تعامل امام على (ع) با خلفا در جهت وحدت اسلامى

اسماعیل دانش


چكیده
ضرورت وحدت امت اسلامى بر هیچ كس پوشیده نیست. افزون بر قرآن كریم، و سنّت پیامبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سخنان و راه و روش پیشوایان معصوم علیهم‏السلام نداى روح بخش و طراوت آفرین «وحدت» را به طنین انداختند. در این مقاله، با توجه به ضرورت و هدف طرح موضوع، به مفهوم‏شناسى وحدت پرداخته شده و از تعامل امام على علیه‏السلام با خلفا در جهت وحدت اسلامى با تأكید بر پاسبان و حافظ وحدت بودن حضرت سخن به میان آمده است.

موضوعاتى همانند مشاوره سیاسى، مشاوره اقتصادى و نظامى، همكارى علمى و قضایى و ارائه راهنمایى‏هاى لازم در امور دیوانى از موارد تعامل امام على علیه‏السلام با خلیفه اول بر شمرده شده و در دوران خلیفه دوم، افزون بر همكارى و مشورت نظامى امام على علیه‏السلام در نبرد جسر، جنگ با رومیان و نبرد بیت‏المقدس و... پیروان حضرت هم در جنگ‏ها و مسائل حكومتى با خلیفه همكارى داشته‏اند.

این همكارى‏ها در زمان خلیفه سوم هم ادامه داشت؛ اما به سبب مسائل ویژه این دوران، امام در برابر ناراضیان خلیفه، نقش وساطت و میانجیگرى را به عهده داشته است و هنگام محاصره خانه خلیفه، مشك هایى از آب را از طریق فرزندانش حسن و حسین علیهماالسلام براى خلیفه فرستاد.

این رفتارها، از روح بلند وحدت و یكپارچگى حكایت دارد كه همواره (به ویژه در عصر حاضر) امت اسلامى سخت به آن نیازمند است. عملكرد امام على علیه‏السلام ، سراسر اهتمام به مصالح اسلام و پایدارى وحدت امت اسلامى بوده است.

كلید واژه‏ها: تعامل، خلفا، وحدت اسلامى، اتحاد، مشاوره سیاسى، مشاوره نظامى، همكارى قضایى، امور دیوانى، میانجیگرى.

وحدت و همبستگى مسلمانان، از مسائل بسیار مهم و اساسى بوده كه كلام خدا و سنت نبوى، بر آن تأكید فراوان كرده است.

نداى روح بخش و طراوت آفرین وحدت، زمانى بر زبان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و اصحاب وفادارش جارى شد كه زمزمه‏هاى تفرقه ریشه‏دار در آداب و عادات و كینه‏هاى دیرین جاهلى، به گوش مى‏رسید.

با رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله زمینه مناسب براى بازگشت برترى‏هاى قومى و نژادى فراهم شد و نخستین شكاف میان مسلمانان بر سر مسأله جانشینى پدید آمد. هر كدام به ادلّه گوناگونى در این باره تمسك مى‏كردند. پس از ماجراى سقیفه و تعیین نخستین خلیفه، بسیارى از اصحاب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با همه اختلاف سلیقه و بینشى كه داشتند، به سبب مصالح اسلام و وحدت امت اسلامى سكوت اختیار كردند و مانع از هم پاشیدگى و تفرقه در جامعه اسلامى شدند.

امام على علیه‏السلام براى حفظ وحدت مسلمانان، اطراف خویش از هر گونه حركتى كه به تضعیف اسلام و از هم پاشیدگى صفوف مسلمانان بینجامد، بر حذر مى‏داشت و از هیچ گونه مساعدت فكرى با خلفا كوتاهى نكرد. گزارش تاریخى حاكى از آن است كه مشاوره خلفا با على علیه‏السلام در امور مهم، دستگاه خلافت را از لغزش اصولى باز داشت؛ به ویژه سازمان قضایى حكومت را بر استیفاى حقوق مردم وامى‏داشت.

ضرورت موضوع
امروزه كه استكبار جهانى با تمام توان، جهان اسلام را نشانه گرفته، و برخى كشورهاى اسلامى را عملاً تسخیر و جولانگاه خود قرار داده، وحدت امت اسلامى را بیش از پیش ضرور ساخته است، و یگانه راه بیرون رفت از معضلات كنونى، وحدت و اتحاد مسلمانان خواهد بود.

قرآن و احادیث اهل بیت علیهم‏السلام نیز وحدت امت اسلامى را امرى ضرور خوانده و بدان توصیه كرده است: و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا. همگى به ریسمان خداوند چنگ زنید و پراكنده نشوید (آل‏عمران (3)، 103).

از دیدگاه امام صادق علیه‏السلام كسى كه به اندازه یك وجب از جماعت مسلمانان دورى گزیند، رشته اسلام را از گردن خود پاره كرده است (كلینى، ج 1، ص 405)؛ بنابراین وحدت و اتحاد، اوّلا ضرورت عقلى است. ثانیا آیات فراوان و احادیث اهل بیت علیهم‏السلام نیز آن را اصل ضرور دانسته است.

هدف
ایجاد وحدت و اتحاد پیروان مذاهب اسلامى و امت اسلام، از اهداف اصلى بحث مورد نظر است كه با رعایت وتوجه به سیره و شیوه‏هاى برخورد امام على علیه‏السلام با خلفا و مشاوره و مساعدت‏هاى گوناگون حضرت با آن‏ها، رسیدن به این هدف مقدس، ممكن و آسان خوهد بود.

مفهوم شناسى
از مباحث مطرح در مسائل گوناگون علمى و اجتماعى، تبیین مفاهیم و واژه‏هایى است كه در آن‏ها به كار مى‏رود؛ از این رو نخست لازم است برخى واژه‏ها تعریف شود.

أ. وحدت و اتحاد
1. معناى لغوى: وحدت در لغت عبارت است از یگانه شدن، یگانه بودن و اشتراك گروهى در یك مرام و مقصد، اشتراك همه افراد ملت در آمال و مقاصد كه مجموعه‏اى واحد به شمار آیند (معین، ج 4، ص 4989).

اتحاد عبارت است از یكى شدن(1) (طریحى، ج 4 ص 476)، یگانگى كردن، یكرنگى، یكدلى، یك جهتى و هماهنگى.

2. معناى اصطلاحى: وحدت و اتحاد در اصطلاح عبارتند از این‏كه چند چیز با حفظ خاصیت شخصى خود، با هم یگانه و یكى شوند (سعید بند على، ص 14)؛ بنابراین، مقصود از وحدت واتحاد امت اسلامى، همبستگى و دست به دست هم دادن كلیه مسلمانان با حفظ هویت مذهبى در برابر دشمنان مشترك است. امامان معصوم علیهم‏السلام نیز كه حاكم منصوب و منصوص از طرف خداوند بر امت مسلمان بودند، با حاكمان زمانه خود در جهت حفظ وحدت تعامل و همكارى داشتند.

ب. تعامل
تعامل عبارت است از معامله كردن و داد و ستد مردم با یك‏دیگر (خلیل، سید حمید طبیبیان، ج1، ص595). بدین لحاظ، تعامل طرفینى است و حتما باید دو نفر باشد، در غیر این صورت، تعاملى صورت نمى‏گیرد؛ البته قلمرو و گستره‏اى تعامل به داد و ستد اشیاى مادى منحصر نیست، و كمك‏هاى فكرى و علمى را نیز در بردارد.

پاسبان مصالح
در زمان حیات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، جامعه نو بنیاد اسلامى هر لحظه از ناحیه روم، ایران و منافقان تهدید مى‏شد. خطر امپراتور روم، پیوسته فكر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به خود مشغول مى‏ساخت و حضرت تا دم مرگ از فكر روم بیرون نرفت.

نخستین برخورد نظامى مسلمانان با ارتش روم كه در سال هشتم هجرت در سرزمین فلسطین رخ داد، به شكست ارتش اسلام منتهى شد، و هر لحظه بیم آن بود كه به مركز اسلام حمله شود.

پیامبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در سال نهم هجرت با ارتشى مجهز به سوى كرانه‏هاى شام حركت كرد و سرانجام توانست حیثیت دیرینه خود را باز یابد (ابن هشام، ج 4، ص 28 11؛ طبرى، ج 3، ص42ـ36). این پیروزى، پیامبر را قانع نكرد و چند روز قبل از بیمارى خود، ارتش اسلام را به فرماندهى اسامه مأمور كرد تا به كرانه‏هاى شام برود (همان، ص 288؛ على بن اثیر، ج 2، ص 5؛ طبرى، ج 3، ص 183).

خطر دوم، امپراتورى ایران بود. خسرو ایران پس از دریافت نامه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از شدت ناراحتى، آن را پاره و سفیر ایران را با اهانت بیرون كرد و به استاندار یمن نامه نوشت كه پیامبر را دستگیر كرده، در صورت امتناع او را بكشد (محمد ابن سعد، ج 1، ص 260؛ مجلسى، ج 20، ص 389)؛ ولى عمر او دیرى نپایید و خسرو پرویز در زمان پیامبر كشته شد.

خطر سوم، حزب منافق بود كه افراد آن پیوسته به صورت ستون پنجم میان مسلمانان مشغول كار و تلاش بودند تا آن جا كه قصد جان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را كرده، خواستند در راه تبوك به مدینه، حضرت را ترور كنند.

قدرت تخریبى منافقان به اندزه‏اى بود كه قرآن كریم از آن‏ها در سوره‏هاى بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، فتح، مجادله، حدید، منافقین و حشر یاد مى‏كند (آیت الله سبحانى، مبانى حكومت اسلامى، ص 130، پى نوشت).

پس از رحلت جانكاه پیامبر اكرم، امت اسلامى بر سر مسأله خلافت و رهبرى دچار اختلاف شدیدى شدند. شیعیان بر این باور بودند كه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در موارد بسیارى به ویژه غدیر خم، على علیه‏السلام را به جانشینى خود برگزید؛ اما اهل سنت اعتقاد داشتند كه حضرت فرد خاصى را براى چنین منصبى هنوز معیّن نفرموده است.

در هر صورت، در جریان سقیفه، عده‏اى پس از بحث و گفت‏وگوى فراوان، سرانجام خلیفه‏اى را براى مسلمانان برگزیدند؛ در حالى كه جمع بسیارى از صحابه و نزدیكان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله حضور نداشتند(2) و پس از آن، كشمكش میان مسلمانان اوج گرفت و اسلام در چنین وضعى هر لحظه از ناحیه دشمان خارجى و داخلى تهدید مى‏شد.

