از مسائل مورد ابتلا، چگونگى برخورد با جوان براى
تأثيرپذيرى بيشتر مىباشد. هر كسى راه و روشى پيشنهاد مىكند و به گونهاى
مىخواهد با جوان تعامل و برخورد داشته باشد، اما كدام راه صحيح است و ملاك راه
صحيح چيست. اين گونه پرسشها معمولاً مورد غفلت واقع مىشود و اگر كسانى
بخواهند راه صحيح يا بهتر را بيابند، به تجربه، آزمايش و آمارگيرى متوسل
مىشوند.
اما بىنقص بودن اين گونه راهها مورد ترديد مىباشد و حتى گاهى مىتوان در
درستى آنها مناقشه كرد؛ زيرا جوان مانند يك شىء بىجان آزمايشگاهى نيست و صحنه
اجتماع آزمايشگاه نيست. در آزمايشگاه تمامى عناصر، ابزار و اشياى مورد آزمايش
در اختيار آزمايشگر است اما اشيا اختيارى ندارند، بنابراين آزمايشگر با ثابت
قرار دادن آنها به جز يكى، ميزان تأثير و تغييرات آن را اندازهگيرى مىكند يا
سپس امر ديگرى را متغيّر و بقيه را ثابت نگه مىدارد و ... اما در اجتماع
اوّلاً شرايط و اوضاع به اختيار آزمايشگر نمىباشد؛ ثانياً جوان از امور
گوناگون اطراف خود، آن گونه كه مىخواهد اثر مىپذيرد يا بر اطراف اثر
مىگذارد. نيز اراده، تصميم، عاطفه، احساس، گذشته خانوادگى و تاريخى، خوراك،
پوشاك وى و ... در تشخيص و تعيين مسير او و چگونگى تصميمش نقش دارد. اين همه،
قابل اندازهگيرى، كنترل و نسبتسنجى نمىباشد. بنابراين پيدا كردن روش و قانون
مناسب براى برخورد با جوان، از اين راه، ناقص و حتى ناصحيح مىنمايد.
راه ديگرى كه مىتوان پيمود و راحتتر از راه قبلى است و نتايج آن كمنقصتر
مىنمايد، همچنين براى ما مسلمانان جاذبهدارتر است، بررسى ميزان تربيت
«جوان»هاى مطرحشده در قرآن و شاخصهاى تربيتى و تعيين مقدار تأثير هر يك از
آنها بر جوان مىباشد.
اين راه براى ما راحت است زيرا قرآن آن را مطرح ساخته، با مطالعه آيات در باره
«جوان» مىتوان به آن رسيد. مردم نيز با توجه به اعتقاداتشان، براى پذيرش اين
راه و روش، آمادگى بيشترى دارند. چنان كه نتيجه پيمودن اين راه مورد قبول
مسلمانان مىباشد زيرا همه اتفاق نظر دارند قرآن، كتاب هدايت و تربيت است. از
سوى ديگر امكانات پيمودن اين راه فراهم است زيرا تفاسير گوناگون وجود دارد و
بالاخره پيمودن اين راه لازم و حياتى است چون از يك طرف، با جوانان برخورد
داريم و هر فردى دوست دارد ثمره وجودى و اميد و آينده خود را، به بهترين نحو
تربيت كند. از سوى ديگر چون مسلمان و ديندار هستيم موظفيم قرآن را بشناسيم و با
آن برخورد مثبت داشته باشيم. نيز چون قرآن را معجزه جاويد مىدانيم و كتابى كه
«از پيش رو و پشت سرش باطل نمىآيد»(1) و فرستنده آن خالق انسانهاست، اطمينان
داريم كه آن كتاب به ما بهترين راه هدايت را مىنماياند و ما را به سرمنزل
مطلوب سوق مىدهد. بنابراين، راه و روش قرآن ما را از راههاى ديگران بىنياز
مىكند و حتى قابل ارائه به ديگران براى تربيت جوانان مىباشد.
قرآن سرگذشت جوانهاى متعددى را مطرح ساخته و به ابعاد گوناگون تربيتى هر يك
پرداخته است.
از جوانى كه گوش به فرمان پدر و مربى خويش بود و هر خواسته پدر را قبول مىكرد
و بر خواسته خود مقدّم مىداشت تا جوانى كه به هيچ نحو گوش به سخنان پدر
نمىداد و حتى در سختترين وضع و هنگامى كه آثار عذاب الهى ظاهر شده بود، باز
بر راه و روش باطل خود اصرار مىكرد و بالاخره به هلاكت رسيد. نيز از جوانى كه
در بهترين محيط رشد و نمو كرد تا جوانى كه در بدترين محيط از نظر اعتقادى به سر
برد. از جوانى كه بيشترين امكانات را در اختيار داشت و سرانجام همه آنها را از
دست داد تا جوانى كه هيچ امكاناتى نداشت و كم كم آنها را به دست آورد. از جوانى
كه ... .
