امام على(ع) و غيرت دينى

عبدالرحمان باقرزاده


اشاره
واژه غيرت محبوب همه انسان ها و نزد همگان ارزشمند است. در لسان العرب و فرهنگ الرائد غيرت به معنى حميت آمده است. طريحى در مجمع البحرين مى گويد:
الغيره نفره طبيعيه تكون عن بخل مشاركه الغير فى امر محبوب له.
غيرت, نفرت طبيعى است كه ناشى از بخل انسان از شركت ديگرى در امر محبوبش مى باشد.
دهخدا در لغت نامه اش گويد:
غيرت در تداول فارسى زبانان به معنى حميت و محافظت عصمت و آبرو و ناموس و نگاهدارى عزت و شرف ... ابا و سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض, ناموس پرستى, تعصب و رقابت... .
صاحب نفائس العيون مى گويد:
مراد از آن, (غيرت) حميت محب است بر طلب قطع تعلق نظر محبوب از غير, يا تعلق غير از محبوب ..., غيرت از لوازم محبت است. چه هر كه محب است بناچار غيور است. (1)
شبيه اين تعابير در كتاب فرهنگ مصطلحات عرفا نوشته آقاى سجادى نيز آمده است. روشن ترين و شايع ترين جلوه غيرت, حفظ ناموس است كه نشانه انسانيت انسان است, قبل از آن كه ارزشى الهى باشد ارزشى انسانى است.
انسان غيرتمند محبوب خدا است هر چند كافر باشد.
جلوه بالاتر غيرت, غيرت دينى است. به تصريح قرآن كريم, مومنين بيشترين محبت را به خداوند سبحان دارند و قلبشان مملو از عشق حق است:
(والذين امنوا اشد حبا لله)(2)
از اين رو هر آنچه منسوب به رب العالمين است (اعم از كتاب و سنت و اولياى الهى) متعلق محبت عميق مومنين است. دين بالاترين محبوب مومن است. غيرت دينى يعنى مدافع حريم محبوب قدسى بودن و اجازه تجاوز به حريم دين را به هيچ كس ندادن. غيرت دينى, تلاش بى وقفه و خستگى ناپذير در راه نشر معارف دين و حاكميت ارزش ها و خشم مقدس در برابر متجاوزان به مرزهاى دين و حفظ روحيه دفاع از دين و آمادگى براى فدا كردن همه هستى در راه دين است.
در شرع مقدس, از اين روحيه مقدس به عنوان ((امر به معروف و نهى از منكر)) تعبير شده است. هر حركت اصلاحى و اقدام مثبتى كه تحت عنوان ((امر به معروف)) براى گسترش و تقويت مظاهر دينى صورت گيرد و همچنين هرگونه تلاش كه در راه از بين بردن فساد و تباهى ولا ابالى گرى و بى دينى و بى عدالتى و زدودن زنگارها از چهره مبارك دين و مقدسات و... تحت عنوان ((نهى از منكر)) انجام پذيرد, دقيقا مبين ((غيرت دينى)) و حساسيت به والاترين محبوب يعنى ((دين و شريعت)) مى باشد.

اهميت غيرت دينى در كتاب و سنت
آيين مقدس اسلام, ارزش فوق العاده اى براى ((امر به معروف و نهى از منكر)) قايل شده و پيروان خود را با اين مقياس مى سنجد. آيات و روايات بى شمارى در اين باره وارد شده است, كه نمونه هايى را در اينجا مىآوريم:
(كنتم خيرامه اخرجت للناس تإمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تومنون بالله(3))
مسلمانان هنگامى ((امت ممتاز و برتر)) محسوب مى شوند كه غيرت دينى در بين آنان زنده باشد. در اين آيه امر به معروف و نهى از منكر بر ايمان به خدا مقدم داشته شده كه نشان دهنده اهميت و عظمت غيرت دينى است.
(ولتكن منكم امه يدعون الى الخير و يإمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر واولئك هم المفلحون(4))
همچنين در آيات 79 و 78 سوره مائده به روشنى اعلام شده است كه لعن بنى اسرائيل به زبان حضرت داود و حضرت عيسى مسيح به دليل گناه و تعدى به مقدسات و خوددارى از ((نهى از منكر)) بوده است.
امام باقر(ع) مى فرمايند:
ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبيإ و منهاج الصلحإ, فريضه عظيمه بها تقام الفرائض و تإمن المذاهب و تحل المكاسب و ترد المظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعدإ(5).
امر به معروف و نهى از منكر راه انبيا و روش صالحان است. فريضه بزرگى كه در پرتو آن فرايض بر پا, راه ها امن و كسب ها حلال مى گردد و مظالم مردود گشته و زمين آباد مى شود و از اعدا و دشمنان افراد و جوامع انتقام گرفته مى شود.
امام حسين(ع) نيز هدف از قيام خونين خود را عمل به تكليف امر به معروف و نهى از منكر معرفى كرده و در جاهاى مختلف بر اين مهم تإكيد مى فرمايد. از جمله در وصيت نامه شريف خود مى فرمايند:
((اريد إن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر)).
و در بيانى ديگر مى فرمايند:
((إلا ترون ان الحق لايعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه ليرغب المومن فى لقإ الله محقا فانى لاإرى الموت الاسعاده ولا الحياه مع الظالمين الابرما...)).
امام باقر(ع) مى فرمايند:
((بئس القوم قوم يعيبون الإمر بالمعروف و النهى عن المنكر));
((آنان كه امر به معروف و نهى از منكر را عيب مى شمارند, بد قومى هستند)).
الگوى غيرتمندان در اين راه پرفراز و نشيب, انبيا و اولياى الهى و اهل بيت عصمت(عليهم السلام) مى باشند كه در راه عمل به تكليف الهى و نشان دادن غيرت دينى بالاترين و سخت ترين مشكلات را تحمل كرده و در برابر انواع تهمت ها و جسارت ها مردانه ايستادند و به وظيفه خود عمل نمودند.

