روز اول ماه مسجد النبى (ص) دچار آتش سوزى
شد
روز اول ماه رمضان بنا به نقل «سمهودى مورخ عامه» در سال 654 هجرى، مسجد
النبى (صلى الله عليه و آله) و حجرات مقدسه آن دچار آتش سوزى شد، و به قدرى
شعلههاى آتش دامنهدار شد، كه سقف و ديوارها را فرا گرفته و فرو ريخت اين
زمان مصادف با حكومت معتصم عباسى بود، وى دستور داد، بنيان مسجد را دوباره
به پاى داشتند (1) .
ولايتعهدى امام رضا (ع) در اول ماه رمضان
ايضا از وقايع روز اول ماه رمضان «بنا به نقل شيخ مفيد در مسار الشيعه»
روز بيعت- به ولايتعهدى حضرت رضا عليهالسلام است، و اين عمل از طرف مامون
عباسى فقط يك نقشه سياسى براى فرو نشاندن انقلابات داخلى مخصوصا جلوگيرى از
خروج و قيام شيعيان ايران (كه در اوائل خلافت مامون گرداننده خلافت او
بودند) انجام گرفت. و ديگر ترس قيام اولاد على ( عليهالسلام) از جمله
عوامل ولايتعهدى حضرت رضا ( عليهالسلام) از طرف مامون به شمار مىآيد. (2)
غزوه تبوك يا فاضحه در روز سوم ماه رمضان
غزوه تبوك يا فاضحه از جنگهاى حساس بين مسلمانان و روميان كه در سال نهم
هجرى بر پا شد و به صلح انجاميد نيز در روز سوم ماه مبارك رمضان واقع گشت،
و علت ايجاد اين جنگ چنين بود كه جاسوسان، به دربار امپراطور روم
(هراقليوس) (هرقل) گزارش دادند، كه پيامبر اسلام از دار دنيا رفت، امپراطور
شوراى نظامى تشكيل داد، و تمامى حاضران موقع را مناسب بسيج لشكر روم عليه
حجاز ديدند و به سرپرستى مردى به نام يوحنا، يا (باغباد) ، به سوى حجاز
رهسپار، و در تبوك (محلى ميان حجر و شام) با سپاه اسلام تلاقى كردند، و
سپاه اسلام در تبوك كناره چشمه آبى تمركز يافتند، و اينكه چرا اين جنگ را
فاضحه مىنامند بدان علت است كه منافقان از حضور در جنگ تخلف ورزيدند، و
رسوا شدند، و اين جنگ را «ذو العسره» نامند زيرا كه مسلمانان از نظر آذوقه
و مركب و مهمات بسيار در عسرت و سختى بسر بردند. (3)
وفات حضرت ابو طالب (ع) در روز هفتم
روز هفتم ماه رمضان بنا به نقل شيخ مفيد قدس سره سال دهم بعثتحضرت ابو
طالب عم و يار با وفاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) وفات يافت.
همان مرد بزرگوارى كه در تمام نشيب و فرازهاى دوران رسالت و قبل از
سالتبرادر زاده عزيزش را يارى كرد و شر قريش را از او بازداشت و قلب
نازنين پيامبر (صلى الله عليه و آله) را در تبليغات و رسالت الهى خوشحال و
مسرور نمود، و با كلماتى نظير: «اذهب يابن اخى فقل ما احببت فو الله لا
اسلمك لشىء ابدا» اى پسر برادرم برو و هر چه دوست مىدارى بگو (با مشركين
و قريش) به خدا سوگند تو را در هيچ پيش آمدى وا نمىگذارم، (نوازش مىنمود)
و از او پشتيبانى مىكرد.
كفه ايمان ابو طالب از كفه ايمان همه خلق سنگينتر است
آرى به اين بزرگوار تهمتبى ايمانى مىزنند، حضرت باقر ( عليهالسلام)
فرمود: اگر ايمان ابى طالب را در يك كفه ترازو بگذارند و ايمان اين خلق را
در كفه ديگر، ايمان او سنگينتر است. (4) آرى ابو طالب چهل و دو سال، در
نهايت وفا و صميميت و فداكارى به كفالت و حمايت پيامبر (صلى الله عليه و
آله) پرداخت، كه او مانند پدرى مهربان و همسرش فاطمه بنت اسد همچون مادرى
او را خدمت و حفاظت و پرستارى نمودند. و مرگ ابو طالب پيامبر (صلى الله
عليه و آله) را به شدت متاثر ساخت، چرا كه حضرت يگانه حامى و پناهگاه خود
را بعد از خدا از دست داد، كه دشمن پس از او بر پيامبر (صلى الله عليه و
آله) جرى و گستاخ گشتند. و مدفن آن حضرت در مكه قبرستان ابو طالب كه به نام
آنجناب ناميده شده قرار گرفت، «تغمده الله ببحبوحات جنانه» (5)
وفات حضرت خديجه ماه رمضان سال دهم بعثت
در ماه مبارك رمضان سال دهم بعثتخديجه بانوى فداكار و همسر بى نهايت
مهربان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) در روز دهم به سن شصت و پنجسالگى
از دنيا رفت، و پيامبر (صلى الله عليه و آله) او را با دست مبارك خويش در
حجون مكه (قبرستان ابو طالب) به خاك سپرد، و حزن در گذشت او پيامبر (صلى
الله عليه و آله) را بسيار محزون ساخت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) سال
درگذشتحضرت خديجه را «عام الحزن» سال اندوه نام نهاده، بلى خديجه همسر بى
همتاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) بانوئى كه از ثروت او اسلام رونق يافت
و پشت پيامبر (صلى الله عليه و آله) راستشد، بايد سال درگذشتش را «عام
الحزن» نام نهاد و مصيبت پيامبر (صلى الله عليه و آله) شدت گرفت، زيرا كه
پيامبر (صلى الله عليه و آله) مادر شايسته دخترش زهراى مرضيه را از دست
داده و يارى همچون خديجه را هرگز به دست نخواهد آورد. (6)
به خدا سوگند بهتر از خديجه را خدا به من عوض نداده
عايشه گفت پيامبر (صلى الله عليه و آله) از خانه بيرون نمىرفت مگر آنكه
خديجه سلام الله عليها را ياد مىكرد، و بر او به خوبى و نيكى مدح و ثنا
مىنمود، روزى از روزها غيرت مرا فرا گرفت، گفتم: او پيره زنى بيش نبود، و
خدا بهتر از او را به شما عوض داده است، پيامبر (صلى الله عليه و آله)
غضبناك شد، به طورى كه موى جلوى سرش از غضب تكان مىخورد سپس فرمود: نه به
خدا قسم بهتر از او را خدا به من عوض نداده، او به من ايمان آورد هنگامى كه
مردم كافر بودند، و تصديق كرد مرا، هنگامى كه مردم مرا تكذيب مىكردند و در
اموال خود با من مواسات كرد، وقتى مردم مرا محروم ساختند، و از او فرزندانى
خدا روزى من كرد كه از زنان ديگر محروم فرمود، «يعنى خدا فاطمه را از او به
من عنايت فرمود» (7)
دوازدهم حديث مواخاة و عقد برادرى در اسلام
در دوازدهم رمضان، پيامبر (صلى الله عليه و آله) بين اصحاب عقد برادرى
خواند، و بين خود و على ( عليهالسلام) نيز برادرى قرار داد، و با اين عقد
اخوت، برادرى و مساوات و برابرى را در اسلام بنيان گذاشت اهل جهان را يك
عائله و افراد بشر را عضو يك خانواده شمرد، و براى هميشه نژاد پرستى و
امتيازات مادى و قبيلگى و رنگ و پوست را از ساخت مقدس اسلام پاك نموده وا
اسف از استعمار و استثمار فرهنگى و سياسى دنياى استكبار كه مانع از اجراى
اين اصل در روى زمين است.
ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون (8)
اين آئين شما آئين يگانهاى است «مشترك همه اديان من است» و من پروردگار
شمايم، پس مرا بندگى كنيد» .
قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا (9)
بگو: اى مردم من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم، ولى اين بينات و براهين
ساطعات براى يهود و نصاراى آن روز همچنين براى صهيونيست و امپرياليست اين
زمان خوش آيند نبوده و نيست، چون آنان با اين مساواتها و برابريها
نمىتوانند تفوق و برترى خود را بر جهان مستضعفين محكم سازند و جلو
استحمارشان از خلق، گرفته مىشود!!.
بجرم سخن ناروايم چهرهام را پايمال كن
وقتى ابوذر غفارى در محضر رسول الله (صلى الله عليه و آله) با «غلام
سياهى» در محاكمهاى مىگويد: «يابن السوداء» اى پسر سياهپوست، پيامبر
عزيز اسلام ناراحت و خشمگين شده فرمود: «طف الصاع طف الصاع ليس لابنى
البيضاء على ابن السوداء فضل الا بالتقوى او بعمل صالح» همانند هم هستيد و
هيچ برترى بر يكديگر نداريد مگر به تقوى يا عمل صالح، «فوضع ابوذر خده على
الارض و قال للاسود قم فطا على خدى تكفيرا له عن قوله» ابوذر به كفاره اين
سخنى كه گفت چهره خود را به روى زمين گذارد، و به آن سياهپوست گفت: بر خد و
چهره من به كفاره گناهم پاى به مال (و عفوم كن) (10) اين مكتب مكتبى مترقى
و قابل رشد در جهان است اگر دشمن بگذارد.
اين است مفهوم مساوات و برابرى
و اين سخن رئيس مذهب تشيع حضرت صادق ( عليهالسلام) است كه فرمود: «المسلم
اخ المسلم، و حق المسلم على اخيه المسلم ان لا يشبع و يجوع اخوه، و لا يروى
و يعطش اخوه، و لا يكتسى و يعرى اخوه فما اعظم حق المسلم على اخيه المسلم»
(11) مسلمان برادر مسلمان است و حق مسلمان بر برادرش اين است كه او سير
نگردد و برادرش گرسنه باشد و او سيراب نگردد، در حالى كه برادرش تشنه است،
و او پوشيده نباشد كه برادرش عريان باشد آنگاه حضرت فرمود چه بزرگ استحق
مسلمان بر برادر مسلمانش، (سياه باد روى آن دولتهاى مسلمانى كه حقوق مسلمين
مستضعف را به جيب اربابان خود و كارتلهاى نفتى در جهان مىريزند در حالى كه
برادران و خواهران مسلمان آنان در كشورهاى خود و قاره آفريقا و ساير بلاد،
گرسنه و فرزندانشان از سوء تغذيه و كمبود مواد غذائى مىميرند و لباس به تن
ندارند و خانه و كاشانه ندارند و زير آسمان زندگى مىكنند كه سقفى بر آنان
سايه نمىافكند)
چه كسى جز على (ع) لياقتبرادرى پيامبر (ص) را داشت؟
آرى پيامبر (صلى الله عليه و آله) بين افراد صحابه با قرين و همرتبه خود،
برادرى ايجاد كرد، و بر اين اساس هم بايد براى خويش برادرى انتخاب كند لذا
كسى را لايق بر اين مقام جز على ( عليهالسلام) نديد او را به برادرى
برگزيد، كه خداوند ضمن وحى كه به جبرئيل و ميكائيل كرد فرمود:
افلا كنتما مثل علي بن ابيطالب آخيتبينه و بين محمد (12)
آيا شما مانند على بن ابى طالب نيستيد؟ (و از فداكارى او درس نمىگيريد؟)
به اين دليل من بين او و محمد (صلى الله عليهما) برادرى برقرار كردم و اين
سخن در شان حضرت به مناسبت ليلة المبيت «كه على ( عليهالسلام) در جاى
پيامبر (صلى الله عليه و آله) خوابيد» آمده است.
تعريف اخوت و برادرى از پيامبر (ص)
درباره اخوت و برادرى مؤمنين با يكديگر، پيامبر رسول خدا (صلى الله عليه و
آله) فرمود: «انما المؤمنون فى تراحمهم و تعاطفهم بمنزلة الجسد الواحد اذا
اشتكى منه عضو واحد تداعى له سائر الجسد بالحمى و السهر» (سفينة البحار،
جلد 1، ص 13) .
مؤمنين در ترحم و عواطف انسانى البته به منزله يك جسد هستند، به هنگام
احساس درد از يك عضو بدن سائر اعضاء و جوارح بدن به سبب تب و بيدارى تداعى
نموده و به درد مىآيد.
يعنى اگر يك انسان مسلمان و مؤمن در قاره آفريقا و يا آسيا و ديگر نقاط
جهان از گرسنگى و درد فقر، به جان آيد و يا از بين برود، ما مسلمانان بايد
احساس مسؤوليت نموده و آن درد را به جان احساس كنيم، واى بر ما كه اگر در
كشور خود افراد گرسنه و محروم داشته باشيم و خم به ابرو نياوريم، زيرا كه
اسلام مرز نمىشناسد، تمامى مسلمين در جهان به منزله يك پيكر و يك جسد
هستند كه بايد شريك دردهاى همديگر بوده و غمخوار هم باشيم.
ولادت امام مجتبى سبط اكبر (ع) در روز
پانزدهم
پانزدهم ماه رمضان (بنا به نقل شيخ مفيد و شيخ بهائى در توضيح المقاصد) روز
ولادت موفور السعادت حضرت سبط اكبر، امام حسن مجتبى ( عليهالسلام) است، و
اين در سال سوم هجرت واقع شده است، وقتى مژده ولادت اين نور پاك را به
پيامبر(صلى الله عليه و آله) دادند، امواج سرور و شادمانى دل مبارك حضرت را
فرا گرفت و مشتاقانه و با شتاب به خانه دخترش و محبوبهاش سيده زنان عالم
رفت، فرمود: «يا اسماء هاتينى ابنى» ، پسرم را به من بده اسماء نوزاد
مبارك را به جد بزرگوارش داد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در گوش راستش
اذان، و در گوش چپش اقامه فرمود: (كه نخستين صدائى كه گوش نوزاد با او آشنا
شد، صداى حق جدش خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله) بود، صداى توحيد،
صداى تكبير، صداى تهليل، و صداى تصديق به نبوت پيامبر (صلى الله عليه و
آله) جد گرامش. كه خداى توفيق اين سنتسنيه را به امتش و به شيعيان حضرت
مجتبى ( عليهالسلام) در مورد نوزادان عنايت فرمايد. پيامبر (صلى الله عليه
و آله) فرمود: «يا على هل سميت الوليد المبارك؟» آيا اين نوزاد مبارك را
نام گذاردهاى؟عرض كرد: «ما كنت لاسبقك يا رسول الله؟» بر شما سبقت
نمىگيرم، هنوز لحظاتى نگذشته بود كه بشير وحى جبرئيل نازل شد، و فرمان خدا
را به پيامبر (صلى الله عليه و آله) رسانيد، يا رسول الله «سمه حسنا» او را
حسن نام گذار، پيامبر (صلى الله عليه و آله) شخصا براى حسن ( عليهالسلام)
عقيقه كرد، و بسم الله گفت و دعا كرد.
