قاعده ى لطف


مراد از قاعده ى لطف چيست و اين قاعده چه ارتباطى با مسئله ى امامت دارد؟
قاعده ى لطف يكى از قواعد بسيار مهم عقلى است كه مورد استناد و پذيرش متكلمان اماميه و معتزله واقع شده و مسائل كلامى متعددى، همچون بعثت انبيا، وجوب تكليف، امامت و... بر آن مترتب است و حتى اين قاعده، با نام ديگرى، در ا نديشه ى مسيحيت[1] هم وارد شده است; اگر چه اشاعره به خاطر نفى كردن حكم عقلى، به اين قاعده استناد نكرده اند.[2]
لطف در لغت به معناى مهربانى كردن، يارى كردن و... است;[3] و در اصطلاح متكلمان معتزله و اماميه به چند صورت تعريف شده است:

سعدالدين تفتازانى مى گويد:
لطف عبارت است از آنچه مكلّف به سبب آن طاعت را انجام مى دهد و معصيت را ترك مى كند. اگر آن چيز انسان را به انجام واجب و ترك قبيح نزديك گرداند، لطف مقرّب و اگر فراهم آورنده و تحصيل كننده ى تكليف باشد، لطف محصّل است.[4]

هم چنين قاضى عبدالجبار بن احمد معتزلى در تعريف لطف مى گويد:
لطف عبارت است از آنچه انسان با وجود آن واجبى را اختيار و از قبايح اجتناب مى كند و آن لطف يا به گونه اى است كه اگر نبود آن، انسان آن واجب را اختيار نمى نمود و از آن قبيح اجتناب نمى كرد; يا اين كه لطف به نحوى است كه انسان را به انجام واجب و اجتناب از قبايح نزديك تر مى گرداند.[5]
و متكلمان اماميه هم عمدتاً در تعريف لطف مى گويند:

لطف آن است كه مكلف با آن به انجام طاعت وترك معصيت نزديك تر گردد; البته به اين شرط كه به حدّ اجبار نرسيده و مدخليتى در قدرت دادن مكلّف بر تكليف نداشته باشد; و گاهى لطف محصّل است و آن عبارت است از آنچه به سبب آن، تكليف به نحو اختيار از مكلّف حاصل مى شود.[6]
از تعاريف فوق و ديگر تعاريف قاعده ى لطف نكات مهمى به شرح ذيل به دست مى آيد:

1 - اقسام لطف

الف) لطف مقرّب: عبارت است از آنچه انسان را به انجام اطاعت و ترك معصيت نزديك تر مى گرداند و، به عبارت ديگر، زمينه اى فراهم مى آورد تا مكلف به انجام تكليف نزديك تر شود.[7]

ب) لطف محصّل: عبارت است از آنچه به سبب آن، تكليف انجام يافته و حاصل مى شود[8] و، به عبارت ديگر، فراهم آورنده و تحصيل كننده ى تكليف است;

2 - شرايط و ويژگى هاى لطف

لطف با دو قسمش شرايط و ويژگى هاى ذيل را داراست;
الف) تقريب و تبعيد به حد اجبار نرسند، زيرا با تكليف منافات دارند;
ب) لطف در توانا ساختن مكلف بر انجام اين تكليف مؤثر نباشد;
ج) لطف متفرع بر اصل ثبوت تكليف است;
د) بايد بين لطف و ملطوف فيه مناسبت باشد; به اين معنا كه لطف داعى و انگيزه براى حصول ملطوف فيه باشد;[9]
هـ) مكلف، به لطف و مناسبت آن با ملطوف فيه آگاه باشد;[10]
ى) لطف شامل مؤمن و كافر مى شود و از حصول آن براى كافر، عدم كفرش لازم نمى آيد.[11]
3. امامت مورد بحث و ثبوت تكليف شرعى[12] از مصاديق لطف به شمار مى آيند.
پس از روشن شدن معناى لطف، ذكر نكته اى ديگر ضرورى مى نمايد و آن اين كه، لطف از اسماى حسناى الهى به شمار مى آيد (اللهُ لطيفٌ بعباده)[13] و از افعال الهى بوده، بر خداوند واجب است.[14]

