امام على (ع) و آزادى اجتماعى

حبيب‌الله احمدى


مفهوم آزادي
واژه آزادي، از زيباترين وايگاني است كه ذهن انسان، از روز نخست، با آن آشنايي دارد. آزادي، اميدبخش‏ترين مفهوم را شكل مي‏دهد.

اين واژه، تنها براي انسان دلپذير نيست، بلكه دلپذير هر موجود زنده است. زندگي، با آزادي، همراه است كه زندگي بدون آزادي، زيبايي و جاذبه و اميدآفريني ندارد. مفهوم آزادي، همان رهايي از بندها، قيدها، اسارتها، محدوديتهاي نارواست، با كاربردهاي گوناگون.
كاربرد آزادي‏اين واژه، در اصل مفهوم هماهنگ است; ليكن كاربردهاي گوناگون دارد: آزادي عقيده، آزادي رفتار، آزادي در برابر بردگي و آزادي اجتماعي.

آزادي عقيده: انسان از نگر تكوين در پذيرش هر باوري، آزاد است. باور عقيده، با جبر پديد نمي‏آيد، گرچه باطل باشد.
آزادي رفتار: انسان در رفتار خويش گزينش كار، آزاد است و هيچ‏قدرتي وي را به انجام كاري وا نمي‏دارد.
آزادي در برابر بردگي: انسان در شؤون زندگي، خود تصميم مي‏گيرد و نيروي برتر، او را به تصميم در اين باب وادار نمي‏كند.
آزادي اجتماعي: بين انسانها و گروهها، در فرايند فرهنگي، اجتماعي و سياسي شكل مي‏گيرد و روشن است كه اين‏گونه آزادي، پيوند تنگاتنگي با نهاد سياسي جامعه دارد.

اين نوع آزادي، بسته به گونه نگاه و مشي و رفتار حكومتهاست كه پاره‏اي از آنها در راه نهادينه كردن و پا بر جايي آن تلاش مي‏ورزند و پاره‏اي از آنها، آن را ناديده مي‏انگارند.

آزادي اجتماعي
ازويژگيهاي نظام مردمي، پرتو افشاني و وجود آزادي اجتماعي است. با پاگيري و استواري آزادي در جامعه، زمينه حضور مردم و همكاري و همراهي آنان در عرصه‏هاي گوناگون، فراهم مي‏شود. نظام بسته به مردم و تنيده با انديشه‏ها و آراي مردم، از حضور مردم در عرصه‏ها نيرو مي‏گيرد و بنيانهاي خود را توانا مي‏سازد؟ از اين روي، از حضور آنان در هر كجا و در هر عرصه، استقبال مي‏كند و با پديد آوردن رقابت‏سالم، در راستاي جهت‏دهي جامعه به سوي تكامل و استواري ارزشها بهره مي‏برد.
نظام سياسي كه به فرهنگ و بالندگي جامعه، دلبستگي دارد و به آن گرايش نشان مي‏دهد، يك نظام ارزشي است و آزادي اجتماعي در راستاي هدفهاي ارزشي آن شكل مي‏گيرد. از اين روي، آزادي اجتماعي، از مهم‏ترين و درخشان‏ترين شاخصه‏هاي يك نهاد سياسي مردمي است.
در برابر، نظامها و رژيمهاي غير مردمي، از پا گرفتن آزادي اجتماعي، سخت در هراسند و تلاش مي‏ورزند آن را محدود سازند; زيرا در چنين رژيمها و نظامهايي، جامعه، زمينه مساعد براي چالشگري دارد و آزادي اجتماعي سبب مي‏شود كه قدرتهاي سياسي به گردش درآيند و دست‏به دست‏شوند. از اين روي محدود نمودن آزادي، دليل بر بي پايگي نهاد سياسي و گسترش آن، گواه است ‏بر استواري و ژرفاي مردمي بودن حكومت.

امام علي(ع) و ارزشهاي اجتماعي
نظامي كه امام علي(ع) در راس هرم آن قرار داشت، چون يك نظام مردمي و ارزشي بود، در زواياي گوناگون، ارزشهاي اجتماعي را استقرار بخشيد.
نظام سياسي علوي، به گونه مردمي پاگرفت و ادامه يافت; به گونه‏اي كه با شكل گرفتن ساختار حكومت و پاگرفتن نهادهاي سياسي، قضايي، اقتصادي و فرهنگي، ارزشهاي اجتماعي، مانند: آزادي اجتماعي، عدالت اجتماعي، امنيت ملي، وحدت ملي شكوفا شدند و پايه و پيكر نظام علوي را پوشش دادند.
در اين نوشتار برآنيم، يكي از اين ارزشهاي والاي نظام علوي كه همانا آزادي اجتماعي باشد، به بوته بررسي نهيم.

