مقدمه
آنان كه ديندارانه به آزادي مي نگرند، گاهي توهمي را پيش مي كشند و مي پرسند
آيا آزادي بر عدالت نيز مقدم است ؟ و با شگفتي ديده مي شود كه عدالت را از
آزادي برتر مي انگارند و وجودِ اين را به بود يا نمودِ آن مشروط مي سازند. در
ميان اينان آزادي هنوز هم آواره اي بيش نيست؛ چرا كه فرع را بر اصل مقدم
انگاشته اند.
در پاسخي ساده مي توان گفت : خواهش مي كنيم برگرديد و
يك بار ديگر اصول دين ومذهب خويش را برشماريد كه اصول دين ، پنج است و اول
توحيد و دوم عدل . و «توحيد» همان اصلي است كه در روزگار ما «آزادي » ناميده مي
شود و آنان كه با آزادي مخالفند، با اساس اديان آسماني سَرِ ستيز دارند. به اين
گروه بايد همان سخني را گفت كه پيامبر اسلام(ص) دعوت خويش را با آن آغاز كرد:
«قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا»(۱)
امير آزادگان حضرت علي (ع) نيز در تأييد و تفسير همين
اصل بود كه مي گفت : «لا تكن عبد غيرك فقد جعلك الله حُرّاً؛(۲) بنده ديگري
مباش كه خداوند تو را آزاد آفريده است».
امام حسن و حسين(ع) و امامان ديگر نيز، همه و همه، براي
تكامل و تداوم همين اصل مي زيستند كه سخن همه باورمندان به قرآن كريم هم صدا با
خدا همين است كه مي گفتند: «كلمه لا اله الاّ الله حصني فمن دخل حصني اَمِن من
عذابي ».(۳) امام حسين (ع) را نيز فقط بايد در سلسله همين «سلسله الذهب » جست
وجو كرد، صد البته با اجتناب و احتراز از باورهاي بنيان برافكن ِ غاليان و
افراطيان كه آنان غافل از «انّك ميّت و انهم ميّتون »(۴)اند و «انّما انا بشر
مثلكم »(۵) و «كنت من قَبْلهِ لمن الغافلين »(۶) و ده ها آيه ديگر را فراموش
كرده اند. كتاب كربلا را تنها با همين رمز مي توان گشود كه سرور آزادگان خود
گفت : «ان لم يكن لكم دين و لاتخافون المعاد فكونوا احراراً في دنياكم »(۷).
دقت در اصلِ عدل ـ از اصول مذهب و دين ـ، معلوم مي كند
كه منظور از طرح بحث عدل، نفي ِ جبر و اثبات اختيار و آزادي و انتخاب بوده است
؛ اصل توحيد آزادي عقيده و انديشه را ـ پس از رهايي از هرچه و هركه غير خداست ـ
تأمين مي كند و تعميم مي دهد. اصل دوم (عدل ) نيز آزادي بيان و قلم و عمل را از
انسان هاي زنده و باورمند و انديشه مند مي خواهد. انسانِ بما هو انسان ،
انسانيت خود را مديون و محصول ِ همان آزادي فطري و ذاتي خود مي داند و اينك در
غربت خويشتن خويش هم صدا با حافظ خدا را مي خواند:
در ازل پرتو حُسنت ز تجلّي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
آيا آفريننده انسان ؛ به خود نمي بالد آن گاه كه مي
گويد: انّا عرضنا الامانه علي السموَات و الارض و الجبال فأبين أن يحملنها و
اشفقن منها وحملها الانسان انّه كان ظلوماً جهولا.(۸)
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال به نام من ديوانه زدند
آري، ديوانه بودن حتي به معناي عوامانه و نازل ِ واژه و
حتي با فهم فرودين آن ، بسيار بهتر و برتر از متملّق ماندن و برده بودن است كه
خفّت و خواري بردگي را حيوان نجس العيني چون سگ نيز برنمي تابد.