امام على علیه‏السلام كه خود را در این مسأله صاحب حق مى‏دانست، براى حفظ مصالح جامعه اسلامى از حق مسلّم خود دست برداشت و در برابر وضعیت پدید آمده سكوت اختیار كرد. اگر حضرت علیه‏السلام با توسل به قدرت و قیام مسلحانه براى گرفتن حق خود اقدام مى‏كرد، نتایج ذیل را به دنبال مى‏داشت:

1. در قیام مسلحانه، امام علیه‏السلام بسیارى از یاران خود را كه از دل و جان به امامت او معتقد بودند از دست مى‏داد. شهادت و جانفشانى در راه خدا امرى مطلوب است؛ ولى با كشته شدن این افراد باز حق به صاحبش باز نمى‏گشت.

2. افزون به از دست دادن بهترین عزیزان، قیام بنى هاشم و دیگر یاران حضرت سبب مى‏شد تا بسیارى از صحابه پیامبر كه به خلافت امام راضى نبودند نیز كشته شوند و در نتیجه قدرت مسلمانان در مركز تضعیف مى‏شد. این گروه هر چند در مسأله رهبرى در مقابل امام موضع گرفته بودند، در امور دیگر با حضرت اختلافى نداشتند و قدرتى در برابر شرك، مسیحیت و یهودیت به شمار مى‏رفتند.

3. بر اثر ضعف مسلمانان، قبایل دور دست كه اسلام به طور كامل در اندیشه آنان ریشه ندوانیده بود، به گروه مرتدان و مخالفان اسلام پیوسته، صف واحدى تشكیل مى‏دادند و چه بسا بر اثر قدرت مخالفان و نبود رهبرى صحیح در مركز، چراغ توحیدى براى ابد به خاموشى مى‏گرایید (سبحانى، فروغ ولایت، ص 166).

امیر مؤمنان خطر دشمنان و این حقایق تلخ را از نزدیك به خوبى حس كرده بود؛ بدین لحاظ براى حفظ مصالح، سكوت را بر قیام مسلحانه ترجیح داد.

حافظ وحدت
وحدت امت اسلامى براى على علیه‏السلام از اصول بسیار مهم و اساسى بود. حضرت، حكومت و رهبرى را نیز براى حفظ این اصل مى‏خواست و تمام مصیبت‏ها و رنج‏هاى زمانه را هم بدان سبب تحمل مى‏كرد.

هنگامى كه على علیه‏السلام مشغول تجهیز پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود، عده اى در سقیفه براى انتخاب خلیفه اجتماع كردند. ابوسفیان كه شم سیاسى نیرومندى داشت، زمانى كه خبر بیعت مردم را با ابوبكر شنید، زمینه اختلاف مسلمانان را آماده‏تر دید. افزون بر خطر ارتداد، اختلاف مهاجران و انصار در پایتخت كشور اسلام، امرى نمایان بود موضعگیرى‏هاى انصار و مهاجران در جریان سقیفه كه به طرح شعار «منا امیر و منكم امیر» شد، نشانى از زمینه اختلاف بین این دو گروه بود.

به رغم این كه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پیوسته براى ایجاد برادرى و الفت بین مهاجران و انصار، فراوان كوشید (انفال (8)، 63)، حس عصبیت و نژاد پرستى برخى افراد، باعث شد بعد از رحلت پیامبر گرامى، مهاجران و انصار دائم همدیگر را به جنگ تهدید كنند.

ابوسفیان كه زمینه اختلاف را به خوبى دریافته، و ابراز كرده بود كه «إنّى لأَرى عجاجة لا یطفؤها الاّ الدّم؛ طوفانى مى‏بینم كه جز خون چیز دیگرى نمى‏تواند آن را خاموش سازد» (ابن ابى الحدید مدائنى، ج 2، ص 45؛ احمد بن عبد الرب اندلسى، ج 4، ص245؛ محمد بن جریر بن یزید، ج 3، ص 209)، براى رسیدن به هدف شوم خود، «درِ خانه» امام على علیه‏السلام را زد و به وى پیشنهاد كرد كه «دستت را بده تا من با تو بیعت كنم و دست تو را در جایگاه خلیفه مسلمانان بفشارم كه اگر من با تو بیعت كنم، هیچ كس از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت بر نمى‏خیزد و اگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت كنند، كسى از قریش از بیعت تو سر نمى‏پیچد و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى مى‏پذیرند» (ابن شهر آشوب، ص 77).

امیر مؤمنان در این لحظه جمله تاریخى خود را درباره ابوسفیان گفت: مازلت عدوا للاسلام و اهله؛ تو بر دشمنى خود با اسلام باقى هستى (یوسف بن عبد البر قرطبى مالكى، ج 2، ص 690).

ابوسفیان ساكت ننشست و براى تحریك احساسات امام على علیه‏السلام و یارانش اشعارى بدین مضمون سرود: نباید در مقابل حق مسلّم‏تان كه غارت شده است سكوت كنید!

بنى هاشم لاتطمعوا الناس فیكم و لا سیّما تیم ابن مرّة او عدى
فما الامر الا فیكم و الیكم و لیس لها الا ابو حسن على

(ابن شهر آشوب، ص 87)

فرزندان هاشم! سكوت را بشكنید تا مردم به ویژه قبیله‏هاى تیم و عدى در حق مسلّم شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت به شما و به سوى شما است و براى جز حضرت على كسى شایستگى ندارد.

على علیه‏السلام كه از هدف شوم ابو سفیان در ایجاد فتنه و آشوب براى خشكاندن نهال نوپاى اسلام وبازگرداندن جاهلیت به خوبى آگاه بود، ضمن رد این پیشنهاد به وى فرمود: تو به جز فتنه و آشوب، هدف دیگرى ندارى. تو مدت‏ها بدخواه اسلام بوده‏اى. مرا به نصیحت و سپاهیان تو نیازى نیست (طبرى، ج 3، ص 209؛ ابن ابى‏الحدید، ج 2، ص 45؛ على ابن اثیر، ج 2، ص 7).

در نهج البلاغه نیز حضرت در پاسخ این اقدام ابوسفیان و آگاه كردن مردم از عواقب بد اختلاف مى‏فرماید: موج‏هاى فتنه را با كشتى‏هاى نجات بشكافید. از ایجاد اختلاف و دو دستگى دورى گزینید و نشانه‏هاى فخر فروشى را از سر بردارید. ... اگر سخن بگویم، مى‏گویند بر فرمانروایى حریص است و اگر خاموش بنشینم، گویند از مرگ مى‏ترسد. به خدا سوگند! علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه كودك به پستان مادر است. اگر سكوت مى‏كنم، به سبب علم و آگاهى خاصى است كه در آن فرو رفته‏ام و اگر شما هم مثل من آگاه بودید، به‏سان ریسمان چاه، مضطرب و لرزان مى‏شدید (نهج البلاغه، خطبه 5).

عِلمى كه حضرت از آن سخن مى‏گوید، آگاهى از نتایج وحشت آور اختلاف و دو دستگى مسلمانان است؛ زیرا حضرت به خوبى مى‏دانست كه قیام براى احقاق حق، به قیمت از بین رفتن اسلام و بازگشت مردم به عقاید جاهلى، تمام مى‏شود؛ بدین جهت، ترجیح مى‏دهد براى‏حفظ اسلام و وحدت امت اسلامى سكوت كند.

در نامه‏اى هم كه به مردم مصر نوشته، علت سكوت خود را همین مسأله بیان كرده است: به خدا سوگند! من هرگز گمان نمى‏كردم كه عرب خلافت را از خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به شگفتى وانداشت جز توجه مردم به دیگرى [= ابوبكر] كه دست او را براى بیعت مى‏فشردند؛ از این رو من دست نگاه داشتم. دیدم گروهى از مردم از اسلام بازگشته اند و مى‏خواهند آیین محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را محو كنند. ترسیدم كه اگر به یارى اسلام و مسلمانان نشتابم، در پیكر آن رخنه و ویرانى مشاهده كنم كه مصیبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگ‏تر از حكومت چند روزه اى است كه به زودى مانند سراب یا ابر از میان مى‏رود؛ سپس به مقابله با این حوادث برخاستم و مسلمانان را یارى كردم تا آن كه باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام [و جامعه اسلامى [بازگشت (همان، نامه 62).

چنان‏كه ملاحظه مى‏شود، در این نامه حضرت تصریح مى‏كند كه نخست خود را كنار كشیدم هنگامى كه اسلام و امت اسلامى را در معرض خطر دیدم و با این‏كه حق من غصب شده بود، آن‏را نادیده گرفتم و به كمك دین و مسلمانان شتافتم.

حفظ وحدت امت اسلامى، براى جلوگیرى از آسیب‏هاى دینى و ارتداد مسلمانان در سخنان دیگرى از امام علیه‏السلام نیز جلوه گر است. حضرت مى‏فرماید: قریش پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، حق ما را گرفت و به خود اختصاص داد. بعد از تأمل به این نتیجه رسیدم كه صبر كردن [بر غصب حق خود [بهتر از ایجاد تفرقه بین مسلمانان و ریختن خون آن‏ها است. مردم تازه مسلمانند و كوچك‏ترین سستى دین را تباه مى‏كند و كوچك ترین فردى ممكن است دین را از بین ببرد (ابن ابى الحدید، ج 1، ص 308).

على علیه‏السلام در روزهاى اولیه حكومت خود ضمن باز گفتن اوضاع پس از وفات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله كه حق‏شان تلف شده و در ردیف توده بازارى‏ها قرار گرفته است فرمود: پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله حق ما را غصب كردند و در ردیف توده بازارى‏ها قرار گرفتیم. چشم‏هایى از ما گریست و ناراحتى‏ها پدید آمد. به خدا قسم! اگر بیم وقوع فتنه میان مسلمانان و بازگشت كفر و تباهى دین نبود، رفتار ما با آنان طور دیگرى مى‏بود و با آن‏ها مى‏جنگیدم (همان، ص 307؛ شیخ مفید، مصنفات، ج 13، ص 155).

حضرت نه تنها هنگام رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مردم را از اختلاف باز داشت، بلكه در شوراى شش نفرى نیز كه بیعت عبدالرحمن با عثمان را نیرنگى بیش نمى دانست، بیعت كرد و عملاً جلو اختلاف مردم را گرفت و خطاب به اعضاى شورا فرمود: گرچه رهبرى، حق من است و گرفتن آن ازمن، ظلم بر من شمرده مى‏شود، مادامى كه كار مسلمانان رو به راه باشد و فقط به من جفا شود، مخالفتى نخواهم كرد (نهج البلاغه، خ 74؛ محمدبن جریر بن یزید، ج 4، ص 228).

