالسلام نداى روح بخش و طراوت آفرین «وحدت» را به طنین انداختند. در این
مقاله، با توجه به ضرورت و هدف طرح موضوع، به مفهومشناسى وحدت پرداخته شده و
از تعامل امام على علیهالسلام با خلفا در جهت وحدت اسلامى با تأكید بر پاسبان
و حافظ وحدت بودن حضرت سخن به میان آمده است.
موضوعاتى همانند مشاوره سیاسى، مشاوره اقتصادى و نظامى، همكارى علمى و
قضایى و ارائه راهنمایىهاى لازم در امور دیوانى از موارد تعامل امام على
علیهالسلام با خلیفه اول بر شمرده شده و در دوران خلیفه دوم، افزون بر همكارى
و مشورت نظامى امام على علیهالسلام در نبرد جسر، جنگ با رومیان و نبرد
بیتالمقدس و... پیروان حضرت هم در جنگها و مسائل حكومتى با خلیفه همكارى
داشتهاند.
این همكارىها در زمان خلیفه سوم هم ادامه داشت؛ اما به سبب مسائل ویژه این
دوران، امام در برابر ناراضیان خلیفه، نقش وساطت و میانجیگرى را به عهده داشته
است و هنگام محاصره خانه خلیفه، مشك هایى از آب را از طریق فرزندانش حسن و حسین
علیهماالسلام براى خلیفه فرستاد.
این رفتارها، از روح بلند وحدت و یكپارچگى حكایت دارد كه همواره (به ویژه در
عصر حاضر) امت اسلامى سخت به آن نیازمند است. عملكرد امام على علیهالسلام ،
سراسر اهتمام به مصالح اسلام و پایدارى وحدت امت اسلامى بوده است.
كلید واژهها: تعامل، خلفا، وحدت اسلامى، اتحاد، مشاوره سیاسى، مشاوره نظامى،
همكارى قضایى، امور دیوانى، میانجیگرى.
وحدت و همبستگى مسلمانان، از مسائل بسیار مهم و اساسى بوده كه كلام خدا و سنت
نبوى، بر آن تأكید فراوان كرده است.
نداى روح بخش و طراوت آفرین وحدت، زمانى بر زبان پیامبر صلىاللهعلیهوآله و
اصحاب وفادارش جارى شد كه زمزمههاى تفرقه ریشهدار در آداب و عادات و كینههاى
دیرین جاهلى، به گوش مىرسید.
با رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله زمینه مناسب براى بازگشت برترىهاى قومى و
نژادى فراهم شد و نخستین شكاف میان مسلمانان بر سر مسأله جانشینى پدید آمد. هر
كدام به ادلّه گوناگونى در این باره تمسك مىكردند. پس از ماجراى سقیفه و تعیین
نخستین خلیفه، بسیارى از اصحاب پیامبر صلىاللهعلیهوآله با همه اختلاف سلیقه
و بینشى كه داشتند، به سبب مصالح اسلام و وحدت امت اسلامى سكوت اختیار كردند و
مانع از هم پاشیدگى و تفرقه در جامعه اسلامى شدند.
امام على علیهالسلام براى حفظ وحدت مسلمانان، اطراف خویش از هر گونه حركتى كه
به تضعیف اسلام و از هم پاشیدگى صفوف مسلمانان بینجامد، بر حذر مىداشت و از
هیچ گونه مساعدت فكرى با خلفا كوتاهى نكرد. گزارش تاریخى حاكى از آن است كه
مشاوره خلفا با على علیهالسلام در امور مهم، دستگاه خلافت را از لغزش اصولى
باز داشت؛ به ویژه سازمان قضایى حكومت را بر استیفاى حقوق مردم وامىداشت.
ضرورت موضوع
امروزه كه استكبار جهانى با تمام توان، جهان اسلام را نشانه گرفته، و برخى
كشورهاى اسلامى را عملاً تسخیر و جولانگاه خود قرار داده، وحدت امت اسلامى را
بیش از پیش ضرور ساخته است، و یگانه راه بیرون رفت از معضلات كنونى، وحدت و
اتحاد مسلمانان خواهد بود.
قرآن و احادیث اهل بیت علیهمالسلام نیز وحدت امت اسلامى را امرى ضرور خوانده و
بدان توصیه كرده است: و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا. همگى به ریسمان
خداوند چنگ زنید و پراكنده نشوید (آلعمران (3)، 103).
از دیدگاه امام صادق علیهالسلام كسى كه به اندازه یك وجب از جماعت مسلمانان
دورى گزیند، رشته اسلام را از گردن خود پاره كرده است (كلینى، ج 1، ص 405)؛
بنابراین وحدت و اتحاد، اوّلا ضرورت عقلى است. ثانیا آیات فراوان و احادیث اهل
بیت علیهمالسلام نیز آن را اصل ضرور دانسته است.
هدف
ایجاد وحدت و اتحاد پیروان مذاهب اسلامى و امت اسلام، از اهداف اصلى بحث مورد
نظر است كه با رعایت وتوجه به سیره و شیوههاى برخورد امام على علیهالسلام با
خلفا و مشاوره و مساعدتهاى گوناگون حضرت با آنها، رسیدن به این هدف مقدس،
ممكن و آسان خوهد بود.
مفهوم شناسى
از مباحث مطرح در مسائل گوناگون علمى و اجتماعى، تبیین مفاهیم و واژههایى است
كه در آنها به كار مىرود؛ از این رو نخست لازم است برخى واژهها تعریف شود.
أ. وحدت و اتحاد
1. معناى لغوى: وحدت در لغت عبارت است از یگانه شدن، یگانه بودن و
اشتراك گروهى در یك مرام و مقصد، اشتراك همه افراد ملت در آمال و مقاصد كه
مجموعهاى واحد به شمار آیند (معین، ج 4، ص 4989).
اتحاد عبارت است از یكى شدن(1) (طریحى، ج 4 ص 476)، یگانگى كردن، یكرنگى،
یكدلى، یك جهتى و هماهنگى.
2. معناى اصطلاحى: وحدت و اتحاد در اصطلاح عبارتند از اینكه چند چیز با حفظ
خاصیت شخصى خود، با هم یگانه و یكى شوند (سعید بند على، ص 14)؛ بنابراین، مقصود
از وحدت واتحاد امت اسلامى، همبستگى و دست به دست هم دادن كلیه مسلمانان با حفظ
هویت مذهبى در برابر دشمنان مشترك است. امامان معصوم علیهمالسلام نیز كه حاكم
منصوب و منصوص از طرف خداوند بر امت مسلمان بودند، با حاكمان زمانه خود در جهت
حفظ وحدت تعامل و همكارى داشتند.
ب. تعامل
تعامل عبارت است از معامله كردن و داد و ستد مردم با یكدیگر (خلیل، سید
حمید طبیبیان، ج1، ص595). بدین لحاظ، تعامل طرفینى است و حتما باید دو نفر
باشد، در غیر این صورت، تعاملى صورت نمىگیرد؛ البته قلمرو و گسترهاى تعامل به
داد و ستد اشیاى مادى منحصر نیست، و كمكهاى فكرى و علمى را نیز در بردارد.
پاسبان مصالح
در زمان حیات پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، جامعه نو بنیاد اسلامى هر
لحظه از ناحیه روم، ایران و منافقان تهدید مىشد. خطر امپراتور روم، پیوسته فكر
پیامبر صلىاللهعلیهوآله را به خود مشغول مىساخت و حضرت تا دم مرگ از فكر
روم بیرون نرفت.
نخستین برخورد نظامى مسلمانان با ارتش روم كه در سال هشتم هجرت در سرزمین
فلسطین رخ داد، به شكست ارتش اسلام منتهى شد، و هر لحظه بیم آن بود كه به مركز
اسلام حمله شود.
پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله در سال نهم هجرت با ارتشى مجهز به سوى
كرانههاى شام حركت كرد و سرانجام توانست حیثیت دیرینه خود را باز یابد (ابن
هشام، ج 4، ص 28 11؛ طبرى، ج 3، ص42ـ36). این پیروزى، پیامبر را قانع نكرد و
چند روز قبل از بیمارى خود، ارتش اسلام را به فرماندهى اسامه مأمور كرد تا به
كرانههاى شام برود (همان، ص 288؛ على بن اثیر، ج 2، ص 5؛ طبرى، ج 3، ص 183).
خطر دوم، امپراتورى ایران بود. خسرو ایران پس از دریافت نامه پیامبر
صلىاللهعلیهوآله از شدت ناراحتى، آن را پاره و سفیر ایران را با اهانت
بیرون كرد و به استاندار یمن نامه نوشت كه پیامبر را دستگیر كرده، در صورت
امتناع او را بكشد (محمد ابن سعد، ج 1، ص 260؛ مجلسى، ج 20، ص 389)؛ ولى عمر او
دیرى نپایید و خسرو پرویز در زمان پیامبر كشته شد.
خطر سوم، حزب منافق بود كه افراد آن پیوسته به صورت ستون پنجم میان مسلمانان
مشغول كار و تلاش بودند تا آن جا كه قصد جان پیامبر صلىاللهعلیهوآله را
كرده، خواستند در راه تبوك به مدینه، حضرت را ترور كنند.
قدرت تخریبى منافقان به اندزهاى بود كه قرآن كریم از آنها در سورههاى بقره،
آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، محمد صلىاللهعلیهوآله
، فتح، مجادله، حدید، منافقین و حشر یاد مىكند (آیت الله سبحانى، مبانى حكومت
اسلامى، ص 130، پى نوشت).
پس از رحلت جانكاه پیامبر اكرم، امت اسلامى بر سر مسأله خلافت و رهبرى دچار
اختلاف شدیدى شدند. شیعیان بر این باور بودند كه پیامبر صلىاللهعلیهوآله در
موارد بسیارى به ویژه غدیر خم، على علیهالسلام را به جانشینى خود برگزید؛ اما
اهل سنت اعتقاد داشتند كه حضرت فرد خاصى را براى چنین منصبى هنوز معیّن نفرموده
است.
در هر صورت، در جریان سقیفه، عدهاى پس از بحث و گفتوگوى فراوان، سرانجام
خلیفهاى را براى مسلمانان برگزیدند؛ در حالى كه جمع بسیارى از صحابه و نزدیكان
پیامبر صلىاللهعلیهوآله حضور نداشتند(2) و پس از آن، كشمكش میان مسلمانان
اوج گرفت و اسلام در چنین وضعى هر لحظه از ناحیه دشمان خارجى و داخلى تهدید
مىشد.
