فرق بين ختم رسالت و ختم نبوت

چه فرقى بين ختم رسالت و ختم نبوت وجود دارد؟
آيا منظور از ختم نبوت در آيه ى خاتم النبيين (احزاب: 40) ختم باب رسالت است؟ 


در بيان پاسخ به اين پرسش و شبهه ابتدا بايد تفاوت و يا رابطه ى بين منصب «نبوت» و «رسالت» يا رابطه ى بين «نبى» و «رسول» بررسى و تبيين شود. در اين باب سه نظريه و ديدگاه مطرح شده است كه طبق هر سه ديدگاه معلوم مى شود كه ختم نبوت ختم رسالت را شامل مى شود و اين دو با هم هماهنگ هستند و منقطع شدن باب نبوت مستلزم ختم رسالت خواهد بود.

1. ديدگاه اول
طبق اين ديدگاه كه به معناى لغوىِ «نبى» و «رسول» نظر دارد، اين دو، مفهوماً متباين هستند; به اين بيان كه واژه ى نبى، صفت مشبهه و بر وزن «فعيل» است. اين واژه اگر از ماده ى «نَبْوَة» باشد، به معناى رفيع و بلندمرتبه است[1] و چنان كه از ماده ى «نبأ» باشد، به معناى «صاحب خبر مهم» است; يعنى خبرهايى كه فايده ى بزرگى را در بردارند كه از آنها علم يا ظن غالب حاصل مى شود.[2] البته، چون اين عنوان درباره ى پيام آوران الهى به كار رفته است، معناى دوم مناسب تر است; خبرهايى كه پيامبران(عليهم السلام)به بشر ابلاغ مى كنند، به علت مرتبط بودن با سعادت و شقاوت بشر، از نظر اهميت و فايده در درجه ى اعلى هستند.

پس «نبى» كسى است كه خود از پيام آسمانى آگاه است و خبرهاى مهم آسمانى را به بشر ابلاغ مى كند; بدين ترتيب، رفعت مقام و بلندى مرتبه، لازمه ى نبى خواهد بود; اما واژه ى «رسول» به معناى فرستاده و پيك است، خواه رسالت و مأموريت او رسانيدن پيام باشد و خواه انجام يك كار.
تا اين جا معلوم شد كه بين دو واژه ى نبى و رسول تشابه مفهومى نيست و نبوت و رسالت دو مقام و منصب هستند. بدين دليل برخى ها مسئله ى خاتميت را كه از ضروريات دين اسلام است، مخدوش دانسته و بدان ايراد گرفته اند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به نص قرآن، خاتم الانبياء است، نه خاتم الرسل، و ممكن است رسولى ديگر بعد از ايشان از طرف خداوند مبعوث شود.
در اين ديدگاه، بدين طريق مى توان به پرسش جواب داد كه درست است كه ظاهر دو واژه ى نبى و رسول متفاوت است; اما با توجه به مفهوم اين دو مى فهميم كه رابطه اى بين اين دو برقرار است و آن اين كه به كار بردن اصطلاح رسول در مورد پيام آوران و فرستادگان الهى، براى ابلاغ و رساندن پيام خدا به مردم، مستلزم آگاهى و باخبر شدن آنان از محتواى پيام (وحى) الهى است; لذا رسول براى اين كه بتواند نقش رسالت الهى خود را ايفا كند، ابتدا بايد نبى باشد; يعنى به اخبار غيب و پيام الهى آگاه باشد، تا آن را به مردم ابلاغ كند و رسالت بدون پيام معنا ندارد; بنابراين وقتى اعلام شد كه نبوت منقطع شده و ديگر نبى اى نخواهد آمد كه حامل اخبار الهى باشد، حتماً رسالت هم پايان مى پذيرد و ديگر رسولى نخواهد بود كه اين اخبار غيبى را به مردم ارسال كند.

