توحيد در سيره پيشوايان ‏‏

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى ‏


پيش سخن
توحيد و اعتقاد به يكتايى و بى همتايى خدا در همه ابعاد, اساس و پايه هر دين حق, و نخستين سخن پيامبران خدا است كه در سرلوحه برنامه آنها و پيروانشان مى درخشد. و به عكس, شرك و بت پرستى و هرگونه انحراف از صراط توحيد, آفت بزرگ براى انسانيت و آتش شعله ور براى سوزاندن كرامت و كمال انسانى است, صلابت و موضع گيرى قاطع پيامبران در تثبيت توحيد و مبارزه با شرك به قدرى جدى و شكست ناپذير بود كه در راه توحيد در سخت ترين شرايط و فضاسازىهاى مشركان ايستادگى نمودند, و حتى در اين راستا به شهادت رسيدند.

در قرآن آمده: ((وكاين من نبى قاتل معه ربيون كثير))(1) و چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنها (در راه مبارزه با شرك) با مشركان جنگيدند.
و در ذيل آيه 21 و 22 آل عمران روايت شده: يهود عنود, قبل از اسلام, در يك روز, چهل و سه نفر از پيامبران بنى اسرائيل را كشتند, كه آنها براساس شريعت موسى(ع) مردم را به توحيد دعوت كرده و از شرك برحذر مى داشتند, در همان روز 112 نفر از عابدان و صالحان به دفاع از پيامبران شهيد برخاستند, و به امر به معروف و نهى از منكر پرداختند, يهوديان سنگدل در همان روز, آن 112 نفر را قتل عام كردند(2) و در آيه 8 سوره بروج مى خوانيم: ((وما نقموا منهم الا ان يومنوا بالله العزيز الحميد))(3) هيچ ايرادى بر آنها (يكتاپرستان) نداشتند, جز اين كه آنها به خداوند عزيز و حميد ايمان آورده بودند.

امام صادق(ع) پس از تلاوت اين آيه فرمود: ((قبل از شما قومى بودند كه آنها را به دليل توحيد و مبارزه با شرك مى سوزاندند و با اره قطعه قطعه مى نمودند, و در شكنجه هاى بسيار سخت قرار مى دادند, ولى آنها با كمال ايستادگى در راه توحيد و دورى از شرك, مقاومت مى نمودند.))(4)
و از حضرت على(ع) نقل شده خداوند پيامبرى از ميان مردم حبشه به سوى مردم مبعوث كرد, او مردم را به توحيد و مبارزه بر هر گونه شرك دعوت نمود, مردم آن پيامبر را تكذيب كردند, و با او و يارانش جنگيدند, سرانجام گروهى از ياران آن پيامبر را كشتند, و گروهى را با آن پيامبر اسير نمودند, سپس گودالى را پر از آتش نموده, و مردم را كنار آن دعوت مى نمودند و به آنها مى گفتند هر كس در آيين ما است, كنار برود, و هر كس, دين اين گروه را دارد, بايد خودش را در درون آتش بيفكند, آن پيامبر و يارانش كه براى شهادت از همديگر پيشى مى گرفتند, در آن آتش سوختند, و دست از توحيد برنداشتند, در اين هنگام يك بانوى خداپرست را همراه فرزند خردسالش آوردند, او هنگامى كه به اجبار مشركان مى خواست خود را به آتش بيفكند, عطوفت مادرى نسبت به كودك شيرخوارش به هيجان آمد و مانع از اين كار شد, آن كودك صدا زد: ((مادرم نترس هم خود را و هم مرا به آتش بيفكن, ((ان هذا والله فى الله قليل))(5) سوگند به خدا اين در راه خدا چيز اندكى است.

تاريخ اسلام, به ويژه در صدر اسلام در مكه, نيز پر از اين حوادث است, كه پيامبر اسلام(ص) و يارانش در راه تثبيت توحيد و مبارزه با شرك, هرگونه شكنجه ها را تحمل نموده, و با كمال قاطعيت, از حريم توحيد دفاع مى نمودند, و در اين راه عده اى شهيد شدند, و سرانجام همه بت ها و مظاهر بت پرستى را در سراسر جزيره العرب نابود نموده, و سرزمين ها را از لوث وجود بت ها پاك سازى نمودند.