صلح امام حسن (ع) يك تكليف الهى بود
بسيارى از مردم شخصيتحضرت مجتبى ( عليهالسلام) و تاثير بسيار حساس و فوق
العاده صلح آن حضرت را در حفظ اسلام آن طور كه بايد نمىشناسند، و قدر و
ارزش روش و سيره آن حضرت نزد بسيارى مجهول مانده است، در حالى كه صلح امام
حسن ( عليهالسلام) يك تكليف خدائى و وظيفه شرعى بود كه در آن شرائط و
احوال، امام ( عليهالسلام) ناگزير از تحمل آن شد، يا به عبارت ديگر اوضاع،
آن را بر آن حضرت تحميل كرد، و بر حسب حديث مشهور و مسلم از طريق اهل سنت
پيامبر (صلى الله عليه و آله) آن را خبر داده و او را بسيادت و آقائى و
اصلاح طلبى معرفى فرمود، ولى آنچه مورد وفاق همه هست (در بين روايات در اين
رابطه) اين مضمون است «ان ابنى هذا سيد يصلح الله به بين فئتين (او بين
فئتين عظيمتين) » پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: براستى اين فرزندم
(امام حسن عليهالسلام) آقائى است كه خداوند به سبب او بين دو گروه عظيم
صلح ايجاد مىكند، كه در بعضى از نقلها «من المسلمين» دارد، كه مورد اتفاق
نيست، و به احتمال قوى جعل طرفداران بنى اميه و معاويه است، زيرا به عقيده
اماميه كسى كه با امام زمان خود اعلان جنگ نمايد، و زير بار بيعتبا او
نرود كافر است، و اين درست نيست كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرموده
باشد كه به وسيله فرزندم بين دو گروه مسلمان صلح برقرار مىگردد، معنايش
اين است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) معاويه را مسلمان و خروج او عليه
فرزندش امام مجتبى ( عليهالسلام) را مشروع مىداند. (13)
به روايتى ولادت امام جواد (ع) در پانزدهم واقع شد
بنا به نقل شيخ مفيد (رضوان الله عليه) در «مسار الشيعه» ولادت با سعادت
حضرت امام محمد تقى ( عليهالسلام) در پانزدهم ماه مبارك رمضان سال 195
هجرى اتفاق افتاده، كه شيخ كلينى در كافى تولد آن حضرت را در ماه رمضان 195
مىداند، و بعضى معتقدند در هفدهم و نوزدهم اين ماه واقع شده.
محدثان بزرگ و علماء عاليقدر، افتخار كسب علوم از آن حضرت را داشته و در
غامضترين مسائل علمى او را حلال مشكلات مىيافتند، كه پيامبر (صلى الله
عليه و آله) بر حسب روايات متواتره حضرت جواد ( عليهالسلام) را به امامت
معرفى و امت را به رهبرى وجود مبارك امام جواد ( عليهالسلام) بشارت داده
است. (14)
دلائل امامتحضرت جواد (ع) در حال صغرسن
مساله مهم از امام جواد ( عليهالسلام) امامت آن حضرت در سنين صباوت و
صغرسن است، كه در اينجا لازم به تذكر است امامت و پيشوائى پيش از سن بلوغ
اگر چه تا آن زمان بطور رسمى سابقه نداشت، و در بين امامان پيش از آن حضرت
كسى در چنين سنى بر مسند امامت ننشسته بود.
حضرات عيسى و يحيى در سنين كودكى پيامبر شدند
ولى اين موضوع در بين سائر حججخدا و انبياء و پيغمبران سابقهدار است، و
حضرت عيسى و حضرت يحيى (ع) در كودكى به مقام نبوت رسيدند و قرآن درباره
حضرت عيسى ( عليهالسلام) مىگويد، كه در گهواره گفت:
انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا» (15) من بنده خدا هستم، كه خداوند
به من كتاب داد (انجيل) و مرا نبى و پيامبر قرار داد، و در مورد حضرت يحيى
خدا مىفرمايد:
و آتيناه الحكم صبيا (16)
و فرمان (نبوت) را در حالى كه كودكى بيش نبود به او داديم.
اين مساله كه علوم و دانشهاى امامان و قوت فهم و كثرت معارف آن به تعلم و
آموختنى و رشد جسمانى نيست، همواره مقبول خواص و عوام بوده است. ابو حنيفه
از حضرت موسى بن جعفر (عليهما السلام) وقتى در سن هفتسالگى بود مسائل فقهى
مىپرسيد و پاسخ مىشنيد.
خداوند مىفرمايد:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا (17)
پس كتاب (قرآن) را به بندگانى كه آنها را برگزيديم به ارث داديم، امامان هر
يك بنده برگزيده خدا بودند، كه خدا كتاب و علم كتاب را به ايشان عطا فرمود،
بنابر اين امام جواد ( عليهالسلام) با اين دلائل و هزارها دليل ديگر
مىتواند در صغر سن امام و پيشواى شيعيان باشد. زيرا يكى از دلائل محكم و
قابل قبول همه اين است كه علم اوصياء پيامبر (صلى الله عليه و آله) از
ناحيه خدا و به ارث از جدشان پيامبر (صلى الله عليه و آله) بوده و در نزد
استادى غير خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله) تلمذ و تعلم نكردند.
وقوع غزوه بدر در 17 يا 19 ماه رمضان
در هفدهم يا نوزدهم ماه مبارك رمضان سال دوم هجرت، غزوه بدر واقع شد، (18)
اين غزوه، نخستين مقابله سپاه اسلام با كفر، و نبرد اهل توحيد با اهل شرك
بود، در اين غزوه مشركان از جنبه ساز و برگ و اسلحه و مهمات بر مسلمانان
برترى داشتند، و نفرات و افراد آنها تقريبا سه برابر سپاه اسلام بود. همچون
جنگ ايران با صدام ملعون كه از حيثساز و برگ بر ملت ايران برترى دارد،
زيرا كه از نظر سلاحهاى مدرن و از نظر اقتصادى و تبليغاتى و تمام جهات، زير
پوشش حاميانى چون آمريكاى خون آشام و شوروى پليد و فرانسه و انگليس، حتى
كشورهاى اسلامى چون مصر و عربستان و كويت و مراكش و اردن و بسيارى از
كشورهاى ديگر قرار گرفته و با ايران جنگ و ستيز دارد، در حقيقت كفر محض با
ايمان محض به جنگ و ستيز مشغول است كه ايران فقط زير پوشش ايمان به خدا و
در كنف رحمتحضرت بقية الله امام زمان ( عليهالسلام) و با رهبرى خردمند و
آگاه و نستوه و سازش ناپذيرى چون امام خمينى جنگ با جهان استكبار پيروزى
چشمگيرى به دست آورده و با ملتى به پا خواسته كه با اراده پولادين خويش به
جنگ مشغول و پوزه استكبار ابر جنايتكاران را تا به حال به خاك ماليده و
ازين پس نيز به مدد الهى به زباله دانى تاريخ خواهد سپرد.
