چكيده
ورود تعليم و تربيت جديد به ايران و ظهور پيشدرآمدهاي اجتماعي و اقتصادي مقتضي
آموزش و پرورش نوين كه مشتمل بر نقد و خردهگيري بر تربيت سنتي و از جمله تربيت
اسلامي بود، ترديدهايي را در باب ضرورت، امكان و كارآمدي تربيت اسلامي
برانگيخت. اين امر بررسي تربيت اسلامي به عنوان يك موضوع سياسي ـ فرهنگي مستقل
را در محافل ديني موجب گرديد. با پيروزي انقلاب اسلامي اين مبحث به صورت
جديتري در محافل علمي مطرح شد و چالشها و ترديدهايي در مورد كارآمدي آن بروز
يافت. مهمترين ريشههاي اين ترديد را ميتوان در غفلت از تعارض مباني تربيت
اسلامي با تربيت فنآورانه، فقر بنيادين در حوزهي تئوريپردازي در باب تربيت
اسلامي، كمتوجهي به تحقيقات فلسفي ـ نظري، و اقدامات عجولانه و بيبنياد،
جستوجو كرد. با اين همه، ميتوان ادعا كرد كه مهمترين مسأله ـ كه بنياد ديگر
مباحث است ـ "تبيين مفهومي تربيت اسلامي" است كه تاكنون توجه چنداني به آن نشده
است؛ ضرورت طرح اين مسأله آنگاه بيشتر هويدا ميشود كه بدانيم تربيت داراي
ماهيتي هنجارين است و با متصف شدن آن با وصف اسلامي به دليل گوناگوني معنايي
اسلام، قرائتها و تفاسير متعددي ميپذيرد و انضمام راهبردها و توصيههاي
متفكران مسلمان بر ديگر حوزههاي زندگي بشر، چالشهاي جدي، در پي خواهد داشت.
ظهور تربيت جديد و زمينه پيدايش ترديد در تربيت اسلامي (سنتي)
موضوع تربيت اسلامي، پس از گسترش جريان علمطلبي و سرايت موج مطالبهي تربيت
جديد به ايران، از حدود دهه 1260 ـ 1250، در كشور ما آغاز شده است؛ البته
تاريخچهي تربيت اسلامي، از يك لحاظ، به تاريخ ظهور اسلام باز ميگردد، ولي
مسئلهي تربيت اسلامي، به عنوان يك موضوع سياسي ـ فرهنگيِ مستقل، از زمان ورود
تعليم و تربيت جديد به ايران وشايد كمي قبلتر، از تاريخ ظهور پيش درآمدهاي
اجتماعي و اقتصاديِ مقتضي آموزش و پرورش نوين، مطرح بوده است.
حوادث اجتماعي مختلف، از جمله: مسافرت كارگزاران حكومتي قاجار به اروپا، اعزام
محصل به خارج، گسترش احساس عقبماندگي از كاروان تمدن در ميان مردم، تأسيس
مؤسسات تمدني جديد و مراكز تجاري ـ اقتصادي تازه، تلاش جهت افزايش توان نظامي ـ
صنعتي كشور به دنبال شكستهاي پيدرپي از روس و انگليس و وقايعي از اين دست،
موجبات ترديد در كارآمدي تربيت رايج در ايران ـ كه آب و رنگ مذهبي داشت ـ و
همچنين احساس نياز به تحول بنيادين در نظام تربيتي را فراهم آورد (مجموعه
مقالات تاريخ معاصر ايران، 1376 و مددپور، 1379).
از سوي ديگر، ظهور استعمار نو و تغيير راهبردهاي سياسي ـ نظامي به راهبردهاي
فرهنگي براي جلب منافع اقتصادي از جهان سوم، به پافشاري كشورهاي توسعهيافته
براي گسترش نهادهاي مدني مدرن نظير مطبوعات و آموزش و پرورش به كشورهاي مستعمره
منتهي شد (كارنوي، 1367).
بدينترتيب، توصيه براي تأسيس و توسعهي تربيت جديد، با نقد و خردهگيري از
تربيت بومي يا اصطلاحا تربيت سنتي ـ مذهبي همراه گشت. تلاشهاي مبلغين مسيحي
امريكايي و فرانسوي (كمتر انگليسي) در جهت تأسيس مدارس جديد ـ كه از 1834
ميلادي با افتتاح اولين دبستان امريكايي در قريه "سير" در اروميه آغاز شده بود
و با تأسيس مدارس خارجي در اصفهان، تهران، همدان، رشت و... ادامه داشت ـ با
اقدامات تبليغي برخي تجددطلبان و روشنفكران اوليه، نظير آخوندزاده، طالبوف،
ملكمخان، آقاخان كرماني، مستشارالدوله، امينالدوله، و ديگران همنوا گشت
(مددپور، 1373).
عموم اين اقدامات تبليغي در جهت تأكيد بر ضرورت جايگزيني نظام تربيتي جديد
غرب، با انتقاد از زبان عربي، خط فارسي و جلوههاي مذهبي رايج در تربيت ايران
همراه بود (خاتمي، 1376).
