برهان طرف و وسط

ابوالحسن غفارى‌


مقدّمه‌
يكى از براهينى كه در امتناع تسلسل در علل حقيقى اقامه مى‌شود، برهان طرف و وسط است. بعضى براى استحاله تسلسل تا 52 برهان را ذكر كرده‌اند.1 حكيم سبزوارى تعدادى از براهين را در شرح منظومه بيان كرده است. براهينى كه در ابطال تسلسل اقامه شده دو دسته‌اند:

الف. ابطال مطلق تسلسل؛ مثل برهان تطبيق.
ب. ابطال تسلسل در علل كه علاوه بر آن منتهى به اثبات واجب‌الوجود هم مى‌شود؛ مثل برهان اسد و اخصر فارابى و برهان طرف و وسط.

برهان طرف و وسط علاوه بر اين‌كه اثبات مى‌كند سلسله علل و معلولات در سلسله فاعلى نمى‌توانند بى‌نهايت ادامه داشته باشند، در سلسله علل مادى، صورى و غايى نيز جارى است. از اين‌رو، شيخ الرئيس ابن سينا مى‌گويد: «و هذا البيان يصلح ان يجعل بياناً لتناهى جميع طبقات اصناف العلل، و ان كان استعمالنا فى العلل الفاعليه»؛2 برهان طرف و وسط صلاحيت آن را دارد كه در تبيين همه طبقات و اصناف علل (فاعلى، غائى، مادى و صورى) قرار گيرد، گرچه ما در علل فاعلى به كار برديم. در اين مقاله تاريخچه، تقرير و نقدهايى كه متوجه اين برهان است، بررسى مى‌شود.

تاريخچه برهان‌
اولين كسى كه برهان طرف و وسط را براى امتناع تسلسل در علل اقامه كرد ارسطو است.3 پس از ارسطو، پيروان و شارحان آثار وى به نقل اين برهان پرداخته‌اند؛ ابن رشد در تفسير مابعدالطبيعه (متافيزيك) ارسطو و فارابى در رساله اثبات المفارقات و پس از آن‌ها ابن‌سينا در الهيات شفا4 و ديگر كتاب‌هاى فلسفى خويش نقل و شرح داده است. تقرير ابن‌سينا در كتاب شفا منظم و كامل‌تر از تعليقات است. پس از ابن‌سينا، در آثار شاگردان و پيروان وى همانند التحصيل بهمنيار و بيان الحق بضمان الصدق ابوالعباس لوكرى آمده است كه نوعاً به عبارات ابن‌سينا وفادار بوده و در پاره‌اى از موارد عين بيان ابن‌سينا را بدون كوچك‌ترين دخل و تصرف بيان كرده‌اند. برهان طرف و وسط در قبسات ميرداماد و سپس در اسفار صدرالمتألهين بيان شده است. صدرالمتألهين ده برهان براى ابطال تسلسل در مهم‌ترين اثر فلسفى خود يعنى اسفار اقامه كرده كه اولين آن برهان وسط و طرف است.6

بعد از صدرالمتألهين در آثار پيروان حكمت متعاليه از جمله در شرح منظومه، آن هم با كمى دخل و تصرف در عبارات و متفاوت با آنچه كه در آثار ابن‌سينا نقل شده، آمده است. اما اين دخل و تصرف اندك باعث خدشه‌دار شدن اصل برهان شده و به تعبير استاد شهيد مطهرى «نقل حاجى باعث انحراف در برهان شده است؛ زيرا حاجى عين بيان و تقرير شيخ را نياورده، بلكه به بيان خودش آن را آورده است. بنابراين، عبارات او با بيان شيخ كاملاً تطبيق نكرده است لذا بيان حاجى قابل نقد است.»7

برهان طرف و وسط بعد از حكيم سبزوارى در آثار حكماى ديگر نيز آمده است. علامه طباطبائى آن را در دو كتاب ارزشمند خود بدايةالحكمه و نهايةالحكمه آورده است. اين برهان علاوه بر تفسير آثار فلسفى، در آثار كلامى از جمله در مباحث المشرقيه فخر رازى آمده است.