اثرات جهانى جنگ بدر براى اسلام و مسلمين
جنگ بدر براى توحيد كلمه و كلمه توحيد و آئين جهانى اسلام ارزش حياتى داشت،
و فتحى كه در آن نصيب مسلمانان شد، پايه و اساس تمام فتوحات آينده اسلام
شد، اهميت آن از اينجا معلوم مىگردد، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله)
به درگاه الهى دستبه دعا برداشته و عرض مىنمايد:
«اللهم هذه قريش قد اقبلتبخيلائها و فخرها تحادك و تكذب رسولك، اللهم
فنصرك الذى وعدتنى اللهم احسنهم الغداة» (19)
خدايا اين قبيله قريشند كه به علت تكبر و تفاخر با تو به مبارزه برخاسته و
پيامبرت را تكذيب مىنمايند. خدايا نصرى را كه به من وعده فرموده بودى كجا
است؟ خدايا صبحگاهان نيكى و هدايتخويش را به آنان برسان.
خدايا اگر اين امت هلاك گردند تو ديگر پرستش نخواهى شد
حضرت كثرت عدد مشركين، و قلت عدد مسلمانان را ديد، روى به قبله كرد و عرض
كرد:
«اللهم انجز لى ما وعدتنى، اللهم ان تهلك هذه العصابة لا تعبد في الارض»
خدايا آنچه را كه به من وعده فرمودى به انجام رسان، كه اگر اين گروه هلاك
شوند، ديگر در روى زمين پرستش نخواهى شد، آن قدر پيامبر اكرم دستهايش را به
دعا بلند نگاهداشت كه ردايش از دوش مبارك افتاد، در اين غزوه مسلمانان با
صبر و استقامت جهاد كردند، و صدق نيات و راستى ايمان و اسلام خود را آشكار
ساختند و خدا آنان را يارى كرد، و در جنگ بر دشمنان پيروز شدند و دين خدا
را يارى نمودند و معلوم شد كه مىتوانند دعوت اسلام را به جهانيان برسانند
و در هنگام فداكارى و جانبازى، اسلام را از اموال و اولاد و جانهاى خود
گرامىتر مىدارند. (20)
شما برتريد اگر مؤمن باشيد
خداوند هم مىفرمايد:
و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين (21)
سست نشويد و غمگين نباشيد، كه اگر ايمان داشته باشيد برتر و والاتر از همه
خواهيد بود.
فتح مكه در سال هشتم هجرى و بيستم ماه
رمضان
انا فتحنا لك فتحا مبينا (22)
براستى ما براى تو پيروزى روشن و آشكارى ايجاد و مقرر نموديم، طبق نقل
كتابهاى (23) معتبر فتح مكه در بيستم ماه مبارك رمضان سال هشتم هجرت اتفاق
افتاد.
تا سال هشتم هجرت با فتوحات پى در پى و پيروزيهائى كه نصيب اسلام شد شهر
مكه، مركز شبه جزيره و معبد همگان، و مسجد الحرام، و كعبه معظمه و قبله
اسلام و مسلمين، همچنان در تصرف بت پرستان و مشركان باقيمانده و بت پرستى و
فساد و انحطاط اخلاقى و استثمار و استعباد انسانها در آنجا رائجبود، و
سيصد و شصتبتبر كعبه نصب بود كه مورد پرستش بت پرستان و قريش قرار
مىگرفت، كه وقتى مكه را پيامبر (صلى الله عليه و آله) فتح كرد و در كنار
خانه خدا پياده شد، و بى امان به شكستن بتها پرداخت، بزرگ بتها، «هبل» بود
كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) با چوبى به آنها اشاره مىكرد، يا گوشه
كمان در چشم آنها مىخلانيد، و اين آيه را مىخواند،
قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا (24)
(پيامبر) بگو كه حق آمد و باطل نابود شد كه هر آينه باطل نابود شدنى است،
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از على (عليهالسلام) مشتى سنگريزه گرفت و
بر آنها زد، و آيه
قل جاء الحق. . .
را قرائت نمود همه بتها برو افتادند سپس همه را از مسجد بيرون بردند و
شكستند.
پاى على (ع) بر دوش پيامبر (ص) جهتشكستن بتها
براى انداختن چند بتبزرگ از فراز ديوار كعبه، به فرمان پيغمبر (صلى الله
عليه و آله) امير المؤمنين على ( عليهالسلام) پا بر كتف مبارك پيامبر (صلى
الله عليه و آله) گذاشت و بتها را بزير افكند، و با پيامبر (صلى الله عليه
و آله) با اين وضع شكوهمند و افتخار آميز همكارى كرد. و شعراى عجم و عرب
اين را به نظم درآوردهاند.
محبت على (ع) آتش سوزان را خاموش مىكند
ابر دوش پيغمبر پاك راى
خدا دستسود و خداوند پاى
قيل لى قل لعلى مدحا
حبه (25) يخمد نارا مؤصدة
قلت هل امدح من فى فضله
صار ذو اللب الى ان اعبده
و النبى المصطفى قال لنا
ليلة المعراج لما صعده
وضع الله على ظهرى يدا
فارانى القلب ان قد برده
و على واضع رجليه لى
بمكان وضع الله يده
شاعر مىگويد به من گفتند در مدح على ( عليهالسلام) شعرى بگو، زيرا كه
محبت على ( عليهالسلام) آتش سوزان بى سابقه را خاموش مىكند، گفتم كه آيا
مدح كسى را بگويم كه صاحبان عقل از زيادى فضلش به پرستش او رسيده و پيامبر
(صلى الله عليه و آله) برگزيده، به ما گفت كه در شب معراج وقتى به آسمان
رفتم خداوند بر پشت من دستى گذاشت كه در اثر آن قلب من خنك شده و على (
عليهالسلام) دو پايش را در همان مكان گذاشت كه خداوند دستش را در همانجا
گذارده بود. (26)
عفو تاريخى و بى نظير پيامبر (ص) در فتح مكه
بر همه مردم جهان پيداست، كه مردم مكه تا چه حد پيامبر و يارانش را آزار
دادند، و از استهزاء و تمسخر، و تكذيب و جسارت و از بى ادبيهاى فراوان
كوتاهى نكردند، او را با يارانش در شعب ابى طالب محصور، و در فشار اقتصادى
و منع آذوقه گذاردند، و گروهى از مؤمنان ناچار هجرت كردند و به حبشه رفتند،
و در ليلة المبيت تصميم قتل پيامبر (صلى الله عليه و آله) گرفته و به حضرت
حمله نمودند، كه حضرت على ( عليهالسلام) آن شب به جاى رسول الله (صلى الله
عليه و آله) خوابيده، و پيامبر (صلى الله عليه و آله) از مكه به مدينه فرار
كرد، و ترك وطن نمود و به يثرب هجرت فرمود، باز هم دست از اذيت آن حضرت
برنداشتند، و لشگر به سوى او كشيدند، اينك پيامبر (صلى الله عليه و آله)
اين شهر را فتح مىكند، خانه و ديار و همه چيزشان در اختيار سپاه اسلام
درآمده هر فرمانى درباره آنها بدهد فورا بدون چون و چرا اجرا مىشود.