تأسيس دارالفنون در 1267 به پيروي از الگوي مدارس پليتكنيك اروپا، نيز چالش
تربيت جديد را با تربيت سنتي تشديد كرد. "تأسيس دارالفنون تأثيرات فراواني در
ايران داشت كه بهطور كلي عبارت است از: اشاعهي نامنسجم علوم جديد، دگرگوني در
ساخت و نگرشهاي فرهنگي و طرح بحث سنت و تجدد، به وجود آمدن قشر تحصيلكرده،
ايجاد دوگانگي در كادر مديريت و ديوانسالاري كشور و تضاد گرايشهاي سنتي و نو
و..." (محسني، 1378، ص359). مدرسهي دارالفنون به عنوان اولين مركز آموزش عالي
جديد، سبب پيدايش نهضت ترجمه شد (اكبري، 1371) و نهضت ترجمه به رغم فقدان طرحي
منطقي، آگاهانه و دلسوزانه جهت انتقال محصولات فرهنگي خارجي با وارد كردن آثار
تفكري و هنري غرب موجبات تغيير ذائقهي مردم براي دستيابي به لايههاي هر چند
سطحيِ تمدن غرب را فراهم آورد. از سوي ديگر، دارالفنون موجب ظهورِ نسل تازهاي
از روشنفكران تجددطلب گشت كه شامل فارغ التحصيلان، استادان، مديرانِ
دارالفنون، مترجمان، مؤلفان كتابهاي درسي و برخي بازگشتگان از فرنگ بود. نسل
تازهي روشنفكري نيز توانست به رغم فقدان آگاهي از زيرسازهاي اصلي تمدن غربي
يا وابستگيهاي گوناگون نهادهاي تمدني آن، موقعيت ويژهاي را در عرصهي سياسي ـ
فرهنگي كشور تحصيل كند و براي گشودن دروازههاي تمدن جديد به روي جامعهي
عقبماندهي ايران شتاب گيرد.
با توسعهي نهضت ترجمه و در پي اقدامات روشنفكري تجددطلب، همراه با دخالت برخي
عوامل ديگر، (مددپور، 1379، كتاب اول و دوم) به تدريج، جريان خردهگيري از
تربيت سنتي به جريان دينزدايي فرهنگي يا سكولاريسم تربيتي تبديل گشت. اين
جريان در فضاي فكريِ بعد از مشروطه توسعه يافت و ذيل سكولاريسم سياسي دوران
پهلوي، بر نظام آموزش عالي و آموزش و پرورش رسمي كشور حاكم گرديد. بدين ترتيب،
ترديد در ضرورت، امكان و كارآمدي تربيت اسلامي، كه از ديرباز در شكل تهاجم به
تربيت سنتي ـ مذهبي آغاز گشته بود، (دولت آبادي، 1371) نهتنها زمينهي حدوث،
كه بستر بقاي تربيت سكولار را به عنوان پيششرط مدرنيته فراهم كرد.
دينباوران ـ اگرچه با تأخير ـ تربيت جديد را نقد كردند و مخالفتهاي خود را به
صورتهاي اظهار نگراني از تظاهرات غيراخلاقي و غيرديني تعليم و تربيت غربي،
انكار سازگاري آموزشهاي نو با نيازها و متقضيات فرهنگي ـ اجتماعي ايران و حتي
به صورت طرد و تحريم مدارس جديد، نشان دادند (نجفي، 1379 و مجموعه مقالات تاريخ
معاصر ايران، 1376)، ولي با توسعهي آموزش و پرورش دولتي و گسترش انديشههاي
فنآورانه و پوزيتويستي بر فضاي علمي ـ فرهنگي كشور، به تدريج اين جريان نقاد
به جريان منفعل و محدود دفاع از عقلگرايي و علمباوري اسلام تبديل شد؛ سپس
انديشهي تأسيس مدرسهي اسلامي در ميان برخي طبقات متدين جوانه زد و اقداماتي
نيز در اين زمينه صورت گرفت.
با اين همه، انقلاب اسلامي ـ كه قبل از هر چيز يك انقلاب فرهنگي بلكه معجزهاي
بزرگ در مسير تحولات تربيتي مردم ايران، به شمار ميآيد ـ مسئلهي تربيت اسلامي
را بيش از پيش جدي و پيچيده كرد. جدي از اين جهت كه جايگاه آن از سطح عنواني
تفنني براي بحثهاي علوم اجتماعي به سطح واقعيتي بنيادين كه حافظ ساختار
جامعهي اسلامي است، ارتقا يافت و پيچيده از اين جهت كه به رغم فراهم آمدن
موقعيت كافي براي تثبيت آن در نظام آموزشي رسمي كشور، تلاشهاي گسترده در اين
جهت مقرون به توفيق كامل نبوده است.
در دو دههي اخير مسئلهي تربيت اسلامي با عنوانهاي گوناگوني، نظير دانشگاه
اسلامي، علم ديني، مناسبات علم و دين، امكان رهايي علم از ايدئولوژي، ضرورت
تداخل دين با علم، امكان رهايي معرفت ديني از يافتههاي عصري، هرمنوتيك و
قرائتهاي ديني، انقباض و انبساط ديانت، حدود و مرزهاي علم و دين و...، بخش
وسيعي از بحثهاي كلامي، اجتماعي و حتي فلسفهي علم را به خود اختصاص داده است.
البته، مسئلهي تربيت اسلامي، فقط مسئلهي بومي ايران بعد از انقلاب نيست، بلكه
در بيشتر كشورهاي اسلامي، پس از يك دوره وادادگي فرهنگي در برابر انديشه و
تمدن سرمايهداري غرب، ضرورت بازگشت به مبادي مذهبي و آشتي ميان جامعه و دين، و
به عبارتي "تجديد حيات ديني" احساس قريبي است (العلواني، 1377). همچنين در
جامعههاي غربي و غربزده نيز ـ در فضاي رنجهاي وسيع ناشي از بحران معنويت و
به خصوص پس از ترديدهاي اساسي انديشهي پستمدرن نسبت به مباني تمدن و فرهنگ
غربي، كه توجه به رويكردهاي معنوي براي زندگي و تمايل به تجربيات متافيزيكي
گسترش يافته است ـ توجه مجدد به تجربهي علم ديني و جامعهي ايدئولوژيك، بهطور
عام، و علم اسلامي يا تربيت اسلامي،به طور خاص،مشاهده ميگردد (Golshani,
1998).
