اهل البیت (علیهم السلام) و یک جنجال تاریخی

برات محمد اسلامی


مقدّمه

از همان ابتدا، يعني آغازين روزها بعد از رحلت رسول مكرّم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم كه اوّلين اختلاف ميان مسلمانان در ماجراي سقيفه بني ساعده روي داد؛ نقش روشنگرانه اهل بيت عليهم السلام در هدايت عامّه مردم، به خصوص شيعيان، پر رنگ و خردمندانه است. ائمّه معصومين عليهم السلام در جريان ها و رخدادهاي مختلف، هميشه بسان مشعلي هم علامت راه بودند و هم چراغ راه.

ائمّه عليهم السلام هميشه ظلمت و ابهامات پيش روي شيعيان را محو مي كردند، علف هرزه ترديد را مي زدودند و در جاي آن بذر يقين و صلابت مي كاشتند. از جمله مواردي كه نقش زيبا و خردمندانه اهل بيت عليهم السلام در آن چونان ياقوتي مي درخشد، موضع گيري ايشان در نزاع «حدوث و قدم كلام الهي» است؛ نزاع و جدالي كه موجب شد داستان ننگين «محنة القرآن» در تاريخ تحقّق يابد.

اهل بيت عليهم السلام در اين داستان پركشمكش و پردامنه، راهكارها و عقيده اي برگزيده اند كه به حق بهترين و برترين است. ما در اين مجال به گوشه اي از نقش ايشان در اين ماجرا مي پردازيم. اما در آغاز، لازم است صفات خدا و بويژه صفت تكلّم را به اختصار تشريح نماييم، تا محلّ سخن روشن تر گردد.

صفات خدا

انديشمندان اسلامي، از گذشته، صفات خداوند را به دو دسته تقسيم كرده اند:

1. صفات ثُبوتي، يا صفات جمال.

2. صفات سلبي يا صفات جلال.

صفات ثبوتي خود به دو گونه تقسيم شده اند:

الف) صفات ذات: مربوط به مقام ذات و تشكيل ذات او هستند، مانند علم و قدرت.

ب) صفات فعل: آن دسته صفاتي هستند كه از مقام ذات انتزاع نمي گردند؛ بلكه توصيف فعل خدايند، مانند رازق، خالق و...

خداوند، متكلّم است

يكي از صفات ثبوتي مقام فعل، تكلّم است. اين مطلب مورد اتفاق تمام مسلمانان است. در اثبات اصل اين صفت براي خدا، نصوص زيادي وجود دارد كه از جمله آنها آيات ذيل است:

«وكلّم الله موسي تكليماً»(1)؛ خداوند با موسي سخن گفت.

«ماكان لبشر أن يكلّمه الله الاّ وحيا أو من وراء حجاب أو يرسل رسولاً»(2)؛ هرگز خدا با بشري سخن نمي گويد، مگر از طريق وحي يا از پشت پرده يا رسولي مي فرستد.

علاوه بر اين ادلّه صريح، نزول كتاب هاي آسماني؛ تورات، انجيل، قرآن و... صفت تكلّم را براي خدا قطعي و بي چون و چرا مي نمايد و هرگونه شكّ و شبهه اي را از ميان برمي دارد. لذا اصل ثبوت تكلّم براي خداوند، به اجماع، مورد قبول تمامي فِرَق كلامي است.

دو راهه ترديد

آنچه در اين باره محلّ اختلاف فرقه هاي مختلف اسلامي است، «حادث يا قديم بودن كلام الهي» است. مسأله خلق و قدم قرآن، از جمله اوّلين مسائلي است كه در مجادلات و مشاجرات كلامي، رخ نموده است و سال هاي متمادي ذهن متفكّران و انديشمندان مسلمان را به خود مشغول كرده است. نخستين فردي كه ابن بحث را در اسلام مطرح كرد و به مخلوق بودن قرآن قائل شده، جعد بن درهم است. او اين نظريه را به جهم بن صفوان منتقل كرد. در اواخر سده دوم و اوايل سده سوم هجري است كه مسأله فوق به طور گسترده از سوي نحله هاي مختلف كلامي مورد توجّه قرار مي گيرد. در اين سال هاست كه نزاع ميان اهل اعتزال و محدّثان به اوج خود مي رسد.

