شيوه هاى ظريف و متنوع در فهم و بيان معارف قرآن

اسماعيل نساجى زواره


قرآن مجيد كه به منظور هدايت تمام انسان ها بر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده, كتابى است الهى و داراى مراتب كه مرتبه اعلايش, يعنى همان ((ام الكتاب)) نزد خداوند سبحان است: ((و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم))(1)

اين مرحله كه اصل و ريشه قرآن است, وجود و حقيقت ((عنداللهى)) دارد. در آن جا سخن از لفظ, نوشتن, صورت ذهنى و علم حصولى نيست. تا انسان بالا نرود و به حضور اقدس خدا نرسد نمى تواند آن مرتبه عالى را درك كند, چرا كه آن مرتبه هدايت افراد باتقوا ((... هدى للمتقين))(2) است.
اما مرحله نازله اش ((عندالناس)) و به صورت كتاب و لفظ عربى روشن ظهور كرده كه الفاظ و ظواهرش قابل قرائت, استدلال, گفتن, شنيدن, نوشتن, قابل فهم و همگانى است: ((... هدى للناس...))(3)

بنابراين, همه انسان ها از نور هدايت و مقام نازل آن برخوردار خواهند شد, به طورى كه خداى سبحان در قرآن آن را كتاب هدايت همه انسان ها معرفى مى كند:
((... وما هى الا ذكرى للبشر))(4)
از اين رو, همگان آن را مى فهمند و براى همه سودمند است, هيچ بشرى بى نياز از آن نيست. زن و مرد, پير و جوان, از هر نژاد و اقليمى كه باشند به آن نياز دارند.
فهم قرآن كريم, اگرچه نياز به زبان خاصى دارد (زبان عربى), زبان و فرهنگ آن در فطرت انسان هاست و همگان آن را مى فهمند. خداى سبحان آن را به عنوان يادآورى و پند و موعظه آسان معرفى مى كند:
((ولقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر))(5)
آسانى قرآن به دليل آشنايى پيام آن با دل و جان انسان است نه آن كه كتابى سبك و بى مغز است.

قرآن كلامى ثقيل, سنگين و پرمغز است, ولى در عين حال, به دليل هماهنگى با فطرت انسان ها, فهميدن و بهره مندى از آن براى همگان آسان است.
انسان ها اگرچه از فرهنگ مشترك فطرى برخوردارند, در هوشمندى و مراتب فهم يكسان نيستند و به تعبير برخى روايات ((الناس كمعادن الذهب والفضه))(6) مردم همانند معادن طلا و نقره متفاوتند)). برخى از مخاطبان قرآن ساده انديش و برخى حكيمان فرزانه و ژرف انديشان باريك بين هستند.
به همين دليل, اين كتاب جهان شمول الهى, معارفش را با روش هاى متفاوت و در سطوح گوناگون بيان كرده تا از طرفى, ژرف انديشان به بهانه پايين بودن مطالب وحى خود را بى نياز از آن نپندارند و از طرف ديگر, ساده انديشان از فهم مطالب آن خود را محروم نبينند.(7)

بنابراين, چون از نظر وسعت حوزه رهنمود, جهان شمول است, از دو ويژگى برخوردار است:
الف) به زبانى جهانى سخن مى گويد تا همگان از معارف آن بهره ببرند و هيچ كس به بهانه نارسايى زبان و بيگانگى با فرهنگ, آن را خار راه خود نبيند و از پيمودن راه سعادت بخش آن باز نايستد.(8)

مراد از زبان قرآن و مردمى بودن آن, سخن گفتن با فرهنگ مشترك مردم است. انسان ها اگرچه در لغت و ادبيات از يكديگر بيگانه اند و در فرهنگ هاى قومى و اقليمى نيز اشتراكى ندارند, در فرهنگ انسانى كه همان فرهنگ فطرت پايدار و تغييرناپذير است, مشترك هستند. قرآن نيز با همين فرهنگ با انسان ها سخن مى گويد. (9)

نشانه فطرى بودن زبان قرآن و مشترك بودن فرهنگ جهان شمول آن را مى توان در گردهمايى دلپذير سلمان فارسى, صهيب رومى, بلال حبشى, اويس قرنى و عمار عربى در ساحت قدس پيامبر اسلام مشاهده كرد.(10)