غيرت دينى در كلام مبارك اميرالمومنين(ع)
غيرت دينى در كلمات نورانى اميرمومنان(ع) از جايگاه ويژه اى برخوردار است. غالب بيانات نورانى ايشان به نوعى با اين فريضه بزرگ ارتباط پيدا مى كند.
ما در اين بخش به بعضى از آن ها اشاره خواهيم كرد:
((فمن إمربالمعروف شد ظهور المومنين و من نهى عن المنكر ارغم انوف الكافرين))(6);
((آنكه امر به معروف كند پشت جبهه مومنان را مستحكم ساخته و هر كه از زشتى ها نهى كند, بينى كفار را به خاك ماليده است)).
و همچنين در جاى ديگر مى فرمايد:
اى مومنان, هر كس تجاوزى را (به حريم دين و مقدسات) بنگرد و شاهد دعوت به منكرى باشد و در دل آن را انكار كند, خود را از آلودگى سالم داشته است و هر كس با زبان (نيز) آن را انكار كند به پاداش خواهد رسيد و از اولى برتر است و آن كس كه با شمشير به انكار برخيزد تا كلام خدا بلند و گفتار ستمگران خوار گردد, او راه رستگارى را يافته و نور يقين در دلش تابيده است(7).
و يا اينكه مى فرمايد:
آن كه با منكرات نه با قلب و نه با زبان و نه با دست به مبارزه برنخيزد و مقابله ننمايد, او مرده اى زنده نماست(8).
حضرت با مقايسه امر به معروف و نهى از منكر با ساير فرايض و نيكى ها, غيرت دينى را والاترين ارزش قلمداد كرده و مى فرمايند:
تمام كارهاى نيكو و جهاد در راه خدا, برابر امر به معروف و نهى از منكر, چون قطره اى نسبت به درياى مواج و پهناور است... .
((فاذا حضرت بليه فاجعلوا اموالكم دون انفسكم و اذا نزلت نازله فاجعلوا انفسكم دون دينكم. فاعلموا ان الهالك من هلك دينه والحريب من حرب دينه(9)));
((آن گاه كه حادثه اى پيش آمد, اموالتان را سپر جانتان قرار دهيد و اگر حادثه اى پيش آمد كه دين و آيين تان در معرض خطر قرار گرفت, جانتان را فداى دين تان سازيد و بدانيد آن كس كه دينش از بين برود, نابود است و غارت زده كسى است كه دينش به غارت برود.))
اميرالمومنين(ع) در سفارش هاى روزهاى آخر عمر مبارك خود به فرزندان بزرگوارشان فرمودند:
((لاتتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم, ثم تدعون فلا يستجاب لكم));
((امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه اشرار بر شما مسلط مى شوند. سپس هر چه دعا كنيد, مستجاب نمى شود.))(10).
مولى الموحدين(ع) در مقابله با سردمداران بى دينى و فساد و باطل گرايان مى فرمايند:
((من احد سنان الغضب لله قوى على قتل اشدإ الباطل));
((آنكه سر نيزه خشم را به خاطر خدا تيز كند (يا دندان خشم را در راه خدا برهم فشارد) بركشتن باطل گرايان توانمند گردد(11))).
در قرآن و روايات به همان اندازه كه به مهر و محبت بين مومنين و خودىها دعوت شده, دعوت به خشم مقدس در برابر كفار و حرمت شكنان و متجاوزان به مرزهاى دين و مقدسات شده است. در حديث شريفى آمده است كه حضرت موسى به خداوند عرضه كرد:
((من اهلك الذ ين تظلهم فى ظل عرشك يوم لا ظل الاظلك؟));
((برگزيدگانت, آن ها كه در قيامت -كه سايه اى جز سايه مهر تو نيست - در سايه عرشت قرار مى دهى, چه كسانى مى باشند؟))
خداوند فرمود:
((الذ ين يغضبون لمحارمى اذا استحلت مثل النمر اذا جرح(12)));
((آنان كه به هنگام تجاوز به حريم محرمات من, چون پلنگ زخمى, خشمگين و ناراحت مى شوند)).
نفرت قلبى و ابراز تبرى از گنهگاران و منكرات كمترين وظيفه غيرتمندان دينى مى باشد. در غير اين صورت خشم فراگير الهى شامل مجرمان و بى تفاوتان خواهد شد. اميرمومنان(ع) در اين باره مى فرمايند:
((خداوند به حضرت شعيب وحى نمود كه من صدهزار نفر از قوم تو را هلاك خواهم كرد, چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از خوبان!! شعيب عرض كرد: اشرار بايد نابود شوند, اما خوبان چرا؟))
پاسخ شنيد:
((داهنوا اهل المعاصى فلم يغضبوا لغضبى))
((زيرا با اهل معصيت سازش كرده و به خاطر خشم و غضب من خشمگين نشده و سكوت كردند)).

تجليل اميرمومنان(ع) از غيرتمندان
سيره مبارك اميرالمومنين(ع) همواره بر حمايت از انسان هاى غيور و حاميان دين و مكتب و مقدسات, استوار بوده است. ابوذر غفارى يكى از اين مردان است. او كه به شهادت پيامبر اكرم(ص) راستگوترين افراد در زير آسمان آبى بود و حنجره مقدسش سد راه جائرين و متجاوزين و مانع زياده خواهى فرصت طلبان اموى بود, در سال 30 هجرى وقتى كه عثمان او را به بيابانى بى آب و علف تبعيد مى كرد, فرمانى صادر كرد كه كسى حق بدرقه او را ندارد و مروان را مإمور اجراى اين فرمان شوم نمود. ولى امام على(ع) به همراه حسنين(عليهماالسلام) و قنبر بدون اعتناى به دستور عثمان به بدرقه ابوذر پرداختند.
آن حضرت هنگام بدرقه خشم مقدس ابوذر را ستود و غيرت دينى او را تمجيد كرد و فرمود:
((يا اباذر, انك غضبت لله فارج من غضبت له...));
((اى اباذر, تو براى خدا به خشم آمدى, پس اميد به كسى داشته باش كه به خاطر او غضبناك شدى, اين مردم براى دنياى خود از تو ترسيدند و تو بر دين خويش از آنان ترسيدى, پس دنيا را كه به خاطر آن از تو ترسيدند به خودشان واگذار و با دين خود كه براى آن ترسيدى از اين مردم بگريز...(13))).
در سال 38 هجرى مردم مصر دست به قيام زده و حاكم اموى را به ذلت كشاندند. در پى آن, حضرت امير(ع) مالك اشتر را با عهدنامه معروفش به استاندارى مصر منصوب فرمودند و در نامه اى كه براى مردم مصر نوشتند از مردم غيور مصر تجليل مى نمايند كه در برابر منكر ايستادند و خشم مقدس خود را به نمايش گذاشتند.
((از بنده خدا, على اميرالمومنين, به مردمى كه براى خدا به خشم آمدند, آن هنگام كه خداوند در زمين معصيت شد و حقش از بين رفته بود. (زمانى كه) ستم و تباهى خيمه خود را بر سر نيك و بد, مسافر و حاضر و بر همگان, برافراشت, نه معروفى ماند كه در پناه آن آرامش يابند و نه كسى از زشتى ها نهى مى كرد)).
سپس در معرفى مالك اشتر به روحيه والاى او در نبرد با معاندين و خشم مقدس او اشاره كرده و مى نويسند:
((من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى وحشت نمى خوابد و در لحظه هاى ترس, از دشمن روى بر نمى گرداند.
بر بدكاران از شعله هاى آتش, تندتر و شديدتر است. او مالك بن حارث از قبيله ((مذحج)) است... او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است كه نه تيزى او كند مى شود و نه ضربت آن بى اثر است...(14))).
همچنين در خطبه اى كه نوف بكالى نقل مى كند, آن حضرت ضمن يادآورى يارانى چون عمار ياسر, مالك بن تيهان, خزيمه بن ثابت انصارى ملقب به ذوالشهادتين و مدتى گريستن از مظلوميت خود, برادران خود را معرفى مى كند و مى فرمايد:
((دريغا! از برادرانم كه قرآن را خواندند و بر اساس آن قضاوت كردند, در واجبات الهى انديشه كرده و آن ها را برپا داشتند, سنت هاى الهى را زنده و بدعت ها را نابود كردند, دعوت جهاد را پذيرفته و به رهبر خود اطمينان داشته و از او پيروى كردند(15))).
آن حضرت در اين سخنان سوزناك كه با گريه ممتد عجين بود, از كسانى كه با پاى بندى به قرآن و فرايض, داراى غيرت دينى بوده و به احياى سنت ها و مظاهر دين و نابود كردن ريشه هاى بدعت و بى دينى و مظاهر فساد و بى بند و بارى همت مى گماردند, تجليل كرده و آنان را برادران خود مى خواند و از جدايى آنان ابراز تإثر و اندوه مى نمايند.
در انتها, ايشان در جاى ديگرى مى فرمايند:
((رحم الله رجلا رإى حقا فاعان عليه او را ى جورا فرده و كان عونا بالحق على صاحبه(16)));
((خدا رحمت كند آن كس را كه حقى را بنگرد و يارى كند يا ستمى را مشاهده كرده آن را نابود سازد و حق را يارى دهد تا به صاحبش باز گردد)).