2. ديدگاه دوم
اين ديدگاه كه مشهور متكلمان و مفسران اسلامى آن را پذيرفته اند اين است كه نبى اعم از رسول است;[3] به اين معنا كه رسول پيامبرى است كه مأمور ابلاغ پيام هاى الهى و رساندن اوامر و نواهى شارع به مردم است; ولى نبى، پيامبرى است كه با اتصالش به منبع غيب، حامل پيام هاى الهى است، خواه مأمور به ابلاغ آنها باشد و خواه نباشد.[4]

لذا طبق اين نظريه، رسالت براى مرسل، منصب سفارت است از جانب خداوند متعال براى ابلاغ آنچه از غيب به او رسيده، به مردم (اعم از تبشير و انذار و تنفيذ); اما نبوت منصبى است معنوى كه از طرف خداوند به نبى اعطا مى شود و او را به عالم غيب و اخبار آن متصل مى گرداند و او حامل خبرها و پيام هاى الهى است.[5]

بنابر اين ديدگاه، نسبت ميان نبى و رسول، عموم و خصوص مطلق است; زيرا هر رسولى نبى هست، ولى هر نبى اى رسول نيست; به عبارت ديگر، رسول آن كسى است كه هم مبعوث است و هم مأمور به تبليغ رسالت; اما نبى كسى است كه فقط مبعوث باشد، چه مأمور به تبليغ باشد و چه نباشد.

اين ديدگاه كه نبى اعم از رسول است، با برخى روايات سازگارى دارد. از جمله در معانى و خصال از ابى ذر غفارى(رحمه الله) نقل شده كه به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عرضه داشتم كه انبيا چند نفر بودند؟ فرمود: صد و بيست و چهار هزار نفر. پرسيدم: مرسلين از آنان چند نفر بودند؟ فرمود: سيصد و سيزده نفر كه خود جمعيتى بسيارند.[6]

در حديثى ديگر از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه در تفسير آيه ى (و كان رسولا نبيا) فرمود: رسول كسى است كه در خواب و بيدارى فرشته ى وحى را مى بيند و صداى او را مى شنود; ولى نبى كسى است كه فقط در خواب فرشته ى وحى را مى بيند و در بيدارى فقط صداى او را مى شنود.[7]

از اين روايت به دست مى آيد كه رسالت مقامى بالاتر از نبوت است; زيرا افزون بر كمالات نبوت، داراى كمالات بالاترى است.بايد يادآور شويم كه با توجه به برخى روايات، اين فرق بين رسول و نبى را نمى توان به حساب مفهوم اين دو واژه گذاشت، بلكه مى توان گفت كه نبى ازنظر مصداق (نه مفهوم) اعم از رسول است; يعنى همه ى پيامبران داراى مقام نبوت بوده اند، ولى مقام رسالت اختصاص به گروهى از ايشان داشته است.[8]

در هر تقدير، حتى اگر نبى را اعم از رسول بدانيم باز هم به خوبى مى توان جواب از ايراد بر خاتم النبيين را داد; زيرا وقتى نبوتى بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نباشد، رسالتى هم نخواهد بود، چون رسالت، يعنى آوردن خبرى از غيب; حال كه بنا شد خبر گرفتن از منبع غيب منقطع شود و ديگر نبوت و نبى اى نباشد، قهراً رسالتى هم نخواهد بود.[9]

به بيانى ديگر، دانسته شد كه نبوت از نظر مصداق اعم از رسالت است و معلوم است كه وقتى اعم متوقف شد، اخص هم متوقف مى شود; چون موقوف شدن اعم مستلزم موقوف شدن اخص است.[10]

مثلا، وقتى مى گوييم فلانى در ايران نيست، حتماً در تهران هم نيست; اما اگر بگوييم در تهران نيست، ممكن است در نقطه اى ديگر از ايران باشد; بنابراين اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را خاتم المرسلين مى ناميد، ممكن بود خاتم انبيا نباشد، اما وقتى او خاتم انبيا است، مسلماً خاتم رسولان نيز خواهد بود.

