رساله شرح دعاى صباح

سيد محمود بن ابى نصر جامى
تحقيق: سيدمحمدرضا حسينى


 درآمد

دعاى صباح از ادعيه پر مغز و پر محتوايى است كه به اميرمؤمنان(ع) منسوب است. آن حضرت اين دعا را از رسول خدا(ص) آموخت و هر صبح آن را مى خواند.

علامه مجلسى [i] ابتدا اين دعا را از كتاب ?اختيار المصباح? (نوشته سيد بن باقى قرشى به سال 653هـ.ق و از معاصران سيد بن طاووس) نقل مى كند. [ii]

از كتاب ?اختيار المصباح? فعلا نسخه اى در دست نيست، اما افندى صاحب ?رياض العلماء? و خوانسارى نويسنده ?روضات الجنات [iii] ? آن را ديده اند. علامه مجلسى پس از آن مى گويد: اين دعا را در كتب معتبر نيافتم، ولى آن را در نسخه اى يافتم كه مولى درويش محمد اصفهانى بر على بن عبدالعالى كركى به سال 939 قمرى قرائت كرده است. پس از آن گويد: سندى ديگر در بعضى كتب براى اين دعا به اين صورت ذكر شده است:

قال الشريف يحيى بن قاسم العلوى: ظفرت بسفينة طويلة مكتوب فيها بخط سيدى وجدّي أميرالمؤمنين وقائد الغرّ المحجّلين ليث بني غالب علي بن أبي طالب ـ عليه السلام و أفضل التحيات ـ ما صورته، ?بسم اللّه الرحمن الرحيم هذا دعاء علمنى رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم وكان يدعو به فى كل صباح وهو ?اللّهمّ يا من دلع لسان الصباح? وكتب فى آخره: كتبه عليّ بن أبي طالب: فى آخر نهار الخميس حادى عشر شهر ذى الحجّة سنة خمس وعشرين من الهجرة.? [iv]

برخى از پژوهشگران اسناد ديگرى نيز براى اين دعا معرفى كرده اند. [v]

اين دعا پس از نقل علامه مجلسى مورد توجه عالمان شيعى قرار گرفته و شروح بسيار بر آن نوشته اند. علامه تهرانى در الذريعه بيش از 24 شرح و ترجمه بر اين دعا ذكر مى كند [vi]. تاكنون 9 شرح از دعاى صباح به چاپ رسيده كه عبارتند از:

1ـ شرح دعاى صباح، ملا هادى سبزوارى، تحقيق: دكتر نجفقلى حبيبى، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1372.
2ـ شرح دعاى صباح، حاج شيخ محمّد امامى نجفى خوانسارى، چاپ سنگى.
3ـ شرح دعاى صباح، ميرزا مصطفى خان منشى باشى (مدير الممالك)، 1349.
4ـ شرح دعاى صباح، شيخ عزيز اللّه محقق نجفى خراسانى.
5ـ دعاى صباح، ترجمه و تحقيق: سيد على اكبر موسوى .
6ـ دعاى صباح، ابوالقاسم تقوى قزوينى،1372.
7ـ مفتاح الجناح فى شرح دعاء الصباح، عبدالرسول مدنى كاشانى،كتابخانه مدنى كاشانى،1366.
8ـ مفتاح الفلاح، ملا اسماعيل بن محمّد حسين مازندرانى اصفهانى خواجوئى، آستان قدس رضوى، مشهد، 1373.
9ـ شرح دعاى صباح، مصطفى بن محمد هادى خوئى، به كوشش اكبر ايرانى قمى، تهران، نشر ميراث مكتوب، 1375شمسى.

افزون بر اينها، شروح بسيارى از دعاى صباح در كتابخانه ها موجود است كه به زيور طبع درنيامده است. از اين شروح آنچه ما بدان دست يافته ايم عبارت است از:

