«اطلع الشيطان راسه من مغرزه صارخا لكم فوجدكم لدعائه مستجيبين» (1) «از خطبه
دختر پيغمبر»
در عصر پيغمبر (ص) و صدر اسلام، مسجد تنها مركز دادخواهى بود. هر كس از صاحب
قدرتى شكايتى داشت، هر كس حقى را از دست داده بود، هر كس از حاكم يا زمامدار،
رفتارى دور از سنت پيغمبر مىديد، شكوه خود را بر مسلمانان عرضه مىكرد، و آنان
مكلف بودند تا آنجا كه مىتوانند او را يارى كنند و حق او را بستانند. از دختر
پيغمبر حقى را گرفته و با گرفتن اين حق سنتى را شكسته بودند. او مىديد نزديك
است حكومت در اسلام، رنگ نژاد و قبيله را به خود بگيرد (كارى كه سى سال بعد
صورت گرفت). مهاجران كه از تيره قريشاند انصار را از صحنه سياست بيرون
راندند. انصار كه خود ياوران پيغمبر بودند، پس از وى خواهان زمامدارى گشتند.
قريش در دوره پيش از اسلام خود را عنصرى ممتاز مىدانست و امتيازاتى براى خويش
پديد آورد. با آمدن اسلام آن امتيازها از ميان رفت. اكنون اين مردم بار ديگر
گردن افراشتهاند و رياست مسلمانان را حق خود مىدانند، آنهم نه بر اساس
امتيازات معنوى چون علم، تقوى و عدالت بلكه تنها بدين جهت كه از قريشاند.
دختر پيغمبر (ع) نمىتوانست برابر اين اجتهادها يا بهتر بگوئيم نوآورىها،
آرام و يا خاموش بنشيند. بايد مسلمانان را از اين سنتشكنىها برحذر دارد، اگر
پذيرفتند چه بهتر و اگر نه نزد خدا معذور خواهد بود.
اين بود كه خود را براى طرح شكايت در مجمع عمومى آماده ساخت. در حاليكه جمعى از
زنان خويشاوندش گرد وى را گرفته بودند، روانه مسجد شد. نوشتهاند: چون به مسجد
مىرفت راه رفتن او به راه رفتن پدرش پيغمبر مىماند. ابوبكر با گروهى از
مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود. ميان فاطمه (ع) و حاضران چادرى آويختند.
دختر پيغمبر نخست نالهاى كرد كه مجلس را لرزاند و حاضران به گريه افتادند، سپس
لختى خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروشها خوابيد آنگاه سخنان خود را آغاز
كرد (2) .
اين سخنرانى، تاريخى، شيوا، بليغ، گلهآميز، ترساننده و آتشين است. قديمترين
سند كه نويسنده اين كتاب در دست دارد، و اين خطبه در آن ضبط شده كتاب «بلاغات
النساء» گرد آورده ابوالفضل احمد بن ابى طاهر مروزى متولد 204 و متوفاى 280
هجرى قمرى است.
كتاب او چنانكه از نامش پيداست مجموعهاى از خطبهها، گفتهها و شعرهاى زنان
عرب در عهد اسلامى است. كتاب با خطبهاى نكوهش آميز از عايشه دختر ابى بكر آغاز
مىشود، و دومين خطبه از آن گفتار زهرا (ع) است.
احمد بن ابى طاهر اين خطبه را به دو صورت و با دو روايت ضبط كرده است، اما در
سندهاى متاخر از او هر دو فقره در هم آميخته است و خطبه به يك صورت كه شامل هر
دو قسمت است ديده مىشود. نويسنده در رعايت كلمات او نوشته احمد بن ابى طاهر و
در رعايت ترتيب متن، از كشف الغمه نوشته على بن عيسى اربلى متوفاى 693 هجرى
قمرى پيروى كرده است.
درباره سند و متن اين خطبه از دير باز (سالها پيش از احمد بن ابى طاهر) گفتگوها
رفته است. احمد بن ابى طاهر گويد:
به ابوالحسن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب گفتم: مردم گمان دارند
اين خطبه با چنين بلاغت از آن فاطمه نيست و بر ساخته ابو العيناء است.
وى در پاسخ گفت:
من پيرمردان آل ابو طالب را ديدم كه اين خطبه را از پدران خود روايت مىكردند،
و به فرزندان خويش تعليم مىدادند.
پدر من از جدم اين خطبه را از دختر پيغمبر روايت كرده است. بزرگان شيعه پيش از
آنكه جد ابو العيناء متولد شود، آنرا روايت مىكردند و به يكديگر درس مىدادند.
سپس گفت:
چگونه آنان خطبه فاطمه را انكار مىكنند و خطبه عايشه را به هنگام مرگ پدرش
مىپذيرند. (3)
ابن ابى الحديد نيز اين گفتگو را به همين صورت از سيد مرتضى و او از مرزبانى و
او به اسناد خود از عبيد الله پسر احمد بن ابى طاهر آورده است (4) .
چنانكه ديديم به نقل مؤلف بلاغات النساء (در هر سه نسخه كتاب كه در دست نويسنده
است) (5) اين گفتگو بين او و ابوالحسن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب
رخ داده.
ليكن پذيرفتن اين روايت با اين سند، دشوار مىنمايد، بلكه غير قابل قبول است.
زيد بن على بن الحسين به سال يكصد و بيست و دو شهيد شده و احمد بن ابى طاهر
چنانكه نوشتم به سال 204 هجرى قمرى بدنيا آمده پس نمىتوان گفت او چنين پرسشى
را از زيد بن على بن حسين (ع) كرده است.
مسلما نويسندگان حديث را در ضبط سند سهوى دست داده است. تا آنجا كه تتبع
كردهام تنها عالم رجالى معاصر آقاى شيخ محمد تقى شوشترى اين اشتباه را دريافته
و نوشته است اين گفتگو بين احمد بن ابى طاهر و زيد بن على بن الحسين بن زيد است
(6) و مؤيد اين نظر اين است كه مؤلف بلاغات النساء در جاى ديگر كتاب خود حديثى
از زيد بن على بن حسين بن زيد العلوى آورده و اين هر دو زيد يكى است (7) .
و شگفت است كه چنين اشتباه در دو چاپ بلاغات النساء باقى مانده و شگفتتر اينكه
در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد نيز راه يافته است.
به هر حال اين خطبه گذشته از اين سند قديمى در كتابهاى معتبر علماى شيعه و سنت
و جماعت ضبط است.
گمان دارم بعض نويسندگان سيرت و محدثان سنت و جماعت (اگر خداى نخواسته دستخوش
هواى نفس نشدهاند) از آن جهت چنين خطبهاى را بر ساخته دانستهاند، كه فراوان
از آرايشهاى لفظى و معنوى و مخصوصا صنعت سجع برخوردار است. اينان مىپندارند
هر گاه سخنرانى در جمع مردم خطبه بخواند، گفتار او نثر مرسل خواهد بود. بخصوص
كه گوينده در مقام طرح شكايت و دادخواهى باشد.
