الهام‏

آيت‏اللَّه سبحانى‏


مادى‏ها، سرچشمه كليه دريافت‏هاى انسان را «حس» و «تفكر» مى‏دانند در حالى‏كه «الهام» در بين محققان و مكتشفان، بلكه در بين طبقات ديگر، يكى از سرچشمه‏هاى دانش انسان است. و بازگويى اين بحث مى‏تواند گره «وحى» در پيامبران را بگشايد. هرچند ميان اين دو، فرسنگ‏ها فاصله است.

زندگى بشرى از «ناآگاهى» شروع شده و كم‏كم وارد محيط آگاهى مى‏گردد و به تدريج روزنه‏هايى به دنياى خارج از ذهن پيدا مى‏كند. نخست از طريق حواس ظاهرى به حقايقى دست مى‏يابد؛ سپس بر اثر تكامل دستگاه تعقل و تفكر، كم‏كم به حقايقى كه از قلمرو حس و لمس بيرون مى‏رود، پى مى‏برد و در نتيجه يك فرد عقلانى و استدلالى مى‏گردد و از يك رشته حقايق كلى و قوانين علمى آگاه مى‏شود.

گاهى در ميان افراد بشر «اَبَرآگاهانى(1)» پيدا مى‏شوند كه با روشن‏بينى خاصى از طريق الهام، ازمطالبى آگاه مى‏شوند كه هرگز از استدلال، راهى به كشف آنها وجود ندارد. از اين جهت دانشمندان، ادراك بشر را به اين سه نوع: «ادراك توده مردم»، «ادراك متفكران» و «ادراك عارفان و روشن‏بينان» تقسيم كرده‏اند. تو گويى ظاهربينان به كمك حس، روشنفكران به كمك استدلال و روشن‏بينان به يارى الهام و اشراق از جهان بالا به كشف حقيقت مى‏پردازند.

دانشمندان، ادراك بشر را به اين سه نوع: «ادراك توده مردم»، «ادراك متفكران» و «ادراك عارفان و روشن‏بينان» تقسيم كرده‏اند. تو گويى ظاهربينان به كمك حس، روشنفكران به كمك استدلال و روشن‏بينان به يارى الهام و اشراق از جهان بالا به كشف حقيقت مى‏پردازند.

نوابغ و دانشمندان و فيلسوفان تأييد مى‏كنند كه يافته‏ها و ساخته‏ها و پرداخته‏هاى بى‏سابقه آنان بيشتر بر اثر جرقه‏هاى روشنى‏بخش و الهام‏آميزى است كه به ذهن انسان خطور كرده و سپس آنها به يارى شيوه‏هاى تجربى و عينى و يا روش استدلالى و تأملى به پرورش، تكميل و تحقيق آنها مبادرت ورزيده‏اند.
از اين بيان استفاده مى‏شود كه بشر براى نيل به مقصود، سه شاهراه در اختيار دارد. توده مردم غالباً از طريق نخست و گروهى از راه دوم و افراد انگشت‏شمارى بر اثر تكامل روحى، از راه سوم استفاده مى‏نمايند.

1. راه تجربى و حسى: مقصود از اين راه، آن رشته از ادراكاتى است كه از طريق حواس برونى وارد قلمرو ذهن مى‏گردند؛ مثلاً هر يك از ديدنى‏ها و چشيدنى‏ها و بوييدنى‏ها و... با ابزار ويژه خود درك مى‏شوند و امروز بشر با اختراع تلسكوپ و ميكروسكوپ، راديو و تلويزيون و... كمك شايان تقديرى به ادراكات حسى كرده و بر دور و نزديك مسلط شده است.

2. راه تعقلى و استدلالى: متفكران جهان با به كار انداختن دستگاه تعقل و انديشه، از يك رشته مقدمات بديهى و روشن و ثابت در علوم حسى، يك رشته قوانين كلى خارج از حس را كشف مى‏كنند و قله‏هايى از معرفت و كمال را تسخير مى‏نمايند. قوانين كلى علوم، مسايل فلسفى و آگاهى‏هاى مربوط به صفات و افعال خدا، و مسايلى كه در علم عقايد و مذاهب مطرح مى‏گردد، همگى مولود دستگاه تفكر و نتيجه به كار افتادن نيروى عقل انسانى است.

3. راه الهام: اين راه سومى براى شناخت است كه فراتر از دستگاه حس و تعقل قرار دارد. يك نوع واقعيت‏شناسى نوينى است كه امكان آن از نظر علم و دانش قابل انكار نيست. البته نظام جهان‏بينى محدود مادى، نمى‏تواند يك چنين ادراك غيرحسى و غيرتعقلى را بپذيرد؛ اما از نظر اصول علمى، راهى براى انكار آن وجود ندارد.