ب) محتوايش براى همگان مفيد و سودمند بوده و احدى از آن بى نياز نيست.
فهم معارف آن براى همگان آسان است اما اين بدان معنا نيست كه همگان به يكسان از آن بهره مى برند. چرا كه معارف آن مراتب مختلف دارد و هر مرتبه آن بهره گروهى خاص است:
((كتاب الله عزوجل على اربعه اشيإ: على العباره والاشاره واللطائف والحقائق. فالعباره للعوام و الاشاره للخواص واللطائف للاوليإ والحقائق للانبيإ))(11) كتاب خداوند عزوجل معارفش بر اساس چهار چيز نازل شده است: عبارت ها, اشارت ها, لطيفه ها و حقيقت ها, پس عبارت هاى آن براى عموم مردم است, اشارت هاى آن براى خواص, لطيفه ها براى اولياى خدا و حقايق آن براى پيامبران.

بنابراين, با توجه به حديث فوق, هر كس به اندازه استعداد خويش از قرآن بهره مى برد. قرآن در بيان معارف الهى خود شيوه هاى خاصى دارد, لذا نمى تواند مانند كتب علمى تنها به بيان مسائل علمى و جهان شناسانه بپردازد يا مانند كتب اخلاقى تنها به اندرز بسنده كند و يا همتاى كتاب هاى فقهى و اصولى به ذكر احكام فرعى و مبانى آن ها اكتفا كند و به طور كلى, شيوه هاى رايج و معمول كتب بشرى را در پيش گيرد.

اين كتاب الهى در رسيدن به اهداف خود كه همان اهداف رسالت پيامبر است, روش هاى خاصى را برگزيده كه به برخى اشاره مى شود:

1. استفاده گسترده از تمثيل
يكى از شيوه هاى معمول در بيان معارف و پيام رسانى قرآن, عينيت بخشيدن و تجسم دادن به مفاهيم عقلى در قالب مثل هاى گوناگون است.
قرآن در موارد متعدد براى پايين آوردن سطح مطلب عقلى و قرار دادن آن در دست رس فكر بشر از مثل استفاده كرده است.

انسان هرچه ساده انديش تر باشد, احتياجش به مثل بيش تر است, به همين دليل, مثلا اگر استاد رياضى بخواهد مسائل هندسى را براى نوآموزى مطرح كند, حتما بايد از مثل كمك بگيرد.
مثل زدن و تشبيه كردن مطالب به امور مادى از روش هاى متداولى است كه قرآن به وفور از آن استفاده كرده و مطالب بلند خود را به طور جذاب با مثل بيان كرده است. (12) قرآن هدف خود را از اين مثل ها به كار انداختن فكر و انديشه مردم معرفى مى كند:
((وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون))(13) و اين مثل هايى است كه مى زنيم شايد آن ها بينديشند.

از اين آيه استفاده مى شود كه مثل هاى قرآنى با آن كه ساده هستند, فهم آن ها نياز به علم دارد. قرآن براى بيان معارف و حقايق, از هر گونه مثلى استفاده كرده است. دقت در مثل هاى قرآنى نشان مى دهد كه در محتوا و قالب مثل, تنوع و تفنن رعايت شده است. از نظر قالب گاهى تشبيه مفرد به مفرد, گاهى جمع به مفرد و گاهى جمع به جمع آمده است. از نظر محتوا نيز خداوند گاهى به نور, زيت و مشكات, گاهى به گمشدگان بيابان در شب و جويندگان سراب در روز و گاهى به حمار و عنكبوت و مگس و... مثال مى زند.(14)

2. كنايه گويى و رعايت ادب
از ويژه گى هاى بيانى قرآن, كنايه گويى و ادب آموزى آن است. در روايات شريفه آمده است كه خداوند سبحان با حيا سخن مى گويد: ((ان الله تعالى حيى))
قرآن(15) از الفاظ قبيح و مستهجن استفاده نمى كند, و حتى براى بيان معانى مستهجن, الفاظ كنايى را به كار مى برد تا رعايت ادب شده باشد و از اين رهگذر, مخاطبان خود را به ادب هرچه بيش تر و حيا دعوت مى كند; مثلا براى مقاربت و روابط زناشويى از كلمات كنايى مانند ((مس)) يا ((رفث)) استفاده مى كند يا درباره تيمم بدل از غسل مى گويد: ((اگر زنان خود را لمس كرديد و آبى براى غسل نيافتيد, پس به جاى آن تيمم كنيد.)) لمس در اين آيه كريمه تعبير كنايى از ارتباط زناشويى است وگرنه لمس كردن زنان غسل ندارد.
قرآن كريم در چنين مواردى از كلمات كنايى استفاده مى كند و اگر فرضا كلمه اى حيثيت كنايى خود را در قرآن از دست بدهد, به دليل تكرار كلمه و گذشت زمان است. (16)