آدم از بي بصري بندگي آدم كرد
گوهري داشت ولي نزد قباد و جم كرد
يعني در خوي غلامي زسگان پست تر است
من نديدم كه سگي نزد سگي سرخم كرد
آزادي و عاشورا
«آزادي» و «آزادگي» واژه هاي فارسي، به معناي وارستگي و رهايي ، مترادف با كلمه
«حرّيّت» در عربي است . اين واژه كلمه اي كليدي ، و ريشه اي در حماسه عاشورا
است . ترديد نيست كه آزادي يكي از اصول بنيادين در حماسه حسيني و قيام عاشورا
است . اين دو مفهوم در فرهنگ مسلمانان، به ويژه در معارف شيعي، تا آنجا پيش
رفته است كه مي توان گفت: دو كلمه «آزادي » و «عاشورا» پيوسته يادآور يكديگرند
حتي گاه معناي يكي به حوزه ديگري وارد مي شود، درست مانند دو كلمه «عدالت » و
«علي(ع)» كه هميشه تداعي گر يكديگرند، چنان كه اگر علي(ع) نبود، عدالت معناي
صحيح خود را در حوزه عمل و ميدان اقدام باز نمي يافت.
اگرچه از امام حسين (ع) در كتاب هاي تاريخي و متون روايي، بيشتر با كُنيت ِ
پرآوازه «ابوعبدالله» نام برده شده است، اما در متون ادبي و قصايد حماسي و نيز
در لسان شاعران ِ شيعي و بيشتر با كُنيت ِ «ابوالاحرار» و «سرور آزادگان »
شناخته شده است. سخن مستند و معروفي كه امام حسين(ع) در واپسين لحظات عمرش مي
گفت، «منشور آزادي » و «حديث حرّيّت » خوانده شده است .(۹)
«آزادي» در سخن حسين
(ع) و يارانش
پيش از همه شهيد پيشتاز عاشورا، مسلم بن عقيل است كه با صراحت و با تأكيد از
«آزادي» سخن مي گويد. مسلم در ضمنِ رجزي كه روز شهادتش در كوفه خواند، چنين گفت
:
اُقْسِم ُ لا أُقْتَل ُ اِلاّ حُرّاً
وَ اِن ْ رَأَيْت ُ الْمَوْت َ شَيْئاً مُرّاً(۱۰)
ـ سوگند مي خورم كه جز در حال حرّيّت و براي آزادي نميرم
ـ اگرچه مرگ را تلخ ببينم .
همين رجز را پسر مسلم بن عقيل (عبدالله بن مسلم بن عقيل ) روز عاشورا در كربلا
تكرار مي كرد. پسر نيز با رجز پدر به پيشواز مرگ مي شتافت و مي گفت :
أَقْسَمت ُ لا أُقْتَل ُ اِلاّحُرّاً
وَ قدَ وَجَدْت ُ الْمَوْت َ شَيْئاً مُرّا
أُكْرِه ُ أَن ْ أُدْعي َ جَباناً فَرّاً
ان َّ الْجَبَان َ مَن ْ عَصَي وَ فَرّا(۱۱)
ـ سوگند خورده ام كه جز براي آزادي كشته نشوم
ـ اگرچه مرگ را تلخ يافته ام دوست ندارم ترسويي خوانده شوم كه گريخته باشد
ـ ترسو كسي است كه خدا را نافرماني كند و بگريزد.
امام حسين (ع) وقتي ديد حُرّ بن يزيد رياحي از قيد قبيله و قوم رهيده و قدم به
ساحت مقدّس آزادي گذاشته و مي خواهد با مرگ ِ انتخابي خود جاودانه گردد به او
گفت : «أنت الحرّ كما سمّتك به أمّك . و أنت الحرّ في الدنيا و أنت الحرّ في
الا خره؛(۱۲) تو آزادمردي، چنان كه مادرت تو را با همين نام ناميد».
ـ تو نه تنها در اين دنيا كه در سراي ديگر نيز آزادمردي .