آزادي اجتماعي، همان‏گونه كه در رفتار علي(ع) جلوه گراست، در انديشه آن امام همام، به زيباترين شكل، نقش بسته بوده كه كتاب بزرگ و جاودانه نهج‏البلاغه گواه آن است. بدين خاطر، بحث را در دو گزاره انديشه و رفتار امام پي مي‏گيريم:

الف. انديشه: انديشه تابناك امام(ع) فراسوي انديشه‏هاي بشري است; انديشه زلال وحي است و الهام گرفته از آن. از اين روي، مرور زمان در آن راه ندارد، بلكه گذر زمان، مفهوم آن را پويا و شكوفا مي‏سازد.

امام در باب كرامت نفس و ارزش والاي آن مي‏فرمايد: نفس كريم خويش را به هيچ ذلت و آلاينده آلوده مساز. از هر رفتاري كه پستي نفس را در پي دارد; بپرهيز. خواهشهاي نفساني، تو را به ذلت نكشاند. هوشيار باش اگر كرامت‏خويش را از كف نهي، چيزي كه همپاي آن باشد، و وجود ندارد كه به كف آري! خويشتن را اسير ديگران مساز كه خداي سبحان تو را آزاد آفريده است:

«اكرم نفسك من كل دنية وان ساقتك الي الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا ولاتكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا.» (1)

اين انديشه والا، عامل اسارت انسان را در دو چيز مي‏جويد: دروني و بيروني.

خواهشهاي نفساني، از درون انسان را به زبوني وا مي‏دارند و قدرتهاي بيگانه از بيرون، كرامت و آزادي انسان را تهديد مي‏كنند.

امام همام، به هر دو آسيب، هشدار مي‏دهد كه انسان هوشمند، نبايد اسير هيچ يك گردد.

نيز مي‏فرمايد: «يا ايها الناس ان آدم لم‏يلد عبدا ولا امة وان الناس كلهم احرارا.» (2)

هان اي مردمان، پدر شما آدم، مرد، يا زن برده متولد نساخت. همه انسانها آزادند.

ب. رفتار: امام اين انديشه والا و ناب را در رفتار خود، موبه‏مو پياده كرد. همان‏گونه كه در اصل حكومت، تحميل را بر مردم روا نداشت، در مديريت و ارائه آن نيز، ارزشهاي اجتماعي را پياده و جلوه‏گر ساخت. امام، آزادي را گستراند و هيچ‏گونه تنگنايي كه ارزشها را تهديد كند، پديد نياورد. در رفتار سياسي خويش اين حقيقت را شكوفان ساخت، تا براي همگان الگو باشد و سرمشق حركت و رفتار سياسي. شاخصه‏هاي آزادي اجتماعي را در محورهاي زير مي‏توان جست:

1. مشاركت و بيعت:
از شاخصه‏هاي حكومت امام، آزادي دادن به مردم در نقش‏آفريني در عرصه سياست و مشاركت اجتماعي در تعيين سرنوشت و پذيرش نهاد سياسي.

امام، با اين كه خود را از سوي خداوند سبحان، گمارده شده بر سرير رهبري مي‏دانست و حق خود و خود را شايسته‏ترين فرد براي آن پست، خرسندي مردم را در شكل‏گيري حكومت، معيار بنيادين به شمار مي‏آورد. پس از كشته شدن عثمان، در پاسخ مردم كه به او روي آورده بودند و از او مي‏خواستند كه رهبري امت اسلامي را بپذيرد، فرمود: «دعوني والتمسوا غيري‏» (3) مرا رها كنيد و به سراغ ديگري برويد.