اگر موجب توهّم همين است و خردهگيرى اينان نه از راه حسد و كين است، بايد گفت
حقيقت نه چنين است. در خطبه دختر پيغمبر تشبيه، استعاره و كنايه به كار رفته
است. نظير چنين صنعتهاى لفظى و معنوى را در گفتارهاى كوتاه صحابه و مردم حجاز
در صدر اسلام، فراوان مىبينيم، چه رسد به خانواده پيغمبر. از صنعتهاى لفظى،
موازنه، ترصيع، تضاد و بيشتر از همه سجع در اين سخنرانى موجود است.
هنر سجع گوئى در خاندان پيغمبر امرى طبيعى بوده است. ما مىدانيم پيش از اسلام
سخن به سجع گفتن در مكه رواج داشت. نخستين دسته از آيات مكى قرآن كريم فراوان
از اين صنعت برخودار است.
دختر پيغمبر و شوى او على بن ابى طالب و فرزندان او به حكم وراثت، و نيز تحت
تاثير آيههاى قرآن به سجع گوئى خو گرفته بودند.
در خطبههاى على عليه السلام كمتر عبارتى را مىبينيم كه مسجع نباشد. فرزندان
او نيز چنين بودهاند. هنگامى كه زينب (ع) در مجلس پسر زياد به زشتگوئى او
پاسخ مىداد گفت:
-«مهتر ما را كشتى! از خويشانم كسى نهشتى! نهال ما را شكستى! ريشه ما را از هم
گسستى! اگر درمان تو اين است آرى چنين است»! . (8)
ابن زياد گفت «سخن به سجع مىگويد؛ پدرش نيز سخنهاى مسجع مىگفت.» گذشته از
خاندان هاشم بيشتر مردان و زنان تيره عبد مناف نيز از اين هنر برخوردار بودند.
روزى كه معاويه مىخواست فرزندش يزيد را نامزد خلافت كند از عبد الله پسر زبير
پرسيد چه ميگوئى؟ پاسخ داد:
-فاش ميگويم نه در نهان. آنرا كه راست گويد برادرت بدان. پيش از آنكه پشيمان
شوى بينديش! و نيك بنگر آنگاه قدم نه فرا پيش! چه پيش از قدم نهادن نگريستن
بايد، و پيش از پشيمان شدن انديشيدن شايد. معاويه خنديد و گفت روباه مكارى در
پيرى سجع گفتن آموختهاى نيازى بدين سجع دراز نيست. (9)
بارى نويسنده كوشيده است در برگردان اين خطبه به نثر فارسى تا آنجا كه ميتواند
هنرهاى لفظى و معنوى را نگاهدارد. مخصوصا هنر سجع را تا حد ممكن رعايت كرده است
و اگر در فقرههائى از ترجمه لفظ به لفظ منصرف شده به خاطر رعايت اين ظرافتها
بوده است:
خطبه حضرت زهرا سلام الله عليها
ستايش خداى را بر آنچه ارزانى داشت. و سپاس او را بر انديشه نيكو كه در دل
نگاشت. سپاس بر نعمتهاى فراگير كه از چشمه لطفش جوشيد. و عطاهاى فراوان كه
بخشيد. و نثار احسان كه پياپى پاشيد. نعمتهايى كه از شمار افزون است. و پاداش
آن از توان بيرون. و درك نهايتش نه در حد انديشه ناموزون.
سپاس را مايه فزونى نعمت نمود. و ستايش را سبب فراوانى پاداش فرمود. و به
درخواست پياپى بر عطاى خود بيفزود. گواهى مىدهم كه خداى جهان يكى است. و جز او
خدائى نيست. ترجمان اين گواهى دوستى بىآلايش است. و پايندان اين اعتقاد، دلهاى
با بينش. و راهنماى رسيدن بدان، چراغ دانش. خدايى كه ديدگان او را ديدن
نتوانند، و گمانها چونى و چگونگى او را ندانند. (10) همه چيز را از هيچ پديد
آورد. و بى نمونهاى انشا كرد. نه به آفرينش آنها نيازى داشت. و نه از آن
خلقتسودى برداشت. جز آنكه خواست قدرتش را آشكار سازد. و آفريدگان را بندهوار
بنوازد. و بانگ دعوتش را در جهان اندازد. پاداش را در گرو فرمانبردارى نهاد. و
نافرمانان را به كيفر بيم داد. تا بندگان را از عقوبت برهاند، و به بهشت
كشاند.
گواهى مىدهم كه پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست. پيش از آنكه او را بيافريند
برگزيد. و پيش از پيمبرى تشريف انتخاب بخشيد و به ناميش ناميد كه مىسزيد.
و اين هنگامى بود كه آفريدگان از ديده نهان بودند. و در پس پرده بيم نگران. و
در پهنه بيابان عدم سرگردان. پروردگار بزرگ پايان همه كارها را دانا بود. و بر
دگرگونىهاى روزگار محيط بينا. و به سرنوشت هر چيز آشنا. محمد (ص) را بر انگيخت
تا كار خود را به اتمام و آنچه را مقدر ساخته به انجام رساند. پيغمبر كه درود
خدا بر او باد ديد: هر فرقهاى دينى گزيده. و هر گروه در روشنائى شعلهاى
خزيده. و هر دستهاى به بتى نماز برده. و همگان ياد خدائى را كه مىشناسند از
خاطر ستردهاند (11) .
پس خداى بزرگ، تاريكىها را به نور محمد روشن ساخت. و دلها را از تيرگى كفر
بپرداخت. و پردههائى كه بر ديدهها افتاده بود به يكسو انداخت. سپس از روى
گزينش و مهربانى جوار خويش را بدو ارزانى داشت. و رنج اين جهان كه خوش
نمىداشت، از دل او برداشت. و او را در جهان فرشتگان مقرب گماشت. و چتر دولتش
را در همسايگى خود افراشت. و طغراى مغفرت و رضوان را به نام او نگاشت.
درود خدا و بركات او بر محمد (ص) پيمبر رحمت، امين وحى و رسالت و گزيده از
آفريدگان و امتباد.
سپس به مجلسيان نگريست و چنين فرمود:
شما بندگان خدا! نگاهبانان حلال و حرام، و حاملان دين و احكام، و امانتداران
حق و رسانندگان آن به خلقيد.