3. داورى قاطع درباره سخنان ديگران
قرآن كريم بر خلاف برخى از كتب متداول, پس از نقل آراى مختلف به داورى آن ها مى پردازد. از اين رو, اگر مطلبى را نقل كند و سخنى در ابطال و رد آن نياورد, نشانه امضا و پذيرش آن است,(17) چنان كه از فرزند صالح حضرت آدم(عليه السلام) نقل مى كند كه معيار پذيرش عمل در نزد خدا تقواست: ((قال انما يتقبل الله من المتقين))(18), اما آن را رد نمى كند. لذا بر اثر داشتن اين ويژگى ((قول فصل)) نام گرفته است.

اما پس از نقل گفته منافقان آن را ابطال مى كند: ((يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل ولله العزه ولرسوله وللمومنين ولكن المنافقين لا يعلمون))(19)
سخن منافقان اين بود كه خود را عزيز مى پنداشتند و مومنان را ذليل, ولى خداوند بعد از نقل گفتار باطل آن ها به بطلان آن پرداخته ومى گويد: عزت و سرافرازى از آن خدا, پيامبرش و مومنان است, ولى منافقان نمى دانند.

4. خروج از نظم رايج
نظم و تإليف آيات قرآن و روشى كه در بيان مطالب در آن به كار رفته با تمام كتاب هايى كه به دست بشر تإليف و تصنيف شده فرق اساسى و جوهرى دارد. در كتاب هاى تإليف شده به دست بشر معمولا يك يا چند مطلب مطرح مى شود و در فصل بندى خاصى درباره آن ها بحث مى شود. مجموع مطالبى كه مربوط به يك مسإله است يك جا و با نظم معينى آورده مى شود و كتاب با يك مقدمه و چند فصل يا باب پايان مى پذيرد,(20) ولى قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه داراى فصول و ابوابى باشد و نظام تإليفى خاصى در ميان ابواب و فصول آن در نظر گرفته شده باشد, بلكه كتابى است كه در مدت 23 سال تدريجا طبق نيازمندىهاى گوناگون تربيتى در زمان ها و اماكن مختلف نازل شده است. بنابراين, در بسيارى از موارد پيوند خاصى درميان كلمات يك آيه يا آيات قبل و بعد نبوده است; مثلا در آيه سوم سوره ((مائده)) ابتدا اشاره به محرمات الهى كرده و چند مورد از آن را شمرده, اما يك مرتبه سياق آيه عوض شده و به موضوع امامت و ولايت و معرفى اسلام به عنوان كامل ترين دين پرداخته, سپس دوباره مطلب را قطع كرده و به موضوع ديگرى درباره محرمات مى پردازد.

البته تمام آيات قرآن از اين نظر به هم مربوطند كه همگى برنامه انسان سازى و تربيتى را در سطحى عالى تعقيب مى كنند. اين آيات براى ساختن يك جامعه آباد, آگاه, امن و پيش رفته از نظر مادى و معنوى, براى مردم نازل شده است.(21)

5. بيان قصه ها و شيوه آن ها
قرآن كريم داستان پيامبران و تاريخ امت هاى گذشته را نقل مى كند, اما نه چون تاريخ نويسان و قصه پردازان, بلكه قسمت هايى از تاريخ آن بزرگان و امت هاى آنان را كه با هدف هدايت گرى خود هماهنگ است, بيان فرموده است. قصه نويسان در نوشتن يا نقل قصه هاى خود وارد جزئيات قضايا مى شوند و مخاطب خود را سرگرم مى كنند, ولى قرآن كريم چنين روشى ندارد.