اين بازپس زدن و نپذيرفتن بدان خاطر نبود كه رهبري را حق خود نمي‏دانست، بلكه بدين جهت‏بود كه در ضمن شفاف نمودن موضع‏گيريهاي احزاب و گروهها، مردم فرصت انديشه داشته باشند و با هوشمندي كامل و با توجه به پيچيدگيهاي موجود، به حضرت دست‏بيعت‏بدهند. از اين روي، امام، پس از مدتي، مراسم بيعت مردم با خويش را، آشكارا و در حضور همگان و خرسندي و خشنودي مردم برگذار كرد و خود در اين‏باره مي‏فرمايد: «ولا تكون بيعتي الا عن رضا المسلمين.» (4)
بيعت من، جز با رضا و خشنودي مسلمانان نبود.
در گزينش كارگزاران و استانداران، حضرت تلاش مي‏ورزيد افراد برخاسته از متن توده‏ها را برگزيند و بر اين پستها برگمارد و به شدت از گزينش وابستگان به طايفه‏ها و اشراف و آنان كه با مردم پيوندي نداشتند و يا نشان داده بودند كه اهل‏برتري دادنهاي ناروايند، پرهيز مي‏كرد.
به مالك اشتر فرمود: بدترين همكاران تو، آنان خواهند بود كه با ستم‏پيشگان و اشرار همراه و همكار بوده‏اند. اين همراهان ستمكاران و گسستگان از ملت و آنان كه زماني در جبهه مقابل مردم قرار داشته‏اند، نبايد محرم اسرار تو باشند.
مالكا! بايد كساني را بر گزيني كه شايسته باشند و از چاپلوسي به دور. آناني كه نه تنها چاپلوسي نمي‏كنند كه تلخ‏ترين انتقاد را عليه تو روا مي‏دارند: «ثم ليكن آثرهم عندك اقولهم بمر الحق لك.» (5)

و آن كس را بر ديگران بگزين كه سخن تلخ حق را به تو، بيش‏تر بگويند.

2. مشاوره:
اصل مشاوره، يكي از شاخصه‏هاي آزادي اجتماعي است. امام، اين اصل را پاس مي‏داشت و در رفتار سياسي و اجراي امور، بر رايزني با صاحب نظران، نخبگان، باتجربگان و خبرگان تكيه داشت.

زيرا اين اصل، معيار ديگري است‏براي سهيم شدن مردم در امور و سبب مي‏شود انديشه‏ها رشد كنند و بالنده گردند و كارها استواري يابند.

از آن‏جا كه اين اصل مهم است و كارگشا و سبب استواري كارها مي‏شود خداوند مي‏فرمايد: «وامرهم شوري بينهم.» (6)

امام به اين اصل اساسي و كارامد، هم در انديشه و هم در رفتار توجه دقيق فرمود:

الف. انديشه:
«لامظاهرة اوثق من المشاوره.» (7)
هيچ پشتيباني استوارتر از راي زدن نيست.
«من شاور الرجال، شاركها في عقولها.» (8)
هركس با مردمان راي زد، خود را در خرد آنان شريك ساخت.
«من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء.» (9)
آن كه پيشاپيش رايها تاخت، درست از خطا بازشناخت.
«والاستشاره عين الهداية.» (10)
و راي زدن، ديده راه يافتن است.
«لاتكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل.» (11)
پس از گفتن حق، يا راي زدن در عدالت‏باز مايستيد.

ب. رفتار:
امام در انجام كارها، با اهل‏نظر، خبرگان و ياران به رايزني مي‏پرداخت كه در تاريخ نمونه بسيار دارد. از جمله با عبدالله بن عباس، با ياران درگاه جنگ صفين و شنيدن راي و نظر موافقان و مخالفان جنگ. (12)

3. آزادي گفتار:
آزادي گفتار از شاخصه‏هاي مهم آزادي اجتماعي است. گفتار به عنوان ابزار ابراز عقيده، اگر از آزادي بايسته و شايسته برخوردار باشد و در گره‏گشاييهاي اجتماع به كارآيد و در بيان كاستيها نقش آفرين باشد و روشنگر، جامعه نمونه و سالم و متعالي شكل مي‏گيرد و تمدن اسلامي درخشش خويش را مي‏آغازد.
اگر مردم، بويژه صاحب‏نظران، خبرگان، كارشناسان، اهل‏دانش و بينش در ميان كاستيها و آسيبها، آزاد باشند و بتوانند ضعفها را در فرآيندهاي گوناگون پ‏يوهشي، مديريتي و فرهنگي بيان كنند، جامعه، همه سويه رشد مي‏كند و مي‏شكوفد و به سوي تعالي و كمال پيش خواهد رفت.
فضاي آزادي كه در زمان حضرت امير(ع) پديد آمده بود، سبب گرديد جريانهاي فكري بسياري پديد آيند. همان گونه كه گروه و تشكل همسو با امام، ابراز عقيده مي‏كرد و در جامعه ديدگاههاي خود را مطرح مي‏ساخت، گروههاي ديگر نيز، ديدگاههاي خود را آشكارا مطرح مي‏ساختند كه عبارت بودند از: قوميت‏حمراء، حزب عثمانيه، اشراف، بي‏تفاوتها، ناكثين، مارقين و قاسطين.