حقى را از خدا عهده داريد. و عهدى را كه با او بسته ايد بدرفتار. ما خاندان را
در ميان شما به خلافت گماشت. و تاويل كتاب الله را به عهده ما گذاشت. حجتهاى
آن آشكار است، و آنچه درباره ماست پديدار. و برهان آن روشن. و از تاريكى گمان
به كنار. و آواى آن در گوش مايه آرام و قرار. و پيروي اش راهگشاى روضه رحمت
پروردگار. و شنونده آن در دو جهان رستگار. (12)
دليلهاى روشن الهى را در پرتو آيتهاى آن توان ديد. و تفسير احكام واجب او را
از مضمون آن بايد شنيد. حرام هاى خدا را بيان دارنده است. و حلالهاى او را
رخصت دهنده. و مستحبات را نماينده. و شريعت را راهگشاينده. و اين همه را با
رساترين تعبير گوينده. و با روشنترين بيان رساننده. سپس ايمان را واجب فرمود.
و بدان زنگ شرك را از دلهاتان زدود (13) .
و با نماز خودپرستى را از شما دور نمود. روزه را نشان دهنده دوستى بى آميغ
ساخت. و زكات را مايه افزايش روزى بى دريغ. و حج را آزماينده درجات دين. و
عدالت را نمودار مرتبه يقين. و پيروى ما را مايه وفاق. و امامت ما را مانع
افتراق. و دوستى (14) ما را عزت مسلمانى. و بازداشتن نفس (15) را موجب نجات، و
قصاص (16) را سبب بقاء زندگانى. (17) وفاء به نذر را موجب آمرزش كرد. و تمام
پرداختن پيمانه و وزن را مانع از كم فروشى و كاهش. فرمود مىخوارگى نكنند تا تن
و جان از پليدى پاك سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند، تا خويشتن را سزاوار
لعنت (18) نسازند. دزدى را منع كرد تا راه عفت پويند. و شرك را حرام فرمود تا
به اخلاص طريق يكتاپرستى جويند«پس چنانكه بايد، ترس از خدا را پيشه گيريد و جز
مسلمان مميريد! »آنچه فرموده است به جا آريد و خود را از آنچه نهى كرده
بازداريد كه«تنها دانايان از خدا مىترسند» (19) .
سپس گفت: مردم. چنانكه در آغاز سخن گفتم: من فاطمهام و پدرم محمد (ص)
است«همانا پيمبرى از ميان شما به سوى شما آمد كه رنج شما بر او دشوار بود، و
به گرويدنتان اميدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار».
اگر او را بشناسيد مىبينيد او پدر من است، نه پدر زنان شما. و برادر پسر عموى
من است نه مردان شما. او رسالتخود را به گوش مردم رساند. و آنان را از عذاب
الهى ترساند. فرق و پشت مشركان را به تازيانه توحيد خست. و شوكت بت و
بتپرستان را درهم شكست (20) .
تا جمع كافران از هم گسيخت. صبح ايمان دميد. و نقاب از چهره حقيقت فرو كشيد.
زبان پيشواى دين در مقام شد. و شياطين سخنور لال. در آن هنگام شما مردم بر كنار
مغاكى از آتش بوديد خوار. و در ديده همگان بيمقدار. لقمه هر خورنده. و شكار هر
درنده. و لگد كوب هر رونده. نوشيدني تان آب گنديده و ناگوار. خوردني تان پوست
جانور و مردار. پست و ناچيز و ترسان از هجوم همسايه و همجوار. تا آنكه خدا با
فرستادن پيغمبر خود، شما را از خاك مذلت برداشت. و سرتان را به اوج رفعت
افراشت.
پس از آنهمه رنجها كه ديد و سختى كه كشيد. رزم آوران ماجراجو، و سركشان درنده
خو. و جهودان دين به دنيا فروش، و ترسايان حقيقت نانيوش، از هر سو بر وى
تاختند. و با او نرد مخالفت باختند (21) . هر گاه آتش كينه افروختند، آنرا
خاموش ساخت. و گاهى كه گمراهى سر برداشت، يا مشركى دهان به ژاژ انباشت، برادرش
على را در كام آنان انداخت. على (ع) باز نايستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت.
و كار آنان با دم شمشير بساخت.
او اين رنج را براى خدا مىكشيد. و در آن خشنودى پروردگار و رضاى پيغمبر را
مىديد. و مهترى اولياى حق را مىخريد. اما در آن روزها، شما در زندگانى راحت
آسوده و در بستر امن و آسايش غنوده بوديد (22) .
چون خداى تعالى همسايگى پيمبران را براى رسول خويش گزيد، دو روئى آشكار شد، و
كالاى دين بى خريدار. هر گمراهى دعوي دار و هر گمنامى سالار. و هر ياوه گوئى در
كوى و برزن در پى گرمى بازار. شيطان از كمينگاه خود سر بر آورد و شما را به خود
دعوت كرد. و ديد چه زود سخنش را شنيديد و سبك در پى او دويديد و در دام فريبش
خزيديد. و به آواز او رقصيديد.
هنوز دو روزى از مرگ پيغمبرتان نگذشته و سوز سينه ما خاموش نگشته، آنچه نبايست،
گرديد. و آنچه از آنتان نبود برديد. و بدعتى بزرگ پديد آورديد (23).
به گمان خود خواستيد فتنه برنخيزد، و خونى نريزد، اما در آتش فتنه فتاديد. و
آنچه كشتيد به باد داديد. كه دوزخ جاى كافرانست. و منزلگاه بدكاران. شما كجا؟ و
فتنه خواباندن كجا؟ دروغ مىگوئيد! و راهى جز راه حق مىپوييد! و گرنه اين كتاب
خداست ميان شما! نشانههايش بى كم و كاست هويدا. و امر و نهى آن روشن و آشكارا.
آيا داورى جز قرآن مىگيريد؟ يا ستمكارانه گفته شيطان را مىپذيريد؟ «كسيكه جز
اسلام دينى پذيرد، روى رضاى پروردگار نبيند. و در آن جهان با زيانكاران نشيند»
(24)
چندان درنگ نكرديد كه اين ستور سركش رام و كار نخستين تمام گردد. نوائى ديگر
ساز و سخنى جز آنچه در دل داريد آغاز کرديد! مىپنداريد ما ميراثى نداريم. در
تحمل اين ستم نيز بردباريم. و بر سختى اين جراحت پايداريم.
مگر به روش جاهليت مىگراييد؟ و راه گمراهى مىپيماييد؟ «براى مردم با ايمان چه
داورى بهتر از خداى جهان»؟
اى مهاجران! اين حكم خداست كه ميراث مرا بربايند و حرمتم را نپايند؟ پسر ابو
قحافه! خدا گفته تو از پدر ارث برى و ميراث مرا از من ببرى؟ اين چه بدعتى است
در دين مىگذاريد! مگر از داور روز رستاخيز خبر نداريد (25) .
اكنون تا ديدار آن جهان اين ستور آماده و زين بر نهاده (26) ترا ارزانى!
وعدهگاه، روز رستاخيز! خواهان محمد (ص) و داور خداى عزيز! آنروز ستمكار رسوا و
زيانكار و حق ستمديده برقرار خواهد شد! به زودى خواهيد ديد كه هر خبرى را
جايگاهى است و هر مظلومى را پناهى.