غفلت از مرزهاي تربيت اسلامي زمينه افزايش ترديد در كارآمدي آن
گرچه جريان فكري مسلط بر فضاي سياسي ـ اجتماعي كشور پس از انقلاب اسلامي معطوف
به احياي دين در همهي زواياي زندگي جمعي بوده است، ولي از آنجا كه فوريتها و
اقتضائات ضروري اين دوران موجب برخي از رويكردهاي عجولانه، تسكيني و سطحي، هم
به نواقص موجود در نظام آموزشي رسمي و هم به آرمانهاي تربيت اسلامي گشته است،
تلاشهاي گستردهاي كه در جهت اسلامي كردن تعليم و تربيت و انقلاب فرهنگي صورت
گرفته، به تحقق كامل تربيت اسلامي ـ كه مقدمهي ضروري تجديد حيات ديني است ـ
منتهي نشده است.
به نظر ميرسد پس از پيروزي انقلاب اسلامي فاصلهي موجود ميان پيامدهاي واقعي
جريان رايج تربيت با اهداف و آرمانهاي نظام اسلامي، نتيجهي ضروري دو گونه
غفلت باشد:
غفلت از تعارض واقعي و اساسي مباني تربيت فنآورانه (تكنولوژيك) متعلق به
مدرنيته با مباني تربيت اسلامي سبب گرديده است كه از يك سو ما با افزودن موادي
دربارهي اخلاق، تاريخ، كلام، احكام و عقايد اسلامي به برنامهي درسي مدارس و
دانشگاهها، انتظار دستيابي به تربيت اسلامي را محقق بدانيم و از سوي ديگر،
اين مواد همچنان به عنوان جزيرههاي منزوي يا كم ارتباط، خشك و ناسازگار با
ديگر بخشهاي برنامهي درسي و يا اسلوب كلي آن باقي بمانند.
غفلت از فقرِ موجود در حوزهي تئوريهاي بنيادين براي تربيت اسلامي و كمبودهاي
اساسي در زمينهي نظريهپردازي در قلمرو عناصر نظام تربيتي نظير برنامهي درسي،
مديريتِ نهادهاي آموزشي، روش تدريس، بودجهبنديِ زماني و مالي، روشهاي ارزيابي
و غيره، نيز موجب شده است كه تربيت اسلامي تا حد اطلاعآموزي دربارهي محتواي
تاريخي، كلامي و فقهيِ يكي از اديان مشهور جهان، تنزل يابد.
اين دو گونه غفلت، همراه با عنايت گستردهي فضاي پژوهشي و تربيتي به تحقيقات
كاربردي و كمتوجهي نسبت به تحقيقات نظري ـ فلسفي كه شايد ناشي از سيطرهي
جهاني گرايشهاي پوزيتويستي و پراگماتيستي بر نهادهاي علمي تحقيقاتي است، از يك
سو فاصلهي طولاني ميان داعيهي اسلامي شدن تربيت با تحقق عيني آن را همچنان
ناپيموده باقي گذاشته و از سوي ديگر تصميمگيريها و اقدامات مربوط به اسلامي
شدن نظام آموزشي را به سليقههاي متوليان و گرايشهاي فكري كارشناسان واگذار
كرده است.
از اينرو، به نظر ميرسد اولين گام اساسي و متأسفانه معطل مانده در جهت تحقق
تربيت اسلامي ارائهي تعريفي روشن از آن است؛ زيرا تجديد حيات ديني يا سريان
دين از حاشيهي متون و معماريهاي گذشته به صحنهي حاضرِ جامعه، مستلزم حداقل
چهار مقدمهي ضروري است:
1ـ تحليل دقيق، منظم، مستمر و همه جانبه از مسائل زندگي در حوزهي فردي و جمعي؛
2ـ عرضهي مسئلههاي هر عصر به دين و دريافت يا استنباط معتبر و قابل دفاعِ
پاسخهاي شريعت با بهرهگيري از راههاي مختلف معرفت و فارغ از تحميل نظر شخصي
يا گرايشهاي فكري؛
3ـ نظريهپردازي در حوزهي هر مسئله يا مجموعهي مسائل هر حوزه از زندگي؛
4ـ عيني كردن و كاربردي نمودن نظريههاي منبعث از فهم متون ديني به جهت عملياتي
شدن توصيههاي تأسيسي يا تأكيدي دين براي بهبود زندگي.
حركت در اين مسيرِ نه چندان آسان و تقريبا طولاني، اولاً مشروط به دانش و تخصص
در زمينهي مسائل موردنظر و همچنين در قلمرو استنباط ديني است. ثانيا مشروط به
انگيزهي قوي و جسارت كافي جهت استقامت در برابر القائات رايج است، القائاتي كه
يا ناشي از مدپرستي علمي و حوالت تاريخي مدرنيته است و يا ناشي از وسواسهاي
خوشبينانه و بدبينانه نسبت به امكان بهرهگيري از منابع شريعت در رفع معضلات
زندگي و گشايش راههاي نو براي بهينهسازي زيست اجتماعي است.
ضرورت تبيين ماهيت تعليم و تربيت اسلامي:
تبيين ماهيت تعليم و تربيت اسلامي به چند دليل ضرورت دارد:
الف) هنجاري بودن تربيت: مسائل تربيتي، ماهيت هنجاري دارند. در حوزهي
سازمانهاي تربيتي به طور روزافزون مسائلي پديد ميآيند كه ماهيت هنجاري دارند
(برزينكا، 1376، ص85).