بنا به بعضي روايت ها، امام سجاد(ع) سوگ سروده اي در رثاي حُرّ بن يزيد سرود كه
چنين نقل مي شود:
فَنِعْم َ الْحُرّ حُرّ بني رياح ٍ
صَبُور عند مُشْتَبَك ِ الرِّماح ِ
و نعم الحرّ اذ واسي َ حُسَيْناً
و جادَ بِنَفْسِه ِ عِنْدَ الصّباح ِ
لَقَدْ فازوا الّذي نَصَرُوا حُسيناً
و فازوا بِالْهِدايَه ِ وَ الصّلاح ِ(۱۳)
ـ چه نيك آزادمردي است آزادمرد قبيله بني رياح ! آن گاه كه نيزه ها از هر سو به
او مي رسيدند، صبور و مقاوم بود.
ـ و چه خوش عاقبت بود اين آزادمرد آن گاه كه در كنار حسين ايستاد، جانش را فداي
او كرد و پيش از همه در پگاهان از بند تن رهيد.
ـ به راستي آنان كه حسين را ياري كردند، رستگار شدند و به هدايت و اصلاح دست
يافتند.
در ضمن اشعاري كه منسوب به امام حسين (ع) است شعر زير نيز ديده مي شود:
وَ قَعْنا في الخَطايا و البلايا
و في زَمَن ِ انتقاض ٍ وَ اشْتِباه ٍ
فَصارَ الحُرُّ لِلْمَمْلُوك ِ عَبْداً
فَمَا لِلْحُرِّ مِن ْ قَدْرٍ وَ جاه(۱۴)
هنگامي كه ابن اشعث، يكي از فرماندهان سپاه يزيد، به زعم خود سرور آزادگان را
به تسليم و بيعت با يزيد دعوت مي كرد، امام (ع) در پاسخ مي گفت : لا والله لا
اعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا افرّ فرار العبيد؛(۱۵)
ـ نه ، به خدا سوگند نه به سان ذليلان، خود را به دست خويش به آنان خواهم سپرد
و نه چون گريز بردگان خواهم گريخت .
هنگامي كه هنگامه بزرگ در تاريخ اسلام رخ داد و امام آزادگان از اسب به زمين
افتاد، با شگفتي و تأسف ديد كه بيچارگان كوفي خود را چنان باخته و اسير اميال
اميران ستمگر ساخته اند كه حتي پيش پا افتاده ترين اصول انساني را نيز فراموش
كرده اند، تا آنجا كه به سوي زنان و كودكان يورش مي برند؛ در اين حال، امام(ع)
با صداي رسا فرياد زد: «وَ يْحَكُم يا شيعَه َ آل ِ أبي سُفيان ! ان لم يكن لكم
دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنياكم هذه؛(۱۶) واي بر شما، اي
پس ْروان ِ تبارِ بوسفيان ، گيرم كه شما را ديني نباشد و از روز بازگشت نمي
ترسيد، دست كم در اين دنياي خود آزاد باشيد».