دلايل وجوب لطف بر خداوند

متكلمان و حكما دليل هاى متعددى براى وجوب لطف بر خداوند آورده اند كه به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى شود:

الف) دليل عقلى:

1. هدف و غرض خداوند از آفرينش بندگان، اطاعت و فرمانبردارى آنان در اوامر و نواهى است; (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ).[15]
حال چنانچه اين غرض فقط با نوعى از لطف حاصل شود و خداوند نيز عالِم باشد به اين كه اگر اين لطف نباشد، غرض ـ كه همان فرمانبردارى است ـ حاصل نمى شود و، با اين حال، بندگان را از اين لطف محروم نمايد، لازم مى آيد كه خداوند نقض غرض نموده باشد و نقض غرض از قبايح عقلى است، محال است كه از حق تعالى صادر شود; همانند ضيافت مهمان كه اگر ميزبان بداند، زمانى مهمان به مهمانى و ضيافت مى آيد كه ميزبان همراه با ادب خاصّى از او دعوت به عمل آورد. حال چنانچه ميزبان با آن شيوه ى خاص از او دعوت نكند، نقض غرض است و مهمان نمودن، كه غرض اوست، حاصل نمى شود. اين دليل، به دليل ?نقض غرض? معروف است و عمده ى متكلمان براى وجوب لطف به آن استناد نموده اند.[16] محقق طوسى مى گويد:
و اللطف واجبٌ لتحصيل الغرض به;[17] و لطف واجب است، چون غرض به وسيله ى آن حاصل مى شود.

2. خداوند علت افاضه و مبدأ صدور خيرات است و لطفْ فيضى از فيوضات و مصلحتى از مصالح است و مانعى هم ندارد، پس خداوند هيچ گاه از افاضه ى فيض تخلّف نمى كند.[18]
3. خداوند از حيث علم و قدرت و تمامى جهات و حيثياتْ كامل است و فعل، فقط به نحو اتمّ و اصلح از او صادر مى شود و شكى نيست كه نزديك كردن به طاعت و دور گرداندن از معصيت، اصلح به حال بندگان است; بنابراين صدور آن از خدا واجب است.

ب) دليل نقلى:

در اين زمينه، براى اختصار، به ذكر دو آيه اكتفا مى شود:
(كتب على نفسه الرحمة);[19] خداوند بر خودش رحمت را لازم نمود.
اين آيه صراحت دارد بر اين كه رحمت از ذات خداوند جدا نيست; زيرا چنانچه رحمت، فرضِ ذاتِ خداوند بر خودش باشد، مجالى براى تخلّف نيست; هم چنان كه برهان لطف اقتضاى آن را دارد و مقتضاى كمالِ ذات و اوصاف او لطف و رحمتِ بدون تخلف است و الّا خلاف فرضِ كمالِ ذات خداوند لازم مى آيد.[20]

هم چنين آيه ى (اللّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ)[21] و (إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى)[22] و آيات متعدد ديگرى بر وجوب لطف بر خداوند اشاره دارند كه علامه طباطبايى در تفسير شريف الميزان[23] به آنها پرداخته است. روايات پرشمارى هم به مبادى يا لوازم و يا غايات لطف اشاره دارند.[24]

تعريف امام و امامت و تبيين لطف بودن امام

لطف مصاديق متعددى دارد; از جمله: تكاليف شرعيه، آزمايش و ابتلا به وسيله ى نعمات و مصيبت هاو دردها و رنج ها، ارسال رسولان، معجزات، عصمت،[25] وعده و وعيد، امامت و...
از نظر اماميّه، امامت عبارت است از: رياست عامّه ى مسلمين در امور دين و دنيا بالاصالة.[26]
شيخ مفيد مى گويد: امام كسى است كه داراى رياست عامّه در امور دين و دنيا به نيابت از نبىّ بوده باشد.[27]

براهينى بر لطف بودن امام، اقامه شده است كه در ذيل به آن مى پردازيم:

برهان:
برهان ذيل با دو قياس ما را به نتيجه مى رساند:

قياس اول:
صغرى: وجود امام ـ با عنايت به ثمرات وظايفى كه دارد[28] موجب نزديك تر شدن انسان ها به طاعت و دور گشتن آنان از معصيت و، در نتيجه، نيل به سعادت ابدى انسان ها مى شود.
كبرى: هر آنچه موجب نزديك تر شدن انسان ها به طاعت و فرمانبردارى و دور شدن آنها از گناه و معصيت و رسيدن آنها به سعادت ابدى شود، مصداق لطف است.
نتيجه: وجود امام مصداق لطف است.