امام على علیهالسلام كه خود را در این مسأله صاحب حق مىدانست، براى حفظ مصالح
جامعه اسلامى از حق مسلّم خود دست برداشت و در برابر وضعیت پدید آمده سكوت
اختیار كرد. اگر حضرت علیهالسلام با توسل به قدرت و قیام مسلحانه براى گرفتن
حق خود اقدام مىكرد، نتایج ذیل را به دنبال مىداشت:
1. در قیام مسلحانه، امام علیهالسلام بسیارى از یاران خود را كه از دل و جان
به امامت او معتقد بودند از دست مىداد. شهادت و جانفشانى در راه خدا امرى
مطلوب است؛ ولى با كشته شدن این افراد باز حق به صاحبش باز نمىگشت.
2. افزون به از دست دادن بهترین عزیزان، قیام بنى هاشم و دیگر یاران حضرت سبب
مىشد تا بسیارى از صحابه پیامبر كه به خلافت امام راضى نبودند نیز كشته شوند و
در نتیجه قدرت مسلمانان در مركز تضعیف مىشد. این گروه هر چند در مسأله رهبرى
در مقابل امام موضع گرفته بودند، در امور دیگر با حضرت اختلافى نداشتند و قدرتى
در برابر شرك، مسیحیت و یهودیت به شمار مىرفتند.
3. بر اثر ضعف مسلمانان، قبایل دور دست كه اسلام به طور كامل در اندیشه آنان
ریشه ندوانیده بود، به گروه مرتدان و مخالفان اسلام پیوسته، صف واحدى تشكیل
مىدادند و چه بسا بر اثر قدرت مخالفان و نبود رهبرى صحیح در مركز، چراغ توحیدى
براى ابد به خاموشى مىگرایید (سبحانى، فروغ ولایت، ص 166).
امیر مؤمنان خطر دشمنان و این حقایق تلخ را از نزدیك به خوبى حس كرده بود؛ بدین
لحاظ براى حفظ مصالح، سكوت را بر قیام مسلحانه ترجیح داد.
حافظ وحدت
وحدت امت اسلامى براى على علیهالسلام از اصول بسیار مهم و اساسى بود.
حضرت، حكومت و رهبرى را نیز براى حفظ این اصل مىخواست و تمام مصیبتها و
رنجهاى زمانه را هم بدان سبب تحمل مىكرد.
هنگامى كه على علیهالسلام مشغول تجهیز پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود، عده اى
در سقیفه براى انتخاب خلیفه اجتماع كردند. ابوسفیان كه شم سیاسى نیرومندى داشت،
زمانى كه خبر بیعت مردم را با ابوبكر شنید، زمینه اختلاف مسلمانان را آمادهتر
دید. افزون بر خطر ارتداد، اختلاف مهاجران و انصار در پایتخت كشور اسلام، امرى
نمایان بود موضعگیرىهاى انصار و مهاجران در جریان سقیفه كه به طرح شعار «منا
امیر و منكم امیر» شد، نشانى از زمینه اختلاف بین این دو گروه بود.
به رغم این كه پیامبر صلىاللهعلیهوآله پیوسته براى ایجاد برادرى و الفت بین
مهاجران و انصار، فراوان كوشید (انفال (8)، 63)، حس عصبیت و نژاد پرستى برخى
افراد، باعث شد بعد از رحلت پیامبر گرامى، مهاجران و انصار دائم همدیگر را به
جنگ تهدید كنند.
ابوسفیان كه زمینه اختلاف را به خوبى دریافته، و ابراز كرده بود كه «إنّى لأَرى
عجاجة لا یطفؤها الاّ الدّم؛ طوفانى مىبینم كه جز خون چیز دیگرى نمىتواند آن
را خاموش سازد» (ابن ابى الحدید مدائنى، ج 2، ص 45؛ احمد بن عبد الرب اندلسى، ج
4، ص245؛ محمد بن جریر بن یزید، ج 3، ص 209)، براى رسیدن به هدف شوم خود، «درِ
خانه» امام على علیهالسلام را زد و به وى پیشنهاد كرد كه «دستت را بده تا من
با تو بیعت كنم و دست تو را در جایگاه خلیفه مسلمانان بفشارم كه اگر من با تو
بیعت كنم، هیچ كس از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت بر نمىخیزد و اگر
فرزندان عبد مناف با تو بیعت كنند، كسى از قریش از بیعت تو سر نمىپیچد و
سرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى مىپذیرند» (ابن شهر آشوب، ص 77).
امیر مؤمنان در این لحظه جمله تاریخى خود را درباره ابوسفیان گفت: مازلت عدوا
للاسلام و اهله؛ تو بر دشمنى خود با اسلام باقى هستى (یوسف بن عبد البر قرطبى
مالكى، ج 2، ص 690).
ابوسفیان ساكت ننشست و براى تحریك احساسات امام على علیهالسلام و یارانش
اشعارى بدین مضمون سرود: نباید در مقابل حق مسلّمتان كه غارت شده است سكوت
كنید!
بنى هاشم لاتطمعوا الناس فیكم و لا سیّما تیم ابن مرّة او عدى
فما الامر الا فیكم و الیكم و لیس لها الا ابو حسن على
(ابن شهر آشوب، ص 87)
فرزندان هاشم! سكوت را بشكنید تا مردم به ویژه قبیلههاى تیم و عدى در حق مسلّم
شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت به شما و به سوى شما است و براى جز حضرت على كسى
شایستگى ندارد.
على علیهالسلام كه از هدف شوم ابو سفیان در ایجاد فتنه و آشوب براى خشكاندن
نهال نوپاى اسلام وبازگرداندن جاهلیت به خوبى آگاه بود، ضمن رد این پیشنهاد به
وى فرمود: تو به جز فتنه و آشوب، هدف دیگرى ندارى. تو مدتها بدخواه اسلام
بودهاى. مرا به نصیحت و سپاهیان تو نیازى نیست (طبرى، ج 3، ص 209؛ ابن
ابىالحدید، ج 2، ص 45؛ على ابن اثیر، ج 2، ص 7).
در نهج البلاغه نیز حضرت در پاسخ این اقدام ابوسفیان و آگاه كردن مردم از عواقب
بد اختلاف مىفرماید: موجهاى فتنه را با كشتىهاى نجات بشكافید. از ایجاد
اختلاف و دو دستگى دورى گزینید و نشانههاى فخر فروشى را از سر بردارید. ...
اگر سخن بگویم، مىگویند بر فرمانروایى حریص است و اگر خاموش بنشینم، گویند از
مرگ مىترسد. به خدا سوگند! علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه كودك به
پستان مادر است. اگر سكوت مىكنم، به سبب علم و آگاهى خاصى است كه در آن فرو
رفتهام و اگر شما هم مثل من آگاه بودید، بهسان ریسمان چاه، مضطرب و لرزان
مىشدید (نهج البلاغه، خطبه 5).
عِلمى كه حضرت از آن سخن مىگوید، آگاهى از نتایج وحشت آور اختلاف و دو دستگى
مسلمانان است؛ زیرا حضرت به خوبى مىدانست كه قیام براى احقاق حق، به قیمت از
بین رفتن اسلام و بازگشت مردم به عقاید جاهلى، تمام مىشود؛ بدین جهت، ترجیح
مىدهد براىحفظ اسلام و وحدت امت اسلامى سكوت كند.
در نامهاى هم كه به مردم مصر نوشته، علت سكوت خود را همین مسأله بیان كرده
است: به خدا سوگند! من هرگز گمان نمىكردم كه عرب خلافت را از خاندان پیامبر
صلىاللهعلیهوآله بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به شگفتى وانداشت جز
توجه مردم به دیگرى [= ابوبكر] كه دست او را براى بیعت مىفشردند؛ از این رو من
دست نگاه داشتم. دیدم گروهى از مردم از اسلام بازگشته اند و مىخواهند آیین
محمد صلىاللهعلیهوآله را محو كنند. ترسیدم كه اگر به یارى اسلام و مسلمانان
نشتابم، در پیكر آن رخنه و ویرانى مشاهده كنم كه مصیبت و اندوه آن بر من بالاتر
و بزرگتر از حكومت چند روزه اى است كه به زودى مانند سراب یا ابر از میان
مىرود؛ سپس به مقابله با این حوادث برخاستم و مسلمانان را یارى كردم تا آن كه
باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام [و جامعه اسلامى [بازگشت (همان، نامه 62).
چنانكه ملاحظه مىشود، در این نامه حضرت تصریح مىكند كه نخست خود را كنار
كشیدم هنگامى كه اسلام و امت اسلامى را در معرض خطر دیدم و با اینكه حق من غصب
شده بود، آنرا نادیده گرفتم و به كمك دین و مسلمانان شتافتم.
حفظ وحدت امت اسلامى، براى جلوگیرى از آسیبهاى دینى و ارتداد مسلمانان در
سخنان دیگرى از امام علیهالسلام نیز جلوه گر است. حضرت مىفرماید: قریش پس از
پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، حق ما را گرفت و به خود اختصاص داد. بعد از تأمل
به این نتیجه رسیدم كه صبر كردن [بر غصب حق خود [بهتر از ایجاد تفرقه بین
مسلمانان و ریختن خون آنها است. مردم تازه مسلمانند و كوچكترین سستى دین را
تباه مىكند و كوچك ترین فردى ممكن است دین را از بین ببرد (ابن ابى الحدید، ج
1، ص 308).
على علیهالسلام در روزهاى اولیه حكومت خود ضمن باز گفتن اوضاع پس از وفات
پیامبر صلىاللهعلیهوآله كه حقشان تلف شده و در ردیف توده بازارىها قرار
گرفته است فرمود: پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله حق ما را غصب كردند و در
ردیف توده بازارىها قرار گرفتیم. چشمهایى از ما گریست و ناراحتىها پدید آمد.
به خدا قسم! اگر بیم وقوع فتنه میان مسلمانان و بازگشت كفر و تباهى دین نبود،
رفتار ما با آنان طور دیگرى مىبود و با آنها مىجنگیدم (همان، ص 307؛ شیخ
مفید، مصنفات، ج 13، ص 155).
حضرت نه تنها هنگام رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله مردم را از اختلاف باز
داشت، بلكه در شوراى شش نفرى نیز كه بیعت عبدالرحمن با عثمان را نیرنگى بیش نمى
دانست، بیعت كرد و عملاً جلو اختلاف مردم را گرفت و خطاب به اعضاى شورا فرمود:
گرچه رهبرى، حق من است و گرفتن آن ازمن، ظلم بر من شمرده مىشود، مادامى كه كار
مسلمانان رو به راه باشد و فقط به من جفا شود، مخالفتى نخواهم كرد (نهج
البلاغه، خ 74؛ محمدبن جریر بن یزید، ج 4، ص 228).