به عنوان مثال در ماجراى فرزندان حضرت آدم(عليه السلام) مى فرمايد:
((اى پيامبر! خبر دو فرزند آدم را به حق بر آن ها تلاوت كن, آن زمان كه هر دو نفرشان قربانى دادند, ولى يكى از آن ها پذيرفته شد و آن ديگرى كه از او پذيرفته نشد به برادر خود گفت: حتما تو را مى كشم. برادر تهديد شده به او گفت: خدا فقط از افراد باتقوا قبول مى كند. اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى, منم هرگز به كشتن تو دست نمى گشايم, چون از پروردگار جهان ها و جهانيان مى ترسم.

من مى خواهم كه تو با گناه من و گناه خود در دوزخ جاىگيرى و از اصحاب آتش بشوى. نفسش كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد و برادرش را كشت و از زيان كاران شد. سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كند و كاو مى كرد تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادر خود را دفن كند. او گفت: واى بر من! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟ و سرانجام از نادمان گرديد.

همه ماجراى ((هابيل)) و ((قابيل)) در قرآن همين آيات است كه درس هاى فراوانى را به همراه دارد: اين كه خداوند اعمال خوب را تنها از پرهيزكاران مى پذيرد, اين كه بى تقوايى انسان را به حسادت مى كشاند و حسادت انسان را به قتل برادر خود وادار مى كند; اين كه متقين از كرامت نفس برخوردار هستند و دست به اعمال پستى هم چون برادر كشى نمى زنند و قصاص قبل از جنايت نمى كنند, اين كه نفس انسان اول ((مسوله)) است, سپس ((اماره)) مى شود و آهسته آهسته انسان را به بدىها مى كشاند; اين كه انسان موجود ضعيفى است و بسيارى از چيزها را به اندازه يك حيوان هم نمى داند; اين كه عاقبت تبه كارى و پستى ندامت و پشيمانى است.
اين ها و برخى نكات ديگر كه براى انسان درسآموز است در قرآن كريم به صورت قصه آمده است. اما اين نكته كه چرا قربانى كردند؟ منشإ قربانى ازدواج با همسر زيبا بود يا چيز ديگر؟ در كجا و چه زمان بود؟

اين امور را قرآن بيان نفرموده است و اگر رواياتى هم در اين زمينه باشد بايد با ديده تعمق به آن نگريست.(22)

خلاصه كلام اين كه, قرآن در عين آن كه به گلچينى از زندگى پيامبران و رويدادهاى واقعى مى پردازد, عناصرى را برگزيده كه مبين انديشه هايى است كه نص قرآن كريم آن ها را در نظر گرفته است. اهميت داستان هاى قرآنى در اين نهفته است كه با واقعيت ها سر و كار دارد, نه با وهم و خيال, بدين سبب خواننده را نسبت به حوادث و جريانات برگزيده اى متقاعد مى سازد كه مستند و داراى واقعيت هستند.(23)

6. تكرار مطالب و اصطلاحات
چون قرآن كريم كتابى تربيتى و سازنده در تمام زمان ها و مكان هاست, بسيارى از مطالب يا فرازهايى از داستان هاى آن تكرار شده است تا شنونده و متعلم مطالب جديدى بياموزند. اين تكرار از آن روست كه قرآن كتاب نور و هدايت است, لذا در مقام هدايت لازم است مطلب واحد در هر مناسبت با زبانى خاص ادا شود تا ويژگى پند و موعظه و سازندگى را داشته باشد, برخلاف كتب علمى كه هر مطلب تنها در يك جا بيان مى شود و تكرار آن سودمند نيست. سر لزوم تكرار در كتاب هدايت, وجود ((شيطان)) و ((نفس اماره)) است كه عامل ضلالت و عذابند و پيوسته انسان را به گمراهى مى كشانند, از اين رو, تكرار, ارشاد و هدايت ضرورى است.(24) اين تكرار علاوه بر مسإله هدايت, نكته جديد و مفهوم تازه اى را به مخاطبان مىآموزد.