امامت و آزادي
امام حسين (ع) در مراحل مختلف و مواقع مناسب با ياران و همراهان خود از اهداف و
پيامدهاي قيامش سخن مي گفت تا همسفران و پيروانش با آگاهي و آزادي همگام و با
او همراه باشند. گروهي كه مي خواستند خبر شهادت مسلم بن عقيل را به امام
حسين(ع) بدهند به او گفتند: خبري داريم كه اگر بخواهيد آشكارا مي گوييم وگرنه
پنهاني گزارش مي كنيم» . امام حسين(ع) به اصحاب و همراهانش نگاهي كرد و فرمود :
«من چيزي را از ايشان پوشيده نمي دارم و ميان ما و آنان پرده و سرّي نيست
».(۱۷)
پس از آن كه همه همراهان از شهادت مسلم بن عقيل باخبر
شدند، امام حسين(ع) به آنها گفت : «مي بينيد كه چه بر سر ما آمده است؟ من چنان
پيش بيني مي كنم كه كوفيان ما را تنها خواهند گذاشت و اينك هر كه مي خواهد تا
دير نشده برگردد.»(۱۸)
يك بار ديگر وقتي كه خبر شهادت «عبدالله بن يقطر» به
حضرتش رسيد، امام (ع) در ميان ياران و همراهانش به پا خاست و نامه اي را كه خود
نوشته بود براي آنان خواند و به اين ترتيب و به صورت رسمي و مؤكد از آنان خواست
كه اگر مي خواهند، مي توانند بدون هيچ بازدارنده اي برگردند كه او عهد خويش از
آنان برداشته و آنها را كاملاً آزاد گذشته است .(۱۹)
امام آزادگان حسين(ع) شب عاشورا نيز خطبه اي خواند و از
همگان خواست كه از تاريكي شب بهره گيرند؛ در صحرا پراكنده شوند و از كربلا دور
گردند تا جان به سلامت برند و فرمود كه اين گروه مرا مي خواهند و چون به من دست
يابند ازجست وجوي شما دست بردارند.(۲۰)
امام حسين(ع) تا آنجا به آزادي و آزادگي يارانش اهتمام
داشت كه حتي نمي خواست كسي از آنها در قيد قرضي يا گرفتار وامي ـ گرچه اندك ـ
باشد. ابن سعد در «الطبقات الكبير» در اين باره روايتي نقل مي كند: «يكي از
ياران امام حسين(ع) نزد او آمد و گفت : در ذمّه من قرضي است . امام(ع) تا اين
سخن شنيد به همگان گفت : «لا يقاتل معي من عليه دَين ؛ هركه را قرضي است همراه
من نجنگند».(۲۱) و با همين سخن نه تنها از او، بلكه از همه همراهانش خواست تا
در همراهي او از هر جهت آزاد باشند و با اختيار كامل گام بردارند.
پسر يكي از انصار به نام «محمد بن بشير خضرمي» در مرز
ري اسير شد. امام(ع) با شنيدن اين خبر يك بار ديگر بيعت خويش برداشت و از او
خواست برود و براي آزادي پسرش كاري بكند و به او گفت : «رحمك الله أنت في حل ّ
من بيعتي ، فاعمل في فكاك ابنك؛(۲۲) خداوند تو را بيامرزاد. بيعت خود از تو
برداشتم. برو و براي آزادي پسرت بكوش».
آزادي سياسي و
آزادانديشي
يكي از شاخصه هاي مهم سيّدالشهدا(ع) و يارانش ، آگاهي و ايمان به هدف بود. آنان
هم در انتخاب ، هم در تداوم راه تا انتهاي مقصود، با آگاهي و آزادي راه مي
پيمودند. اين تنها امام حسين (ع) نبود كه به نصايح دلسوزانه اما كوتاه بينانه
امثال عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر اعتنايي نكرد و فراتر از انديشه
دانشمندان و حبرالاُمّه ها، و پرچم آزادي را برافراشت ، بلكه ياران امام(ع) نيز
با آزادْ فكري از همه موانع گذشتند و زنجيرهاي دست و پاگير زندگاني اين جهاني
را يكي پس از ديگري گسستند.
براي نمونه صفحه اي از تاريخ عاشورا را ورق مي زنيم و
مي بينيم كه درباره زهير بن قين، يكي از سرداران سپاه امام حسين (ع) در عاشورا،
نوشته اند: زهير پس از انتخاب راه و در همان گام نخستين ِ تصميم ِ بزرگش ، چشم
از همه چيز دنيا مي بندد. او براي اين كه همسرش نيز در انتخاب راه نهايي آزاد
باشد، وي را طلاق مي دهد و با صراحت و اطمينان مي گويد: «وطّنت ُ نفسي علي
الموت مع الحسين (ع)؛ من جانم را وقف حسين كرده ام تا همراه او بر مرگ چيره
شوم». و رو به همراهان و ياران خويش مي كند و مي گويد: «مَن أَحَب َّ منكم
الشهاده َ فليقم و مَن كرهها فليتقدّم ؛(۲۳) از شما ياران و همراهانم هركس
دوستدار شهادت است، به پا خيزد ]و با من همراه شود[ و هركس كه نمي خواهد از
همين جا بازگردد».