پاسخگويي به اين مسائل البته مستلزم تصريح و تأكيد بر نظام ارزشي پايهاي است
كه متكاي قضاوتها و داوريها قرار ميگيرد. در حقيقت اتخاذ موضع روشن در
زمينهي مسائلي نظير انحصار دولت در آموزش و پرورش جامعه، طول مدت آموزش
اجباري، اشكال مدرسه، انواع مدرك تحصيلي، مراحل تحصيلي، نحوهي مديريت (خصوصي،
دولتي، متمركز، نيمهمتمركز، منطقهاي، تعاوني)، تربيت معلم (محتوا، مدرك، مدت،
رشته)، انتخاب روشهاي تدريس، نحوهي ارزشيابي و غيره، متوقف بر تصريح و تفسير
فلسفهي تربيتيِ مبتني بر تفكر اسلامي است. اگر تعريف روشن و مدللي از تربيت
اسلامي در دست نباشد ـ همانطور كه عملاً چنين است ـ در برخورد با اين چالشها،
سليقهها و گرايشهاي متوليان و كارشناسان تربيتي، بر هر نوع رويكرد عقلاني و
علميِ متناسب با انديشه و ارزشهاي اسلامي، غلبه خواهد كرد.
خلق و اثبات تصورات هنجاري، بازنگري و ارزشگذاري اهداف تربيتي، تعيين اهداف
جديد و رويكرد كلي نظامِ آموزشي بر مبناي گزارههاي هنجاري، مستلزم تدوين نظام
ارزشيِ پايه بر مبناي متافيزيك زيرساز تربيت اسلامي است كه به نوبهي خود متوقف
بر تعريف تربيت اسلامي و تبيين ماهيت آن است. گرچه عرضهي هنجارهاي اخلاقي با
تكيه بر ميراث ديني كار چندان مشكلي نبوده و نيست، ولي فقدان دانش علمي لازم
دربارهي روابط اهداف و وسايط و پيامدهاي روانشناختي و جامعهشناختي روشهاي
گوناگونِ تثبيت هنجارها، همچنين شناخت اندك ما از چگونگي تبديل هنجارهاي
اخلاقي به دستور كارهاي تربيتيِ مؤثر، كه ناشي از بيبضاعتي علمي در ناحيهي
فنآوري تربيتي متناسب با آرمانهاي اسلامي است، به ابهام و بيتعيني توصيههاي
هنجاري حاميان تربيت اسلامي منتهي گشته است. ناآشنايي با فنآوري تربيتي سبب
شده است توصيههاي برخاسته از هنجارهاي اسلامي در حوزهي تربيت، جهتگيري كلي و
غيرعملي داشته باشد و فاصلهي آنها با موقعيتهاي واقعي ناپيموده بماند.
براي پيشگيري از وضعيت تقرير و تكرار هنجارهاي اخلاقي، حداقل بايد به سه دسته
پرسش در اين زمينه پاسخ داد كه همهي آنها مستلزم تبيين ماهيت تربيت
اسلامياند. اين سه دسته پرسش مقدماتي جهت تصريح ساختار ارزشي نظام تربيت
اسلامي كه لازمهي تعيين معيارهاي تصميمگيري تربيتي است، عبارتاند از:
1ـ پرسشهايي كه به فرايندهاي رواني ـ اجتماعي و پيشبيني پيامدهاي خواسته يا
ناخواستهي تثبيت ارزشهاي اسلامي در متربيان، مربوط است. نظير چگونگي رشد،
آگاهي از ارزشها، سازماندهي نظام اخلاق شخصي و توانايي تميز اخلاقي يا انجام
فعل اخلاقي، ميزان تأثير تفاوتهاي فردي در ارزشگذاري و تطابق با ارزشها،
آسيبشناسي انديشه و رفتار اخلاقي و... (برزينكا، 1376، ص72).
2ـ پرسشهايي كه به روابط فلسفيِ توصيههاي تربيتي با مباني متافيزيكي يا روابط
مفهومي آنها با هنجارها و آرمانهاي استنباط شده از منابع اسلاميناظر است.
3ـ پرسشهايي كه به چگونگي تأثير و تأثر عوامل اجتماعي نسبت به ساختار ارزشي
نظام آموزشي و همچنين تحليل پيامدها، روشها و تعارضهاي احتمالي برنامهي
تربيت اسلامي به كمك هنجارهاي ارزششناختي و يافتههاي علمي مربوط است.
پاسخ به اين پرسشها مستلزم نظريهپردازي در حوزهي تربيت اسلامي و البته با
همياري علوم تجربي، فلسفه و استنباطهاي معتبر از متون ديني است كه قبل از هر
چيز به تعيين حدود و تبيين ماهيت تربيت اسلامي نياز دارد.
متأسفانه تلاش متخصصان تربيتي براي علمي نشان دادن فلسفهي هنجارين تعليم و
تربيت، مصروف حفظ بيطرفي ارزشي آن شده است. "اما هنجار مذكور [بيطرفي[ مناسب
علم است و با هويت فلسفهي دستوري همخواني ندارد. پيامد اين مسئله، عدم وضوح و
فقدان عينيت هنجارهاي توصيهشده است... . در بسياري از متون تربيتي كه صبغهاي
دستوري ـ توصيفي و به ظاهر علمي از تعليم و تربيت را ميپرورند، چيزي بيش از
قضاياي دستوري كلي و فاقد محتوا يافت نميشود. اين آثار مشحون از تكرار عناوين
اعتقادات، نگرشها و تواناييهايي است كه به نحو نارسا تعريف شدهاند"
(برزينكا، ص70ـ71). اين در حالي است كه مسائل تربيتي، مسائل كاملاً هنجاري
هستند.
براي آشكارتر شدن خصيصهي هنجاريِ مسائل تربيتي به دو مثال زير اشاره ميشود:
مثال اول: رشد روزافزون دانش، موجب پيچيدگي فزايندهي معيارهاي گزينش محتواي
آموزشي گرديده است. در صورت فقدان فلسفهي دستوري منسجم يا تبييني صريح از
تربيت اسلامي، انتخاب محتواي تربيتي لزوما متأثر از نيروهاي اجتماعي شامل
نيروهاي سياسي، اقتصادي، سليقههاي مذهبي، گرايشهاي فلسفي يا روانشناختي و
جامعهشناختي خواهد بود(Eisner, 1995). در نتيجه موضع انديشهي اسلامي در پاسخ
به اين سؤال كه "چه چيزي بيشترين ارزش آموختن را دارد؟" به توصيههاي فاقدِ
ضمانت براي آموزش اخلاقيات، الهيات و... تنزل مييابد و پاسخ تأثيرگذارِ معطوف
به عمل و مدللي براي نظامهاي تربيتي، به خصوص در جوامع اسلامي، نخواهد داشت.
