اشاره
گذشته چراغ راه آينده است و تاريخ، حكيم جهان ديدهاى است كه حوادث گذشته را
بازخوانى مىكند تا راهى براى پيمودن آينده مبهم پيش روى ما بنهد. ماه ذىالحجه
همواره تداعىكننده اعياد مبارك قربان و غدير است. اين دو از ايامالله و شعائر
الهى هستند كه بزرگداشت آنها بر هر مسلمانى لازم است.اين مقاله، ترجمه و
تدوين بخشى از كتاب موسوعة التاريخ الاسلامى، تأليف استاد يوسفى غروى
مىباشد، كه درصدد برآمده است با استفاده از منابع دست اول و با اهميت دادن به
منابع شيعى و اشاره به آيات اكمال، تبيلغ و ولايت كه در هنگام حجةالوداع نازل
شده است، جريان حجة الوداع و غدير خم را بازخوانى كند تا زمينه آشنايى هرچه
بيشتر با سيره پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و اخلاق و منش و سياستها و
درايتهاى آن حضرت فراهم شود.
نزول دستور الهى براى انجام حج
امام باقر(عليه السلام) مىفرمايند: «جبرئيل بر رسولالله(صلى الله عليه وآله)
نازل شد و به او گفت: اى محمد(صلى الله عليه وآله)، خداوند متعال سلام مىرساند
و مىفرمايد: من هيچ يك از پيامبران و رسولان خود را قبض روح نكردم، مگر بعد از
اكمال دينم و تأكيد بر حجتم. حال دو فريضه از دين تو باقى مانده كه لازم است
آنها را به قوم خود ابلاغ كنى: فريضه حج و فريضه ولايت و خلافت بعد از خودت.
به درستى كه من هيچگاه زمين را از حجت خويش خالى نگذارده و خالى نخواهم گذاشت.
حال خداوند متعال به تو امر مىفرمايد كه فريضه حج را به قوم خود ابلاغ كنى و
حج به جاى آورى و اعلام كن تا هركسى كه استطاعت دارد، همراه تو حج به جاى آورد
و احكام حج را همانند احكام نماز و زكات و روزه به آنها بياموزى و آنان را به
امور حج واقف گردانى.»1
امام صادق(عليه السلام)نيز مىفرمايد: «ده سال از اقامت رسولالله(صلى الله
عليه وآله)در مدينه مىگذشت در حالى كه حجّى به جاى نياورده بود.2
پس به تمام كسانى كه اسلام آورده بودند، پيام فرستاد كه رسول الله(صلى الله
عليه وآله)قصد حج دارد و آن را به همه اعلام مىكند تا هر كسى كه توانايى دارد،
او را همراهى كند. به دنبال آن مردم براى انجام حج روى آوردند.3
علاوه بر اين، آن حضرت به جارچىها دستور داد كه با صداى بلند اعلام كنند: رسول
الله(صلى الله عليه وآله)مىخواهد در اين سال فريضه حج به جاى آورد.4
او مىخواهد كه احكام حج را مثل ساير احكام دينى به شما بياموزاند و شما را بر
آنها واقف گرداند، كسانى كه استطاعت دارند او را همراهى كنند.5
به دنبال آن، اهالى مدينه و اطراف و باديه نشينان براى انجام مراسم در كنار
رسولالله(صلى الله عليه وآله)آماده شدند.»6
حركت براى حجةالوداع
پيامبر(صلى الله عليه وآله)ابودجانه انصارى يا شباع بن عرفطه غفارى
7را جانشين خود در مدينه قرار داد و
چهار روز مانده به آخر ذىالقعده، از مدينه خارج شد.8
افرادى كه براى انجام حج آن حضرت را همراهى مىكردند، به هفتاد هزار نفر يا
بيشتر مىرسيدند.9
آن حضرت شصت و چهار يا شصت و شش10
و بنا به قولى، صد نفر شتر11 قربانى
را براى اين حج در نظر گرفت و ناجية بن جندب أسلمى خزاعى را مسؤول
نگهدارى و هدايت آنها كرد.12 پس از
آنكه آن حضرت(صلى الله عليه وآله)به شجره در ذىالحليفه رسيد، فرود
آمد. اينجا ميقات اهل مدينه به سوى مكه بود. در آنجا پيامبر دستور داد كه
افراد موهاى زايد بدن را زايل كنند و غسل به جاى آورند و در يك ازار و رداء
مُحرِم شوند و كسانى كه رداء ندارند با إزار و عمامه محرم شوند و تحت الحنكهاى
عمامه را بر شانه بيندازند.13
ازحوادث قابل ذكر در ميقات ذىالحليفه اين است كه پس از شهادت جعفر بن
ابيطالب در موته، ابوبكر تيمى با بيوه او، أسماء بنت عميس ازدواج كرده
بود. اسماء به پسرش محمد حامله بود و با وجودى كه وضع حملش نزديك بود، همراه
شوهرش ابوبكر براى انجام حج حركت كرده بود. او وقتى كه به ذىالحليفه رسيد، وضع
حمل كرد. از اينرو، فردى را نزد رسول الله(صلى الله عليه وآله)فرستاد تا مسأله
را از آن حضرت بپرسد. رسولالله(صلى الله عليه وآله)فرمودند: «غسل كن و استشفار
بنما14 و مُحرم شو.»15
او هم استشفار كرد و كمربندى به كمر بست و محرم شد16
و لبيك حج را گفت.17
ورود رسول الله به ذىالحليفه در وقت ظهر رخ داد. آن حضرت شب جمعه را در
آنجا اقامت كرد تا اصحاب و قربانىها به وى برسند. پس از آنكه زنانش، كه بر
هودجهايى سوار شده بودند و تمام اصحاب و قربانىها به وى رسيدند،18
صبر كرد تا ظهر شد. سپس غسل كرد و از اقامتگاه خود خارج شد و به كنار شجره
[درخت] رفت و در آنجا نماز ظهر19 را
به صورت دو ركعتى20به جاى آورد و
آنگاه قصد حج كرد.21 پس از آن فرمود
كه يك قربانى بياورند. در سمت راست اين حيوان علامتى گذاشت و پيش از آنكه
مُحرم شود، يك جفت نعلين بر گردن آن آويخت و تمام اين كارها را رو به قبله
انجام مىداد. پس از آن به ناجية بن جندب امر فرمود تا بقيه قربانىها
را إشعار [علامتگذارى] كند. او اين كار را با همكارى دو جوان أسلمى انجام داد.
سپس [ناجية بن جندب] از آن حضرت سؤال كرد: اگر يكى از قربانىها از راه رفتن
عاجز شد، آن را چه كنيم؟ فرمود: آن را نَحر كن و افسارش را به خونش آغشته كن و
بر پهلوى راستش بزن، اما تو و همكارانت از گوشت آن نخوريد.22
آن حضرت(صلى الله عليه وآله)حركت كرد تا به بيداء رسيد. در آنجا مردم
در دو دسته صف كشيدند و آن حضرت(صلى الله عليه وآله)تلبيه حج23
را به اين صورت تلقين فرمود: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، انّ
الحمد و النعمة لك و الملك، لا شريك لك.»24
دو قطعه احرام پيامبر(صلى الله عليه وآله) از كرباس يمنى بود.25
مردم چشم به پيامبر دوخته و منتظر بودند كه ببينند آن حضرت به چه كارى دستور
مىدهد، يا چه كارى را انجام مىدهد، تا از او پيروى كنند.26
بنابراين، همه مردم به قصد حج محرم شدند و هيچكدام نيّت عمره نكردند و اصلا
نمىدانستند كه حج تمتع چيست27 و به
علاوه، عده زيادى از آنان بدون برداشتن قربانى همراه وى حركت كرده بودند.28
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) شب يكشنبه را در منزلگاه مَلَل به صبح
آوردند. سپس حركت كردند تا به شرف السيّاله رسيدند. در آنجا پس از
اقامه نماز مغرب و عشا، شام خوردند و سپس از سيّاله به سوى عرق الظبيه،
در نزديكى روحاء حركت كردند. در عرق الظبيه نماز صبح را به جاى
آوردند و به حركت خود ادامه دادند تا به روحاء رسيدند و در آنجا اطراق كردند.
در اينجا، يكى از افراد طائفه بنى نهد گورخرى را كه صيد كرده بود، به
رسول الله(صلى الله عليه وآله)هديه كرد. آن حضرت(صلى الله عليه وآله)فرمود:
آنچه كه توسط ديگران صيد مىشود، براى شما حلال است، مگر آنچه را كه خودتان صيد
مىكنيد يا به دستور شما صيد مىشود.
سپس از بدر گذشتند و به منصرف رسيدند. در آنجا پيامبر نماز
مغرب و عشا را به جاى آورد. پس از صرف شام، دوباره به حركت ادامه دادند تا به
الاثابه كه قبل از جحفه واقع شده، رسيدند و پيامبر(صلى الله عليه
وآله) نماز صبح را در آنجا به جاى آورد. در اينجا، غلام ابوبكر شتر خود را،
كه زاد و توشه ابوبكر بر آن بود، خواباند و خودش هم به خواب رفت. پس از آن، شتر
برخاست و در حالى كه افسار را به دنبال خود مىكشيد، حركت كرد. پس از مدتى غلام
بيدار شد و گمان كرد كه شترش در همان مسير كاروان حركت كرده و لذا به دنبال
كاروان به راه افتاد و از ديگران درباره شتر خود پرسوجو مىكرد، اما كسى از آن
خبر نداشت. كاروانيان به حركت خود ادامه دادند تا اينكه صبح روز سهشنبه
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به عرج رسيد و در خانههايى كه در آنجا
بود، فرود آمدند.
پيامبر اكرم در گوشهاى از محل اقامت خود نشسته بود كه ابوبكر آمد و در
كنارش نشست. پس از آن، عايشه و سپس اسماء آمدند و در كنار حضرت نشستند و... تا
اينكه كمى قبل از ظهر، غلام ابوبكر، حيران و سرگردان آمد. ابوبكر از او پرسيد:
شترت كجاست؟ جواب داد: آن را گم كردهام! ابوبكر برخاست و او را به باد كتك
گرفت و دائماً فرياد مىزد: چگونه از يك شتر هم نمىتوانى محافظت كنى و آن را
گم كردهاى؟ رسول اللّه تبسّمى كرد و فرمود: آيا از اين مُحرم و كارهايى كه
انجام مىدهد، تعجب نمىكنيد؟!
در طول مسير خبر ورود رسولاللّه(صلى الله عليه وآله) به گوش بنى أسلم رسيد.
بعضى از آنها يك كاسه بزرگ را از حَيس (خرما و روغن مخلوط شده با آرد) پر
كردند و براى پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) آوردند و آن حضرت به همراه
خانوادهاش و ابوبكر و كسانى كه با وى بودند از آن غذا خوردند.
در اين سفر، صفوان بن معطّل در آخر كاروان حركت مىكرد تا اشياى به جاى
مانده را بردارد و گمشدگان را راهنمايى كند. چيزى نگذشت كه او همراه با شتر
ابوبكر از راه رسيد و آن را جلوى در اقامتگاه پيامبر خوابانيد و به ابوبكر گفت:
نگاه كن كه چيزى كم نشده باشد. ابوبكر نگاه كرد و گفت: فقط يك كاسه بزرگ كم
است، كه آن هم نزد غلام بود.
در اين ميان، بعضى از وسايل پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) بر شتر ابوبكر
بار بود كه گم شده بود، براى همين شايع شد كه ناقه رسولالله(صلى الله عليه
وآله)گم شده است، از اينرو، سعد بن عباده همراه پسرش قيس، ناقهاى را با اسباب
و اثاثيه براى آن حضرت آوردند. آنها پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ديدند كه
جلوى اقامتگاه خود ايستاده است. سعد گفت: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)،
مطلع شديم كه شترى، كه زاد و توشهات بر آن بار بوده، گم شده است، براى همين
شتر خود را آوردهايم تا از اين وسايل استفاده كنيد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: خداوند بارهايم را به من برگرداند. شما
وسايل خود را ببريد. خداوند به شما خير و بركت عنايت فرمايد!
سپس از سعد بن عباده پرسيد: اى ابوثابت، مگر آن مقدار كه در مدينه از ما
مهماندارى مىكنى برايت كفايت نمىكند؟!
سعد گفت: اى رسول خدا، خدا و رسول او بر ما منت دارند. به خدا قسم آنچه از
اموال ما را كه برمىدارى، نزد ما محبوبتر از آن مقدارى است كه براى ما
وامىگذارى. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: راست مىگويى اى ابوثابت! به تو
بشارت مىدهم كه رستگار شدى!