ناله هاى مولا از بى تفاوتى ياران
حضرت امير(ع) همان گونه كه از غيرتمندان تجليل مى نمايند, از انسان هاى بى شمارى كه در مقابل منكرات و تجاوز به مقدسات دينى سكوت كرده و از كنار آن بى تفاوت مى گذرند و آسايش و رفاه طلبى را بر غيرتمندى ترجيح مى دهند و يا بر سر اصول و ازرش ها معامله كرده و سازش مى نمايند, به شدت ناله و انتقاد كرده و دلى پرخون داشتند.
مشكل اساسى امت اسلام بعد از رحلت نبى مكرم اسلام(ص) انحراف مسير حكومت, تعدى به يادگار آن حضرت يعنى صديقه اطهر حضرت فاطمه زهرا(س), بدعت هاى بى شمار, احياى ارزش هاى دوران جاهليت, تبعيض نژادى, تحريف و تغيير احكام و اجتهادهاى باطل در مقابل نص كتاب و سنت, طرد صحابه بزرگ و نامدار پيامبر اكرم(ص) خشم و غضب و تبعيد بعضى از آن بزرگان چون ابوذر و ضرب و شتم بعضى ديگر چون ابن مسعود و عمار ياسر, غارت بيت المال و بالاخره خانه نشينى اميرالمومنين(ع) و پس از آن حاكميت فرد پليدى چون معاويه, همه و همه ناشى از فقدان عنصر مهم غيرت دينى در بين مردم مسلمان بود.
اگر مسلمانان از آغاز در برابر اين منكرات بزرگ, به نهى از منكر برمى خاستند و دنيا و رفاه و آسايش آن را با دين معامله نمى كردند و زندگى چند روزه را بر رضاى خداى متعال ترجيح نمى دادند و بالاخره بر سر متجاوزان فرياد مى كشيدند, بى ترديد امروز امت اسلام از وضعيت بهترى در همه ابعاد برخوردار بود.
متإسفانه وقتى به تاريخ پرفراز و نشيب حكومت اميرمومنان(ع) مراجعه مى كنيم, به خوبى در مى يابيم مردم مسلمان با آن بزرگوار همراهى ننمودند و همواره از فرمان هاى آن حضرت تمرد مى كردند و در اين فراز به چند نمونه از اعتراضات حضرت(ع) اشاره مى كنيم:
((الى الله اشكو من معشر يعيشون جهالا و يموتون ضلالا(17)));
((به خدا شكايت مى كنم از مردمى كه در جهالت زندگى مى كنند و با گمراهى مى ميرند.
در ميان آن ها, كالايى خوارتر از قرآن نيست اگر آن را آن گونه كه بايد, بخوانند. و متاعى سودآورتر و گران بهاتر از قرآن نيست اگر آن را تحريف كنند و در نزد آنان چيزى زشت تر از معروف و نيكوتر از منكر نمى باشد.))
در سال 38 هجرى به دنبال تهاجم سربازان معاويه به فرماندهى سفيان بن عوف غامدى به شهر انبار و قتل و غارت در آن شهر, آن حضرت مردم كوفه را خطاب كرده و در بخشى از سخنانش فرمود:
((به من خبر رسيده كه مردى از لشكر شام به خانه زنى مسلمان و زنى غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بوده وارد شده و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره هاى آن ها را به غارت برده, در حالى كه هيچ وسيله اى براى دفاع جز گريه و التماس كردن نداشتند. لشكريان شام با غنيمت فراوان رفتند بدون اينكه حتى يك نفر آنان زخمى بردارد و يا قطره خونى از او ريخته شود, اگر براى اين حادثه تلخ, مسلمانى از روى تإسف بميرد, ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است.
شگفتا! شگفتا! بخدا سوگند, اين واقعيت قلب انسان را مى ميراند و دچار غم و اندوه مى كند كه شاميان در باطل خود وحدت دارند و شما در حق خود متفرقيد.
زشت باد روى شما و از اندوه رهايى نيابيد كه آماج تير بلا شديد! به شما حمله مى كنند شما حمله نمى كنيد؟! با شما مى جنگند, شما نمى جنگيد؟! اين گونه معصيت خدا مى شود و شما رضايت مى دهيد... .
اى مردنمايان نامرد! اى كودك صفتان بى خرد كه عقل هاى شما بر عروسان پرده نشين شباهت دارد! چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمى ديدم و هرگز نمى شناختم... .
خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پرخون و سينه ام از خشم شما مالامال است! كاسه هاى غم و اندوه را, جرعه جرعه به من نوشانديد و با نافرمانى و ذلت پذيرى, راى و تدبير مرا تباه كرديد...)).
((منيت بمن لايطيع اذا امرت و لايجيب اذا دعوت لا ابالكم! ماتنتظرون بنصركم ربكم؟ اما دين يجمعكم؟ و لاحميه تحمشكم(18)؟...))
((گرفتار كسانى شده ام كه چون امر مى كنم فرمان نمى برند و چون آن ها را فرا مى خوانم اجابت نمى كنند.
اى مردم بى اصل و ريشه, در يارى پروردگارتان براى چه در انتظاريد؟ آيا دينى نداريد كه شما را گرد آورد؟ و يا غيرتى كه شما را به خشم آورد؟! در ميان شما به پا خاسته فرياد مى كنم و عاجزانه از شما يارى مى خواهم, اما به سخنان من گوش نمى سپاريد و فرمان مرا اطاعت نمى كنيد...)).
((ظهرالفساد فلامنكر مغير ولا زاجر مزدجر افبهذا تريدون ان تجاوروا الله فى دار قدسه وتكونوا اعز اوليائه عنده؟ هيهات!...));
((... فساد آشكار شده, نه كسى باقى مانده كه كار زشت را دگرگون و آن را انكار كند و نه كسى كه از نافرمانى و معصيت باز دارد. شما با چنين وضعى مى خواهيد در خانه قدس الهى و جوار رحمت پروردگار قرار گيريد؟! و عزيزترين دوستانش باشيد؟! هرگز!...)).
((و قدترون عهودالله منقوضه فلا تغضبون))
شما را چه شده است, مى بينيد كه قوانين و پيمان هاى الهى شكسته شده است ولى به خشم نمىآييد.
آنچه ذكر شد تنها گوشه هايى از ناله هاى اميرالمومنين(ع) از بى تفاوتى ياران بود كه به اختصار از آن گذشتيم و نظير اين فريادها را مى توان در خطبه هاى 25 و 29 و 34 و 70 و 71 و 108 و 121 و 125 و 127 و 131 و 182 و 208 و حكمت 261 مشاهده كرد.