البته امكان در امان ماندن از تأثيرات گستردهي نيروهاي اجتماعي تقريبا منتفي
است (Eisner, 1990 ). چه اينكه امكان و ضرورت جدا ماندن از انديشههاي فلسفي،
روانشناختي يا جامعهشناختي نيز به شدت مورد ترديد است. مسئله اين نيست كه
جزيرهي صلحي ايجاد شود و نظام تربيت اسلامي منفك از ديگر بخشهاي جامعهي علمي
و مصون از تحولات اجتماعي (منطقهاي يا جهاني) برقرار گردد، بلكه صرفا دخالت
فعال و مؤثر مباني ارزشي اسلام در هنگام تصميمگيريهاي تربيتي، به خصوص در
مواجهه با چالشهاي واقعي، مورد تقاضاست. انتظار ميرود مباني متافيزيكي اسلام،
محورِ جهتدهنده به گرايشها و نيروهاي مؤثر در سياستگذاري، برنامهريزي و
اجراي تربيتي نظام اسلامي تربيت باشند. تحقق اين آرزو بيش و پيش از هر چيز
مستلزم تصريح در معناي تربيت اسلامي و تبيين ماهيت، حدود، مرزها و چگونگي تعامل
آن با گرايشهاي فكري و نهادهاي اجتماعي است.
مثال دوم: اپل، نظام آموزشي امريكا را به جهت واگذار كردن بخشي از نوسازي و
تجهيز مدارس به شركتهاي توليدكنندهي لوازم ورزشي، مورد انتقاد قرار ميدهد
(اپل، دربارهي همايش برنامهريزي درسي، آفريقاي جنوبي، 1998).
استدلال او در اين انتقاد مربوط به بهرهبرداري اين شركتها از ذهن و روان
كودكان در برابر نوسازي و تجهيز مدرسههايشان است؛ زيرا مدارس مذكور در برابر
اين اقدامِ شركتهاي تجارتي موظف هستند در فاصلههاي كوتاه و ضمن برنامهي
آموزشي به پخش آگهيهاي تبليغاتي بازرگاني بپردازند. سؤال اين است كه در شرايط
اقتصاديِ موجود اگر چنين پيشنهادي براي آموزش و پرورش ارائه گردد، بر اساس چه
معياري خواهد بود و چه تصميمي گرفته خواهد شد؟ آيا "فروش مغزهاي كودكان به
شركتهاي تجاري" منع ميگردد يا مقتضيات اقتصادي و سليقهها راه ديگري پيشنهاد
ميكنند؟ در هر صورت نه تنها تصميمگيري در چنين مواردي، بلكه حتي نقد يا تأييد
هر رويهي تربيتياي، محتاج مبناي ارزشي مشخص و قابل استناد به مباني اسلامي
است و تعريف روشن و تبيين آشكار تربيت اسلامي را ميطلبد.
ب) تفسيرپذيري مفهوم تربيت اسلامي
مفهوم تربيت اسلامي، تفسيرپذير است. تربيت اسلامي مفهومي است مركب از تربيت و
اسلام كه هر دو از حيث معنايي بسيار انعطافپذيرند. بلكه تفسير مفاهيم تربيت و
اسلام، متنوعتر از آن است كه بتوان به توافقي زبانشناختي در جهت تحصيل يك
معناي پايه براي تربيت اسلامي رسيد. تربيت اسلامي طيف وسيع و البته گشودهاي از
معاني را به فراخور تنوع معنايي تربيت و گوناگونيِ معنايي اسلام در قرائتهاي
هفتاد و دو ملت، به خود اختصاص ميدهد. از آنجا كه در نهايت، اين مفهوم بنابر
تنوع معنايي خود، دلالتهاي مختلف و حتي متقابلي براي عمل تربيتي و نظام آموزشي
دربر خواهد داشت. ارائهي تعريف روشن و قابل دفاعي از تربيت اسلامي كه متلائم
با مباني و اصول پايهي دين اسلام باشد، ضرورتي انكارناپذير است.
ناگفته پيداست كه اين ضرورت قبلاً احساس شده است، بلكه بسياري از كتابها و
مقالات اين حوزه با توجه به ضرورت ارائه تعريف از تربيت اسلامي، در ايران و
ديگر كشورهاي اسلامي به رشته تحرير درآمده است. با اين همه، ابهامِ موجود در
تعريفهاي ارائه شده، قابل اغماض نيست. اين تعريف كه عموما بر مفهوم "عبوديت"
متمركز است، مرزهاي اساسيِ متمايزكننده تربيت اسلامي را از ديگر انواع تربيت
ديني، به خصوص برنامههاي تربيتي اديان توحيدي، آشكار نميكند. همه اديان
توحيدي بلكه بسياري از گرايشهاي اخلاقي و تربيتي و همهي قرائتهاي موجود و
تاريخي از دين اسلام، بر بندگي خداوند به عنوان كانونِ برنامههاي تربيتي خود،
تأكيد دارند؛ بنابراين تعريف تربيت اسلامي مستلزم تبيين حدود و تمايزهاي
مبناييِ مرزهاي جداكنندهي عملي آن از همهي انواع تربيت است. عبوديت خداوند
آرماني است كه تأكيد بر آن به عنوان يك بيانيهي كلي كارساز نيست.