روز چهارشنبه آن حضرت در سُقيا فرود آمد. صبح روز بعد به أبواء
رسيد و در محل مسجدى كه در سمت چپ وادى ابواء و در جهت مكه قرار دارد، نماز به
جاى آورد. سپس پيامبر حركت كرد تا به قلعههاى يمن رسيد. در آنجا، حضرت براى
استراحت زير درخت نشست. در روز جمعه، در جحفه فرود آمد و در مسجدى كه
پايينتر از منطقه خم قرار دارد، نماز به جاى آورد. روز شنبه نيز به
قُديد رسيد و در مسجد مشلّل و سپس در مسجدى كه در پايين لفتْ
ساخته شده، نماز خواند. در لفت، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) از كنار
هودج زنى گذشت كه فرزند كوچكش همراه وى بود. آن زن بازوى بچه را گرفت و از آن
حضرت پرسيد: اى رسول خدا، آيا اين كودك هم مىتواند حج به جاى آورد؟ حضرت پاسخ
داد: بله، و براى تو هم ثواب نوشته مىشود.
روز يكشنبه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به عسفان رسيد. پس از
آنجا به سوى كراع الغميم حركت كرد. در اين سفر، عده زيادى پياده بودند،
آنها در غميم جلوى آن حضرت(صلى الله عليه وآله)آمدند و از سرعت حركت
كاروان و سختى پيادهروى شكايت كردند29
و از حضرت درخواست كردند كه فكرى براى پيادگان هم بكند، تا آنان هم مقدارى از
راه را سواره طى كنند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود كه امكاناتى براى
سواركردن همه آنها ندارد، امّا به آنان توصيه فرمود كه دستارهايى به كمر
ببندند و هروله كنان راه بروند تا به بدنشان فشار وارد نيايد. آنان اين دستور
را انجام دادند و احساس راحتى كردند.30
ابن اسحاق با سند خود از عايشه روايت كرده است: هنگامى كه در سرف
بوديم، من حائض شدم. بدين خاطر گريه مىكردم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر
من وارد شد و پرسيد: چه شده است؟! گفتم: حيض شدهام. به خدا كه دوست داشتم
امسال به اين سفر نمىآمدم! آن حضرت فرمودند: اين حرف را نزن. تو تمام اعمالى
را كه حجاج انجام مىدهند، مىتوانى به جاى آورى و فقط كعبه را نبايد طواف كنى.31
ورود پيامبر به مكه
آن حضرت(صلى الله عليه وآله) در روز دوشنبه در مرّ الظّهران بودند. از
آنجا حركت نكردند تا خورشيد غروب كرد. آنگاه حركت كردند تا مابين دو تنگه
كُدى و كُداء رسيدند و نماز مغرب و عشا را در آنجا به جاى آوردند.
اين در حالى بود كه چهارم ذىالحجه را پشت سر گذاشته بودند.32
صبح روز بعد، آن حضرت غسل كرد و پس از روشن شدن هوا وارد مكه شد. ورود وى از
سمت عقبه در بالاى مكه (از جهت كُدى به سوى أبطح) انجام شد. وقتى كه به
درب مسجدالحرام از باب بنى شيبه رسيد، رو به كعبه توقف كرد و حمد و ثناى
الهى را به جاى آورد و بر پدرش ابراهيم درود فرستاد.33
سپس در حالى كه بر ناقه خود، عضباء، سوار بود، وارد مسجد شد و با عصاى كوچك خود
حجرالاسود را استلام كرد و آنگاه عصا را بوسيد.34
پس از آن، هفت شوط به دور خانه خدا طواف كرد و بعد دو ركعت نماز در پشت مقام
ابراهيم35 به جاى آورد كه در ركعت
اول، پس از حمد، سوره كافرون و در ركعت دوم، سوره توحيد را قرائت كرد.36
سپس، وارد زمزم شد و از آب آن نوشيد. آنگاه رو به كعبه ايستاد و فرمود: «بار
خدايا، از تو علم نافع و روزى واسع و شفا از هر درد و بيمارى را درخواست
مىكنم.» پس از آن، به سوى حجرالاسود بازگشت تا آن را استلام كند و به اصحابش
فرمود: بايستى آخرين عمل شما در كنار كعبه، استلام حجرالاسود باشد.
پس از استلام حجر به سوى صفا رفت و به اصحاب خود فرمود: از همان جايى آغاز
كنيد كه خدا آغاز كرده است; زيرا كه مىفرمايد: "انّ الصّفا و المروة من
شعائرالله." از صفا بالا رفت و در بالاى آن رو به كعبه ايستاد37
و خدا را به وحدانيت و بزرگى ياد كرد و فرمود: "لا اله الا الله وحده، أنجز
وعده، و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده." اين دعا را سه مرتبه تكرار كرد و ما بين
آن هم، دست به دعا برمىداشت. سپس از صفا پايين آمد و بالاى مروه رفت و همين
عمل را در آنجا هم تكرار كرد.38
از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: «هرگاه رسول الله(صلى
الله عليه وآله) از بلندى بالا مىرفت يا از سراشيبى فرود مىآمد و يا به
سوارهاى برخورد مىكرد و همچنين در آخر شب و پس از نماز، اين كار را انجام
مىداد.»39
ملحق شدن على(عليه السلام) به رسولاللّه(صلى الله
عليه وآله)
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) طى نامهاى از على(عليه السلام) خواسته بود كه
از يمن عازم حج شود، اما متذكر نشده بود كه خودش براى چه نوع حجى حركت كرده
است. على(عليه السلام)همراه با سپاهى كه از مدينه با وى عازم يمن شده بودند، به
سوى مكه حركت كرد و سى و چهار شتر را براى قربانى در نظر گرفت. از نكات قابل
توجه اين است كه مقدار زيادى حلّه (قطيفه) يمنى همراه آن حضرت(عليه السلام)بود.40
او هنگامى كه به ميقات يَلَمْلَم رسيد، به همان نيت پيامبر اكرم(صلى الله عليه
وآله)محرم شد و فرمود: «خدايا به همان نيت پيامبر تو محرم مىشوم.»
وقتى كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) از راه مدينه به مكه نزديك شد،
على(عليه السلام) نيز از راه يمن به مكه نزديك شده بود و در منطقه فتق
در نزديكى طائف، ابورافع قبطى41
را جانشين خود قرار داد و خودش براى ديدار پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) پيش
افتاد. او آن حضرت(صلى الله عليه وآله)را كه مشرف به مكه شده بود، ملاقات كرد و
پس از ديدار و عرض سلام، آن حضرت را در جريان اقدامات خويش قرار داد و عرض كرد
كه به شوق ديدن حضرت، از سپاه خود پيش افتاده است.
رسول الله(صلى الله عليه وآله) نيز بسيار خوشحال شد و با ديدن على چهرهاش
شكوفا گرديد. آنگاه پرسيد: با چه نيتى محرم شدى، اى على؟ جواب داد: اى رسول
خدا، شما در نامه ننوشته بوديد كه با چه نيتى محرم مىشويد، براى همين من نيت
خود را همانند نيت شما قرار دادم و گفتم: «خدايا به همان نيت پيامبر تو محرم
مىشوم. و سى و چهار شتر را براى قربانى مشخص كردهام.»
رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرمود: اللّه اكبر! و من هم شصت و شش قربانى
آوردهام. تو شريك من در حج و مناسك و قربانىام هستى. بر همين احرام باقى باش
و به سوى سپاهت برگرد و به سرعت آنان را بياور تا انشاءالله در مكه جمع شويم.»
على(عليه السلام) با او خداحافظى كرد و به سوى سپاه خويش بازگشت. او آنان را
ديد كه وارد مكه شده42 و در كنار
سدره جمع شدهاند، در حالى كه حلّههايى را كه در سپاه بوده است،
پوشيدهاند! وى به ابورافع نهيب زد كه واى بر تو، چه چيز باعث شده كه حلّهها
را به آنان بدهى، پيش از آنكه آنها را تحويل رسول خدا بدهيم، در حالى كه، من
چنين اجازهاى به تو نداده بودم؟! او جواب داد: آنان از من درخواست كردند كه با
اين حلّهها محرم شوند تا تميزتر باشند و بعداً آنها را برمىگردانند، اما
اميرالمؤمنين بدون هيچگونه اغماضى، تمام حلّهها را از سپاهيان پس گرفت و در
عدلهايى بستهبندى كرد.43 اين كار
موجب شد كه عدهاى از او دلگير شوند و نزد رسولاللّه(صلى الله عليه وآله) از
او شكايت كنند.
خطبه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از انجام عمره
كلينى از امام صادق(عليه السلام) روايت مىكند: هنگامى كه حضرت از سعى خود فارغ
شد، در مروه ايستاد و رو به مردم كرد و پس از حمد و ثناى خداوند، در حالى كه با
دست مبارك به پشت خود اشاره مىكرد، فرمود: به درستى كه اين جبرئيل است كه به
من دستور مىدهد به افرادى كه قربانى به همراه نياوردهاند، بگويم كه از احرام
خارج شوند. و اگر من نيز دوباره به حج بيايم، همين كار را انجام خواهم داد، اما
از آنجا كه قربانى به همراه آوردهام، سزاوار نيست از احرام خارج شوم تا وقتى
كه قربانىها به قربانگاه خود برسند.
در اين هنگام، مردى برخاست و گفت: آيا مىگويى كه براى حج خارج شويم در حالى
كه از سر و روى ما آبِ غسل مىچكد؟!
رسولالله(صلى الله عليه وآله) بهوىگفت:توهرگز به اين ايمان نخواهى آورد!
پس از آن، سراقة بن مالك كنانى گفت: اى رسول خدا، دين ما را چنان به ما ياد
بده كه گويى همين امروز متولد شدهايم. آيا اين چيزى كه ما را بدان امر فرمودى،
براى همين سال است يا براى سالهاى آينده هم مىباشد؟
رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرمود: اين حكم ابدى است و تا روز قيامت ثابت
مىباشد. آنگاه انگشتان دو دستش را در هم داخل كرد و فرمود: تا روز قيامت عمره
در حج داخل شده است.44 سپس به جارچى
امر فرمود كه اعلام كند: «هركس قربانى به همراه خود نياورده، مُحل شود و آن را
عمره قرار دهد و هركس كه قربانى آورده، بر احرام خويش باقى بماند.»
بعضى از مردم از وى اطاعت كردند و عدهاى از اجراى دستور آن حضرت امتناع
ورزيدند! رسول الله(صلى الله عليه وآله) از آنان ناراحت شد و فرمود: اگر من نيز
قربانى به همراه نياورده بودم، از احرام خارج مىشدم و آن را به عمره تبديل
مىكردم، پس هر كسى كه قربانى نياورده از احرام خارج شود.
پس از اين، عده ديگرى از احرام خارج شدند. ولى بعضى همچنان بر احرام خويش
باقى ماندند! بعضى از آنان مىگفتند: چگونه ممكن است كه رسول الله(صلى الله
عليه وآله)آفتاب سوخته و غبارآلود باشد، ولى ما لباس بپوشيم.
از جمله كسانى كه با دستور رسول خدا مخالفت مىكرد، عمر بن خطاب بود. براى
همين، آن حضرت او را فرا خواند و پرسيد: اى عمر، چه شده است كه تو را محرم
مىبينم؟ آيا قربانى به همراه آوردهاى؟ عمر گفت: نه! پرسيد: پس چرا مُحل
نشدهاى، در حالى كه دستور دادم كسانى كه قربانى نياوردهاند، از احرام خارج
شوند؟! جواب داد: اى رسول خدا، به خدا قسم تا وقتى كه شما محرم هستيد، از احرام
خارج نمىشوم! پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به وى فرمود: تو به اين دستور
الهى ايمان نمىآورى تا اينكه مىميرى!45
ابن اسحاق با سند خود از عايشه روايت كرده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله)
به مردم دستور داد كه از احرام خارج شوند، مگر كسانى كه قربانى آورده باشند. به
دنبال آن تمام كسانى كه قربانى نياورده بودند مُحل شدند و زنان وى نيز از احرام
خارج شدند. همچنين از حفصه، دختر عمر، روايت كرده است: رسول الله به زنان خود
دستور داد كه با اتمام اعمال عمره از احرام خارج شوند. زنانش از وى پرسيدند: اى
رسول خدا، چه چيزى موجب مىشود كه شما از احرام خارج نشويد؟! جواب داد: من
قربانى آوردهام و موهايم را تلبيد46كردهام،
از اينرو نبايد مُحل شوم تا شترهاى قربانى را نحر كنم.47
پس از آن، رسول الله(صلى الله عليه وآله) در مكه اقامت نكرد. از اينرو، امّ
هانى، دختر ابوطالب، از وى پرسيد: اى رسول خدا، آيا در خانههاى مكه اقامت
نمىكنى؟ آن حضرت(صلى الله عليه وآله)فرمودند: نه.48
و به أبطح، كه بين مكه و منى واقع شده بود، رفت و همراه اصحابش تا روز ترويه،49
يعنى بقيه روز سه شنبه و روزهاى چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه50
را در آنجا اقامت كرد.