عده‌اى از فلاسفه برهان طرف و وسط را در امور عامه و در مبحث علت و معلول عنوان كرده و عده‌اى ديگر در الهيات بالمعنى الاخص و در اثبات واجب‌الوجود عنوان كرده‌اند. ابن‌سينا اين بحث را در مقاله هشتم از الهيات شفا و در بحث از واجب‌الوجود و براى اثبات تناهى علل فاعلى، غائى، صورى و مادى بيان كرده است. ظاهراً علت اين‌كه شيخ‌الرئيس اين برهان را در الهيات بالمعنى بالاخص بيان كرده، تبعيت از ارسطو بوده است؛ زيرا ارسطو آن را در بحث از اثبات وجود خدا عنوان كرده و براى ابطلال تسلسل و همچنين براى تناهى علل چهارگانه استدلال كرده است و اساساً در ما بعدالطبيعه ارسطو مبحث مستقلى درباره علت و معلول عنوان نشده است. روشن است كه رابطه تنگاتنگى بين اثبات واجب‌الوجود و بطلان تسلسل وجود دارد؛ زيرا ابطال تسلسل در نهايت به اثبات علت اولى منتهى مى‌شود و از سوى ديگر، با اثبات واجب‌الوجود تسلسل در علل نيز باطل مى‌شود.

صدرالمتألهين، بر خلاف ابن‌سينا، اين برهان را در مباحث امور عامه و در بحث علت و معلول آورده است. يكى از احكام مربوط به علت و معلول امتناع تسلسل و ديگرى امتناع دور است. براى اثبات امتناع تسلسل ادلّه زيادى اقامه مى‌شود كه يكى از آن‌ها همين برهان است. حكيم سبزوارى و علامه طباطبائى نيز به تبعيت از صدرالمتألهين آن را در امور عامه مطرح كرده‌اند.

ابن‌سينا در مقاله هشتم شفا و در ابطال تسلسل تنها به اين برهان اكتفا كرده، اما صدرالمتألهين ادلّه ديگرى نيز اقامه كرد و اين برهان را «اسدالبراهين» ناميده است.8

تقرير برهان‌
اگر سه چيز را فرض كنيم كه اولى معلول بوده و علت چيزى نيست و ديگرى هم علت است و معلول براى چيزى ديگر نيست، و فرض كنيم كه در وسط اين‌ها چيزى است كه معلول اولى و علت دومى است، هر كدام از اين سه، ويژگى خود را دارند. ويژگى اولى اين است كه فقط علت است و معلول نيست، ويژگى سومى آن است كه معلول است و علت براى چيزى ديگر نيست و ويژگى دومى، يعنى وسط، آن است كه هم علت است و هم معلول. آنچه كه وسط نام دارد، يك چيز باشد و يا هزاران، باز ويژگى خاص خود را دارند و آن اين است كه همگى معلول و علت‌اند، در صورتى كه مجموعه وسط هزاران سلسله باشند، كل آن‌ها به منزله واسطه واحدند. حال چنانچه اين سلسله طورى پيش رود كه به جايى نرسيم كه علت باشد و معلول چيزى واقع نشود؛ يعنى هرچه جلوتر رويم به مواردى مى‌رسيم كه همگى هم علت‌اند و هم معلول، لازمه‌اش آن است كه وسط وجود داشته باشد، در حالى‌كه طرف موجود نيست. به عبارت ديگر، چيزهايى باشند كه خاصيت وسط را دارند، اما طرف ندارند در حالى كه وسط بدون طرف ممكن نيست. از اين‌رو، در نهايت، سلسله بايد به جايى برسد كه طرف وجود دارد ولى هرگز وسط واقع نمى‌شود و آن طرف در سلسله صعودى همان علتى است كه معلول هيچ چيزى نيست.

