مسابقه روزه
در بيست و نه يا سي روز رمضان بيشتر مردم از زن و مرد روزه ميگرفتند. در ميان
ما كودكان آن زمان هر كه زودتر به روزه گرفتن آغاز ميكرد، سربلندتر و مغرورتر
بود. يادم هست در مدرسه و در خانواده ما مسابقه داشتيم كه كي بيشتر از اين ماه
را روزه گرفته و كه زودتر براي سحري خوردن از خواب برخاسته و كه دعاهاي اين ماه
و مراسم اين ماه را بيشتر رعايت كرده است. حتي غروري در ميان ما كودكان سيزده و
چهارده ساله بود كه ديرتر از بزرگان افطار بكنيم و شب زودتر از آنها براي سحري
خوردن برخيزيم!
در اين ماه همه مردم با سواد قرآن ميخواندند و حداقلي كه براي اين كار قائل
بودند،اين بود كه روزي يك جزء از قرآن را بخوانند و در پايان ماه آن را به آخر
برسانند. هر كس روزي دو يا سه جزء ميخواند و در ماه دو يا سه بار قرآن را ختم
ميكرد، يعني به پايان ميرساند مغرورتر و سرافرازتر بود.
هديه قرآن
پدرم عادت داشت دو سه روز پيش از رمضان، از دو برادر كتابفروش خوانساري كه
حاجملا محمد صادق و حاجملا محمدباقر نام داشتند، بسته به استطاعتي كه در آن
سال داشت، گاهي ده و گاهي پنج قرآن ميخريد. در آن زمان درباره قرآن، [اصطلاح]
خريدن و فروختن را به كار نميبردند و <هديه كردن> ميگفتند. او هم از پنج تا
ده قرآن چاپي هديه ميكرد و به مردم بياستطاعت باسوادي كه براي عيادت پيش او
ميآمدند، ميداد كه در ماه رمضان قرآن را ختم كنند و وي در ثواب آن شريك باشد.
در آن زمان مركز كتابفروشيهاي تهران يا در بازار حلبيسازهاي امروز بود كه به
آن بازار بينالحرمين ميگفتند؛ زيرا كه در ميان مسجد شاه و مسجد جامع واقع شده
است، و ديگر <تيمچه كتابفروشيها> كه در ميان تيمچه حاجبالدوله و بازار كفشدوز
واقع است.
اين دو برادر كه هر دو معمم بودند و هر دو ريش زرد و حنا بسته متوسطي داشتند،
به خانههاي مردمي كه اهل فضل بودند، ميرفتند و كتابهايي را كه داشتند، عرضه
ميكردند و گاهي هم پول آن را فوراً نميگرفتند و پس از چندي دريافت ميكردند.
معتبرترين كتابفروش آن زمان ميرزامحمد خوانساري --- جد خاندان سهيلي خوانساري
امروز -- بود كه در بازار حلبي سازها روبروي خانه حاج ملكالتجار دكان داشت و
كتابهاي چاپي و خطي بسيار خوب هميشه از زيردست او ميگذشت. قدري آن طرفتر
روبروي دكان ميرزا محمود، دكان شيخ رضاي كتابفروش بود در تيمچه كتابفروشها هم
حاج شيخاحمد شيرازي و حاج ميرزا جمال اصفهاني بودند. معتبرترين و معروفترين
كتابفروشهاي دوره پيش از ما، حاج مهدي بود و پسرش حاج ميرزا علياصغر، پدر
آقايان رمضاني در زمان بسيار معروف بود.
در اواخر دوره مظفرالدين شاه چند كتابفروشي هم در خيابان <ناصريه> آن روز و
<ناصر خسرو> امروز داير شد كه معروفترين آنها كتابخانه مظفريه متعلق به
ميرزاعلي خان مظفري بود كه از همه متجددتر بود و گاهي كتاب از فرانسه وارد
ميكرد و كره جغرافيا و جعبه پرگار و دواتهاي سنگي و بلوري و مركبهاي اروپايي و
مركب خشككن و سطّاره و اين گونه چيزها كه در آن زمان بسيار تازگي داشت،
ميفروخت.