امروز، روز مرحمت است نه روز ملحمة
اگر بفرمايد «القتل» همه اهل مكه كشته مىشوند، اگر بفرمايد: «النهب»
تمام- اموالشان به غارت مىرود، و اگر بفرمايد «الاسر» همه را اسير
مىسازند، ولى آن معدن حلم و گذشت و عفو و رحمت وقتى شنيد «سعد» مىگويد:
«اليوم يوم الملحمة اليوم تستحل الحرمة» امروز روز خون ريختن و كشتار است،
امروز حرمت اهل مكه حلال مىگردد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:
«بل اليوم يوم المرحمة»:
امروز روز مهر و رحمت و ملاطفت استبه على ( عليهالسلام) فرمود: سعد را
درياب و پرچم و لواء را از او بگير، و با رفق و مدارا وارد مكه شو. هنگامى
كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وارد مكه شد، بزرگان قريش گمان مىكردند
شمشير از آنها برداشته نخواهد شد، و همه قتل عام مىشوند. ولى پيامبر (صلى
الله عليه و آله) بر در خانه كعبه معظمه ايستاد، و گفت: «لا اله الا الله
وحده وحده وحده انجز وعده و نصر عبده و اعز جنده و هزم الاحزاب وحده» نيست
معبودى جز خداى يكتاى يگانه، آنكه وعدهاش را انجام داد، و بندهاش را يارى
كرد، و سپاهش را عزت بخشيد، و ديگر گروهها را نابود ساخت. سپس خطاب به آنها
فرمود: «ماذا تقولون، و ماذا تظنون؟چه مىگوئيد و چه گمان مىبريد؟» سهيل
بن عمر عرض كرد: «نقول خيرا و نظن خيرا، اخ كريم و ابن اخ كريم قد قدرت» .
سخن به خير مىگوئيم، و گمان خير و نيكوئى مىبريم، برادرى كريم و پسر
برادر كريمى، كه بر ما قدرت يافتهاى، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از
اين سخنان رقت فرمود. و ديدگانش اشك آلود شد مردم مكه كه پيامبر (صلى الله
عليه و آله) را به اين حال ديدند صدايشان به گريه بلند شد و زار زار
مىگريستند.
كلمه تاريخى «انتم الطلقاء» از پيامبر بود
آنگاه حضرت فرمود: من آن گويم، كه برادرم حضرت يوسف گفت: «لا تثريب عليكم
اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين، اذهبوا و انتم الطلقاء» امروز بر
شما ملامتى نيست، خدا شما را بيامرزد، او رحم كنندهترين رحم كنندگان است،
برويد همهتان آزاديد. (27)
شهادت حضرت امير المؤمنين (ع) در بيست و يكم ماه رمضان
يكى از حوادث بزرگ ماه رمضان شهادت مولاى متقيان على ( عليهالسلام) است،
او از ياران با وفاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) و وصى و وزير و ابن عم و
دامان آن حضرت بوده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) در حق پسر عمش فرمود:
«ان هذا اخى و وصيى و وزيرى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا» ، همانا
على ( عليهالسلام) برادر و وصى و وزير و خليفه من است در ميان شما از او
بشنويد و او را اطاعت كنيد. (28)
مطلب جالب و قابل تذكر اين است كه آن حضرت مساله شهادت خويش را خبر داد،
صاحب كشف الغمه از كرامات حضرت على ( عليهالسلام) نقل مىنمايد: وقتى حضرت
از قتال خوارج نهروان به كوفه برگشت، در ماه مبارك رمضان داخل مسجد شد، پس
از دو ركعت نماز به منبر تشريف برد، خطبه بسيار زيبائى قرائت فرمود: «فخطب
خطبة حسناء» آنگاه رو به فرزندش حضرت مجتبى ( عليهالسلام) كرد، فرمود يا
ابا محمد چقدر از ماه رمضان رفته؟عرض كرد سيزده روز يا امير المؤمنين، سپس
از امام حسين ( عليهالسلام) پرسيد يا ابا عبد الله چقدر از اين ماه مانده،
عرض كرد هفده روز يا امير المؤمنين، آنگاه امام ( عليهالسلام) دست مبارك
خويش را به محاسن شريف خويش گذاشت كه در آن حال سفيد بود فرمود: اين محاسنم
به خونم خضاب خواهد شد، سپس اين بيت را در مورد قاتلش فرمود:
اريد حياته و يريد قتلى
خليلى من عذيرى من مراد (29)
من خواستار حيات و زندگى او هستم و او قصد جانم مىكند، كسى كه مورد علاقه
من بود و او ابن ملجم مرادى است.
«ثم قال: هذا و الله قاتلى» ، سپس اشاره به او فرمود: اين قاتلم مىباشد،
گفتند يا امير المؤمنين آيا او را نمىكشى، فرمود: او كه هنوز با من كارى
نكرده است. (30)
عبد الرحمان بن ملجم مرادى لعنة الله عليه وقتى اين كلمات را شنيد سخت
ترسيد و خاموش نشست تا آن حضرت از منبر فرود آمد، پس آن ملعون برخاستبه
عجله در برابر آن حضرت بايستاد و عرض كرد يا امير المؤمنين من حاضرم و در
خدمتشما هستم، اين دست راست و چپ من است كه در مقابل شما است، قطع كن
دستهايم را و يا من را به قتل برسان، امام فرمود: چگونه تو را بكشم و حال
آنكه جرمى از تو بر من واقع نشده است و اگر هم بدانم تو قاتل من هستى تو را
نخواهم كشت، لكن بگو آيا از جهودان زنى حاضنه داشتى؟و روزى از روزها به تو
خطاب كرد: «اى برادر كشنده شتر ثمود؟» عرض كرد چنين بود يا امير المؤمنين،
حضرت ديگر سخن نگفت (31)
جنگ نهروان جنگ با مقدس مآبهاى خوارج
جنگ نهروان: عاملين جنگ نهروان يك عده مقدس مآب و متظاهر به اسلام بودند،
«كه در زمان جمهورى اسلامى هم زياد به چشم مىخورند» از نظر ظاهر آنان به
همه دستورات اسلامى عمل مىكردند، و ظاهر آراسته و عوام پسندى داشتند، ولى
متاسفانه گرفتار يك نوع انحراف در مساله رهبرى شده بودند، و مىخواستند فهم
انحرافى خود را به مقام رهبرى و امام معصوم تحميل كنند، امام على (
عليهالسلام) در مقابل آشوبهاى آنان تحمل و بردبارى نشان داد، نصيحت و
ارشاد نمود، ولى آنها از اين بردبارى و عطوفت على ( عليهالسلام) سوء
استفاده كردند، وقتى كه امام ( عليهالسلام) از هدايت و ارشاد آنها مايوس
شد، با قاطعيت مخصوص به خود براى سركوبى اين انگلهاى مزاحم نيروى خود را
بسيج كرد، و چندين هزار نفر از آنان را در سرزمين نهروان به هلاكت رسانيد.