1. گروه همسو: مهم‏ترين و نقش‏آفرين‏ترين گروه در زمان امام علي(ع) ياران صميمي و همراه امام بودند كه خاستگاه جريان زمان رسول خدا است و اين جريان، در دوران رسول خدا پديد آمد و انديشه و آرمانش از زلال وحي سرچشمه گرفت و پيش رفت، تا پس از قتل عثمان، مجال ظهور در عرصه را يافت و قدرت‏مندانه حضور يافت. و در دوران حكمروايي حضرت، به عنوان نيرويي قدرت‏مند، بر هرم قدرت جاي گرفت و بازوي علي(ع) شدند در عدل‏گستري و ستم‏ستيزي و آبادگري.
اين جريان، همان جريان بزرگ و باشوكتي است كه پس از قتل عثمان، از هر سوي به سوي علي(ع) بسان سيل سرازير شد.

امام علي(ع) در اين باره مي‏فرمايد:
«ينثالون علي من كل جانب.» (13)
مردم از هر سوي، روي به من نهادند.
اين جريان بزرگ، در دو محور اساسي، بازوي امام قرار گرفت.

ء در استقرار بخشيدن به نهادهاي سياسي، مديريتي و قضايي نظام سياسي.
ء مقابله و رويارويي با فتنه‏انگيزان.
برجستگان و پيشقراولان و پيشاهنگان اين جريان ناب‏انديش ارزش‏گرا، افزون بر فرزندان امام: (حسن و حسين (ع)، محمدبن حنفيه) عبارت بودند از:

مالك‏اشتر، محمدبن ابوبكر، اويس قرني، عبدالله بن عباس، عمار ياسر، قيس‏بن سعد، سهل‏بن حنيف، عثمان‏بن حنيف، زيدبن صوحان، عدي‏بن حاتم، حجربن عدي، عمروبن حمق، عبدالله بن جعفر، مخنف‏بن سليم، ابو ايوب انصاري، خزيمة‏بن ثابت، مالك‏بن حمزه و.... (14)

2. بي‏تفاوتها: جرياني كه در زمان امام به گونه روشن‏و با موضع‏گيري آشكار، خود را نماياند، گروه بي‏تفاوت نسبت‏به مسائل مهم سياسي و عمومي جامعه بود. اين ويژگي و گونه رفتار، بيش‏تر، ريشه در طبيعت رفاه‏طلبي انسان دارد; لكن فرصت‏بروز تشكل‏گونه در لواي حكومتهايي مي‏يابند كه به مردم آزادي اجتماعي مي‏دهند. امام، چون به همه آزادي عمل داد، هر كسي برابر خصلتي كه داشت، به سويي گرايش يافت، يكي حق را برگزيد و يكي باطل را و گروهي اين پسنديدند و گروهي آن را. امام، بارها از اين گروه گلايه كردند و زبان به شكوه گشوده است.
سرشناسان و چهره‏هاي مشهور اين جريان، اينانند: عبدالله‏بن عمر، سعدبن ابي‏وقاص، اسامة‏بن‏زيد، محمدبن سلم، حسان‏بن ثابت، قدامة‏بن مظعون، عبدالله‏بن سلام، مغيرة‏بن شعبه، سلمة‏بن وقش (15) و....
3. قوميت‏حمراء: اين‏گروه مهاجر غير عرب، پيش از حكومت امام علي(ع) در كوفه و پيرامون آن روزگار مي‏گذراندند; اما در دوران فرمانروايي امام، فرصت تشكل يافتند.
اين گروه ، همواره ابزار دست‏بني‏اميه بودند و در زمان امام حسن‏مجتبي(ع)، نقش ويران‏گري عليه اهل‏بيت(ع) داشتند.
زيادبن ابيه، از اينان به عنوان نيروي سركوب‏گر اهل‏بيت(ع) بهره مي‏برد.
اينان، با پستي، رذلي، خشونت‏طلبي و جيره‏خواري، خوگرفته بودند. چنان قدرت گرفتند و چتر سياه سركوب‏گري و ستم خويش گستراندند كه كوفه را به نام آنان، ياد مي‏كردند: (كوفه‏الحمراء)
اين قوم غداره‏بند، گرچه در زمان حضرت امير(ع) آشكارا حركتي عليه امام انجام ندادند و به طور طبيعي هم، امام با آنان كاري نداشت، ولي از آزادي دوران امام و فرصتي كه پيش آمده بود، استفاده كردند و حزب مخوف خويش را تشكل دادند (16) و خود را براي مجالي ديگر آماده ساختند.
4. حزب عثمانيه: جرياني كه در زمان عثمان، در حجاز پديد آمد و با كمكهاي بي دريغ عثمان، گسترش يافت. حز ب عثمانيه، در تمام شهرها ريشه دواند و مديريتهاي كلان را عهده‏دار شد و با دستبرد به بيت‏المال، ثروتها اندوخت و زمينه را از هر جهت‏براي تشكيل حكومت اموي فراهم ساخت.
در دوران حكومت امام علي(ع) سران اين حزب در حجاز و عراق به سر مي‏بردند و تنها مهره اصلي آنان; يعني معاويه در شام به سر مي‏برد.
اين گروه در جريانهاي اجتماعي و سياسي دوران امام علي(ع) نقش مهم و كليدي داشت و توطئه‏ها و فتنه‏هاي عليه امام را رهبري مي‏كرد. در فتنه ناكثين و قاسطين، در مركز توطئه قرار داشت.
در زمان امام مجتبي(ع) كه تشكل همسوي با امام ضعيف شد، اين گروه، فرصت جولان و مانور يافت و حكومت اموي را بنيان گذارد.