داستان پسر حضرت نوح(ع)
فرزند نوح از بهترين امكانات هدايتى برخوردار بود ولى به سخنان پدر گوش نداد و
نصيحتها و راهنمايىهاى او را به هيچ انگاشت و در نافرمانى، از همگان گوى سبقت
را ربود حتى تبليغ نهصد و پنجاه ساله پدرش سودى نبخشيد. داستان او چنين است:
نفرين نوح به قومش، دستور يافتن براى ساختن كشتى، سوار كردن مؤمنان بر آن،
آوردن دو جفت از هر حيوانى، بارش بارانهاى سيلآسا از آسمان، جوشيدن آب فراوان
از زمين، به گونهاى كه آب همه جا را فرا گرفت و موجب شد كشتى كه در محلى دور
از دريا قرار داشت، روى آب قرار گرفت، به گونهاى كه براى هر كسى آثار غضب
خداوند محسوس بود. حضرت نوح با التماس از فرزندش كه متحيرانه كنارى ايستاده
بود، خواست كه به كشتى آيد و نجات يابد ولى لجبازى، تعصب و جاهليت پسر، حتى در
آن هنگام به او اجازه نداد بر كشتى سوار شود بلكه با بيان «به كوهى پناه مىبرم
تا از آب پناهم دهد»(2)، اوج لجبازى و حقناپذيرى خود را به نمايش گذاشت.
پدر دلسوخته سالها رنج تبليغ و نصيحت را به جان خريده بود و علاوه بر انجام
وظيفه الهى، عاطفه پدرى ايجاب مىكرد فرزند را نصيحت كند. آن زمان نيز احساس
كرد كه در آخرين لحظه به او گوشزد كند امروز، روز ديگرى است و هيچ چيز
نمىتواند مانع عذاب الهى شود. به همين جهت به فرزندش گفت: «در برابر فرمان
خدا، امروز نگهدارندهاى نيست مگر اينكه خداوند به كسى رحم كند»(3) ولى او به
آخرين نصيحت پدر اعتنايى نكرد و موجى بين پدر و پسر فاصله شد و او را از پدر
جدا ساخت و بالاخره غرق گرديد.
نكتهها و پرسشها
1- حضرت نوح از پيامبران اولوالعزم است و همچون بقيه پيامبران در انجام وظايف
تبليغى كوشش كرده و راه كاستى يا خطا را نپيموده است، چنان كه طولانىترين مدت
را در راه تبليغ صرف كرده، خداوند در هيچ جا از شيوه تبليغ يا كمكارى يا
كمصبرىاش انتقاد نكرده، اگر چه از عجولبودن حضرت يونس ياد كرده است.(4) اين
نشان مىدهد كه ميزان و شيوه تبليغ حضرت نوح كاملاً مورد تأييد خداوند بود.
2- پس از اطمينان يافتن حضرت نوح از اينكه قوم، خويشان و حتى زن و فرزندش به او
ايمان نمىآورند و آن مردمان و حتى نسلهاى بعد جز پليدكار و ناسپاس(5) نخواهند
بود، تقاضاى عذاب كرد ولى خداوند به سرعت آنان را عذاب نكرد و براى هدايتشدن،
فرصتهاى زيادى در اختيارشان گذاشت. ساختن كشتى كه با توجه به عده كم مؤمنان
زمان زيادى طول كشيد، سوار كردن هر نوع حيوان، كه وقت زيادى مىطلبيد، بارش
تدريجى باران و جوشش آب از زمين كه تا جمع شدن آنها و پر شدن نهرها و جويبارها
و جارى شدن در سطح زمين و بالا آمدن زير كشتى نيز مدت زمانى طول مىكشيد، همه
براى اين بود كه اگر كمترين امكانى براى هدايتشدن كسى وجود دارد شكوفا شود و
به راه راست روى آورد ولى پسر نوح و دوستان و هممسلكانش ايمان نياوردند بلكه
به لجبازى ادامه دادند.
3- حضرت نوح به مقتضاى اينكه پيامبر اولوالعزم و دلسوز فرزندش بود، حتماً او را
ارشاد و نصيحت كرده و از همه شگردها براى هدايت او بهره برده بود. از سخنان آخر
او مىتوان فهميد كه در طول عمر از زبان محبتآميز استفاده نموده و خواستار
هدايت وى بوده است.
چرا اين همه زحمت طاقتفرسا و نصايح پدرانه و محبتآميز، حتى ديدن نشانههاى
عذاب الهى، تأثيرى در پسر نگذاشت و او به راه و روش پدر كه روشى عقلپسند و
مطابق فطرت بود متمايل نگشت؟
چند پاسخ مطرح است:
1- فرزند حضرت نوح(ع) ذاتاً فاسد بود و چون از ريشه، و از نظر ژنتيكى يا وراثتى
مشكل داشت، نمىتوانست راه حق را برگزيند و مسير هدايت را بپيمايد.
نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض
ور نه هر سنگ و گِلى لؤلؤ و مرجان نشود
يا عاقبت گرگزاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
به اصطلاحِ روايات، او طينت سجّينى (جهنمى) داشته و واقع شدن او در خانه پيامبر
خدا از اين طينت نكاسته بود.
2- فرزند حضرت نوح داراى طينتى پاك و خوب بود ولى چون محيط زندگى او پر از فساد
بود و مادر و خويشاوندان و همسايگان، همه كافر و مخالف حضرت نوح بودند، محيط
زندگى بر او اثر كرد و طينت خوب او را از بين برد و وى را به عنصرى نامطلوب
بلكه لجوج و كافر تبديل كرد.