امام على ( عليهالسلام) با اين عمل شجاعانه خود خط اسلام را مشخص كرد كه
هر كس تحت هر عنوان گرفتار انحراف شود بايد هلاك گردد، خواه طلحه و زبير دو
صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله) و خواه معاويه و خواه مقدس مآبهاى
خوارج، انحراف از خط مستقيم اسلام راستين گمراه كننده و اختلاف آفرين است و
بايد سركوب شود، آنها را عفو نكرد، تا بمانند و متشكل شوند، و بيشتر فتنه
كنند. (32)
و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة
و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين لله (33)
بكشيد آنان را تا آنكه فتنهاى نباشد و دين مال خدا باشد.
شب بيست و سوم از وقايع مهم ماه رمضان و
ليلة القدر است
از اسحاق بن عمار روايت است، گفتشنيدم از حضرت صادق ( عليهالسلام) كه
فرمود: بعد از آنكه مردم پرسيدند ارزاق در نيمه شعبان قسمت مىشود، فرمود
سوگند به خدا كه اين گونه نيست، مگر در شب نوزدهم از ماه رمضان و بيست و
يكم و بيست و سيم، كه در شب نوزدهم، «يلتقى الجمعان» ، و در شب بيست و يكم
«يفرق كل امر حكيم» و در بيست و سوم «يمضى ما اراد الله جل جلاله ذلك و هى
ليلة القدر التى قال الله تعالى خير من الف شهر» .
اسحاق بن عمار گفت عرض كردم، معنى «يلتقى الجمعان» چيست، فرمود: «يجمع
الله فيها ما اراد من تقديمه و تاخيره و ارادته و قضائه» ، جمع مىفرمايد
در اين شب (نوزدهم) آنچه اراده فرموده از تقديم و تاخير ليلة القدر و مشيت
و قضاء الهى تعلق گرفته، عرض كردم معنى «يمضيه فى ليلة ثلث و عشرين» چه
چيز است، فرمود: خداوند در شب بيست و يكم تفريق مىفرمايد،
و يكون له فيه البداء
كه ممكن استبراى ذات اقدس احديتبداء حاصل شود «كه تغيير و تحولى در زمان
ليلة القدر برايش به وجود آيد» و چون شب بيست و سيم مىشود. «امضاه فيكون
من المحتوم الذى لا يبدوله فيه تبارك و تعالى ليلة القدر» و محتوميت او را
امضاء مىفرمايد، و ديگر بدائى از جانب حق جل و علا در آن امر از براى
بندگان ظاهر نمىشود. (34)
نزول قرآن در شب قدر واقع شد
شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن (35)
ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن نازل گرديده است.
قال الصادق ( عليهالسلام) : «نزل القرآن فى اول ليلة من شهر رمضان و
استقبل الشهر بالقرآن» (36) امام فرمود: قرآن در اول شب ماه رمضان نازل
گرديده است، و ماه رمضان را با قرآن استقبال كن «كه در حين رؤيت هلال
رمضان، مستحب است نگريستن به قرآن مجيد» روايتبالا حاكى از اين است كه
قرآن در اول شب رمضان نازل شده، يعنى ابتداى شب نه شب اول رمضان، و لذا در
نص صريح قرآن است كه خدا مىفرمايد:
حم، و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين فيها يفرق
كل امر حكيم (37)
و در سوره قدر مىفرمايد:
انا انزلناه فى ليلة القدر (38)
روز قدر از نظر منزلت چون شب قدر است
براستى ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم، آيا روز قدر همچنان شب قدر
است؟هشام بن حكم روايت مىكند از ابى عبد الله ( عليهالسلام) قال: «ليلة
القدر فى كل سنة و يومها مثل ليلتها» (39) فرمود: شب قدر در هر سال است و
روز آن مثل شبش مىباشد.
آنچه از آيات سوره بقره و دخان، و قدر و بعضى ديگر از سور قرآن استفاده
مىگردد، قرآن در ماه رمضان و در شب قدر نازل شده است، و دفعة واحده آن هم
در شب بيست و سوم ماه رمضان طبق روايات موجوده نازل شده است، و مؤيد نزول
دفعى و يك جاى قرآن، كلمه انزل است كه دلالتبر نزول دفعى دارد، و فرق بين
انزال و تنزيل همان نزول دفعى و نزول تدريجى است، كه انزال نزول دفعى و
تنزيل نزول تدريجى را گويند، گروهى از مفسرين همين قول را تاييد كردهاند،
(40) بنابر اين هر جا آيه انزال در قرآن بچشم مىخورد نزول دفعى است، و هر
جا تنزيل به چشم مىخورد، نزول تدريجى را مىرساند، و اين هر دو به جا و
منافاتى با هم ندارد، زيرا قرآن ابتدا در شب قدر يكجا به بيت المعمور نازل
شد، و در طول سالهاى بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله) به طور تدريجى به
آن حضرت نازل گشت و روايتحضرت صادق ( عليهالسلام) هم شاهد و مؤيد همين
معنى است كه مفسرين مىگويند و بلكه بيان امام برهان مفسرين است.
نزول قرآن از نظر دفعى يا تدريجى
از امام صادق ( عليهالسلام) سؤال شد در ماه رمضان قرآن چگونه نازل شد؟در
حالى كه قرآن در طول بيستسال به تدريج نازل شده است، فقال ( عليهالسلام)
: «نزل القرآن جملة واحدة فى شهر رمضان الى البيت المعمور، ثم انزل من
البيت المعمور فى طول عشرين سنة» امام فرمود: قرآن به طور يك جا در ماه
رمضان به بيت المعمور نازل گرديد، سپس از بيت المعمور در طول بيستسال به
تدريجبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) نازل گرديده است. مرحوم علامه
طباطبائى مىفرمايد: كه قرآن يك نزول اجمالى داشته و يك نزول تدريجى و
تفصيلى، و نزول اجمالى حقيقتى است متعالى كه از دسترس افكار بشرى خارج است
كه قبلا بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) نازل گرديده است، اما تفصيل آن به
طور تدريجبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرضه گرديده است. (41)
نظر مبارك امام صادق (ع) در كيفيت نزول قرآن
در تفسير برهان از حضرت صادق ( عليهالسلام) آمده است كه فرمود:
«ان الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض،
فعزة الشهور شهر الله عز ذكره و هو شهر رمضان، و قلب شهر رمضان ليلة القدر
و نزل القرآن فى اول ليلة من شهر رمضان فاستقبل الشهر بالقرآن» (42)
براستى ماهها در نزد خداوند در كتاب خدا دوازده ماه است از روزى كه آسمان و
زمين آفريده شد، پس عزيزترين ماه نزد خدا ماه رمضان است گرامى باد يادش، و
قلب ماه رمضان، شب قدر است، كه قرآن اول شب ماه رمضان نازل گرديده پس ديدن
ماه شب اول رمضان را با قرآن آغاز كنيد كه مستلزم ثواب است.