3. ديدگاه سوم
برخى از متفكران اسلامى، ديدگاه دوم كه نبى را اعم از رسول فرض كرده اند، ناتمام دانسته و آن را ناسازگار با برخى آيات مى دانند.
زيرا در بعضى از آيات قرآن كريم، صفت «نبى» بعد از صفت «رسول» آمده است. (وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَـبِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيًّا)[11] كه در مقام مدح و تعظيم حضرت موسى(عليه السلام) او را هم رسول خوانده و هم نبى; و مقام مدح اجازه نمى دهد كه اين كلام را حمل بر ترقى از خاص به عام كنيم و بگوييم معنايش اين است كه اول نبى بود و بعد رسول شد; در صورتى كه، طبق ديدگاه دوم، صفتى كه مفهوماً عام است، (نبى) بايد قبل از صفت خاص (رسول) ذكر شود.[12] به همين دليل ديدگاه ديگرى مطرح شده كه معتقد است در زمينه ى فلسفه ى نبوت و رسالت انبيا(عليهم السلام)تفاوتى ميان نبى و رسول نيست، هرچند مفهوماً مترادف نيستند، از نظر مصداق و وظيفه و مأموريت محول شده به آنها با يكديگر ملازم اند; يعنى كسى كه به مقام نبوت و پيامبرى برگزيده مى شود، حتماً مقام رسالت و پيام رسانى را نيز دارد; بنابراين منصب نبوت و رسالت مربوط به دو طايفه از اشخاص كه از جانب خدا به سوى مردم مبعوث شده اند نيست، بلكه هر كسى كه از طرف خدا مبعوث شده است، مى تواند داراى دو حيثيت و دو جهت و ويژگى باشد، يكى مقام نبوت و ديگرى منصب رسالت. نبوت او ناظر به جهت اتصال او با مبدأ غيب و تحمّل اخبار و پيام هاى الهى است و رسالت او ناظر به جهت ابلاغ آن احكام و معارف الهى به مردم.[13]

دليل روشن بر اين مطلب آن است كه قرآن كريم، آن جا كه از نبوت عامه سخن مى گويد، گاه واژه ى «نبى» و گاه واژه ى «رسول» را به كار مى برد; چنان كه مى فرمايد:
(كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ...).[14]

و در جاى ديگر مى فرمايد:
(لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ...).[15]
در اين آيات و ديگر آيات قرآن، هم كلمه ى نبى بر عموم انبيا(عليهم السلام) اطلاق شده و هم كلمه ى رسول.

جواب شبهه ى مذكور طبق اين ديدگاه كلامى اين است كه هر حكمى كه براى يكى از اين دو ملازم، ثابت يا نفى شود، براى ديگرى هم جارى است; لذا وقتى در آيه ى شريفه ى خاتم النبيين، ختم نبوت ثابت مى شود، حتماً اين حكم براى رسالت هم ثابت است; يعنى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) هم خاتم النبيين است و هم خاتم المرسلين. پس اگر بستن باب نبوت و ختم نزول وحى را قبول كرديم، بايد بپذيريم كه باب رسالت الهيه هم منقطع شده است.

حاصل آن كه بنابر هر سه منظر در مورد نسبت بين رسول و نبى، باب رسالت و ارسال رسل با اعلام انقطاع و ختم منصب نبوت (خاتم النبيين) پايان مى پذيرد.
 


[1]. ابن اثير، النهايه: ج 3، ص 45; اقرب الموارد، ج 2، كلمه ى نبأ; مجمع البحرين، ج 2، ص 405.
[2]. راغب اصفهانى، المفردات القرآن، ماده ى نبأ.
[3]. ر.ك: سعدالدين تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 6، (انتشارات شريف رضى، چاپ اول)، شيخ مفيد در اوائل المقالات، ص 45، اين نظر را به تمام اماميه نسبت مى دهد.
[4]. تفسير تبيان، ج 2، ص 331; مجمع البيان، ج 4، ص 91; تفسير الجلالين، تفسير آيه ى 52، سوره ى حج و تفسير المنار، ج 9، ص 225 ـ 226.
[5]. جعفر سبحانى، الهيات، ج 3، ص 490.
[6]. شيخ صدوق، الخصال، (قم: مؤسسه ى نشر اسلامى، 1403ه.ق)، ج 2، ص 524.
[7]. اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، باب الفرق بين الرسول و النبى.
[8]. ر.ك: الميزان (ترجمه) ج 2، ص 216 ـ 217; و آموزش عقايد، ج 1،ص 106 ـ 107.
[9]. الميزان، ج 16، ص 487.
[10]. الميزان، ج 2، ص 216 ـ 217 و 144.
[11]. مريم: 51.
[12]. علامه طباطبايى، الميزان (ترجمه)، ج 3، ص 209; و ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، آموزش عقايد، ج 1، ص 106،(چ اول، بهار 1376)، و راه و راهنماشناسى، (معارف قرآن)، ج 5، ص 15.
[13]. على ربانى گلپايگانى، ايضاح المراد فى كشف المراد، ص 305 و عقايد استدلالى، ج 2، ص 19 ـ 21.
[14]. بقره: 213.
[15]. حديد: 25.


منبع:   مجله صباح , شماره ۱۱ ,  از سايت انديشه قم   Andisheqom.com