اين برهان اصول و اركانى دارد كه در تصوير و تصوّر صحيح از برهان مهم است:

1. از مبادى تصورى برهان، معناى طرف و وسط است؛ سلسله‌اى كه به صورت سه حلقه در برهان فرض شده است. از هر حلقه آن اوصاف و عناوين خاصى انتزاع مى‌شود.

گرچه مفهومى كه از شى‌ء اول انتزاع مى‌شود مفهوم علت بوده و مفهومى كه از شى‌ء دوم انتزاع مى‌شود وسط، و مفهومى كه از شى‌ء سوم انتزاع مى‌گردد، معلول است، اما بايد توجه كرد كه برگشت آن‌ها به دو مفهوم خواهد بود؛ زيرا از دو طرفى كه در مقابل وسطاند، از هر دو مفهوم، طرف انتزاع مى‌شود. بنابراين، در حقيقت تقابل بين دو مفهوم طرف و وسط مى‌باشد نه سه مفهوم و به همين دليل اين برهان را طرف و وسط گفته‌اند.

2. وسط، چه داراى يك حلقه باشد و چه از سلسله‌هاى متعددى تشكيل شود، از همگى مفهوم وسط انتزاع مى‌گردد. بنابراين، واسطه‌ها هرقدر بيش‌تر هم باشند تفاوتى نخواهند كرد و همچنان، آنچه كه علت اول در سلسله است، علت مطلق بوده و آنچه به عنوان حلقه سوم است مطلقاً معلول است و واسطه‌ها نسبت به معلول علت‌اند و نسبت به علت اولى معلول؛ تنها تفاوت در اين است كه علت براى معلولى كه بعد از آن واقع شده است، علت قريب و براى معلول‌هاى ديگر علت بعيد است؛ و علت اولى، علت همه خواهد بود و اين قاعده معروفى است كه «علت العله عله و معلول المعلول معلول»، پس هرچه واسط زياد باشد، بالاخره، علتِ علت، علت است و معلولِ معلول هم معلول.

3. معيت علت و معلول: صدرالمتألهين تأكيد مى‌كند كه شيخ الرئيس پس از آن‌كه اثبات كرد علت واقعى و مؤثر، علتى است كه همراه آن شى‌ء باشد، اين برهان را اقامه كرده است.9

صدرالمتألهين با انگشت گذاشتن بر اين نكته توجه داده است كه براى درك صحيح اين برهان بايد بين علت معده و علت حقيقى فرق گذاشت؛ زيرا تسلسل در علل معده و به صورت تسلسل تعاقبى جايز است و فلاسفه معتقدند تنها در تسلسل حقيقى بايد سلسله وجودات ترتّب على و معلولى بالفعل داشته باشند، نه در تسلسل تعاقبى زمانى؛ چون در تعاقب زمانى موجودات بالفعل معدات‌اند نه علت حقيقى. از اين‌رو، در علت حقيقى بايد علت همواره همراه معلول خود باشد و انفكاك آن‌ها جايز نيست.

ارسطو نيز در ابتداى اين برهان به اين اصل اشاره كرده و مى‌گويد: پس آشكار است كه اصل يا مبدأى هست و علت‌ها نه در راستاى مستقيم بى‌پايان‌اند، نه در نوع... زيرا ميانى‌ها (چيزهاى متوسط)، كه داراى متقدم و متأخراند، متقدم ضرورتاً علت چيزهاى است كه پس از آنند.10 شيخ‌الرئيس هم پيش از ورود به برهان گفت: فنقول ان علة الوجود للشى‌ء تكون موجودةً معه.11 بنابراين، مى‌گوييم: علت وجود يك چيز همراه او موجود است.

ابوالعباس لوكرى نيز تصريح مى‌كند: «اما ان عله الوجود للشى‌ء تكون موجوده معه، فقد سلف لك و تحقق و علمت انك حيث لا يكون الاعداد موجوده معاً مرتبة لم يصح اثبات تناهيها و لا تناهيها... فاذن يجب ان يكون العلل و المعلومات معاً، حتى يتم البرهان؛»12 اما اين‌كه علت وجود يك چيز همراه او موجود باشد، گذشت و براى تو ثابت گرديد و دانستنى، از آن‌جايى كه اعداد با هم معيت و ترتب ندارد، درست نيست كه تناهى و يا عدم تناهى آن‌ها را اثبات كرد... بنابراين، براى تماميت اين برهان، ضرورى است كه علل و معلولات با همديگر معيت داشته باشند.