قياس دوم:
صغرى: نصب امام لطف است.
كبرى: لطف بر خداوند واجب است.
نتيجه: نصب امام بر خداوند واجب است.
سيد مرتضى در تبيين لطف بودن امام مى فرمايد:
ما بالوجدان در مى يابيم كه مردم، چنانچه رييس و كسى كه در تدبير و سياست امور به آن رجوع كنند نداشته باشند،اموراتشان مضطرب و زندگى آنها سخت مى شود و فعل قبيح در ميان آنان زياد، و ظلم و تجاوز در ميانشان ظاهر مى گردد، ولى اگر آنها رييسى داشته باشند كه در امورشان به آن رجوع كنند، به صلاح نزديك تر و از فساد دورتر مى شوند.[29]

علامه مجلسى هم در بيان لطف بودن وجود امام مى گويد:
وجود امام لطف است; زيرا علم ضرورى همه كس را حاصل است كه هر گاه مردم را سركرده بوده باشد كه ايشان را منع كند از فتنه و فساد و ظلم و ستم بر يكديگر و ارتكاب معاصى، و بدارد آنها را به طاعت و عبادات و انصاف و مروت، البته امور مردم منتسق و منظم گرديده و به صلاح اقرب و از فسادْ ابعد خواهند شد.[30]

هم چنين در تبيين لطف بودن امام آمده است:
دليل بر وجوب امامت و رهبرى اين است كه امامت در حق واجبات عقلى، لطف است; زيرا اين حقيقت بر همگان معلوم است كه انسان هايى كه معصوم نيستند، هر گاه رهبرى با كفايت نداشته باشند كه معاندان و ستمگران را تنبيه و تأديب كند و از ضعيفان و مظلومان دفاع نمايد، شر و فساد در ميان آنها گسترش مى يابد، ولى هر گاه رهبرى با اين ويژگى ها داشته باشند وضعيت آنها برعكس خواهد بود و خير و صلاح در آن جامعه گسترش خواهد يافت.[31]

و ابى اسحاق ابراهيم بن نوبخت مى گويد:
امامت، عقلا واجب است; زيرا امامت، لطف است و بنده را به طاعت نزديك و از معصيت دور مى گرداند و در صورت نبودن امام حال خلق مختل مى شود.[32]
ممكن است اين شبهه مطرح شود كه، اگر لطف بودن وجود امام به خاطر وظايف ذكر شده است، از آن جا كه هيچ يك از امامان معصوم نتوانستند به وظايف خود عمل كنند، پس بايد اذعان داشت كه وجود امام لطف نيست.
در پاسخ مى توان گفت در مورد امامت، لطف واجب سه قسم است:
1. لطف فعل خداست: و آن اين است كه خداوند امام را نصب كرده و او در ميان مردم است.
2. لطف فعل امام است: امام وظايف خود را به نحو احسن انجام دهد و مبلّغ دين و پاسدار شريعت باشد و مردم را به طاعتْ امر و از معصيت نهى نمايد و به طور كلّى آنان را هدايت كند.
3. لطف فعل مردم است : و آن به اين است كه مردم از امام خود تبعيت كنند و در اوامر و نواهى مطيع و حامى امام باشند.
روشن است كه خداوند، لطف خود را شامل حال مردم مى كند; زيرا در صورت عدم آن، نقض غرض حاصل مى شود كه قبيح است و قبايح هم از خداوند تبارك و تعالى سر نمى زند.
امام هم معصوم و مصون از گناه و اشتباه است و قطعاً به لطف واجب خود عمل مى كند; پس اين مردم هستند كه به لطف واجب خود عمل نمى كنند، از اوامر و نواهى امام تبعيت نمى كنند و، در نتيجه، محروميت از لطف نصيبشان مى شود.[33]
از جانب ديگر، چنين نيست كه اگر نگذاشتند امام به تمامى وظايف امامت عمل كند، از لطف بودن ساقط باشد; زيرا درست است كه امام، حكومت و زعامت و رهبرى جامعه را نداشته و مردم از اين حيث از وجود امام بهره نبرده اند، اما وجود امام نيز موضوعيت دارد و خود، لطف است; چرا كه امام، حجت زمان است.
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:
اگر در زمين، فقط دو نفر باقى بمانند، يكى از آن دو حجت است.[34]
ملاصدرا در شرح اين روايت مى گويد:
غايت و غرض از وجود امام، تنها پيشوايى و امامت نيست، تا اگر امامى فرض شود كه هيچ انسانى به او رجوع نكند، غرض از وجود امام فوت شود و يا اگر ظاهر نباشد، غرض از وجود او فوت شود، بلكه خود وجود امام موضوعيت دارد.[35]
خواجه طوسى مى گويد:
وجود امام لطف است و تصرف امام لطف ديگرى است و اگر ما از آن لطف محروم مانده ايم، كوتاهى از جانب ماست.[36]
گفتنى است گاهى در كنار قاعده ى لطف از قاعده ى ديگرى با عنوان ?وجوب اصلح? نام برده مى شود و خلاصه ى آن چنين است كه ?نصب امام، اصلح به حال بندگان است و هر اصلحى بر خداوند واجب است، پس نصب امام بر خداوند واجب است?.[37].