پیش از ورد به جلسه شورا، عباس عموى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از على علیه‏السلام مى‏خواهد در جلسه حضور نیابد؛ زیرا نتیجه آن را كه عثمان انتخاب خواهد شد، به طور قطع مى‏دانست. امام علیه‏السلام ضمن تأیید عباس در مورد نتیجه آن جلسه، پیشنهاد وى را رد كرد و فرمود: انى اكره الخلاف. من اختلاف را دوست ندارم (ابن ابى الحدید، ج 1، ص 191؛ احمد بن عبد الرب اندلسى، ج 4، ص 260).

روزى كه على علیه‏السلام دست روى دست گذاشته بود، بانوى گرامى حضرت، فاطمه علیهاالسلام ، او را به قیام دعوت كرد. در همان هنگام صداى مؤذن به نداى «اشهد ان محمد رسول الله» بلند شد. امام علیه‏السلام رو به همسر گرامى خود فرمود: آیا دوست دارى این صدا در روى زمین خاموش شود؟ فاطمه علیهاالسلام فرمود: هرگز. امام علیه‏السلام گفت: پس راه همان است كه من پیش گرفته‏ام (ابن ابى الحدید، ج 11، ص 113).

در جنگ صفین مردى از قبیله بنى اسد از امام علیه‏السلام پرسید كه قریش چگونه شما را از مقام خلافت كنار زد؟ حضرت از این سؤال بى مورد او ناراحت شد؛ زیرا گروهى از سربازان او به خلفا اعتقاد داشتند و مطرح كردن چنین مسائلى در آن هنگام باعث دو دستگى میان صفوف آنان مى‏شد؛ بدین لحاظ، امام علیه‏السلام پس از ابراز ناراحتى فرمود: به احترام پیوندى كه با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دارى و به سبب این‏كه هر مسلمانى حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال مى‏گویم. رهبرى امت از آن ما، و پیوند ما با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از دیگران استوارتر بود؛ اما گروهى بر آن بخل ورزیدند و گروهى از آن چشم پوشیدند. داور میان ما و آن‏ها خدا، و بازگشت همه به سوى او است (نهج‏البلاغه، خطبه 157)؛ بنابراین، امام على علیه‏السلام براى حفظ اسلام و وحدت امت اسلامى سكوت كرد؛ زیرا به خوبى از خطرهایى كه جامعه اسلامى و اسلام نو پا را تهدید مى‏كرد، آگاه بود؛ البته مقصود از سكوت امام علیه‏السلام ترك مبارزه مسلحانه است؛ و گرنه حضرت هیچ گاه از حق خود دست بر نداشته، در تمام دوران حكومت خلفا و پس از آن، دائم به آن، به صورت انتقاد اشاره مى‏كند(3) و گاهى هم با انجام اعمالى، ناخشنودى خود را بیان داشته(4) و البته از همكارى با آنان نیز كوتاهى نكرده است.

همكارى على علیه‏السلام با خلفا
پس از وفات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، مشكلات بسیارى بر دین نوپا هجوم آورد كه غفلت از آن‏ها مى‏توانست اساس اسلام و جامعه اسلامى را با خطر مواجه سازد.

على علیه‏السلام در این برهه حساس تاریخى، بیشتر در تلاش بود تا وظیفه الاهى و انسانى خود را در قالب مشاوره و همكارى‏هاى گوناگون فكرى براى حفظ دین و ثبات جامعه اسلامى، به انجام رساند. او نمى‏توانست در برابر معضلات عمده‏اى كه دامنگیر اسلام و امت اسلامى شده، و بقا و حیات مسلمانان و دین تازه را به خطر انداخته بود، بى‏تفاوت بماند آن هم به بهانه این كه حق شان را گرفته‏اند.

تعامل على علیه‏السلام با خلیفه اول

أ. مشاوره سیاسى
عده‏اى از فرصت‏طلبان، پس از درگذشت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در پى بازگشت به آیین پدران خود شدند. آنان از روزهاى اول پذیرش اسلام نیز متزلزل بودند. خلیفه اول براى سركوبى آنان به حمایت‏هاى بزرگان صحابه از جمله على علیه‏السلام و بنى هاشم نیاز مبرم داشت؛ زیرا اگر على در این جهت به حمایت از خلیفه برمى‏خاست، بسیارى از مشكلات به سرعت قابل حل بود؛ چون على علیه‏السلام صرف نظر از شخصیت و اعتبار و جایگاه خاص در جامعه، در رأس طایفه اى بزرگ و معتبرى چون بنى هاشم قرار داشت و بیشتر از وى پیروى و حمایت مى‏كردند.

بسیارى از یاران امام على علیه‏السلام از بزرگان صحابه بودند و در جامعه، مقبولیت و جایگاه ویژه‏اى داشتند. كسانى مثل عمار یاسر، مقداد، ابوذر غفارى، سلمان و ... نمونه‏هاى از آن‏ها هستند. در صورت حمایت على علیه‏السلام از خلیفه، به طور طبیعى خیل عظیمى از این دسته به همراه قبایل و طوایف خود مى‏توانستند اهرم و قدرت قابل توجهى براى خلیفه به شمار آیند؛ البته پس از حضور محتاطانه امام على علیه‏السلام در صحنه، پیروان و شیعیان حضرت نیز تا آن‏جا كه حمایت از اسلام را با ورود محتاطانه على علیه‏السلام به صحنه واجب دانستند، به میدان فعالیت آمده، در نابودى مرتدان نقش بسزایى ایفا كردند؛ چنان‏كه مؤلف تاریخ الرّده از حذیفة بن یمان و عدى بن حاتم طایى (از یاران على علیه‏السلام ) كه مى‏كوشیدند از ارتداد قبایل خویش جلوگیرى كنند، نام برده است (كلاعى البلنسى و هذبه، اقتبسه من الاكتفا، خورشید احمد فاروق، ص 17).

دیگر یاران على علیه‏السلام از جمله عبدالله بن مسعود، طلحه و زبیر نیز از كسانى بودند كه از سوى خلیفه اول بر دروازه‏هاى مدینه گماشته شده بودند تا به دفاع از شهر در مقابل تهاجم قبایل مرتدان بپردازند، و هنگامى كه به مرتدان شبانه به مدینه هجوم بردند، آنان جوانمردانه به دفاع از مدینه پرداختند (همان، ص 5).

از همه مهم تر پیشنهاد خیرخواهانه امام على علیه‏السلام به خلیفه است. زمانى كه وى جهت نبرد با مرتدان مسلّح، سوار بر اسب در ذوالقصه (محلى واقع در یك میلى مدینه) موضع گرفته بود، على علیه‏السلام او را از این تصمیم جدى منصرف ساخت و گفت اگر خلیفه خود به جنگ آنان رفته، از منطقه خارج شود، نظم و انضباط هرگز به قلمرو جامعه اسلامى باز نخواهد گشت. ابوبكر نصیحت و پیشنهاد حضرت را پذیرفت و خالد بن ولید را به نبرد با اهل ردّه فرستاد (ابن كثیر القرشى الدمشقى، ج 6، ص 315).

ب. مشاوره نظامى
بیش از یك سال از دوران خلافت ابوبكر، نبرد با مرتدان، پیامبران دروغین(5) و مانعان زكات(6) سپرى شد. ابوبكر پس از ختم غائله ردّه كه یك سال بیشتر زنده نماند نتوانست به فتوحات همانند دوران پس از خود دست یابد و لشكركشى وى فقط در مصاف با رومیان در شام و سوریه خلاصه شد؛ البته خلیفه به خوبى از تجربه و مهارت جنگى، فداكارى و شجاعت‏هاى على علیه‏السلام آگاه بود و مى‏دانست كه نقش سرنوشت‏ساز او در نبرد با كافران از وى مرد جنگى تمام عیار و بلامنازع ساخته است و نمى‏شود از نقش مؤثر او غافل بود. از طرفى، عدم شركت او در جنگ‏ها و فتوحات و انزواى وى مى‏توانست در جامعه سؤال برانگیز باشد كه «چرا على با كافران مثل روم، بى‏تفاوت یا منزوى است؟» به طور قطع براى همه روشن بود كه ترس او از مرگ(7) یا سستى و كاهلى از جهاد، عامل این مسأله نبوده است؛ پس چه چیزى مى‏تواند پیكارگر و قهرمان صحنه‏هاى نبرد را این گونه به انزوا كشانده باشد؟! این پرسشى بود كه براى جامعه آن روز مى‏توانست مطرح باشد؛ بدین سبب، خلیفه و یارانش مى‏كوشیدند با ورود و شركت دادن على علیه‏السلام در جنگ و فتوحات، از یك طرف میدانى براى طرح چنین ابهامى فراهم نسازند و از طرف دیگر، با ورود على علیه‏السلام به عرصه جنگ و فتوحات، اعتبار و مشروعیت چنین اقدامى را در اذهان بسیارى از هواخواهان، به ویژه بنى هاشم مستحكم كنند.

فتوحات و گسترش اسلام در سرزمین‏هاى دیگر، خواست و مطلوب هر مسلمان است و على علیه‏السلام در این نبردها و فتوحات شخصا حضور نیافت و فقط به مشاوره و كمك فكرى در این خصوص پرداخت.

قزوینى مى‏گوید: به حل و عقد احكام شریعت و حل مشكلات و بیان معضلات جامعه براى حفظ شریعت اسلام در مدینه پرداخت (قزوینى رازى، سید جلال الدین محدث، ص 310).

طبق گزارش‏هاى تاریخى، پس از درگذشت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و پس از آن‏كه فضاى سیاسى مدینه كه دچار بحران شده بود، به آرامش گرایید و ابوبكر زمام امور را به دست گرفت، خلیفه در اجراى فرمان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در نبرد با رومیان به طور كامل دو دل بود. با گروهى از صحابه مشورت كرد و هر یك نظرى داد كه او را قانع نكرد. سرانجام با على علیه‏السلام به مشورت پرداخت و حضرت او را بر اجراى دستور پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تشویق كرد و افزود كه اگر با رومیان نبرد كند، پیروز خواهد شد. خلیفه از تشویق امام خرسند شد (ابن عساكر على بن حسن الشافعى، ص 444؛ ازدى بصرى، تصحیح ولیام ناسیولینس، ص 3)؛ سپس به مردم رو كرد و گفت: اى مسلمانان! این على وارث علم پیامبر است. هركه در راستى او شك كند، منافق است. سخن او، مرا در جهاد با روم تحریص و تشویق كرد و دل مرا بسیار شاد ساخت (ابن اعثم كوفى، ج 1، ص 97).