سران اين گروه عبارتند از:
حكم بن عاص، مروان بن حكم، وليدبن عقبه، عبدالله بن ابي‏سرح، عبدالله‏بن عامر، سعيدبن عاص، يعلي‏بن منيه، عبدالله بن عمرو حضرمي، عبدالله‏بن قاسم ربيعه، عمروبن حريث، عمارة‏بن وليد، حجربن عمر، عمربن سعد، ابوبرده، پسر ابوموسي، اسماعيل و اسحاق، دو پسر طلحه. (17)
4. خوارج: اين جريان، با ك‏يانديشيهايي كه داشت، در حكومت امام علي(ع) به گونه سازمان‏يافته، پا به عرصه اجتماع گذاشت و عليه امام و آرمانهاي بلند آن عزيز، دست‏به كار شد و در صفين، خدمت‏شاياني به معاويه كرد و رخنه در جبهه علوي افكند و سپاه حق را در اوج پيروزي، زمين‏گير ساخت!
اين گروه ك‏يانديش، پس از صفين به سازماندهي خود پرداخت. امام باك‏يانديشيها، غوغاسالاريها، گستاخيها و بدزبانيهاي وابستگان به اين گروه، مدارا كرد، تا اين كه جامعه اسلامي را ناامن كردند و دست‏به فتنه‏گري يازيدند و گروهي از مردم را با خود همراه ساختند و در نهروان گردآمدند. علي(ع) با آنان برخورد نظامي كرد و به تعبير زيباي خودش، چشم فتنه را از حدقه بيرون افكند: «فانا فقات عين الفتنة.» (18)
جريانها و گروههاي فتنه‏انگيز ديگر هم بودند كه حضرت، به آنها ميدان عمل داده بود و عرصه را بر آنها تنگ نگرفته بود، تا اين كه دست‏به توطئه و ترفند زدند و امام در برابرشان ايستاد و با تدبير آتشي كه بر مي‏افروختند، خاموش مي‏كرد.
امام انتقاد از خود را و از مديريت‏سياسي، اقتصادي و اجتماعي نظامي كه خود در راس هرم آن قرار دارد، بر مي‏تابد و حتي مردم را به اين كار بر مي‏انگيزد و تشويق مي‏كند و مي‏فرمايد: از گفتن سخن حق درباره من دريغ نكنيد: «ولاتكفوا عن مقالة بحق.» (19)
و به كارگزاران خويش سفارش مي‏كند: از چاپلوسان بپرهيزند و آنان را به كاري برنگمارند و افراد جسور منتقد را برگزينند كه سخن تلخ حق را بيش‏تر بگويند: «ثم ليكن آثر هم عندك اقولهم بمر الحق لك.» (20)