1ـ شرح دعاى صباح، محمّد جعفر شيرازى، تاريخ نگارش 1105، نسخه شماره3508، كتابخانه آيت اللّه العظمى نجفى مرعشى.
2ـ شرح دعاى صباح، قطب الدين محمّد حسينى نيريزى، تاريخ نگارش 1159، نسخه هاى شماره 4092ـ 9511ـ1173، كتابخانه آيت اللّه العظمى نجفى مرعشى.
3ـ شرح دعاى صباح، على رضا ابن محمّد باقر كرمانى كوهبنانى، تاريخ نگارش قرن 14، نسخه شماره 1976، كتابخانه آيت اللّه العظمى نجفى مرعشى.
4ـ شرح دعاى صباح، ملامحمّدباقر بن محمّد تقى مجلسى(متوفاى 1110ق.) نسخه شماره 1130، كتابخانه آيت اللّه العظمى نجفى مرعشى.
5ـ شرح دعاى صباح، سيد محمود بن ابى نصر حسينى جامى، نسخه هاى شماره 6543 و386، كتابخانه آيت اللّه العظمى نجفى مرعشى.
6ـ شرح دعاى صباح، شيخ احمد بن حسن يزدى مشهدى، نسخه شماره 2407، كتابخانه آيت اللّه العظمى نجفى مرعشى.
7ـ شرح دعاى صباح، محمّد صادق بن زين العابدين، تاريخ نگارش قرن 11، نسخه شماره 21، كتابخانه آيت اللّه العظمى نجفى مرعشى
8ـ شرح دعاى صباح، نورالدين شريف حسينى شوشترى معروف به امير سيّد، تاريخ نگارش قرن13، نسخه شماره 2880، كتابخانه مسجد اعظم قم.
9ـ شرح دعاى صباح، محمّد هادى بن محمّد صالح مازندرانى، تاريخ نگارش 1108، نسخه شماره 1377، كتابخانه مسجد اعظم قم
10ـ شرح دعاى صباح،صدرالدين سلطان ابراهيم امينى، نسخه شماره 1898، كتابخانه مدرسه فيضيه قم، و نسخه شماره 2457/2 كتابخانه دانشگاه تهران.
11ـ شرح دعاى صباح،محمّد على بن محمّد نصير گيلانى، نسخه شماره 4294، كتابخانه مجلس شوراى اسلامى

يكى از شروحى كه تا كنون منتشر نشده، شرح سيد محمود بن ابى نصر جامى است. از اين شرح دو نسخه با اين مشخصه ها در دست است:

الف: نسخه كتابخانه حضرت آيت الله نجفى مرعشى به شماره 386.
اين نسخه داراى هشت صفحه و هر صفحه داراى 24 سطر است، كه صفحات 2 تا 9 يك مجموعه بدان اختصاص دارد و زمان كتابت آن معلوم نيست.

ب: نسخه شماره 6543 همان كتابخانه. اين نسخه داراى پنج صفحه است كه صفحات 15 تا 19 يك مجموعه را به خود اختصاص داده است، زمان كتابت و نام كاتب اين نسخه نيز معلوم نيست.
در تصحيح اين شرح، نسخه الف را مبنا قرار داده و اختلاف نسخ در پاورقى ها مشخص شده است.
گفتنى است كه از مؤلف، شرح حالى در كتب تراجم و معاجم به دست ما نرسيده است.

* * *

رساله شرح دعاى صباح

بسم الله الرحمن الرحيم

سپاس بى قياس حضرت واجب الوجودى را ـ جلّ جلاله و عمّ نواله ـ كه زبان صبح نورانى از كام شب ظلمانى بيرون آورد تا اين كلام با نظام، كه ?من أخلص للّه اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه? به سمع خفتگان خواب غفلت رساند. الحمد للّه على جزيل نواله.و درود نامحدود بر آن بلبل نغمه سراى ?انا افصح? وگل بستان ?انا املح?، مشرّف به تشريف ?وما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين?1و پيشواى ?كنت نبيّا وآدم بين الماء والطّين? آن كه دعاى صباح ومساى اهل زمين و آسمان است ـ صلى اللّه على محمّد2 وآله ـ.

وبعد معروض مى دارد، فقير حقير، محمود بن ابى نصر الجامى، كه اين ترجمه اى است به زبان فارسى، از براى دعاى صباح كه منسوب است به حضرت اميرالمؤمنين وامام المتقين، غالب كلّ غالب والمطلوب لكلّ طالب،اسد الله الغالب علي بن أبي طالب ـ عليه الصلوة والسّلام ـ وهذا أوان الشّروع في المقصود اقول متوكّلا على المهيمن المعبود: بدان كه در نسخه هاى اين دعا اختلاف بسيار بود، اما نسخه اى پيدا شد كه به دو واسطه تصحيح يافته بود به نسخه [اى] كه حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ به خط كوفى بر ورق آهو نوشته بودند و چون بر اين نسخه اعتماد بيش تر بود آن را اصل ساخت3، و ديگر آن را غير اصل، و در آن مواضع اختلاف اشارتى بر آن كرد. و كان بخطّه عليه السلام مكتوبا على اوّل الدّعاء: هذا دعاء علّمنيه4 رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلم ـ و كان يدعو به في كلّ صباح وفي كلّ كربة5 روى الامام الكامل المعصوم بحر الفضائل والعلوم الثابت في مقام الرضا بالشّدّة والرخاء6 ابي الحسن علي بن موسى الرضا ـ عليه السلام و على آبائه التحيّة والثّناء ـ أنّه قال: بلغنا هذا الدّعاء المبارك المعتبر المسمّى بـ ?مفتاح النّجاح? المشهور عند شيعتنا بـ ?دعاء الصّباح? وثبت بالتحقيق أن هذا الورد من واردات جدّنا أميرالمؤمنين وإمام المتقين؛ مظهر العجائب ومظهر الغرائب الكوكب7 الدّرّي على سماء المآثر والمناقب، أبي التراب علي ابن ابي طالب ـ عليه آلاف الصلوة والسلام ـ من اللّه ذى المواهب. وهذا الدعاء كنز من كنوز أسرار الولاية، ودرّ مكنون من بحر العلوم للطالبين بالهداية، وعليه يعتمد الأئمة كلّهم ـ سلام اللّه عليهم ـ وصحت الوصية للمحبين من شيعتهم، واجازوهم بالقراءة، لينتفعوا بآثارهم وليستضيئوا8 بأنوارهم فإن فى هذا الدعاء من اللّه تعالى أمانا من جميع البلاء وحفظا من سوء القضاء والحمدللّه وحده. ربّ ألهمنى لتحقيق المقام، ثمّ وفّقني لإتمام المرام.