4. رسالت اصلى اين برهان اين است كه سلسله علل و معلولات نمى‌توانند تا بى‌نهايت ادامه يابند. اين نكته مورد پذيرش حكيم الهى و مادى است، با اين تفاوت كه فيلسوف مادى انتهاى سلسله علل و واجب بالذات را اصول ازلى و جواهر فرد مى‌داند كه در اثر تصادم با همديگر، اشياى مركب را به وجود مى‌آورند ولى حكيم الهى آن را نپذيرفته و واجب‌الوجود را خداوند مى‌داند.

بنابراين، اين برهان به خودى خود «ثابت مى‌كند كه براى سلسله ممكنات طرفى است كه مباين با ممكنات است، به اين معنى كه آن طرف بدون سبب و علت موجود بوده و سلسله معلولات به او قائم و متكى است؛ همانند قيام فعل به فاعل خود، اما اين‌كه اين طرف مفارق است يا نه، تنها با اين برهان ثابت نمى‌شود، از اين‌رو، فارابى در آغاز ورود خود به برهان طرف و وسط تصريح كرده است: اين برهان براى اثبات موجودى است كه علت ندارد و اين مسأله كه آن موجود مفارق است يا نه، نيازمند برهانى ديگر است... سپس فارابى برهانى اقامه كرده است كه ثابت مى‌كند طرف، مفارق بوده و جسم و جسمانى نيست.»13

از اين‌رو، حكماى الهى بعد از ابطال تسلسل و اثبات واجب‌الوجودى كه سلسله معلولات به آن برمى‌گردد، به بحث از صفات و خصوصيات واجب الوجود پرداخته و با اقامه برهان بر تجرد، مفارقت، جاودانگى، وحدت و... اثبات مى‌كنند كه آن واجب‌الوجود خداوند متعال است نه ماده و جواهر فرد.

ارسطو در بحث از برهان طرف و وسط به اين نكته توجه كرده و بعد از اقامه آن بر تناهى علل و بطلان تسلسل، بى‌درنگ به بحث از صفات خدا پرداخته، مى‌گويد: «ممكن نيست كه اولين كه جاويدان يا ازلى است تباه شود؛ زيرا چون پيدايش در مسير صعودى بى‌پايان نيست، پس آنچه كه اولين است و از تباهى آن چيز ديگرى پديد مى‌آيد، نمى‌تواند جاويدان باشد.»14

فارابى نيز به تبعيت از ارسطو، پس از تقرير برهان و اين‌كه سلسله ممكنات به واجب‌الوجود منتهى مى‌شود، صفات و خصوصيات آن مثل مفارق بودن15 حيات، علم، اراده و... را اثبات كرده است. ابن‌سينا نيز بعد از تقرير برهان در مقاله هشتم، در فصل چهارم و پنجم از آن درباره صفات ثبوتيه و صفات سلبيه واجب‌الوجود بحث كرده است.

بنابراين، چنان‌كه گذشت، اين برهان در مرتبه اول در اثبات تناهى و بطلان تسلسل جارى است و اگر وجود خدا را نيز اثبات كند، در مرتبه بعدى است. به همين دليل، بعضى از شارحان الهيات گفته‌اند: بر صاحبان خرد مخفى نيست كه اين برهان به وجهى وجود خدا را نيز اثبات مى‌كند.16

نقد برهان‌
تعدادى از فيلسوفان همچون ابن‌سينا و پيروان او اين برهان را تام دانسته و در اثبات امتناع تسلسل و تناهى علل به كار برده‌اند، صدرالمتألهين آن را «اسدالبراهين»17 دانسته است، بعضى از حكما نيز آن را در اثبات واجب‌الوجود، بر اساس روش‌هاى فلسفى تام دانسته، هيچ اشكال و شكى را متوجه آن نمى‌دانند.18

اما عده ديگرى از حكما نقدهايى را متوجه اين برهان كرده و آن را مواجه با ايراد و اشكالاتى مى‌دانند كه به قرار زير است:

1. روح اين برهان به دو عنوان طرف و وسط برمى‌گردد، و دو مفهوم طرف و وسط متضايف‌اند و در تقابل تضايف، متقابلين از حيث قوه و فعل، وجود و عدم و... بايد يكسان باشند.