از آنجا كه طرح اين مسأله در قرن اوّل تاريخ مسلمانان سابقه نداشته، نظرياتي كه در پاسخ و حلّ مسأله ارائه مي شود؛ به گونه اي است كه در ميان اقوال متكلّمانِ نحله هاي مختلف، گفته هاي بي پايه و اساس زيادي مي توان يافت.

اقوال متكلّمين

قرآن، حادث است يا قديم؟ در پاسخ به اين سؤال نظريات متعدّدي از سوي متكلّمين مطرح شده است كه البته وجوه اشتراك زيادي با يكديگر دارند. براي دوري از اطناب، در اين مقال، فقط به دو قول اصلي در اين باره اشاره مي كنيم.

براساس آنچه از نوشته هاي مورّخان برمي آيد، معتزله معتقد به حدوث و خلق قرآن بوده است. قاضي عبدالجبّار معتزلي در اين باره مي گويد:

«عقيده ما در مسأله اين است كه قرآن كلام وحي خداوند و مخلوق و مُحْدَث است. خداوند آن را به عنوان نشانه و علامت بر نبوّت، بر پيامبر خودش نازل كرده است.... قرآن آن چيزي است كه امروز ما مي شنويم و تلاوت مي كنيم؛ از جهت خداوند محدث نيست اما حقيقتاً به او اضافه مي شود. همان گونه كه آنچه امروز از قصائد امري ء القيس مي خوانيم، حقيقتاً به او منتسب مي شود، اگرچه امري ء القيس الآن مُحْدِث آن نيست.»(3)

اشاعره و حنابله در مقابل، معتقدند كلام خداوند، مخلوق نيست. احمد بن حنبل در اين باره مي گويد:

«قرآن، كلام خدا، مخلوق نيست. لذا كسي كه پنداشته است قرآن مخلوق است، جهنّمي و كافر محسوب مي شود. كسي كه گمان كرده قرآن كلام خداست و توقّف كرده و نگفته است قرآن مخلوق است يا غير مخلوق، او از اوّلي پست تر است. و كسي كه گمان كرده تلفّظ و تلاوت ما از قرآن مخلوق است و در عين حال قرآن كلام خداست، جهنّمي است. و كسي كه همه اين گروه ها را تكفير نكند، مانند آنان است.»(4)

داستان محنت

نزاع در مسأله حدوث و قدم قرآن، داستان تلخي را در تاريخ تمدّن اسلامي رقم زده است. اين داستان در كتب تاريخ به عنوان «محنةالقرآن» مشهور است. داستان از اينجا شروع مي شود كه سران معتزله در بسياري از موضوعات، باورهايي كه پذيرفته بودند، با محدّثان و علماي عصر خود اختلاف داشتند. وقتي معتزله عقيده مخلوق بودن قرآن را مطرح كردند؛ با قديم بودن قرآن، كه گروه اشاعره و اهل حديث از آن حمايت مي كردند، به مخالفت برخاستند و همين، موجب شد نزاع اين دو گروه به اوج خود برسد و دشمني آنها عميق تر گردد.