بسم اللّه الرحمن الرحيم

[1] (اللّهمّ يا من دلع لسان الصّباح بنطق تبلّجه)

در صحاح است كه ?دلع لسانه?؛ أخرجه؛ يعنى بيرون آوردن زبان خود را و ?صباح? بامداد است و ?نطق? گفتار و ?تبلج? از بلج است و بلج روشن شدن، ومعناى تركيب اين است كه: اى آن كسى كه بيرون آوردى زبان صباح را به ملابسه گفتار روشن او؛ و خلاصه معنا آن است كه: اى آن كسى كه بيرون آوردى روز روشن را از شب تاريك و اين نعمتى است عظيم، زيرا كه مدار9 حيات انسان برغذاست10 و زمان تحصيل آن روز است چنان چه خداى تعالى فرموده است:(وجعلنا النّهار معاشا)11 چون فقره اول اين دعا حمد خداست برآوردن صباح، اين دعا را دعاى صباح نام نهادند.

[2] (وسرّح قطع اللّيل المظلم بغياهب تلجلجه)

?تسريح? به معناى ارسال آمده است؛ يعنى فرو گذاشتن، واين جا به معناى فانى ساختن است. و ?قطع? جمع قطعه است و قطعه پاره اى است از او، و مظلم تاريك وليل مظلم شبى است كه در او مهتاب نباشد و ?غياهب? جمع غيهب است و غيهب ظلمت و تاريكى، و ?تلجلج? به معناى تحرك است و معناى تركيب اين است كه اى آن كسى12 كه فانى ساختى پاره هاى شب تاريك را با تاريكى هاى حركت كننده او، و خلاصه سخن آن است كه اى آن كسى كه فانى ساختى پاره هاى شب تاريك را با تاريكى هاى او.

[3] (وأتقن صنع الفلك الدّوار في مقادير13 تبرّجه)

?إتقان? محكم كردن است و ?صنع? كردن. ?دوار? نيك گردنده است و ?مقادير? جمع مقدار است و مقدار معروف است؛ و ?تبرج? اظهار زينت است و اينجا به معناى زينت است. معناى تركيب اين است كه: اى آن كسى كه محكم آفريدى فلك نيك گردنده را در مقدارهاى زينت او؛ يعنى هر يك را آن مقدار زينت كه مناسب او است دادى از كواكب و غير آن و آن را كه كوكب نمى بايست، ندادى.

[4] (و شعشع ضيآء الشّمس بنور تأجّجه)

?شعشعه? افروختن است و ?ضياء? نور، هر دو روشنى است و ?تأجّج? روشن شدن است و معناى تركيب اين است كه: اى آن كسى كه افروختى روشنى آفتاب را به نور روشن او، و مى تواند بود كه ?تأجّج? از ?أجيج? باشد، كه زبانه14 زدن آتش است. و معناى كلام چنين شود كه: اى آن كسى كه برافروختى روشنى آفتاب را به نور او، كه هم چو[ن] زبانه آتش است.

[5] (يا من دلّ على ذاته بذاته)

?دلالت? راه نمودن است و معناى كلام آن است كه: اى آن كسى كه راه نمودى ما را، بر شناخت ذات، و صفات خود به ذات خود.

[6] (وتنزّه عن مجانسة مخلوقاته)

?تنزه? دور بودن است و ?مجانست? به معناى مشاركت در ماهيت مى آيد و معناى كلام آن است: اى آن كسى كه دورى از اين كه شريك باشند مخلوقات تو با تو در ماهيت، و دليل بر اين است كه، بر تقدير اشتراك لازم مى آيد كه واجب، ممكن شود و ممكن، واجب و هر دو محال است.

[7] (وجلّ عن ملائمة كيفيّاته)

?جلال? بزرگىّ است به حسب قدر. و ?ملائمت? به معنى موافقت است و ?كيفيت? چگونگى، و مراد اين جا صفت است. و معناى كلام آن است كه: اى آن كسى كه بزرگى از اين كه، موافق باشد صفات تو، با صفات مخلوقات تو.

[8] (يا من قرب من خطرات15 الظّنون)

?قرب? نزديكى است، ?خطور? درآمدن چيزى است در دل، و ?ظن? گمان است و اين جا به معناى اعتقاد است. معناى كلام آن است كه: اى آن كسى كه نزديكى به اعتقاداتى كه در دل مى گذرد و اين كنايت است، از دانستن ذات و صفات او.