على(عليه السلام) كه از راه رسيد، طواف و نماز و سعى را به جاى آورد، ولى
تقصير نكرد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ملحق شد و ديد كه آن حضرت هم تقصير
نكرده است. سپس بر فاطمه(عليها السلام)وارد شد كه قربانى نياورده بود و براى
همين به دستور رسول خدا مُحل شده بود. على(عليه السلام)مشاهده كرد كه وى لباس
رنگين پوشيده و بوى خوش استعمال كرده است، از اينرو پرسيد: چرا چنين كردهاى؟!
فاطمه پاسخ داد: رسول الله(صلى الله عليه وآله)به ما دستور داده است كه چنين
باشيم.
شِكوه و گلايه از على(عليه السلام)
ابن اسحاق در ادامه مىنويسد: سپاهيان على(عليه السلام) به خاطر برخورد شديد وى
با آنان در باز پسگيرى حلّههايى كه به تن كرده بودند، به شكايت از نزد
رسولاللّه(صلى الله عليه وآله)پرداختند. سپس با سند خود از ابوسعيد خدرى روايت
كرده است: پس از آن رسول الله(صلى الله عليه وآله)براى ايراد خطبه از جاى خود
برخاست و شنيدم كه مىفرمايد: «اى مردم، از على(عليه السلام)شكوه نكنيد; زيرا
به خدا سوگند كه او در راه خدا بهتر از آن است كه مورد شكوه قرار گيرد.»51
شيخ مفيد ضمن نقل اين حادثه اضافه مىكند: پس از گلايههاى سربازان از
على(عليه السلام)، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به جارچى خود دستور داد كه
با صداى بلند اعلام كند: زبانهاى خود را از بدگويى درباره على(عليه السلام)
بازداريد. همانا او در امور مربوط به خداوند متعال سخت گير و خشن است و در امور
دينىاش مسامحه و چشمپوشى نمىكند.52
چنين به نظر مىرسد كه رسولالله(صلى الله عليه وآله) با پارچهها و بردهاى
يمانى پردهاى براى كعبه فراهم كرد و كعبه را كه در زمان آن حضرت هجده ذرع،53
ارتفاع داشت با آن پوشانيد و اين عمل پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به عنوان
يك سنّت باقى ماند.
پيامبراكرم در روزهاى سه شنبه، چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه، كه مصادف با روز
ترويه [هشتم ذىالحجه] بود، در بطحاى مكه اقامت كرد و پس از زوال خورشيد در ظهر
روز هشتم به سوى منى حركت كرد.54
مرحوم كلينى با سند خود از امام صادق(عليه السلام) روايت مىكند: «پس از
زوال خورشيد در روز ترويه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مردم دستور داد كه غسل
كنند و محرم شوند. سپس آن حضرت و اصحابش در حالى كه محرم شده بودند و تلبيه
مىگفتند، حركت كردند تا به منى رسيدند. در آنجا پيامبراكرم(صلى الله عليه
وآله) نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا و نماز صبح را به جاى آورد.»55
و سپس كمى صبر كرد تا خورشيد طلوع كرد. آنگاه به عدهاى فرمود كه چادرى را
براى او در نمرة در منطقه عرفات برپا كنند و خودش به همراه مسلمانان به
سوى عرفات حركت كرد.56 آن حضرت از راه
بين المأزمين به سوى عرفات نرفت، بلكه راه ضبّ را در پيش گرفت.57
تا پيش از آن سال قريشىها از راه مزدلفه به سوى عرفات مىرفتند و
ديگران را از اين راه منع مىكردند. آنها اين را امتيازى براى خويش مىشمردند
و اميدوار بودند كه پيامبر همان راه ايشان را انتخاب كند، اما چنين نشد; زيرا
خداى متعال وحى نازل كرده بود: «ثُمَّ أفيضوا مِنْ حيثُ أفاض الناسُ و استغفروا
اليه»;58 از همان جايى كه مردم كوچ
مىكنند، كوچ كنيد و از درگاه خداوند متعال طلب آمرزش كنيد.
آن حضرت پس از ورود به عرفات وارد چادر خود شد كه در نمرة در كنار درختهاى
أراك در وادى عُرنة نصب شده بود59
و در همان باقى ماند تا اينكه ظهر نزديك شد.
پس از نزديك شدن ظهر، رسولالله(صلى الله عليه وآله) دستور داد كه ناقهاش،
قصواء را آماده كردند.60 آن حضرت در
حالى كه غسل كرده بود، خارج شد61 و
مسلمانانى را كه در اطراف او حلقه زده بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: «اى
مردم، همانا خداوند متعال در اين روز به شما مباهات مىكند و همه شما را
مورد مغفرت عام خويش قرار مىدهد. آنگاه متوجه على(عليه السلام)شد و فرمود: و
على(عليه السلام) را مورد مغفرت خاص خويش قرار مىدهد. سپس فرمود: اى على، به
نزديك من بيا. على(عليه السلام) به پيامبر نزديك شد، آن حضرت در حالى كه دست او
را در دست گرفته بود، فرمود: همانا سعادتمند واقعى و به تمام معنا كسى است كه
بعد از من از تو اطاعت كند و تو را دوست داشته باشد و به درستى كه بدبخت واقعى
و به تمام معنا كسى است كه بعد از من از تو نافرمانى كند و با تو دشمنى بورزد.»62
سپس سوار ناقه شد و حركت كرد تا در جايى كه امروزه مسجد نمرة قرار
دارد، ايستاد63 و اين خطبه را ايراد
فرمود:64 حمد و سپاس مخصوص پروردگار
متعال است. او را سپاس مىگوييم و از او كمك مىخواهيم و به درگاه او استغفار و
توبه مىكنيم و از شر و بدىهاى نفسهايمان و زشتىهاى اعمالمان به او پناه
مىبريم. هركسى كه خدا او را هدايت كند، گمراهكنندهاى براى او نخواهد بود و
هركسى كه خدا او را گمراه كند، هدايتگرى براى او نخواهد بود. شهادت مىدهم كه
هيچ خدايى جز خداى يگانه نيست و او هيچ شريكى ندارد و شهادت مىدهم كه محمد
بنده و فرستاده اوست.
اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و شما را به اطاعت از
پروردگار به وسيله اعمالتان توصيه مىكنم و از خدا مىخواهم كه آنچه خير است
براى ما قرار دهد.
اى مردم! آنچه را كه براى شما بيان مىكنم، خوب گوش كنيد; زيرا ممكن است كه
بعد از اين سال و در چنين جايگاهى در ميان شما نباشم.
اى مردم! خون و آبروى شما بر همديگر حرام است تا وقتى كه خداى متعال را
ملاقات كنيد، چنانكه امروز و در اين مكان خون و آبروى شما بر همديگر حرام است.
آيا پيام الهى را ابلاغ كردم؟ مردم گفتند: بله يا رسولاللّه. آنگاه پيامبر
فرمود: خدايا تو شاهد باش كه دستور تو را ابلاغ كردم.
اى مردم! هركسى كه امانتى نزد خود دارد، بايد آن را به صاحبش برگرداند و
رباهاى معين شده در جاهليت را باطل اعلام مىكنم و اولين ربايى كه آن را باطل
اعلام مىكنم، رباهاى متعلق به عباس بن عبدالمطلب است. خونهاى ريخته شده در
زمان جاهليت را باطل اعلام مىكنم، اولين خونى كه آن را باطل اعلام مىكنم65،
خون ابن ربيعة بن الحارث (فرزند عبدالمطلب) است كه دوران شيرخوارگىاش را در
قبيله بنى سعد مىگذرانيد و عدهاى از طايفه هذيل او را به قتل رساندند.66
و همانا تمامى افتخارات
جاهليتبهجزپردهدارىكعبهوآبرسانىبهحجاجراباطلاعلاممىكنم.
به درستى كه زمان به همان هيأتى كه در آن روز خداوند آسمانها و زمين را
آفريد، دور مىزند و «تعداد ماهها نزد خداوند از روزى كه آسمانها و زمين را
آفريده، در كتاب علم خدا، دوازده ماه است. از اين دوازده ماه، چهارماه، ماه
حرام است.»67 كه سه تا پشت سر هم قرار
دارند و يكى منفرد است. آنها عبارتند از ماههاى ذىالقعده، ذىالحجه و محرم و
ماه رجبى كه بين ماههاى جمادى و شعبان قرار دارد. آيا پيام الهى را ابلاغ
كردم؟ مردم گفتند: بله يا رسول الله. آنگاه فرمود: خدايا تو شاهد باش.
اى مردم! زنان شما بر شما حقى دارند و شما هم بر آنها حقى داريد. حق شما بر
آنها اين است كه ناموس شما را حفظ كنند و بدون اجازه شما، كسى را كه دوست
نداريد به منزل راه ندهند و مرتكب فحشا نشوند. اگر اين كارها را مرتكب شدند،
خداوند به شما اجازه داده است كه از آنها كنارهگيرى كنيد و آنها را در
خوابگاههايشان تنها بگذاريد و آنها را تنبيه كنيد به صورتى كه آسيبى به آنها
نرسد. پس اگر از كارهاى زشت خود دست كشيدند و از شما اطاعت كردند، بر شماست كه
طبق عرف نفقه آنها را بدهيد. همانا بدانيد كه آنها را به مثابه امانت الهى در
اختيار گرفتهايد و بر طبق دستور كتاب خداوند بر خويش حلال ساختهايد، پس
درباره زنان تقواى الهى پيشه كنيد و به خير و نيكى درباره آنها سفارش و وصيت
كنيد.
اى مردم! «به درستى كه مؤمنان باهم برادر هستند.»68
و براى هيچ مؤمنى جايز نيست كه در مال برادرش تصرف كند مگر با رضايت او. آيا
پيام الهى را ابلاغ كردم؟... خدايا تو شاهد باش.
اى مردم! به هوش باشيد كه به دوران كفر و جاهليت بازنگرديد و خون همديگر را
نريزيد. آگاه باشيد كه من در ميان شما چيزى را به وديعه گذاشتهام كه اگر بدان
عمل كنيد، هيچگاه گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم را.69
آيا پيام الهى را ابلاغ كردم؟... خدايا تو شاهد باش.
اى مردم! همانا خداى شما يكى است، و پدر شما يكى است، همگى از آدم هستيد و
آدم از خاك آفريده شده است. «همانا گرامىترين شما نزد خدا، با تقواترين
شماست.»70 و يك فرد عرب بر يك فرد عجم
هيچ برترى ندارد، مگر به واسطه تقوا. آيا پيام الهى را ابلاغ كردم؟... خدايا تو
شاهد باش.
اى مردم! همانا پروردگار نصيب هر وارثى را از ميراث معين كرده است و براى
هيچ كس سزاوار نيست كه در بيشتر از ثلث اموالش وصيت كند. بدانيد كه فرزند
منتسب به پدر و مادر واقعى مىباشد و جزاى زناكار سنگسار شدن است و اگر فرزندى
خود را به غير پدر واقعىاش منتسب بكند و اگر بردهاى خود را به غير از مولاى
واقعىاش متعلق بداند، پس لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم بر اوست و خداوند هيچ
عملى را از او نمىپذيرد. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.71
پس از آنكه خطبه رسولالله(صلى الله عليه وآله) به اتمام رسيد، بلال شروع
به اذان گفتن كرد. پس از اذان، آن حضرت شترش را خوابانيد و از آن پياده شد. سپس
بلال اقامه را گفت72 و پيامبر نماز
ظهر را به جاى آورد و آنگاه بدون آنكه نماز ديگرى بخواند اقامه را گفت و نماز
عصر را به جاى آورد.
پس از آن سوار ناقهاش، قصواء شد و به سوى محل وقوف آمد. آنگاه شكم ناقهاش
را به سوى صخرهها قرار داد و در اين حالت جبل المشاة در مقابل او قرار
گرفت و صورت آن حضرت(صلى الله عليه وآله) به سوى قبله بود.