اين نزاع آشكار و نهان، بي اينكه فتنه و بحران خاصّي بيافريند، ادامه داشت؛ تا هنگامي كه مأمون در سال 198 ق. به خلافت رسيد. مأمون، فردي دانشمند و مطّلع بوده و از جواني به «مكتب اعتزال» گرايش داشته است؛ از اين رو، اهل حديث هميشه از به خلافت رسيدن مأمون بيمناك بودند.(5)

هنگامي كه معتزله دريافتند مأمون عباسي با آنها هم عقيده است و نظريه آنها را در باب مخلوق بودن قرآن پذيرفته است، از او به عنوان وسيله اي براي گسترش و ترويج افكار خود بهره جستند. آنها توانستند مأمون را قانع كنند كه عقيده به قدم قرآن، همانند اعتقاد مسيحيان درباره حضرت مسيح عليه السلام است.(6) زماني كه مأمون در مقام رئيس حكومت امپراطوري اسلامي، به عنوان طرفدار باورهاي معتزله به ميدان آمد؛ داستان محنه به اوج خود مي رسد. مأمون ابتدا با بحث و مناظره به ترويج باورهاي معتزله پرداخت، اما از آنجا كه اهل حديث بر عقيده خود پافشاري مي كردند؛ آرام آرام قوه قهريه به عرصه گام نهاد و فشارها و آزارها بر منكرين خلق قرآن افزايش يافت.

در سال 218 ق. مأمون به اسحاق بن ابراهيم، طي نامه اي فرمان داد: «معتقدين به قدم قرآن بايد مورد امتحان و آزمايش قرار بگيرند. هركس از قضات، شهود، محدّثان و مقامات دولتي كه به قدمت قرآن معتقد باشند بايد از كار بركنار شوند.»(7) جمعي از آنها را به «رقّه» نزد او فرستادند. اسحاق بن ابراهيم تك تك محدّثان را احضار كرده، عقايد آنها را درباره خلق قرآن تفتيش مي كند و گزارش كار را براي مأمون مي فرستد.

مأمون در نامه دومي كه به اسحاق نوشته است، درباره يكي از محدّثان مي گويد:

«... اما احمد بن يزيد، معروف به ابوالعوام، و اينكه گفته نداند درباره قرآن چه پاسخ گويد، وي را بگو كه كودك است و جاهل به عقل نه به سال، و اگر پاسخ گفتن درباره قرآن نداند، وقتي به معرض تأديب آمد، بداند و اگر نكرد از پي آن شمشير باشد. انشاءالله....»

در تفتيش دوم، همه محدّثان اقرار كردند كه قرآن مخلوق است، مگر چهار نفر. و چون روز بعد شد، همه آنها را پيش خواند كه در بند آهنين بياورندشان و امتحان را بر ايشان تكرار كنند. احمد بن حنبل و محمد بن نوح، برگفته خويش اصرار داشتند كه هر دو را بند آهنين كردند و سوي طرسوس فرستادند.(8)

پس از درگذشت مأمون، معتصم و واثق روش و سياست او را با مخالفان عقيده خود ادامه دادند و رنج و سختي بر محدّثان به منتهاي شدّت رساندند، مثلاً احمد بن حنبل براي مدّت طولاني زير شكنجه هاي كشنده بر عقيده خود ثابت ماند.

بعد از مدّتي با روي كارآمدن متوكّل اوضاع به نفع محدّثان تغيير يافت و حكومت به آزار و اذيت طرفداران حدوث قرآن پرداخت؛ به گونه اي كه آرام آرام معتزله از صحنه انديشه و اجتماع، كنار گذاشته شد.

موضوع اهل بيت عليهم السلام

اكنون نوبت آن رسيده است كه ببينيم در اين آشفته بازار، اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام چه نظر و راهكاري برگزيده اند. مسأله خلق قرآن در سده اوّل هجري قمري به هيچ وجه مطرح نبوده است. حضرت علي عليه السلام پيش از آنكه اين پرسش به ذهن كسي خطور كند، در بيانات خود پاسخ آن را ذكر كرده اند. حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه در توضيح نحو خلق خداوند مي فرمايد:

«يقول لمن اراد كونه كن فيكون لا بصوت يقرع و لابنداء يسمع و انّما كلامه سبحانه فعل منه انشاه و مثله لم يكن من قبل ذلك كائناً و لوكان قديماً لكان الهاً ثانياً(9)؛ خداوند وقتي اراده مي كند چيزي را خلق كند، مي گويد: وجود پيدا كن. و آن شي ء وجود مي يابد. گفتن او با زبان و آهنگ صوتي نيست؛ بلكه سخن او عين فعل اوست كه آن را انشاء كرده و تمثّل داده است. فعل او از قبل نبود و گرنه، خداي دومي بود.»