در این نبرد جانانه، سپاه اسلام با تلاش‏ها و فداكارى‏هاى فراوان كه تعدادى از یاران على علیه‏السلام نیز در آن حضور داشتند، به پیروزى بزرگى دست یافت.

ج. همكارى علمى

مناظره با دانشمندان یهود
پس از درگذشت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و روى كار آمدن ابوبكر در جایگاه خلیفه، گروه‏هایى از دانشمدان یهود و نصارا براى تضعیف روحیه مسلمانان به مركز اسلام روى آورده، پرسش‏هاى علمى خود را ازخلیفه مطرح مى‏كردند.

از جمله، گروهى از احبار یهود وارد مدینه شدند و به خلیفه گفتند: در تورات چنین مى‏خوانیم كه جانشینان پیامبران، دانشمندترین امت آن‏ها هستند. اكنون كه شما خلیفه پیامبر خود هستید، پاسخ دهید كه خدا كجا است: آیا در آسمان‏ها است یا در زمین؟

ابوبكر پاسخى گفت كه آن گروه را قانع نساخت. او براى خدا مكانى در عرش قائل شد كه انتقاد دانشمندان یهودى را در پى داشت و گفتند: در این صورت، باید زمین از خدا خالى باشد! در این لحظه حساس، على علیه‏السلام به داد اسلام رسید و آبروى جامعه اسلامى را حفظ كرد و فرمود: مكان‏ها را خداوند آفرید و او بالاتر از آن است كه مكان‏ها بتوانند او را فراگیرند. او همه جا هست؛ ولى هرگز با موجودى تماس و مجاورتى ندارد. او بر همه چیز احاطه عملى دارد و چیزى از قلمرو تدبیر او بیرون نیست (شیخ مفید، الارشاد، ص 108، الباب الثانى، فصل 58).

امیر مؤمنان در این پاسخ عالمانه، با روشن‏ترین برهان، بر پیراستگى خدا از محاط بودن در مكان استدلال كرد و دانشمندان یهودى را چنان غرق در شگفتى كرد كه بى‏اختیار به حقانیت گفتار على علیه‏السلام و شایستگى او براى خلافت اعتراف كردند.

نقل است كه شخصى یهودى واردمدینه شد و سراغ رهبر مسلمانان را گرفت. مردم وى را نزد ابوبكر آوردند. وى رو به خلیفه كرد و گفت: من از تو چند سؤال دارم كه پاسخ آن را جز پیامبر یا وصى او نمى‏داند؛ آن‏گاه سه سؤال مطرح كرد: 1. آن چیست كه خدا ندارد؟ 2. آن چیست كه در بارگاه خداوند نیست؟ 3. آن چیست كه خدا نمى داند؟ ابوبكر كه پاسخى نداشت گفت: این سؤال‏ها را دشمنان و منكران خدا مطرح مى‏كنند؛ آن‏گاه تصمیم گرفت او را شكنجه كند. ابن عباس كه در جلسه حضور داشت اعتراض كرد و گفت: «شما با این مرد عادلانه برخورد نكردید. یا پاسخ او را بدهید یا او را نزد على علیه‏السلام ببرید».

ابوبكر و حاضران در جلسه نزد على علیه‏السلام آمدند و خلیفه به امام علیه‏السلام گفت: این یهودى سؤالات كفرآمیزى را مطرح مى‏كند. حضرت در پاسخ سؤالات وى فرمود: آنچه خدا نمى‏داند، سخن شما یهودیان است كه مى‏گویید: «عزیر» پسر خدا است. خدا فرزندى ندارد و چنین پسرى را براى خود نمى‏شناسد. آنچه در بارگاه الاهى وجود ندارد، ظلم به بندگان خویش است و آنچه خدا ندارد، شریك است.

در این هنگام، یهودى شهادتین را بر لب جارى و امام علیه‏السلام را وصى پیامبر معرفى كرد. ابوبكر و مسلمانان نیز على علیه‏السلام را «مفرج الكرب» (برطرف كننده اندوه) نامیدند (محمد بن درید ازدى، ص 44).

د. همكارى قضایى
امام على علیه‏السلام در دوران خلافت خلیفه اول درباره مسائل قضایى نیز كوتاهى نكرد و به یارى اسلام شتافت كه این‏جا به نمونه‏هایى اشاره مى‏شود:

نقل شده است كه در زمان خلافت ابوبكر، مردى را به اتهام شرب خمر نزد وى بردند. مرد به گناه خویش اقرار كرد و گفت: «در جایى زندگى مى‏كنم كه نوشیدن خمر و خوردن مردار را حلال مى‏شمرند و اگر مى‏دانستم حرام است، نمى‏نوشیدم». خلیفه از عمر بن خطاب درباره حكم او پرسید. عمر گفت: «مشكلى است كه جز ابوالحسن كسى آن را حل نتواند كرد»؛ آن‏گاه هر سه روانه خانه امام علیه‏السلام شدند.

امام فرمود: كسى را همراهش بفرستید تا او را به مهاجران و انصار نشان دهد و معلوم شود كه آیا كسى آیه تحریم شراب را براى او خوانده است یا نه». آنان چنین كردند و چون كسى از مهاجران و انصار به خواندن آیه تحریم شراب بر او شهادت نداد، رهایش كردند (محمد بن حسن طوسى، ج 10، ص108، كتاب الحدود، ح359).

على علیه‏السلام در دوران خلیفه دوم
گسترش آیین اسلام و حفظ كیان جامعه اسلامى، از اهداف بزرگ و بلند امام على علیه‏السلام بود. وى خود را وصى بر حق و منصوص پیامبر اكرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏دانست و در عین حال كه مى‏دید حق مسلّمش به یغما رفته و كرسى خلافت غصب شده است، هرگاه گرهى در كار خلافت پدید مى‏آمد، با فكر و نظر بلند خود، آن را مى‏گشود و همانند دوران خلیفه اول، در دوران خلیفه دوم نیز مشاور و گره‏گشاى بسیارى از معضلات نظامى، سیاسى، علمى، قضایى، اقتصادى و ... بود.

أ. همكارى نظامى
جنگ‏ها و فتوحات در دوران خلیفه دوم، دامنه گسترده ترى داشت، نقش على علیه‏السلام در مقایسه با دوران خلیفه اول در این خصوص محسوس‏تر بود. با توجه به دلاورى‏ها و تجربیات جنگى على علیه‏السلام خلیفه دوم نمى‏توانست از راهنمایى‏ها و همكارى‏هاى او غافل بماند. او مى‏دانست كه على علیه‏السلام به طور مستقیم به همكارى و شركت در جنگ‏ها حاضر نیست؛ ولى براى استفاده از مشورت‏ها و همكارى‏هاى فكرى او مى‏كوشید. و حضرت نیز از آن جا كه درباره سرنوشت مسلمانان و اسلام نمى‏توانست بى‏تفاوت باشد، فقط در قالب مشورت و ارائه اندیشه‏هاى خویش او را یارى مى‏كرد كه به مواردى از مشورت‏ها و همكارى‏هاى فكرى حضرت با خلیفه دوم اشاره مى‏شود:

1. نبرد جسر
در این نبرد، مسلمانان شكست خوردند. خلیفه دوم مسلمانان را فراخواند و آنان را به جهاد ترغیب كرده، با اصحاب از جمله على علیه‏السلام به مشورت پرداخت كه «آیا خود به كمك سپاه برود یا كسى را بفرستد؟» على علیه‏السلام نظر داد كه خلیفه خود به نبرد نرود (مسعودى، ج 2، ص 318ـ319).

2. جنگ با رومیان
در زمان روبه‏رو شدن سپاه اسلام با سپاه هراكیلوس (قیصر روم) ابو عبیده، طى نامه‏اى، از خلیفه كسب تكلیف و تقاضاى نیروى امداد كرد. خلیفه دوم میان بزرگان صحابه به مشورت نشست و از على علیه‏السلام در این مورد نظر خواست. على علیه‏السلام به خلیفه گفت: به ابو عبیده [= فرمانده سپاه] اعلام كن مقاومت كند كه پیروزى نصیب مسلمانان خواهد شد (واقدى، ص 108).

3. نبرد بیت المقدس
در جنگ و فتح بیت المقدس نیز خلیفه دوم، با اصحاب، از جمله امام على علیه‏السلام به مشورت پرداخت. از شنیدن سخنان على علیه‏السلام و مشورت با او شاد شد و به اصحاب گفت: من جز به مشورت و سخن على رفتار نخواهم كرد و او را در مشورت مى‏ستایم و پیشانى‏اش را سفید مى‏بینم (همان، ص 148).

4. جنگ خراسان
در جنگ خراسان، امام على ویژگى‏ها و امتیازات یك یك شهرهاى خراسان را برشمرد و خلیفه دوم را به فتح آن‏جا تشویق كرد (ابن اعثم، ج 2، ص 78).

نقش پیروان على علیه‏السلام در جنگ ها
نقش مؤثر یاران و پیروان على علیه‏السلام در نبردهاى عصر خلیفه دوم، برجستگى ویژه‏اى دارد. پیروزى اسلام در فتح سرزمین‏هاى مجاور، مرهون كوشش‏هاى بى‏وقفه و فرماندهان دلیر و یاران حضرت بود؛ البته حضور مستقیم یاران على علیه‏السلام درنبردهاى فاتحانه بدون اجازه پیشوا و رهبرشان نبود؛ چنان‏كه سلمان فارسى از سوى خلیفه به حكومت مدائن گماشته شد و او نپذیرفت تا این‏كه على علیه‏السلام به او اجازه داد (مرتضى عاملى، فصلنامه تاریخ، س اول، ش 3، ص 378).

مالك اشتر در جنگ قادسیه حضور داشت (دینورى، ص 120) و «آمد» و «نصیبین» به دست او فتح شد (ابن اعثم، ج 1، ص 34). حذیفة بن یمان، در جنگ نهاوند جزو فرماندهان سپاه بود (ابن عثمان ذهبى، ج 1، ص 25). به روایت دینورى، او پس از نعمان بن مقرن، فرماندهى سپاه اسلام را به عهده گرفت (احمد بن داوود دینورى، ص 135). عمّار یاسر در فتح مصر، فرماندهى سواره نظام را به عهده داشت (ابن اعثم، ج 2، ص 36). او در فتح دیار بكر نیز به اتفاق مقداد بن اسود حضور یافت (همان، ص59). هاشم بن عتبه مرقال، برادرزاده سعد بن ابى وقاص و از یاران باوفا و فداكار على علیه‏السلام بود. وى به فرماندهى سپاه پنج هزار نفره در عصر خلیفه دوم منصوب شد و در فتح بیت المقدس نیز حضور یافت (واقدى، ص 144). او در فتح آذربایجان، در رأس گروهى از سپاهیان قرار داشت (طاهر بن مطهر مقدسى، ج 5 ص 182). جریر بن عبد الله بجلى در جنگ قادسیه جزو فرماندهان سپاه بود و در جلولاء نیز حضور یافت و در حمله به عراق و حیره، فرماندهى سپاه به عهده او قرار داشت (احمد بن یعقوب، ج2، ص 120)؛ البته حضور یاران على علیه‏السلام در جنگ‏هاى زمان خلفا به سبب علاقه آنان براى گسترش و توسعه اسلام در خارج از مرزهاى كشور اسلامى بوده است.