مثلا جريان تبديل عصاى حضرت موسى(عليه السلام) در سوره هاى ((طه)), ((اعراف)) و ((نمل)) سه بار تكرار شده است و هر بار به جاى كلمه ((مار)) يك واژه به كار برده شده است: ((... فاذا هى حيه تسعى))(25); ((... فاذا هى ثعبان مبين))(26) و ((... فلما رآها تهتز كانها جان...))(27)
در حقيقت, هر واژه در آيات فوق يكى از ويژگى هاى اين مار را بيان مى كند:
((حيه: مار زنده)), ((ثعبان: مار بزرگ)) و ((جان: مار بى آزار)); يعنى اين عصاى حضرت موسى به مارى تبديل مى شد كه هم زنده بود و دروغين نبود, هم بزرگ بود و هم نسبت به حضرت موسى(عليه السلام) بىآزار و بى زهر.

7. جلب توجه و ايجاد سوال
يكى از ظرافت هاى ادبى و هنرى قرآن در بيان مطالب, اين است كه نظم را عمدا به هم مى زند تا توجه مخاطب را جلب كرده و اين سوال را در ذهن او ايجاد كند كه چرا كتابى كه سراسر فصيح و بليغ است, نظم كلام را بر هم مى زند و از اين طريق به جست وجوى علت مى پردازد و از معارف نهفته اى بهره مند شود.(28)

مثلا در جمله اى كه چندين بار كلمه با ((اعراب رفع)) آمده, در اثنا كلمه اى با ((اعراب نصب)) ذكر مى شود تا خواننده را متوقف كرده, به تإمل وا دارد, مانند آيه ذيل كه مى فرمايد:
((لـكن الراسخون فى العلم منهم والمومنون يومنون بما انزل اليك وما انزل من قبلك والمقيمين الصلاه والموتون الزكاه والمومنون...))(29) در اين آيه كريمه پنج وصف ذكر شده كه سياق ادبى آن ها مرفوع بودن آن هاست, چنان كه دو وصف مقدم ((راسخون و مومنون)) و دو وصف موخر ((موتون و مومنون)) مرفوع است و در بين اوصاف مرفوع چهارگانه, يك وصف منصوب ديده مى شود و آن وصف ((مقيمين)) است اين بدان جهت است كه توجه متدبران در قرآن و تاليان كتاب الهى را به اهميت ((نماز)) كه ستون دين است, جلب كند.(30)

در تبليغات امروزى نيز همين روش بزرگ نمايى با ايجاد سوال كه قرآن كريم در چهارده قرن پيش با ادبيات ويژه خود آن را ابداع كرده بود, رايج است; مثلا در پلاكاردها, همه جملات را با يك رنگ مى نويسند, ولى كلمه ((شهيد)) را با رنگ سرخ يا با خط درشت مى نويسند. در سخنرانى ها گاهى به بعضى از كلمات كه مى رسند, آن را با صداى بلندتر و شدت بيش ترى ادا مى كنند تا اهميت آن را به مخاطبان گوشزد كنند. (31) بدين ترتيب, گاهى با تغيير اسلوب و تعويض سياق به ويژگى محتوايى لفظ توجه مى شود.

8. تربيت در قالب سوال
در قرآن مجيد بسيارى از حقايق مربوط به معارف دينى, اخلاقى و اجتماعى در قالب سوال طرح مى شود و طرفين مسإله در اختيار شنونده گذارده مى شود تا با فكر خود يكى را انتخاب كند. اين روش كه بايد آن را روش ((غير مستقيم)) ناميد, اثر فوق العاده اى در تإثير برنامه هاى تربيتى دارد, زيرا انسان معمولا به افكار و برداشت هاى خود از مسائل مختلف بيش از هر چيز ديگر اهميت مى دهد.

هنگامى كه مسإله به صورت يك مطلب قطعى طرح شود, در مقابل آن, مقاومت به خرج مى دهد و هم چون يك فكر بيگانه به آن مى نگرد, ولى هنگامى كه به صورت سوال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود, آن را فكر و تشخيص خود مى داند و به عنوان ((يك فكر و طرح آشنا)) به آن مى نگرد و در مقابل آن مقاومت به خرج نمى دهد.(32)

اين طرز آموزش و تعليم در برابر افراد لجوج بسيار موثر است. چون مشركان و كفار در برابر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) و كلام وحى موضع گيرى مى كردند, در بسيارى از آيات از اين روش استفاده شده است كه به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم:
((هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون))(33) آيا دانايان با نادانان برابر هستند؟
((قل هل يستوى الاعمى والبصير افلا تتفكرون))(34) آيا نابينا با شخص بينا مساوى است؟ آيا فكر نمى كنيد؟