تساهل و تسامح يا مداهنه
سازش و معامله بر سر دين و كوتاه آمدن از اصول, ارزش ها و مبانى دينى نقطه مقابل غيرت دينى مى باشد كه به غلط از آن با عنوان ((تساهل و تسامح دينى)) ياد مى شود ولى بايد آن را مداهنه ناميد.
البته اگر تساهل و تسامح به معنى آسانى مكتب و عدم حرج و ضرر در دين و راحتى دستورهاى دينى باشد نه تنها قابل قبول بلكه در متن دين قراردارد و حتى قواعد مسلم فقهى بر آن تإكيد دارد.
و نيز اگر تساهل و تسامح به اين معنى باشد كه اسلام براى نشر مكتب, با برهان و استدلال وارد ميدان شده و اساس آن بر زور و اجبار و اكراه نيست, اين نيز قابل قبول و بر همه انسان هاى منصف روشن است.
شيوه اهل بيت(عليهم السلام) و احتجاجات برهانى فراوان آنان و پاسخ منطقى به ايرادها و شبهات همه و همه گواه اين امر است.
ولى آنچه در مقابل غيرت دينى قرار دارد, معامله بر سر مبانى دينى و ارزش هاى مذهبى و در اصطلاح ((مداهنه)) با مخالفان و عقب نشينى در مقابل منكرات و فساد و نيرنگ و غارت و... مى باشد.
اسلام با اين نوع از تساهل و تسامح به شدت مبارزه كرده است. سيره سياسى پيامبر اكرم(ص) و ساير اهل بيت(عليهم السلام) بر اين امر گواهى مى دهد كه آن بزرگان هرگز در مقابل بيگانگان تن به ذلت نداده و بر سر اصول سازش ننمودند و نه تنها به پيروان خود اجازه سكوت در مقابل حرمت شكنى و پايمال شدن ارزش ها را نمى دادند بلكه خود نيز بر مبانى و ارزش هاى دينى همواره پاى فشارى كرده و كوچكترين خدشه اى را در آن تحمل نمى نمودند كه نمونه هايى را در اين جا مىآوريم:
در سال دهم هجرت پيامبر اكرم(ص) على(ع) را به فرماندهى لشكرى به يمن فرستاد. در هنگام برگشتن, براى ملاقات پيامبر خدا راهى مكه شد. در نزديكى هاى مكه يكى از لشكريان را به جاى خويش گذاشت و خود پيش تر, به حضور پيامبر خدا(ص) رسيد.
در غياب آن حضرت, عده اى از ياران, حله هاى قيمتى را از غنايم جدا كرده و پوشيدند. وقتى حضرت امير(ع) به طرف لشكر برگشت و متوجه قضيه گرديد, خشمگين شد و حله ها را از آنان باز پس گرفته و در ميان غنايم قرارداد و به آنان متذكر گرديد كه پيش از تقسيم غنايم حق تصرف در آن را نداشتيد.
لشگريان وقتى خدمت رسول اكرم(ص) رسيدند از كار اميرمومنان(ع) شكايت نمودند. پيامبر فرمود:
((ياايها الناس لاتشكوا عليا فوالله انه لاخشن فى ذات الله من ان يشكى));
((اى مردم, از على شكايت نكنيد; سوگند به خدا كه او در راه دين خدا سختگيرتر از آن است كه مورد شكايت قرار گيرد(19))).
در روايت ديگر پيامبر اكرم(ص) فرمودند:
((ارفعوا السنتكم عن على بن ابى طالب فانه خشن فى ذات الله عزوجل غير مداهن فى دينه));
((زبان از شكايت از على بن ابى طالب(ع) باز داريد, چرا كه او در راه خدا سختگير است و در دين خدا اهل مداهنه و معامله و سازش نيست(20))).
از خود اميرالمومنين(ع) نيز روايت شد كه فرمود:
((لا اداهن فى دينى));
((هرگز در دين خود سازش و معامله نخواهم كرد(21))).