یاران على علیه‏السلام و حكومت
حضور برخى یاران على علیه‏السلام در صحنه سیاسى و امور حكومتى در جهت حفظ وحدت، به اجازه رهبرشان امام على علیه‏السلام فعالانه بوده است؛ چنان كه سلمان فارسى پس از فتح مدائن به وسیله سعد بن ابى وقاص، از طرف خلیفه به ولایت و حكومت مدائن منصوب شد(ابن اعثم كوفى، ج 1، ص 286)، و خلیفه عمار یاسر را به ولایت كوفه گماشت(طاهر بن مطهر مقدسى، ج 5، ص 180).

حضور على علیه‏السلام در حكومت
وحدت امت اسلامى براى على علیه‏السلام چنان مهم بود كه خلیفه دوم هنگامى كه مى‏خواهد مدینه را به مقصد رسیدگى به امور مهم مسلمانان ترك گوید، على علیه‏السلام را جانشین خود در مدینه قرار مى‏دهد و مردم را به پیروى از وى ملزم مى‏كند. با این كه امام على علیه‏السلام حقش را غصب شده مى‏بیند، درباره آنچه به وحدت و سرنوشت امت اسلامى مربوط مى‏شود، كوتاهى نمى‏ورزد؛ بنابراین، امام على علیه‏السلام در طول خلافت عمر بن خطاب سه بار به جانشینى وى در مدینه و اداره این شهر منصوب شده است:

1. یكى از مواردى كه خلیفه على علیه‏السلام را به طور رسمى در مدینه جانشین خود كرد، هنگامى بود كه به حركت به سوى شام تصمیم گرفت.(8) خلیفه در این زمان میان لشكریان مدینه خطبه‏اى را قرائت كرد و پس از حمد خدا گفت: ایها الناس إنى خارج الى الشام للامر الذى قد علمتم، ولو لا أنى اخاف على المسلمین لما خرجت، و هذا على بن ابى طالب رضى الله عنه بالمدینه، فانظروا ان حزبكم‏امر علیكم به و احتكموا الیه فى اموركم واسمعوا له و اطیعوا، أفهمتم ما امرتكم به؟ فقالوا: نعم سمعا و طاعة (احمد بن اعثم كوفى، ج 1، ص 225).

اى مردم! من به سوى شام مى‏روم و اگر ترس از تهدید و خطر براى مسلمانان نبود، هرگز از مدینه خارج نمى‏شدم. این على بن ابى‏طالب در مدینه است. به سوى او نظر كنید و من امر شما را به او مى‏سپارم و او حاكم میان شما است. حرف او را بشنوید و از او اطاعت كنید. آیا دانستید آنچه را به شما گفتم؟! مردم همه گفتند: بله شنیدیم و اطاعت مى‏كنیم.

2. مورد دیگر زمانى اتفاق افتاد كه خلیفه پس از مشورت با على علیه‏السلام در خصوص اعزام لشكریان براى كمك به سپاه مسلمانان در نبردهاى قادسیه و جسر، تصمیم به خروج از مدینه گرفت؛ بدین سبب على علیه‏السلام را در مدینه جانشین خود ساخت.(9)

3. مورد دیگر این است كه خلیفه پس از مشورت با على علیه‏السلام تصمیم گرفت خود به بیت‏المقدس برود تا شرط صلح اهالى این شهر را كه جز با آمدن خلیفه به بیت المقدس صورت نمى‏گرفت، برقرار سازد.در این زمان، خلیفه امام على علیه‏السلام را در مدینه جانشین خود ساخت؛ سپس جهت سفر به فلسطین عازم شد(واقدى، ص 149).

آنچه تاكنون در مورد حضور موقت على علیه‏السلام در حكومت ملاحظه شد، طبق منابع معتبر اهل سنت بود. برخى مورخان شیعه مثل شریف رضى نیز مسأله حضور موقت على علیه‏السلام را در حكومت به نحوى ذكر كرده است: هنگامى كه خلیفه به سوى شام مى‏رفت، عباس نیز همراه او بود. خلیفه به عباس گفت: شاید تو گمان مى‏كنى در این امر از من محق تر هستى؟ عباس نیز پاسخ داد: محق تر از من و تو كسى است كه در مدینه جانشین تو شده است؛ همان كه ما را با شمشیر زد تا به اسلام گرویدیم؛ یعنى على بن ابى طالب (شریف رضى، ص 77).

ب. مشاوره سیاسى
خلیفه دوم در امور سیاسى نیز به ارشادات على علیه‏السلام نیاز داشت. ژرف نگرى و خیراندیشى على علیه‏السلام در امور گوناگون از جمله مشورت‏هاى سیاسى، باعث تقویت و استحكام جامعه اسلامى مى‏شد.

1. نقل شده است كه برخى دانشمدان اظهار مى‏كرده‏اند: عجم یعنى اهل شهرهاى همدان، رى، اصفهان، نهاوند و ... به شهرهاى یك‏دیگر نامه فرستاده‏اند كه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از دنیا رفت. پس از او ابوبكر كه حاكم آنان بود نیز هلاك شد. بعد از او، عمر كه عمر طولانى خواهد داشت شهرهاى شما را مورد تجاوز قرار مى‏دهد. لشكریان عمر را از شهرهاى تان بیرون برانید و با آنان به نبرد برخیزید.

عمر، پس از شنیدن این خبر هراسان به مسجد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمد و با گروهى از مهاجر و انصار مشورت كرد. هر یك به گونه‏اى سخن گفت و خلیفه قانع نشد. سرانجام على علیه‏السلام فرمود: من چنین رأى مى‏دهم كه مردم شام، یمن، مكه و مدینه را از جایش حركت ندهى و به مردم بصره هم بنویسى كه سه گروه شوند: گروهى از آنان براى نگهبانى از زنان و فرزندان خود در بصره بمانندو گروهى دیگر بر سر اهل ذمّه باشند تا عهد شكنى نكنند و گروهى دیگر به كمك برادران خویش روند. عمر گفت: آرى رأى درست و صواب همین است . من دوست دارم پیرو این رأى بمانم و پشت سر هم سخنان على علیه‏السلام را بر زبان جارى مى‏كرد و با شگفتى آن سخنان [حكیمانه] را ردیف مى‏كرد(شیخ مفید، الارشاد، الباب الثانى، فصل 60).

2. خلیفه پس از فتح مدائن در ربیع الاول سال شانزدهم هجرت، تصمیم به ثبت تاریخ گرفت. سرانجام خلیفه نظر امام على علیه‏السلام را پذیرفت و تاریخ را از هجرت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مقرر كرد(ابن عساكر، ج1، ص 36؛ حاكم نیشابورى، ج 2، ص 14).

ج. مشاوره اقتصادى
بدون شك، درایت و بینش امام على علیه‏السلام از تمام اصحاب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بیشتر بوده است؛ از این رو خلفا در موارد متعددى كه دچار مشكل مى‏شدند، به حضرت رجوع كرده، راه‏حل نهایى را از او مى‏خواستند. از آن جمله معضلات اقتصادى و اراضى حكومت و جامعه بود كه خلیفه با مراجعه به على علیه‏السلام و مشاوره با وى، به حقیقت رهنمون مى‏شد.

1. میزان دریافت از بیت المال: فردى كه در جامعه مسؤولیت رهبرى را به عهده مى‏گیرد، براى او حقوقى را در نظر مى گیرند كه صرف تأمین زندگى وى شود.

عمر در عصر خلافت، با صحابه از جمله امام على علیه‏السلام در این موضوع مشورت كرد و سرانجام دیدگاه حضرت را پذیرفت كه فرمود: به میزانى كه زندگى خود و خانواده‏ات تأمین شود، از بیت‏المال بردار(ابن ابى‏الحدید، ج 12، ص 220؛ ابوالفرج جوزى، ص 97).

2. مصرف جواهر كعبه: عمر مى‏خواست جواهرات كعبه را به مصرف سپاه اسلام برساند. امام علیه‏السلام فرمود: چون پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به آن‏ها دست نزده است تو نیز به آن دست نزن! عمر سخن حضرت را پذیرفت و شعار «لو لاك لافتضحنا» سر داد(امینى، ج 1، ص 177؛ سید محسن امین، ج 1، ص436).

3. تقسیم سرزمین‏هاى عراق: خلیفه دوم در مورد سرزمین‏هاى حاصلخیز اطراف كوفه كه در دست مسلمانان قرارگرفته بود، نظر على علیه‏السلام را جویا شد. حضرت به او فرمود: اگر زمین‏ها را بین ما نسل كنونى مسلمانان تقسیم كنى، براى مسلمانان آینده سودى ندارد؛ ولى اگر در دست صاحبان آن‏ها باقى گذارى تا در آن كار كنند و به دولت اسلامى مالیات بپردازند، براى هر دو نسل كنونى و آینده مفید خواهد بود. خلیفه دوم با جمله «این نظر بسیار خوبى است»، موافقت خود را اعلام كرد(احمد ابن یعقوب، ج 2، ص 151).

د. على علیه‏السلام و امور دیوانى
على علیه‏السلام در این دوران در پاره‏اى امور دیوانى به ارائه راهنمایى‏ها و پاسخگویى به معضلات مورد ابتلاى خلیفه هم مى‏پرداخته است كه نمونه‏هایى ذكر مى‏شود:

1. زنى دیوانه را كه زنا كرده بود، نزد عمر آوردند. وى پس از مشورت با مردم، دستور داد او را رجم كنند. امام علیه‏السلام پس از آگاهى از این حادثه دستور داد، زن را بر گردانند و خود نزد عمر آمد و فرمود: آیا نمى‏دانى كه قلم تكلیف از سه طایفه برداشته شده است: از مجنون تا بهبود یابد. از خوابیده تا بیدار شود و از كودك تا بالغ گردد! عمر در حالى كه تكبیر مى‏گفت، دستور داد زن را باز گردانند وحدى بر او جارى نسازند(محمد اوس قلعه چى، ج 1، ص 29).