پيامبر همينطور ايستاده بود73 و
مسلمانان هم با فشار در پشت سر و اطراف ناقه آن حضرت جمع شده بودند. آن حضرت
جهت ناقهاش را مقدارى برگرداند، مردم هم به سرعت همين كار را كردند، تا در پشت
سر ناقه وى قرار گيرند. در اين حال، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: تنها پشت
سر ناقه من محل وقوف به عرفات نيست، بلكه تمام اين منطقه محل وقوف است و با دست
به محل وقوف اشاره كرد. پس از آن مردم پراكنده شدند.74
در آنجا پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: همانا بهترين دعاى من و دعاى
پيامبران پيش از من اين است: «لا اله الا اللّه، وحدَهُ لا شريك له،
لهالملكولهالحمد،يحيىويميت،بيدهالخيروهوعلىكلشىء قدير.»
وقوف به مشعر
مرحوم كلينى با سند خود از امام صادق(عليه السلام) روايت مىكند: سپس
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) از عرفات افاضه كرد و به مردم هم دستور داد كه
عرفات را ترك كنند تا به مزدلفه كه همان مشعرالحرام است رسيد. در آنجا نماز
مغرب و عشا را با يك اذان و دو اقامه به جاى آورد و به افراد ضعيف دستور داد كه
شبانه به سوى منى پيش بروند و به آنها سفارش كرد كه جمره عقبه را رمى نكنند تا
وقتى كه خورشيد طلوع كند.75
همچنين زنان را شبانه به همراه اسامة بن زيد به سوى منى فرستاد و فرمود:
هركدام كه قربانى به همراه آوردهاند، رمى را انجام دهند و از منى خارج نشوند
تا قربانىها ذبح شود و هركدام كه قربانى نياوردهاند، رمى را انجام دهند و به
سوى مكه بروند.76
آن حضرت ريگهاى رمى جمره عقبه را در مزدلفه جمع كرد.77
پس از اينكه فرا رسيدن صبح كاملا براى او روشن شد، نماز صبح را با يك اذان و
اقامه به جاى آورد. سپس سوار قصواء شد و به مشعرالحرام (يعنى كوه قزح)78
آمد. در آنجا رو به قبله ايستاد و آنقدر ذكر گفت و دعا كرد تا اينكه سفيدى
صبح كاملا نمايان شد، اما هنوز خورشيد طلوع نكرده بود و پس از طلوع خورشيد،
حركت كرد.
ورود به منى
پس از آنكه رسول خدا به وادى محسّر رسيد، كمى پيش رفت و آنگاه راه
وسطى را كه به جمره عقبه منتهى مىشد در پيش گرفت. آنگاه در حالى كه بر ناقه
صهباء نشسته بود، جمره را با هفت سنگ رمى كرد و همراه با پرتاب هر سنگى تكبير
مىگفت.79 در اين حال، پيامبر همانند
ساير مردم بود و از آداب و رسومى كه درباره رؤسا و امرا انجام مىدادند، خبرى
نبود. هيچ كس مردم را از اطراف رسول خدا دور نمىكرد و آن حضرت تلبيه گفتن را
تا قبل از رمى جمره ادامه داد.80
سپس به قربانگاه رفت. ناجية بن جندب شترها را يكى پس از ديگرى در حالى كه
يكى از دستهاى آنها را بسته بود و روى سه دست و پا حركت مىكردند، پيش
مىآورد و آن حضرت شصت و سه شتر را با دست خودش قربانى كرد، سپس كارد را به
على(عليه السلام)داد و او بقيه را كه سى و چهار شتر بود نحر كرد. سپس آن حضرت
دستور داد كه كمى گوشت از هر قربانى بردارند و آن را در ديگى بپزند. آن گاه
پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) گوشت آن را خوردند و آب آن را
نوشيدند81
آنها چيزى از پوست و افسار و كلّه پاچه قربانى را به سلّاخها ندادند، بلكه
تمام آنها را صدقه دادند.82
در اين حج، معمّر بن عبدالله عدوى مسؤول تراشيدن سر رسولخدا(صلى الله عليه
وآله) شد. هنگامى كه مىخواست برود تا سر آن حضرت را بتراشد، قريشىها به او
گفتند: اى معمّر! گوش رسول خدا و تيغ تيز در دست توست!... امّا معمر گفت: به
خدا قسم كه عهدهدار شدن اين كار را از الطاف بزرگ خدا برخود مىدانم.83
در آنجا عدهاى همانند رسول الله سرهايشان را تراشيدند و عدهاى فقط تقصير
كردند. براى همين آن حضرت فرمود: پروردگارا حلقكنندگان را بيامرز. به وى عرض
شد: اى رسول خدا، پس تقصيركنندگان چطور؟ آنگاه تا سه مرتبه براى حلقكنندگان
دعا كرد و در مرتبه چهارم براى تقصيركنندگان طلب آمرزش نمود.
سپس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) لباسش را پوشيد و به خودش عطر زد. آنگاه
عبدالله بن حذافه سهمى را فرستاد كه در ميان مردم اعلام كند: اى مردم، رسول
خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده است: اين روزها، روزهاى خوردن و نوشيدن و ذكر
گفتن است. به دنبال آن مسلمانان از روزه گرفتن دست كشيدند.84
و در اين روز عدهاى از مسلمانان آمدند و عرض كردند: اى رسول خدا، پيش از رمى،
قربانى را انجام دادهايم و سرهايمان را پيش از قربانى تراشيدهايم، حال چه
كنيم؟ رسول خدا در پاسخ آنها كه بسيارى از اعمال را پس و پيش انجام داده
بودند، مىفرمود: اشكالى ندارد، اشكالى ندارد.85
پس از آن، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) سوار شتر شد و به سوى كعبه حركت
كرد و نماز ظهر را در مكه به جاى آورد. سپس كنار چاه زمزم آمد و مشاهده كرد كه
فرزندان عبدالمطلب مردم را سيراب مىكنند. به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب
براى من آب بكشيد، اگر نمىترسيدم كه مردم با تأسّى به من، افتخار سقايت حجاج
را از شما بگيرند، خودم از چاه آب مىكشيدم. آنها دلوى از آب را به حضرت(صلى
الله عليه وآله) تقديم كردند. او مقدارى از آن را نوشيد86
و به منى بازگشت. در آنجا بيتوته كرد تا در روز سوم، كه آخرين روز از ايام
تشريق است، به رمى جمرات پرداخت.87
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در نزديكى ظهر و پيش از نماز، به رمى جمرات
پرداخت. او در كنار جمره اولى بيشتر از وُسطى مكث كرد و در كنار جمره عقبى
اصلا توقفى نكرد و آن حضرت(صلى الله عليه وآله) بالاى جمرهها را رمى مىكرد.
وى به مسلمانان فرمود كه در روز عيد همراه او به منى كوچ كنند و اما زنان آن
حضرت(صلى الله عليه وآله) در بعدازظهر عيد قربان كوچ كردند و رمى جمرات را هم
شبانه انجام مىدادند. همچنين آن حضرت(صلى الله عليه وآله) به چوپانان و خدمه
اجازه داد كه شبانه عمل رمى را انجام دهند و شب را در خارج از منى بيتوته كنند.88
خطبه منى
واقدى از دو طريق از عمروبن يثربى و از عبدالله بن عباس روايت كرده است كه رسول
خدا بعدازظهر روز يازدهم كه بعد از عيد قربان بود، در منى در حالى كه بر قصواء
سوار بود، خطبه ايراد كرد و قمى در تفسيرش مىنويسد: آن حضرت در منى بعد از حمد
و ثناى خدا فرمود: «اى مردم! سخنان مرا بشنويد و خوب به خاطر بسپاريد; زيرا
ممكن است كه بعد از امسال ديگر مرا نبينيد.
... سپس فرمود: آگاه باشيد كه من دو چيز در ميان شما به يادگار گذاشتهام كه
اگر به آن دو تمسك بجوييد، هيچگاه گمراه نمىشويد: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم
را. به درستى كه خداى لطيف و خبير مرا آگاه كرده است كه اين دو هيچگاه از هم
جدا نمىشوند تا اينكه در حوض كوثر بر من وارد مىشوند. آگاه باشيد كه هركس به
آن دو چنگ بزند، نجات پيدا مىكند و هركس با آن دو مخالف كند، هلاك مىشود. آيا
پيام الهى را ابلاغ كردم؟ مردم گفتند: آرى. فرمود: خدايا تو شاهد باش.
سپس فرمود: بدانيد كه به زودى افرادى از شما در حوض بر من وارد مىشوند، اما
از من دور گردانيده مىشوند. پس مىگويم: خدايا اينها اصحاب من هستند، ولى
گفته مىشود: اى محمد، اينها بعد از تو بدعتگذارى كردند و سنّت تو را تغيير
دادند. پس من هم مىگويم: از رحمت خدا دور باشند، از رحمت خدا دور باشند.»89
ايراد خطبه در مسجد خَيف
مرحوم قمى در تفسيرش مىنويسد: در آخرين روز از ايام تشريق سوره «إذا جاء
نصرُاللّهِ والفتح» نازل شد.90 به
دنبال آن، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: به مرگ خودم خبردار شدهام.
آنگاه فرمود كه مردم براى نماز در مسجد خيف جمع شوند.
پس از اجتماع مردم، حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و فرمود: «خداوند خير و
بركت عنايت فرمايد به كسى كه سخن مرا بشنود و آن را خوب حفظ كند و به كسانى كه
آن را نشنيدهاند، برساند. چه بسا كسى حامل فقه است ولى فقيه نيست و چه بسا
حامل فقهى، فقه را براى كسى كه فقيهتر از او مىباشد، حمل مىكند. بدانيد كه
قلب هر مسلمانى در سه چيز خيانت نمىكند: اخلاص عمل براى خدا، نصيحت ائمه
مسلمين، و لزوم همراهى با جماعت مسلمين. همانا مؤمنان باهم برادرند و
خونهايشان ضامن همديگر است و ضعيفترين آنها براى عمل به عهد و پيمانها تلاش
مىكند و در مقابل دشمنان متحد و همپيمان هستند.
اى مردم! من دو چيز در ميان شما باقى مىگذارم كه اگر بدان تمسّك بجوييد
هيچگاه گمراه و خوار نمىشويد. كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم را. به راستى كه
خداى لطيف و خبير به من خبر داده است كه آنها هرگز از هم جدا نخواهند شد تا
هنگامى كه در حوض بر من وارد شوند...91
آن حضرت در منى باقى ماند تا رمى جمرات را انجام داد و سپس به سوى أبطح در
مكه حركت و در آنجا اقامت كرد.92
نزول سوره مائده
سوره مائده آخرين سوره مفصلى است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده
و در بردارنده آيه إكمال و آيه تبليغ و آيه ولايت مىباشد
كه بعد از حجةالوداع نازل شده است. مرحوم علامه طباطبائى مىنويسد: «اهل حديث
اتفاقنظر دارند بر اينكه سوره مائده آخرين سوره مفصلى است كه در اواخر عمر
رسول خدا بر وى نازل شده است.»93 و
عياشى در تفسير خود از على(عليه السلام) روايت مىكندكه فرمود: «آخرين سورهاى
كهبررسولخدا نازل شد، سوره مائده بود.94
و ازامامباقر(عليه السلام) ازامامعلى(عليه السلام)روايتكرده است كه:
سورهمائده سهماهپيش از رحلت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)نازل شد.95
اگر ما به اين قسمت از آيه سوم سوره مائده دقت كنيم كه مىفرمايد: «ذلكم
فسقٌ... فمن اضطرّ... فان الله غفورٌ رحيم»، متوجه مىشويم كه اين قسمت يك جمله
كامل است و معناى خود را به خوبى مىرساند و براى افاده معنا به آن قسمتى كه در
وسط كلام آمده است، احتياجى ندارد. در وسط اين آيه، آيه اكمال آمده است كه
مىفرمايد: «اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم...»; امروز كسانى كه كافر شدهاند
از كارشكنى در دين شما نوميد گرديدهاند. پس از ايشان نترسيد و از من بترسيد.
امروز دين شما را برايتان كامل ونعمت خود را بر شما تمام گردانيدم. و اسلام را
براى شما به عنوان آيين برگزيدم.