بررسي پيشينهي مطالعاتي در زمينهي تربيت اسلامي نشان ميدهد كه آثار نگاشته
شده در اين حوزه ـ صرف نظر از برخي استثناها ـ چهار دستهاند:
ـ دستهي اول آثاري هستند كه به استخراج توصيهها و اندرزهاي اخلاقي و تربيتي
از متون اسلامي پرداختهاند و احتمالاً اين توصيهها را با يك نظم منطقي ارائه
دادهاند؛
ـ دستهي دوم آثاري هستند كه گرچه رويكردي نسبتا فلسفي دارند، ولي زاويهي ورود
آنها به بحث تربيت اسلامي، معناي آن نيست بلكه مطالبي راجع به اهميت علم،
جايگاه عالم و متعلم، مفهوم عقل، آراي تربيتي متفكران و دانشمندان مسلمان،
بررسي مكاتب تربيتي و بحرانهاي معاصر يا تأكيد بر ويژگيهاي تربيتي اسلام است؛
ـ دستهي سوم آثاري هستند كه گرچه بررسي ماهيت تربيت اسلامي را مورد توجه قرار
دادهاند، ولي اين موضوع را بر اساس مفهومشناسي قرآني و روايي دنبال كردهاند
و در نهايت حدود و تفاوتهاي آن را از تربيتِ الحادي روشن كردهاند؛
ـ دسته چهارم نيز ماهيت تربيت اسلامي را بر مبناي تحليل منظر انسانشناختي
اسلام تبيين نمودهاند.
به نظر ميرسد تعيين اهداف و توضيح اصول تربيتي در عموم اين كتابها و مقالات،
فارغ از دغدغهي مسائل عملي و چالشهاي فزايندهي آن صورت پذيرفته است و فضاي
كلي اين نوشتهها، شرايط تحت كنترل و به خوبي پيشبيني شده ميباشد. همچنين
حيث اجتماعي تربيت به عنوان يك نهاد رسمي و مسائل آن، با تأكيد كمتري در آنها
مورد توجه قرار گرفته است؛ يعني اگرچه جنبهي اجتماعي تعليم و تربيت مورد
اعتراف اكثر آثار موجود در حوزهي تربيت اسلامي است، ولي چالشهاي اساسي مربوط
به آن در هنگام تدوين اصول يا تبيين حدود، كمتر مورد تحليل و پاسخگويي واقع
شده و اين امر، به نوبهي خود، ناتمامي تبيينهاي موجود از تربيت اسلامي را به
همراه داشته است.
ج) چالشخيزي تحقق تربيت اسلامي در فضاي مدرنيته
توصيهها و راهبردهاي تربيتيِ معرفي شده توسط روشنفكران جهان اسلام براي نفوذ
مواهب معنوي به سنتهاي تكنولوژيك، چالشبرانگيز است. تمايل فزايندهي جوامع
اسلامي براي برخورداري همزمان از مواهب ديني و دستآوردهاي تكنولوژي، سبب گشته
است برخي اصلاحطلبان، ارائهي برنامههاي آموزشي مشحون از معنويت را سرلوحهي
كار خويش قرار دهند (العلواني، 1377 و Wan Daud, 1998). تمايل به ايجاد آشتي
ميان سنتهاي ديني با مقتضيات زندگي صنعتي از ديرباز در كشورهاي اسلامي، و به
خصوص در ايران، رواج داشته است. طبقهي روشنفكران ديني ـ برخلاف روشنفكران
سكولار ـ خواهان زدودن دين از ظواهر و جوانب زندگي مردم نيستند، بلكه برعكس،
ميخواهند دين با دنياي صنعتي همراهي كند؛ اگرچه امكان اين همراهي از ديد برخي
متفكران (نظير دكتر فرديد و همفكران او) مورد ترديد، بلكه به طور كامل منتفي
است، ولي در صورتي كه از اين نوع ترديدها صرف نظر شود و نفس همراهي تفكر ديني
با انديشه صنعتي مطلوب تلقي گردد، باز هم نوع همراهي مطلوب دين با دنياي صنعتي
چالشبرانگيز است.
طيفي از انواع همراهي ميان دين و دنياي صنعتي در حوزه تعليم و تربيت قابل تصور
است؛ براي مثال:
ـ نهضت رفرميسم در اروپا، نوعي از همراهي بود كه به استحالهي مسيحيت در
انديشهي رنسانس انجاميد.
ـ اصلاح دين يا تجددطلبي ديني در يك قرن اخير در ايران نيز صورت ديگري از
همراهي دين با دنياي صنعتي است كه تفسير شريعت بر اساس يافتههاي معرفتي عصر را
كانون حركت تلفيقي يا التقاطي خويش قرار داده است.
ـ همراهي تفكيكي نوع ديگري از همراهي ميان دين و دنياي صنعتي است كه انتظار
دارد مدرنيته و دين به يكديگر متعرض نشوند و يكديگر را نفي نكنند، بلكه هر يك
به كار خويش مشغول باشند. در اين نوع همراهي، تربيت ديني محدود به عرصهي اخلاق
فردي و مناسك مذهبي است و حيث اجتماعي زندگي به مدرنيته سپرده ميشود. صرف نظر
از ارزشگذاريهاي موجود بر اين تفسير از تربيت ديني، آنچه هماكنون به عنوان
تربيت مذهبي رواج دارد عموما تحقق همين تفسير است.
ـ "الگوي بالاترين عامل مشترك" (واتسن، 1379) نيز نوع ديگرِ همراهي دين با
دنياي صنعتي را پيشنهاد ميكند. كانون توجه اين الگو دستيابي به عناصر مشترك
اديان و مكاتب اخلاقي، شامل ارزشها و نگرشهايي همچون: صلح، عدالت، تعاون،
حقوق بشر و غيره يا به تعبيري "دين اقلّي" است.