9. جامعيت مطالب در ميان معارف
خداوند سبحان معارف اعتقادى, اخلاقى, فقهى و سياسى را به طور مجزا در قرآن ذكر فرموده و بارها نيز آن ها را در كنار يكديگر آورده است تا هدايتى همه جانبه نسبت به آن ها داشته باشد و جامعه انسانى را از يك سونگرى در عالم و نقصان در عمل باز دارد و درس همه بعدى بودن و عمل كردن به همه معارف دينى را به امت اسلامى بياموزد تا جامعه اى جامع و كامل بپروراند.
قرآن مانند كتب تخصصى فلسفه, اخلاق, فقه و سياست نيست كه فقط در يك زمينه سخن بگويد, بلكه به دليل آن كه نور است و براى هدايت جامعه نازل شده همراه تعليم مطالب فقهى نكته هاى اخلاقى و معارف ديگر را كه ضامن اجراى حكم فقهى است بيان مى كند.

قرآن اگر تعبد را ارائه مى دهد, تعقل و تحليل را نيز در كنارش مىآموزد. سراسر قرآن مملو از اين ويژگى قرآنى است.(35)
براى نمونه مى توان به سوره مباركه ((نسإ)) اشاره كرد, آن جا كه قانون ارث را به عنوان حكم فقهى بيان فرموده, مسائل عاطفى و اخلاقى را براى پشتوانه اجرايى احكام و قوانين آن بيان مى فرمايد:
اگر بستگان نزديك متوفا و يتيمان و درماندگان در زمان تقسيم ارث حاضر بودند, چيزى از ارث هم به آن ها بدهيد و با آن ها با گفتار نيكو سخن بگوييد و بايد بترسند كسانى كه براى آينده فرزندانشان بيمناكند و درباره يتيمان ديگران سخن درست و حق بگوييد و آنان كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند, بى شك, در شكم هاى خود آتش مى خورند و حقيقتا در آتش سوزان انداخته خواهند شد.))(36)

10. وعده و وعيد
وعده پاداش هاى خوب و بد براى ايجاد انگيزه در افراد كه به سوى اعمال شايسته روى آورند و از كارهاى ناپسند دورى گزينند, بسيار موثر است. انسان ها همواره پاداش هاى نيك را دوست دارند و از اين كه سزاى ناشايستى به آن ها داده شود و به عاقبت بدى گرفتار شوند, بسيار نگران هستند.

قرآن كريم بهشت و جهنم را به عنوان دو انگيزه مهم در تربيت افراد مطرح كرده و با ترسيم واقعيت خويش و سرنوشت شوم بدكاران, مردم را به انجام اعمال صالح تشويق كرده و از ارتكاب معاصى و گناهان برحذر داشته است. البته با تدبر در آيات نعيم و آيات عذاب, آرمان والاى بشرى معلوم مى شود. انسان آرمان جو كه نمى تواند با هيچ قدرتى از خواستن و جست و جوى آرمان فرار كند, با تدبر در آيات نعيم و عذاب قرآن, يقين حاصل مى كند كه آن آرمان عالى, جز در صورتى كه قرآن مجيد ترسيم كرده است, قابل قبول نيست.(37)

11. ارائه الگو از خوبان و بدان
يكى از مهم ترين ابزار تعليم و تربيت كه اثر قاطع و تعيين كننده اى در ساختن شخصيت فرد و جامعه دارد, ارائه نمونه ها و الگوهاى گويا از ارزش ها و ضد ارزش هاست.
براى اين كار مى توان از داستان, به خصوص تاريخ كه سرشار از عبرت هاست, استفاده كرد. با استفاده از قصه و تاريخ مى توان به خوبى ها و بدىها عينيت داد و آن ها را در قالب نمونه هاى تاريخى تجسم بخشيد, به گونه اى كه شخص آن ها را همانند نمايشنامه اى از نزديك ببيند و خود را در كنار قهرمانان تاريخ حس كند و عاقبت خوب يا بد آن ها و عوامل شكست و پيروزى را به خوبى درك كند.