توحيد داراى شاخه ها و ابعاد گوناگون است كه چهارشاخه اصلى آن عبارتند از: توحيد ذات, توحيد صفات, توحيد عبادت (يعنى پرستش تنها به ذات پاك خدا اختصاص دارد) و توحيد افعال, كه هر يك به شعبه هاى ديگرى تقسيم مى گردد, اهداف پيامبران در سرلوحه برنامه هايشان استقرار توحيد در همه ابعادش در همه عرصه ها بود, روشن است كه چنين كارى همراه مبارزه شديد با هرگونه شرك جلى و خفى در همه ابعاد آن مى باشد, از اين رو آنها همه مظاهر شرك را براى مردم تبيين مى كردند, تا روح و روان آنها را براى زمينه سازى و گرايش به توحيد آماده نمايند. تا اين حد كه پيامبر(ص) به يكى از اصحاب به نام عبدالله بن مسعود فرمود:
((اياك ان تشرك بالله طرفه عين, و ان نشزت بالمنشار, إو قطعت او صلبت, او احرقت بالنار))(6) از همتا قراردادن براى خدا حتى به اندازه يك چشم برهم زدن اجتناب كن, هرچند با اره تو را بريده بريده كنند, يا تو را پاره پاره نموده و يا به دار بياويزند و يا با آتش بسوزانند.))

توحيد در سيماى پيامبر و على در دوران كودكى
در تاريخ زندگى درخشان پيامبر(ص) آمده, هنگامى كه آن حضرت در دوران شيرخوارگى به حليمه سعديه سپرده شد, در آن هنگام كه سه ساله بود, روزى به مادر رضاعى خود حليمه كه در بيابان چادرنشين بود گفت ((اى مادر چرا دو نفر از برادرانم (منظور فرزندان حليمه هستند) را در روز نمى بينم؟ حليمه عرض كرد: آنها روزها براى چراندن گوسفندها به صحرا مى روند, و اكنون در بيابان هستند. پيامبر(ص) فرمود: دوست دارم من نيز همراه آنها به صحرا بروم.
حليمه به او پاسخ مثبت داد, صبح بعد روغن بر موى سر محمد(ص) زد, و سرمه بر چشمش كشيد, و يك مهره يمانى (براى حفاظت او) به گردنش آويخت.
محمد(ص) كه در همان دوران كودكى به طور دقيق همه ابعاد توحيد را رعايت مى كرد, بى درنگ مهره را از گردنش بيرون آورد و به دور افكند, سپس به حليمه رو كرد و فرمود: ((مهلا يا اماه! فان معى من يحفظنى))(7) مادرجان آرام بگير, اين چيست؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند.)) (نه مهره يمانى)
و در زندگى تابان حضرت على(ع) در دوران كودكى آمده: روزى ابوطالب پدر بزرگوارش به خانه آمد و به همسرش فاطمه بنت اسد چنين گفت: ((امروز چيز عجيبى از على(ع) ديدم, او را ديدم (كه در دوران كودكى بود) بت ها را مى شكند, ترسيدم كه بزرگان مشرك قريش با خبر شده و به او آسيب برسانند.))

فاطمه مادر على(ع) گفت: شگفتا! من خبرى عجيب تر از اين به تو بدهم, آن هنگام كه على(ع) كودك و در رحم من قرار داشت, كنار كعبه براى طواف رفتم, مشغول طواف به قصد پرستش خدا (نه پرستش بتها) شدم, بت پرستان بت ها را در محلى در كنار كعبه نهاده بودند, وقتى كه در طواف كعبه به روبروى آن محل مى رسيدم, على(ع) در رحم من آن چنان دو پاى خود را فشار مى داد كه من از نزديك شدن به جايگاه بت ها ناتوان مى شدم و احساس مى كردم كه اگر فرضا (به فرض محال) بخواهم به سوى بت ها بروم, على(ع) از رفتن من به آن سو جلوگيرى مى كند, و نيز احساس مى كردم كه حضرت على(ع) از بت ها متنفر است.(8)
على(ع) از همان كودكى آن چنان در سطح عالى توحيد بود كه خود مى فرمايد: ((لو كشف الغطا ما إزددت يقينا))(9) اگر همه پرده ها برداشته شود, چيزى بر يقين من نمى افزايد.
يعنى يقين من درباره توحيد و ايمان به غيب به درجه آخر رسيده است, و هرگز او از آغاز كودكى تا آخر, به اندازه يك چشم به هم زدن مشرك نشد و حتى در ايمان به غيب لحظه اى شك نكرد.
مبارزات او با هرگونه شرك به جايى رسيد كه بعضى معتقد به خدايى او شدند, حضرت آنها را از اين كار سخيف نهى مى كرد, وقتى كه مى ديد آنها سماجت مى كنند آنها را با آتش مى سوزاند و اعدام مى كرد.(10)