فراتر از آزادي و
آزادگي
آن آزادي سرخ كه در شفق شهادت و در مشهد سيّدالشهدا ديده مي شود، بسي فراتر از
آزاديي است كه زبانزد همگان است. فاصله اين شعارهاي خاكي با آن آزادي آسماني
چنان زياد است كه گاه تا مرز تضاد و تناقض نيز پيش مي رود. آن آزادي كه امام
حسين(ع) سرسپردگان سفياني را به آن فراخواند و گفت : «اگر دين نداريد دست كم در
اين دنيا آزاده باشيد»، پايين ترين حد آزادي است كه آن انسان هاي پست هم توان
درك آن را داشتند؛ زيرا اين نوع آزادي از ذات انسان ناشي مي شود و هركس كه از
انسانيت خويش برنگشته و مسخ نشده باشد، هميشه خواهان آن است . اما آن آزادي كه
در سيره سبز امام حسين(ع) همواره ديده مي شود و همچون خورشيد در آسمان عاشورا
مي درخشد، فراتر از اين آزادي ابتدايي است و گستره دراز دامن آن تا توحيد پيش
مي رود و عوالم عرفان حقيقي و عشق الهي را در بر مي گيرد.
چنين است كه سرور آزادگان، و به پيروي از او شهيدان
عاشورا، از هر قيد و بند مي رهند و از خير خود و خواسته هاي خويش مي گذرند تا
به خداي هرچه خير است برسند؛ تا آنجا كه هرگز از مردن و قطعه قطعه شدن هراسي
ندارند كه با عزم عاشقانه خود مرگ را به مصاف مي خوانند تا بر مرگ و زندگي چيره
گردند. از امام سجاد(ع) در اين باره اين روايت نقل شده است: «آن گاه كه كار بر
پدرم امام حسين (ع) دشوار شد همراهانش به او نگريستند و او را برخلاف حال خويش
يافتند كه هرگاه كار بر آنان دشوار مي شد رنگ چهره شان دگرگون مي گشت ، بدنشان
مي لرزيد و دلشان را وحشت فرامي گرفت . اما امام (ع) و برخي از ياران مخلصش
چنان بودند كه رنگ سيمايشان مي درخشيد، بدنشان با قوام افزون تري مي پاييد و
جانشان مي آراميد و به يكديگر مي گفتند: نگاه كنيد هرگز باكي از مرگ
ندارد».(۲۴)
گويي مرحوم حجه الاسلام نيّر تبريزي به اين حديث نظر
داشته آنجا كه گفته است :
هرچه بر وي سخت تر گشتي نبرد
رخ ز شوقش ، سرخ تر گشتي چو ورد
آري آري عشق را اين است حال
چون شود نزديك هنگام وصال
و اين همان اصلي است كه از آغاز قيام عاشورا از جايگاه
ويژه اي برخوردار بود. امام(ع) پيشتر در دعاي عرفه از اين اصل سخن به ميان
آورده و در راز و نياز با خدا گفته بود: «خَسِرَت صَفْقه عَبْدٍ لم تَجْعَل له
مِن حُبِّك نَصيباً...، الهي اغنني بتدبيرك عن تدبيري و باختيارك لي عن اختياري
...، الهي اخرجني مِن ذل ّ نفسي ...، ماذا وَجَدَ مَن ْ فَقَدَك َ و ما الّذي
فقد مَن وجدك ...(۲۵)؛ زيان كار شد بنده اي كه از عشق تو نصيبي نبرد... خدايا،
به تدبير و اختيار خود بي نيازم كن... خدايا، مرا از خواري جان وارهان...
خدايا، آن كه تو را گم كرد چه يافت؟ و آن كه تو را يافت چه را گم كرد؟».