نزول كتب آسمانى در ماه رمضان
مرحوم كلينى رحمة الله عليه در كافى از جعفر بن غياث روايت مىكند، كه گفت
از ابى عبد الله ( عليهالسلام) از قول خداى تعالى:
شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن
و اينكه به طور حتم قرآن در بيستسال از اولش تا آخرش نازل شده است،
پرسيدم؟ فقال ( عليهالسلام) :
«نزل القرآن جملة واحدة فى شهر رمضان الى البيت المعمور، ثم نزل فى طول
عشرين سنة ثم قال: قال النبى صلى الله عليه و آله نزلت صحف ابراهيم فى اول
ليلة من شهر رمضان، و انزلت التورية لست مضين من شهر رمضان، و انزل الانجيل
لثلث عشرة خلت من شهر رمضان، و انزل الزبور لثمان عشرة خلون من شهر رمضان،
و انزل القرآن فى ليلة ثلث و عشرين من شهر رمضان» (43) .
امام فرمود: قرآن جمله واحده و يكجا در ماه رمضان، به بيت المعمور نازل شد،
از آن پس در طول بيستسال به تدريج نازل گشت، سپس فرمود: كه پيامبر (صلى
الله عليه و آله) فرمود: صحف ابراهيم در شب اول رمضان نازل گرديد، و تورات،
در ششم، و انجيل سيزدهم، و زبور داود ( عليهالسلام) در هجدهم ماه مبارك
رمضان و قرآن در بيست و سوم رمضان المبارك نازل گرديده است.
فتح اندلس توسط طارق بن زياد
در رمضان سنه 92 فتح اندلس به دست مسلمين به رهبرى طارق بن زياد صورت گرفت
و خداوند او را بر «ملك لذريق» در كنار نهر (لكة) به پيروزى رسانيد. (44)
مسلمانان عرب و بربرهاى شمال آفريقا در سال 92 هجرى تحت فرماندهى سردار
نامى طارق بن زياد كه خود از قوم سلحشور بربر و يكى از افسران لايق موسى بن
نضير فرمانرواى آفريقا بود با 12 هزار سپاهى از تنگه ميان مراكش، و
اسپانيا، (كه امروز به نام اين سردار نامى جبل الطارق ناميده شده) گذشت، و
در اندك زمانى سراسر اسپانيا كه شامل كشور پرتقال كنونى هم بود فتح كرد،
دكتر گوستاولوبون مىنويسد: اين فتح با نهايتسرعت انجام گرفت، تمام شهرهاى
بزرگ دروازهها را به روى اين سپاه گشودند، و مانند قرطبه، مالقه، غرناطه،
طليطله، و شهرهائى ديگر بدون مزاحمت فتح شد و به تصرف مسلمين درآمد و در
طليطله كه پايتخت مسيحيان بود، بيست و پنج تاج از سلاطين «گت» به دست
مسلمانان افتاد. (45)
اشعار اديب الممالك فراهانى در ولادت رسول خدا (ص)
برخيز شتر بانا بربند كجاوه
كز چرخ همى گشت عيان رايت كاوه
در شاخ شجر برخاست آواى چكاوه (46)
و ز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه (47)
در ديده من بنگر درياچه ساوه (48)
و ز سينهام آتشكده پارس نمودار (49)
از رود سماوه زره نجد و يمامه (50)
بشتاب و گذر كن به سوى ارض تهامه (51)
بردار پس آنگه گهر افشان سر خامه
اين واقعه را زود نما نقش به نامه
در ملك عجم بفرستبا پرحمامه (52)
تا جمله ز سرگيرند دستار
جوشند چو بلبل به چمن، كبك به كهسار
بنويس يكى نامه به شاپور ذو الاكتاف
كز اين عربان دست مبرنايژه (53) مشكاف
هشدار كه سلطان عرب داور انصاف
گسترده به پهناى زمين دامن الطاف
بگرفته همه دهر ز قاف اندر تا قاف
اينك بدرد خشمش پشت و جگر و ناف
آن را كه درد نامهاش از عجب و ز پندار
زى كشور قسطنطين (54) يك راه بپوئيد
و ز طاق ايا صوفيه آثار بجوئيد
با پطرك و مطران به قسيس بگوئيد (55)
كز نامه انگليون اوراق بشوئيد (56)
مانند گيا بر سر هر خاك مروئيد
و ز باغ نبوت گل توحيد ببوئيد
چونان كه ببوئيد مسيحى به سردار
در چين و ختن و لوله از هيبت ما بود
در مصر و عدن غلغله از شوكت ما بود
در اندلس و روم عيان قدرت ما بود
غرناطه و اشبيليه در طاعت ما بود
صقليه نهان در كنف رايت ما بود
فرمان همايون قضا آيت ما بود
جارى به زمين و فلك و ثابت و سيار
خاك عرب از مشرق اقصى گذرانديم
و ز ناحيه غرب به افريقيه رانديم
درياى شمالى را بر شرق نشانديم
و ز بحر جنوبى به فلك گرد فشانديم
هند از كف هندو و ختن از ترك ستانديم
مائيم كه از خاك بر افلاك رسانديم
نام هنر و رسم كرم را بسزاوار
اى مقصد ايجاد سر از خاك بدر كن
و ز مزرع دين اين خس و خاشاك به در كن
از مغز خرد نشئه ترياك به در كن
اين جوق شغالان را از تاك به در كن
و ز گله اغنام بران گرگ ستمكار
زين پاك زمين مردم نا پاك بدر كن
از كشور جم لشكر ضحاك بدر كن
روز قدس روز مقابله مستضعفين عليه مستكبرين
آخرين جمعه ماه رمضان
يكى از وقايع تاريخى كه بسيار حائز اهميت است در اوائل پيروزى انقلاب
اسلامى ايران كه به دست زعيم و رهبر كبير مسلمين جهان حضرت امام خمينى مد
ظله العالى دائر شده، «روز جهانى قدس است» كه از روز جمعه آخر ماه مبارك
رمضان 1399 قمرى (1358 شمسى) شروع و مقرر گشت و هر ساله در چنين روزى تمام
مسلمين جهان راهپيمايى كنند.
اينك قسمتى از پيام امام خمينى دامتبركاته به مناسبت روز جهانى قدس از
نظر- خوانندگان گرامى مىگذرد: روز قدس، جهانى است، و روزى نيست كه فقط
اختصاص به قدس داشته باشد. روز مقابله مستضعفين با مستكبرين است، روز
مقابله ملتهائى است كه در زير فشار ظلم آمريكا و غير آمريكا بودند، روزى
است كه بايد مستضعفين مجهز بشوند، در مقابل مستكبرين، و دماغ مستكبرين را
به خاك بمالند، روزى است كه بين منافقين و متعهدين امتياز خواهد شد،
متعهدين امروز را روز قدس مىدانند و عمل مىكنند به آنچه كه بايد بكنند، و
منافقين و آنهائى كه با ابر قدرتها در زير پرده آشنائى دارند، و با اسرائيل
دوستى دارند در اين روز بى تفاوت نيستند، و يا ملتها را نمىگذارند كه
تظاهرات كنند.