ترس از سرزنش مداهنه گران
از عوامل مداهنه و معامله بر سر مبانى و ارزش ها, سرزنش و ملامت ديگران است. بعضى با آنكه مسير را مى شناسند, در مقابل غوغا سالارى و تهاجم اهل باطل جرإت مقاومت ندارند و در برابر سرزنش ها ميدان را خالى مى كنند.
اميرمومنان(ع) مى فرمايند:
((لا تخافوا فى الله لومه لائم(22)));
((در راه خدا و عمل به وظيفه از سرزنش سرزنش گران نهراسيد)).
آن حضرت در خطبه اى ديگر مى فرمايند:
((ولعمرى ما على من قتال من خالف الحق و خابط الغى من ادهان ولاايهان(23)));
((سوگند به جان خودم; در مبارزه با مخالفان حق و آنان كه در گمراهى و فساد غوطه ورند, يك لحظه سستى و مدارا نمى كنم...)).
در جنگ صفين شخصى بنام ((حوشب)) حضرت امير(ع) را خطاب كرد و گفت:
((اى پسر ابى طالب; از ما دست بردار, تو را درباره خون ما و خون خودت سوگند مى دهيم. ما حاضريم عراق را به تو بسپاريم و توهم حاضر باش شام در اختيار ما باشد و خون مسلمين هم محفوظ خواهد ماند)).
اين فرد حضرت را به مدارا و معامله با معاويه دعوت مى كرد ولى حضرت در جوابش قاطعانه فرمود:
((هيهات اى پسر ام ظليم; به خدا سوگند اگر مى دانستم كه مداهنه گشايشى برايم در دين خدا ايجاد مى كرد, اين كار را مى كردم و براى دنياى من آسان تر هم بود, ولى خداوند در حالى كه مورد معصيت واقع مى شود, مداهنه و سكوت را براى اهل قرآن نمى پسندد(24))).

غيرت دينى در سيره عملى اميرمومنان(ع)
سراسر زندگى اميرمومنان(ع) به خصوص سيره حكومتى آن حضرت, جلوه روشن ((غيرت دينى)) و نمونه ممتاز آن است. قاطعيت امام در اجراى دين, پايدارى در برابر منحرفين, سازش ناپذيرى بر سر ارزش ها, مقابله با بى عدالتى ها و متجاوزان به حريم مقدسات, پافشارى بر اجراى قانون و عدالت و... همه و همه نشانه هاى روشن غيرت دينى و امر به معروف و نهى از منكر عملى اميرمومنان(ع) بوده است.
شهيد مطهرى(ره) مى فرمايند:
((على(ع) مردى دشمن ساز و ناراضى ساز بود. اين يكى ديگر از افتخارات بزرگ او است. هر آدم مسلكى و هدفدار و مبارز مخصوصا انقلابى كه در پى عملى ساختن هدفهاى مقدس خويش است و مصداق قول خدا است كه: يجاهدون فى سبيل الله و لايخافون لومه لائم دشمن ساز ناراضى درست كن است. لهذا دشمنانش مخصوصا در زمان خودش, اگر از دوستانش بيشتر نبوده اند, كمتر هم نبوده و نيستند. اگر شخصيت على(ع) امروز تحريف نشود و آنچنانكه بوده ارايه داده شود; بسيارى از مدعيان دوستيش دررديف دشمنانش قرار خواهند گرفت(25))).
اينك نمونه هايى از غيرت دينى آن حضرت(ع) را به تماشا مى نشينيم:

حفظ اساس اسلام
بى ترديد براى يك مسلمان غيرتمند, حفظ اصل اسلام بالاترين هدف بوده و حاضر است كه براى حفظ دين, همه هستى خود را فدا كرده و تمام سختى ها و ناملايمات را به جان ودل خريدارى نمايد.
اميرمومنان(ع) بر سر اين اصل با كسى معامله نكرد و در حقيقت براى حفظ آن تا پاى جان مقاومت كرده و جان خود را نيز تقديم كرد.
آن حضرت گرچه حق قطعى خود را غصب شده ديد و در حقانيت خود در امر حكومت هيچ شبهه اى نداشت, با اين حال وقتى احساس كرد كه پى گيرى اين امر به مصلحت اسلام نيست و باعث انهدام اساس شريعت گشته و چه بسا نامحرمان از اين آب گلآلود استفاده كنند, سكوت كرد و خانه نشينى و تحمل مظلوميت را ترجيح داد. سكوتى تلخ و دردناك كه نه در گذشته سابقه اى داشت و نه در آينده نظيرى خواهد داشت.
اين سكوت در زمانى بود كه بعضى از تهاجمات دامنگير بيرونى و احتمال خونريزى داخلى, موقعيت اصل اسلام را تهديد مى كرد.
مثلا; مسيلمه كذاب چهل هزار نيروى نظامى فراهم كرده و ادعاى پيامبرى داشت و عباراتى شبيه قرآن درست كرده و قصد حمله به مدينه داشت و اگر موفق مى شد همه آثار اسلامى چون روضه نبوى(ص) را ويران مى نمود.
از طرف ديگر زنى بنام سجاح از قبيله بنى تميم ادعاى پيامبرى كرد و با اشعار و عبارات زيبايى كه مى سرود, عده اى را دور خود جمع كرد و باعث شد عده اى مرتد گردند.
از سوى ديگر برخى از سران قبايل سر به مخالفت برداشته, تاجگذارى كردند و خود را پادشاه آن منطقه ناميدند چون نعمان بن منذر در بحرين و لقيط بن مالك كه او را ذوالتاج مى ناميدند و از همه مهمتر اينكه قيصر روم و كسراى ايران هم آماده تهاجم بودند.
همه اينها ايجاب مى كرد كه آن حضرت براى حفظ موقعيت حكومت اسلامى نه تنها دست به شمشير نبرد, بلكه با غاصبان حكومت نيز همكارى در حد حفظ اساس اسلام و مصالح عالى مسلمين كند.
از اين رو در اجتماعات و نماز و... شركت كرده و با آنان همكارى كرده و در مواقع ضرورى به ارشاد و راهنمايى آنان مى پرداخت كه قضاياى متعدد در اين زمينه در تاريخ ثبت گرده است.
آن حضرت به اين راهبرد مهم خود در موارد گوناگون اشاره فرموده است:
((آگاه باشيد; بخدا سوگند او جامه خلافت را بر تن كرد در حالى كه مى دانست جايگاه من به حكومت اسلامى, چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مى كند. او مى دانست كه سيل علوم و فضايل از دامن كوهسار من جارى است و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت را رها كرده و دامن جمع نموده از آن كناره گيرى كردم و در اين انديشه بودم كه آيا, دست تنها براى گرفتن حق خود بپاخيزم؟ يا در محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند, صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده, جوانان را پير و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد! پس از ارزيابى درست, صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم, پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند...)).
و در نامه اى به اهل مصر مى فرمايند:
((سوگند به خدا نه در فكرم مى گذشت و نه در خاطرم مىآمد كه عرب خلافت را پس از رسولخدا(ص) از اهل بيت او بگردانند يا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت باز دارند, تنها چيزى كه نگرانم كرد, شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود كه با او بيعت كردند. پس من دست كشيدم تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته, مى خواهند دين محمد(ص) را نابود سازند, پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم, رخنه اى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شما است كه كالاى چند روزه دنيا است و به زودى ايام آن مى گذرد چنانكه سراب ناپديد شود يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده مى گردد.
پس در ميان آن آشوب و غوغا, بپاخاستم, تا آن كه باطل از ميان رفت و دين استقرار يافته, آرام شد... .))
در حديثى ديگر حضرت فرمودند:
((ايم الله لولامخافه الفرقه بين المسلمين و ان يعود الكفر ويبور الدين لكنا على غيرما كنا لهم عليه...));
((به خدا سوگند; اگر از اختلاف مسلمين و بازگشت كفر و فرسوده شدن دين نمى ترسيدم, روش مبارزاتى ما غير از اين بود كه هست(26)))
و در جايى ديگر فرمود:
((بايع الناس وانا والله اولى بالامرمنه و احق به منه فسمعت واطعت مخافه ان يرجع الناس كفارا يضرب بعضهم رقاب بعض بالسيف));
((مردم در حالى با... بيعت كردند كه به خدا سوگند من از او سزاوارتر و شايسته تر به حكومت و رهبرى بودم, پس گوش كردم و اطاعت كردم به خاطر آنكه مى ترسيدم مردم به كفر برگردند و با شمشير گردن همديگر را بزنند و بين مسلمين خونريزى شود(27)))