در سيره درخشان امام صادق(ع) آمده: از كسانى كه توحيد و ايمان آنها ناقص است اين كه اگر كسى بگويد: اگر فلانى نبود هلاك مى شدم, يا آسيب مى ديدم, و يا زن و بچه ام درمانده مى شدند, چنين كسى براى خدا شريك قرار داده است, يكى از حاضران گفت: پس او چه بگويد؟ آن حضرت فرمود: ((چنين بگويد: اگر خداوند با كمك رسانى فلان كس به من منت نمى گذاشت, هلاك مى شدم.))(11) نيز فرمود: ((شرك پنهان تر از حركت مورچه (در چاه تاريك, روى سنگ سياه) است, و يكى از شعبه هاى شرك آن است كه انسان (مثلا در قنوت) انگشترش را بگرداند و عقيق آن را رو به آسمان قرار دهد, تا به اين وسيله حاجت خود را از خدا بخواهد و امثال آن.))(12)
و نيز از گفتار امام صادق(ع) است: ((هرگاه گروهى خداوند يكتا و بى همتا را پرستش كنند, و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند, و حج كعبه را بجا آورند, و در ماه رمضان روزه بگيرند, سپس به چيزى كه خداوند يا پيامبرش به آن دستور داده است بگويند: چرا خدا يا رسولش, خلاف آن را دستور نداده اند؟ يا چنين تصورى را در ذهن خود بيابند, به همين اندازه مشرك شده اند.)) (چرا كه توحيد در قانونگذارى الهى را منكر شده اند) سپس آن حضرت براى تإييد سخن خود اين آيه را تلاوت فرمود: ((فلا وربك لا يومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما))(13) به پروردگارت سوگند, آنها مومن نخواهند بود, مگر اينكه در اختلافات خود, تو را به داورى طلبند, و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند, و كاملا تسليم باشند.))(14)

چند نمونه از سيره پيامبر(ص) و على(ع)
پس از فتح مكه كه در سال هشتم هجرت رخ داد, پاسى از شب مى گذشت, پيامبر(ص) تصميم گرفت پس از پاكسازى مسجدالحرام و اطراف آن از لوث بت, به داخل خانه كعبه رود و آنجا را نيز پاك سازى نمايد, حضرت على(ع) را به حضور طلبيد, با هم كنار كعبه رفتند, هفت دور, كعبه را طواف كردند, سپس پيامبر(ص) داخل كعبه شد و با چوبى كه در دست داشت, همه بت ها را از جايگاه خود بر زمين افكند, و آنها را همراه على(ع) درهم شكست. در اين وقت پيامبر(ص) تصميم گرفت بزرگترين بتى را كه بر سقف كعبه آويخته شده بود, از سقف كعبه به پايين اندازد و سرنگون و نابود نمايد. به على(ع) فرمود بنشين و شانه ات را بگير تا بتوانم بالا روم. على(ع) نشست و آنگاه پيامبر(ص) بر شانه على(ع) ايستاد و فرمود: برخيز! على(ع) با همه نيرو, با سختى از جاى خود حركت كرد.

پيامبر(ص) اين بار فرود آمد و على(ع) را بر شانه خود نهاد. على(ع) در اين باره مى گويد:
((وقتى كه بر شانه پيامبر(ص) ايستاده بودم, احساس كردم اگر بخواهم مى توانم بر افق آسمان دست يابم, و دستم را به ستاره ثريا برسانم...)) على(ع) با دست پرتوان خود, آن بت بزرگ را كه به سقف كعبه ميخ كوب شده بود جدا نموده و بر زمين افكند و درهم شكست.(15)
از توفيقات سرشار على(ع) در اين راستا اين كه در سال نهم هجرت, به پيامبر(ص) خبر رسيد كه در ميان قبيله طى واقع در يمن, بت خانه بزرگى وجود دارد كه پرستشگاه بت پرستان است, پيامبر(ص) على(ع) را با 150 نفر مإمور تخريب آن بت خانه كرد, على(ع) با همراهان, با كمال حفظ رازدارى نظامى, خود را سحرگاهان به بت خانه رساندند و آن را ويران نموده, و بت بزرگ آنها را درهم شكستند.(16)