امام در اوج فرمانروايي و اقتدار، چنان فروتن بود كه مردم در زير لواي آن مرد خدا، احساس آرامش مي‏كردند و با وي به گفت‏وگو مي‏پرداختند و راي و نظر و گاه انتقاد خويش را به آن حضرت اعلام مي‏داشتند و حضرت با روي گشاده به پرسشهاي آنان پاسخ و ابهامها را توضيح مي‏داد.
در گيرودار جنگ جمل، حارث‏بن حوت، در محضر امام اظهار داشت: آيا طلحه و زبير، با آن پيشينه درخشان قدم در راه باطل مي‏نهند؟
پرسش بسيار عميق در هنگامه بسيار حساس ابراز شده بود; زيرا از يك سوي حق بودن امام را زير سؤال مي‏برد و از ديگر سوي، در گاه نبرد و در برهه‏اي سخت ابراز شده بود.
امام، از طرح اين پرسش و با انتقاد، برنياشفت، بلكه پاسخي دقيق، تحليلي و شفاف به وي داد كه تو وايگون مي‏انديشي، افراد را معيار حق قرار داده‏اي و مي‏خواهي از راه كسان به حق دست‏يابي. بايد نخست، حق را شناخت، آن گاه پيروان آن را و باطل را بايد شناخت، آن‏گاه پيروان آن را.
«يا حارث انك نظرت تحتك ولم‏تنظر فوقك فحرت انك لم‏تعرف الحق فتعرف من اتاه ولم‏تعرف الباطل فتعرف من اتاه. » (21)

يا پس از ليلة الهرير جنگ صفين، مردي از اصحاب او برخاست و گفت:

«نهيتنا عن الحكومة ثم امرتنا بها فما ندري اي الامرين ارشد.»

ما را از داوري بازداشتي، سپس خود، داور گماشتي. ما نمي‏دانيم كدام يك از دو كار، راست و استوار است.

امام، از انتقاد وي، با استدلال و برهان پاسخ مي‏دهد (22) و در ضمن چهره او را مي‏شناساند كه در خطبه 19 نهج‏البلاغه، بازتاب يافته است.

نهادينه شدن آزادي

درگستراندن، پياده كردن، رواج و استقرار آزادي در جامعه، نبايد از آسيبهايي كه چه بسا با بد استفاده كردن از اين عمت‏بزرگ، گريبانگير مردم، جامعه و دين و آيين مردم مي‏شود، چشم‏پوشيد و آن را ناديده انگاشت. آزادي، از دو سوي ممكن است آسيب ببيند:

1. خود كامگيها.

2. ولنگاري.

خودكامگي و استبداد، آزادي، اين حق فطري، طبيعي و انساني انسان را محدود مي‏سازد و ولنگاري و بد استفاده كردن از آزادي، به خطر افكندن و دست‏اندازي به آزادي ديگران است.

هر جامعه انساني، معيارها، ارزشها و ترازهايي براي خود دارد و به آنها پاي‏بند است. مردم باورهايي دارند مورد احترام و با تمام وجود به آنها علاقه‏مند، از اين روي، نبايد ولنگاري، هرج‏ومرج‏طلبي، دامن‏زدن به ناهنجاريها، تقدس‏زداييها، در پرتو نام‏آزادي، به اين معيارها، ترازها و ارزشهايي كه قوام جامعه به آنهاست، آسيب بزنند. در جامعه‏هاي ديني، دين حدومرزها را روشن مي‏كند و نبايد هيچ‏گونه حركتي در لواي آزادي، با ارزشها و مرزهايي كه دين ترسيم مي‏كند و كارشناسان خبره، ترسيم‏گري دين را به آگاهي مردم مي‏رسانند، ناسازگاري داشته باشد و به آن آسيبي برساند.

اين كه شماري مي‏پندارند محدود كردن خودكامگيها و قلدرمآبيها و جلوگيري از غوغاسالاري‏ها، تهمتها، افتراها، بدگوييها، شبهه‏پراكنيها، دروغ‏گوييها، مخالف آزادي است، نگرشي يك‏سويه از آزادي اجتماعي دارند و خود اين انديشه و اين گونه نگرش، از جمله بزرگ‏ترين بازدارنده‏هاي استقرار آزادي است و اينان در صف مخالفان آزادي قرار مي‏گيرند و اين پندار آنان آفت‏بزرگي است‏براي آزادي اجتماعي و بايد با اين آفت مقابله شود.

امام علي(ع) با تلاش بنيادين و برنامه‏ريزي شده خود، آزادي اجتماعي را نهادينه و به روشني مرز آن را از توطئه و فتنه‏انگيزي جدا كرد و بر اين باور بود كه با قانون‏مند شدن آزادي، زمينه استقرار آن فراهم مي‏شود.

اكنون به چند مورد در اين باره اشاره مي‏شود:

الف. درجريان بيعت مردم با امام، امام هشيارانه اين نكته را براي مردم، به گونه شفاف بيان كرد: بيعت، اختياري است، همگان بايد با رضامندي و خرسندي كامل، در ميثاق ملي شركت‏بجويند. هيچ‏نيرويي حق ندارد كسي را وادار به بيعت كند; اما پيمان‏شكني، پس از بيعت، ممنوع است; زيرا پيمان‏شكني گونه‏اي توطئه، عليه مديريت‏سياسي است، باعث تشتت و ضعف جامعه مي‏گردد. امام، پيشاپيش، زمينه اين توطئه را از بين مي‏برد:

«ان الخيار للناس قبل ان يبايعوا فاذا بايعوا فلاخيار لهم.» (23)

اختيار، پيش از بيعت و پيمان است، پس از بيعت اختياري در پيمان‏شكني وجود ندارد.