به عبارت ديگر، قوام برهان روى مفهوم علت و معلول نيست، بلكه به اين است كه وسط بدون طرف محال است، از اين‌رو، در برهان بر عنوان وسط و طرف تكيه شده نه در مصاديق. بنابراين، مى‌توان گفت: اين دو عنوان متضايف اند و با شك در وجود طرف، صدق عنوان وسط بر موجوداتى كه نامتناهى فرض شده‌اند مشكوك خواهد بود.19

از سوى ديگر، اساساً فرض طرف، فرض تناهى است و عنوان سلسله‌اى كه در وسط تا بى‌نهايت ادامه دارد درست نيست و اگر ادعا شود كه برهان بر روى عنوان طرف و وسط پايه‌گذارى نشده، بلكه «روى عنوان معلوليت پايه‌گذارى شده است، در اين صورت به برهان فارابى برمى‌گردد و شايد به همين دليل است كه برهان فارابى را علاوه بر اخضر، اسدّ نيز خوانده‌اند.»20

و البته برهان فارابى در ابطلال تسلسل علل تام است.

2. اشكال و پاسخ محقق دوانى: علامه دوانى از طرف مخالفان برهان، اشكال تضايف را متوجه برهان كرده، سپس به دو پاسخ نقضى و حلى از آن پرداخته است:

الف. پاسخ نقضى: اشكال تقابل تضايف طرف و وسط، با حركت دايمى فلك كه مورد قبول مستشكلين مى‌باشد، نقض مى‌گردد؛ زيرا آنچه كه در حركت فلك وجود دارد، حركتى است كه طرف ندارد (وسط بدون طرف) مگر اين‌كه طرف اضافى و اعتبارى براى آن لحاظ شود، بنابراين، همانند اين طرف، در تسلسل نيز متحقق است؛ زيرا هر كدام از حلقه‌هاى سلسله مى‌توانند داراى طرف اضافى و اعتبارى باشند، گرچه طرف‌ها نيز در مقايسه با طرف‌هاى اعتبارى ديگر، وسط باشند.21

ب. پاسخ حلى: اگر مقصود از طرف آن است كه در مقايسه و در اضافه با چيزى ديگر، اصلاً وسط نباشد، نمى‌پذيريم كه وسط به اين معنى با طرف متضايف است؛ چنان‌كه بنوت مضايف ابوت است، در حالى كه اين تضايف اقتضا نمى‌كند كه ابوت معروض و متصف به بنوت نسبت به فرد ديگر نباشد، واگر مقصود از طرف، طرف اضافى است كه اعم از آن است كه در مقايسه با ديگرى طرف باشد يا نه، اين هم در ادعاى ما متحقق است، حتى مى‌توان گفت: نرسيدن سلسله به طرفى كه اصلاً وسط نباشد لازمه تسلسل در امورى است كه با همديگر ترتب دارند، و كسى كه ترتب امور غيرمتناهى را باطل نمى‌داند، نمى‌پذيرد كه بايد هر وسطى طرف داشته باشد كه آن طرف نيز به هيچ وجه وسط نباشد.22

محقق دوانى به اصولى كه در تقرير برهان از طرف فارابى و ابن سينا بيان شده است توجه نكرده و به همين دليل، طرف اعتبارى را در مسأله‌اى كه به اثبات امور واقعى مى‌پردازد فرض كرده است. از سوى ديگر، در معناى طرفى كه در اين برهان مقصود حكماست توجه نكرده است.