روز قدس، روزى است كه بايد سرنوشت ملتهاى مستضعف معلوم شود، بايد ملتهاى
مستضعف در مقابل مستكبرين اعلان وجود بكنند، بايد همانطورى كه ايران قيام
كرد، و دماغ مستكبرين را به خاك ماليد، و خواهد ماليد، تمام ملتها قيام
كنند، و اين جرثومههاى فساد را به زبالهدانها بريزند.
روز قدس، روزى است كه بايد همت كنند و همت كنيم كه قدس را نجات بدهيم، روز
قدس روزى است، كه بايد به اين روشنفكرانى، كه در زير پرده با آمريكا و عمال
آمريكا روابط دارند هشدار داد، هشدار به اينكه اگر از فضولى دستبرندارند
سركوب خواهند شد.
روز قدس فقط روز فلسطين نيست، روز اسلام است، و روز حكومت اسلامى است. (57)
سخنرانى امام خمينى مدظله العالى در روز قدس با محتوى و ابعاد وسيعى كه
دارد، اهم نكاتش بر تجمع و اتحاد مسلمين براى سركوبى دشمنان اسلام تكيه
شده، و اگر مسلمانان نيرومند جهان يد واحده شوند و اختلاف عقيده و اختلاف
مذهب را كنار بگذارند، و براى دفاع از حريم اسلام، و قرآن، و كعبه، كه
مشترك بين همه اقشار مسلمين عالم استبكوشند، هرگز اجازه تجاوز كفار و
منافقين را به حريم اسلام و مقدسات آن نخواهند داد، تا جائى كه چند ميليون
صهيونيست قبله اول مسلمين (بيت المقدس) را اشغال نموده، و در بين مسلمين
تفرقه و جدائى بيندازند، و اينها هستند كه شيعه را از سنى، و سنى را از
شيعه جدا مىنمايند، وحدت مسلمين را به هم مىزنند، تا كمر مسلمين را
بشكنند و از تفرقه آنان بهرههاى خود را ببرند. در اين رابطه كه دشمن بين
مسلمانان تفرقهاندازى مىكند تا بر آنان مسلط شود و اتحاد مسلمين را به
دسيسهاى شكسته كه تا مسلمين را جداى از همديگر متلاشى نمايند، مولوى
مىگويد:
جدا كردن باغبان، صوفى و فقيه و علوى را از هم
باغبانى چون نظر در باغ كرد
ديد چون دزدان بباغ خود سه مرد
يك فقيه و يك شريف و صوفئى
هر يكى شوخى فضولى يوفئى (58)
گفتبا اينها مرا صد حجت است
لبك جمعند و جماعت رحمت است
بر نيايم يك تنه با سه نفر
پس ببرم شان نخست از يكديگر
هر يكى را من بسوئى افكنم
چونكه شد تنها سبالش بر كنم
حيله كرد و كرد صوفى را به راه
تا كند يارانش را با او تباه
گفت صوفى را برو سوى وثاق (59)
يك گليم آور براى اين رفاق
رفت صوفى گفتخلوت با دو يار
توفقيهى وين شريف نامدار
ما بفتواى تو نانى مىخوريم
ما بپر دانش تو مىپريم
وين دگر شهزاده سلطان ما است
سيد است و خاندان مصطفا است
كيست آن صوفى شكمخوار خسيس
تا بود با چون شما شاهان جليس
چون بيايد مرو را پينه كنيد
هفتهاى بر باغ و راغ من تنيد
باغ چبود جان من آن شما است
اى شما بوده مرا چون چشم راست
وسوسه كرد و مر ايشان را فريفت
آه كز ياران نمىبايد شگيفت
چون بره كردند صوفى را و رفت
خصم شد اندر پيش با چوب زفت
گفت اى سگ صوفئى كو از ستيز
اندر آيد باغ مردم تيز تيز
اين جنيدت ره نمود و با يزيد
از كدامين شيخ و پيرت اين رسيد
كوفت صوفى را چو تنها يافتش
نيم كشتش كرد سر بشكافتش
گفت صوفى آن من بگذشت ليك
اى رفيقان پاس خود داريد نيك
مر مرا اغيار دانستيد هان
نيستم اغيارتر زين قلتبان
آنچه من خوردم شما را خورد نيست
اين چنين ضربت جزاى هر دنيست
رفتبر من بر شما هم رفتنى است
چوب قهرش مر شما را خوردنى است
چون ز صوفى گشت فارغ، باغبان
يك بهانه كرد ز آن پس جنس آن
كاى شريف من برو سوى وثاق (60)
كه ز بهر چاشت پختستم رقاق (61)
بر در خانه بگو قيماز را (62)
تا بيارد آن رقاق و قاز را
چون بره كردش بگفت اى مرد دين
تو فقيهى ظاهر است و اين يقين
او شريفى مىكند دعوى سرد
مادر او را كه داند تا چه كرد
بر زن و بر فعل زن دل مىنهيد
عقل ناقص و آنگهانى اعتميد
خويشتن را بر على و بر نبى
بسته است اندر زمانه هر غبى
آنچه گفت آن باغبان بو الفضول (63)
حال او بد دور ز اولاد رسول
گر نبودى او نتيجه مرتدان
كى چنين گفتى براى خاندان
خواند افسونها شنيد آنرا فقيه
در پيش رفت آن ستمكار سفيه
گفت اى خر اندرين باغت كه خواند
دزدى از پيغمبرت ميراث ماند
شير را بچه همى ماند بدو
تو به پيغمبر چه ميمانى بگو
با شريف آن كرد آن دون از كجى
كه كند با آل يس خارجى
شد شريف از ظلم آنظالم خراب
با فقيه او گفتبا چشم پر آب
پايدار اكنون كه ماندى فرد و كم
چون دهل شو ز خم مىخور بر شكم
مر مرا دادى بدين صاحب غرض
احمقى كردى ترا بئس العوض
شد از و فارغ بيامد كاى فقيه
چه فقيهى اى تو ننگ هر سفيه
فتويت اين است كه اى ببريده دست
كاندر آئى و نگوئى امر هست
بو حنيفه داد اين فتوى ترا
شافعى گفته است اين اى ناسزا
اين بگفت و دستبروى برگشاد
دست او كين دلش را داد داد
گفتحقستبزن دستت رسيد
اين سزاى آنكه از ياران بريد
من سزاوارم به اين و صد چنين
تا چرا ببريدم از ياران بكين
گوش كردم خدعه و افسوس تو
مىزنم بر سر كه شد ناموس تو
زد و را لقصه بسيار و بخست
كرد بيرونش ز باغ و در ببست
هر كه تنها ماند از ياران خود
اين چنين آيد مر او را جمله بد. (64)