مسإله رسمى و مهم ديگر در راستاى مبارزه با بت پرستى, و اثبات و اعلام توحيد ناب, خواندن آيات برائت از مشركين در نزديك كعبه بود, كه در ماه ذيحجه سال نهم هجرت رخ داد, حضرت على(ع) از سوى پيامبر(ص) مإمور شد تا از مدينه به مكه رفته و در روز عيد قربان قطعنامه مهم برائت از مشركان را در سرزمين منى, به مشركان ابلاغ نمايد.
توضيح اين كه آيات آغاز سوره توبه (از آيه 1 تا 13) نازل شد كه روح اين آيات در چهار ماده زير خلاصه مى شد:
1. ممنوعيت ورود بت پرستان به مسجدالحرام و خانه خدا.
2. ممنوعيت طواف با بدن برهنه.
3. ممنوعيت شركت مشركان در مراسم حج.
4. پيمان وفاداران به پيمان, محترم است, و به پيمان شكنان تا چهارماه مهلت داده مى شود, تا به اسلام بپيوندند, وگرنه اسلام با آنها در حال نبرد است.
حضرت على(ع) اين مإموريت را به نحو احسن انجام داد, و رسما مسإله نابودى بت و بت پرستى را در ميان هزاران نفر مشرك اعلام نموده, و مردم را به سوى توحيد دعوت نمود.(17)

توحيد عملى در سيره پيشوايان
در سيره درخشان پيامبر(ص) و امامان(ع) اين مطلب هميشه آشكار بود, كه همواره به ياد خدا بودند, گويى او را مى ديدند و در درياى توحيد غرق شده و مثل افتادن يك قطره باران كه به اقيانوس بيفتد, فانى در ذات خدا بودند, و ابعاد مختلف آثار توحيد همواره در شيوه هاى زندگى آنها در همه ابعاد و عرصه ها ديده مى شد آن گونه كه شاعر مى گويد:
اسير عشق تو از هشت خلد مستغنى است
غلام كوى تو از هر دو جهان آزاد است
در حالات پيامبر(ص) نقل شده: سوار بر شتر بود, در مسير راه ناگاه پياده شد, پنج بار سجده كرد و سپس سوار گرديد, همراهان پرسيدند, چرا ناگهان اين سجده ها را انجام داديد؟
پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((جبرئيل از جانب خدا نزدم آمد و مژده هايى به من داد, كه براى هر يك از آن مژده ها يك سجده شكر بجا آوردم.))(18)
ذعلب يمانى از حضرت على(ع) پرسيد: ((هل رإيت ربك يا اميرالمومنين)) اى اميرمومنان! آيا پروردگارت را ديده اى؟
آن حضرت در پاسخ فرمود: ((إفاعبد ما لا إرى)) آيا من كسى را كه نديده ام مى پرستم؟
ذعلب پرسيد: چگونه خدا را ديده اى؟
على(ع) فرمود: ((چشم ها هرگز او را آشكار نمى بينند, اما قلب ها با نيروى حقيقت ايمان او را درك مى كنند, او به همه چيز نزديك تر است اما نه آن طور كه به آنها چسبيده باشد, و از همه چيز دور است اما نه آنچنان كه از آنها بيگانه باشد... ))(19)
هشام بن احمر مى گويد: همراه امام كاظم(ع) بودم, آن حضرت سوار بر مركب بود و با هم در بيرون شهر مدينه حركت مى كرديم, ناگاه ديدم آن حضرت از بالاى مركب زانو خم كرد و پياده شد, به سجده افتاد و سجده طولانى كرد, سپس سر بلند نمود, از او پرسيدم: ((قربانت گردم چرا سجده طولانى نمودى؟))
فرمود: هنگام حركت به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من عطا فرموده است, و خواستم خدا را به خاطر آن نعمت سجده كنم و در حال سجده از او شكر و سپاس نمايم. (20)


پى نوشت :
1. سوره آل عمران, 146.
2. تفسير مجمع البيان, ج1, ص423.
3. سوره بروج, آيه8.
4. تفسير نورالثقلين, ج5, ص547.
5. اقتباس از تفسير الميزان, ج20, ص377.
6. بحارالانوار, ج77, ص107.
7. همان, ج15, ص392.
8. الخرائج راوندى, مطابق نقل بحارالانوار, ج42, ص18.
9. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج11, ص202.
10. بحارالانوار, ج46, ص136.
11. همان, ج72, ص100.
12. بحارالانوار, ج72, ص96, و ج71, ص142.
13. نسإ, آيه65.
14. اصول كافى, ج2, ص398.
15. الغدير, ج7, ص10 تا 13.
16. اقتباس از سيره واقدى, ج3, ص;988 سيره ابن هشام, ج4, ص225.
17. ارشاد شيخ مفيد, ص;33 خصائص نسائى, ص;28 مسند احمد, ج1, ص151.
18. اصول كافى, ج2, ص98.
19. نهج البلاغه, خطبه179.
20. اصول كافى, ج2, ص98.


منبع: مجله پاسدار اسلام ـ شماره 253ـ دى 1381