پاورقيها:
[1]. رحيم لطيفى، ?لطف و ضرورت امام?، فصلنامه ى انتظار، شماره ى 6، زمستان 1381، ص 76.
[2]. ر. ك: مقداد بن عبدالله السيورى الحلّى، ارشاد الطالبين الى نهج المسترشدين، تحقيق سيد مهدى رجايى، (قم: 1405).
[3]. ر. ك: المفردات، المنجد، و ديگر كتاب هاى لغت، باب لام.
[4]. سعد الدين تفتازانى، شرح المقاصد، (قم: انتشارات شريف رضى، 1370 هـ. ش)، ج 5، ص 240.
[5]. عبدالجبار معتزلى، شرح اصول خمسه، (بيروت: داراحياء التراث، 1992 م)، ص 528.
[6]. ر.ك: سديد الدين محمود الحمصى الرازى، المنقذ من التقليد، (تهران: نشر اسلامى) ص 297،; مقداد بن عبدالله اسدى السيورى الحلّى، اللوامع الالهيه، (تبريز)، ج 6، ص 145; علامه حلى، كشف المراد، تعليقه آيت الله سبحانى، (قم: موسسه ى امام صادق(عليه السلام))، ص 106، و اسماعيل طبرسى نورى، كفاية الموحدين، ج اول، (تهران: انتشارات علميه، 1375 هـ .ش)، ص 505.
[7]. حضرت آيت الله سبحانى در تعريف لطف مقرب مى گويد: لطف مقرّب عبارت است از آنچه به سبب آن غرضى از تكليف حاصل مى شود، به گونه اى كه اگر آن چيز نباشد، غرضى از تكليف حاصل نمى شود. ر. ك: محمد تقى سبحانى، الهيات، (قم: مركز جهانى للدراسات الاسلاميه)، ج 3، ص 52.
[8]. برخى ديگر از متكلمين لطف محصّل را چنين تعريف كرده اند:
لطف محصّل عبارت است از فراهم نمودن يك سرى زمينه ها و مقدماتى كه تحقق غرض از خلقت و حفظ آن از عبث و لغو، بر آن متوقف است، به گونه اى كه اگر آن مقدمات و اسباب از جانب خداوند مهيا نشود، فعل خداوند بى غايت شده، و حكمت خدا نقض مى شود. جعفر سبحانى، همان، ص 51.
[9]. ر. ك: شريف مرتضى علم الهدى، الذخيرة، تحقيق سيد احمد حسين، (قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1411 هـ. ق) ص 187، و اللوامع الالهيه، ج 6، ص .153
[10]. همان.
[11]. اللوامع الالهيه، ج 6، ص 153.
[12]. چنانچه تكليف را اعمّ از تكليف شرعى و عقلى فرض كنيم، تكاليف شرعى موجب مى گردند بنده به انجام دادن تكاليف عقلى نزديك تر گردد و لذا متكلمين گفته اند: التكاليف الشرعية الطاف فى التكاليف العقليه.
[13]. شورى: 19.
[14]. مراد از وجوب، تحميل نمودن تكليف بر خداوند نيست، بلكه مراد آن است كه خداوند لطف را بر خود لازم مى داند و لطف از او جدا نمى شود و يا اين كه عقل ضرورت آن را درك مى كند. ر.ك: محسن خرازى، بداية المعارف الالهيه، (قم، مركز مديريت حوزه ى علميه، 1369) ج 1، ص 152.