ـ همچنين الگويِ سوپر ماركتي براي تربيت ديني، كه مبتني بر احترام به عقلانيت
و آزادي متربيان است، همراهي دين با دنياي صنعتي در قلمرو تعليم و تربيت را به
گونهاي تفسير ميكند كه طبق آن، آموزش و پرورش موظف شود براي توسعهي فرهنگ
تسامح و سازگاري زيستي ميان شهروندان جهان صنعتي در عصر ارتباطات، دانشآموزان
را با اساطير، اخلاقيات، مباني، آموزهها، احكام و ابعاد هنري اديان مختلف آشنا
كند.
ـ رويههاي جديدتر روشنفكري ديني در كشورهاي اسلامي خواستار انقلاب معرفتياند
(العلواني، 1377 و عرسان الكيلاني، 1998). اگرچه اين درخواست، نمايي از توجه
آنها به عمق شكاف بزرگي است كه بين دنياي صنعتي با انديشهي اسلامي وجود دارد،
ولي هنوز تصوير روشني از انقلاب معرفتي مطلوب در دست نيست و تأكيد اين رويهها
بر دانش شهودي يا عقلانيت و غيره سؤالبرانگيز است.
به نظر ميرسد دغدغهي اصلي عموم گرايشهاي روشنفكري ديني ـ به رغم اختلافات
فكري متعدد ـ رفع بحرانهاي اجتماعي، اختلافات ملي، نزاعها، بحران محيط زيست و
خانواده، فسادهاي اخلاقي، آلام رواني و ديگر مصائب اجتماعي و فرديِ رو به
افزايش در دنياي صنعتي معاصر است؛ از اين جهت ميان روشنفكران ديني با ديگر
اصلاحطلبان اجتماعي در جوامع غيراسلامي توافقي وجود دارد. در هر صورت دنياي پس
از مرگ، سعادت اخروي، رهايي از عذاب جاويدان، رسيدن به آسايش ابدي و ديگر غايات
اسلامي به ندرت مطرح است؛ حداقل، دغدغهي اولِ آنها نيست. احتمالاً اين حقيقت
به نوعي نگاهِ ابزاري به دين معطوف است كه با نگرش دينباوران، مبني بر مزرعه
بودن دنيا براي آخرت، فاصلهي بسياري دارد. تجديد حيات ديني، به خاطر دين، يا
به خاطر دنيا، حد فاصل اين دو نگرش است. گرچه ممكن است اصلاح دنيا نقطه تلاقي
هر دو ديدگاه شود، ولي براي دينباوران اصلاح دنيا پيامد الزامي تثبيت باورهاي
ديني است، در حالي كه براي اكثر روشنفكران ديني اصلاح دنيا هدف است؛ هدفي كه
لزوما وسيله را جهت و تعيّن ميبخشد؛ بنابراين، امكان استحالهي دين به خاطر
دنيا هنوز كاملاً از بين نرفته است.
در هر صورت، چون زيستن در عصر تكنولوژي ضمن دامن نيالودن به آن، تقريبا محال
است و هم استحالهي دين در پي همراهي با انديشهي صنعتي، تهديدي كاملاً جدي
است، بنابراين، اساسيترين سؤالي كه دينباوران و همهي طرفداران تجديد حيات
ديني با آن مواجهاند، چگونگي ارتباط و تداخل ديانت در نهادهاي اجتماعي، نظير
سياست، اقتصاد، حقوق و بالاخره تربيت است. چگونگي و ميزان ارتباط دين با تعليم
و تربيت، تنها در سايهي تبيين حدود و مرزهاي تربيت اسلامي و تصريح به معنا و
مفهوم آن، آشكار ميگردد. همچنين تبيين ماهيت تربيت اسلامي است كه انتظارات ما
از آن را معلوم ميكند.
د) پيشبينيناپذيري پيامدهاي انتقال سنن تربيت اسلامي به تربيت جديد
پيشبيني پيامدهاي انتقال سنن تربيتي اسلام به سرزمين تربيت جديد ممكن نيست.
تعارض اساسي تربيت اسلامي با تربيت فنآورانه از يكسو و پيچيدگيِ روزافزون
راههاي تربيت غيررسمي و تربيت پنهان از سوي ديگر، سبب شده است كه انتقال
سادهي راهبردهاي رايج در سيرهي سلف، به نهادهاي تربيتي جديد، لزوما نتايجي
مشابه با دستآوردهاي پيشين اين سلوك تربيتي را به همراه نداشته باشد.
بستر فلسفي تربيت جديد (راسيوناليسم و پوزيتويسم) همچنين برخي از مباني تربيت
جديد، نظير سيانتيسم، ناسيوناليسم و اومانيسم، و برخي از عناصر برجستهي آن
نظير كارآيي، بازدهي، آزمون محوري، توسعهخواهي، سودگرايي و غيره، تربيت جديد
را به كشتزاري نامناسب براي رشد بذرهاي معنويت تبديل كرده است. فضاي
ماترياليستي و تقدسزداي نهادهاي تربيتِ فنآورانه، رشد بذرهاي معنوي، نظير
انساندوستي، فداكاري، ايثار، غمخواري، عدالتجويي و رعايت حقوق و حدود ديگران
را متوقف ميسازد، بلكه آنها را به بيانيههاي تكراري و قابل سوء تفسير همچون:
مردمسالاري، حقوق بشر، آزادي، وطن، صلح و غيره تبديل ميكند كه به نوبهي خود
بخشي از مؤلفههاي تمدن سرمايهداري صنعتي را تشكيل ميدهند؛ از اينرو انتقال
راهبردهاي سنتي تربيت اسلامي معلوم نيست به توسعهي معنويات و باورهاي ديني
منتهي گردد، بلكه احتمال بيخاصيتي يا بدخاصيتي آنها بعيد نيست.
براي مثال ميتوان شيوههاي تبليغي رايج براي توسعهي تمايل مردم به خيرات و
حسنات را نمونهاي از استحالهي بذرهاي معنوي در كشتزار مادي به حساب آورد.