به همين دليل، سيد احمد، از محشين شفا، بعد از نقل اشكال و پاسخ‌هاى وى مى‌گويد: «فارابى تذكر داده است كه جايز نيست سلسله‌اى از علل كه ممكن الوجودند تا بى‌نهايت ادامه يابند؛ زيرا چون هر كدام آن‌ها خاصيت وسط را دارند، بنابراين، بالضروره بايد طرف داشته باشند، آن هم طرفى كه نهايت دارد.» همچنين ابن‌سينا مى‌گويد: اگر اين جمله طرف نداشته باشد هيچ يك از آحاد سلسله براى علت و معلول بودن صلاحيت نخواهند داشت؛ زيرا همگى ممكن الوجودند و ممكن‌الوجود از آن جهت كه ممكن الوجود است بر ديگرى مزيت و برترى ندارد، اما اگر سلسله طرف داشته باشد اين‌گونه نخواهد بود، بلكه ممكن الوجودها نيز مى‌توانند بر يكديگر مزيت داشته باشند، به اين صورت كه، آنچه نزديك به طرف باشد شايسته است كه فضيلت تقدم به طرف را نسبت به ممكن الوجودى كه از طرف دور است داشته باشد، در اين صورت، آنچه به طرف نزديك است علت آن ديگرى است كه از طرف دور است. و اگر سلسله، طرفى را كه خارج از سلسله ممكنات بوده و واجب‌الوجود بالذات باشد، نداشته باشد، علاوه بر اين‌كه ممكنات نسبت نزديكى و دورى را به همديگر نخواهد داشت، چيزى از سلسله نيز مشخص نخواهد شد؛ يعنى معلوم نمى‌شود كه كدام علت است و كدام معلول.

بنابراين، از علامه و دوانى تعجب است كه از اين نكته غفلت كرده‌اند، با اين‌كه نصوص آشكارى بر اين نكته وجود دارد، به گونه‌اى كه علامه رازى در محاكمات به اين نكته توجه كرده و تصريح نموده است كه تقرير شيخ از اين برهان مبتنى بر توجه به نكته بالا است.23

3. برخى معتقدند: «اگر برهان وسط و طرف تام باشد، درباره علل معده و حوادث پياپى زمانى نيز جريان خواهد داشت. در اين صورت، حق با متكلمين خواهد بود كه تسلسل تعاقبى و در امور مترتب غيرمجتمع را نيز محال مى‌دانند؛ زيرا مجموعه سلسله نيز در اين حال ويژگى وسط را دارا بوده و نيازمند به طرف مى‌باشد. حلقه اخير همواره يكى از دو سوى طرف را تأمين مى‌كند و سوى ديگر آن نيز به تضايف اثبات مى‌شود.

اين اشكال قابل رفع است؛ زيرا در تسلسل تعاقبى هر حلقه وقتى به وجود مى‌آيد كه حلقه سابق آن از بين رفته باشد و تا حلقه‌اى از بين نرود، حلقه لاحق موجود نمى‌شود. پس در هنگام تحقق هر حلقه، حلقه‌اى ديگر موجود نيست تا آن‌كه تقدم و تأخرى بين آن دو در خارج موجود باشد و تضايفى بين آن‌ها به لحاظ خارج برقرار باشد و چون هيچ يك از حلقات سابق و لاحق با هم در خارج موجود نيستند، وسط بودن نيز براى هيچ حلقه‌اى اثبات نمى‌شود، تا آن‌كه مانند تسلسل علل موثر از وجود وسط و تحقق يكى از دو سوى طرف بر ضرورت تحقق سوى ديگر استدلال شود.