بنابراين، فهميده مىشود كه اين كلام، جمله معترضهاى است كه در وسط اين آيه
قرار داده شده است و آيه براى رساندن معنا و دلالت خود هيچ احتياجى به آن
ندارد. البته فرقى نمىكند كه بگوييم: آيه از همان ابتدا به همين صورت نازل شده
و اين جمله معترضه در آن قرار داشته و يا اينكه بگوييم: اين قسمت در
زمان ديگرى نازل شده و هنگام تأليف در وسط اين آيه قرار داده شده است. يا
اينكه بگوييم خود پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به كاتبان وحى دستور داده
است كه اين جمله معترضه را در وسط اين آيه قرار دهند، اگرچه از جهت معنا و زمان
نزول باهم اختلاف دارند. چنانكه سيوطى اين مطلب را در الدر المنثور به
نقل از شعبى روايت كرده است: وقتى آيه «اليوم اكملت لكم دينكم» نازل شد، رسول
خدا(صلى الله عليه وآله) در عرفه بود و از آنجا كه اين آيه اعجاب حضرت(صلى
الله عليه وآله) را برانگيخت، دستور داد كه آن را در ابتداى سوره قرار دهند.»96چنانكه
قبلا بيان كرديم، روز عرفه مصادف با شنبه بوده است، نه با پنجشنبه و جمعه، كه
غالباً آن را مىگويند و به روايتى كه از عمربن خطاب در جواب يك يهودى نقل شده،
استناد مىكنند.97
آيه ولايت
سيدبن طاووس از كتاب النشر والطىّ از حذيفة بن يمان نقل مىكند:
هنگامى كه على(عليه السلام) از يمن آمد و در مكه با پيامبر(صلى الله عليه
وآله)ملاقات كرد; ما در آنجا حاضر بوديم. روزى على(عليه السلام) رو به كعبه
نماز مىخواند كه به هنگام ركوع سائلى به وى مراجعه كرد. او در همان حالت ركوع،
حلقه انگشترش را به وى صدقه داد. در همين زمان رسول خدا كه در جاى ديگر بود،
تكبير گفت و آيهاى را كه خداوند درباره اين عمل على(عليه السلام)نازل كرده بود
قرائت كرد: «إنّما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و
يؤتون الزكاة و هم راكعون.» (مائده: 55); همانا سرپرست شما، خدا و رسولش و
مؤمنانى هستند كه نماز برپاى مىدارند و در حال ركوع زكات مىپردازند. پس از
قرائت آيه آن حضرت فرمود: برخيزيد تا صاحب اين صفات كه خدا او را توصيف كرده
است، بيابيم. به دنبال آن هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وارد مسجد
مىشد، با سائلى مواجه شد. آن حضرت از او پرسيد: از كجا مىآيى؟ جواب داد: از
پيش آن نمازگزار كه در حال ركوع اين حلقه انگشتر را به من داد. رسول خدا(صلى
الله عليه وآله) تكبير گفت و به سوى على(عليه السلام) رفت. آنگاه از او پرسيد:
اى على، امروز چه كار خيرى انجام دادهاى؟ على(عليه السلام)جريان را براى آن
حضرت بازگو كرد و پيامبراكرم براى سومين بار تكبير گفت.
حلبى مىنويسد: روايت شده است كه وقتى آيه «انما وليكم الله و رسوله...»
نازل شد، خداوند به پيامبر دستور داد كه ولايت على(عليه السلام)را اعلام كند،
اما آن حضرت(صلى الله عليه وآله)از اين امر نگران بود.98
بحرانى در البرهان از زيد بن ارقم روايت كرده است: رسول خدا عدهاى
را نزد خود فرا خواند كه من هم از جمله آنها بودم. او به ما فرمود كه
روحالامين، جبرئيل موضوع ولايت على بن ابيطالب را بر او نازل كرده است و با ما
مشورت كرد كه چگونه اين مطلب را در ايام موسم حج اعلام كند. ما نمىدانستيم كه
چه بگوييم و پراكنده شديم تا اينكه در جُحفه فرود آمديم و مشغول برپاكردن
چادرهاى خود بوديم كه ناگهان شنيديم رسول خدا با صداى بلند اعلام مىكند: اى
مردم! من فرستاده خدا هستم، پس دعوت كسى كه شما را به سوى خدا فرا مىخواند،
اجابت كنيد.
در آن هنگام كه هوا به شدت گرم بود به سوى او رفتيم. آن حضرت فرمود: اى
مردم! بعدازظهر عرفه چيزى بر من نازل شد كه آن را در دل نگاه داشتهام و همين
قلب مرا در فشار قرار داده است، زيرا خوف آن دارم كه اهل إفك آن را
تكذيب كنند. تا اينكه در اينجا خداوند دستور مؤكد به اعلان اين امر داده و
نازل فرموده است: «يا ايها الرسول بلّغ ما أنزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما
بلّغت رسالته و اللهُ يعصمك من الناس...»99،
اى پيامبر، آنچه را كه از سوى پروردگارت نازل شده است، ابلاغ كن و اگر چنين
نكنى، رسالت خودرابهانجامنرساندهاىوخداوند تو را از مردم حفظ مىكند.
مرحوم طبرسى در الاحتجاج با سند خود از شيخ طوسى از امام باقر(عليه
السلام) روايت مىكند: «هنگامى كه رسول خدا در محل وقوف اقامت كرد، جبرئيل بر
وى نازل شد و فرمود: اى محمد، خداوند عزوجل سلام مىرساند و مىفرمايد: هر آينه
أجل تو نزديك شده است و تو را خبر مىدهم از چيزى كه گريز و چارهاى از آن
نيست، پس به عهد خود وفا كن و وصيت خود را اعلام كن و علم خود و ميراث علوم
انبياى قبل و تمام آيات و نشانههاى پيامبران را به وصى و خليفه بعد از خود
تسليم كن. حجت كامل من بر بندگانمعلى بن ابيطالب است. او را به عنوان نشانه
هدايت در ميان مردم به پاى دار و عهد و ميثاق و بيعت با او را تجديد كن و بيعت
و ميثاقى را كه با من بستهاند متذكر شو، مبنى بر اينكه ولىّ من و مولاى
خودشان و مولاى هر مرد و زن مؤمنى علىبنابيطالب است و به درستى كه هيچ يك از
انبياى خودم را قبض روح نمىكنم، مگر بعد از اكمال دين و حجتم و اتمام نعمتم،
با اظهار ولايت نسبت به اوليايم و اظهار عداوت نسبت به دشمنانم. و اين كمال
توحيد و دين من است و اتمام نعمت بر بندگانم با پيروى و اطاعت از ولىّ من حاصل
مىشود و من هيچگاه زمين را بدون ولى و قيّم خودم باقى نمىگذارم تا آنها حجت
من بر بندگانم باشند. اى محمد، برخير و على را به عنوان ولى و جانشين خود معرفى
كن و از مردم بيعت بگير و عهد و ميثاقى را كه با من بستهاند، تجديد كن;
زيرا كه به زودى تو را پيش خودم مىبرم.»
امام باقر(عليه السلام) مىفرمايد: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خوف اين
را داشت كه قريش و منافقان آشوب برپا كنند و به دوران جاهليت بازگردند، زيرا
مىدانست كه دشمنى و كينه ديرينه و عميقى با على(عليه السلام)دارند. براى همين
از جبرئيل درخواست كرد كه از خدا بخواهد تا او را از شرّ مردم نگه دارد، لذا
اعلان ولايت على(عليه السلام) را به تأخير انداخت تا جبرئيل امان الهى را برايش
بياورد تا اينكه آن حضرت(صلى الله عليه وآله) به كراع الغميم رسيد. در آنجا
هم جبرئيل بر وى نازل شد و همان امر قبلى را بر وى نازل كرد، تا اينكه پيامبر
به منطقه غدير خم رسيد. در آنجا به هنگامى كه پنج ساعت از روز گذشته بود،
جبرئيل همراه با امان الهى نازل شد و آن حضرت را تحريص و تهديد كرد كه هرچه
سريعتر رسالت الهى را ابلاغ كند: «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و
ان لم تفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمك من الناس...»; اى پيامبر، آنچه را كه
از سوى پروردگارت بر تو نازل شده است، به مردم اعلان كن، اگر چنين نكنى، رسالت
الهى را به انجام نرساندهاى و همانا خداوند تو را از شرّ مردم نگه مىدارد...»100
عياشى از امام صادق(عليه السلام) روايت كرده است «وحى الهى درباره ولايت
على(عليه السلام)در منى نازل شده بود، اما رسول خدا از اعلان آن خوددارى كرد;
زيرا از واكنش مردم نسبت به اين دستور الهى خوف داشت. تا اينكه از مكه بازگشت
در حالى كه پنج هزار از اهل مكه او را مشايعت مىكردند.101
پس از اينكه به جحفه رسيد، جبرئيل نازل شد و فرمود: «يا ايها الرسول بلغ ما
انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس...»; و
پيامبر را از آنچه كه در منى از آن خوف داشت مطمئن كرد.
و طبرسى در جامعالاخبار با سند خود از امام صادق(عليه السلام)روايت
كرده است: «هنگامى كه رسول خدا از حجةالوداع فارغ شد، جبرئيل در مسير بازگشت
بر او نازل شد و اين آيه را قرائت كرد: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من
ربّك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس...» وقتى كه رسول
خدا اين سخن را شنيد، فرمود: به خدا قسم كه از اين مكان تكان نمىخورم تا دستور
پروردگارم را ابلاغ كنم.»102
علامه طباطبائى مىفرمايد: «بايد آيه سوم سوره مائده كه مىفرمايد: «يا ايها
الرسول بلغ ما انزل اليك من ربّك» و به احاديثى كه درباره آن از طرف شيعه و سنى
وارد شده و خبرهاى متواتر مربوط به حادثه غديرخم و اوضاع اجتماعى زمان رسول
خدا(صلى الله عليه وآله) دقت كرد. آنچه از دقت و تأمل در اين امور به دست
مىآيد، اين است كه امر ولايت چند روز قبل از غدير نازل شده بود، اما
پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اعلان آن واهمه داشت، زيرا مىترسيد كه مورد
قبول قرار نگيرد و يا نسبت به على(عليه السلام) سوءقصدى انجام گيرد و به دنبال
آن امر دعوت الهى مختل شود، از اينرو، اعلان اين امر را به تأخير مىانداخت و
امروز و فردا مىكرد تا اينكه آيه شصت و هفتم سوره مائده نازل شد. آنگاه
پيامبر(صلى الله عليه وآله)اين دستور الهى را اعلان كرد.
پس اين احتمال وجود دارد كه خداوند بخش اعظم سوره مائده را كه امر ولايت هم
در آن بوده است در روز عرفه بر پيامبراكرم نازل كرده باشد و آن حضرت آن را
تلاوت كرده باشد، اما بيان امر ولايت را تا غدير به تأخير انداخته باشد. در اين
صورت بعيد به نظر نمىرسد كه مقصود بعضى از روايات كه مىگويد: اين آيه در غدير
نازل شده است، تلاوت اين آيه به وسيله پيامبراكرم باشد و درصدد بيان شأن نزول
آيه بودهاند و بدين جهت گفتهاند كه اين آيه در روز غدير نازل شده است،
بنابراين هيچ منافاتى بين اين دو دسته از اخبار نيست.103
در غدير خم
در كتاب احتجاج طبرسى از امام باقر(عليه السلام) روايت شده است:
«هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به غدير خم، كه در سه مايلى جحفه قرار
دارد104، رسيد; جبرئيل وقتى كه پنج
ساعت از روز گذشته بود بر آن حضرت نازل شد و فرمود: «يا ايها الرسول بلغ ما
انزل اليك من ربك» و آن را به انجام اين دستور الهى بسيار ترغيب كرد. به دنبال
آن پيامبر دستور داد كه پيشافتادگان برگردند و عقبماندگان پيش بيايند و در آن
منطقه جمع شوند تا على(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود معرفى كند و آنچه
را كه خداوند درباره على(عليه السلام) نازل كرده است، به آنها ابلاغ كند و
خداوند به آن حضرت خبر داده بود كه او را از شر مردم در امان نگه مىدارد.
وقتى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دستور اجتماع مردم را داد، اوايل
كاروان به جحفه رسيده بود كه آن حضرت دستور داد تا بازگردند و افراد در همان جا
منتظر ماندند تا دنباله كاروان از راه برسد. به دستور جبرئيل آن حضرت كمى به
سمت راست مسير متمايل شد و در كنار مسجد الغدير مستقر شد. در آن منطقه
درختچههاى سلمه زيادى بود كه حضرت دستور داد تا زير اين درختچهها تميز شود و
با سنگ يك مكان مرتفعى ساخته شود تا او روى آن بايستد و بر مردم مشرف باشد.