در خيابان علاءالدوله آن روز و فردوسي امروز روبروي بانك ملي، يك كتابفروش
فرانسوي به نام لوي بارنئود بود كه در زمان ناصرالدين شاه براي تدريس فرانسه در
مدرسه دارالفنون استخدام كرده بودند و پس از مدتي كه بيكار شد، در ايران ماند و
به كتابفروشي قناعت كرد و در اواخر عمر درهمان مغازه خود منزل داشت و پس از
مرگش تا مدتي زن بيوهاش كه در پايان زندگي از او جدا شده و به فرانسه رفته و
باز برگشته بود، همان مغازه را داشت.
در خيابان ناصرخسرو چند كتابفروشي ديگر هم بود مانند شمس و معرفت و مروج و در
سالهاي اول مشروطيت اين مغازههاي كتابفروشي ناصريه مركز و محل اجتماع
آزاديخواهان و مشروطهطلبان بود و عصرها آنجا جمع ميشدند.
برخي از اين كتابفروشيهاي تهران مخصوصا حاج محمدمهدي و ميرزا محمود خوانساري و
حاج شيخاحمد شيرازي كتابهاي فارسي و عربي بسيار مهم نيز چاپ كردهاند. ميرزا
محمد در مشروطه اول كه انتخابات صنفي بود وكيل صنف كتابفروشها در مجلس شوراي
ملي شد. من نخستين بار كه مرحوم سيداحمد اديب پيشاوري شاعر و دانشمند معروف را
ديدم، در دكان او بود.
چاپ قرآن
بهترين چاپ قرآن در آن زمان چاپي بود كه در شهر باغچهسراي در شبه جزيره كريمه
كرده بودند و از روي آن شايد صد بار عكس برداشته و گراور كردهاند و به همين
جهت به قطعهاي مختلف بود: از قطع وزيري گرفته تا به اندازه دو سه سانتيمتر كه
در قاب كوچكي جا داده و به بازو ميبستند و برخي هم به زنجير ساعت و زنان به
گردنبند خود ميآويختند و با ذره بيني كه در روي قاب آن بود ميخواندند. اين
چاپ باهمه زيبايي كه داشت، قطع بزرگ آن 12 قران و قطع متوسط آن 8 قران و قطع
بسيار كوچك آن 2 قران ارزش داشت.
چاپ ديگري هم از قرآن بود كه هر جزو از آن را در يك صحيفه نوشته بودند و به
همين جهت به "قرآن سيورقي" معروف بود و آن را هم ميبايست با ذرهبين بخوانند.
من قرآن خواندن را از اين چاپ آغاز كردم و هنوز اين نسخه را كه گراميترين
يادگارهاي ده دوازده سالگي من است، در كتابخانه خود دارم. چاپ ديگر بسيار
ممتازي هم در هشترخان (حاجي طرخان) شهر معروف روسيه در مصب رود ولگا كرده
بودند كه طالب بسيار داشت چاپهاي اروپا و مصر و تركيه و هندوستان در آن زمان
بسيار كم رواج داشت.
كتاب زادالمعاد، تاليف ملامحمدباقر مجلسي، عالم مشهور شيعه پايان دوره صفويه را
نيز چاپهاي متعدد كرده بودند و در هر خانهاي بود و در ايام رمضان مردم از روي
آن مرتباً دعاي افطار و دعاي سحر و ادعيه ديگر و حتي سوره ياسين را ميخواندند.
البته مردم با سليقه هنردوست نسخههاي بسيار ممتاز خطي با تذهيبها و سرلوحها
و جدولها و سرعشرها و جلدهاي سوخته يا روغني بسيار ممتاز از قرآن و زادالمعاد
يا كتاب ديگر داشتند. كه مجموعه كاملي از هنر و ذوق و سليقه آن روزگار بود.
تسبيحهاي فاخر
مردم در انتخاب قرآن و كتاب دعا و جانماز و مهر و تسبيح و سجاده بسيار خوش
سليقه وبسيار دست و دلباز بودند و تسبيحهاي فاخر آن زمان مانند تسبيح و مرجان
و شاهمقصودي و يسر و صدف و سنگ ديگري كه به آن "روغن چراغي" ميگفتند، به
قيمتهاي گران خريد و فروش ميشد. توانگران حتي تسبيح عقيق و از آن بالاتر
تسبيح مرواريد و زمرد داشتند. سربند تسبيحفروشي و بند انداختن تسبيح از
كاسبيهاي پررونق آن زمان بود ومركز اين كار، جلوخان بزرگ شمالي مسجدشاه بود و
در ضمن عطرفروشها نيز در آنجا بساط خود را ميآراستند و بسياري از كتابفروشها
در سه جلو خان و دالانهاي همين مسجد دكان داشتند.