براى نقد اين پاسخ به اجتماع حلقات سابق و لاحق در ظرف ذهن و يا وعاء دهر تمسك ورزيده‌اند و لكن اين اجتماع مزبور بر وجود وسط و طرف در ظرف خارج و در متن زمان دلالت نمى‌كند.»24

چنان‌كه گذشت، در برهان روى دو عنوان طرف و وسط تكيه شده است، از اين‌رو، مى‌توان ادعا كرد همان‌گونه كه اين برهان در علل نامتناهى جارى است، در معلول نامتناهى هم قابل جريان است؛ يعنى مى‌توان از سمت طرف كه واجب‌الوجود است حركت كرد و به موجودى رسيد كه معلول اولى است و علت موجود بعد از خود، و بدين ترتيب، از بالاى سلسله به صورت متنازل تا بى‌نهايت رفت و به جايى نرسيد كه معلول بوده و علت چيز ديگرى نباشد.

به عبارت ديگر، گرچه برهان را ابن‌سينا و ديگران در سلسله صعودى عنوان كرده‌اند، اما مى‌توان در سلسله نزولى هم فرض كرد، در حالى كه برهان اين قسمت را ثابت نمى‌كند.

نهايت اين‌كه «برهان وسط و طرف اگر تام باشد، گرچه در تسلسل تعاقبى جريان ندارد، ليكن در الهيات به معناى عام به اثبات تناهى علل فاعلى، غائى، مادى و صورى مى‌پردازد و به دنبال آن، تناهى اجناس و فصول نيز اثبات مى‌شود و در الهيات به معناى اخص نيز در اثبات واجب مفيد است. برهان يادشده على‌رغم همه آثارى كه براى آن است، خالى از اشكال نيست.»25


پي نوشتها:
1- فرهنگ اصطلاحات و تعريفات نفايس الفنون، بهروز ثروتيان، ص 128.
1- زراعى سبزوارى، تعليقه بدايةالحكمه، نشر جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1412 ق، چ 17، ص 116.
2- الهيات شفا، نشر ناصر خسرو، 1363، ص 329.
3- ارسطو، متافيزيك، ترجمه شرف‌الدين خراسانى، تهران، حكمت، 1377، ص 49.
4- شفا، مقاله هشتم، ص 329.
5- ابن‌سينا، التعليقات، تحقيق وتعليق عبدالرحمن بدوى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، ص 132.
6- اسفار، جلد 2، نشر مصطفوى، ص 144.
7- مرتضى مطهرى، درس‌هاى الهيات شفا، تهران، حكمت، 1370، ج دوم، ص 34.
8- اسفار، ج 2، ص 144.
9- اسفار، ج 2، ص 144.
10- ارسطو، پيشين، ص 49.
11- الهيات، شفا، مقاله هشتم، ص 327.
12- بيان الحق بضمان الصدق، انتشارات مؤسسه بين‌المللى انديشه و تمدن اسلامى مالزى، تهران، 1373، ص 270.
13- حسن حسن‌زاده آملى، تعليقه الهيات شفا، نشر جامعه مدرسين، 1376، ص 342.
14- متافيزيك، ص 51.
15- حسن حسن‌زاده آملى، پيشين، ص 343.
16- سيد احمد، تعليقه الهيات شفا، انتشارات بيدار، چاپ سنگى، ص 477.
17- اسفار، ج 2، ص 144.
18- حسن حسن‌زاده آملى، حاشيه شفا، ص 342.
19- محمدتقى مصباح يزدى، تعليقه بر نهايةالحكمه، نشر مؤسسه در راه حق، قم، 1405، ص 248 / ص 349.
20- محمدتقى مصباح يزدى، تعليقه بر نهايةالحكمه، نشر مؤسسه در راه حق، قم، 1405، ص 248 / ص 349.
21- تعليقه الهيات شفا، بيدار، ص 477.
22- تعليقه الهيات شفا، بيدار، ص 477.
23- تعليقه الهيات شفا، بيدار، ص 477.
24- عبدالله جوادى آملى، رحيق مختوم، شرح حكمت متعاليه، نشر اسرا، قم، بخش سوم از جلد دوم، ص 28 و 29.
25- عبدالله جوادى آملى، رحيق مختوم، شرح حكمت متعاليه، نشر اسرا، قم، بخش سوم از جلد دوم، ص 28 و 29.
 


منبع: مجله معرفت شماره 74