پیش از ورد به جلسه شورا، عباس عموى پیامبر صلىاللهعلیهوآله از على
علیهالسلام مىخواهد در جلسه حضور نیابد؛ زیرا نتیجه آن را كه عثمان انتخاب
خواهد شد، به طور قطع مىدانست. امام علیهالسلام ضمن تأیید عباس در مورد نتیجه
آن جلسه، پیشنهاد وى را رد كرد و فرمود: انى اكره الخلاف. من اختلاف را دوست
ندارم (ابن ابى الحدید، ج 1، ص 191؛ احمد بن عبد الرب اندلسى، ج 4، ص 260).
روزى كه على علیهالسلام دست روى دست گذاشته بود، بانوى گرامى حضرت، فاطمه
علیهاالسلام ، او را به قیام دعوت كرد. در همان هنگام صداى مؤذن به نداى «اشهد
ان محمد رسول الله» بلند شد. امام علیهالسلام رو به همسر گرامى خود فرمود: آیا
دوست دارى این صدا در روى زمین خاموش شود؟ فاطمه علیهاالسلام فرمود: هرگز. امام
علیهالسلام گفت: پس راه همان است كه من پیش گرفتهام (ابن ابى الحدید، ج 11، ص
113).
در جنگ صفین مردى از قبیله بنى اسد از امام علیهالسلام پرسید كه قریش چگونه
شما را از مقام خلافت كنار زد؟ حضرت از این سؤال بى مورد او ناراحت شد؛ زیرا
گروهى از سربازان او به خلفا اعتقاد داشتند و مطرح كردن چنین مسائلى در آن
هنگام باعث دو دستگى میان صفوف آنان مىشد؛ بدین لحاظ، امام علیهالسلام پس از
ابراز ناراحتى فرمود: به احترام پیوندى كه با پیامبر صلىاللهعلیهوآله دارى
و به سبب اینكه هر مسلمانى حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال مىگویم. رهبرى
امت از آن ما، و پیوند ما با پیامبر صلىاللهعلیهوآله از دیگران استوارتر
بود؛ اما گروهى بر آن بخل ورزیدند و گروهى از آن چشم پوشیدند. داور میان ما و
آنها خدا، و بازگشت همه به سوى او است (نهجالبلاغه، خطبه 157)؛ بنابراین،
امام على علیهالسلام براى حفظ اسلام و وحدت امت اسلامى سكوت كرد؛ زیرا به خوبى
از خطرهایى كه جامعه اسلامى و اسلام نو پا را تهدید مىكرد، آگاه بود؛ البته
مقصود از سكوت امام علیهالسلام ترك مبارزه مسلحانه است؛ و گرنه حضرت هیچ گاه
از حق خود دست بر نداشته، در تمام دوران حكومت خلفا و پس از آن، دائم به آن، به
صورت انتقاد اشاره مىكند(3) و گاهى هم با انجام اعمالى، ناخشنودى خود را بیان
داشته(4) و البته از همكارى با آنان نیز كوتاهى نكرده است.
همكارى على علیهالسلام با خلفا
پس از وفات پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، مشكلات بسیارى بر دین نوپا
هجوم آورد كه غفلت از آنها مىتوانست اساس اسلام و جامعه اسلامى را با خطر
مواجه سازد.
على علیهالسلام در این برهه حساس تاریخى، بیشتر در تلاش بود تا وظیفه الاهى و
انسانى خود را در قالب مشاوره و همكارىهاى گوناگون فكرى براى حفظ دین و ثبات
جامعه اسلامى، به انجام رساند. او نمىتوانست در برابر معضلات عمدهاى كه
دامنگیر اسلام و امت اسلامى شده، و بقا و حیات مسلمانان و دین تازه را به خطر
انداخته بود، بىتفاوت بماند آن هم به بهانه این كه حق شان را گرفتهاند.
تعامل على علیهالسلام با خلیفه اول
أ. مشاوره سیاسى
عدهاى از فرصتطلبان، پس از درگذشت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در پى
بازگشت به آیین پدران خود شدند. آنان از روزهاى اول پذیرش اسلام نیز متزلزل
بودند. خلیفه اول براى سركوبى آنان به حمایتهاى بزرگان صحابه از جمله على
علیهالسلام و بنى هاشم نیاز مبرم داشت؛ زیرا اگر على در این جهت به حمایت از
خلیفه برمىخاست، بسیارى از مشكلات به سرعت قابل حل بود؛ چون على علیهالسلام
صرف نظر از شخصیت و اعتبار و جایگاه خاص در جامعه، در رأس طایفه اى بزرگ و
معتبرى چون بنى هاشم قرار داشت و بیشتر از وى پیروى و حمایت مىكردند.
بسیارى از یاران امام على علیهالسلام از بزرگان صحابه بودند و در جامعه،
مقبولیت و جایگاه ویژهاى داشتند. كسانى مثل عمار یاسر، مقداد، ابوذر غفارى،
سلمان و ... نمونههاى از آنها هستند. در صورت حمایت على علیهالسلام از
خلیفه، به طور طبیعى خیل عظیمى از این دسته به همراه قبایل و طوایف خود
مىتوانستند اهرم و قدرت قابل توجهى براى خلیفه به شمار آیند؛ البته پس از حضور
محتاطانه امام على علیهالسلام در صحنه، پیروان و شیعیان حضرت نیز تا آنجا كه
حمایت از اسلام را با ورود محتاطانه على علیهالسلام به صحنه واجب دانستند، به
میدان فعالیت آمده، در نابودى مرتدان نقش بسزایى ایفا كردند؛ چنانكه مؤلف
تاریخ الرّده از حذیفة بن یمان و عدى بن حاتم طایى (از یاران على علیهالسلام )
كه مىكوشیدند از ارتداد قبایل خویش جلوگیرى كنند، نام برده است (كلاعى البلنسى
و هذبه، اقتبسه من الاكتفا، خورشید احمد فاروق، ص 17).
دیگر یاران على علیهالسلام از جمله عبدالله بن مسعود، طلحه و زبیر نیز از
كسانى بودند كه از سوى خلیفه اول بر دروازههاى مدینه گماشته شده بودند تا به
دفاع از شهر در مقابل تهاجم قبایل مرتدان بپردازند، و هنگامى كه به مرتدان
شبانه به مدینه هجوم بردند، آنان جوانمردانه به دفاع از مدینه پرداختند (همان،
ص 5).
از همه مهم تر پیشنهاد خیرخواهانه امام على علیهالسلام به خلیفه است. زمانى كه
وى جهت نبرد با مرتدان مسلّح، سوار بر اسب در ذوالقصه (محلى واقع در یك میلى
مدینه) موضع گرفته بود، على علیهالسلام او را از این تصمیم جدى منصرف ساخت و
گفت اگر خلیفه خود به جنگ آنان رفته، از منطقه خارج شود، نظم و انضباط هرگز به
قلمرو جامعه اسلامى باز نخواهد گشت. ابوبكر نصیحت و پیشنهاد حضرت را پذیرفت و
خالد بن ولید را به نبرد با اهل ردّه فرستاد (ابن كثیر القرشى الدمشقى، ج 6، ص
315).
ب. مشاوره نظامى
بیش از یك سال از دوران خلافت ابوبكر، نبرد با مرتدان، پیامبران
دروغین(5) و مانعان زكات(6) سپرى شد. ابوبكر پس از ختم غائله ردّه كه یك سال
بیشتر زنده نماند نتوانست به فتوحات همانند دوران پس از خود دست یابد و لشكركشى
وى فقط در مصاف با رومیان در شام و سوریه خلاصه شد؛ البته خلیفه به خوبى از
تجربه و مهارت جنگى، فداكارى و شجاعتهاى على علیهالسلام آگاه بود و مىدانست
كه نقش سرنوشتساز او در نبرد با كافران از وى مرد جنگى تمام عیار و بلامنازع
ساخته است و نمىشود از نقش مؤثر او غافل بود. از طرفى، عدم شركت او در جنگها
و فتوحات و انزواى وى مىتوانست در جامعه سؤال برانگیز باشد كه «چرا على با
كافران مثل روم، بىتفاوت یا منزوى است؟» به طور قطع براى همه روشن بود كه ترس
او از مرگ(7) یا سستى و كاهلى از جهاد، عامل این مسأله نبوده است؛ پس چه چیزى
مىتواند پیكارگر و قهرمان صحنههاى نبرد را این گونه به انزوا كشانده باشد؟!
این پرسشى بود كه براى جامعه آن روز مىتوانست مطرح باشد؛ بدین سبب، خلیفه و
یارانش مىكوشیدند با ورود و شركت دادن على علیهالسلام در جنگ و فتوحات، از یك
طرف میدانى براى طرح چنین ابهامى فراهم نسازند و از طرف دیگر، با ورود على
علیهالسلام به عرصه جنگ و فتوحات، اعتبار و مشروعیت چنین اقدامى را در اذهان
بسیارى از هواخواهان، به ویژه بنى هاشم مستحكم كنند.
فتوحات و گسترش اسلام در سرزمینهاى دیگر، خواست و مطلوب هر مسلمان است و على
علیهالسلام در این نبردها و فتوحات شخصا حضور نیافت و فقط به مشاوره و كمك
فكرى در این خصوص پرداخت.
قزوینى مىگوید: به حل و عقد احكام شریعت و حل مشكلات و بیان معضلات جامعه براى
حفظ شریعت اسلام در مدینه پرداخت (قزوینى رازى، سید جلال الدین محدث، ص 310).
طبق گزارشهاى تاریخى، پس از درگذشت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و پس از آنكه
فضاى سیاسى مدینه كه دچار بحران شده بود، به آرامش گرایید و ابوبكر زمام امور
را به دست گرفت، خلیفه در اجراى فرمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله در نبرد با
رومیان به طور كامل دو دل بود. با گروهى از صحابه مشورت كرد و هر یك نظرى داد
كه او را قانع نكرد. سرانجام با على علیهالسلام به مشورت پرداخت و حضرت او را
بر اجراى دستور پیامبر صلىاللهعلیهوآله تشویق كرد و افزود كه اگر با رومیان
نبرد كند، پیروز خواهد شد. خلیفه از تشویق امام خرسند شد (ابن عساكر على بن حسن
الشافعى، ص 444؛ ازدى بصرى، تصحیح ولیام ناسیولینس، ص 3)؛ سپس به مردم رو كرد و
گفت: اى مسلمانان! این على وارث علم پیامبر است. هركه در راستى او شك كند،
منافق است. سخن او، مرا در جهاد با روم تحریص و تشویق كرد و دل مرا بسیار شاد
ساخت (ابن اعثم كوفى، ج 1، ص 97).