3- عوامل ژنتيكى و محيطى هر دو دست به دست هم داده، عزمِ پسر بر پيمودن مسير
ضلالت، بر آنها افزون گشته، موجودى بسيار لجوج و عنود به بار آورد.
به نظر ما تنها احتمال سوم، با واقع و آيات تطبيق دارد و احتمالهاى ديگر ناقص
يا باطل است.
احتمال اوّل كامل نيست زيرا حضرت نوح پيامبر الهى و داراى جسم و روحى سالم بود
و هيچ يك از آبا و نياكان پيامبران به كفر و شرك و پليدى آلوده نبودند. چون
فرزند، از صلب حضرت نوح بود نمىتوانست ذاتاً پليد و منحرف باشد، چنان كه بعداً
معلوم خواهد شد ژن و وراثت زمينهساز است نه مجبورساز.
مىتوان گفت: چون فرزندان، حامل برآيند تعامل ژنهاى زن و مرد هستند و زن حضرت
نوح از نظر اعتقادى و روحى داراى مشكل بود، آن ويژگىهاى روحى مادر در فرزند،
بروز بيشترى داشت.
احتمال دوم، كامل نيست زيرا محيط، هر چند فاسد باشد ولى نقش و عليّت تام و كامل
در انحراف انسان ندارد. انسان با هر موجود طبيعى ديگر اين تفاوت را دارد كه
مقهور كامل شرايط، جوّ و وراثت نيست. وى مىتواند در مقابل مشكلات، تصميم مخالف
بگيرد و بر خلاف مسير حركت كند، هر چند به سختى در هم بشكند. حضرت موسى(ع) در
كاخ فرعون رشد و نمو كرد(6) ولى فطرت حقخواهى، حقجويى و ياور مظلومبودنش، از
بين نرفت.(7) حضرت يوسف در خانه عزيز مصر بزرگ شد ولى خوى و روش آنان را
نپذيرفت و بر راه حق اصرار ورزيد.
پسر نوح از مادرى خوب و مؤمن بهرهمند نبود. حال نقش اين تفاوت در عزم و اراده
و تصميمهاى غلط او چقدر مؤثر بود، در ادامه روشن خواهد شد.
نيروهاى مؤثر بر انسان
دانشمندان، در مورد نيروهاى تأثيرگذار بر انسان نظرهاى گوناگون و متفاوتى
مىدهند. گروهى مىگويند ژنتيك، مهمترين عامل بلكه تنها عامل سعادت يا شقاوت
فرد است. همان گونه كه ويژگىهاى جسمى والدين به فرزند منتقل مىشود و به طور
طبيعى فرزند راهى براى فرار از تأثير ژنها ندارد، خصوصيات روحى نظير شجاعت،
سخاوت، حقطلبى و تجاوزگرى وراثتى است و از آن، راه فرارى وجود ندارد.(8)
اين گروه به احاديثى نظير «السعيدُ سعيدٌ فى بطن اُمّه و الشقىُّ مَن شقى فى
بطن اُمه»، تمسك مىكنند و همه چيز را تابع و مقهور وراثت مىدانند.
از اين گروه پرسيده مىشود: پس اولين انسانها چگونه با هم متفاوت شدند؟!
گروه ديگرى در مقابل گروه اوّل قرار دارند و نقش ژنتيك را تقريباً صفر مىدانند
و تمامى تأثيرات را از تربيت و محيط مىدانند. اينان اعلام مىكنند كه چند بچه
را به ما بسپاريد و هر چه خواستيد، به شما تحويل مىدهيم: دانشمند، دزد،
جنايتكار و ... .
به نظر مىرسد هر دو گروه، انسان را آن گونه كه بايسته است، نشناختهاند و هر
يك با يك چشم به انسان نگريسته و تنها يكى از ابعاد وى را ديدهاند. اگر به دقت
به انسان مىنگريستند، معلوم مىگشت كه هر دو عامل در سرنوشت انسان دخالت دارد
ولى دخالت هيچ يك كامل نيست.
نقش عزم و اراده
خيال نشود اگر با دو چشم (وراثت و محيط) به انسان نظر شود كار تمام است؛ يعنى
نبايد تصور شود برآيند ژنتيك و تربيت، علت تامه براى سرنوشت انسان مىباشد و
آدمى چون جسمى آزمايشگاهى است كه دو نيرو بر آن وارد مىشود و برآيند آن تغيير
ايجاد مىكند. بايد دانست چشم قوىتر و دقيقترى نياز است تا نقش عزم و اراده
را تعيين كند زيرا عزم و اراده، در عرض و همرديف محيط و وراثت نيست تا مثلاً
تأثير هر يك را حدود سى و سه درصد بدانيم يا نقش اراده كمى برتر از آن دو نيست
تا تأثير آن دو را شصت درصد و نقش اراده را چهل درصد بدانيم.
اراده، عزم و نيّت، در طول عوامل وراثتى و محيطى است و آنها تنها نقش زمينهساز
و مددكار را بازى مىكنند و انسان است كه تصميم مىگيرد و راه و روشى را
برمىگزيند و از آنها استفاده لازم را مىبرد.