پس به روضه پدر نگريست و گفت:
رفتى و پس از تو فتنه برپا شد كينهاى نهفته آشكار شد اين باغ خزان گرفت و بى
برگشت و ين جمع به هم فتاد و تنها شد (27)
اى گروه مؤمنين! اى ياوران دين! اى پشتيبانان اسلام! چرا حق مرا نمىگيريد؟ چرا
ديده به هم نهاده و ستمى را كه به من مىرود مىپذيريد؟ مگر نه پدرم فرمود
احترام فرزند حرمت پدر است؟ چه زود رنگ پذيرفتيد. و بى درنگ در غفلتخفتيد. پيش
خود مىگوئيد محمد (ص) مرد، آرى مرد و جان به خدا سپرد! مصيبتى است بزرگ و
اندوهى است سترگ. شكافى است كه هر دم گشايد. و هرگز به هم نيايد. فقدان او
زمين را لباس ظلمت پوشاند و گزيدگان خدا را به سوك نشاند. شاخ اميد بىبر و
كوهها زير و زبر شد. حرمتها تباه و حريمها بىپناه ماند. اما نه چنانست كه
شما اين تقدير الهى را ندانيد و از آن بىخبر مانيد. قرآن در دسترس ماست شب و
روز مىخوانيد. چرا و چگونه معنى آنرا نمىدانيد؟ كه پيمبران پيش از او نيز
مردند و جان به خدا سپردند (28) .
محمد جز پيغمبرى نبود. پيغمبرانى پيش از او آمدند و رفتند. اگر او كشته شود يا
بميرد شما به گذشته خود باز مىگرديد؟ كسي كه چنين كند خدا را زيانى نمىرساند.
و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.
آوه! پسران قيله (29) پيش چشم شما ميراث پدرم ببرند! و حرمتم را ننگرند! و شما
همچون بيهوشان فرياد مرا نانيوشان؟ حاليكه سربازان داريد با ساز و برگ فراوان و
اثاث و خانههاى آبادان (30) .
امروز شما گزيدگان خدا، پشتيبان دين، و ياوران پيغمبر و مؤمنين، و حاميان اهل
بيت طاهرينيد! شمائيد كه با بتپرستان عرب در افتاديد! و برابر لشكرهاى گران
ايستاديد! چند كه از ما فرمانبردار، و در راه حق پايدار بوديد، نام اسلام را
بلند، و مسلمانان را ارجمند، و مشركان را تار و مار، و نظم را برقرار، و آتش
جنگ را خاموش، و كافران را حلقه بندگى در گوش كرديد. اكنون پس از آنهمه زبان
آورى دم فرو بستيد، و پس از پيش روى واپس نشستيد (31) آنهم برابر مردمى كه
پيمان خود را گسستند. و حكم خدا را كار نبستند. «از اينان بيم مداريد، تا
هستيد. از خدا بترسيد اگر حق پرستيد! »اما جز اين نيست كه به تن آسانى خو
كردهايد. و به سايه امن و خوشى رخت بردهايد. از دين خستهايد و از جهاد در
راه خدا نشستهايد و آنچه را شنيده كار نبسته (32) بدانيد كه:
گر جمله كاينات كافر گردند
بر دامن كبرياش ننشيند گرد (33)
من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم. اما مىدانم خواريد و در چنگال زبونى
گرفتار. چه كنم كه دلم خونست؟ و بازداشتن زبان شكايت، از طاقت برون! و نيز
مىگويم براى اتمام حجت بر شما مردم دون! بگيريد! اين لقمه گلوگير به شما
ارزانى، و ننگ و حق شكنى و حقيقت پوشى بر شما جاودانى باد. اما شما را آسوده
نگذارد تا به آتش افروخته خدا بيازارد! آتشى كه هر دم فروزد و دل و جان را
بسوزد. آنچه مىكنيد خدا مىبيند. و ستمكار به زودى داند كه در كجا نشيند. من
پايان كار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مىترسانم. به انتظار
بنشينيد تا ميوه درختى را كه كشتيد بچينيد و كيفر كارى را كه كرديد ببينيد (34)
.
پاسخ ابوبكر به دختر پيغمبر
«و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا» (35) .
در آن اجتماع كه نيمى مجذوب و نيمى مرغوب بودند، اين سخنان آتشين كه از دلى
داغدار برخاسته چه اثرى نهاده است؟خدا مىداند. تاريخ و سندهاى دست اول جز
اشارتهاى مبهم چيزى ثبت نكرده است. اگر هم در ضبط داشته، در اثر دستكارىهاى
فراوان به ما نرسيده است. مسلماً گفتههاى دختر پيغمبر، و همسر پسر عموى او در
چنان مجمع بدون عكس العمل نبوده است. دخترى كه هر چه آن مردم در آن روز داشتند
از بركت پدر او مادر او بود، پدرى كه ديروز مرده و امروز حق فرزندش را از وى
گرفتهاند. اگر در چنان جمع مهاجران مصلحت خويش را در آن ديدهاند كه خاموش
باشند، انصار چنان نبودهاند. آنان ناخرسندى خود را در سقيفه نشان دادند، و اين
خردهگيرى محرك خوبى بوده است.
اما آنان چه گفتهاند، و چه شنيدهاند، همزبان شدهاند؟ به اعتراض برخاستهاند؟
نمىدانيم. آيا تنها به افسوس و دريغ بسنده كردهاند، خدا مىداند. شايد
گفتهاند كارى است گذشته. حكومتى روى كار است و بايد او را تقويت كرد، و مصلحت
مسلمانان در اين است كه اگر يكدل نيستند بارى يكزبان باشند، چه جز شهر مدينه از
همه جا بوى سركشى به دماغ مىرسد.
اما چنانكه نوشتهاند (36) ابوبكر در آن جمع پاسخ دختر پيغمبر را چنين داد (37)
:
-دختر پيغمبر! پدرت غمخوار مؤمنان و بر آنان مهربان، و دشمن كافران و مظهر قهر
يزدان بر ايشان بود. اگر نسب او را بجوئيم، او پدر تو است نه پدر ديگر زنان.
برادر پسر عموى تو است نه ديگر مردان. در ديده او از همه خويشاوندان برتر، و در
كارهاى بزرگ او را ياور بود. جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز پست نژاد تخم
دشمني تان را در دل نكارد.
شما در آن جهان ما را پيشوا و به سوى بهشت رهگشاييد. من چه حق دارم كه پسر عمت
را از خلافت بازدارم! اما فدك و آنچه پدرت به تو داده اگر حق تو است و من از
تو گرفتهام ستمكارم.
اما ميراث، مي دانى پدرت گفته است: «ما پيمبران ميراث نمىگذاريم. آنچه از ما
بماند صدقه است».