در این نبرد جانانه، سپاه اسلام با تلاشها و فداكارىهاى فراوان كه تعدادى از
یاران على علیهالسلام نیز در آن حضور داشتند، به پیروزى بزرگى دست یافت.
ج. همكارى علمى
مناظره با دانشمندان یهود
پس از درگذشت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و روى كار آمدن ابوبكر در
جایگاه خلیفه، گروههایى از دانشمدان یهود و نصارا براى تضعیف روحیه مسلمانان
به مركز اسلام روى آورده، پرسشهاى علمى خود را ازخلیفه مطرح مىكردند.
از جمله، گروهى از احبار یهود وارد مدینه شدند و به خلیفه گفتند: در تورات چنین
مىخوانیم كه جانشینان پیامبران، دانشمندترین امت آنها هستند. اكنون كه شما
خلیفه پیامبر خود هستید، پاسخ دهید كه خدا كجا است: آیا در آسمانها است یا در
زمین؟
ابوبكر پاسخى گفت كه آن گروه را قانع نساخت. او براى خدا مكانى در عرش قائل شد
كه انتقاد دانشمندان یهودى را در پى داشت و گفتند: در این صورت، باید زمین از
خدا خالى باشد! در این لحظه حساس، على علیهالسلام به داد اسلام رسید و آبروى
جامعه اسلامى را حفظ كرد و فرمود: مكانها را خداوند آفرید و او بالاتر از آن
است كه مكانها بتوانند او را فراگیرند. او همه جا هست؛ ولى هرگز با موجودى
تماس و مجاورتى ندارد. او بر همه چیز احاطه عملى دارد و چیزى از قلمرو تدبیر او
بیرون نیست (شیخ مفید، الارشاد، ص 108، الباب الثانى، فصل 58).
امیر مؤمنان در این پاسخ عالمانه، با روشنترین برهان، بر پیراستگى خدا از محاط
بودن در مكان استدلال كرد و دانشمندان یهودى را چنان غرق در شگفتى كرد كه
بىاختیار به حقانیت گفتار على علیهالسلام و شایستگى او براى خلافت اعتراف
كردند.
نقل است كه شخصى یهودى واردمدینه شد و سراغ رهبر مسلمانان را گرفت. مردم وى را
نزد ابوبكر آوردند. وى رو به خلیفه كرد و گفت: من از تو چند سؤال دارم كه پاسخ
آن را جز پیامبر یا وصى او نمىداند؛ آنگاه سه سؤال مطرح كرد: 1. آن چیست كه
خدا ندارد؟ 2. آن چیست كه در بارگاه خداوند نیست؟ 3. آن چیست كه خدا نمى داند؟
ابوبكر كه پاسخى نداشت گفت: این سؤالها را دشمنان و منكران خدا مطرح مىكنند؛
آنگاه تصمیم گرفت او را شكنجه كند. ابن عباس كه در جلسه حضور داشت اعتراض كرد
و گفت: «شما با این مرد عادلانه برخورد نكردید. یا پاسخ او را بدهید یا او را
نزد على علیهالسلام ببرید».
ابوبكر و حاضران در جلسه نزد على علیهالسلام آمدند و خلیفه به امام
علیهالسلام گفت: این یهودى سؤالات كفرآمیزى را مطرح مىكند. حضرت در پاسخ
سؤالات وى فرمود: آنچه خدا نمىداند، سخن شما یهودیان است كه مىگویید: «عزیر»
پسر خدا است. خدا فرزندى ندارد و چنین پسرى را براى خود نمىشناسد. آنچه در
بارگاه الاهى وجود ندارد، ظلم به بندگان خویش است و آنچه خدا ندارد، شریك است.
در این هنگام، یهودى شهادتین را بر لب جارى و امام علیهالسلام را وصى پیامبر
معرفى كرد. ابوبكر و مسلمانان نیز على علیهالسلام را «مفرج الكرب» (برطرف
كننده اندوه) نامیدند (محمد بن درید ازدى، ص 44).
د. همكارى قضایى
امام على علیهالسلام در دوران خلافت خلیفه اول درباره مسائل قضایى نیز
كوتاهى نكرد و به یارى اسلام شتافت كه اینجا به نمونههایى اشاره مىشود:
نقل شده است كه در زمان خلافت ابوبكر، مردى را به اتهام شرب خمر نزد وى بردند.
مرد به گناه خویش اقرار كرد و گفت: «در جایى زندگى مىكنم كه نوشیدن خمر و
خوردن مردار را حلال مىشمرند و اگر مىدانستم حرام است، نمىنوشیدم». خلیفه از
عمر بن خطاب درباره حكم او پرسید. عمر گفت: «مشكلى است كه جز ابوالحسن كسى آن
را حل نتواند كرد»؛ آنگاه هر سه روانه خانه امام علیهالسلام شدند.
امام فرمود: كسى را همراهش بفرستید تا او را به مهاجران و انصار نشان دهد و
معلوم شود كه آیا كسى آیه تحریم شراب را براى او خوانده است یا نه». آنان چنین
كردند و چون كسى از مهاجران و انصار به خواندن آیه تحریم شراب بر او شهادت
نداد، رهایش كردند (محمد بن حسن طوسى، ج 10، ص108، كتاب الحدود، ح359).
على علیهالسلام در دوران خلیفه دوم
گسترش آیین اسلام و حفظ كیان جامعه اسلامى، از اهداف بزرگ و بلند امام
على علیهالسلام بود. وى خود را وصى بر حق و منصوص پیامبر اكرم
صلىاللهعلیهوآله مىدانست و در عین حال كه مىدید حق مسلّمش به یغما رفته و
كرسى خلافت غصب شده است، هرگاه گرهى در كار خلافت پدید مىآمد، با فكر و نظر
بلند خود، آن را مىگشود و همانند دوران خلیفه اول، در دوران خلیفه دوم نیز
مشاور و گرهگشاى بسیارى از معضلات نظامى، سیاسى، علمى، قضایى، اقتصادى و ...
بود.
أ. همكارى نظامى
جنگها و فتوحات در دوران خلیفه دوم، دامنه گسترده ترى داشت، نقش على
علیهالسلام در مقایسه با دوران خلیفه اول در این خصوص محسوستر بود. با توجه
به دلاورىها و تجربیات جنگى على علیهالسلام خلیفه دوم نمىتوانست از
راهنمایىها و همكارىهاى او غافل بماند. او مىدانست كه على علیهالسلام به
طور مستقیم به همكارى و شركت در جنگها حاضر نیست؛ ولى براى استفاده از
مشورتها و همكارىهاى فكرى او مىكوشید. و حضرت نیز از آن جا كه درباره سرنوشت
مسلمانان و اسلام نمىتوانست بىتفاوت باشد، فقط در قالب مشورت و ارائه
اندیشههاى خویش او را یارى مىكرد كه به مواردى از مشورتها و همكارىهاى فكرى
حضرت با خلیفه دوم اشاره مىشود:
1. نبرد جسر
در این نبرد، مسلمانان شكست خوردند. خلیفه دوم مسلمانان را فراخواند و
آنان را به جهاد ترغیب كرده، با اصحاب از جمله على علیهالسلام به مشورت پرداخت
كه «آیا خود به كمك سپاه برود یا كسى را بفرستد؟» على علیهالسلام نظر داد كه
خلیفه خود به نبرد نرود (مسعودى، ج 2، ص 318ـ319).
2. جنگ با رومیان
در زمان روبهرو شدن سپاه اسلام با سپاه هراكیلوس (قیصر روم) ابو عبیده،
طى نامهاى، از خلیفه كسب تكلیف و تقاضاى نیروى امداد كرد. خلیفه دوم میان
بزرگان صحابه به مشورت نشست و از على علیهالسلام در این مورد نظر خواست. على
علیهالسلام به خلیفه گفت: به ابو عبیده [= فرمانده سپاه] اعلام كن مقاومت كند
كه پیروزى نصیب مسلمانان خواهد شد (واقدى، ص 108).
3. نبرد بیت المقدس
در جنگ و فتح بیت المقدس نیز خلیفه دوم، با اصحاب، از جمله امام على
علیهالسلام به مشورت پرداخت. از شنیدن سخنان على علیهالسلام و مشورت با او
شاد شد و به اصحاب گفت: من جز به مشورت و سخن على رفتار نخواهم كرد و او را در
مشورت مىستایم و پیشانىاش را سفید مىبینم (همان، ص 148).
4. جنگ خراسان
در جنگ خراسان، امام على ویژگىها و امتیازات یك یك شهرهاى خراسان را
برشمرد و خلیفه دوم را به فتح آنجا تشویق كرد (ابن اعثم، ج 2، ص 78).
نقش پیروان على علیهالسلام در جنگ ها
نقش مؤثر یاران و پیروان على علیهالسلام در نبردهاى عصر خلیفه دوم،
برجستگى ویژهاى دارد. پیروزى اسلام در فتح سرزمینهاى مجاور، مرهون كوششهاى
بىوقفه و فرماندهان دلیر و یاران حضرت بود؛ البته حضور مستقیم یاران على
علیهالسلام درنبردهاى فاتحانه بدون اجازه پیشوا و رهبرشان نبود؛ چنانكه سلمان
فارسى از سوى خلیفه به حكومت مدائن گماشته شد و او نپذیرفت تا اینكه على
علیهالسلام به او اجازه داد (مرتضى عاملى، فصلنامه تاریخ، س اول، ش 3، ص 378).
مالك اشتر در جنگ قادسیه حضور داشت (دینورى، ص 120) و «آمد» و «نصیبین» به دست
او فتح شد (ابن اعثم، ج 1، ص 34). حذیفة بن یمان، در جنگ نهاوند جزو فرماندهان
سپاه بود (ابن عثمان ذهبى، ج 1، ص 25). به روایت دینورى، او پس از نعمان بن
مقرن، فرماندهى سپاه اسلام را به عهده گرفت (احمد بن داوود دینورى، ص 135).
عمّار یاسر در فتح مصر، فرماندهى سواره نظام را به عهده داشت (ابن اعثم، ج 2، ص
36). او در فتح دیار بكر نیز به اتفاق مقداد بن اسود حضور یافت (همان، ص59).