قانون گرايى و اجراى حدود الهى
از اصول خدشه ناپذير در سيره امام على(ع) رعايت قانون بود. حضرت رعايت قانون را براى همگان ضرورى مى ديد و در اين جهت با كسى مسامحه نكرده و با قانون شكنان سخت برخورد مى كرد و به هيچ وجه كوتاهى در قانون گرايى را روا نمى داشت.
آن بزرگوار در عهدنامه مالك اشتر مى فرمايند:
((حق را به صاحب حق, هركس كه باشد, نزديك يا دور, بپرداز. در اين كار شكيبا باش و اين شكيبايى را به حساب خدا بگذار گرچه اجراى حق (و قانون الهى) مشكلاتى برخويشاوندانت فراهم آورد تحمل سنگينى آن را با ياد قيامت بر خود هموار ساز)).
نمونه هايى از قاطعيت امام(ع) در اجراى قانون و حدود الهى كه از آثار غيرت دينى آن حضرت مى باشد مىآوريم:
الف) ابن هرمه, متولى و مراقب بازار اهواز بود. او مرتكب خيانتى شد و رشوه گرفت. پس از تحقيق, براى اميرمومنان(ع) صحت اين خيانت روشن شد. نامه اى به رفاعه بن شداد حاكم اهواز به شرح زير نوشت:
((وقتى كه نامه ام به دستت رسيد, فورا ابن هرمه را از مسووليت بازار عزل كن و به خاطر حقوق مردم او را زندانى كن و همه را از اين كار با خبر نما تا اگر شكايتى دارند بگويند.
اين حكم را به همه كارمندان زيردستت گزارش كن تا نظر مرا بدانند. در اين كار نسبت به ابن هرمه نبايد غفلت و كوتاهى شود والا نزد خدا هلاك خواهى شد و من هم به بدترين وجه تو را از كار بركنار مى كنم و تو را به خدا پناه مى دهم از اينكه در اين كار كوتاهى كنى.
اى رفاعه, روزهاى جمعه او را از زندان خارج و 35 تازيانه بر او بزن و او را در بازار بگردان پس اگر كسى از او شكايتى با شاهدى آورد, او و شاهدش را قسم بده, آن وقت حق او را از مال ابن هرمه بپرداز.
سپس دست بسته و با خوارى او را به زندان برگردان و بر پايش زنجير بزن. فقط هنگام نماز زنجير را از پايش درآور و اگر براى او خوردنى و نوشيدنى و يا پوشيدنى آوردند ممانعت مكن و به كسى هم اجازه نده كه بر او داخل شود و راه مخاصمه و طريق نجات را به او بياموزد و اگر به تو گزارش رسيد كه كسى در زندان چيزى به او ياد داده كه مسلمانى از آن ضرر مى بيند, آن شخص را مى زنى و زندانى مى كنى تا توبه كند و از عمل خود پيشمان شود.
اى رفاعه, همه زندانيان را براى تفريح به حيات زندان بياور غير از ((ابن هرمه)) مگر آنكه بر جانش بيمناك باشى كه در اين صورت او را با زندانيان ديگر به صحن زندان مىآورى.
اگر قدرت بدنى دارد هر ماه 35 ضربه شلاق بر بدنش بزن و قضيه را براى من بنويس و نام جانشين او را هم گزارش كن و حقوق ابن هرمه را هم قطع كن.))
ب) در زمان عمر پسرش عبيدالله بن عمر خمر نوشيد. او را براى اجراى حد الهى حاضر كردند. كسى حاضر نشد بر او تازيانه بزند. اميرمومنان با شجاعت تمام برخاسته و حكم الهى را اجرا كرد(28).
ج) وليدبن عقبه برادر مادرى خليفه سوم و استاندار خليفه در كوفه بود. او همان فاسقى است كه آيه ششم سوره حجرات ((ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا...)) درباره او نازل شده است. و پدرش نيز همان فرد پليدى است كه آب دهان خود را با گستاخى بر صورت پيامبر اكرم انداخت و در جنگ بدر اسير و سپس كشته شد.
وليد در كوفه شراب خورد و با مستى وارد مسجد شده و نماز صبح را چهار ركعت خواند.
آنگاه در حالى كه مست و بيهوش در محراب افتاده بود, مالك اشتر و جندب بن زهير و جمعى از بزرگان, انگشتر وليد را از دست او گرفتند و به مدينه رفتند و با شواهد و قراين به خليفه سوم شكايت كردند. خليفه به جاى دادرسى, چند ضربه شلاق بر بدن جندب نواخت.
وقتى اعتراضات بويژه اعتراض اميرالمومنين(ع) بالا گرفت خليفه ناچار شد سعيدبن عاص را به استاندارى كوفه نصب و وليد را عزل كند. وليد به مدينه آمد و شهادت شهود تكميل شد.
در اينجا مى بايست حد شرب خمر(80 ضربه شلاق) بر او جارى گردد. اما چون برادر مادرى خليفه بود كسى به خود جرإت نمى داد كه حد شرعى را اجرا كند و خليفه نيز مى گفت: چه كسى بر بدن برادر من تازيانه مى زند؟!
در اين هنگام حضرت على(ع) شلاق را گرفت و برخاست و فرمود:
((بنى اسرائيل چون اجراى حدود الهى را تعطيل كردند, نابود شدند))
سپس ضربات پياپى شلاق را بر بدن وليد نواخت. خليفه سوم ناراحت شده گفت:
اى على; تو حق ندارى با وليد اينگونه رفتار كنى.
امام(ع) فرمود:
وليد شراب خورده و حكم خدا بايد در حق او اجرا شود(29).
د) قيس بن عمرو معروف به نجاشى شاعر, يكى از دوستان امام(ع) بود كه در جنگ صفين حضور فعال داشته و براى تقويت روحيه سربازان امام(ع) اشعار حماسى مى خواند.
وى در روز اول ماه رمضان از كنار خانه ابى سمال مى گذشت. آن شخص, نجاشى را در روز ماه رمضان دعوت به كباب و شراب نمود. او چون ضعف ايمان داشت پذيرفت و در آن روز ماه مبارك, باهم كباب و شراب خوردند, شراب اثر خود را گذاشت و صدايشان به عربده بلند شد كه همسايه ها به حضرت گزارش دادند.
فورا مإموران امنيتى خانه ابى سمال را محاصره كردند. او چون راه هاى فرار را مى دانست فرار كرد ولى نجاشى دستگير شد.
امام(ع) دستور داد كه 80 ضربه حد شراب بر او زدند و سپس 20 ضربه ديگر نيز اضافه شد. نجاشى گفت:
يا اميرالمومنين, حد شراب را مى دانستم ولى 20 ضربه اضافى براى چيست؟
حضرت(ع) فرمود:
براى آنكه جرإت كردى تا حرمت ماه رمضان را بشكنى(30).
ه') اصبغ بن نباته مى گويد:
در خدمت حضرت امير(ع) بودم, ناگهان جماعتى وارد شدند و غلام سياهى را دست بسته آوردند و گفتند:
يا اميرالمومنين ; اين غلام دزدى كرده است.
پس از دو بار اقرار, حضرت دستور داد انگشتان او را قطع نمايند.
غلام انگشتان قطع شده خود را به دست چپ گرفت و خون از آن جارى بود. ابن كوإ كه از مخالفين بود, او را ديد.
گفت:
چه كسى دست تو را قطع كرد؟
غلام ضمن تمجيد فراوان از اميرمومنان(ع), گفت آن حضرت انگشتان مرا قطع كرده است. گفت:
بسيار عجيب است, دست تو را قطع و تو او را ستايش مى كنى؟
غلام گفت:
دست مرا به حق قطع كرده چرا او را ثنا و ستايش نكنم و حال آنكه محبت او در پوست و گوشت و خون من آميخته شده است... .
ابن كوإ بر حضرت وارد شد و ماجرا را شرح داد. حضرت فرمود:
ما را دوستانى است كه اگر آن ها را با شمشير پاره پاره كنيم محبت ما در دل هاى آن ها زيادتر مى شود و ما را دشمنانى است كه هر چه به آن ها خدمت كنيم دشمنى آن ها زيادتر مى شود.