از همان ابتدا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر بلندى ايستاد. على(عليه
السلام) هم يك درجه پايينتر از او ايستاده بود تا اينكه آن حضرت دست خود را
بر بازوى على(عليه السلام) زد و على(عليه السلام)دست خود را به سوى رسول خدا
دراز كرد. آن حضرت دست على(عليه السلام) را گرفت و بالا كشيد به طورى كه همرديف
رسول خدا شد.»105
در البرهان به نقل از زيدبن ارقم نقل شده است: «هنگامى كه شنيديم رسول خدا
اعلام مىكند: من فرستاده خدا هستم، دعوتكننده به سوى خدا را اجابت كنيد، به
سرعت به سوى آن حضرت رفتيم و ديديم كه از شدت گرما سر و پاهاى خود را با
لباسهايش پوشانده است. آن حضرت دستور داد كه خار و خاشاكهاى زير درختچهها
راتميز كنيد و پس از آن فرمود كه جهاز شتران و بار و بنديلهاى خودمان را
بياوريم. آنها را آورديم و روى هم چيديم و پارچهاى روى آنها كشيديم، آنگاه
رسول خدا بر بالاى آن ايستاد.»106
گرچه اين دو خبر تصريح نكردهاند كه اين كارها بعد از نماز ظهر بوده است،
اما خبرهاى زيادى به اين نكته تصريح كردهاند. به طور مثال، سيد بن طاووس از
كتاب النشر والطى از حذيفه بن يمان روايت مىكند: «رسول خدا(صلى الله
عليه وآله) به ما رسيد و اعلان كرد كه براى نماز جماعت جمع شويد! سپس ابوذر و
عمار و مقدار و سلمان را فرا خواند و فرمود كه ميان درختچهها را تميز كنند و
چادرى برپا نمايند. سپس فرمود كه سنگها را روى هم بچينند و منبرى درست كنند.
آنها چنين كردند تا طول منبر به اندازه قامت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
رسيد و سپس فرمود كه روى آن را با پارچه پوشانند. آنگاه بالاى اين منبر رفت.
او گاهى به راست و گاهى به چپ نگاه مىكرد و منتظر بود كه همه مردم جمع شوند.
پس از جمع شدن همه مردم، دست على(عليه السلام)را هم گرفت و او را بالاى منبر
برد. على در سمت راست رسول خدا و يك درجه پايينتر از او ايستاد.»107
در بشارة المصطفى از براء بن عازب و زيد بن ارقم اين مطلب را افزوده
است كه: ما در روز غدير كنار رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بوديم و شاخههاى
درخت را بالاى سرش نگه مىداشتيم.108
ابن حنبل به نقل از زيد بن ارقم افزوده است: آن حضرت دستور داد تا براى نماز
جمع شوند و نماز را به جاى آورد و براى در امان ماندن وى از نور خورشيد
پارچهاى را بر درختى انداخته بودند.109
تعداد شاهدان غدير
ابن شهرآشوب در كتاب مناقب خبر غيرمتعارفى را به صورت مرسل از
امام(عليه السلام)چنين نقل كرده است: «پيامبراكرم در روز غدير در ميان هزار و
سيصد مرد برخاست.»110 در حالى كه از
احتجاج از قول امام باقر(عليه السلام)نقل كرديم: «تعداد افرادى كه از مدينه و
اطراف آن و باديهنشينان به همراه پيامبر، حج را به جاى آوردند به هفتاد هزار
نفر يا بيشتر بالغ مىشد، به تعداد اصحاب موسى كه هفتاد هزار نفر بودند و از
آنها براى جانشينى هارون بيعت گرفت، اما پيمان را شكستند و از گوساله سامرى
پيروى كردند.111
البته اين خبر تعداد افراد مدينه و اطراف آن و باديه را با هم نقل كرد و
مشخص ننموده است كه تعداد هركدام چقدر بوده است، اما در دو خبرى كه از امام
صادق(عليه السلام)وارد شده است، به تعداد هر كدام اشاره شده است: در يكى از
آنها آمده است: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از مدينه براى حج خارج شد در
حالى كه پنج هزار نفر از اهل مدينه در مشايعت وى بودند و از مكه بازگشت در حالى
كه پنج هزار نفر از اهل مكه وى را مشايعت مىكردند; بنابراين ده هزار نفر از
اهل مكه و مدينه شاهد ولايت على(عليه السلام) بودند.»112
و در دومى آمده است: «هنگام بازگشت رسول خدا از حجةالوداع پنج هزارنفر از
اهالى مدينه همراه او بودند و ده هزار مرد از اهل يمن از مكه خارج شده بودند و
او را مشايعت مىكردند.»113
مطلب در اين خبر به اين صورت آمده است و در هيچ خبر ديگرى اين عدد يا چيزى
نزديك به آن ذكر نشده است كه همراه على(عليه السلام) يا بدون او براى حج آمده
باشند. از سوى ديگر، يمن در جنوب مكه و در سمت راست آن قرار دارد، در حالى كه
مدينه در شمال مكه قرار دارد، بنابراين همراهى آنان با رسول خدا تا جحفه و غدير
خم بسيار بعيد به نظر مىرسد، با توجه به اينكه پيامبراكرم(صلى الله عليه
وآله) دستور به مشايعت هم نداده بودند.114
تبريك و تهنيتگويى
حلبى از ابوسعيد خدرى روايت كرده است: سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود:
«اى مردم! به من تهنيت بگوييد، زيرا خدا مرا به نبوّت و اهلبيتم را به امامت
برگزيد.»115
و حميرى در قرب الاسناد با سند خود از امام صادق روايت كرده است:
«سپس به مردم دستور داد كه با على(عليه السلام) بيعت كنند و مردم چنين كردند.»116
قمى در تفسيرش از امام صادق(عليه السلام)روايت كرده است: «رسول خدا به مردم
فرمود درود بفرستيد به على به خاطر اميرالمؤمنين شدن.»117
و شيخ صدوق در أمالى با سند خود از ابن عباس روايت كرده است: «آن حضرت
به اصحاب خود فرمود كه يكى يكى به على(عليه السلام) به خاطر اميرالمؤمنين شدن
تبريك بگويند.»118
در جامعالاخبار آمده است: «اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نزد
اميرالمؤمنين آمدند و ولايتش را تبريك گفتند و اولين كسى كه به وى تبريك گفت،
عمر بن خطاب بود كه گفت: اى على، مولاى من، و مولاى هر مرد و زن مؤمنى گرديدى.»119
طبرسى در احتجاج با سند خود از امام باقر(عليه السلام) روايت كرده
است كه رسول خدا فرمود: «اى مردم، شما بيشتر از آن هستيد كه همگى بخواهيد در
يك وقت با من دست بيعت بدهيد. براى همين خداى متعال به من دستور داده است كه از
زبانهاى شما براى ولايت على و ائمهاى كه بعد از او مىآيند و از من و او
هستند، اقرار بگيرم، چنانكه به شما اعلام كردم كه ذريه من از صلب او هستند. پس
همگى بگوييد: ما شنيديم و مطيع و راضى هستيم و در مقابل آنچه از سوى پروردگار
درباره جانشينى على و اولادش ابلاغ كردى، تسليم هستيم. ما براين امر با قلبها
و جانها و زبانها و دستهايمان با تو بيعت مىكنيم و بر همين بيعت زندگى
مىكنيم و مىميريم و دوباره مبعوث مىشويم. ما در آن هيچ تغيير و تبديل و شك و
ريبهاى روا نمىداريم و عهدشكنى نمىكنيم و ميثاق خود را نقض نمىكنيم و از
خدا و تو و اميرالمؤمنين و اولادش كه از ذريه تو و از صلب على هستند و از حسن و
حسين مىآيند، اطاعت مىكنيم، زيرا جايگاه و منزلت آنها را مىدانيم.
مردم در جواب پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) فرياد زدند: شنيديم و امر خدا
و رسولش را با قلبها و زبانها و دستهايمان اطاعت كرديم. سپس به طرف على(عليه
السلام)رفتند و با او بيعت كردند و اولين كسانى كه با وى بيعت كردند، خلفاى
سهگانه بودند و بعد از آن مهاجرين و انصار و سپس بقيه مردم بر حسب مقام و
منزلتشان پيش آمدند و بيعت كردند... اين بيعتگيرى سه روز ادامه پيدا كرد و
هرگاه قومى با على(عليه السلام)بيعت مىكردند، رسول خدا مىفرمود: حمد و سپاس
خدايى راست كه ما را بر تمام جهانيان برترى داده است.120
مرحوم مجلسى پس از بيان اين خطبه مىنويسد: تمام اين خطبه را علىبن مطهر
حلى در كتاب العدد القويه با اسناد خود به زيد بن ارقم روايت كرده
است.121
شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: پس نماز ظهر را خواند... سپس به على(عليه
السلام)فرمود كه در خيمهاى كه در كنار خيمهاش بود بنشيند و به مردم دستور داد
كه گروه گروه نزد على بيايند و جانشينى و اميرالمؤمنين شدن وى راتبريك بگويند و
مردم اين كار را انجام دادند. سپس به همسرانش و زنان مؤمنين فرمود كه بر
على(عليه السلام)وارد شوند و اميرالمؤمنين شدنش را تبريك بگويند و آنها نيز
اين كار را كردند.122
نزول آيه اكمال
قديمىترين كتابى كه در خصوص نزول آيه اكمال در شأن حادثه غدير صحبت كرده و
در دسترس ما است، كتاب سليم بن قيس هلالى عامرى (متوفاى 80 هـ.ق) مىباشد كه آن
را از ابوسعيد خدرى چنين روايت كرده است: «هنوز پيامبر(صلى الله عليه وآله) از
روى منبر پايين نيامده بود كه آيه «اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم و رضيت
لكم الاسلام ديناً» نازل شد كه رسول خدا فرمود: الله اكبر بر اكمال دين، اتمام
نعمت و رضايت پروردگار از رسالتم و بر ولايت على(عليه السلام) بعد از من.123
در اين هنگام حسان بن ثابت عرض كرد: اى رسول خدا، اجازه بفرماييد تا ابياتى
درباره على بگويم: آن حضرت فرمود: با توكل به خدا، بگو. حسّان گفت: اى بزرگان
قريش، سخن مرا در حالى كه رسول خدا شاهد است، بشنويد: آيا ندانستيد كه محمد در
زير درختچههاى غدير خم برخاست و اعلام كرد، به اينكه جبرئيل از جانب خدا بر
او نازل شده و اعلام كرده است كه تو مصون هستى و سستى پيشه مكن و آنچه را كه
خداوند نازل كرده است به مردم ابلاغ كن، كه اگر چنين نكنى و از دستور خدا
سرپيچى كنى در اين صورت رسالت الهى را به آنها ابلاغ نكردهاى و از دشمنان
ترسيدهاى. پس رسول خدا برخاست و دست على را در دست راست خود گرفت و آن را بلند
كرد و با صداى بلند اعلام كرد: هر كدام از شما كه من مولاى او بودم و سخنان مرا
به خاطر مىسپرده و فراموش نمىكرده است، بداند: مولاى او بعد از من على است و
من فقط او را به عنوان مولاى شما معرفى مىكنم و بدان راضى هستم، پس اى خدا،
هركسى كه دوستدار على بود، او را دوست بدار و هركس كه دشمن على بود با او دشمن
باش. و اى پروردگار، كسانى كه او را يارى مىكنند، يارى كن، زيرا كه آنها امام
هدايت را كه همانند ماه درخشنده است يارى مىكنند و اى پروردگار من، هركس كه
على را خوار مىشمارد او را خوار گردان و در روز قيامت كه براى حساب نگه داشته
مىشوند، آنها را عذاب كن.124
مرحوم كلينى در روضه كافى از امام باقر(عليه السلام) روايت مىكند:
پيامبراكرمبه حسان بن ثابت فرمود: مادامى كه از ما دفاع مىكنى، مؤيد به
روحالقدس باشى.125 يا فرمود: اى
حسان تا هنگامى كه ما را با زبانت يارى كنى، مؤيد به روحالقدس هستى.126
درخواست عذاب!
گفتيم كه در احتجاج به نقل از امام باقر(عليه السلام) آمده است: «مردم به
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) هجوم آوردند تا بيعت كنند و
بيعت كردن تا سه روز ادامه داشت.»127
از امام صادق(عليه السلام) در جامعالاخبار آمده است: «پس از سه روز،
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جاى خود نشسته بود كه مردى از قبيله بنى مخزوم
كه عمر بن عتيبه ناميده مىشد، پيش آمد و گفت: اى محمد! مىخواهم از تو درباره
سه چيز سؤال كنم. آن حضرت فرمود: آنچه را كه مىخواهى بپرس، آن مرد پرسيد: بگو
كه آيا شهادت به لا اله الا الله و محمد رسول الله از جانب توست يا از جانب
پروردگارت؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: وحى از سوى خداست و سفير الهى جبرئيل است
و من اعلامكننده هستم و آن را اعلام نكردم مگر به دستور پروردگارم.