جوايز نقدي و ترغيبهاي ماديمحور براي گسترش فرهنگ وقف، قرضالحسنه،
مدرسهسازي، مسابقات قرآن و نهجالبلاغه و غيره كه نمونهي ناسازگاري ساختار
مادي شيوههاي تبليغي و تربيتي مرسوم با اهداف معنوي است، از جمله شواهد شكست
براي انتقال راهبردهاي سنتي ديني به نظام تربيتيِ متعلق به مدرنيته است.
مثال ديگر تمسك به تربيتِ تحريمي براي حفاظت از عوارض ناخواستهي زندگي در
دنياي صنعتي است. تربيتِ تحريمي ـ كه يكي از راهبردهاي برجستهي تربيت ديني به
طور عام و تربيت اسلامي به طور خاص بوده است ـ هماكنون، متهم به بياثري يا
بداثري است؛ زيرا اساس تربيت تحريمي بر ايجاد مرزها و تعيين منطقهي ممنوع و
مجاز و سپس قرنطينه است. اين راهبرد تربيتي بنا دارد با دور كردن افراد از
محيطهاي ناامن يا نامطلوب، آنها را مصونيت بخشد و امكان تثبيت هنجارهاي ديني
را براي آنها فراهم آورد (باقري، 1379). از آنجا كه فضاي توسعهيافتهي
ارتباطات، مرزها و ديوارها را شيشهاي كرده است، ايجاد فاصلهي مكاني و مرز
جغرافيايي نميتواند نقش اساسي داشته باشد. با اين همه كنار گذاشتن تربيت
تحريمي نيز به خاطر كاربرد وسيع مفاهيم كليدي آن (حلال و حرام) در متون ديني و
احكام شريعت، معقول و معتبر نيست؛ معقول نيست، چون بخش وسيع و مقدماتيِ تربيت،
حتي در شكل غيرديني، به نحوي با تربيت تحريمي مربوط است؛ و معتبر نيست، چون
قابل استناد به تربيت اسلامي نيست؛ درحقيقت حذف كامل تربيت تحريمي، نوعي تحريف
است؛ زيرا اگرچه تربيتِ تحريمي تمام تربيتِ اسلامي نيست، ولي بخش مقدم و
احتمالاً ضروري آن است؛ بنابراين، تنها راه ممكن، ايجاد تغييرات مطلوب در اين
راهبرد است به گونهاي كه در آن فاصلههاي مكانتي (نه مكاني) و مرزهاي منزلتي
(نه جغرافيايي) نقش اساسي داشته باشند، ولي ايجاد هر نوع تغيير قبل از هر چيز
مستلزم تبيين ماهيت تربيت اسلامي است.
منابع:
1. واتسن، براندا. 1379، "تدريس مؤثر تربيت ديني"، ترجمه و تلخيص بهرام
محسنپور، مجموعه مقالات تربيت اسلامي، شماره 3، قم، مركز مطالعات تربيت
اسلامي.
2.W.M.N.Wan Daud, The Educational Philosophy and Practice of Seyed Muhammad
Naguib Al-Attas, An E×POSITION OF The Original Concept of Islamization,
ISTAC, Malaysia, 1998.
3.M. Golshani, Can Science Dispense With Religion, Tehran, IHCS, 1998.
4.ـ اكبري، محمدعلي. 1371، دارالفنون نخستين گامهاي توسعه فرهنگي در ايران
معاصر، دفتر دانش، شماره 2 و 3.
5.E. W. Eisner, Who Decides What School Teach?, PhiDeltaKappan, Vol 71,
1990.
6.ـ نجفي، موسي. 1379، حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران؛ تهران، انديشه معاصر.
7.ـ ماجد عرسان الكيلاني. 1998، فلسفة التربيه الاسلاميه، بيروت، الريان.
8.ـ مددپور، محمد. 1373، تجدد و دينزدايي در فرهنگ و هنر منورالفكري ايران؛
تهران، دانشگاه شاهد.
9.ـ مددپور، محمد. 1379، سير تفكر معاصر در ايران زمينههاي تجدد و دينزدايي،
تهران، منادي تربيت.
10.E. W. Eisner, The Educational Imagination, New York, 1995.
11.ـ برزينكا، ولفگانگ. 1376، فلسفه تعليم و تربيت، ترجمهي محمد عطاران، فلسفه
تعليم و تربيت معاصر، تهران، محراب قلم.
12.ـ محسني، منوچهر. 1378، دانشگاه در بستر رشد تاريخي از نظر ساختارها و
نقشها، مجموعه مقالات سمينار دانشگاه، جامعه و فرهنگ اسلامي. جلد 1، تهران،
وزارت فرهنگ و آموزش عالي.
13.ـ العلواني، طه جابر. 1377، اصلاح تفكر اسلامي، ترجمه محمود شمس، تهران،
قطره.
14.ـ دولت آبادي، يحيي. 1371، حيات يحيي؛ ج5، تهران، عطار.
15.ـ اپل. 1998، سخنراني دربارهي خصوصيسازي، همايش برنامهريزي درسي،
آفريقاي جنوبي.
16.ـ باقري، خسرو. 1379، "تربيت ديني در برابر چالش قرن بيست و يكم"، مجموعه
مقالات تربيت اسلامي، ج3، قم، مركز مطالعات تربيت اسلامي.
17.ـ خاتمي، محمد. 1376، والههاي فرهنگ يا پيشگامان تجدد، تهران، مدبر.
18.ـ بنياد مستضعفان. 1376، مجموعه مقالات تاريخ معاصر ايران، ج7، تهران، بنياد
مستضعفان.
19.ـ كارنوي، مارتين. 1367، آموزش و پرورش در خدمت امپرياليسم فرهنگي، ترجمه
محبوبه مهاجر، تهران، اميركبير.
منبع:
فصلنامه حوزه و دانشگاه ، شماره 32