جمله حضرت اميرعليه السلام اشاره دارد به تفسير يكي از آيات قرآن كه مي فرمايد: «انّما امره اذا اراد شيئاً أنْ يقول له كن فيكون»(10).

جمله فوق به طور صريح بر دو مطلب دلالت مي كند:

1. كلام خداوند، عين فعل اوست.

2. اين كلام، حادث و مخلوق است، نه قديم.

اين موضع صريح اهل بيت عليهم السلام در مورد حدوث يا قدم قرآن است كه در شرايط سالم و غير مسموم، به وسيله حضرت علي عليه السلام بيان شده است.

و موضع بقيه امامان عليهم السلام نيز كاملاً بر آن منطبق است. تفاوتي كه در ميان است، به شرايط محيطي و زماني برمي گردد. برخي از ائمّه در شرايط فتنه آلود و تاريكي قرار گرفته بودند و همين موجب شد تا اين بزرگواران در اظهار نظرها و موضع گيري هاي خود تعبيرها و شيوه هاي خاصّي را به كار بگيرند. احاديث ائمّه عليهم السلام در اين باره، گويا و روشن است.

سخنان ائمّه عليهم السلام در حدوث قرآن

ائمّه در مواضع مختلف درباره حدوث يا قدم قرآن به اظهار نظر پرداخته اند. امام صادق عليه السلام در پاسخ اين پرسش كه: عقيده شما درباره قرآن چيست؟ مي فرمايند:

«قرآن كلام و سخن خداست و هم كتاب و وحي اوست و سوي او فرستاده شده است. آن كتاب عزيزي است كه باطل در آن راه ندارد و از سوي حكيم حميد نازل شده است.»(11)

و هم ايشان در بياني ديگر مي فرمايند:

«قرآن كلام خداست كه حادثِ غير مخلوق است و در ازل با خداوند نبوده است. خداوند برتر و بالاتر است از اينكه در ازل چيزي با او باشد. خداوند عزّوجل بود در حالي كه هيچ چيزِ شناخته و ناشناخته اي وجود نداشت. خداوند وجود داشت در حالي كه متكلّم و مريد متحرّك و فاعل نبود. بلند مرتبه و عزيز است خداوند ما - همه اين صفات، مقارن حدوث فعل از خداوند، حادث مي شوند - قرآن كلام خدا و غير مخلوق است و در آن خبر آناني كه قبل از شما بودند و بعد شما خواهند بود، آمده است، از خداوند بر محمّد رسول او نازل شده است.»(12)

از امام موسي كاظم عليه السلام مي پرسند: نظر شما درباره اختلاف موجود در مخلوق و غير مخلوق بودن قرآن چيست؟ ايشان مي فرمايند:

«من آنچه ديگران در اين باره مي گويند، نمي گويم؛ فقط مي گويم: قرآن كلام خداست.»(13)

از امام رضاعليه السلام خواستند: اي پسر رسول خدا! ما را درباره خالق يا مخلوق بودن قرآن آگاه نما. ايشان فرمودند:

«نه خالق است و نه مخلوق و لكن كلام خداوند عزّوجلّ است.»(14)

و هم ايشان هنگامي كه عقيده شان را درباره قرآن پرسيدند، فرمودند:

«قرآن كلام خداوند است، از آن تجاوز نكنيد و هدايت را در غير آن طلب نكنيد كه گمراه مي شويد.»

امام هادي عليه السلام نيز در اين باره سخن گويا و مفصّلي دارند. ايشان در پاسخ يكي از شيعيان بغداد مي نويسند:

«به نام خداوند بخشنده و مهربان!