در امور روحانى، تربيتى، رفتارى و ... تنها نيّت و عزم انسان است كه تمام موضوع
مىباشد و به امور ديگر خط و جهت مىدهد. اگر گاهى ديده مىشود كه اراده تحت
تأثير محيط يا وراثت قرار مىگيرد، در اثر بىتوجهى به نيّت و كم انگاشتن تأثير
آن است، نه اينكه نيروى اراده و عزم كم باشد و مغلوب وراثت يا محيط شود. در
قسمت جسمى و مادى چون عالَم ماده داراى تنگنا و مزاحمها مىباشد، وراثت
مستقيماً تأثير مىكند و اراده نمىتواند از تأثير آن بكاهد. بنابراين پدر و
مادرِ داراى بيمارىهاى جسمى، فرزند بيمار به وجود مىآورند و عزم و اراده پدر
و مادر يا فرزند نمىتواند از انتقال بيمارى جلوگيرى كند.
باز به جهت تنگناها و مزاحمها، عوامل محيطى بر جسم اثر مىگذارد و بچهاى كه
از سوء تغذيه رنج مىبرد داراى بدنى ضعيف و بيمار مىباشد و نمىتواند داراى
هيكلى مناسب و موزون گردد.
در معنويات، عواطف و راههاى سعادت و شقاوت، از آنرو كه جسم و جسميّت نقش
چندانى ندارد و تنگناهاى مادى موجود نيست، اراده و عزم، نقش خود را كاملاً
مىتواند ايفا كند. قرآن كريم مثالهايى مىآورد كه نشان مىدهد افرادى
توانستهاند بُعد شقاوت و بدبختى را تا آخرين حد بپيمايند. در بُعد سعادت نيز
همين طور است. فرزند نوح زمينههاى محيطى و ژنتيكى مناسب را داشت، با اين حال
منحرف شد، به گونهاى كه قرآن به جاى اينكه او را بدكار بداند، وى را مجسمه
بدكارى يا اساساً كارِ بد مىداند: «اِنَّه عمل غير صالح؛(9) او عمل غير صالح
است.»
پسر نوح آنقدر «بدكاره» بود كه جرثومه فساد و بدكارى شد و آنقدر بدكارى را
ادامه داد تا از جرثومه گذشته، خودِ «كار بد» شد، و اين حكايتگر نهايت شقاوت و
بدبختى انسان است.
اسماعيل فرزند ابراهيمعليهماالسلام
مثال ديگر از قرآن در مورد فرزندى كه كاملاً راه هدايت يافته، مطيع پدر و مادر
بود و نسبت به آنان حرفشنوى داشت، حضرت اسماعيل است. خداوند وى را در پيرى
نصيب حضرت ابراهيم نمود.(10) وقتى پدرى تا اواخر عمر فرزندى نداشته باشد و
معجزهآسا بچهدار شود، طبعاً بايد بچه لوس، بىتربيت و نازپرورده باشد و در
همه جا حرف و خواسته او مهمترين چيز جلوه كند و ارادهاش بر اراده همه غلبه
داشته باشد ولى چنين نبود و اسماعيل نخواست راه ناصواب يا باطل را طى كند.
در دوران شيرخوارگى، پدر، مأمور شد او و مادرش را در بيابانى بدون آب و آبادانى
رها سازد.(11) در دورانى كه كودك بيشترين نياز را به يارى پدر داشت، از چنين
الطافى محروم شد. اما به طور معجزهآسا، در آن محيط خشك و سوزان، با جوشيدن آب
زمزم، از تشنگى نجات يافت. قبيلههايى كه در بيابان دنبال آب مىگشتند و از
نشست و برخاست پرندگان، جاى آب را تشخيص مىدادند، آنجا را يافتند و با دادن
نان و غذا به بچه و مادرش، از آب بهرهمند شدند. بدين گونه اسماعيل از گرفتارى
و گرسنگى نجات يافت تا كم كم رشد كرد، اما همچون هر بچه ديگر كمبود پدر را در
زندگى حس مىكرد. در اين هنگام پدرش حضرت ابراهيم(ع) آمد و از او خواست در
ساختن خانه خدا به او كمك كند. او نيز چنين كرد.(12) وقتى بزرگتر شد و مردى
گرديد كه مىتوانست همتاى پدر به كار بپردازد، پدر گفت: در خواب ديده كه وى را
سر مىبُرد! پسر به راحتى با انجام اين خواب موافقت كرد و خود را براى ذبح شدن
آماده ساخت و صبور و موفقبودن در اين امتحان را از خداوند درخواست نمود. علاوه
بر اين از رؤياى پدر به «امر» تعبير كرد و پدر را مأمورى كه نيرويى از غيب به
وى دستور مىدهد، تلقى نمود.(13)
نكتهها و پرسشها:
1- به حضرت ابراهيم و امتحانات سختى كه خداوند از او گرفت و وى در همه موفق شد،
نمىپردازيم. تنها به همين مطلب بسنده مىكنيم كه تصميم به گذاشتن زن و فرزند
در بيابان يا ذبحِ فرزند، از امتحاناتى بود كه حضرتش به آنها دستور يافت. حضرت
اسماعيل در مقابل اين تصميمها تسليم بود. او در كودكى كه زبان اعتراض نداشت و
در بزرگى كه مىتوانست اعتراض كند، هيچ گاه به پدر اعتراض نكرد كه چرا مرا در
بيابانِ بدون آب و آبادانى رها ساختى! نيز به پدر اعتراض نكرد كه چه خدمتى به
من كردهاى كه اكنون انتظار دارى در ساخت خانه خدا به تو كمك كنم؛ چنان كه از
پدر نخواست نزد وى در مكه بماند يا نخواست همراه پدر به فلسطين، محل سكونت پدر
برود. هر از چندگاهى كه پدر به ديدن او و مادرش مىرفت، ابراز رضايت مىكردند و
اعتراض نمىنمودند يا درخواستى نمىكردند.(14) اين نشان از روحيه عالى، احترام
به پدر و تسليم محضبودن مىنمايد.