هاشم بن عتبه مرقال، برادرزاده سعد بن ابى وقاص و از یاران باوفا و فداكار على
علیهالسلام بود. وى به فرماندهى سپاه پنج هزار نفره در عصر خلیفه دوم منصوب شد
و در فتح بیت المقدس نیز حضور یافت (واقدى، ص 144). او در فتح آذربایجان، در
رأس گروهى از سپاهیان قرار داشت (طاهر بن مطهر مقدسى، ج 5 ص 182). جریر بن عبد
الله بجلى در جنگ قادسیه جزو فرماندهان سپاه بود و در جلولاء نیز حضور یافت و
در حمله به عراق و حیره، فرماندهى سپاه به عهده او قرار داشت (احمد بن یعقوب،
ج2، ص 120)؛ البته حضور یاران على علیهالسلام در جنگهاى زمان خلفا به سبب
علاقه آنان براى گسترش و توسعه اسلام در خارج از مرزهاى كشور اسلامى بوده است.
یاران على علیهالسلام و حكومت
حضور برخى یاران على علیهالسلام در صحنه سیاسى و امور حكومتى در جهت
حفظ وحدت، به اجازه رهبرشان امام على علیهالسلام فعالانه بوده است؛ چنان كه
سلمان فارسى پس از فتح مدائن به وسیله سعد بن ابى وقاص، از طرف خلیفه به ولایت
و حكومت مدائن منصوب شد(ابن اعثم كوفى، ج 1، ص 286)، و خلیفه عمار یاسر را به
ولایت كوفه گماشت(طاهر بن مطهر مقدسى، ج 5، ص 180).
حضور على علیهالسلام در حكومت
وحدت امت اسلامى براى على علیهالسلام چنان مهم بود كه خلیفه دوم هنگامى
كه مىخواهد مدینه را به مقصد رسیدگى به امور مهم مسلمانان ترك گوید، على
علیهالسلام را جانشین خود در مدینه قرار مىدهد و مردم را به پیروى از وى ملزم
مىكند. با این كه امام على علیهالسلام حقش را غصب شده مىبیند، درباره آنچه
به وحدت و سرنوشت امت اسلامى مربوط مىشود، كوتاهى نمىورزد؛ بنابراین، امام
على علیهالسلام در طول خلافت عمر بن خطاب سه بار به جانشینى وى در مدینه و
اداره این شهر منصوب شده است:
1. یكى از مواردى كه خلیفه على علیهالسلام را به طور رسمى در مدینه جانشین خود
كرد، هنگامى بود كه به حركت به سوى شام تصمیم گرفت.(8) خلیفه در این زمان میان
لشكریان مدینه خطبهاى را قرائت كرد و پس از حمد خدا گفت: ایها الناس إنى خارج
الى الشام للامر الذى قد علمتم، ولو لا أنى اخاف على المسلمین لما خرجت، و هذا
على بن ابى طالب رضى الله عنه بالمدینه، فانظروا ان حزبكمامر علیكم به و
احتكموا الیه فى اموركم واسمعوا له و اطیعوا، أفهمتم ما امرتكم به؟ فقالوا: نعم
سمعا و طاعة (احمد بن اعثم كوفى، ج 1، ص 225).
اى مردم! من به سوى شام مىروم و اگر ترس از تهدید و خطر براى مسلمانان نبود،
هرگز از مدینه خارج نمىشدم. این على بن ابىطالب در مدینه است. به سوى او نظر
كنید و من امر شما را به او مىسپارم و او حاكم میان شما است. حرف او را بشنوید
و از او اطاعت كنید. آیا دانستید آنچه را به شما گفتم؟! مردم همه گفتند: بله
شنیدیم و اطاعت مىكنیم.
2. مورد دیگر زمانى اتفاق افتاد كه خلیفه پس از مشورت با على علیهالسلام در
خصوص اعزام لشكریان براى كمك به سپاه مسلمانان در نبردهاى قادسیه و جسر، تصمیم
به خروج از مدینه گرفت؛ بدین سبب على علیهالسلام را در مدینه جانشین خود
ساخت.(9)
3. مورد دیگر این است كه خلیفه پس از مشورت با على علیهالسلام تصمیم گرفت خود
به بیتالمقدس برود تا شرط صلح اهالى این شهر را كه جز با آمدن خلیفه به بیت
المقدس صورت نمىگرفت، برقرار سازد.در این زمان، خلیفه امام على علیهالسلام را
در مدینه جانشین خود ساخت؛ سپس جهت سفر به فلسطین عازم شد(واقدى، ص 149).
آنچه تاكنون در مورد حضور موقت على علیهالسلام در حكومت ملاحظه شد، طبق منابع
معتبر اهل سنت بود. برخى مورخان شیعه مثل شریف رضى نیز مسأله حضور موقت على
علیهالسلام را در حكومت به نحوى ذكر كرده است: هنگامى كه خلیفه به سوى شام
مىرفت، عباس نیز همراه او بود. خلیفه به عباس گفت: شاید تو گمان مىكنى در این
امر از من محق تر هستى؟ عباس نیز پاسخ داد: محق تر از من و تو كسى است كه در
مدینه جانشین تو شده است؛ همان كه ما را با شمشیر زد تا به اسلام گرویدیم؛ یعنى
على بن ابى طالب (شریف رضى، ص 77).
ب. مشاوره سیاسى
خلیفه دوم در امور سیاسى نیز به ارشادات على علیهالسلام نیاز داشت. ژرف
نگرى و خیراندیشى على علیهالسلام در امور گوناگون از جمله مشورتهاى سیاسى،
باعث تقویت و استحكام جامعه اسلامى مىشد.
1. نقل شده است كه برخى دانشمدان اظهار مىكردهاند: عجم یعنى اهل شهرهاى
همدان، رى، اصفهان، نهاوند و ... به شهرهاى یكدیگر نامه فرستادهاند كه پیامبر
صلىاللهعلیهوآله از دنیا رفت. پس از او ابوبكر كه حاكم آنان بود نیز هلاك
شد. بعد از او، عمر كه عمر طولانى خواهد داشت شهرهاى شما را مورد تجاوز قرار
مىدهد. لشكریان عمر را از شهرهاى تان بیرون برانید و با آنان به نبرد برخیزید.
عمر، پس از شنیدن این خبر هراسان به مسجد پیامبر صلىاللهعلیهوآله آمد و با
گروهى از مهاجر و انصار مشورت كرد. هر یك به گونهاى سخن گفت و خلیفه قانع نشد.
سرانجام على علیهالسلام فرمود: من چنین رأى مىدهم كه مردم شام، یمن، مكه و
مدینه را از جایش حركت ندهى و به مردم بصره هم بنویسى كه سه گروه شوند: گروهى
از آنان براى نگهبانى از زنان و فرزندان خود در بصره بمانندو گروهى دیگر بر سر
اهل ذمّه باشند تا عهد شكنى نكنند و گروهى دیگر به كمك برادران خویش روند. عمر
گفت: آرى رأى درست و صواب همین است . من دوست دارم پیرو این رأى بمانم و پشت سر
هم سخنان على علیهالسلام را بر زبان جارى مىكرد و با شگفتى آن سخنان
[حكیمانه] را ردیف مىكرد(شیخ مفید، الارشاد، الباب الثانى، فصل 60).
2. خلیفه پس از فتح مدائن در ربیع الاول سال شانزدهم هجرت، تصمیم به ثبت تاریخ
گرفت. سرانجام خلیفه نظر امام على علیهالسلام را پذیرفت و تاریخ را از هجرت
پیامبر صلىاللهعلیهوآله مقرر كرد(ابن عساكر، ج1، ص 36؛ حاكم نیشابورى، ج 2،
ص 14).
ج. مشاوره اقتصادى
بدون شك، درایت و بینش امام على علیهالسلام از تمام اصحاب پیامبر
صلىاللهعلیهوآله بیشتر بوده است؛ از این رو خلفا در موارد متعددى كه دچار
مشكل مىشدند، به حضرت رجوع كرده، راهحل نهایى را از او مىخواستند. از آن
جمله معضلات اقتصادى و اراضى حكومت و جامعه بود كه خلیفه با مراجعه به على
علیهالسلام و مشاوره با وى، به حقیقت رهنمون مىشد.
1. میزان دریافت از بیت المال: فردى كه در جامعه مسؤولیت رهبرى را به عهده
مىگیرد، براى او حقوقى را در نظر مى گیرند كه صرف تأمین زندگى وى شود.
عمر در عصر خلافت، با صحابه از جمله امام على علیهالسلام در این موضوع مشورت
كرد و سرانجام دیدگاه حضرت را پذیرفت كه فرمود: به میزانى كه زندگى خود و
خانوادهات تأمین شود، از بیتالمال بردار(ابن ابىالحدید، ج 12، ص 220؛
ابوالفرج جوزى، ص 97).
2. مصرف جواهر كعبه: عمر مىخواست جواهرات كعبه را به مصرف سپاه اسلام برساند.
امام علیهالسلام فرمود: چون پیامبر صلىاللهعلیهوآله به آنها دست نزده است
تو نیز به آن دست نزن! عمر سخن حضرت را پذیرفت و شعار «لو لاك لافتضحنا» سر
داد(امینى، ج 1، ص 177؛ سید محسن امین، ج 1، ص436).
3. تقسیم سرزمینهاى عراق: خلیفه دوم در مورد سرزمینهاى حاصلخیز اطراف كوفه كه
در دست مسلمانان قرارگرفته بود، نظر على علیهالسلام را جویا شد. حضرت به او
فرمود: اگر زمینها را بین ما نسل كنونى مسلمانان تقسیم كنى، براى مسلمانان
آینده سودى ندارد؛ ولى اگر در دست صاحبان آنها باقى گذارى تا در آن كار كنند و
به دولت اسلامى مالیات بپردازند، براى هر دو نسل كنونى و آینده مفید خواهد بود.
خلیفه دوم با جمله «این نظر بسیار خوبى است»، موافقت خود را اعلام كرد(احمد ابن
یعقوب، ج 2، ص 151).
د. على علیهالسلام و امور دیوانى
على علیهالسلام در این دوران در پارهاى امور دیوانى به ارائه
راهنمایىها و پاسخگویى به معضلات مورد ابتلاى خلیفه هم مىپرداخته است كه
نمونههایى ذكر مىشود:
1. زنى دیوانه را كه زنا كرده بود، نزد عمر آوردند. وى پس از مشورت با مردم،
دستور داد او را رجم كنند. امام علیهالسلام پس از آگاهى از این حادثه دستور
داد، زن را بر گردانند و خود نزد عمر آمد و فرمود: آیا نمىدانى كه قلم تكلیف
از سه طایفه برداشته شده است: از مجنون تا بهبود یابد. از خوابیده تا بیدار شود
و از كودك تا بالغ گردد! عمر در حالى كه تكبیر مىگفت، دستور داد زن را باز
گردانند وحدى بر او جارى نسازند(محمد اوس قلعه چى، ج 1، ص 29).