توپ سحر
برخي از سالها كه ماه شعبان بيست ونه روز بود، در اينكه اول رمضان چه روزي است،
اختلاف بود و حتي در تقويمها اين اختلاف ديده ميشد؛ به همين جهت در هر شهري كه
زودتر ماه شب اول رمضان را ميديدند، به شهرهاي ديگر تلگراف ميكردند و اگر ماه
رمضان هم بيست و نه روز ميشد، همين اشكال در پايان آن روز پيش ميآمد. در
سراسر اين ماه عبور و مرور در تمام شب در تهران آزاد بود. براي مردمي كه ساعت
نداشتند يا نميشناختند، در ميدان توپخانه آن روز و ميدان سپه امروز، در موقع
افطار و سحري توپ ميانداختند و بعدها اين توپها را به باغشاه بردند و از آنجا
مردم شهر را خبر ميكردند. پيش از زمان ما معمول بود كه نقاره ميزدند.
ديد و بازديد در شبانه
بيشتر مردم تمام شب را بيدار بودند و به همين جهت ديد و بازديد در شبهاي رمضان
و مهماني بسيار معمول بود و تا نزديك سحري خوردن مينشستند و پي در پي چيز
ميخوردند و اين خوراكها متنوع آن شبها را "شبچره" ميگفتند. انواع شيريني و
تنقل و ميوه خشك يا تازه خورده ميشد. مخصوصاً خوردن زولبيا و باميه و پشمك
ونان پنجرهاي رواج كامل داشت ودر ماههاي ديگر نميپختند.
زولبيا
معروف است كه فتحعلي شاه زولبيا را بسيار دوست ميداشت و چون در ماههاي ديگر
فراهم نمي شد، ميگفت: <كي ماه رمضان ميآيد كه ما زولبياي سيري بخوريم؟>
بعضي از اشخاص خوشگذران بيقيد حتي در ماه رمضان از تشكيل مجالس ساز و آواز هم
دريغ نميكردند! چيزي كه از آن رايجتر بود، قمار بود.
نماز جماعت
در ايام رمضان در همه مسجدهاي تهران نماز جماعت ميخواندند و مخصوصاً نماز ظهر
رونق بسيار داشت. پس از نماز، واعظي به منبر ميرفت و موعظه ميكرد وپس از آن
مسالهگوها ميآمدند و وظايف شرعي مانند آداب نماز و روزه و وضو و طهارت را
براي مردم ميگفتند و مخصوصاً درباره سهويات و شكيات نماز كه بحث بسيار مفصل و
دور و درازي است، بحث طولاني ميكردند و اين بحثها گاهي چندان طولاني ميشد كه
تا موقع افطار مردم در مسجد ميماندند.
ميرزا ابراهيمخان تفرشي --- لل-هاي كه ما داشتيم ---- اعتقادي مفرط به
صدرالعلما داشت كه در مسجد سيدعزيزالله در بازار نماز ميخواند و پس از نماز
او، حاجشيخ مهدي واعظ عرب به منبر ميرفت و با بيان مسلسل خود نزديك دو ساعت
سخن سرايي ميكرد. وي اغلب روزها ما را با خود به آن مسجد ميبرد و در حدود
چهار يا پنج ساعت در آن مسجد بوديم.
در صحن مساجد بزرگ ديگر مانند مسجد شاه و مسجد جامع (معروف به مسجد جمعه) و
مدرسه سپهسالار قديم در بازار پامنار و مسجد سپهسالار جديد در جوار بهارستان در
هر گوشه بساطي پرمشتري و پررونق برپا بود. در يك گوشه مردم گرد "مسالهگو" حلقه
زده بودند. يك جا درويشي بساط گسترده و مداحي ميكرد و مناقب ائمه را ميگفت.
در سراسر ماه رمضان تقريباً همه مردم شهر از زن و مرد از ظهر به بعد در بيرون
خانهها وقت ميگذراندند. مردم طبقه سوم در بازار و اطراف مسجدشاه و در خيابان
ناصرخسرو گرد ميآمدند.