2- حضرت ابراهيم از روحيه عالى فرزند خبر داشت. به همين جهت خواب خود را با او
در ميان گذاشت و گرنه، بايد با نقشهاى او را غافلگير مىكرد تا خواب خود را
اجرا نمايد.
3- حضرت اسماعيل مىتوانست با تشكيك در حجيّت خواب، خود را از خطر برهاند يا به
پدر بگويد كه تو در رشد و هدايت من نقشى نداشتهاى. پس مرا به حال خود رها ساز
و قصد گرفتن جانم را نكن. ولى هرگز چنين نكرد بلكه در صدد ترغيب و تشويق پدر
براى انجام رسالت الهى برآمد و از رؤياى او به «امر»، تعبير كرد و از پدر خواست
مأموريتش را انجام دهد: «يا ابتِ افْعلْ ما تؤمر؛ اى پدر، آنچه را مأمورى انجام
ده.»(15) در عين حال، ادب سخن را رعايت كرد و در حالى كه از درد ذبحشدن آگاه
بود، عزم و ارادهاش را بر تسليم در مقابل خواستِ پدر و تحمل چنين شدايد و
رنجهايى در راه انجام مأموريت اعلام نمود.
اين همه ادب، تسليم فرمان پدر بودن و اخلاص و پاكى را، اسماعيل(ع) كِى و چگونه
و از چه كسانى فرا گرفت؟
اسماعيل مدت زيادى نزد پدر نبود تا از او درس دين، اخلاص، فداكارى و ...
بياموزد. قبايلى كه گِرد زمزم جمع شدند نيز از داشتن پيامبر يا مربى ورزيدهاى
برخوردار نبودند، بنابراين بايد براى اين امور توجيهى يافت. آرى او تنها نزد
مادر خويش، «هاجر» بود، كه وى در خانه حضرت ابراهيم پرورش يافته بود.
مقايسه بين دو فرزند
در مقايسه بين اين فرزند و فرزند حضرت نوح كه هر دو فرزند پيامبر بوده و پدران
از پيامبران اولوالعزماند و از هر گونه خطايى در تبليغ مبرّا مىباشند،
مىتوان دريافت كه از نظر ژنتيكى (تا آنجا كه مرتبط به پدر بوده) بهترين موقعيت
را داشتهاند. اما مادران متفاوت بودهاند؛ هاجر زنى فرمانبردار و خوب، و زن
نوح الگوى كافران(16) و متمردان بودند.
ممكن است پرسيده شود: مادر اسماعيل، او را در بيابان و به دور از چشم مردم مشرك
پرورش داد. اين، يك موقعيت مناسب و خوب براى حضرت اسماعيل بود زيرا هنگامى كه
شهر را شرك و كفر فرا گرفته و تبليغات پيامبر نتواند مردم را به دين حق دعوت
كند، پرورش يافتن كودك در بيابان، بهتر از پرورش يافتن در چنين جامعهاى است و
اين عامل (محيط) در خوب شدن اسماعيل نقش داشته است.
پاسخ: عوامل وراثتى و محيطى در سرنوشت فرد دخالت دارد اما نمىتوان هيچ يك را
ثابت دانست. در داستان پسران پيامبران، چند امر ثابت وجود دارد، از جمله اينكه
انبيا از نظر جسمى و روحى سالمترين افراد بودهاند، ثانياً از نظر فرهنگى و
تربيتى، بهترين شرايط را به وجود آورده و رعايت تمامى امورى را كه در رشد فرزند
نقش داشته، لحاظ مىنمودند. اما وقتى دو فرزند متفاوت شدند بايد به سراغ نقاط
تمايز و اختلاف رفت.
در مورد فرزند نوح(ع) و فرزند ابراهيم(ع)، تنها يك تفاوت اساسى وجود دارد و آن
مؤمن نبودن همسرِ حضرت نوح(ع) مىباشد. دور بودن حضرت اسماعيل از محيط شرك و
كفر، نمىتواند نقش چندانى داشته باشد، چنان كه برادرش اسحاق در محيط خانوادگى
ماند و به فساد نگراييد. افراد ديگرى نظير موسى(ع) و يوسف(ع) نيز در محيط فاسد
ماندند ولى فاسد نشدند.
افزون بر اين محيط اطراف حضرت اسماعيل خوب نبود زيرا قبيله جُرُهم اولين گروهى
بودند كه كنار آب زمزم سكونت گزيدند و با دادن اجارهبهايى مختصر از آب بهره
مىبردند و مشرك بودند. اگر حضرت اسماعيل به دنبال جوانان منحرف و محيط
آلودهاى مىگشت، بين آنان پيدا مىشد.