[9] (وبعد عن ملاحظة16 العيون)

?بعد? دورى است و ?ملاحظه? از لحظه است و لحظه به گوشه چشم، در كسى نگريستن و معناى كلام آن است كه:اى آن كسى كه دور شده، از اين كه ببيند، چشم ها تو را؛ يعنى هنوز هيچ چشمى تو را نديده است.

[10] (وعلم بما كان قبل أن يكون)

يعنى دانا بودى به هر چه موجود شده پيش از آن كه موجود شود.

[11] (يا من أرقدني في مهاد أمنه وأمانه)

?إرقاد? خوابانيدن است و اين جا مراد آسوده ساختن است و ?مهاد? بستر و خوابگاه است و ?أمن? و ?أمان? به يك معناست و در صحاح است كه ?الأمن ضد الخوف؛ يعنى امن ضدّ ترس است?. و معناى كلام آن است كه: اى آن كسى كه آسوده ساختى مرا و خلاصى دادى از جميع شدت ها و تعب هاى دنيوى و اخروى به واسطه درآوردن در امن و امان خود.

[12] (وأيقظني إلى ما منحني به من مننه وإحسانه)

?إيقاظ? از خواب بيدار كردن است و مراد اين جا راه نمودن است و ?منح? عطاست و ?منن? جمع منّت است و منّت نعمت و ?إحسان? نيك است. و معناى كلام آن است كه: اى آن كسى كه راه نمودى مرا به سوى نعمت ها كه عطا كرده به من و به سوى نيكى خود.

[13] (وكفّ أكفّ السّوء عنّي بيده وسلطانه)

?كفّ? بازداشتن است و ?أكفّ? جمع كف است و كف از بند سردست تا پيش انگشتان است و مراد از كف در اينجا تمام دست است و ?سوء? بدى است و ?يد? به معناى قدرت است و ?سلطان? به معناى سلطنت است؛ يعنى مغلوب ساختن. و معناى كلام آن است كه:اى آن كسى كه باز داشتى دست هاى بدى را از من، به قدرت و غالبيّت خود.

[14] (صلّ اللّهمّ على الدّليل إليك فى اللّيل الأليل)

?صلات? اين جا به معناى رحمت است و ?ليل الأليل? شب نيك تاريك. و معناى كلام آن است كه: رحمت كن خداوندا هر كسى كه راهنماست خلق را به سوى حضرت تو در شب تاريك كفر و ضلالت. و مراد ازين راهنما حضرت رسالت است ـ صلى اللّه عليه وآله وسلم ـ.

[15] (والماسك17من أسبابك بحبل الشّرف الأطول)

?ماسك? چنگ در زده است و ?اسباب? جمع سبب است و سبب آن است كه، وسيله حصول چيزى شود و ?حبل? ريسمان است و ?شرف? بزرگى است و ?اطول? درازتر. و معناى كلام اين است كه: رحمت كن خداوندا بر كسى كه چنگ در زده از ميان سبب هاى تو، كه وسيله شرف دنيا و آخرت مى شوند به سبب شرفى كه سبب شرف رفيع ترين سبب هاست. و درين كلام اشارت است بدان كه، حضرت رسالت ـ صلى اللّه عليه وآله وسلم ـ افضل است از ملائكه.

[16] (والنّاصع الحسب في ذروة الكاهل الأعبل)

?ناصع? خالص است و?حسب? آن است كه شماره كنند از فضل خود و فضل پدران خود و ?ذروه? و ?كاهل? هر دو بلندى است و ?اعبل? سنگ سفيد است و مراد اين جا ظاهر و مكشوف است. و معناى كلام آن است كه: رحمت كن خداوندا بر كسى كه خالص است حسب او، يعنى كمالات او از آميختگى شك و ريب، چنين كمالاتى كه واقع است در بلندى كه ظاهر و مكشوف است بر همه خلق.

[17] (والثابت القدم على زحاليفها في الزّمن الأوّل)

?ثابت? به معناى استوار است و ?زحاليف? جمع زحلوفه است و زحلوفه لغزيدن است و ?زمن? به معناى زمان است. و معناى كلام اين است كه: رحمت كن خداوندا بر كسى كه ثابت و استوار بود قدم عدل كامل او، از لغزيدن در زمان اول؛ يعنى اول فطرت و هرگاه در اول فطرت كه زمان نقصان عقل است، عقل آن حضرت محفوظ باشد از لغزيدن و ميل نكند از نهج قويم و طريق مستقيم، در باقى ازمنه كه زمان كمال عقل است، به طريق اولى18 محفوظ خواهد بود از لغزيدن. پس خلاصه كلام آن خواهد بود كه، هميشه استوار بود قدم عقل كامل آن حضرت و هرگز نلغزيد و ميل نكرد از نهج استقامت.