نظارت فعال حضرت امير(ع) بر بازار مسلمين
جلوگيرى از قانون شكنى نمونه ديگرى از قاطعيت امام در اجراى قانون و پايبندى به لوازم آن و مبارزه با تخلفات است.
در دعايم الاسلام آمده است: امام على(ع) در حالى كه تازيانه اى در دست داشت در بازار شهر راه مى رفت و كسانى را كه كم فروشى و تقلب مى كردند تنبيه مى فرمود و بخشنامه اى هم براى استانداران خود فرستاد كه بازار را كنترل و محتكر را مجازات كنند(31).

مقابله با خيانت در بيت المال
يكى از مهمترين, بلكه بارزترين جلوه غيرت دينى اميرمومنان(ع), حساسيت فوق العاده اى بود كه آن حضرت نسبت به چپاول و غارت بيت المال و خيانت در آن داشتند. بزرگترين ضربه اى كه به خاطر بيشتر شدن فاصله زمانى حكومت پيامبر خدا(ص) با حكومت خليفه سوم, از سوى حكومت عثمان بر پيكره جامعه اسلامى وارد شد چپاول بيت المال بوده است. در اين دوران حاتم بخشى ها, فراوان شده و با آن برخوردى همانند اموال شخصى شد. در حالى كه محروميت در كشور اسلام, موج مى زد, عثمان بيت المال را در اختيار خويشاوندان گذاشته و به غارت آن پرداخت.
حضرت در خطبه شقشقيه در باره حكومت عثمان مى فرمايند:
((الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه و قام معه بنوا ابيه يخضمون مال الله خضمه الابل نبته الربيع...));
((تا آن كه سومى به خلافت رسيد, دو پهلويش از پرخورى باد كرده, همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود. و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه به پا خاستند و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيفتد. عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگيخت و شكمبارگى او نابودش ساخت...)).
عمده ترين مشكل براى آن حضرت در دوره حكومت, همين روحيه مال پرستى خواص بود. آنان توقع داشتند كه همانند خليفه پيشين با آنان رفتار شده و هم چنان در ناز و نعمت و رفاه نامشروع باشند. ولى حكومت عدالت گستر على(ع) در برابر اين خواسته باطل آن ها مقاومت كرده و بعضى از آن ها دست به شورش زده و بعض ديگر به معاويه پناهنده گشتند.
برخى به اصطلاح مصلحت انديشان پيشنهاد معامله گرى بر سر اصل عدالت را به مولا دادند.
متإسفانه به رغم آن همه تإكيدات و نظارت مستقيمى كه حضرت توسط نيروهاى اطلاعاتى خود بر امور كارگزاران داشت, عده اى از آنان خيانت كرده و دست تعدى به سوى بيت المال دراز نمودند.
على(ع) كه در اجراى عدالت و قانونى الهى با كسى معامله نمى كرد و در مبارزه با منكرات كوتاه نمىآمد, در اين موارد نيز عكس العمل شديد نشان مى داده است.
نمونه هاى تاريخى كه گواه بر اين واقعيت اند, فراوانند كه ما در اينجا به ذكر چند نمونه اكتفا مى كنيم:
الف) حضرت امير(ع), منذربن جارود را به ولايت فارس گمارد اما او در اموال خراج خيانت كرد و مالى كه چهارصد هزار درهم بود براى خود برداشت(32) و طبق گفته بلاذرى در انساب الاشراف وى كارگزار منطقه اى بنام اصطخر بود و سى هزار درهم اختلاس كرده بود(33).
امام(ع) طى نامه اى او را عزل كرده و به كوفه فرا خواند. در بخشى از نامه آمده است:
((اگر آنچه به من گزارش رسيده, درست باشد, شتر خانه ات و بند كفش تو, از تو با ارزش تر است و كسى كه همانند تو باشد, نه لياقت پاسدارى از مرزهاى كشور را دارد و نه مى تواند كارى را به انجام رساند يا ارزش او بالا رود يا شريك در امانت باشد يا از خيانتى دور ماند. پس چون اين نامه بدست تو رسيد نزد من بيا انشإالله(34)))
ب) يزيدبن حجيه تيمى استاندار حضرت در شهر رى بود كه طبق نقل ابن اثير سى هزار درهم خيانت به اموال عمومى نموده و براى خودش ثروت و اموال فراوانى ذخيره كرد. وقتى گزارش خيانت او به حضرت اميرالمومنين(ع) رسيد, او را عزل كرده و تازيانه زد و زندانى نمود. زندانى شدن يك استاندار تإثير زيادى در مردم داشت.
زندانبان او شخصى بنام سعد بود. البته وى توانست زندانبان را اغفال كرده بطرف شام و نزد معاويه برود و پس از فرار اشعارى در مذمت حضرت على(ع) سرود و مورد احترام معاويه قرار گرفت و معاويه جوايزى به او بخشيد(35)!.