خلاصه اينكه غير از عزم و اراده كه هر فرد داراست و بين افراد، اراده متفاوت
مىباشد، مهمترين تفاوتى كه بين فرزند نوح با فرزندان ساير انبيا وجود دارد،
نقش مادر مىباشد.
حضرت موسى(ع)
جوان ديگرى كه مىتوان مثال زد و زندگىاش را در قرآن مطالعه كرد، حضرت موساى
كليم است. او از نظر وراثتى و ژنتيكى داراى موقعيت خوبى بود و از پدر و مادرى
مؤمن به وجود آمد(1) و از مادر خود شير نوشيد.(2) زمانى محيط تربيتى او كاخ
فرعون بود كه مهد ظلم، جور، حقكشى، انسانكشى، تبعيض و شرك بود.(3) فرعون با
صراحت اعلام مىكرد: «أنا ربُّكم الأعلى؛(4) من پروردگار والاى شمايم.» يا
مىگفت: «ما علمتُ لكم مِن إلهٍ غيرى؛(5) هيچ معبودى غير از خود براى شما سراغ
ندارم.» فرعون مخالفان خود را با زور و ارعاب به پرستش خويش وا مىداشت و
مىگفت: «لئن اتخذتَ اِلهاً غيرى لأجعلنّك مِن المسجونين؛(6) اگر خدايى غير از
من اختيار كنى تو را [نيز] از زندانيان قرار خواهم داد.»
اين جملات اگر چه در طول مبارزات حضرت موسى(ع) با فرعون
توسط وى گفته مىشد، ولى نشان مىدهد در خانه و كاخش همين روحيه حكمفرما بود.
حكمت خدايى اقتضا كرد كه موسى(ع) دوران كودكى و جوانى را در چنين خانهاى به سر
بَرَد و پرورش يابد تا به همه ثابت گردد فرعون كه هزاران كودك را كشت(7) تا
موسى به دنيا نيايد، نتوانست بر خواست خداوند چيره شود. خداوند خواست موسى(ع)
به دنيا بيايد و در خانه فرعون رشد و نمو يابد تا درس عبرتى براى همگان باشد.
نكتهاى كه مهم است و قرآن در موارد متعددى به آن اشاره كرده اين است كه خداوند
او را به مادرش برگردانيد تا از او شير بنوشد و دست نوازش بر سر و رويش بكشد.
خداوند دو نكته را به مادر موسى گوشزد كرد:
1- برگشتِ موسى نزد مادر؛
2- پيامبر شدن موسى در آينده. به نظر مىرسد اوّلى زمينهساز دومى باشد.
«و أوحينا إلى اُمّ موسى أنْ أرضعيه، فإذا خفتِ عليه فألقيه في اليَمّ و لا
تخافي و لا تحزن إنّا رادُّوهُ إليك و جاعلُوهُ مِن المرسلين؛(8)
به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير ده و چون بر او بيمناك شدى او را در نيل
بينداز و مترس و اندوه مدار كه او را به تو باز مىگردانيم و از پيامبرانش قرار
مىدهيم.»
نكتهها:
1- مادرى كه دلهره ماندن يا كشته شدن بچهاش را دارد باز بايد بچه را شير دهد.
2- به نظر مىرسد «جاعلوه من المرسلين» با «إنّا رادّوه اليك» مرتبط هستند و
گرنه كنار يكديگر ذكر نمىشدند.
3- راه رساندن موسى به مادرش را در آيه اشاره كرده: «حرَّمنا عليه المَراضع مِن
قبل ...؛(9) از پيش شير دايگان را [به نحو تكوينى] بر او حرام گردانيده بوديم»
در نتيجه موسى پستان هيچ زنى را به دهان نگرفت تا اينكه به مادرش كه ناشناس در
صف شيردهندگان قرار داشت رسيد. بنابراين او غذاى دوران كودكى و مقدارى از مسائل
تربيتى و هدايتى را از مادر فرا گرفت.
از سوى ديگر موسى(ع) در محيطى كه از نظر فرهنگى بسيار فاسد بود رشد كرد و پاك و
پاكيزه ماند تا بر همگان روشن شود مىتوان در محيطى ناسالم نيز با نيّت و عزمى
استوار در مسير حق گام برداشت و از كفر و شرك محيط، نه تنها اثر نپذيرفت كه اثر
گذاشت.
قرآن بيان مىكند كه موسى(ع) پس از رشد يافتن و به سن نوجوانى رسيدن، از كاخ
بيرون آمد و در شهر به گردش پرداخت و ديد فردى مصرى، يكى از افراد بنىاسرائيل
را به بيگارى گرفته است. موسى به مصرى اعتراض كرد و با مشتى محكم او را از پاى
در آورد.(10) فعلاً سخن اين نيست كه آيا آن مصرى مستحق قتل بود يا آيا راه چاره
ديگرى براى نجات سبطى نبود، بلكه سخن اين است كه موسى با اينكه در محيط مصريان،
در كاخ فرعون و در جوّ ظلم و فساد تربيت شده بود ولى با ظلم و تجاوز ميانهاى
نداشت، حتى با ديدن ظلم چنان غضبناك شد كه فرد مصرى را از پاى در آورد.