2. نقل شده است: زنى را كه در حال عده ازدواج كرده بود، نزد عمر آوردند. او مهر
زن را ستاند و به بیت المال سپرد و دستور داد زن و مرد براى همیشه از یكدیگر
جدا شوند و به كیفر رسند. امام علیهالسلام این داورى را نادرست خواند و فرمان
داد از یكدیگر جدا شوند و زن عده اول را كامل كند و سپس عده دیگرى براى ازدواج
دوم بگیرد و شوهر دوم را به دلیل نزدیكى با زن به پرداخت مهر المثل مكلف
كرد(بیهقى، ج 11، ص 436).
3. عمر شارب الخمر را با چهل ضربه شلاق حد مىزد تا این كه شراب خوارى رواج
یافت. با اصحاب پیامبر صلىاللهعلیهوآله در این زمینه مشورت كرد. على
علیهالسلام نظر داد كه شراب خوار را 80 ضربه شلاق بزنند و چنین استدلال كرد:
شخص شراب خوار مست شده و عقل خود را از دست مىدهد و در این هنگام هذیان خواهد
گفت و به تهمت زدن به دیگران خواهد پرداخت؛ پس مجازات او به میزان مجازات افترا
خواهد بود. خلیفه دوم نظر امام علیهالسلام را پذیرفت و از آن به بعد، حد شارب
الخمر به میزان 80 ضربه معیّن شد(محمد ابن ابى یعلى، الفرا، ص 228).
ه . على علیهالسلام مرجع علمى
گسترش اسلام پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله و گذشت زمان باعث شد تا
مسلمانان با برخى پدیدههاى تازه روبهرو شوند كه حكم آنها در قرآن و روایات
پیامبر صلىاللهعلیهوآله وجود نداشت. مسلمانان در حل چنین مسائلى با مشكلاتى
مواجه شدند. برخى از اصحاب دربرخورد با این گونه موارد به جاى تمسك به قرآن و
روایات به ظن و گمان یا به رأى خود عمل مىكردند. على علیهالسلام كه اعلم امت
اسلام و دروازه شهر علم پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود(متقى هندى، ج 11، ص 600
و 614؛ به ابن ابى الحدید، ج 7، ص 218؛ محمدباقرمجلسى، ج 3، ص 118)، به كمك
خلفا از جمله عمر كه از حل پدیدههاى تازه ناتوان مىشد، مىشتافت و حكم الاهى
را بیان مىكرد تا آن جا كه شعار « لو لاعلى لهلك عمر»(امینى، ج 3، ص 97) شنیده
شد.
تاریخ، بسیارى از همیارىهاى امام على علیهالسلام را در این باره بیان كرده، و
از زبان معاویه نیز آمده است كه هرگاه براى عمر مشكلى پیش مىآمد، نزد على
علیهالسلام مىرفت(همان، ص 98؛ احمد طبرى، ص79) و حضرت نیز عالمانه پاسخ
مىداد؛ البته خلفا از پرسیدن احكام شرعى از امام علیهالسلام ابایى نداشتند تا
آن جا كه گاهى در حضور مردم از امام علیهالسلام سؤال كردند و پاسخ مىگرفتند و
حتى دربرخى موارد، مورد سرزنش اطرافیان قرار مىگرفتند؛ براى مثال، دو نفر، از
خلیفه دوم در مورد طلاق پرسیدند. عمر به عقب نگریست و پرسید: «اى على! نظر تو
در این مورد چیست؟ » امام علیهالسلام با دو انگشت خود اشاره كرد و به این
وسیله پاسخ داد. عمر جواب امام علیهالسلام را به پرسشگران رسانید آنها اعتراض
كردند كه «ما از تو مىپرسیم، آنگاه تو از دیگرى مىپرسى؟» عمر گفت: آیا
پاسخدهنده را مىشناسید؟ وى على بن ابىطالب علیهالسلام است و من از پیامبر
صلىاللهعلیهوآله شنیدم كه ایمان على علیهالسلام از وزن آسمانها و زمین
سنگینتر است(مجلسى، ج 40، ص 119).
گروهى از عالمان یهود در زمان عمر به مدینه آمده، گفتند: « ما سؤالهایى داریم
كه اگر جواب ما را دادى روشن مىشود اسلام حق، و محمد صلىاللهعلیهوآله
پیامبر خدا است؛ و گرنه معلوم مىشود اسلام باطل است». قفل آسمان چیست؟ كلید
آسمانها چیست؟ كدام قبر صاحب خود را با خود به اطراف برد؟ كدام كس قوم خود را
ترسانید، ولى از جن و انس نبود؟ و چند سؤال دیگر. عمر كه پاسخى نداشت، سر به
زیر انداخت و گفت: « بر عمر عیب نیست كه از وى سؤالى بشود و چون پاسخ آن را
نداند، بگوید نمى دانم». عالمان یهود حركت كرده، گفتند: «معلوم شد اسلام باطل
است». سلمان كه شاهد جریان بود، نزد على علیهالسلام آمد و با شعار «أغث
الاسلام» از حضرت كمك خواست. على علیهالسلام لباس پیامبر صلىاللهعلیهوآله
را به تن كرد و به مسجد آمد. چون نظر عمر به امام علیهالسلام افتاد، بلند شده
و گفت: « هرگاه مشكلى پیش آید، نزد تو مىآیند». امام علیهالسلام با عالمان
یهود شرط كرد كه اگر جواب آنها را مطابق تورات داد، مسلمان شوند. آنها نیز
پذیرفتند. امام علیهالسلام فرمود: قفل آسمانها شرك است كه عمل انسان با وجود
آن بالا نمى رود و قبول نمىشود و كلید آن شهادتین است. قبرى كه صاحب خود را
حمل مىكرد، همان ماهیى است كه یونس را بلعید و موجودى از غیر جن و انس كه قوم
خود را ترسانید، مورچهاى است كه به مورچه دیگر گفت: به لانهها وارد شوید تا
سلیمان و سپاهش شما را پایمال نكند. هر سه تن از عالمان یهود ایمان آورده، على
علیهالسلام را اعلم امت اسلامى معرفى كردند(امینى، ج 6، ص 154).
امام على علیهالسلام و خلیفه سوم
همكارىهاى علمى و فكرى امام على علیهالسلام با خلفا، فقط به دوران
خلافت خلیفه اول و دوم خلاصه نشد. حضرت كه تمام كوشش او وحدت و حفظ جامعه
نوبنیان اسلامى بود، نیازهاى علمى و سیاسى اسلام و مسلمانان را در زمان خلیفه
سوم نیز بر طرف مىكرد و خلیفه سوم هم پیوسته از افكار و راهنمایىهاى امام على
علیهالسلام بهرهمند شد. اینجا برخى از همكارىهاى امام على علیهالسلام با
خلیفه سوم بیان مىشود.
أ. پناهگاه علمى
امام على علیهالسلام به گسترش اسلام در جهان و تثبیت بنیان آن در داخل
كشور اسلامى مىاندیشید و با آشنا ساختن مردم با معارف و احكام الاهى به دفاع
از اسلام نو پا مىپرداخت؛ از این رو هرگاه خلیفه سوم دست نیاز به سوى امام على
علیهالسلام مىگشود، حضرت او را یارى مىكرد.
شخصى نزد عثمان آمد و از وى درباره خریدن دو كنیز و آمیزش با هر دوى آنها كه
با هم خواهر هستند پرسید. عثمان در پاسخ گفت: یك آیه قرآن، آن را مجاز مىداند
در حالى كه آیه دیگر، آن را تحریم كرده است. گر چه دوست ندارم به چنین كارى دست
زنم، حلال بودن آن بر حرمت آن ترجیح دارد. آن شخص از مجلس بیرون آمد و در راه
با امام على علیهالسلام روبهرو شد و همین مطلب را از حضرت پرسید و حضرت پاسخ
داد: من تو را از این كار بر حذر مىدارم. اگر حكومت در دست من باشد و تو یا
شخصى دیگرى را بیابم كه مرتكب آن شود، او را مجازات خواهم كرد(بیهقى، ج 7،
ص164؛ قرطبى، ج 5، ص 117؛ سیوطى، ج 2، ص 136، زمخشرى، ج 1، ص518؛ ابنحزم، ج 9،
ص 133؛ فخر رازى، ج 10، ص 36؛ شیخ مفید، الارشاد، الباب الثانى، فصل 60).
ظاهر آیه قرآن كریم «حرمت علیكم امهاتكم و بناتكم ... و ان تجمعوا بین
الاختین»(نساء (4)، 23) آمیزش با دو كنیز كه با همدیگر خواهر باشند را تحریم
مىكند؛ زیرا عموم و اطلاق آیه، انسان آزاد و برده را شامل مىشود؛ به همین
جهت، امام على علیهالسلام سؤالكننده را از ارتكات آن بر حذر داشت. صحابه و
فقیهان نیز بر حرمت آن تأكید مىورزیدند(فخر رازى، ج 10، ص 36ـ37؛ سیوطى، ص137؛
قرطبى، ص 117).
حال ببینیم مقصود عثمان از آیه تحلیل چیست. زمخشرى(زمخشرى، ج 1، ص 518) معتقد
است كه خلیفه به آیه ذیل نظر داشته است: و الذین هم لفروجهم حافظون الاّ على
ازواجهم او ماملكت ایمانهم(مؤمنون (23)، 5؛ معارج (70)، 29). نمازگزاران واقعى
پاكدامن هستند و جز به همسران یا كنیزان خود چشم طمع ندارند.
اگر مقصود خلیفه این باشد، استدلال وى به آیه صحیح نخواهد بود؛ زیرا این آیه در
مقام بیان حریم عفّت مؤمنان است و این كه انسان مؤمن جز در مدار زوجیت یا ملك
یمین با هیچ زنى نزدیكى نمىكند و این مطلب با وجود شروط یا قیدهایى كه عموم
این دو را تخصیص زند، منافاتى ندارد. آیه 22 نساء كه مىفرماید « حرمت علیكم
امهاتكم و بناتكم و اخواتكم و عماتكم و خالاتكم و بنات الاخ و بنات الاخت و
امهاتكم اللاتى أرضعنكم و اخواتكم من الرضاعة و امّهات نسائكم و ربائكم اللاتى
فىحجوركم.... و ان تجمعوا بین الاختین الا ما قد سلف»(نساء (4)، 23) مىتواند
مخصص آیه یاد شده باشد و آن گاه با كنار هم گذاشتن این دو آیه، نتیجه مىگیریم
كه آمیزش با دو كنیز كه با هم خواهر باشند، حرام است.