2. نقل شده است: زنى را كه در حال عده ازدواج كرده بود، نزد عمر آوردند. او مهر زن را ستاند و به بیت المال سپرد و دستور داد زن و مرد براى همیشه از یك‏دیگر جدا شوند و به كیفر رسند. امام علیه‏السلام این داورى را نادرست خواند و فرمان داد از یك‏دیگر جدا شوند و زن عده اول را كامل كند و سپس عده دیگرى براى ازدواج دوم بگیرد و شوهر دوم را به دلیل نزدیكى با زن به پرداخت مهر المثل مكلف كرد(بیهقى، ج 11، ص 436).

3. عمر شارب الخمر را با چهل ضربه شلاق حد مى‏زد تا این كه شراب خوارى رواج یافت. با اصحاب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در این زمینه مشورت كرد. على علیه‏السلام نظر داد كه شراب خوار را 80 ضربه شلاق بزنند و چنین استدلال كرد: شخص شراب خوار مست شده و عقل خود را از دست مى‏دهد و در این هنگام هذیان خواهد گفت و به تهمت زدن به دیگران خواهد پرداخت؛ پس مجازات او به میزان مجازات افترا خواهد بود. خلیفه دوم نظر امام علیه‏السلام را پذیرفت و از آن به بعد، حد شارب الخمر به میزان 80 ضربه معیّن شد(محمد ابن ابى یعلى، الفرا، ص 228).

ه . على علیه‏السلام مرجع علمى
گسترش اسلام پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و گذشت زمان باعث شد تا مسلمانان با برخى پدیده‏هاى تازه روبه‏رو شوند كه حكم آن‏ها در قرآن و روایات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وجود نداشت. مسلمانان در حل چنین مسائلى با مشكلاتى مواجه شدند. برخى از اصحاب دربرخورد با این گونه موارد به جاى تمسك به قرآن و روایات به ظن و گمان یا به رأى خود عمل مى‏كردند. على علیه‏السلام كه اعلم امت اسلام و دروازه شهر علم پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود(متقى هندى، ج 11، ص 600 و 614؛ به ابن ابى الحدید، ج 7، ص 218؛ محمدباقرمجلسى، ج 3، ص 118)، به كمك خلفا از جمله عمر كه از حل پدیده‏هاى تازه ناتوان مى‏شد، مى‏شتافت و حكم الاهى را بیان مى‏كرد تا آن جا كه شعار « لو لاعلى لهلك عمر»(امینى، ج 3، ص 97) شنیده شد.

تاریخ، بسیارى از همیارى‏هاى امام على علیه‏السلام را در این باره بیان كرده، و از زبان معاویه نیز آمده است كه هرگاه براى عمر مشكلى پیش مى‏آمد، نزد على علیه‏السلام مى‏رفت(همان، ص 98؛ احمد طبرى، ص79) و حضرت نیز عالمانه پاسخ مى‏داد؛ البته خلفا از پرسیدن احكام شرعى از امام علیه‏السلام ابایى نداشتند تا آن جا كه گاهى در حضور مردم از امام علیه‏السلام سؤال كردند و پاسخ مى‏گرفتند و حتى دربرخى موارد، مورد سرزنش اطرافیان قرار مى‏گرفتند؛ براى مثال، دو نفر، از خلیفه دوم در مورد طلاق پرسیدند. عمر به عقب نگریست و پرسید: «اى على! نظر تو در این مورد چیست؟ » امام علیه‏السلام با دو انگشت خود اشاره كرد و به این وسیله پاسخ داد. عمر جواب امام علیه‏السلام را به پرسشگران رسانید آن‏ها اعتراض كردند كه «ما از تو مى‏پرسیم، آن‏گاه تو از دیگرى مى‏پرسى؟» عمر گفت: آیا پاسخ‏دهنده را مى‏شناسید؟ وى على بن ابى‏طالب علیه‏السلام است و من از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدم كه ایمان على علیه‏السلام از وزن آسمان‏ها و زمین سنگین‏تر است(مجلسى، ج 40، ص 119).

گروهى از عالمان یهود در زمان عمر به مدینه آمده، گفتند: « ما سؤال‏هایى داریم كه اگر جواب ما را دادى روشن مى‏شود اسلام حق، و محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پیامبر خدا است؛ و گرنه معلوم مى‏شود اسلام باطل است». قفل آسمان چیست؟ كلید آسمان‏ها چیست؟ كدام قبر صاحب خود را با خود به اطراف برد؟ كدام كس قوم خود را ترسانید، ولى از جن و انس نبود؟ و چند سؤال دیگر. عمر كه پاسخى نداشت، سر به زیر انداخت و گفت: « بر عمر عیب نیست كه از وى سؤالى بشود و چون پاسخ آن را نداند، بگوید نمى دانم». عالمان یهود حركت كرده، گفتند: «معلوم شد اسلام باطل است». سلمان كه شاهد جریان بود، نزد على علیه‏السلام آمد و با شعار «أغث الاسلام» از حضرت كمك خواست. على علیه‏السلام لباس پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به تن كرد و به مسجد آمد. چون نظر عمر به امام علیه‏السلام افتاد، بلند شده و گفت: « هرگاه مشكلى پیش آید، نزد تو مى‏آیند». امام علیه‏السلام با عالمان یهود شرط كرد كه اگر جواب آن‏ها را مطابق تورات داد، مسلمان شوند. آن‏ها نیز پذیرفتند. امام علیه‏السلام فرمود: قفل آسمان‏ها شرك است كه عمل انسان با وجود آن بالا نمى رود و قبول نمى‏شود و كلید آن شهادتین است. قبرى كه صاحب خود را حمل مى‏كرد، همان ماهیى است كه یونس را بلعید و موجودى از غیر جن و انس كه قوم خود را ترسانید، مورچه‏اى است كه به مورچه دیگر گفت: به لانه‏ها وارد شوید تا سلیمان و سپاهش شما را پایمال نكند. هر سه تن از عالمان یهود ایمان آورده، على علیه‏السلام را اعلم امت اسلامى معرفى كردند(امینى، ج 6، ص 154).

امام على علیه‏السلام و خلیفه سوم
همكارى‏هاى علمى و فكرى امام على علیه‏السلام با خلفا، فقط به دوران خلافت خلیفه اول و دوم خلاصه نشد. حضرت كه تمام كوشش او وحدت و حفظ جامعه نوبنیان اسلامى بود، نیازهاى علمى و سیاسى اسلام و مسلمانان را در زمان خلیفه سوم نیز بر طرف مى‏كرد و خلیفه سوم هم پیوسته از افكار و راهنمایى‏هاى امام على علیه‏السلام بهره‏مند شد. این‏جا برخى از همكارى‏هاى امام على علیه‏السلام با خلیفه سوم بیان مى‏شود.

أ. پناهگاه علمى
امام على علیه‏السلام به گسترش اسلام در جهان و تثبیت بنیان آن در داخل كشور اسلامى مى‏اندیشید و با آشنا ساختن مردم با معارف و احكام الاهى به دفاع از اسلام نو پا مى‏پرداخت؛ از این رو هرگاه خلیفه سوم دست نیاز به سوى امام على علیه‏السلام مى‏گشود، حضرت او را یارى مى‏كرد.

شخصى نزد عثمان آمد و از وى درباره خریدن دو كنیز و آمیزش با هر دوى آن‏ها كه با هم خواهر هستند پرسید. عثمان در پاسخ گفت: یك آیه قرآن، آن را مجاز مى‏داند در حالى كه آیه دیگر، آن را تحریم كرده است. گر چه دوست ندارم به چنین كارى دست زنم، حلال بودن آن بر حرمت آن ترجیح دارد. آن شخص از مجلس بیرون آمد و در راه با امام على علیه‏السلام روبه‏رو شد و همین مطلب را از حضرت پرسید و حضرت پاسخ داد: من تو را از این كار بر حذر مى‏دارم. اگر حكومت در دست من باشد و تو یا شخصى دیگرى را بیابم كه مرتكب آن شود، او را مجازات خواهم كرد(بیهقى، ج 7، ص164؛ قرطبى، ج 5، ص 117؛ سیوطى، ج 2، ص 136، زمخشرى، ج 1، ص518؛ ابن‏حزم، ج 9، ص 133؛ فخر رازى، ج 10، ص 36؛ شیخ مفید، الارشاد، الباب الثانى، فصل 60).

ظاهر آیه قرآن كریم «حرمت علیكم امهاتكم و بناتكم ... و ان تجمعوا بین الاختین»(نساء (4)، 23) آمیزش با دو كنیز كه با همدیگر خواهر باشند را تحریم مى‏كند؛ زیرا عموم و اطلاق آیه، انسان آزاد و برده را شامل مى‏شود؛ به همین جهت، امام على علیه‏السلام سؤال‏كننده را از ارتكات آن بر حذر داشت. صحابه و فقیهان نیز بر حرمت آن تأكید مى‏ورزیدند(فخر رازى، ج 10، ص 36ـ37؛ سیوطى، ص137؛ قرطبى، ص 117).

حال ببینیم مقصود عثمان از آیه تحلیل چیست. زمخشرى(زمخشرى، ج 1، ص 518) معتقد است كه خلیفه به آیه ذیل نظر داشته است: و الذین هم لفروجهم حافظون الاّ على ازواجهم او ماملكت ایمانهم(مؤمنون (23)، 5؛ معارج (70)، 29). نمازگزاران واقعى پاكدامن هستند و جز به همسران یا كنیزان خود چشم طمع ندارند.

اگر مقصود خلیفه این باشد، استدلال وى به آیه صحیح نخواهد بود؛ زیرا این آیه در مقام بیان حریم عفّت مؤمنان است و این كه انسان مؤمن جز در مدار زوجیت یا ملك یمین با هیچ زنى نزدیكى نمى‏كند و این مطلب با وجود شروط یا قیدهایى كه عموم این دو را تخصیص زند، منافاتى ندارد. آیه 22 نساء كه مى‏فرماید « حرمت علیكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم و عماتكم و خالاتكم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتكم اللاتى أرضعنكم و اخواتكم من الرضاعة و امّهات نسائكم و ربائكم اللاتى فى‏حجوركم.... و ان تجمعوا بین الاختین الا ما قد سلف»(نساء (4)، 23) مى‏تواند مخصص آیه یاد شده باشد و آن گاه با كنار هم گذاشتن این دو آیه، نتیجه مى‏گیریم كه آمیزش با دو كنیز كه با هم خواهر باشند، حرام است.