و نيز گويد: «سليمان از داود ارث برد» (39) اين دو پيمبرند و ارث نهادند و ارث
بردند. آنچه به ارث نمىرسد پيمبرى است نه مال و منال. چرا ارث پدرم را از من
مىگيرند. آيا در كتاب خدا فاطمه دختر محمد (ص) از اين حكم بيرون شده است؟ اگر
چنين آيهاى است بگو تا بپذيرم.
-دختر پيغمبر گفتار تو بينة است و منطق تو زبان نبوت. كسى را چه رسد كه سخن تو
را نپذيرد؟ و چون منى چگونه تواند بر تو خرده گيرد؟ شوهرت ميان من و تو داورى
خواهد كرد (40) .
اما ابن ابى الحديد عكس العمل خطبه را به صورتى ديگر نوشته است. وى نويسد
ابوبكر در پاسخ سخنان زهرا (ع) گفت:
دختر پيغمبر! به خدا هيچيك از آفريدگان خدا را بيشتر از پدرت دوست نمىدارم!
روزى كه پدرت مرد دوست داشتم آسمان بر زمين فرود آيد. به خدا دوست دارم عايشه
بينوا شود و تو مستمند نباشى. چگونه ممكن است من حق همه را بدهم و درباره تو
ستم كنم. تو دختر پيغمبرى! اين مال از آن پيغمبر نبود مال همه مسلمانان بود.
پدرت آن را در راه خدا مىداد! و نياز مردمان را به آن برطرف مىساخت. پس از
مرگ او من نيز مانند او رفتار خواهم كرد.
-به خدا سوگند هيچگاه با تو سخن نخواهم گفت.
-به خدا سوگند از تو دست بر نخواهم داشت.
-به خدا سوگند ترا نفرين مىكنم.
-به خدا سوگند در حق تو دعا نمىكنم (41) .
و نيز ابن ابى الحديد از محمد بن زكريا حديث كند كه چون ابوبكر خطبه دختر
پيغمبر را شنيد بر او گران آمد. پس به منبر رفت و گفت:
مردم چرا به هر سخنى گوش مىدهيد؟! چرا در روزگار پيغمبر چنين خواستهائى
نبود؟! هر كس از اين مقوله چيزى شنيده بگويد. هر كس ديده گواهى دهد. روباهى را
ماند كه گواه او دم اوست مىخواهد فتنه خفته را بيدار كند. از درماندگان يارى
مىخواهند. از زنان كمك مىگيرند. ام طحال (42) را مانند كه بدكارى را از همه
چيز بيشتر دوست داشت. من اگر بخواهم مىگويم و اگر بگويم آشكار مىگويم! ليكن
چندان كه مرا واگذارند خاموش خواهم بود.
شما گروه انصار! سخن نابخردان شما را شنيدم! شما بيشتر از ديگران بايد رعايت
فرموده پيغمبر را بكنيد! چه شما بوديد كه او را پناه داديد و يارى كرديد. من
دست و زبانم را از كسى كه سزاوار مجازات نباشد كوتاه خواهم داشت.
پس از اين سخنان بود كه دختر پيغمبر به خانه بازگشت. ابن ابى الحديد گويد:
اين سخنان را بر نقيب ابويحيى، بن ابو زيد بصرى خواندم و گفتم:
-ابوبكر به چه كسى كنايه مىزند؟
-كنايه نمىزند به صراحت مىگويد.
-اگر سخن او صريح بود از تو نمىپرسيدم. خنديد و گفت:
-مقصودش على است.
-روى همه اين سخنان تند به على است؟
-بله! پسركم! حكومت است!
-انصار چه گفتند؟
-از على طرفدارى كردند. اما او ترسيد فتنه برخيزد و آنان را نهى كرد. (43)
به راستى در آنروز خليفه وقت چنين سخنانى گفته است؟ آيا فاطمه (ع) در مسجد حاضر
بوده و شنيده است كه به شوهر وى، پسر عموى پيغمبر و نخستين مسلمان، چنين بى
حرمتى روا داشتهاند؟ آيا درايت، كاردانى و مصلحت انديشى رخصت مىداده است كه
خليفه در مجمع مسلمانان چنان سخنانى بگويد؟ و اگر اين سخنان گفته شده عكس العمل
آن در حاضران چه بوده است؟ پذيرفتهاند؟ به اعتراض برخاستهاند؟ خاموش
نشستهاند؟ آيا مىتوان گفت اين كلمات بر ساخته است. ابن ابى الحديد و نقيب
بصرى شيعه نبودند، پس اين گفتگوها تنها از طريق شيعه ضبط نشده. آيا نمىتوان
گفت معتزليان چنين داستانى را ساخته و به خليفه نسبت دادهاند؟ البته نه. آنان
در اين كار چه سودى داشتهاند؟ اما اگر آن روز سخنانى به اعتراض در ميان آمده،
و هيچ بعيد نيست كه گفته شده باشد، بايد گفت ممانعت از پيدا شدن مخالفتهاى
بعدى موجب بوده است كه قدرت مركزى مقابل هر كس باشد شدت عمل نشان دهد؟
اگر نتوان براى هر يك از اين پرسشها پاسخى قطعى يافت يك نكته روشن است و آن
اينكه مرگ پيغمبر براى مسلمانان آزمايشى بزرگ بود. قرآن از پيش، مسلمانان را
بدين آزمايش متوجه ساخت كه: اگر محمد بميرد يا كشته شود مبادا شما به گذشته
ديرين خود برگرديد.
دستدركاران سياست و همفكران آنان براى آنچه در آنروزها گفته و كردهاند
دليلها نوشته و مىنويسند. مىخواهند آنها را با مصلحت مسلمانان هماهنگ سازند:
وحدت كلمه بايد حفظ شود. اگر گروه هائى به مخالفتبا حكومت تازه برخيزند، قدرت
مركزى را ناتوان خواهند كرد. به هر صورت كه ممكن است بايد آنانرا به جمع
مسلمانان برگرداند. ابوسفيان دشمن ديرين اسلام در كمين است و توطئه را آغاز
كرده. گاهى به خانه عباس و گاهى به خانه على مىرود. مىخواهد اين دو خويشاوند
پيغمبر را به مخالفت با خليفه بر انگيزد. اگر ابوسفيان موفق گردد و در داخل
مدينه نيز دو دستگى پيش آيد و انصار مقابل مهاجران بايستند، آشوبى بزرگ برخواهد
خاست. سعد بن عباده رئيس طائفه خزرج چشم به خلافت دوخته است. هنوز با خليفه
بيعت نكرده. «انصار» خود را براى رهبرى مسلمانان سزاوارتر از مهاجران مىدانند.
اگر در آغاز كار، حكومت سخت نگيرد هر روز از گوشهاى بانگى خواهد برخاست (44)
.