اين اصل همچنان و در همه حال در سيره سرور آزادگان و يارانش ساري و جاري بود و
رادمردان عاشورا هرچه به هنگام وصال و شهادت نزديك تر مي شدند، روح رادمردي و
آزادگي آشكارتر مي شد؛ حتي در آخرين لحظه هاي زندگي هم ترنم همان آزادي از زبان
پيشواي شهيدان جدا نمي شد و او با همه وجودش مي گفت : «صبراً علي قضائك يا رب
ِّ لا اله سِواك ، يا غياث َ المُستغيثين َ، ما لِي َ رب ّ غيرك َ(۲۶)؛ اي
پروردگاري كه خداوندي جز تو نيست، بر قضاي تو شكيبايم. اي فريادرس فريادخواهان،
مرا پروردگاري جز تو نيست».
پي نوشت ها
۱. ابن عديم ، بغيه الطا لب ، ج ۸، ص ۳۶۱۴؛ قاضي سعيد قمي ، شرح توحيد الصدوق ،
ج ۱، ص ۲۱.
۲. نهج البلاغه ، نامه ۳۱.
۳. قاضي سعيد قمي ، شرح توحيد الصدوق ، ج ۱، ص ۴۷.
۴. زمر/ ۳۰.
۵. كهف / ۱۱۰.
۶. يوسف/ ۳.
۷. خوارزمي ، مقتل الحسين ، ج ۲، ص ۳۳.
۸. احزاب/ ۷۲.
۹. منظور حديثي است كه چكيده آن همه جا نقل مي شود كه فرمود : «ان لم يكن لكم
دين فكونوا أحراراً في دنياكم» .
۱۰. مسعودي، مروج الذهب ، ج ۳، ص ۵۸.
۱۱. شيخ صدوق، الامالي ، ص ۲۲۵.
۱۲. مقتل الحسين (ع)، ج ۲، ص ۱۱؛ سيّد ابن طاووس ، اللهوف ، ص ۱۰۴.
۱۳. قندوزي حنفي، ينابيع المودّه ، ص ۴۱۴؛ شيخ صدوق، الامالي ، ص ۲۲۴، مرحوم
شيخ صدوق، تنها دو بيت نخست را آورده كه آن را نيز با اندكي اختلاف در واژگان
از امام حسين (ع) نقل كرده است .
۱۴. محمدبن عبدالرحيم ، ديوان الامام الحسين ، ص ۱۷۸.
۱۵. شيخ مفيد، الارشاد، ج ۲، ص ۹۸؛ تاريخ الطبري ، ج ۳، ص ۳۱۸، در تاريخ طبري
به جاي «و لا افرّ فرارالعبيد»، «ولا اقرّ اقرارالعبيد» ثبت شده است .
۱۶. سيد ابن طاووس ، اللهوف ، ص ۱۱۹، خوارزمي ، مقتل الحسين ، ج ۲، ص ۳۳.
۱۷. تاريخ الطبري ، ج ۳، ص ۳۰۲؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج ۲، ص ۷۴.
۱۸. ابن سعد، ترجمه الامام الحسين و مقتله ، ص ۶۸ ـ ۶۷.
۱۹. شيخ مفيد، الارشاد، ج ۲، ص ۷۵؛ خوارزمي ، مقتل الحسين ، ج ۱، ص ۲۲۹.
۲۰. ابن سعد، ترجمه الامام الحسين و مقتله ، ص ۷۲.
۲۱. همان ، ص ۷۱.
۲۲. همان ، ص ۷۱؛ حسيني جلالي ، سيد محمدرضا، الحسين سماته و سيرته ، ص ۱۶۱، به
نقل از ابن عساكر در «تاريخ دمشق» .
۲۳. دينوري ، ابوحنيفه ، الاخبار الطوال ، ص ۲۴۷.
۲۴. شيخ صدوق ، معاني الاخبار، ص ۲۸۸.
۲۵. سيّد ابن طاووس ، اقبال الاعمال ، ص ۳۳۹.
۲۶. موسوعه كلمات الامام الحسين (ع)، ص ۵۱۰.
منبع: خردنامه همشهري -
شماره ۱۵ - چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۲ - ۴ محرم ۱۴۲۵ - Feb 25, 2004