بنابراين هيچ كس نمىتواند ادعا كند چون جوّ و محيط فاسد بود ما نيز فاسد شديم
و تمامى تقصيرها را بر عهده جوّ و محيط بگذارد.
پرورش موسى(ع) در كاخ فرعون، نمونهاى عملى براى جوانان، و مؤمن بودن همسر
فرعون الگو و درس عبرتى براى تمامى زنان است.
اراده و عزم، كليدىترين نقش را در تمامى زمينههاى هدايتى و تربيتى انسان بر
عهده دارد؛ اگر چه رسيدن به مقام والايى چون نبوت بدون داشتن پدر و مادرى صالح
و شيرى پاك ميسر نيست.
آنجا كه حضرت موسى(ع) مادرِ مهربان خود را به همراه نداشت، زن مؤمن ديگرى نقش
ايفا كرد؛ يعنى زن فرعون كه باعث شد موسى از رود نيل گرفته شود، و اين كودك از
بين هزاران كودك كشته نشود. قرآن اين امور را با لطافت خاصى بيان كرده است.
«و قالتِ امْرأةُ فرعون قُرَّةُ عينٍ لى و لك لا تقتلوه عسى أنْ ينفعَنا أو
نتّخذه ولداً و هم لا يشعرون؛(11)
و همسر فرعون گفت: [اين كودك] نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكشيد، شايد
براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم، ولى آنها خبر نداشتند.»
از يك سو، با قاطعيت و جزم به فرعون گفت: نور چشم من و تو است و از سوى ديگر،
مأموران و جلادان را از كشتن كودك نهى كرد و فرعون را در مقابل عمل انجامشده
قرار داد. به دنبال آن با استدلالهاى عاطفى نظر همگان را به سوى موسى جلب كرد.
آنان از زيركى اين زن كه با چنين برنامه خاصى و سخنى متين، موسى را از مرگ نجات
داد، ناآگاه بودند.
در كنار مادر موسى زن فرعون كه زنى مؤمن بلكه نمونه كامل ايمان بود تربيت
موسى(ع) را به عهده گرفت و او را مانند فرزند پروريد تا موساى كليم شد. چه خوش
گفت امام خمينى كه فرمود: «از دامن زن، مرد به معراج مىرود.»(12)
همسر فرعون در كاخ طاغوت و زير سلطه فرعون چنان خوب عمل كرد كه خداوند نه تنها
او را الگوى زنان قرار داده كه الگوى همه مؤمنان قرار داده است:
«و ضرب اللَّه مثلاً للذين آمنوا امْرأةَ فرعونَ إذْ قالتْ ربِّ ابْنِ لى عندك
بيتاً فى الجنة و نجّنى مِن فرعون و عمله و نجّنى مِن القوم الظالمين؛(13)
براى كسانى كه ايمان آوردهاند، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده، آنگاه كه گفت:
پروردگارا، پيش خود در بهشت خانهاى برايم بساز و مرا از فرعون و كردارش نجات
ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان.»
نكتهها:
1- از آيه روشن مىشود زن فرعون اين جمله را زير شكنجه گفته، زيرا درباريان و
جلادان حكومت، به او آزارهاى فراوان مىرساندند و او از خداوند يارى و نجات
خواست.
2- خداوند در بيان نمونه زنان بد، همسر لوط و همسر نوح را كنار هم ذكر كرده:
«ضرب اللَّه مثلاً للذين كفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ»(14) ولى در مثال
زدن و نمونه آوردن از زنان مؤمن، زن فرعون را در يك آيه مستقلاً ذكر كرده، در
آيه ديگرى حضرت مريم را با جمله «و مريم ابْنةَ عمران التى احصنتْ فرجَها»(15)
بيان كرده است. مقدم داشتن زن فرعون، احتمالاً نشان مىدهد كه نقش الگوگيرى از
او بيشتر مىباشد، زيرا در بدترين شرايط، خطيرترين مسئوليتها - حفظ جان
موسى(ع) - را عهدهدار شد، سپس تربيت او را در حد توان انجام داد.
3- زن حضرت نوح و زن حضرت لوط با اينكه در خانه پيامبران الهى بودند، مجبور به
ايمان آوردن نبودند. اساساً تربيت جبرى و زورى راه به جايى نمىبَرَد و محيط
خانه يا اجتماع، تنها زمينهساز مىباشد. فرعون براى كافر ساختن زن خويش و
همراه كردن او با خود، از هيچ اقدامى فروگذار نكرد و او را با شيوههاى گوناگون
شكنجه كرد! مردى كه بايد براى زن، سرپناه و سايه مهر و محبت باشد، سايه آتش و
خون شد به گونهاى كه آسيه - همسر فرعون - از خداوند مىخواهد مكانى نزد خدا در
بهشت برايش قرار دهد. او حتماً توجه دارد كه خداوند جسم نيست و در جايى از بهشت
سكونت ندارد تا مكانى در همان گوشه براى آسيه بنيان نهد بلكه مىخواهد با اين
بيان، اوج نياز خود را به سرپرستى مهربان و مهرگستر بيان كند.