اين توجيهها و مانند آن از همان روزهاى نخستين تا امروز صدها بار مكرر شده
است. عبارتها گوناگون، و معنى يكى است. آنچه مسلم است اينكه كمتر انسانى
مىتواند با تغيير شرايط سياسى و اقتصادى منطق خود را تغيير ندهد، و آنرا با
وضع حاضر منطبق نسازد. چنانكه در جاى ديگر نوشتهام (45) مىتوان گفت آن روز كه
آن گروه چنين كارها را روا شمردند، به زعم خود صلاح مسلمانان را در آن ديدند.
اما اين صلاح انديشى به صلاح مسلمانان بود يا نه؟ خود بحثى است.
به گمان خود مىخواستند، اختلاف پديد نشود و فتنه بر نخيزد و يا لااقل كردار
خود را چنين توجيه مىكردند. اما چنانكه نوشتيم، اگر در اجتماعى اصلى مسلّـم
(به هر غرض و نيت كه باشد) دگرگون شد، دستاويزى براى آيندگان مىشود. و آن
آيندگان متاسفانه از خود گذشتگى گذشتگان را ندارند. و اگر داشتند مسلما امروز
تاريخ مسلمانى رنگ ديگرى داشت.
نوشتهاند چون دختر پيغمبر آن گفتار را در پاسخ خود شنيد دل آزرده و خشمناك به
خانه رفت و به شوهر خود چنين گفت:
پسر ابو طالب تا كى دستها را به زانو بستهاى و چون تهمت زدگان در گوشه خانه
نشستهاى؟ مگر تو نه همان سالار سر پنجهاى؟ چرا امروز در چنگ اينان رنجهاى؟
پسر ابو قحافه پرده حرمتم را دريد و نان خورش بچههايم را بريد! آشكارا به
دشمنى من برخاست و از لجاجت چيزى نكاست! چندانكه ديگر مهاجر و انصار در يارى من
نكوشيدند، و ديده حمايت از من پوشيدند. نه يارى دارم نه مدد كارى! خشم خوار
رفتم و خوار برگشتم. آن روز زبون شدى كه از مرتبه بالا به دون شدى! ديروز شيران
را در هم شكستى چرا امروز در به روى خود بستى؟ من گفتم آنچه دانستم. ليكن چيره
شدن بر آنان نتوانستم (46) .
كاش لختى پيش از اين خوارى مىمردم، و بر خطائى كه رفت دريغ نمىخوردم. اگر سخن
به تندى گفتم، يا از اينكه مرا يارى نمىكنى بر آشفتم خدا عذر خواه من باشد!
واى بر من كه پشتم شكست و ياورم رفت از دست، به خدا شكايت مىبرم، و از پدرم
حمايت مىخواهم، خدايا دست تو بالاى دستهاست!
على (ع) در پاسخ او گفت:
-دختر صفوت عالميان! و يادگار مهتر پيمبران! غم مخور كه واى نه براى تو است،
براى دشمن ژاژخاى تو است! من از روى سستى در خانه ننشستم، و آنچه توانستم به
درستى به كار بستم. اگر نانخورش مىخواهى روزى تو مضمون است و آن كس كه آنرا
تعهد كرده مامون!
-به خدا واگذار!
-به خدا واگذاشتم! (47)
اين گفتگو را ابن شهر آشوب بدون ذكر سند در مناقب آورده (48) و با اختلافى
مختصر در بحار (49) ديده مىشود. آيا چنين گفتگوئى بين دختر پيغمبر و امير
المؤمنين رخ داده است؟ چگونه چنين چيزى ممكن است؟ شيعه براى اين دو بزرگوار
مقام عصمت قائل است. مىتوان پذيرفت دختر پيغمبر اين چنين شوهرش را سرزنش كند؟
آنهم براى نانخورش بچگانش؟ بديهى است كه مىتوان براى اين پرسش پاسخى نوشت، و
گفتهها را توجيه كرد. اما اگر كار توجيه و پاسخ پرسش به بحثهاى منطقى و
استدلالهاى دور و دراز بكشد، نتيجه آن بدينجا منتهى مىشود كه قدرت منطق كدام
يك از دو طرف بيشتر باشد. يا چگونه بتواند روايات را به سود منطق خويش معنى و
يا تاويل نمايد. چنين روش از حدود وظيفه پژوهندگان تاريخ بيرونست.
آنچه مىبينم اينست كه گفتار منسوب به دختر پيغمبر پر از آرايش معنوى و لفظى
است، از استعاره، تشبيه، كنايه، طباق، سجع. اگر خطبه از چنين آرايشها برخوردار
باشد زيور آنست، سخنى است كه براى جمع گفته مىشود. بايد در دل شنونده جا كند.
در چنين گفتار، خطيب در عين حال كه به معنى توجه دارد به زيبائى آن، و نيز به
آرايش لفظ بايد توجه داشته باشد. اما گفتگوى گله آميز زن و شوى چرا بايد چنين
باشد؟ مگر دختر پيغمبر مىخواست قدرت خود را در سخنورى به شوى خويش نشان دهد؟
به هر حال به قول معروف در اين اگر مگرى مىرود و حقيقت را خدا مىداند.
پىنوشتها:
1. شيطان سر از كمينگاه خويش بر آورد و شما را بخود دعوت كرد و ديد كه چه
زود سخنش را شنيديد و سبك در پى او دويديد.
2. بلاغات النساء چاپ بيروت ص 23-24.
3. بلاغات النساء ص 23.
4. شرح نهج البلاغه ج 16 ص 252.
5. چاپ بيروت ص 23 چاپ نجف ص 12. چاپ قم ص 12 (كه همان افست چاپ نجف است) .
6. قاموس الرجال ج 4 ص 259.
7. ص 175 چاپ قم.
8. لقد قتلت كهلى. و ابرت اهلى. و قطعت فرعى و اجتثثت اصلى. فان يشفك هذا فقد
اشتفيت (طبرى ج 7 ص 372) .
9. انى اناديك و لا اناجيك. ان اخاك من صدقك. فانظر قبل ان تتقدم. و تفكر قبل
ان تندم. فان النظر قبل التقدم و التفكر قبل التندم. (عقد الفريد ج 5 ص
110-111) .
10. الحمد لله على ما انعم. و له الشكر على ما الهم. و الثناء بما قدم من عموم
نعمة ابتداها. و سبوغ آلاء اسداها. و احسان منن و الاها. جم عن الاحصاء عددها.
و ناى عن المجازات امدها. و تفاوت عن الادراك ابدها.
-و استنن الشكر بفضائلها. و استحمد الى الخلائق باء جزالها. و ثنى بالندب الى
امثالها. و اشهد ان لا اله الا الله. كلمة جعل الاخلاص تاويلها. و ضمن القلوب
موصولها. و انار فى الفكرة معقولها. الممتنع من الابصار رؤيته. و من الاوهام
الاحاطة به.