[15]. ذاريات: 56.
[16]. ر.ك: عبدالرزاق لاهيجى، گوهر مراد، (تهران: نشر اسلاميه)، ص 249; و سرمايه ى ايمان، (نشر الزهراء، 1364 هـ.ش) ص 79 و علامه حلى، كشف المراد، تعليقه ى حسن حسن زاده آملى، (قم: نشر اسلامى)، ص 325.
[17]. كشف المراد، تعليقه ى جعفر سبحانى، ص 106.
[18]. على اللّه ورديخانى، نبوت و امامت، (مشهد: آستان قدس رضوى، 1378 هـ .ش) ص 73.
[19]. انعام: 12.
[20]. المقالات و الرسالات، شماره ى 35، سيد محسن خرازى، ?قاعده لطف?، (قم: كنگره ى هزاره ى شيخ مفيد، 1413 هـ) ص 25.
[21]. شورى: 19.
[22]. ليل، 12.
[23]. علامه طباطبايى، الميزان، (قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم)، ج 18، ص 40 و ج 2، ص 135.
[24]. ر.ك: المقالات و الرسالات، المقام الثانى فى الروايات.
[25]. ابن اسحاق، الياقوت فى علم الكلام، (قم: كتابخانه ى آيت الله مرعشى نجفى)، ص 40.
[26]. ر.ك: عمادالدين الحسن الطبرسى، اسرار الامامة، چ اول، (مشهد: آستان قدس رضوى، 1280) ص 18 و 120.
[27]. ر.ك: على ربّانى گلپايگانى، القواعد الكلاميه، (قم: مؤسسه امام صادق، 1418)، ص 118، به نقل از نكت الاعتقاديه، ص 39.
[28]. عمادالدين الحسن الطبرسى، همان، ص 120 و 121.
[29]. ر.ك: شريف مرتضى، الشافى فى الامامة، تعليقه ى عبدالزهراء حسينى، ج اول، (تهران: موسسه ى امام صادق، 1410 هـ. ق)، ص 47.
[30]. علامه مجلسى، حياة القلوب، (تهران: انتشارات جاويدان، 1362 هـ. ش)، ص 6 و 7 و ر.ك: عمادالدين الحسن الطبرسى، همان، ص 120 و 121.
[31]. على ربانى گلپايگانى، مجله ى انتظار، شماره ى 5، سال دوم، پاييز 1381، ص 119، به نقل از الغيبة، ص 4 و 5.
[32]. ابن اسحاق، همان، 73
[33]. علامه حلى، همان، كشف المراد، تعليقه آيت الله سبحانى، ص 183.
[34]. كلينى، الكافى، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1365 هـ ش، ج 1، ص 179، ح 1.
[35]. صدرالمتألهين، شرح اصول كافى، (تهران: مؤسسه ى تحقيقات فرهنگى، ج دوم، 1367).
[36]. الامام لطفٌ و تصرفه آخر و عدمه منّا; علامه حلى، كشف المراد، تعليقه ى آيت الله حسن زاده ى آملى، ص 362.
[37]. محمود يزدى، امامت پژوهى، (مشهد: دانشگاه علوم رضوى، 1381)، ص 141.


منبع:   مجله صباح , شماره ۱۱ ,  از سايت انديشه قم   Andisheqom.com