[18] (وعلى آله الأخيار19المصطفين الأبرار20)

?آل رسول? اهل بيت اوست و ?اخيار? جمع خير است و خير نيكى و ?مصطفين? جمع مصطفى است و مصطفى برگزيده و ?ابرار? جمع برّ است و برّ نيكوكار. معناى كلام اين است كه: رحمت كن خداوندا، بر اهل بيت او كه نيكان و برگزيدگان و نيكوكاران اند.

[19] (وافتح اللّهمّ لنا مصاريع الصّباح بمفاتيح الرّحمة والفلاح)

?فتح? گشادن است و ?مصاريع? جمع مصراع است و مصراع درى دو لخت21 است و ?مفاتيح? جمع مفتاح است و مفتاح كليد و ?فلاح? فيروزى است. و معناى كلام اين است كه: بگشاى خداوندا، از براى ما درهاى صباح را، به كليدهاى رحمت و فيروزى.

[20] (وألبسنى اللّهمّ من أفضل خلع الهداية والصلاح)

?الباس? جامه پوشيدن است و ?خلع? جمع خلعه است و خلعه جامه فاخر و ?صلاح? ضد فساد است. معناى كلام اين است كه: بپوشان مرا، از فاضل ترين خلعت هاى هدايت و صلاح نفس.

[21] (وأغرس اللّهمّ بعظمتك في شرب جناني ينابيع الخشوع)

?غرس? درخت نشانيدن است و ?شرب? به كسر شين، زمين آب خورده و ?جنان? به فتح جيم، دل است و ?ينابيع? جمع ينبوع است و ينبوع چشمه و ?خشوع? فروتنى است. و معناى كلام اين است كه: بنشان خداوندا، درخت عظمت و بزرگى خود را در زمين آب خورده دل من، در حالى كه آن زمين دل من، چشمه هاى خشوع و خضوع است. و در نسخه غير اصل چنين است كه: نيابيع الخشوع (به تقدم نون بر ياء) و نيابيع از نيع است و نيع نهال.

و معناى كلام برين تقدير اين نوع خواهد بود كه بنشان خداوندا، به جهت عظمت و بزرگى خود در زمين آب خورده دل من، نهال هاى خشوع و خضوع را؛ و اين معنا ظاهرتر است.

[22] (وأجر اللّهمّ لهيبتك22 من آماقي زفرات الدّموع)

?اجرإ? روان كردن است و ?هيبت? ترس و ?آماق? جمع موق است و موق گوشه چشم است از طرف بينى، و ?زفرات? جمع زفره و زفره حرارت و ?دموع? جمع دمع است و دمع اشك. و معناى كلام اين است كه: روان گردان به واسطه ترس خود از كنج هاى چشم من اشك هاى گرم را.

[23] (وادّب اللّهمّ نزق الخرق منّي بأزمّة القنوع)

?تأديب? به صلاح آوردن است و ?نزق? به فتح اول و سكون ثانى خفت است و ?خرق23 به فتح اول و ثانى شره نفس است و عدم قناعت و ?ازمّه? جمع زمام است و زمام مهار و ?قنوع? به معناى قناعت است. و معناى [كلام] آن است كه: اصلاح كن خداوندا سبكى نفس مرا، كه به واسطه عدم قناعت اوست به زمام هاى قناعت؛ يعنى به قناعت اصلاح آن سبكى كن.

[24] (الهي ان لم تبتدئني الرّحمة منك بحسن التّوفيق فمن السالك بي اليك في واضح الطّريق)

?بدايت? اين جا به معناى سبقت است و ?حسن? نيكى است و ?توفيق? مهيا ساختن اسباب كارى است و ?سالك? رونده است و ?واضح? روشن است. و معناى كلام آن است كه: خداوندا اگر سبقت نگرفت رحمت تو بر من و مهيا نساختى اسباب مرادات من مهيا ساختن نيكو، پس كه برنده بودى مرا به راه روشنى كه سبب وصول به مقصودات و مطلوبات صورى و معنوى و دنيوى و اخروى من شدى.

[25] (وإن أسلمتني أناتك لقآئد الأمل والمنى فمن المقيل عثراتي من كبوات الهوى)

?اسلام? اين جا به معناى واگذاشتن است و ?اناة? تأخير است و ?قائد? كشنده است و ?أمل? اميد است و ?منى? جمع منيّة است و منيّه آرزو و ?مقيل? عفو كننده گناه است و ?عثرات? جمع عثره است و عثره لغزيدن، و در لغت است: ?كبوات الهوى? افتادن هاى هوس. و معناى كلام آن است كه: اگر واگذارد تأخير تو مرا به كشنده اميدها و آرزوها، پس كيست كه عفو كند و بر طرف سازد لغزيدن هاى مرا كه به واسطه افتادن هاى هوا و هوس نفس پيدا شود؛ و خلاصه معنا اين است كه: اگر تو تأخير كنى در يارى دادن من و واگذارى مرا به آرزوهاى من، پس كيست كه بر طرف سازد گناهان مرا، كه به واسطه هوا و هوس نفس پيدا شود.