خداوند، ما و شما را از گرفتاري در اين فتنه دور بدارد. اگر چنين نمايد، نعمت بزرگي بر ما ارزاني داشته است و الاّ هلاك و گمراهي است. به عقيده ما بحث و نزاع درباره (مخلوق يا قديم بودن) قرآن بدعتي است كه پرسش كننده و پاسخ دهنده در آن شريكند. چون پرسشگر از پي چيزي است كه از آنِ او نيست و پاسخ دهنده چيزي را تكفّل مي كند كه برعهده او نيست. و چيزي غير از خداوند عزّوجل خالق نيست و ماسواي او مخلوقند و قرآن كلام خداوند است. بر آن اسمي از پيش خود مگذار كه در زمره گمراهان قرار مي گيري. خداوند، من و شما را از كساني قرار دهد كه در خفاء از پروردگارشان مي هراسند و به روز جزاء بيمناكند.»(15)

تحليل سخنان اهل بيت عليهم السلام

چند نكته مهم در بيانات اهل بيت عليهم السلام قابل توجّه و ملاحظه است.

1. ائمّه به متابعت از قرآن، پيش از آنكه پرسش و جدالِ خلق يا عدم خلق قرآن مطرح باشد، بر پايه وظيفه الهي و هميشگي خود در روشنگري و هدايت، به بيان پاسخ مسأله پرداخته اند. جمله آقا اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه، شاهد اين مدّعاست.

2. روايات و احاديثي كه درباره خلق قرآن در كتب حديثي آمده است، همه به اماماني تعلّق دارد كه به گونه اي با زمان طرح مسأله حدوث يا قدم قرآن مقارن بوده اند.(16) زمان امام صادق و امام كاظم عليهما السلام با تولّد مسأله؛ يعني هنگامي كه نظريه خلق قرآن آرام آرام در ذهن متكلّمانِ معتزله شكل مي گرفت و ريشه مي دواند، مقارن است. امام رضا و امام جوادعليهما السلام و تا حدودي امام هادي عليه السلام با اوج نزاع، هنگامي كه فشارها، اذيت و آزارها گسترش يافت و در فاجعه بارترين شكل آن به صورت تفتيش عقايد درباره قرآن (محنةالقرآن) بروز كرد، همزمان بوده اند و اواخر امامت حضرت هادي عليه السلام هنگامي كه متوكّل بر سركار آمد، با دوره فروكش نمودن تدريجي بحران به نفع اهل حديث و اشاعره مقارن است.

3. ائمّه عليهم السلام در شرايط بحراني نزاع، هنگامي كه شعله هاي جدال و كشمكش زبانه مي كشيد و هر چيزي را به كام خود مي برد، از ورود در نزاع خودداري كرده اند. همين امر باعث مي گردد در بعضي موارد از اظهار نظر صريح خودداري فرمايند و نظرات خود را به گونه اي مبهم و غير شفّاف بيان فرمايند. اين راهكار، موجب مي گشت تا از خطرات احتمالي كه جان خود و شيعيان را تهديد مي كرد در امان بمانند. نمونه بارز اين موارد، پاسخي است كه امام موسي كاظم عليه السلام در مسأله بيان مي فرمايند.

4. وظيفه و رسالت هدايت و روشنگري، موجب مي گردد ائمّه عليهم السلام حتّي در شرايط سخت و خطرناك، در فرصت هاي مناسب، حقيقت را واگو نمايند و پرده از واقعيت برداشته و راه و باور درست و صواب را پيش روي جويندگان حقيقت بگذارند. در همين راستا است كه حضرت صادق عليه السلام تصريح مي فرمايند: «قرآن حادث است و در ازل با خداوند نبوده است. و امام هادي عليه السلام مي فرمايد: چيزي غير از خدا خالق نيست و ما سواي او مخلوقند.»