11. ابتدع الاشياء لا من شىء قبلها. و احتذاها بلا مثال. لغير فائدة زادته الا
اظهارا لقدرته. و تعبدا لبريته. و اعزازا لدعوته. ثم جعل الثواب على طاعته. و
العقاب على معصيته. زيادة لعبادة عن نقمته. و حياشا لهم الى جنته. و اشهد ان
ابى محمدا عبده و رسوله. اختاره قبل ان يجتبله. و اصطفاه قبل ان ابعثه. و سماه
قبل ان استنجبه.
-اذ الخلائق بالغيوب مكنونة. و بستر الاهاويل مصونة. و بنهاية العدم مقرونة.
علما من الله عز و جل بمايل الامور. و احاطة بحوادث الدهور. و معرفة بمواضع
المقدور. ابتعثه الله تعالى عز و جل اتماما لامره. و عزيمة على امضاء حكمه.
فراى (ص) الامم فرقا فى اديانها. عكفا على نيرانها. عابدة لاوثانها منكرة لله
مع عرفانها.
12. فانار الله عز و جل بمحمد صلى الله عليه ظلمها. و فرج عن القلوب بهمها. و
جلى عن الابصار غممها. ثم قبض الله نبيه صلى الله عليه قبض رافة و اختيار. رغبة
بابى صلى الله عليه عن هذه الدار. موضوعا عنه العب و الاوزار محتف بالملائكة
الابرار و مجاورة الملك الجبار و رضوان الرب الغفار. صلى الله على محمد نبى
الرحمة. و امينه على وحيه و صفيه من الخلائق. و رضيه صلى الله عليه و سلم و
رحمة الله و بركاته. ثم انتم عباد الله (تريد اهل المجلس) نصب امر الله و نهيه.
و حملة دينه و وحيه. و امناء الله على انفسكم و بلغاؤه الى الامم. -زعمتم حقا
لكم لله فيكم عهد، قدمه اليكم. و نحن بقية استخلفنا عليكم. و معنا كتاب الله،
بينة بصائره. و آى فينا منكشفة سرائره. و برهان منجليه ظواهره. مديم البرية
اسماعه. قائد الى الرضوان اتباعه مؤد الى النجاة استماعه.
13. فيه بيان حجج الله المنورة. و عزائمه المفسرة و محارمه المحذرة و تبيانه
الجالية. و جمله الكافية. و فضائله المندوبة و رخصه الموهوبة. و شرائعه
المكتوبة. ففرض الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك.
14. در بعض مصادر متاخر بجاى«حب دوستى) «جهاد»آمده و مناسبتر مىنمايد.
15. صبر را كه در لغتبمعنى شكيبائى استبمعنى ديگر آن (باز داشتن نفس از هوى و
هوس) گرفتهام. (رجوع به تفسير التبيان ج 1 ص 201. ذيل«و استعينوا بالصبر و
الصلاة»شود) .
16. اشارت استبه آيه 179 سوره بقره.
17. و الصلاة تنزيها عن الكبر. و الصيام تثبيتا للاخلاص. و الزكاة تزييدا فى
الرزق. و الحج تسلية للدين. و العدل تنسكا للقلوب. و طاعتنا نظاما. و امامتنا
امنا من الفرقة. و حبنا عزا للاسلام. و الصبر منجاة. و القصاص حقنا للدماء.
18. اشارت استبه آيه 23 سوره نور«ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات
لعنوا فى الدنيا و الآخرة و لهم عذاب عظيم».
19. و الوفاء بالنذر تعرضا للمغفرة. و توفية المكاييل و الموازين تغييرا
للبخسة. و النهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس. و قذف المحصنات اجتنابا للعنة.
و ترك السرق ايجابا للعفة. و حرم الله عز و جل الشرك اخلاصا له بالربوبية.
«فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون- (از آيه 101 آل عمران) و
اطيعوه فيما امركم به و نهاكم عنه فانه«انما يخشى الله من عباده العلماء»-سوره
فاطر: آيه 28) .
20. ثم قالت: ايها الناس. انا فاطمة و ابى محمد. اقولها عودا على بدء. «لقد
جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم».
-توبه: 129-فان تعرفوه تجدوه ابى دون آباتكم. و اخابن عمى دون رجالكم. فبلغ
النذارة. صادعا بالرسالة. مائلا عن مدرجة المشركين. ضاربا لثبجهم، آخذا بكظمهم.
يهشم الاصنام و ينكث الهام.
21. حتى هزم الجمع و ولو الدبر. و تفرى الليل عن صبحه. و اسفر الحق عن محضه. و
نطق زعيم الدين. و خرستشقاشق الشياطين. و كنتم على شفا حفرة من النار. مذقة
الشارب. و نهرة الطامع و قبسة العجلان. و موطا الاقدام. تشربون الطرق. و
تقتاتون الورق. اذلة خاسئين. تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم. فانقذكم الله
برسوله (ص) بعد اللتيا و التى. و بعد ما منى ببهم الرجال، و ذؤبان العرب، و
مردة اهل الكتاب.
22. كلما حشوا نارا للحرب اطفاها. او نجم قرن الضلال و فغرت فاغرة من المشركين
قذف باخيه فى لهواتها. فلا ينكفى حتى يطا صماخها باخمصه. و يخمد لهبها بحده.
مكدودا فى ذات الله. قريبا من رسول الله. سيدا فى اولياء الله. و انتم فى
بلهنية وادعون آمنون.
23. حتى اذ اختار الله لنبيه دار انبيائه، ظهرت خلة النفاق. و سمل جلباب الدين.
و نطق كاظم الغاوين. و نبغ حامل الآفلين. و هدر فنيق المبطلين. فخطر فى عرصاتكم
و اطلع الشيطان راسه من مغرزه، صارخا بكم. فوجدكم لدعائه مستجيبين. و للغرة فيه
ملاحظين. فاستنهضكم فوجدكم خفافا. و اجمشكم فالقاكم غضابا. فوسمتم غير ابلكم و
اوردتموها غير شربكم. هذا و العهد قريب. و الكلم رحيب. و الجرح لما يندمل.
24. زعمتم خوف الفتنة«الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين»-توبه:
49-فهيهات منكم، و انى بكم، و انى تؤفكون. و هذا كتاب الله بين اظهركم. زواجره
بينة. و شواهده لائحة. و اوامره واضحة. ارغبة عنه تريدون. ام بغيره تحكمون؟بئس
للظالمين بدلا. «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من
الخاسرين». آل عمران: 85.
25. ثم لم تريثوا الاريث ان تسكن نغرتها. تشربون حسوا، و تسرون فى ارتغاء. و
نصبر منكم على مثل حز المهدى. و انتم الان تزعمون ان لا ارث لنا. افحكم
الجاهلية تبغون، «و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون- (المائدة: 50) ويها معشر
المهاجرين. ا ابتز ارث ابى؟يا بن ابى قحافة! افى الكتاب ان ترث اباك و لا ارث
ابى؟لقد جئتشيئا فريا.