[26] (وإن خذلني نصرك عند24 محاربة النّفس والشّيطان فقد وكلني خذلانك25 إلى26 حيث النّصب والحرمان)

?الخذلان? فروگذاشتن، ?النصر? يارى دادن، ?المحاربه? با كسى جنگ كردن. وكل الأمر إليه؛ كار به وى بازگذاشتن. ?النصب? رنج. ?الحرمان الخذلان27 نوميدى. و معناى كلام اين است كه: اگر فروگذارد مرا يارى دادن تو در وقت جنگ و نزاع شيطان با من پس به تحقيق كه واگذاشته باشد خذلان تو مرا به رنج و نوميدى؛ يعنى در وقت نزاع نفس و شيطان با من اگر تو مددكارى من نكنى من در رنج و حرمان خواهم افتاد.

[27] (إلهي أتراني ما أتيتك إلاّ من حيث الآمال)

?الرؤية? ديدن، ?الإتيان? آمدن. و معناى كلام اين است كه: خداوندا، مى بينى مرا كه آمده باشم به جناب تو، مگر از جهت آرزوهاى نفس؛ يعنى هميشه رجوع من به جناب تو، به جهت وايه اى28 بود از وايه هاى نفس.

[28] (أم علقت29 بأسباب30 حبالك إلاّ حين باعدتني31 ذنوبي عن دار32 الوصال)

معناى كلام اين است كه: آيا مى بينى كه در آويخته باشم به سبب هايى كه موجب تقرب به حضرت تواند مگر در وقت دور گردانيدن گناهان من مرا از مقام قرب؛ يعنى هرگز دست در سببى كه موجب تقرب به حضرت تو شود نزدم، مگر وقتى كه گناهان من دور گردانده بودند مرا از مقام قرب.

[29] (فبئس المطيّة الّتي امتطت نفسي من هواها)

پس بد مركبى است كه سوار شده او را نفس من كه آن مركب هوا و هوس است.

[30] (فواها لها لما سوّلت لها ظنونها ومناها)

پس بد حالى باد نفس را به جهت آن عمل هاى بدى كه آراسته كرده آن ها را گمان ها و آرزوهاى او از براى او.

[31] (وتبّا لها لجرأتها على سيّدها وموليها)

وهلاكت باد نفس را به جهت دليرى كردن بر كسى كه طاعت او فرض است و به جهت دليرى كردن بر خداوند خود.

[32] (إلهي قرعت باب رحمتك بيد رجآئي)

خداوندا، كوفتم در رحمت تو را به دست اميد خود.

[33] (وهربت إليك لاجئا من فرط أهوآئي)

وگريختم به سوى تو در حالى كه پناه گيرنده بودم به تو از بسيارى هواهاى نفس.

[34] (وعلّقت بأطراف حبالك أنامل ولآئي)

و درآويختم به طرف هاى دست هاى تو سرهاى انگشتان محبت خود را؛ يعنى محبت و دوستى كه مرا بوده به حضرت تو، وسيله امورى شد كه هر يك از آن امور موجب تقرب اند به حضرت تو.

[35] (فاصفح اللّهمّ عمّا كان33 أ جرمته من زللي وخطائى34)

پس درگذر خداوندا از گناهانى كه واقع شده از من.

[36] (وأقلني من صرعة دآئي)

عفو كن از من گناهانى را كه سبب هلاك من اند.

[37] (إنّك سيّدي ومولاي)

پس به درستى كه تو آن كسى كه فرمان بردارى تو بر من فرض است و تو خداوند منى.

[38] (ومعتمدي ورجائي وأ نت غاية مطلوبي35 ومناي في منقلبي ومثواي)

و تكيه بر لطف و كرم تو كرده ام و تو نهايت آرزوهاى منى در دنيا و آخرت.

[39] (إلهي كيف تطرد مسكينا التجأ إليك من الذّنوب هاربا)

خداوندا، چگونه برانى مسكينى را كه پناه آورده است به درگاه تو، و حال آن كه گريزنده است از گناهان خود؟

[40] (أم كيف تخيّب مسترشدا قصد إلى جنابك ساعيا36)

يا چگونه نوميد گردانى طالب راه راست را كه قصد كرده است به سوى درگاه تو؟

[41] (أم كيف تردّ ظمآن ورد إلى37 حياضك شاربا)

يا چگونه برگردانى تشنه را كه آمده است به سوى حوض هاى آب رحمت تو كه مى خواهد بياشامد از آن آب؟

[42] (كلاّ)؛

چنين نيست و نخواهد بود كه برانى از درگاه خود مسكينى را كه پناه آورده باشد به حضرت تو و نوميد گردانى كسى را كه گرسنه آمده باشد به درگاه تو و بازگردانى و آب ندهى تشنه را كه آمده باشد به سوى حوض هاى پر آب رحمت تو.