آن مرد پرسيد: بگو كه آيا نماز وزكات و حج و جهاد از جانب توست يا از جانب
پروردگارت؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله) همانند قبل به او جواب داد.
آن مرد پرسيد: بگو كه آيا اين ـ و به على(عليه السلام) اشاره كرد ـ و سخنانت
درباره او كه گفتى: من كنتُ مولاه... از جانب توست يا از جانب پروردگارت؟
پيامبر همانند قبل به او جواب داد.
در اين حال مرد مخزومى صورتش را به سوى آسمان گرفت و گفت: خدايا، اگر محمد
در آنچه كه مىگويد راستگوست، پس قطعهاى از آتش را بر من فروفرست! و آنگاه
بلند شد و برگشت.
به خدا قسم كه هنوز خيلى دور نشده بو دكه ابر سياهى بر او سايه انداخت و رعد
و برقى از آن برخاست و صاعقهاى از آن بر اين مرد اصابت كرد و او را سوزنيد.
آنگاه جبرئيل نازل شد و اين سوره را نازل كرد: «سأل سائل بعذاب واقع للكافرين
ليس له دافع»128
كافرشدن بعد از مسلمانى
عياشى در تفسير خود از امام صادق(عليه السلام) روايت كرده است: پس از آنكه
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در غدير خم آن سخنان را درباره على(عليه
السلام)اعلان كرد و افراد به استراحتگاههاى خود رفتند، مقداد بن أسود كندى از
كنار جمعى گذشت كه مىگفتند: به خدا قسم اگر از ياران كسرى و قيصر بوديم، الان
لباسهاى ابريشمى و نرم در تن داشتيم. در حالى كه الان با او (محمد) هستيم و
لباسهاى خشن مىپوشيم و غذاهاى خشن مىخوريم و حالا هم كه مرگش نزديك شده، على
را جانشين خود كرده است...
مقداد از دست آنها عصبانى شد و گفت: به خدا قسم كه رسول خدا(صلى الله عليه
وآله) را از گفتههاى شما آگاه خواهم كرد. به دنبال آن نزد رسول خدا رفت و او
را از گفتههاى آنها باخبر كرد. آنها نزد پيامبراكرم آمدند و در مقابلش زانو
زدند و گفتند: اى رسول خدا، قسم به خدايى كه تو را به حق فرستاده است، ما چنين
نگفتهايم.
در اين حال جبرئيل نازل شد و فرمود: «به خدا قسم مىخورند كه نگفتهاند، در
حالى كه در واقع كلمات كفرآميز را گفتهاند و بعد از مسلمانى به كفر
گرويدهاند.» اى محمد، اينها در شب عقبه عليه تو توطئه كردند، اما به مقصود
نرسيدند... .
و از جابر بن ارقم از برادرش زيد بن ارقم روايت كرده است: در كنار خيمه من،
خيمه سه نفر از افراد قريش بود و من با حذيفه بن يمان در خيمه به سر مىبرديم
كه شنيديم يكى از آنها مىگويد: به خدا قسم كه محمد بسيار نادان خواهد بود،
اگر گمان كند كه كار على بعد از او سامان مىگيرد! و ديگرى گفت: آيا نديدى كه
هنگام اعلان جانشينى، ابن ابى كبشه مىخواست غش كند؟! و سومى گفت: او ديوانه يا
نادان است، به خدا قسم كه آنچه را او مىگويد، هرگز سامان نخواهد گرفت!
در اين حال حذيقه گوشه چادر را بلند كرد و سر در چادر آنها كرد و گفت: هرچه
را بخواهيد، مىگوييد در حالى كه رسول خدا در ميان شما و وحى الهى عليه شما
نازل مىشود؟! به خدا قسم كه سخنان شما را به اطلاع او مىرسانم! آنها گفتند:
اى حذيفه، تو در اينجا بودى و سخنان ما را شنيدى؟ آن را مخفى نگه دار، زيرا هر
همسايهاى بايد امانتدار باشد!
اما حذيفه گفت: اين از مجالسى نيست كه بايستى امانت آن را حفظ كرد. من
خيرخواه خدا و رسولش نخواهم بود، اگر سخنان شما را براى آن حضرت بازگو نكنم.
آنها گفتند: اى حذيفه، هركارى مىخواهى بكن. به خدا قسم كه ما قسم ياد خواهيم
كرد كه چنين چيزى نگفتهايم و تو به ما دروغ بستهاى. آيا گمان مىكنى كه در
اين صورت تو را تصديق كند و ما سه نفر را تكذيب نمايد؟!
حذيفه گفت: وقتى كه من خيرخواه خدا و رسولش باشم، از هيچ چيزى نمىترسم و
شما هرچه را مىخواهيد، بگوييد. سپس نزد رسول خدا رفت و سخنان آن عده را بازگو
كرد. آن حضرت شخصى را به دنبال آنها فرستاد تا بيايند. سپس از آنها پرسيد: چه
چيزى گفتهايد؟ گفتند: به خدا قسم كه چيزى نگفتهايم و دروغ به عرض شما
رساندهاند و ما آن را تكذيب مىكنيم.
در همان حال جبرئيل نازل شد و فرمود: «يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا
كلمة الكفر بعد اسلامهم»، به خدا قسم مىخورند كه آن را نگفتهاند، در حالى كه
واقعاً آن كلمات كفرآميز را گفتهاند و بعد از مسلمان شدن، كافر گرديدند.129
قمى در تفسير خود مىنويسد: چهارده نفر از اصحاب رسول خدا جلسهاى تشكيل
دادند و توطئه قتل آن حضرت را ريختند. آنها در گردنه هرشى كه بين
جحفه و ابواء130 قرار
دارد، كمين كردند به اين صورت كه هفت نفر در سمت راست تنگه و هفت نفر در سمت چپ
آن مستقر شدند تا ناقه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را برمانند.
پس از فرا رسيدن شب، رسول خدا در آن شب از لشكر اسلام جلو افتاد او در حالى
كه پيش مىرفت بر روى ناقهاش به خواب رفت. وقتى كه به نزديكى گردنه رسيد،
جبرئيل خبر داد كه فلانى و فلانى و... براى تو كمين كردهاند! هنگامى كه رسول
خدا به نزديكى گردنه رسيد، آنها را با اسمهايشان صدا زد. وقتى كه صداى آن
حضرت را شنيدند، فرار كردند و در ميان جمعيت خود را گم كردند. پس از آنكه رسول
خدا از گردنه گذشت اين عده نزد آن حضرت آمده و به خدا قسم خوردند كه قصدى عليه
او نداشتهاند. پس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «يحلفون بالله ما قالوا
و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و همّوا بما لم ينالوا...»131
پىنوشتها:
1ـ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 68
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص
390 به نقل از فروع كافى، ج 1، ص 233
3ـ همان، ج 21، ص 396 به نقل از فروع كافى،
ج 1، ص 234
4ـ فروع كافى، ج 1، ص 223
5ـ الاحتجاج، ج 1، ص 68
6ـ بحارالانوار، ج 21، ص 39 به نقل از
فروع كافى، ج 1، ص 233
7ـ سيره ابن هشام، ج 4، ص 248
8ـ همان، ج 21، ص 390 و 395 به نقل از فروع
كافى، ج 1، ص 233 و 234
9ـ الاحتجاج، ج 1، ص 68
10ـ بحارالانوار، ج21، ص399 بهنقلاز
فروعكافى، ج1، ص 233
11ـ همان، ج 21، ص 395 به نقل از فروع كافى،
ج 1، ص 234
12ـ همان، ج 21، ص 399 به نقل از فروع
كافى، ج 1، ص 235
13ـ همان، ج 21، ص 396 به نقل از فروع كافى، ج
1، ص 234
14ـ يعنى پنبهاى را در پارچهاى بپيچ و در
محل قرار بده تا از خونريزى جلوگيرى كند.
15ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 36 / شيخ طوسى
خلاصه خبر را در امالى خود، حديث 895، آورده است.
16ـ بحارالانوار، ج21،ص379بهنقلاز
فروع كافى، ج 1، ص 277
17ـ همان، ج 21، ص 379 به نقل از فروع كافى،
ج 1، ص 289
18ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1089ـ 1090 و
در اعلام الورى آمده است آن حضرت به خاطر زايمان اسماء بنت عميس آن شب
را در آنجا توقف كرد.
19ـ بحارالانوار، ج 21، ص 390 به نقل
از فروع كافى، ج 1، ص 233،234و245. و آن حضرت در سفر نمازجمعه را برگزار نكرد.
20ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1089 و در آن
آمده است: آن حضرت بين مكه و مدينه نمازها را دو ركعتى به جاى مىآورد در حالى
كه در امنيت بود و خوفى در كار نبود.
21ـ بحارالانوار، ج 21، ص 390، به نقل
از فروع كافى، ج 1، ص 233 مطلب به همين صورت آمده ولى آنچه در حديث و
فقه معروف مىباشد اين است كه آن حضرت(صلى الله عليه وآله) حجّ قِران به جاى
آورد،چنانكهدرالروضةالبهيه، ج1، ص174،چاپقاهرهآمدهاست.
22و 23ـ
مغازى واقدى، ج 2، ص 1090ـ1091 به نقل از امّ سلمه و ابن عباس و ناجية.
24ـ بحارالانوار،ج21،ص396بهنقل از
فروع كافى، ج 1، ص 234
25ـ همان، ج 21، ص 401 به نقل از فروع كافى،
ج 1، ص 259 و در مغازى واقدى، ج 2، ص 1090 آمده است كه آن حضرت در إزار ورداى
صحارى محرم شد.
26ـ بحارالانوار،ج21،ص390بهنقل از
فروع كافى، ج 1، ص 233
27ـ همان، ج 21، ص 395 به نقل از فروع كافى، ج
1، ص 234
28ـ شيخ مفيد، ارشاد، ج 1، ص 173
29ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1092ـ1097
30ـ ارشاد، ج 1، ص 172
31ـ سيره ابن اسحاق، ج 4، ص 248
32ـ بحارالانوار، ج 21، ص 39 به نقل
از:
فروع كافى، ج 1، ص 233 / بحارالانوار، ج 21، ص 395 به نقل از
فروع كافى، ج 1، ص 234 / بحارالانوار، ج 21، ص 389 به نقل از سرائر
ابن محبوب.
33ـ بحارالانوار، ج 21، ص 396 به نقل
از فروع كافى، ج 1، ص 234 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1097 و آن حضرت فرمود:
پروردگارا، بر شرافت و عظمت و كرامت و مهابت و نيكى اين خانه بيفزا.
34ـ بحارالانوار، ج 21، ص 402 به نقل
از فروع كافى، ج 1، ص 283/ مغازىواقدى،ج2، ص 1098 و فرمود: بسم
الله و الله اكبر.
35ـ همان، ج 21، ص 390 به نقل از فروع كافى، ج
1، ص 223 / همان، ج 21، ص 395 به نقل از فروع كافى، ج 1، ص 234 / همان به نقل
از فروع كافى، ج 1، ص 234
36ـ بحارالانوار، ج 21، ص 404 اين چيزى
است كه در صحيح مسلم، ج 4، ص 36 از امام صادق از امام باقر(عليه السلام)
روايت شدهاست.
37ـ همان، ج 21، ص 396 به نقل از فروع كافى،
ج 1، ص 234 و 284 و مغازى واقدى، ج 2، ص 1098
38ـ همان، ج 21، ص 404 و اين همان چيزى است كه
در صحيح مسلم، ج 4، ص 36 و مغازى واقدى، ج 2، ص 1099 آمده است.
39ـ همان،، ج 21، ص 396 به نقل از فروع
كافى، ج 1، ص 234
40ـ واقدى مىنويسد: اين حُلّهها، خمس غنائم
بوده است و مفيدى مىنويسد: اينها جزيه نصاراى نجران بوده است.
41و 42 مغازى
واقدى، ج 2، ص 1080
43ـ ارشاد، ج 1، ص 172ـ173 و ابن اسحاق
آن را در سيره ج 4، ص 250 ذكر كرده، الا اينكه گفته است: هنگامى كه سپاهش
نزديك شد، بيرون رفت تا همراه آنها وارد مكه شود.