ب. امام على علیه‏السلام و داورى‏هاى عثمان
1. زنى پس از گذشت شش ماه از زمان ازدواج، وضع حمل كرد. عثمان دستور رجم او را صادر كرد. امام على علیه‏السلام به او فرمود: «آیا قرآن نخوانده اى ؟! » عثمان گفت: «خوانده‏ام». امام على علیه‏السلام فرمود: «آیا نشنیده اى كه خداوند مى‏فرماید: «حمله و فصاله ثلاثون شهرا»(احقاف (46)، 15) و در جایى دیگر مى‏فرماید: «حولین كاملین»(بقره (2)، 233). با این حساب مدت حمل مى‏تواند شش ماه باشد » عثمان گفت: به خدا سوگند! تاكنون به این حقیقت آگاه نشده بودم(بیهقى، ج 11، ص 428)؛ البته برخى عالمان اهل سنت قضیه پیشین را با اندكى تفاوت، هم به عثمان و هم به عمربن خطاب نسبت داده‏اند.

2. از جمله حقوق زن در اسلام این است كه اگر مردى همسر خود را طلاق دهد و پیش از آن كه عده زن سپرى شود مرد در گذرد، زن هم چون ورثه دیگر، از شوهر خود ارث مى‏برد؛ زیرا تا عده زن سپرى نشده، پیوند زناشویى بر قرار است.

در زمان خلافت عثمان، مردى داراى دو زن یكى از انصار و دیگرى از بنى هاشم بود. از قضا آن مرد، زن انصارى خود را طلاق داد و پس از مدتى در گذشت. زن انصارى نزد خلیفه رفت و گفت: هنوز عده من سپرى نشده است و من میراث خود را مى‏خواهم. عثمان در داورى فرو ماند و جریان ر ابه اطلاع امام على علیه‏السلام رساند. حضرت فرمود: اگر زن انصارى سوگند یاد كند كه پس از در گذشت شوهرش سه بار قاعده نشده است مى‏تواند از شوهر خود ارث ببرد.

عثمان به زن هاشمیه گفت: این داورى مربوط به پسر عمت على است و من در این باره نظرى ندارم. وى گفت: من به داورى امام على علیه‏السلام راضى هستم. او سوگند یاد كند و ارث ببرد(نورى طبرسى، ج 17، ص 200، ح 21145).

ج. امام على علیه‏السلام و ناراضیان خلیفه
امام على علیه‏السلام با سه حاكم در سه دوره متفاوت رو به رو بود كه هر كدام موضعى متفاوت و فراخور خود را مى‏طلبید. در دوران خلیفه اول و دوم مردم به طور نسبى آرام و راضى بودند. در عصر خلیفه سوم مردم از وضعیت موجود به ستوه آمده، نتوانستند چنین وضعیتى را تحمل كنند.

1. وساطت و میانجیگرى
امام على علیه‏السلام بین خلیفه و ناراضیان جامعه، نقش میانجیگرى و موضع مصلحانه را اتخاذ كرد. این بدان معنا نبود كه اعمال خلیفه مورد رضا و قابل دفاع براى‏حضرت باشد. على علیه‏السلام مى‏كوشید تا با وساطت خود، از وقوع فتنه و آشوب در جامعه جلوگیرى كند.

زمانى كه ناراضیان مصر براى بار اول، اطراف منزل عثمان جمع شدند، خلیفه كه بارها با وساطت امام على علیه‏السلام از نارضایى ناراضیان نجات یافته بود، فردى را نزد امام على علیه‏السلام فرستاد و احتمال كشته شدن خود را به وى گوشزد كرد و از امام خواست تا ضمن صحبت و تعهد به قبول خواسته‏هاى آنان از طرف وى، ناراضیان را بازگرداند. امام على علیه‏السلام میان ناراضیان حضور یافته، قول و تعهد خلیفه را گوشزد كرد و مردم نیز با شرط نوشتن عهد نامه كتبى و ارائه سه روز مهلت به خلیفه، همان گونه كه او خواسته بود، اطراف منزل خلیفه را ترك كردند(طبرى، ج 3، ص 394 ج 377).

2. فرستادن آب
هنگامى كه انقلابیان، خانه عثمان را محاصره كردند، كوشش‏هاى امام على علیه‏السلام به نتیجه‏اى نرسید. محاصره كنندگان با جدیّت تمام، خواستار تحویل مروان و بر كنارى خلیفه شدند؛ ولى خلیفه، مروان را تحویل نمى‏داد؛ زیرا مى‏ترسید وى را به قتل برسانند و خود نیز حاضر به بركنارى نمى‏شد.

عثمان این بار نیز براى امام على علیه‏السلام پیام فرستاد كه «این قوم او را خواهند كشت، و آب را بر او بسته‏اند» و از امام على علیه‏السلام تقاضاى آب كرد(بلاذرى، ج 5، ص 68 و 69). امام، مشك‏هایى از آب را از طریق فرزندانش حسن و حسین علیه‏السلام براى خلیفه فرستاد و محاصره كنندگان چون دیدند اینان فرزندان امام على علیه‏السلام هستند، ممانعتى از بردن آب نكردند.

خلیفه شعرى براى امام على علیه‏السلام فرستاد كه « فان كنت مأ كولا فكن انت آكلى ...؛ اگر بنا است من خورده شوم، تو خورنده‏ى من باش، و گرنه مرا دریاب»(ابن خلدون، ج 2، ص 1047).

3. جلوگیرى از قتل خلیفه
هنگامى كه به امام على علیه‏السلام خبر مى‏رسد مردم تصمیم گرفته‏اند عثمان را بكشند، حضرت به فرزندان خود حسن و حسین علیه‏السلام دستور مى‏دهد «شمشیرهاى خود را بردارید و بر در خانه عثمان بایستید و اجازه ندهید كسى به خلیفه دست یابد»(10)(سیوطى، ص 159؛ بلاذرى، ج 6، ص 185). فرزندان امام على علیه‏السلام به سرعت تمام، خود را به خانه عثمان رساندند و با مهاجمان نبرد كردند به حدى كه سر و صورت امام حسن علیه‏السلام خونین و سر قنبر غلام امام على علیه‏السلام به شدت مجروح شد(سیوطى، ص 160، على بن الحسین مسعودى، ج 2 ص 348).

4. به خاك سپارى عثمان
هنگامى كه خبر قتل خلیفه به امام على علیه‏السلام رسید، حضرت شتابان به سوى منزل وى شتافت و در این هنگام به محافظان منزل از جمله دو فرزندش حسن و حسین علیه‏السلام اعتراض كرد.

سرانجام با وساطت و میانجیگرى امام على علیه‏السلام و فرستادن فرزندش حسن علیه‏السلام خواست تا اجازه دهند خلیفه دفن شود. آنان حرمت امام على علیه‏السلام را نگاه داشتند و امام به همراه چند تن از صحابه، او را به خاك سپردند (ابن اعثم كوفى، ج 2 ص242، طبرى، ج 3، ص 438، ذكر بعضى سیر عثمان بن عفان).

نتیجه
پس از درگذشت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و در جریان سقیفه، عده‏اى فرصت طلب، جهت ایجاد اختلاف، براى بیعت به درِ خانه على علیه‏السلام آمدند و حضرت دست رد به سینه آنان كوبید و براى مصالح برتر و وحدت امت اسلامى سكوت، و در جهت وحدت اسلامى با خلفا همكارى كرد.

على علیه‏السلام در دوران 25 ساله سكوت خویش بیشتر مى‏كوشید وظیفه الاهى و انسانى خود را در قالب مشاوره‏هاى نظامى، سیاسى، علمى، قضایى، اقتصادى و. .. براى حفظ دین و ثبات جامعه نوپاى اسلامى به انجام رساند. او نمى‏توانست در برابر معضلات گوناگون كه دامنگیر اسلام و امت اسلامى شده بود و بقاى دین و حیات مسلمانان را به خطر جدى انداخته بود، بى تفاوت بماند آن هم به بهانه این كه حقش را گرفته‏اند؛ البته همكارى على علیه‏السلام با خلفا به حدى بود كه خلفا از آن به نفع خویش بهره نگیرند و مشروعیت خود را مطرح نسازند.

على علیه‏السلام در سه دوران با سه شخص متفاوت روبه‏رو بود كه هر كدام از این دوران، موضع مناسب با خود را مى‏طلبید؛ بدین سبب حضرت در عصر خلیفه سوم، افزون بر این‏كه در جایگاه مرجع علمى و قضایى مورد مشورت خلیفه قرار گرفت، در برابر ناراضیان خلیفه نیز نقش میانجیگرى را به عهده داشت و هنگام محاصره خانه خلیفه و بستن آب بر وى، به خلیفه آب رساند و فرزندانش را براى حفاظت از او به درِ خانه‏اش گماشت. مراسم خاك سپارى خلیفه را نیز على علیه‏السلام انجام داد.