ب. در مورد گروه خوارج، امام همام، تا زماني كه آنان در حد يك جريان انحرافي و ك‏يانديش، انديشه خرافي خود را نشر مي‏دادند و اين جا و آن‏جا از آن سخن مي‏گفتند، آنان را تحمل كرد و ك‏يانديشي آنان را با برهان و تحليلهاي نوراني، شفاف و روشن ساخت. ليكن از برهه‏اي كه پا از اين فراتر نهادند و به فتنه‏گري و فتنه‏انگيزي و ناامن كردن جامعه اسلامي روي آوردند، امام با اين جريان انحرافي برخورد قاطع كرد و چشم فتنه را در آورد.

ج. در جريان رويكرد مردم پرشور مدينه به حضرت و شركت‏سران احزاب و تشكلهاي سياسي براي بيعت‏با حضرت، شماري از سران احزاب، مانند ناكثين، اصرار بر بيعت‏با حضرت داشتند، ليكن به گونه سري و پنهاني.

امام، از اين اصرار بر بيعت و آن هم به گونه پنهاني و نه در انظار مردم، احساس توطئه و ترفند كرد. به خوبي مي‏دانست كه طلحه و زبير مي‏خواهند با بيعت پنهاني، از يك سوي، با حضرت بيعت كرده باشند و از سوي ديگر، در فرصت مناسب، بيعت‏خود را انكار كنند. امام چنين بيعتي را نپذيرفت و از آنان خواست، اگر مي‏خواهند پيمان ببندند و دست‏بيعت‏به وي بدهند، در انظار مردم و به گونه آشكار باشد:

«ان بيعتي لاتكون سرا فاخرجوا الي المسجد، فمن شاء بايعني فخرج الي المسجد.» (24)

مراسم بيعت‏با من، سري و به دور از چشم مردم برگزار نمي‏شود. به سوي مسجد بشتابيد. هر كسي مي‏خواهد با من بيعت كند، به مسجد برود.

امام، با اين برخورد خردمندانه، موضع احزاب را شفاف مي‏سازد كه اگر برآنند تا همراه و همگام با نهاد سياسي باشند، بايد آشكارا اعلام كنند و اگر نمي‏خواهند همراه باشند، باز هم آشكارا و به گونه شفاف و روشن اعلام كنند. زيرا با روشنگري و موضع روشن گرفتن، زمينه فريبكاري از بين مي‏رود و مردم گرفتار نيرنگ و ترفند آنها نمي شوند.

امام با دورانديشي و حركت مدبرانه، راه را بر بهره‏برداريهاي نادرست و ترفندها بست. از اين روي، ناكثين، هميشه در برابر اين پرسش مهم، كه چرا پيمان شكستيد؟ شرمسار بودند و پاسخ نداشتند. يكي از علتهايي كه اين حزب، كست‏خورد و در برنامه خود ناكام ماند، همين موضوع بود كه سران آن آشكارا بيعت كردند و پيمان شكستند.

د. حنظلة‏بن ربيع، در جلسه رايزني درباره جنگ صفين، آزادانه در مخالفت‏با جنگ سخن گفت. علي(ع) نه تنها با او هيچ برخوردتندي نكرد كه اجازه داد هركجا مي‏خواهد برود. ولي او از اين مجال بهره نادرست‏برد و شبانه به معاويه پيوست. امام وقتي دريافت كه حنظلة‏بن ربيع، توطئه كرد، دستور داد خانه‏اش را خراب كنند. (25)

امام، مخالفت‏حنظله را در هنگامه جنگ، بر مي‏تابد و به او اجازه مي‏دهد به هر كجا كه مي‏خواهد برود; اما توطئه او را بر نمي‏تابد و خيلي زود و بي‏درنگ در برابر توطئه موضع‏مي‏گيرد.