ج) مصقله بن هبيره شيبانى از طرف حضرت به عنوان فرماندار اردشير خره كه از شهرهاى فارس بود, برگزيده شد. (اين منطقه تقريبا فيروز آباد فارس امروزى است).
وى پانصد اسير نصارى را به پانصد هزار درهم از معقل بن قيس كه افسر اعزامى حضرت امير(ع) بود, خريد و آن ها را آزاد كرد ولى پول آن را به بيت المال پرداخت نكرد.
امام(ع) او را به كوفه فرا خواند. او دويست هزار درهم از بدهى خود را پرداخت كرد.
حضرت به او فرصت داد تا باقيمانده بدهكارىاش را بپردازد ولى او شبانه به شام فرار كرد و به معاويه پناهنده شد. امام(ع) ضمن نكوهش كار زشت او, دستور داد منزلش را ويران كنند تا درس عبرتى براى ديگر كارگزاران خائن باشد(36).
نامه آن حضرت به مصقله در نامه 43 نهج البلاغه و ناراحتى حضرت از فرار اين مرد خائن در خطبه 44 نهج البلاغه آمده است.
د) روزى به امام(ع) گزارش دادند كه يكى از فرمانداران با پول بيت المال براى خود زمين و املاك تهيه كرده است. حضرت(ع) در نامه تندى به او چنين نوشت:
((پس ازياد خدا; به من خبرى رسيده كه اگر چنان كرده باشى, پروردگار خود را به خشم آورده و امام خود را نافرمانى و در امانت خود خيانت كرده اى.
به من خبر رسيده كه كشت زمين ها را برداشته و آنچه را كه مى توانستى گرفته و آنچه در اختيار داشتى به خيانت خورده اى. پس هر چه زودتر حساب اموال را براى من بفرست و بدان كه حسابرسى خداوند از حسابرسى مردم سخت تر است(37).))
همه اين ها و موارد مشابهى كه در نهج البلاغه(38) و تاريخ خلافت اميرمومنان(ع) موجود است و ما به جهت رعايت اختصار از نقل آن خودارى كرديم, نشان از حساسيت فوق العاده آن غيرتمند بزرگ تاريخ در امر بيت المال و خيانت به آن و ظلم و تعدى به مسلمين دارند.

خاتمه
درد اساسى امروز جامعه ما, فقدان غيرت دينى در عده اى وضعف غيرت دينى در عده اى ديگر است.
بى بندوبارى, فساد, رونق مظاهر بى دينى, غارت فراوان بيت المال, رشد جرايم اقتصادى, فساد ادارى, معضلات اجتماعى و تهاجم گسترده بر ارزش هاى والاى انقلاب اسلامى چون فرهنگ ايثار و جهاد و شهادت; همه و همه ناشى از كمرنگ شدن فريضه امر به معروف و نهى از منكر در ابعاد مختلف است.
اگر ما به جاى شعارهاى فرسوده و كهنه ديگران به احياى روحيه دينى و احيا و تقويت غيرت دينى در جامعه بپردازيم, قطعا قادر به حل بسيارى از مشكلات خواهيم بود.

 


پى‏نوشتها:
1. نفائس العيون, ص 169.
2. بقره(2): 165.
3. آل عمران(3): 110.
4. آل عمران (3): 104.
5. وسائل الشيعه, ج 11, ص 395.
6. نهج البلاغه, حكمت 31.
7. نهج البلاغه, حكمت, 373.
8. نهج البلاغه, حكمت 374.
9. سفينه البحار, ج 1, ص 476.
10. نهج البلاغه, نامه 47.
11. نهج البلاغه, حكمت 174.
12. وسائل الشيعه, ج 11, ص 417.
13. نهج البلاغه, خطبه 130.
14. نهج البلاغه, نامه 38.
15. نهج البلاغه, خطبه 182.
16. نهج البلاغه, خطبه 205.
17. نهج البلاغه, خطبه 17.
18. نهج البلاغه, خطبه 39.
19. سيره ابن هشام, ج 4, ص 250.
20. موسوعه الامام على بن ابى طالب, محمدى رى شهرى, ج 4, ص 131.
21. همان, ص 132.
22. بحارالانوار, ج 78, ص 100.
23. نهج البلاغه, خطبه 24.
24. موسوعه الامام على بن ابى طالب, ج 4, ص 132.
25. جاذبه و دافعه على(ع), ص 107.
26. بحارالانوار, ج 32, ص 61.
27. كنزالعمال, ج 5, ص 724.
28. روضه المتقين, ج 10, ص 137.
29. مروج الذهب, ج 2, ص 334, منهاج البراعه, ج 16, ص 219. همچنين صحيح مسلم, تاريخ ابن ايثر, تاريخ يعقوبى و...
30. شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه, ج 1, ص ;478 بحارالانوار, ج 41, ص 9.
31. دعائم الاسلام, ج 2, ص 36.
32. الغارات, ص 358.
33. الغارات, ج 2, ص 163.
34. نهج البلاغه, نامه 71.
35. امام على و امور قضايى, محمد دشتى, ص ;212 سيماى كارگزاران على بن ابى طالب, ج 1, ص 406.
36. شرح ابن الى الحديد, ج 3, صص 127 و ;145 كشف المراد, ص 389 و... .
37. نهج البلاغه, نامه 40.
38. مانند نامه 20 كه خطاب به زيادبن ابيه مى باشد.


منبع: فصلنامه پيام حوزه ـ ش 28و29 ـ بهار 80