5. امام صادق عليه السلام در حديث دومي كه از ايشان نقل كرديم، مي فرمايد: «قرآن حادثِ غير مخلوق است». در اين جمله، حضرت قرآن را غير مخلوق مي دانند. ممكن است تعبير ايشان با عقيده صريح اهل بيت عليهم السلام دراين باره ناسازگار به نظر برسد؛ اما در واقع چنين نيست، چون همان گونه كه لغت دانان در كتب لغت آورده اند(17)، و همچنين در آيات قرآن آمده است، واژه «خلق» دو معني دارد:

1. آفريدن و به وجود آوردن بعد از نبودن.

2. كذب، دروغ و خلاف واقع بودن.

واژه خلق در حديث امام صادق عليه السلام، با توجّه به ذيل سخن ايشان، به هيچ وجه نمي تواند به معناي اوّل باشد. چون حضرت بلافاصله بعد از جمله محلّ بحث، مي فرمايد: «و در ازل با خدا نبوده است»؛ يعني نبوده، بعد آفريده شده است. و اين همان معناي اوّل خلق است. آيا ممكن است امام چيزي را كه در جمله سابق نفي كرده، در جمله لاحق اثبات كند؟! پس لزوماً نبايد معناي اوّل خلق مراد امام باشد. لذا معناي دوم تعيين مي يابد. علاوه بر اين، حضرت تعبير غير مخلوق را در كنار حادث مي آورند، اين تفارن هرگونه شكّي را در تعيين معناي دوم از ميان برمي دارد. با توجّه به بيان فوق، سخن امام صادق عليه السلام اين گونه معنا مي دهد: قرآن حادث و مخلوق است و از كذب و دروغ بدور است.

6. حضرت رضاعليه السلام در حديث منقول از ايشان مي فرمايد: «قرآن نه خالق است نه مخلوق». اين سخن نيز هرچند در نگاه بدوي با عقيده اهل بيت عليهم السلام كه به صراحت معتقدند قرآن مخلوق است و نه خالق، ناهمخوان مي نمايد اما در نگاه دقيق، هيچ ناسازگاري با نظر مقبول ائمّه عليهم السلام ندارد.

در اين نكته نمي توان ترديد كرد كه جمله فوق به ظاهر خود نمي تواند مراد امام باشد. بي ترديد مي توان گفت: امام در شرايط ناسالم و مسموم اين سخن را فرموده اند. چون جمله حسب ظاهر آن معناي محصلي ندارد؛ چرا كه ميان خالق و مخلوق فاصله نيست. اگر امري خالق نبود، لاجرم مخلوق است و اگر مخلوق نباشد، لاجرم خالق است. پس قرآن معني ندارد نه خالق باشد و نه مخلوق.

مقصود حضرت عليه السلام در جمله فوق چيست؟ ظاهراً حضرت با اين تعبير تناقص آلود مي خواهند بفرمايند: بحث از خالق يا مخلوق بودن قرآن از اساس باطل است. اين بحث بدعت است و عامل فتنه و نزاع، بي اينكه هيچ ثمره و پيامد مفيدي بر آن مترتّب باشد. با توجّه به معناي فوق، سخن امام رضاعليه السلام با تعبير امام هادي عليه السلام كه از معناي روشنتري برخوردار است هم معنا مي گردد. حضرت هادي عليه السلام به صراحت جدال در قرآن را فتنه و بدعت مي دانند و پرسشگر و پاسخ دهنده را در گناه آن شريك مي شمارند.

7. نكته اي ديگر كه شايسته است به آن بپردازيم، اين است كه چرا اهل بيت عليهم السلام بحث از قدم و حدوث قرآن را بدعت، لغو و بي فايده دانسته اند و شيعيان خود را از ورود در آن نهي مي كرده اند؟

امام هادي عليه السلام دليل اين امر را عدم صلاحيّت سائل و مجيب مي دانند. چرا كه كسي غير از ائمّه عليهم السلام صلاحيّت ندارد درباره حقيقت قرآن سخن بگويد. ديگران حتّي اگر سخنشان بر حق باشد از اين جهت كه خارج از دايره وظيفه و اعتبار خود به اظهار عقيده پرداخته اند، خطا كارند.