ه. امام بر منبر كوفه، خطبه مي‏خواند، در سخن او جمله‏اي آمد: (هذا جزاء من ترك العقد. اين سزاي كسي است كه جانب دورانديشي را نپايد) اشعث‏بن قيس بر او خرده گرفت و گفت: اين سخن به زيان توست، نه به سود تو. امام، نگاه خود را بر او دوخت و فرمود:

«تو را كه آگاهانيد كه سود من كدام است و زيان من كدام؟ لعنت‏خدا و لعنت‏كنندگان بر تو باد. اي متكبر متكبرزاده، منافق كافرزاده، يك بار در عهد كفر اسير گشتي، بار ديگر در حكومت اسلام، به اسيري درآمدي و هر دوبار، نه مال تو، تو را سودي بخشيد و نه تبارت به فريادت رسيد.» (26)

اين فراز، حكايت از برخورد امام، با انتقاد توطئه آميز دارد. امام كه به نيت اشعث‏پي‏برد، با سخنان برنده خويش، رسواي عام و خاصش ساخت و نقشه و ترفند او را براي ياران برملا كرد و با اين حركت زيبا و بجا، بين آزادي اجتماعي و توطئه جدايي افكند و به مسلمانان فهماند، مرز اين دو كجاست.
اين روش امام، همان نهادينه‏سازي آزادي اجتماعي است. در اين مرام، آزادي نبايد زمينه‏ساز توطئه‏گردد. آزادي براي شكوفايي و بالندگي جامعه است، نه براي فسردگي و از هم‏گسستگي آن.

برآيند سخن
امام از طرح انديشه‏ها، تجربه‏ها، گوناگون نظرها، راه‏حلها، پيشنهادها، انتقادها و... هيچ‏دل‏نگراني و دغدغه‏اي نداشت و از آن بيدها نبود كه به اين بادها بلرزد، در يادش همه موجها را هر چند سهمگين و خشماگين، بر مي‏تافت; اما همه اين بردباريها و تحملها و برتابيدنها و گوش‏فرادادنها، در گاه توطئه و ترفند، هوشيارانه بر مي‏خاست و توطئه را از هر كس و هر گروه، در نطفه خفه مي‏كرد.
امام، با اين روش زيبا و خردمندانه، آزادي را نهادينه مي‏ساخت و توطئه را مي‏شناساند و بر مي‏انداخت.
 


پي‏نوشتها:
1. «نهج‏البلاغه‏»، صبحي صالح، نامه‏31/401، بيروت.
2. «روضه كافي‏»، محمد كليني، ج‏8/69، آخوندي.
3. «نهج‏البلاغه‏»، خطبه 92/136.
4. «تاريخ الرسل والملوك‏»، جرير طبري، ج‏4/152 153، مؤسسه علمي، بيروت.
5. «نهج‏البلاغه‏»، نامه 53.
6. سوره «شوري‏»، آيه 38.
7. «نهج‏البلاغه‏»، حكمت‏113/488.
8. همان، حكمت 116/500.
9. همان، حكمت 173/501.
10. همان، حكمت، 211، 506.
11. همان، خطبه 216/335.
12. «وقعه صفين‏»، نصربن مزاحم منقري/92 99.
13. «نهج‏البلاغه‏»، خطبه‏3/49.
14. «تاريخ الرسل والملوك‏»، جرير طبري، 4/248; «فتوح‏البلدان‏»، ح‏1/559; «وقعه صفين‏»/205، 241.
15. «تاريخ الرسل والملوك‏»، ج‏4/154 156.
16. «صلح الحسن‏»، شيخ راضي آل‏ياسين/72، منشورات الشريف الرضي.
17. «مروج‏الذهب‏»، مسعودي، ج‏2/334، دار الهجرت; «تاريخ يعقوبي‏»، ج‏2/74، اعلمي; «صلح الحسن‏»/68; «فتوح البلدان‏»، ج‏2/461.
18. «نهج‏البلاغه‏»، خطبه 93/137.
19. همان، خطبه‏216/335.
20. همان، نامه مالك‏اشتر.
21. «شرح نهج‏البلاغه‏»، ابن ميثم بحراني، ج‏2/586، حكمت 244، دارالاحياء التراث العربي.
22. «نهج‏البلاغه‏»، خطبه‏121/177.
23. «ارشاد»، شيخ مفيد، ج‏1/243، مؤسسه آل‏البيت.
24. «انساب الاشراف‏»، احمدبن يحي بلاذري، ج‏3/11، دارالفكر، بيروت; «تاريخ الرسل والملوك‏»، ج‏4/152.
25.«وقعة صفين‏» /97
26.«شرح نهج‏البلاغه‏»،ابن‏ميثم، ج‏1،خطبه 18/212; «نهج‏البلاغه‏»، صبحي صالح، خطبه 19.
 

منبع: فصلنامه حوزه ، شماره 99