منابع و مآخذ
1 . محمدبن یعقوب كلینى، اصول كافى، دارالتعارف، الطبعه الربعه.
2 . محمد ابى یعلى الفرا، الاحكام السلطانیه، ایران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1406 ه.
3 . خواجه احمد بن محمد بن اعثم كوفى، الفتوح، هند، حیدر آباد دكن، دایرة المعارف العثمانیه، الطبعة الاولى، 1388 ه ؛ همو، بیروت دار الكتب العلمیه.
4 . محمد بن النعمان مفید، الارشاد، قم، انتشارات بصیرتى.
5 . محمد بن الحسن بن درید ازدى بصرى، المجتبى، دوم، هند، حیدر آباد 1362 ق.
6 . مجد الدین بن الاثیر، النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، تحقیق طاهر احمد زاوى و محمود محمد طناحى، مؤسسه اسماعلیان، قم، 1364 ش.
7 . عبدالملك ابن هشام، السیرة النبویه، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت، 1409 / 1989.
8 . على بن اثیر جزرى، الكامل فى التاریخ، بیروت 1409 / 1989.
9 . محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، بیروت، دار صادر.
10 . شریف رضى، الخصایص الائمه خصائص امیر المؤمنین علیه‏السلام ، تحقیق، الدكتور محمد هادى امینى، مشهد، مؤسسة طبع و النشر آستانة الرضویة المقدسه، 1406 ق.
11 . احمد بن حسینى بیهقى، السنن الكبرى، اول، دار الفكر، بیروت، 1419 ق.
12 . عبدالحسین امینى، الغدیر، تهران، 1371 ش.
13 . سید محسن امین، اعیان الشیعه، چاپ حسن امین، بیروت، 1986 م / 1406 ق.
14 . طاهر بن مطهر مقدسى، البدؤ التاریخ، مكتبة الاسلامیه، 1962 م.
15 . حاكم نیشابورى، المستدرك على الصحیحین، تلخیص، ریاض، مكتبة النصر الحدیث.
16 . شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبى، العبر فى خبر من عبر، تحقیق فؤاد سعید، كویت، دارالكتب، 1961 م.
17 . ابوحنیفه احمد بن داوود دینورى، الاخبار الطوال، طبع بنفقة المكتبة العربیه، نعمان الاعظمى، بغداد [بى تا].
18 . محمود زمخشرى، الكشاف، بیروت، 1407 ق.
19 . جلال الدین سیوطى، الدر المنثور فى التفسیر بالمأثور، قم، 1404 ق.
20 . محمد بن احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، بیروت، 1985 م/ 1405 ق.
21 . محمد بن عمر فخر رازى، التفسیر الكبیر، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
22 . یوسف بن عبدالبر قرطبى مالكى، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، بیروت 1328 ق.
23 . احمد بن یحیى بن بلاذرى، انساب الاشراف، حققه، محمد باقر المحمودى، لبنان، منشورات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1974 م.
24 . ابوزید عبدالرحمان بن محمد بن خلدون، العبر و دیوان المبتدا و الخبر فى ایام العرب ...، بیروت، دار كتب اللبنانى، 1956 م / 1061 ق.
25 . عبد الله بن مسلم بن قتیبه، الامامه و السیاسه، اول، قم، شریف رضى، 1363 ش.
26 . احمد بن عبدربه اندلسى، العقد الفرید، بیروت، 1409 ق/ 1989 م.
27 . ابن كثیر القرشى الدمشقى الشافعى، البدایه و النهایه فى التاریخ، مصر، مطبعة السعاده، 1351ش.
28 . محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، تهران، 1362 ش.
29 . نصیر الدین عبد الجلیل قزوینى رازى،بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضایح الروافض، سید جلال الدین محدث، 1371 ش.
30 . محمد بن جریر بن یزید طبرى، تاریخ الامم والملوك، تاریخ طبرى، بیروت، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم. دار التراث.
31 . كلاعى البلنسى و هذبه خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، اقتبسه من الاكتفأ، معهد الدراسات الاسلامیه، هند، 1920 م.
32. عبد الرحمان بن جوزى، تاریخ عمر بن خطاب، قدم له و علق علیه عبد الكریم الزماعى، دمشق.
33 . غزالى، احیاء علوم الدین، دوم، بیروت، 1405 ق/ 1985 م.
34 . عبد الرحمن ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، بیروت، 1391 / 1071.
35 . یوسف ابن جوزى، تذكره الخواص، تهران، كتابخانه نینوا.
36 . احمد ابن یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، بیروت، دار صادر، 1379 ق، ترجمه ابراهیم آیتى، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1378 ش.
37 . جلال الدین سیوطى، تاریخ خلفاء، مصر، مطبعة السعاده، 1371 ق.
38 . على بن حسن بن عساكر، تاریخ مدینه، دمشق، مجمع اللغة العربیه، 1398 ق.
39 . محمد بن حسن طوسى، تهذیب الاحكام، تصحیح و تعلیق على اكبر غفارى، اول، نشر صدوق، تهران، 1417 ق.
40 . احمد بن عبد الله طبرى، ذخایر العقبى فى مناقب ذوى القربى، قاهره، 1356 ق.
41 . ازدى بصرى، فتوح الشام، صححه ویلیام ناسولیس ایرلندى، طبع فى كلكته، 1854 ق.
42 . محمد معین، فرهنگ معین، چهارم، 1360 ش.
43 . خلیل جرّ، سید حمید طبیبیان، فرهنگ لاروس، مؤسسه انتشارات امیر كبیر، تهران، 1367 ش.
44 . جعفر سبحانى، فروغ ولایت، قم، مؤسسه امام صادق علیه‏السلام 1376 ش.
45 . واقدى، فتوح الشام، الطبعه الثانیه، بالمطبعه العثمانیه، شیخ عثمان عبدالرزاق، 1304 ق.
46 . یحیى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، تعلیق رضوان محمد رضوان، مصر، المطبعه المصریه بالاز هر، الطبعه الاولى 1350 /1319 ق.
47 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، 1404 ق.
48 . مرتضى عالمى، فصلنامه مطالعات تاریخى، سال اول، ش 3، 1368 ش.
49 . متقى هندى، كنز العمال، بیروت، 1409 ق/ 1989 م.
50 . محمد رواس قلعه چى، موسوعة فقه على بن ابى طالب علیه‏السلام ،اول، دارالنفائیس، بیروت 1417 ق.
51 . محمد بن النعمان، مفید، مصنفات، قم، 1413 ق.
52 . ابوالحسن على بن الحسین مسعودى، مروج الذهب، مصر، مطبعة البهیة المصریه، ادارة الملتزم 1346 ق.
53 . جعفر سبحانى، مبانى حكومت اسلامى، ترجمه و نگارش داوود الهامى، موسسه علمى و فرهنگى سید الشهدا، 1370 ش.
54 . میرزا حسین النورى الطبرسى، مستدرك الوسائل، موسسه آل البیت علیه‏السلام لاحیاء التراث، 1407ق.
55 . فخر الدین طریحى، مجمع البحرین.
56 . عبده، صبحى صالح، نهج البلاغه.
57 . وحدت جوامع در نهج البلاغه، برگرفته از آثار آیت‏الله جوادى آملى، سعید بند على، مركز نشر اسراء، اول، 1380 ش.

پى‏نوشت‏ها:
1ـ صیرورة الشیئین الموجودین شیئا واحدا.
2. ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، ابویوب انصارى، عباس عموى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فروة ا بن عمرو، ابى ابن كعب، براءابن عازب، ابوالهیثم ابن التیهان، خالدبن سعید و بریده اسلمى، خزیه ابن ثابت و...، بیعت نكردند (ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 4، ص247).
3. در خطبه سوم نهج البلاغه، چهار مرتبه از خلیفه اول انتقاد شده است. در خطبه سوم بخش 8 6 از خلیفه دوم انتقاد شده است. در خطبه 3 بخش 11 10 از خلیفه سوم انتقاد شده است.
4. این‏كه على علیه‏السلام همسر خود را در شب غسل داده و دفن كرده است، ناخشنودى خود و دختر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را اعلان كرد. (محمد بن جریر بن یزید، تاریخ طبرى، ج 3، ص 208؛ اسماعیل البخارى، صحیح بخارى، ج 3، ص142).
5. این عده كسانى چون مسیلمه كذاب، طلحه بن خویلد، سجاح بنت سلمى و ... بودند كه قبایلى چون اسد، بنى سلیم و غطفان را گرد خود فراهم ساخته بودند (احمد بن ابى‏یعقوب، تاریخ یعقوبى، ابراهیم آیتى، ج 2 ص 4).
6. از این عده قبایل كنده، حضر موت، بنى یربوع و رئیس آنان مالك بن نویره، قیس بن عاصم، حارثة بن سراقه و ... هستند (كلاعى البلنسى، تاریخ الردّه، ص3 و10).
7. على علیه‏السلام فرمود: «و الله لو تظاهرت العرب على قتالى...؛ به خدا سوگند! اگر عرب تماما در كارزار با من روبه‏رو شوند، به آنان پشت نمى‏كنم (نهج البلاغه، عبده، نامه 45، ص 81).
8. «كان سبب قدوم عمر الى الشام ن ابا عبیدة حصر بیت المقدس فطلب اهله منه ن یصالحهم على صلح اهل مدن الشام و أن یكون المتولى للعقد عمر بن خطاب، فكتب الیه بذالك فسار عن المدینه واستخلف علیه على بن ابى طالب» (ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت، دار الفكر، ج 2، ص 348، ذكر فتح بیت المقدس، عبد الرحمن ابن خلدون، تاریخ، ج2، قسمت 2، ص 91؛ محمد طبرى، ج 3، ص 480).
9. «ثم جمع وجوه اصحاب رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله [و اعلام العرب] و ارسل الى على علیه‏السلام و كان استخلفه على المدینه فاتاه» (ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، ج 2 ص 309 « ذكر ابتداء امر القادسیه»).
10. اذهبا بسیفكما حتى تقوما على باب عثمان فلا تدعا احدا یصل الیه.


منبع: مجله اندیشه تقریب ، شماره 4
 

نظرات شما :
بسمه تعالی
باسلام.مقاله نوشته شده توسط آقای اسماعیل دانش بنام تعامل حضرت علی علیه السلام با خلفا دارای اشکالاتی است.
1-جمله:"روزی که علی علیه السلام دست روی دست گذاشته بود بانوی گرامی حضرت فاطمه علیها سلام اورا به قیام دعوت کرد".
2-"امامان معصوم علیهم السلام نیز که حاکم منصوب و منصوص از طرف خداوند بر امت مسلمان بودند با حاکمان زمانه خود در جهت حفظ وحدت تعامل و همکاری داشتند".
اگر با دقت این موارد خوانده شود با توجه به اسناد تاریخی متوجه می شوید که نویسنده تاریخ را تحریف نموده و دچار اشتباه فاحشی شده است
م.ح.

هوالحق
به نظر بنده نتيجه گيری اشتباه فاحش و تحريف تاريخ با واقعييات تاريخی موجود سازگار نمی باشد . اگرچه در هردو مورد ذكر شده در اظهار نظر فوق به نظر می رسد كه انتخاب كلمات نقش موثرتری در برداشت فوق داشته است . به عنوان مثال دست روی دست گذاشتن حضرت علی عليه‏السلام به عنوان يك برداشت كلی از حفظ وحدت، انتخاب وزينی نمی باشد اگرچه مشخص است نويسنده محترم آنرا در مقابل قيام و اقدام نظامی در جهت احقاق حقوق به كار برده‏اند .
در مورد دوم نيز تنها همين امر كه هيچكدام از ائمه اطهار (ع) بجز سيدالشهداء (ع) به قيام عليه حكومت زمان خود دست نزدند و براساس روايات متعدد و متقن تاريخی در برخی موارد با حكومت های زمان خود تعامل داشته‏اند، هرچند با زور، لكن از آنجا كه نويسنده محترم اساس مقاله‏اش پيرامون اميرالمومنين (ع) است گسترش آن به ديگر ائمه اطهار (ع) كه خود يك مقاله مفصل را می طلبد ، بدون ذكر شواهد عديده ، همانگونه كه درباره امام اول انجام داده است می تواند يك نقطه ضعف شمرده شود .
م.س.