44ـ بحارالانوار، ج21،ص391بهنقلاز:
فروع كافى، ج 1، ص 233
45ـ ارشاد، ج 1، ص 173ـ174
46ـ هنگامى كه محرم بودن حجاج به طول مىكشيد،
آنان براى جلوگيرى از ژوليدگى و شپش زدگى و كثيف شدن موهاى خود، بدان صمغ يا
خطمى (گلى خوشبو) مىماليدند.
47ـ سيره ابن اسحاق، ج 4، ص 248ـ249 و
واقدى هم آن را در مغازى ج 2، ص 1092 روايت كردهاست.
48ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1100
49ـ بحارالانوار، ج21، ص392 به نقل از
فروع كافى ج 1، ص 233
50ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1100
51ـ سيره ابن اسحاق، ج 4، ص 250
52ـ ارشاد، ج 1، ص 173
53و 54ـ
مغازى واقدى، ج 3، ص 110
55ـ بحارالانوار، ج 21، ص 392 به نقل
از فروغ كافى، ج 1، ص 233. در مغازى واقدى، ج 2، ص 1101 آمده است: آن حضرت در
جايى كه امروزه دارالاماره است، فرود آمدند.
56ـ همان، ج 21، ص 405 به نقل از المنتقى و در
صحيح مسلم، ج 4، ص 36 به نقل از امام صادق(عليه السلام) از امام باقر(عليه
السلام) از جابربن عبدالله و در مغازى واقدى، ج 2، ص 1101
57ـ همان، ج 21، ص 395، به نقل از فروع كافى،
ج 1، ص 234
58ـ بقره: 199.
بنابراين،نزولاينآيهدرسالدهمهجرىبوده است.
59ـ بحارالانوار، ج 21، ص 392 به نقل
از فروع كافى، ج 1، ص 233 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1102
60ـ بحارالانوار، ج 21، ص 405 / صحيح
مسلم، ج 4، ص 36 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1101
61ـ بحارالانوار، ج 2، ص 932 / فروغ
كافى، ج 1، ص 233 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1101
62ـ امالى شيخ مفيد، ص 161
63ـ بحارالانوار،ج21،ص392به نقل از
فروع كافى، ج 1، ص 233
64ـ همان، ج 21، ص 405 و آنچه كه در صحيح
مسلم، ج 4، ص 36 از امام صادق(عليه السلام)از امام باقر(عليه السلام) از جابر
روايت شده است و بنابراين، اولين خطبه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در عرفات
بوده است.
65ـ تحف العقول، ص 29
66ـ بحارالانوار، ج 21، ص 405 / مغازى
واقدى، ج 2، ص 1102
67ـ توبه: 36
68ـ حجرات: 10
69ـ باب 36 و قسمت آخر از ج 21 بحارالانوار
درباره حجةالوداع و حوادث مربوط به آن است كه از صفحه 378 تا صفحه 413 را شامل
مىشود.
70ـ حجرات: 13
71ـ تحف العقول، ص 29 ـ 30 / تاريخ
يعقوبى، ج 2، ص 111 كه در آن حديث ثقلين هم آمده است.
72ـ مغازى واقدى، ج 3، ص 1102
73ـ بحارالانوار، ج 21، ص 405 به نقل
از المنتقى، صحيح مسلم، ج 4، ص 36 به نقل از امام باقر(عليه السلام) از امام
صادق(عليه السلام) از جابر.
74ـ همان به نقل از فروع كافى، ج 1، ص 233
75ـ بحارالانوار، ج 21، ص 393 از فروع
كافى، ج 1، ص 233
76ـ همان، ج 21، ص 394، از فروع كافى، ج 1، ص
295 ـ 296
77ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1106 ـ 1107
78ـ همان به نقل از ابوجعفر
79ـ بحارالانوار، ج 21، ص 406 به نقل
از المنتقى ما فى صحيح مسلم، ج4،ص36بهنقلازامامصادق(عليه السلام) از امام
باقر(عليه السلام) از جابر
80ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1107 ـ 1108
81ـ بحارالانوار، ج 21، ص 406 به نقل
از المنتقى، ج 4، ص 36 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1108 به نقل از ابن عباس.
82ـ بحارالانوار، ج 21، ص 393 به نقل
از فروع كافى، ج 1، ص 234 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1108 به نقل از على(عليه
السلام)
83ـ بحارالانوار، ج 21، ص 400 به نقل
از فروع كافى، ج 1، ص 235. اما در تاريخ مدينه منوره، ج 2، ص 617 از ابن شبة
آمده است: عبدالله بن زيد سر آن حضرت را در همان لباس احرامش تراشيد و
پيامبر(صلى الله عليه وآله) احرامى خود را به او بخشيد. پس از آن محمدبن
عبدالله بن زيد مىگفت: موهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه با حنا و گل خطمى
خضاب شده است، نزد ما است.
84ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1108ـ 1109
85ـ بحارالانوار، ج 21، ص 380 به نقل
از فروع كافى، ج 1، ص 303 به نقل از امام جواد(عليه السلام) / واقدى هم آن را
در مغازى، ج 2، ص 1109 به نقل از جابر نقل كرده است.
86ـ بحارالانوار، ج 21، ص 406، به نقل
از المنتقى، ج 4، ص 36 و در مغازى واقدى، ج 2، ص 1110
87ـ همان، ج 21، ص 393 به نقل از فروع كافى، ج
1، ص 234
88ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1110
89ـ همان، ج 2، ص 1110 ـ 1111
90ـ تفسير قمى، ج 1، ص 171 و 172 و در
حاشيه آن از صحيح بخارى، ج 2، ص 145 و 149 و ج 3، ص 79، ج 4، ص 87، باب حوض اين
بحث آمده است.
91ـ همان، ج 1، ص 173 و ج 2، 446 و 447. وى آن
را بدون سند نقل كرده است.
92ـ بحارالانوار،ج21،ص393به نقل از
فروع كافى، ج 1، ص 234
93ـ الميزان، ج 5، ص 157
94ـ تفسير عياشى، ج 1، ص 288
95ـ الميزان، ج 5، ص 163 ـ 168 /
الدرالمنثور، ج 2، ص 285ـ289
96ـ براى مطالعه بيشتر به كتاب آيات
الغدير، ص 264ـ 268 مراجعه كنيد.
97ـ مناقب آل ابىطالب، ج 3، ص 33 و شايد آنچه
را كه عياشى در تفسير خود (ج 1، ص 327) از عمار بن ياسر روايت كرده است كه وقتى
اين آيه نازل شد، پيامبر آن را براى ما خواند و سپس فرمود: «من كنت مولاه فعلى
مولاه» از حلبى باشد.
98ـ از البرهان در بحارالانوار، ج 37، ص 151 ـ
152 و به نقل از عياشى كه آن را در تفسير عياشى نيافتيم.
99ـ الاحتجاج، ج 1، ص 69و70.
100ـ اين سخن وى بعد از آن است كه گفته
است:«پنج هزار نفر از اهل مدينه همراه پيامبر بودند.» بنابراين، ده هزار شاهد
جريان غدير بودهاند.
101ـ تفسير عياشى، ج 1، ص 332
102ـ جامع الاخبار، ص 10ـ13 و از او در
بحارالانوار، ج 37، ص 165ـ166
103ـ الميزان، ج 5، ص 196ـ197
104ـ در معجم البلدان، ج 2، ص 389 آمده است:
خم منطقهاى بين مكه و مدينه و در نزديكى جحفه است.
105ـ الاحتجاج، ج 1، ص 70ـ76
106ـ البرهان،ج2،ص145 و از او در
بحارالانوار، ج 37، ص 152
107ـ الاقبال، ج 2، ص 240ـ241 /
بحارالانوار، ج 37، ص 149; مناقب، ج 3، ص 45
108ـ بشارةالمصطفى، ص 166، چنانكه در
بحارالانوار، ج 37، ص 168 و 223 آمده است و العمده تأليف ابن بطريق حلى، ص 92
به نقل از مسند احمد، ج 4، ص 281
109ـ بحارالانوار، ج 37، ص 183 به نقل از
ابن حنبل. در اين فصل بيش از ده خبر آورده شده و در آنها آمده است كه خطبه بعد
از نماز ظهر ايراد شده است كه مى توان به صفحه هاى 119، 121، 139، 149، 154،
159، 191، 189، 204 مراجعه كرد.
110ـ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 35. احتمال
قوى اين است كه اين خبر را از تفسير فرات كوفى از قول ابوذر غفارى نقل كرده
باشد، ص 516
111ـ الاحتجاج، ج 1، ص69
112ـ تفسير عياشى، ج 1، ص 332
113ـ جامع الاخبار،
ص10ـ13وازاودربحارالانوار،ج27،ص 165
114ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 27، ص
150 از كتاب مناقب ابن جوزى نقل كرده است: صد و بيست هزار نفر از صحابه و اعراب
و افرادى كه در اطراف مكه و مدينه ساكن بودند، همراه آن حضرت بودند، بنابراين
احتمال دارد كه آنچه در روايات ائمه(عليهم السلام) آمده است مبنى بر اينكه ده
الى بيست هزار نفر از اهل مدينه و مكه در غدير حاضر بودهاند، اشاره بر صحابه
آن حضرت داشته باشد.
115ـ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 45ـ46
116و 117ـ
بحارالانوار، ج 37، ص 119، حديث 7 و از تفسير عياشى، ج 37، ص 138/ ص 120
118ـ همان، ج 37، ص 111 و در مناقب از ثعلبى
به نقل از كلبى، ج 3، ص 29
119ـ جامعالاخبار، ص 10 و از او در
بحارالانوار، ج 37، ص 166 و مناقب آن را از خبر ابوسعيد حذرى و از شرف
المصطفى از براء بن عازب و از التمهيد باقلانى نقل كرده است و معناى
آن را هم از سمعانى ذكر كرده است و در بحارالانوار، ج 37، ص 107 از
أمالى شيخ صدوق از ابى هريره آمده است و فخر رازى آن را در تفسير مفاتيح الغيب،
ج 3، ص 433 آورده است و علامه امينى در الغدير، ج 1، ص 272 ـ 282 به طور مفصل
اين مطلب را از 60 مصدر نقل كرده است.
120ـ احتجاج، ج 1، ص 82 ـ 84 و اين را قبل
از او شهيد فتال نيشابورى به صورت موسل در روضة الواعظين، ص 109 ـ 121 روايت
كرده است كه سيزده صفحه از كتاب را از ص 68 تا 84 شامل شده است. و اين در حالى
است كه در تفسير فرات كوفى، ص 505، حديث 663 از امام صادق(عليه السلام) از ابن
عباس روايت شده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله)برخاست و خطبه كوتاهى ايراد
كرد.
121ـ بحارالانوار، ج 37، ص 218. چنانكه نقل
شد اين خطبه سيزده صفحه از كتاب احتجاج را شامل شده است. و سيد بن طاووس سه
صفحه از اين خطبه را در اقبال، ج 2، ص 245 ـ 247 به نقل از كتاب النشرو الطى
روايت كرده است كه مؤلفش آن را به پادشاه مازندران، رستم بن على به هنگامى كه
وارد رى شد، هديهكرد.اوآن راباسلسلهسندخوداززيدبنارقمروايت كرده است.
122ـ ارشاد، ج 1، ص 176
123ـ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 828
124ـ سليم بن قيس، ج 2، ص 828 ـ 829. علامه
امينى در الغدير، ج 2، ص 34ـ 39 بيشتر از بيست منبع از خاصه و بيشتر از ده
منبع از عامه در مورد سند اين شعرآورده است، اما در ديوان چاپ شدهاش به هيچ
كدام اشاره نكردهاند!!
125ـ روضه كافى، ص 89، حديث 75 و از امام
صادق(عليه السلام) در جامعالاخبار، ص 11 آمده، چنانكه در بحارالانوار، ج 37،
ص 166 بدان اشاره شده است.
126ـ ارشاد، ج 1، ص 177 و افزوده است:
پيامبراكرم دعا را مشروط به نصرت و يارى كرد، زيرا عاقبت امر حسّان را مىدانست
كه به مخالفين خواهد پيوست.
127ـ احتجاج، ج 1، ص 84
128ـ جامع الاخبار، ص 11. چنان كه در
بحارالانوار، ج 37، ص 167 بدان اشاره شده است.
129ـ تفسير عياشى، ج 2، ص 98ـ100.
130ـ به نقشه صفحه 40 در اطلس تاريخ اسلام
مراجعه كنيد.
131ـ تفسير قمى، ج 1، ص 175 و مثل همين در
اقبال، ج 2، ص 249 از كتاب النشروالطى نقل گرديده است.