دليل بي فايده بودن بحث قدم و حدوث قرآن، يك بيان كلامي نيز دارد. علاّمه طباطبايي با ارائه بحث دقيق و عميقي، دليل اين مطلب را بيان مي دارد. ايشان در ذيل آيه «ما يأتيهم من ذكر من ربّهم محدث الا استمعوه و هم يلعبون»(18) با تحليل حقيقت كلام به اين نتيجه مي رسد كه: «كلام از آن جهت كه كلام است، امري اعتباري و قراردادي است كه جز در ظرف اعتبار واقعيتي ندارد. آنچه در خارج تحقّق مي يابد، افراد حقيقي و از جنس صوتند، كه به اعتبار، علامت و نشانه براي امري قرار گرفته اند. اصوات از حيث اينكه نشانه براي چيزي هستند حقيقتاً وجود ندارند و اگر كلام را موجود مي دانيم، بالمجاز والعنايه است.»(19)

وي در ادامه مي افزايد:

«از اينجا معلوم مي شود كلام (امر اعتباري) به حدوث و بقاء متّصف نمي شود... چون حدوث از شئون حقايق خارجي است و امور اعتباري تحقّق خارجي ندارند. (لذا قواعد امور حقيقي را نيز ندارند.) و همچنين كلام به قدم... متّصف نمي شود، چون قدم مانند حدوث از شئون امور حقيقي است، نه اعتباري.»

علاّمه با توجّه به تحليل فوق مي گويد:

«در مسأله خلق و قدم قرآن، مراد از قرآن چند چيز مي تواند باشد:

1. مراد آيات خواندني باشد كه مانند ساير كلمات بر معنايي دلالت مي كنند.

2. منظور معارفي باشد حقيقي كه در علم خدا جاي دارد.

3. مقصود از قرآن، حروف و اصوات باشد.

آنچه اعتباري است، قرآن به معناي اوّل است. در اين صورت طرح بحث قدم و حدوث بي معني و بي فايده است. در معناي دوم نيز بحث قدم و حدوث جايي ندارد، چون در اين صورت قرآن مانند بقيه چيزها كه در علم خدا جاي دارند، از حيث اينكه علم خدايند، قديمند و قديم بودن اختصاص به قرآن ندارد. لذا طرح بحث به شكل اختصاصي، بي معني و لغو ندارد. اما اگر معناي سوم مراد باشد، حدوث قرآن در اين فرض بالوجدان ثابت است و جاي بحث ندارد. لذا بازهم طرح بحث، باطل و بيهوده خواهد بود.»(20)


پی نوشت‌ها:

1. نساء / 164.
2. شوري / 5.
3. شرح الاصول الخمسه، قاضی عبدالجبّار، ص 528.
4. السنّة، احمد بن حنبل، ص 49.
5. تاريخ تمدن اسلامي، جرجي زيدان، ص 214.
6. بحوث في الملل والنحل، جعفر سبحانی، ج 3، ص 448.
7. الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 6، ص 423؛ تاريخ الخلفاء، سيوطی، ص 308.
8. تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، ج 7، ص 159 - 207.
9. نهج البلاغه، خ 18.
10. يس / 82.
11. التوحيد، صدوق، ح 3، ص 224.
12. همان، ح 7، ص 227.
13. همان، ح 5، ص 224.
14. همان، ح 2، ص 224.
15. همان، ح 4، ص 224.
16. با استثناء سخن حضرت علی(ع) كه وجه آن گذشت.
17. لسان العرب، واژه خلق.
18. انبياء / 2.
19. الميزان، علاّمه طباطبايي، ج 14.
20. الميزان، علاّمه طباطبايي، ج 14.


منبع: ماهنامه کوثر، شماره 63، پاییز 1384