پرفسور «سوركين» روان‏شناس معروف از افرادى است كه وجود سه شاهراه حقيقت‏شناسى را به روشنى تصديق كرده و براى ادراك عرفانى و به اصطلاح، بينش الهامى، مقام و منزلتى ويژه قايل است و صريحاً مى‏گويد: نمى‏توان اين راه را تخطئه و انكار كرد. مگر مى‏توان آموزش گسترده اديان بزرگ را يك‏سره به تقليد از كوته‏بينان نظام مادى، ناچيز و بى‏حكمت شمرد و براى آن هيچ‏گونه ارزشى قايل نشد؟!

نظريه معرفت‏هاى سه‏گانه، در ميان دانشمندان اسلامى به گونه ديگر مطرح است و آنان آگاهى‏هاى سه‏گانه را به شكل خاصى درباره «ايمان و يقين» پياده كرده و مى‏گويند:
1. ايمان انسان‏هاى عادى از شنيدن چيزى از افراد قابل اعتماد سرچشمه مى‏گيرد. آنان مانند كسانى هستند كه به آنها گفته شود فلان كس در خانه است.
2. افراد دانا و دانشمند از طريق استنباط و استدلال، پرده از روى حقيقت برمى‏دارند و از طريق تفكر از حقيقت آگاه مى‏شوند آنان به‏سان كسانى هستند كه صداى گفتگو را مى‏شنوند و استنباط مى‏كنند كه كسى در خانه است.
3. عارفان به خود حقيقت پى برده و آن را مى‏بينند؛ يعنى درون خانه رفته‏اند و آن مرد را با چشمان خويش ديده‏اند.
بنابراين مى‏توان معرفت‏هاى سه‏گانه را به شرح زير نام‏گذارى كرد:
1. راه حس يا حس‏آگاهى‏
2. راه عقل يا خردآگاهى‏
3. راه الهام يا دل‏آگاهى‏

جهان‏بينى مادى و الهى‏
در جهان‏بينى مادى، راه دريافت حقايق و آگاهى از جهان خارج، به دو راه نخست منحصر است. در صورتى كه در جهان‏بينى اديان بزرگ و فلاسفه و عرفا، راه سومى هم وجود دارد كه پايه مذاهب و تعاليم آسمانى را تشكيل مى‏دهد نه تنها دليل بر انكار راه سوم وجود ندارد، بلكه دلايلى كه بعداً تشريح خواهيم كرد، راه سوم، واقعيتى محقق و پاى‏برجاست و در ميان افرادى كه خود را رهبران آسمانى و برگزيدگان الهى مى‏دانند و روح و روان آنان از طراوت و صفاى خاصى برخوردار است، به فراوانى ديده مى‏شود.

هرگاه ارتباط بشر با خداوند به صورت فردى و اختصاصى برقرار گردد، در دل شخص بدون به كار بردن حواس ظاهرى و اعمال دستگاه تعقل، حقايقى القا مى‏شود. به اين نوع دريافت و القا، «الهام» و احياناً «اشراق» مى‏گويند. ولى هرگاه ارتباط انسان با جهان ماوراى طبيعت به صورتى گردد كه نتيجه آن دريافت يك رشته تعاليم عمومى و دستورات همگانى باشد، در اين صورت به چنين دريافتى «وحى» و به آورنده آن، فرشته وحى و به گيرنده آن «پيامبر» گفته مى‏شود.

الهام، نسبت به فرد گيرنده ممكن است اطمينان‏بخش باشد. در عين حال براى ديگران قانع‏كننده نيست. از اين جهت دانشمندان تنها «وحى» را سرچشمه مطمئن براى معرفت بشر مى‏دانند. پيامبرانى كه نبوت آنان با دلايل قطعى از معجزه و غيره ثابت گرديده است، اين نوع آگاهى را دريافت كرده‏اند. محمد عبده (1323-1252 ه.ق) وحى و الهام را چنين بيان مى‏كند:
وحى، آگاهى خاصى است كه شخص آن را در خود مى‏يابد و يقين دارد كه از جانب خدا القا شده است. در حالى كه الهام چنين نيست و هرگز نمى‏داند كه از كجا به روان او راه يافته و بسان اندوه و شادى و گرسنگى و تشنگى، آن را در خود مى‏يابد، هرچند ريشه آن را نمى‏داند.

لفظ الهام و اشراق در ميان فلاسفه و عرفاى اسلامى رواج فراوانى دارد. به ويژه از زمان محمد غزّالى، لفظ «الهام» بر سر زبان‏ها بيشتر افتاده و در دريافت حقايق، مكتبى به نام مكتب «اشراق» پديد آمده. هرچند اين مكتب در فلسفه يونان باستان نيز سابقه داشت. ابوحامد محمد غزّالى در كتاب خود به نام «المنقذ من الضلال» از شك و ترديدى كه در دوران جوانى گريبان‏گير او شد و عقايد او را درهم كوبيد، سخن مى‏گويد و مى‏افزايد روح و روان وى دو ماه تمام در شك و ترديد دردناكى و وسواس جانگدازى فشرده شد تا سرانجام در پرتو نور اشراق و الهام خاصى، شك و ترديد از آسمان روح او زدوده شد و تعادل روحى خود را بازيافت. او بازگشت يقين خود را معلول ادراك حسى و لمسى و يا تعقل و تفكر نمى‏داند، بلكه آن را نورى مى‏داند كه خداوند در روح وى افكند.