قرآن كريم در مقام تعليم و تربيت به صورت گسترده اى از تاريخ استفاده مى كند, با طرح قصه هاى گوناگون تاريخى و استفاده منطقى از تاريخ, آن را در خدمت اهداف خود قرار مى دهد و شنونده يا خواننده را در حالتى كه گويا در فضاى داستان نفس مى كشد و با شخصيت هاى آنان زندگى مى كند, قرار مى دهد.

بدين گونه الگوهايى كه قرآن كريم در قصه هاى خود مطرح مى كند, نمونه هايى عينى و لمس شده از خوبان و بدان خواهند بود كه در پرورش افراد بسيار موثر و كارساز هستند.(38)
هرچند قصه هاى قرآن هدف هاى مشخصى را تعقيب مى كند و همه آن ها نمونه هايى از افراد خوب و بد را ارائه مى دهند, در بعضى از نمونه ها انگشت مى گذارد و با هدف الگو قرار دادن آن ها به بيان مطلب مى پردازد. گاهى دو نمونه خوب و بد را در كنار هم قرار مى دهد و آن ها را با هم مقايسه مى كند تا شنونده يا خواننده با انديشيدن درباره آن دو نمونه و سنجش عمل كرد آن ها با يكديگر به نتايج مطلوبى دست يابد, مثلا در آيه ذيل مى فرمايد:
((ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح وامراه لوط...))(39)

در اين آيات شريفه, دو زن بد را با دو زن خوب مقايسه مى كند; دو زن بد عبارتند از: زن نوح(عليه السلام) و زن لوط(عليه السلام). آن ها با اين كه همسر پيامبر بودند, اما گمراه شدند و با اعمال زشت و ناپسند خود, به صورت نمونه هايى از انسان هاى بد درآمدند.

دو زن خوب نيز عبارت بودند از: زن فرعون و حضرت مريم كه نمونه پاكى و ايمان و تقوا بودند.
بدين گونه قرآن كريم با ارائه نمونه هاى عينى از افراد و يادآورى اعمال زشت يا پسنديده آن ها گام هاى مهمى را در تربيت افراد برمى دارد و با اعمال اين شيوه صفات خوب و بد را در برابر ديدگان مردم تجسم و عينيت مى بخشد. اين شيوه و روش قرآن در امر تعليم و تربيت بسيار كارساز است.


پى نوشت‏ها:
1. زخرف (43) آيه 4.
2. بقره (2) آيه 2.
3. همان, آيه 185.
4. مدثر (74) آيه 31.
5. قمر (54) آيه 17.
6. بحارالانوار, ج58, ص65.
7. آيت الله جوادى آملى, تفسير تسنيم, ج1, ص40.
8. همان, ص32.
9. همان, ص33.
10. آيت الله جوادى آملى, تفسير موضوعى قرآن در قرآن, ج1, ص354.
11. بحارالانوار, ج75, ص278.
12. يعقوب جعفرى, سيرى در علوم قرآن, ص193.
13. حشر (59) آيه 21.
14. تفسير قرآن در قرآن, ج1, ص434.
15. بحارالانوار, ج47, ص200.
16. همان, ص439 و 440.
17. تفسير تسنيم, ج1, ص45.
18. مائده (5) آيه 27.
19. منافقون (63) آيه 8.
20. سيرى در علوم قرآن, ص174.
21. تفسير نمونه, ج3, ص85 و 86.
22. تفسير قرآن در قرآن, ج1, ص436 و 437.
23. محمد حسين جعفر زاده, جلوه هاى هنرى داستان هاى قرآن, ج1, ص14.
24. همان, ص51 و 52.
25. طه (20) آيه 20.
26. اعراف (7) آيه 107.
27. نمل (27) آيه 10.
28. تفسير قرآن در قرآن, ج1, ص442.
29. نسإ (4) آيه ;162 به نقل از تفسير تسنيم, ج1, ص52.
30. همان, ص52.
31. تفسير قرآن در قرآن, ج1, ص442.
32. تفسير نمونه, ج3, ص156 و 157.
33. زمر (39) آيه 9.
34. انعام (6) آيه 50.
35. تفسير قرآن در قرآن, ج1, ص443 و 444.
36. نسإ (4) آيات 10 ـ 8.
37. استاد على كمالى, شناخت قرآن, ص60.
38. سيرى در علوم قرآن, ص257 و 258.
39. تحريم (66) آيات 12 ـ 10.


منبع: مجله پاسدار اسلام ، شماره 251 آبان 81