[43] (وحياضك مترعة في ضنك المحول)

و حال آن كه حوض هاى رحمت تو، پر آب است در وقت كمال قحطى آب؛ يعنى هميشه پر آب است و هر چند از آن حوض ها آب بر مى دارند كم نمى شود.

[44] (وبابك مفتوح للطّلب والوغول)

و در رحمت تو گشاده است از براى آن كه بطلبند از آنجا هر چه خواهند و درآيد در آنجا هر كه خواهد.

[45] (وأنت غاية السّؤل38 ونهاية المأمول)

و تويى غايت مطلوبات و نهايت مقصودات.

[46] (إلهي هذه أزمّة نفسي عقلتها بعقال مشيّتك)

خداوندا، اين زمام هاى نفس خود را بستم به زانوى بند اراده تو؛ يعنى نفس خود را تابع اراده تو كردم.

[47] (وهذه أعبآء ذنوبي درأتها برأفتك39 ورحمتك)

و اين بارهاى گران گناهان خود را دفع كردم به واسطه رحمت تو.

[48] (وهذه أهوائي المضلّة وكلتها إلى جناب لطفك ورأفتك)

واين هواهاى نفس خود را كه به راهى مى برند مرا، كه رضاى تو در آن نيست واگذاشتم به لطف تو، وظاهر است كه لطف و عنايت تو آن خواهد كرد كه بهبود دنيا و آخرت من باشد.

[49] (فاجعل اللّهمّ صباحي هذا نازلا عليّ بضيآء الهدى والسلامة40 والبشرى و العافية في الدّين والدّنيا41)

پس بگردان خداوندا، اين صباح مرا فرو آينده بر من به نور هدايت و ايمنى در دين و دنيا.

[50] (ومسآئى جنّة من كيد العدى42)

و بگردان شب مرا سپر و مانع از مكر دشمنان.

[51] (ووقاية من مرديات الهوى)

و نگاه دارنده من از هواهايى كه مخالف شرع باشد.

[52] (إنّك قادر على ما تشاء)

به درستى كه تو قادرى بر هرچه خواهى.

[53] (تؤتي الملك من تشآء وتنزع الملك ممّن تشآء)

مى دهى پادشاهى را به هر كس كه مى خواهى و معزول مى سازى از پادشاهى هر كس را كه مى خواهى.

[54] (وتعزّ من تشآء وتذلّ من تشآء)

و عزيز مى گردانى هر كس را كه مى خواهى و خوار مى گردانى هر كس كه مى خواهى.

[55] (بيدك الخير)

به دست قدرت توست همه نيكى ها.

[56] (إنّك على كلّ شيء قدير)

به درستى كه تو بر همه چيز قادرى.

[57] (تولج اللّيل في النّهار)

در مى آورى بعضى از شب را در روز.

[58] (وتولج النّهار في اللّيل)

و درمى آورى بعضى از روز را در شب.

[59] (وتخرج الحىّ من الميّت)

وبيرون مى آورى زنده را از مرده.

[60] (وتخرج الميّت من الحيّ)

و بيرون مى آورى مرده را از زنده و مراد از زنده مؤمن است و از مرده كافر.

[61] (وترزق من تشآء بغير حساب)

و روزى مى دهى هر كس را مى خواهى بى حساب.

[62] (سبحانك اللّهمّ وبحمدك)

به پاكى ياد مى كنم تو را خداوندا و قيام مى نمايم به ستايش تو.

[63](من ذا يعرف قدرك ولايخافك)

كيست كه بشناسد بزرگى تو را و نترسد از تو.

[64] (ومن ذا يعلم ما أنت ولايهابك43)

و كيست كه بداند قدرت و قهر تو را و از تو نترسد.

[65] (ألّفت بقدرتك44 الفرق)

آميزش دادى به قدرت كمال خود فرق مخلوقات را با يكديگر.

[66] (وفلقت برحمتك الفلق)

و روشن ساختى به رحمت خود صبح را.

[67] (وأنرت بكرمك45 دياجي الغسق)

و روشن ساختى به كرم خود تاريكى هاى شب را؛ يعنى مبدّل ساختى به روز، شب تاريك را يا كم ساختى تاريكى هاى شب را به واسطه نور ماه و ستاره ها.

[68] (وأنهرت المياه من الصمّ الصياخيد عذبا وأ جاجا)

و روانه ساختى چشمه هاى آب شيرين و شور را از سنگ هاى بسيار محكم.

[69] (وأنزلت من المعصرات مآء ثجّاجا)

و فرو فرستادى از ابرهاى بارنده آب ريزنده را كه باران است.

[70] (وجعلت الشمس والقمر للبريّة سراجا وهّاجا من غير أن تمارس فيما ابتدأ ت به لغوبا ولاعلاجا)

وگردانيدى آفتاب و ماه را چراغ مخلوقات بى آنكه در ابتداى خلقت اينها رنجى كشيده باشى و بى آنكه چيزى را وسيله ساخته باشى.