ب. امام على علیهالسلام و داورىهاى عثمان
1. زنى پس از گذشت شش ماه از زمان ازدواج، وضع حمل كرد. عثمان دستور رجم
او را صادر كرد. امام على علیهالسلام به او فرمود: «آیا قرآن نخوانده اى ؟! »
عثمان گفت: «خواندهام». امام على علیهالسلام فرمود: «آیا نشنیده اى كه خداوند
مىفرماید: «حمله و فصاله ثلاثون شهرا»(احقاف (46)، 15) و در جایى دیگر
مىفرماید: «حولین كاملین»(بقره (2)، 233). با این حساب مدت حمل مىتواند شش
ماه باشد » عثمان گفت: به خدا سوگند! تاكنون به این حقیقت آگاه نشده
بودم(بیهقى، ج 11، ص 428)؛ البته برخى عالمان اهل سنت قضیه پیشین را با اندكى
تفاوت، هم به عثمان و هم به عمربن خطاب نسبت دادهاند.
2. از جمله حقوق زن در اسلام این است كه اگر مردى همسر خود را طلاق دهد و پیش
از آن كه عده زن سپرى شود مرد در گذرد، زن هم چون ورثه دیگر، از شوهر خود ارث
مىبرد؛ زیرا تا عده زن سپرى نشده، پیوند زناشویى بر قرار است.
در زمان خلافت عثمان، مردى داراى دو زن یكى از انصار و دیگرى از بنى هاشم بود.
از قضا آن مرد، زن انصارى خود را طلاق داد و پس از مدتى در گذشت. زن انصارى نزد
خلیفه رفت و گفت: هنوز عده من سپرى نشده است و من میراث خود را مىخواهم. عثمان
در داورى فرو ماند و جریان ر ابه اطلاع امام على علیهالسلام رساند. حضرت
فرمود: اگر زن انصارى سوگند یاد كند كه پس از در گذشت شوهرش سه بار قاعده نشده
است مىتواند از شوهر خود ارث ببرد.
عثمان به زن هاشمیه گفت: این داورى مربوط به پسر عمت على است و من در این باره
نظرى ندارم. وى گفت: من به داورى امام على علیهالسلام راضى هستم. او سوگند یاد
كند و ارث ببرد(نورى طبرسى، ج 17، ص 200، ح 21145).
ج. امام على علیهالسلام و ناراضیان خلیفه
امام على علیهالسلام با سه حاكم در سه دوره متفاوت رو به رو بود كه هر
كدام موضعى متفاوت و فراخور خود را مىطلبید. در دوران خلیفه اول و دوم مردم به
طور نسبى آرام و راضى بودند. در عصر خلیفه سوم مردم از وضعیت موجود به ستوه
آمده، نتوانستند چنین وضعیتى را تحمل كنند.
1. وساطت و میانجیگرى
امام على علیهالسلام بین خلیفه و ناراضیان جامعه، نقش میانجیگرى و موضع
مصلحانه را اتخاذ كرد. این بدان معنا نبود كه اعمال خلیفه مورد رضا و قابل دفاع
براىحضرت باشد. على علیهالسلام مىكوشید تا با وساطت خود، از وقوع فتنه و
آشوب در جامعه جلوگیرى كند.
زمانى كه ناراضیان مصر براى بار اول، اطراف منزل عثمان جمع شدند، خلیفه كه
بارها با وساطت امام على علیهالسلام از نارضایى ناراضیان نجات یافته بود، فردى
را نزد امام على علیهالسلام فرستاد و احتمال كشته شدن خود را به وى گوشزد كرد
و از امام خواست تا ضمن صحبت و تعهد به قبول خواستههاى آنان از طرف وى،
ناراضیان را بازگرداند. امام على علیهالسلام میان ناراضیان حضور یافته، قول و
تعهد خلیفه را گوشزد كرد و مردم نیز با شرط نوشتن عهد نامه كتبى و ارائه سه روز
مهلت به خلیفه، همان گونه كه او خواسته بود، اطراف منزل خلیفه را ترك
كردند(طبرى، ج 3، ص 394 ج 377).
2. فرستادن آب
هنگامى كه انقلابیان، خانه عثمان را محاصره كردند، كوششهاى امام على
علیهالسلام به نتیجهاى نرسید. محاصره كنندگان با جدیّت تمام، خواستار تحویل
مروان و بر كنارى خلیفه شدند؛ ولى خلیفه، مروان را تحویل نمىداد؛ زیرا
مىترسید وى را به قتل برسانند و خود نیز حاضر به بركنارى نمىشد.
عثمان این بار نیز براى امام على علیهالسلام پیام فرستاد كه «این قوم او را
خواهند كشت، و آب را بر او بستهاند» و از امام على علیهالسلام تقاضاى آب
كرد(بلاذرى، ج 5، ص 68 و 69). امام، مشكهایى از آب را از طریق فرزندانش حسن و
حسین علیهالسلام براى خلیفه فرستاد و محاصره كنندگان چون دیدند اینان فرزندان
امام على علیهالسلام هستند، ممانعتى از بردن آب نكردند.
خلیفه شعرى براى امام على علیهالسلام فرستاد كه « فان كنت مأ كولا فكن انت
آكلى ...؛ اگر بنا است من خورده شوم، تو خورندهى من باش، و گرنه مرا
دریاب»(ابن خلدون، ج 2، ص 1047).
3. جلوگیرى از قتل خلیفه
هنگامى كه به امام على علیهالسلام خبر مىرسد مردم تصمیم گرفتهاند
عثمان را بكشند، حضرت به فرزندان خود حسن و حسین علیهالسلام دستور مىدهد
«شمشیرهاى خود را بردارید و بر در خانه عثمان بایستید و اجازه ندهید كسى به
خلیفه دست یابد»(10)(سیوطى، ص 159؛ بلاذرى، ج 6، ص 185). فرزندان امام على
علیهالسلام به سرعت تمام، خود را به خانه عثمان رساندند و با مهاجمان نبرد
كردند به حدى كه سر و صورت امام حسن علیهالسلام خونین و سر قنبر غلام امام على
علیهالسلام به شدت مجروح شد(سیوطى، ص 160، على بن الحسین مسعودى، ج 2 ص 348).
4. به خاك سپارى عثمان
هنگامى كه خبر قتل خلیفه به امام على علیهالسلام رسید، حضرت شتابان به
سوى منزل وى شتافت و در این هنگام به محافظان منزل از جمله دو فرزندش حسن و
حسین علیهالسلام اعتراض كرد.
سرانجام با وساطت و میانجیگرى امام على علیهالسلام و فرستادن فرزندش حسن
علیهالسلام خواست تا اجازه دهند خلیفه دفن شود. آنان حرمت امام على
علیهالسلام را نگاه داشتند و امام به همراه چند تن از صحابه، او را به خاك
سپردند (ابن اعثم كوفى، ج 2 ص242، طبرى، ج 3، ص 438، ذكر بعضى سیر عثمان بن
عفان).
نتیجه
پس از درگذشت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و در جریان سقیفه، عدهاى فرصت
طلب، جهت ایجاد اختلاف، براى بیعت به درِ خانه على علیهالسلام آمدند و حضرت
دست رد به سینه آنان كوبید و براى مصالح برتر و وحدت امت اسلامى سكوت، و در جهت
وحدت اسلامى با خلفا همكارى كرد.
على علیهالسلام در دوران 25 ساله سكوت خویش بیشتر مىكوشید وظیفه الاهى و
انسانى خود را در قالب مشاورههاى نظامى، سیاسى، علمى، قضایى، اقتصادى و. ..
براى حفظ دین و ثبات جامعه نوپاى اسلامى به انجام رساند. او نمىتوانست در
برابر معضلات گوناگون كه دامنگیر اسلام و امت اسلامى شده بود و بقاى دین و حیات
مسلمانان را به خطر جدى انداخته بود، بى تفاوت بماند آن هم به بهانه این كه حقش
را گرفتهاند؛ البته همكارى على علیهالسلام با خلفا به حدى بود كه خلفا از آن
به نفع خویش بهره نگیرند و مشروعیت خود را مطرح نسازند.
على علیهالسلام در سه دوران با سه شخص متفاوت روبهرو بود كه هر كدام از این
دوران، موضع مناسب با خود را مىطلبید؛ بدین سبب حضرت در عصر خلیفه سوم، افزون
بر اینكه در جایگاه مرجع علمى و قضایى مورد مشورت خلیفه قرار گرفت، در برابر
ناراضیان خلیفه نیز نقش میانجیگرى را به عهده داشت و هنگام محاصره خانه خلیفه و
بستن آب بر وى، به خلیفه آب رساند و فرزندانش را براى حفاظت از او به درِ
خانهاش گماشت. مراسم خاك سپارى خلیفه را نیز على علیهالسلام انجام داد.
منابع و مآخذ
1 . محمدبن یعقوب كلینى، اصول كافى، دارالتعارف، الطبعه
الربعه.
2 . محمد ابى یعلى الفرا، الاحكام السلطانیه، ایران، سازمان تبلیغات اسلامى،
1406 ه.
3 . خواجه احمد بن محمد بن اعثم كوفى، الفتوح، هند، حیدر آباد دكن، دایرة
المعارف العثمانیه، الطبعة الاولى، 1388 ه ؛ همو، بیروت دار الكتب العلمیه.
4 . محمد بن النعمان مفید، الارشاد، قم، انتشارات بصیرتى.
5 . محمد بن الحسن بن درید ازدى بصرى، المجتبى، دوم، هند، حیدر آباد 1362 ق.
6 . مجد الدین بن الاثیر، النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، تحقیق طاهر احمد
زاوى و محمود محمد طناحى، مؤسسه اسماعلیان، قم، 1364 ش.
7 . عبدالملك ابن هشام، السیرة النبویه، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت، 1409
/ 1989.
8 . على بن اثیر جزرى، الكامل فى التاریخ، بیروت 1409 / 1989.
9 . محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، بیروت، دار صادر.
10 . شریف رضى، الخصایص الائمه خصائص امیر المؤمنین علیهالسلام ، تحقیق،
الدكتور محمد هادى امینى، مشهد، مؤسسة طبع و النشر آستانة الرضویة المقدسه،
1406 ق.
11 . احمد بن حسینى بیهقى، السنن الكبرى، اول، دار الفكر، بیروت، 1419 ق.
12 . عبدالحسین امینى، الغدیر، تهران، 1371 ش.
13 . سید محسن امین، اعیان الشیعه، چاپ حسن امین، بیروت، 1986 م / 1406 ق.
14 . طاهر بن مطهر مقدسى، البدؤ التاریخ، مكتبة الاسلامیه، 1962 م.
15 . حاكم نیشابورى، المستدرك على الصحیحین، تلخیص، ریاض، مكتبة النصر الحدیث.