اين تنها غزالى نيست كه از چنين واقعيتى سخن مى‏گويد بلكه همانند او در ميان فلاسفه و دانشمندان اسلامى فراوان است. جايى كه «نيچه» فيلسوف نامى آلمان (1900-1844 م) از الهام و اشراق سخن مى‏گويد و آن را چنين توصيف مى‏كند:
«چيزى كه يكباره توأم با اطمينان و ظرافتى ناگفتنى ديده و يا شنيده مى‏شود. چيزى كه انسان را در اعماق هستيش به هيجان درمى‏آورد و او را واژگون مى‏كند».
امروز روان‏شناسى، الهام را به صورت يك واقعيت روانى، پذيرفته و آن را چنين توصيف مى‏كند:
«ادراك ناگهانى آگاهى‏بخش و توضيح‏دهنده يكباره و بدون مقدمه چون درخششى در صحنه ذهن، بى‏آنكه حتى غالباً انسان پيشاپيش درباره موضوع آن انديشيده باشد».

اهميّت و تأثير الهام در اكتشافات علمى مورد تأييد دانشمندان قرار گرفته است «آلبرت انيشتين» (1955-1879 م) با بسيارى از فلاسفه و عرفا هم‏آهنگ گشته و به‏سان غزالى كه الهام را كليد معارف مى‏داند وى نيز الهام را عامل پرارجى در اكتشافات علمى برمى‏شمارد.

در سال 1931 دو دانشمند شيمى‏دان آمريكايى به نام‏هاى «يلات» و «پيكر» پرسش‏نامه‏اى براى تحقيق درباره اهميت الهام در كشف و حل مشكلات علمى، ميان گروهى از دانشمندان شيمى پخش كردند كه نتايج آن به صورت گران‏بهايى انتشار يافته است. يكى از دانشمندان، مورد سؤال را اين‏گونه پاسخ داده است:
«در اثر اشكالات و ابهام فراوان تصميم گرفتم كه ديگر به كلى، كار و تمام افكار مربوط به آن را كنار بگذارم. فرداى آن روز در حالى‏كه سخت مشغول كارى كاملاً از نوع ديگر بودم، يكباره «فكرى ناگهانى» مانند جهش برق، در خاطرم خطور كرد و آن همان حل مسأله كار گذشته من بود كه مرا به كلى مأيوس كرده بود».

نظير اين گزارش از «شانرى يوانكاره» (1912-1854 م) رياضى‏دان نامى فرانسه و بسيارى ديگر از دانشمندان طبيعى، رياضى و فيزيك نقل شده است.
جالب توجه اين‏جاست كه بسيارى از الهام‏هاى علمى كه سبب كشف واقعيتى پرارج شده است، نه تنها با اشتغال و تمركز فكرى دانشمندان در زمان فعاليت‏شان ارتباطى نداشته است، بلكه حتى با رشته تخصصى آنها نيز داراى رابطه نزديك نبوده است. مظهر چنين الهام و اكتشافى كشف «لويى پاستور» (1895-1822 م) دانشمند شيمى‏دان فرانسوى است كه موفق به شناخت ميكروب گشت.

الهام و اشراق مذهبى، معنى گسترده‏ترى دارد كه هرگز مخصوص به الهام‏هاى علمى نيست و اگر بسيارى از روان‏شناسان براى اثبات چنين واقعيت روانى، با الهام‏هاى علمى استدلال مى‏كنند، دليل بر آن نيست كه كه دست آفرينش اين واقعيت را تنها به افراد نابغه داده است و در افراد ديگر پيدا نمى‏شود و اگر آنان از الهام‏هاى علمى دم مى‏زنند، به خاطر اين است كه پيوند نزديكى با دانشمندانى دارند كه اكتشاف و اختراع خود را معلول الهام‏هاى روحى مى‏دانند و كمتر تماسى با عارفان پيدا مى‏كنند. به ويژه روان‏شناسان و روان‏كاوان غربى كه بيشتر مى‏كوشند اسرارآميزترين واقعيت حيات انسانى را از طريق يك رشته علل مادى و طبيعى توجيه كنند، هرچند در الهام علمى انگشت تعجب به دندان گرفته و هنوز نتوانسته‏اند براى پيدايش چنين آگاهى‏اى، يك علت مادى معرفى كنند.


پى نوشت :
1) امروز لفط «اَبَر» بر سر زبان‏ها افتاده و كلماتى مانند: «ابرقدرت»، «ابرمرد»، «ابرقهرمان» در جرايد و مجلات، بلكه در مكالمات روزانه مردم ديده و شنيده مى‏شود. به همين مناسبت ما براى آگاهى خارج از افق حس و فكر، لفظ «ابرآگاهى» را برگزيديم.


منبع: ماهنامه مكتب اسلام، شماره 8