[71] (فيا من توحّد بالعزّ والبقآء وقهر عباده46 بالموت والفنآء)

اى آن كسى كه يگانه به استمرار وجود از ازل تا به ابد، و غالبى بر بندگان خود به اينكه بميرانى و فانى سازى ايشان را.

[72] (صلّ على محمّد وآله الأتقيآء)

رحمت كن خداوندا بر محمّد و آل او كه پرهيزكارانند.

[73] (واسمع47 ندآئي واستجب دعآئي)

و قبول كن طلب مرا و مستجاب گردان دعاى مرا.

[74] (وحقّق بفضلك أ ملي ورجآئي)

و راست بگردان خود اميد مرا.

[75] (يا خير من انتجع48 لكشف الضّرّ، والمأ مول في كل49 عسر ويسر)

اى بهترين آن كسانى كه خوانده شوند از براى زايل ساختن ضرر و از براى برآوردن حاجت.

[76] (بك انزلت حاجتي)

به تو فرو آوردم حاجت خود را نه به غير تو.

[77] (فلا تردّني من سنيّ50 مواهبك خآئبا يا كريم يا كريم يا كريم) 51

پس باز مگردان مرا از بخشش هاى رفيع خود نوميد.

[78] (برحمتك يا أرحم الرّاحمين)؛

به رحمت خود اى رحم كننده ترين رحم كنندگان.

تمّت وبالخير عمّت.

(إلهي قلبي محجوب ونفسي معيوب وعقلي مغلوب وهوآئي غالب وطاعتي قليل ومعصيتي كثير ولساني مقرّ ومعترف بالذّنوب، فكيف حيلتي يا ستّار العيوب و يا علاّم الغيوب ويا كاشف الكروب، إغفر ذنوبي كلّها بحرمة محمّد وآل محمّد، يا غفّار يا غفّار يا غفّار واقض لي حوائجي?).


پى ‏نوشتها:
[i] . بحارالأنوار (بيروت، مؤسسه إحياء التراث عربى) ج91، ص242
[ii]. امل الآمل، ج2، ص360؛ بحارالأنوار، ج1، ص38
[iii]. رياض العلماء، ج3، ص419؛ روضات الجنات، ج4، ص339
[iv]. بحارالأنوار، ج91، ص247
[v]. شرح دعاى صباح، مصطفى بن محمد هادى خوئى، به كوشش اكبر ايرانى قمى، ص17ـ19
[vi] . الذريعه، ج13، ص252 الى 256

1. سوره انبياء، آيه107
2. ب: عليه.
3 . ب: ساخته.
4 .هذا دعاء علمنى رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ـ بحار الانوار (بيروت، مؤسسه احياء التراث عربى) ج91، ص247
5 .ب: كربة ثم كلامه ـ عليه السلام ـ.
6 .ب: الرجاء.
7 . ب: الكواكب.
8 . ب: ويستضئوا.
9 . ب: مداد.
10 . ب: غدا.
11 .سوره نبأ، آيه11
12 .ب: آن كس.
13 . بمقادير (خ ل).
14 .ب: كه از زبان زدن.
15 . ب: خواطر.
16 . لحظات (خ ل).
17 . المتمسّك (خ ل).
18 . ب: اول.
19 .الطاهرين الأبرار (خ ل).
20 . الأخيار (خ ل).
21 . لخت: لنگه، درى دو لختى: در دو لنگه اى، مصراع يك لنگه از دو لنگه در.
22 . بهيبتك (خ ل).
23 . ب: در نسخه اصل خرق به ضم خاء معجمه و را مهمله نوشته شده بود.
24 . عن (خ ل).
25 . نصرك (خ ل).
26 . ب:لا.
27 . ب:الحرمان والخذلان.
28 . وايه در اينجا به معناى، مقصود، حاجت و مراد است كه در لهجه هاى جنوب همچنان به كار مى رود.
29 . علقت اناملى (خ ل).
30 . باطراف (خ ل).
31 .باعدت بى (خ ل).
32 . ضربته (خ ل).
33 . كنت (خ ل).
34 . ب: خطاء.
35 . مطلوبى (خ ل).
36 . صاقبا (خ ل).
37 . على (خ ل).
38 . المسؤول.
39 . بعفوك (خ ل).
40 . وبالسّلامة(خ ل).
41 . ب:والسلامة والبشرى والعافية فى الدين والدنيا.
42 .الاعدآء(خ ل)اعدائى (خ ل).
43 . فلا يهابك (خ ل).
44 . بمشيتك (خ ل).
45 . بقدرتك (خ ل). بلطفك(خ ل).
46 . العباد (خ ل).
47 . واستمع (خ ل).
48 . دعى لدفع (خ ل).
49 . لكل (خ ل).
50 . باب (خ ل).
51 . يا كريم، لا حول ولاقوّة إلاّ باللّه العلى العظيم (خ ل).


منبع:  شبكه حديث