گردشگاه
جوانان خوش سليقه طبقه اول و دوم گردشگاه مطلوبشان خيابان بهارستان و مسجد
سپهسالار جديد بود در آن زمان اين مسجد هنوز به دانشكده تبديل نشده بود و به
همين جهت ورود و خروج آن آسانتر از امروز بود. از روز اول رمضان عده بسياري از
فروشندگان در سراسر خيابان نظاميه تا ضلع جنوبي ميدان بهارستان بساطهاي
رنگارنگ ميگستردند و انواع مختلف اجناس خرازي و پارچه و چيني و بلور و
اسباببازي و وسايل مختلف براي فروش عرضه ميداشتند و دسته دسته مرد و زن از
ميدان بهارستان تا ميدان سرچشمه در رفت وآمد بودند و تا نزديك غروب كه موقع
افطار ميرسيد، جمعيت از هم گسيخته نميشد. براي فروشندگان تهران اين بيست و نه
روز يا سي روز رمضان به اصطلاح موقع "برهكشي" بود. مخصوصاً در روزهاي هجدهم تا
بيست وسوم رمضان ازدحام مردم بيشتر بود.
شبهاي احيا يعني شب پيش از نوزدهم و بيست ويكم و بيست سوم باز عده مردم كه بعد
از افطار به آنجا هجوم ميآوردند، بيشتر ميشد. صحن مسجد مخصوص مردان بود و در
ايوانهاي پايين و بالا دسته دسته مردم نشسته و با هم مشغول گفتگو بودند. عده
كثير از جوانان در ايوانهاي بالا به آواز خوش مناجات ميكردند. طلاب مدرسه كه
درحجرهها منزل داشتند، از دوستان و آشنايان خود پذيرايي ميكردند.
زنها در دو كوچه شرقي و جنوبي مدرسه در آمد و رفت بودند و در شرقي مخصوص آمد و
رفت زنان بود. انواع تنقل و شربت و شيريني و چاي خورده ميشد. در سه شب احياء،
مردم همه در مساجد مختلف شهر جمع ميشدند و پس از نماز مغرب و عشا چراغها را
خاموش ميكردند و هركسي قرآني با خود آورده بود و روي سر ميگذاشت و با دعاهاي
مخصوص نخست به نام پنج تن دعا ميكردند و خدا را قسم ميدادند و پس از آنكه به
نام امام غايب ميرسيدند، همه برميخاستند و اين مراسم را "قرآن به سر"
ميگفتند.
در شب بيست وسوم معمول زنان بود كه با پول گدايي، پارچه نو ميخريدند و با خود
به مسجد ميبردند و در ميان دو نماز در همان جا با عجله پيراهني براي خود
ميدوختند كه به آن"پيراهن مراد" ميگفتند و عقيده داشتند هر كه آن پيراهن را
بپوشد، هر مرادي كه داشته باشد، خدا ميدهد. در اين اواخر معمول شده بود كه
زنان چرخهاي خياطي خود را هم با خود به مسجد ميبردند و صداي حركت چند صد چرخ
خياطي در شبستان مسجد آهنگ خاصي داشت كه به آن آهنگ ديگري شبيه نبود. بعضي از
زنان حتي در آن موقع حنا در آب ميكردند و به سر و دست و پاي خود ميبستند و
اين را وسيله جلب خوشيها در ظرف سال ميدانستند. اگر زني بيشوي يا دختري
رسيده در همين موقع شوهري در آن محوطه مييافت، اين را بالاترين نيكبختي
ميدانست.
البته پيداست كه هر وقت رمضان به زمستان و فصل بارندگي ميافتاد، مردم به درون
مسجد و به شبستانها پناه ميبردند؛ اما در موقعي كه هوا خوب بود و مخصوصاً
بعدازظهرها و اول شبهاي تابستان، اين چند روز رمضان دوره خوشگذراني و عيش و
عشرت واقعي بود و همه مردم در يازده ماه سال با كمال بيصبري در انتظار رسيدن
آن بودند. پيداست مردمي كه بدينگونه از ظهر تا نزديك بامداد روز بعد بيدار
ميماندند و هفده و هجده ساعت را بدين ترتيب به تفريح و خوشي ميگذراندند،
حوصله و وقت براي كارهاي ديگر نداشتند و به همين جهت به جز دكاندارها، مردم
ديگر در اين ماه دست به كاري نميزدند و تقريباً ماه رمضان ماه تعطيل عمومي بود
و در ادارات دولتي هم كه بعد از مشروطيت تشكيل داده بودند، كاري نميگذشت و در
حضور و غياب كارمندان دولت چندان سختگيري نميكردند.
منبع:
سایت - باشگاه اندیشه