16 . شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبى، العبر فى خبر من عبر، تحقیق فؤاد
سعید، كویت، دارالكتب، 1961 م.
17 . ابوحنیفه احمد بن داوود دینورى، الاخبار الطوال، طبع بنفقة المكتبة
العربیه، نعمان الاعظمى، بغداد [بى تا].
18 . محمود زمخشرى، الكشاف، بیروت، 1407 ق.
19 . جلال الدین سیوطى، الدر المنثور فى التفسیر بالمأثور، قم، 1404 ق.
20 . محمد بن احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، بیروت، 1985 م/ 1405 ق.
21 . محمد بن عمر فخر رازى، التفسیر الكبیر، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
22 . یوسف بن عبدالبر قرطبى مالكى، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، بیروت 1328 ق.
23 . احمد بن یحیى بن بلاذرى، انساب الاشراف، حققه، محمد باقر المحمودى، لبنان،
منشورات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1974 م.
24 . ابوزید عبدالرحمان بن محمد بن خلدون، العبر و دیوان المبتدا و الخبر فى
ایام العرب ...، بیروت، دار كتب اللبنانى، 1956 م / 1061 ق.
25 . عبد الله بن مسلم بن قتیبه، الامامه و السیاسه، اول، قم، شریف رضى، 1363
ش.
26 . احمد بن عبدربه اندلسى، العقد الفرید، بیروت، 1409 ق/ 1989 م.
27 . ابن كثیر القرشى الدمشقى الشافعى، البدایه و النهایه فى التاریخ، مصر،
مطبعة السعاده، 1351ش.
28 . محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، تهران، 1362 ش.
29 . نصیر الدین عبد الجلیل قزوینى رازى،بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضایح
الروافض، سید جلال الدین محدث، 1371 ش.
30 . محمد بن جریر بن یزید طبرى، تاریخ الامم والملوك، تاریخ طبرى، بیروت، چاپ
محمد ابوالفضل ابراهیم. دار التراث.
31 . كلاعى البلنسى و هذبه خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، اقتبسه من الاكتفأ،
معهد الدراسات الاسلامیه، هند، 1920 م.
32. عبد الرحمان بن جوزى، تاریخ عمر بن خطاب، قدم له و علق علیه عبد الكریم
الزماعى، دمشق.
33 . غزالى، احیاء علوم الدین، دوم، بیروت، 1405 ق/ 1985 م.
34 . عبد الرحمن ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، بیروت، 1391 / 1071.
35 . یوسف ابن جوزى، تذكره الخواص، تهران، كتابخانه نینوا.
36 . احمد ابن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، بیروت، دار صادر، 1379 ق، ترجمه
ابراهیم آیتى، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1378 ش.
37 . جلال الدین سیوطى، تاریخ خلفاء، مصر، مطبعة السعاده، 1371 ق.
38 . على بن حسن بن عساكر، تاریخ مدینه، دمشق، مجمع اللغة العربیه، 1398 ق.
39 . محمد بن حسن طوسى، تهذیب الاحكام، تصحیح و تعلیق على اكبر غفارى، اول، نشر
صدوق، تهران، 1417 ق.
40 . احمد بن عبد الله طبرى، ذخایر العقبى فى مناقب ذوى القربى، قاهره، 1356 ق.
41 . ازدى بصرى، فتوح الشام، صححه ویلیام ناسولیس ایرلندى، طبع فى كلكته، 1854
ق.
42 . محمد معین، فرهنگ معین، چهارم، 1360 ش.
43 . خلیل جرّ، سید حمید طبیبیان، فرهنگ لاروس، مؤسسه انتشارات امیر كبیر،
تهران، 1367 ش.
44 . جعفر سبحانى، فروغ ولایت، قم، مؤسسه امام صادق علیهالسلام 1376 ش.
45 . واقدى، فتوح الشام، الطبعه الثانیه، بالمطبعه العثمانیه، شیخ عثمان
عبدالرزاق، 1304 ق.
46 . یحیى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، تعلیق رضوان محمد رضوان، مصر، المطبعه
المصریه بالاز هر، الطبعه الاولى 1350 /1319 ق.
47 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، 1404 ق.
48 . مرتضى عالمى، فصلنامه مطالعات تاریخى، سال اول، ش 3، 1368 ش.
49 . متقى هندى، كنز العمال، بیروت، 1409 ق/ 1989 م.
50 . محمد رواس قلعه چى، موسوعة فقه على بن ابى طالب علیهالسلام ،اول،
دارالنفائیس، بیروت 1417 ق.
51 . محمد بن النعمان، مفید، مصنفات، قم، 1413 ق.
52 . ابوالحسن على بن الحسین مسعودى، مروج الذهب، مصر، مطبعة البهیة المصریه،
ادارة الملتزم 1346 ق.
53 . جعفر سبحانى، مبانى حكومت اسلامى، ترجمه و نگارش داوود الهامى، موسسه علمى
و فرهنگى سید الشهدا، 1370 ش.
54 . میرزا حسین النورى الطبرسى، مستدرك الوسائل، موسسه آل البیت علیهالسلام
لاحیاء التراث، 1407ق.
55 . فخر الدین طریحى، مجمع البحرین.
56 . عبده، صبحى صالح، نهج البلاغه.
57 . وحدت جوامع در نهج البلاغه، برگرفته از آثار آیتالله جوادى آملى، سعید
بند على، مركز نشر اسراء، اول، 1380 ش.
پىنوشتها:
1ـ صیرورة الشیئین الموجودین شیئا واحدا.
2. ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، ابویوب انصارى، عباس عموى پیامبر
صلىاللهعلیهوآله فروة ا بن عمرو، ابى ابن كعب، براءابن عازب، ابوالهیثم ابن
التیهان، خالدبن سعید و بریده اسلمى، خزیه ابن ثابت و...، بیعت نكردند (ابن
عبدربه، العقد الفرید، ج 4، ص247).
3. در خطبه سوم نهج البلاغه، چهار مرتبه از خلیفه اول انتقاد شده است. در خطبه
سوم بخش 8 6 از خلیفه دوم انتقاد شده است. در خطبه 3 بخش 11 10 از خلیفه سوم
انتقاد شده است.
4. اینكه على علیهالسلام همسر خود را در شب غسل داده و دفن كرده است،
ناخشنودى خود و دختر پیامبر صلىاللهعلیهوآله را اعلان كرد. (محمد بن جریر
بن یزید، تاریخ طبرى، ج 3، ص 208؛ اسماعیل البخارى، صحیح بخارى، ج 3، ص142).
5. این عده كسانى چون مسیلمه كذاب، طلحه بن خویلد، سجاح بنت سلمى و ... بودند
كه قبایلى چون اسد، بنى سلیم و غطفان را گرد خود فراهم ساخته بودند (احمد بن
ابىیعقوب، تاریخ یعقوبى، ابراهیم آیتى، ج 2 ص 4).
6. از این عده قبایل كنده، حضر موت، بنى یربوع و رئیس آنان مالك بن نویره، قیس
بن عاصم، حارثة بن سراقه و ... هستند (كلاعى البلنسى، تاریخ الردّه، ص3 و10).
7. على علیهالسلام فرمود: «و الله لو تظاهرت العرب على قتالى...؛ به خدا
سوگند! اگر عرب تماما در كارزار با من روبهرو شوند، به آنان پشت نمىكنم (نهج
البلاغه، عبده، نامه 45، ص 81).
8. «كان سبب قدوم عمر الى الشام ن ابا عبیدة حصر بیت المقدس فطلب اهله منه ن
یصالحهم على صلح اهل مدن الشام و أن یكون المتولى للعقد عمر بن خطاب، فكتب الیه
بذالك فسار عن المدینه واستخلف علیه على بن ابى طالب» (ابن اثیر، الكامل فى
التاریخ، بیروت، دار الفكر، ج 2، ص 348، ذكر فتح بیت المقدس، عبد الرحمن ابن
خلدون، تاریخ، ج2، قسمت 2، ص 91؛ محمد طبرى، ج 3، ص 480).
9. «ثم جمع وجوه اصحاب رسول الله صلىاللهعلیهوآله [و اعلام العرب] و ارسل
الى على علیهالسلام و كان استخلفه على المدینه فاتاه» (ابن اثیر، الكامل فى
التاریخ، ج 2 ص 309 « ذكر ابتداء امر القادسیه»).
10. اذهبا بسیفكما حتى تقوما على باب عثمان فلا تدعا احدا یصل الیه.
منبع:
مجله اندیشه تقریب ، شماره 4
نظرات شما :
بسمه تعالی
باسلام.مقاله نوشته شده توسط آقای اسماعیل دانش بنام تعامل حضرت علی علیه
السلام با خلفا دارای اشکالاتی است.
1-جمله:"روزی که علی علیه السلام دست روی دست گذاشته بود بانوی گرامی حضرت
فاطمه علیها سلام اورا به قیام دعوت کرد".
2-"امامان معصوم علیهم السلام نیز که حاکم منصوب و منصوص از طرف خداوند بر امت
مسلمان بودند با حاکمان زمانه خود در جهت حفظ وحدت تعامل و همکاری داشتند".
اگر با دقت این موارد خوانده شود با توجه به اسناد تاریخی متوجه می شوید که
نویسنده تاریخ را تحریف نموده و دچار اشتباه فاحشی شده است
م.ح.
هوالحق
به نظر بنده نتيجه گيری اشتباه فاحش و تحريف تاريخ با واقعييات
تاريخی موجود سازگار نمی باشد . اگرچه در هردو مورد ذكر شده در اظهار نظر فوق
به نظر می رسد كه انتخاب كلمات نقش موثرتری در برداشت فوق داشته است . به عنوان
مثال دست روی دست گذاشتن حضرت علی عليهالسلام به عنوان يك برداشت كلی
از حفظ وحدت، انتخاب وزينی نمی باشد اگرچه مشخص است نويسنده محترم آنرا در
مقابل قيام و اقدام نظامی در جهت احقاق حقوق به كار بردهاند .
در مورد دوم نيز تنها همين امر كه هيچكدام از ائمه اطهار (ع) بجز سيدالشهداء
(ع) به قيام عليه حكومت زمان خود دست نزدند و براساس روايات متعدد و متقن
تاريخی در برخی موارد با حكومت های زمان خود تعامل داشتهاند، هرچند با زور،
لكن از آنجا كه نويسنده محترم اساس مقالهاش پيرامون اميرالمومنين (ع) است
گسترش آن به ديگر ائمه اطهار (ع) كه خود يك مقاله مفصل را می طلبد ، بدون ذكر
شواهد عديده ، همانگونه كه درباره امام اول انجام داده است می تواند يك نقطه
ضعف شمرده شود .
م.س.