26. خلافت و فدك.
27. فدونكها مخطومة مرحولة. تلقاك يوم حشرك. فنعم الحكم. الله. و الزعيم محمد.
و الموعد القيامة. و عند الساعة يخسر المبطلون. و«لكل نبا مستقر و سوف تعلمون»
(انعام: 67) ثم انحرفت الى قبر النبى (ص) و هى تقول:
قد كان بعدك انباء و هنبثة لو كنتشاهدها لم تكثر الخطب انا فقدناك فقد الارض و
ابلها واختل قومك فاشهدهم و لا تغب
28. معشر البقية. و اعضاد الملة. و حصون الاسلام. ما هذه الغميزة فى حقي؟و
السنة عن ظلامتى. اما قال رسول الله (ص) المرء يحفظ فى ولده؟سرعان ما اجدبتم
فاكديتم. و عجلان ذا اهالة. تقولون مات رسول الله (ص) . فخطب جليل. استوسع
وهيه. و استنهز فتقه. و فقد راتقه. و اظلمت الارض لغيبته. و اكتابتخيرة الله
لمصيبته. و خشعت الجبال. و اكدت الامال. و اضيع الحريم. و اذيلت الحرمة عند
مماته. و تلك نازلة علينا. بها كتاب الله فى افنيتكم فى ممساكم و مصبحكم يهتف
بها فى اسماعكم. و قبله حلتبانبياء الله عز و جل و رسله.
29. در بعض فرهنگهاى عربى و كتابهائى جز فرهنگ نامهها نوشتهاند قيله نام زنى
است كه انصار از نژاد او هستند. ابو الفرج اصفهانى آنجا كه نسب اوس و خزرج را
آورده نويسد: مادر آنان قيله دختر جفنة بن عتبة بن عمرو است. و قضاعه گويند او
قيله دختر كاهل بن عذره بن سعد بوده است. (اغانى ج 3 ص 40) ليكن بايد توجه داشت
كه: قيله واژهاى است جنوبى يعنى واژهاى بوده است در زبان مردم عربستان خوشبخت
(يمن) . مردم يثرب (مدينه) از مهاجرانى هستند كه پس از ويرانى سد مارب و يا به
سبب ديگر در اين شهر (يثرب) سكونت كردند. در دوره دوم حكومتسبائيان بر جنوب،
پادشاهان اين منطقه مشاوران سياسى داشتند كه از ميان اشراف انتخاب مىشدند و
آنانرا«قيل»مىگفتند بن ابر اين قيله مرادف بزرگان، اعيان، و مانند اينها است.
30. «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على
اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين. (آل
عمران: 144) ايها بنى قيلة. اهضم تراث ابيه. (هاء براى سكت است) و انتم بمراى و
مسمع تلبسكم الدعوة و تمثلكم الحيرة و فيكم العدد و العدة. و لكم الدار. و
عندكم الجنن.
31. و انتم الان نخبة الله التى انتخبت لدينه. و انصار رسوله و اهل الاسلام. و
الخيرة التى اختيرت لنا اهل البيت. فباديتم العرب. و ناهضتم الامم. و كافحتم
البهم. لا نبرح نامركم و تامرون. حتى دارت لكم بنارحى الاسلام. و در حلب
الانام. و خضعت نعرة الشرك. و لا باخت نيران الحرب. و هدات دعوة الهرج. و
استوسق نظام الدين. فانى حرتم بعد البيان. و تكصتم بعد الاقدام. و اسررتم بعد
الاعلان.
32. لقوم نكثوا ايمانهم«اتخشونهم. فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين» (توبه:
13) الا قد ارى ان اخلدتم الى الخفض. و ركنتم الى الدعة. فعجتم عن الدين. و
مججتم الذى و عيتم و دسعتم الذى سوغتم. «انتكفروا انتمومن فى الارض جميعا فان
الله لغنى حميد». (آيه 8 سوره ابراهيم) .
33. سعدى.
34. الا و قد قلت الذى قلته على معرفة منى بالخذلان الذى خامر صدوركم. و
استشعرته قلوبكم. و لكن قلته فيضة النفس. و نفثة الغيظ. و بثة الصدر. و معذرة
الحجة. فدونكموها. فاحتقبوها مدبرة الظهر. ناكبة الحق. باقية العار. موسومة
بشنار الابد. موصولة بنار الله الموقدة. التى تطلع على الافئدة. فبعين الله ما
تفعلون«و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون» (الشعراء: 227) و انا ابنة
نذير لكم بين يدى عذاب الله. فاعملوا انا عاملون و انتظروا انا منتظرون.
35. و كسى كه بگذشته خود باز گردد زيانى بخدا نمىرساند (آل عمران: 144)
36. بلاغات النساء.
37. قسمتى از اين پاسخ مسجع استبدين جهت در ترجمه هم سجع رعايتشده است.
38. يرثنى و يرث من آل يعقوب-مريم: 7.
39. و ورث سليمان داود-النحل: 17.
40. بلاغات النساء. چاپ بيروت ص 31-32.
41. شرح نهج البلاغة ص 214.
42. زن روسپى كه در عصر جاهليتبوده است.
43. شرح نهج البلاغه ج 16 ص 214-215.
44. و نگاه كنيد به فاطمة الزهرا-عباس عقاد ص 57.
45. پس از پنجاه سال ص 31 چاپ دوم.
46. يا بن ابى طالب اشتملتشملة الجنين. و قعدت حجرة الظنين. نقضت قادمة
الاجدل. فخاتك ريش الاعزل. هذا ابن ابى قحافة يبتزنى نحلة ابى. و بليغة ابنى.
لقد اجهر فى خصامى. و الفيته الدفى كلامى. حتى حبسنى قتيلة نصرها. و المهاجرة
وصلها. و غضت الجماعة دونى طرفها فلا دافع و لا مانع-خرجت كاظمة. وعدت راغمة.
اضرعتحدك يوم اضعتخدك. افترست الذئاب و استرشت التراب. ما كففت قائلا و لا
اغنيتباطلا و لا خيار لى.
47. ليتنى مت قبل هنيتى و دون ذلتى. عذيرى الله منك عاديا و منك حاميا. و يلاى
فى كل شارق. ويلاى مات العمد. و وهنت العضد. و شكواى الى ابى و عدواى الى ربى.
اللهم انت اشد قوة. فاجابها امير المؤمنين: لا ويل لك. بل الويل لشانئك. نهنهى
عن وجدك يابنة الصفوة. و بقية النبوة. فما ونيت عن دينى و لا اخطات مقدورى فان
كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون. و كفيلك مامول و ما اعد لك خير مما قطع عنك.
فاحتسبى الله! فقالتحسبى الله و نعم الوكيل.
48. ج 2 ص 208.
49. ج 43 ص 148.
منبع:
كتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)