حضرت يوسف
حضرت يوسف، نمونه ديگرى از جوانان است كه از نظر وراثتى در خانوادهاى شايسته
به دنيا آمد. پدرش يعقوب، جدش اسحاق و پدر جدش حضرت ابراهيم(ع) بود. از نظر
تربيتى هفت سال اوّل زندگى را در خانه پدر و نزد او بود و محبت پدر و مادر
نثارش مىشد. در روايات آمده است كه بچه تا هفت سال نخست، امير و فرمانرواست:
«الولد سيد سبع سنين»(16) يا مىفرمايد: «مَن كان عنده صبىّ فليتصاب له؛(17) هر
كه بچهاى دارد براى او خود را بچه بگيرد» يعنى با او بازىهاى بچهگانه كند.
در چنين دورانى يوسف در خانه پدر بود و پدر وظايف پدرى را به بهترين نحو انجام
داد، اما هنگامى كه طبق روايات ما، بايد در اين دوره، كودك ادب مىشد «و يؤدّب
سبع سنين»(18) دست حسادت، او را از پدر جدا ساخت و در چاه كنعان انداخت و
سرانجام به عنوان بردهاى در مصر فروخته شد. يكى از درباريان فاسد او را خريد و
دوران هفت ساله دوم خود را به جاى ادب شدن در كانون معنويت و علم پدر بزرگوارش،
يعقوب، در خانه عزيز مصر گذراند. آنان هر جور خواستند با وى رفتار كردند و هر
چه خواستند به او خورانيدند. و پس از گذشت مدتى طولانى يوسف(ع) جوانى برومند شد
و به مقتضاى جوانى، داراى اوج شهوت بود، نيز به مقتضاى آرزوهاى دوران جوانى،
خواهان رسيدن به مقامهاى اجتماعى و سياسى بود. عزير مصر خواست از اين شرايط
بهترين بهرهها را ببرد و با پروندهسازىِ فساد اخلاقى، او را هميشه ترسان سازد
تا پيوسته براى مخفى ماندن پرونده فساد اخلاقى تسليم خواستههاى نامشروع عزيز
مصر شود ولى عزم و اراده قوى حضرت يوسف و پاىبندى به مبانى دينى و اخلاقى،
توطئه را خنثى كرد و يوسف پاكدامن از صحنه خارج شد. عزيز مصر، صلاح ديد او را
براى تأديب، روانه زندان كند.
در اين نمونه نيز عزم و اراده، سخن اوّل را مىگويد. شرايط محيطى اطراف يوسف(ع)
به گونهاى است كه معمولاً افراد خود را مىبازند و با گرفتار شدن در دام شهوت
به خطا مىافتند، سپس براى سرپوش گذاشتن روى خطا، خطاهاى بعدى را مرتكب
مىشوند، ولى يوسف(ع) نشان داد كه مىتوان بر تمامى موانع غالب شد و محيط و
زورِ حكومت و شهوت جوانى و فراهم شدن زمينههاى فساد، علت تامّه نيست و بر همه
اين اوضاع مىتوان پيروز گشت.
از آنچه بيان شد رمز تكرار آيهاى از قرآن در قصه موسى و يوسف(عليهماالسلام)
روشن مىگردد:
«و لمّا بلغ أشُدَّه و اسْتوى آتيناه حكماً و عِلْماً و كذلك نَجْزِى
الْمحسنين؛(19)
چون [موسى] به رشد و كمال خويش رسيد به او حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران
را چنين پاداش مىدهيم.»
همين آيه، بدون كلمه «و اسْتوى» در داستان حضرت يوسف(ع) تكرار شده است.(20)
در هر دو مورد روشن است كه رسيدن به مقام رشد، قبل از رسيدن به مقام نبوت است.
به هر حال مهم عزم و اراده است كه اين دو، در عنفوان جوانى به آن رسيدند. تفاوت
ديگر اين دو با پسر حضرت نوح، وجود مادرى مؤمن و خداترس مىباشد كه پسر حضرت
نوح از آن بىبهره بود.
علامه طباطبايى در تفسير الميزان فرموده: اگر دو داستان قرآن يا دو معنا در آيه
يا قسمتى مشترك بودند نشان مىدهد كه داراى مبدأ واحدى هستند.(21) اين فرمايش
نشانه آن است كه يوسف و موساى جوان داراى شرايط واحدى بودند. هر دو از نظر
اجتماعى در محيطى فاسد بودند اما توانستند با نيروى اراده بر اوضاع محيط چيره
شوند و به جاى تأثيرپذيرى از جوّ و احساسات، از عقل فرمان بگيرند و گِرد فساد
نگردند.
اشكال:
اگر نقش مادر اينقدر مهم است چرا در داستان يوسف، هميشه از اندوه و گريه پدر
سخن گفته مىشود و تمامى تلاش قرآن بر بيان حزن و اندوه يعقوب مىباشد و اسمى
از مادر يوسف نبرده است؟
جواب:
اوّلاً: در سرگذشت فرزندان انبيا، چون پدر از نظر وراثتى شايسته و كامل است و
از نظر تربيتى وظيفه خود را به خوبى انجام مىدهد و پدران پيامبران همگى پاك
بودهاند، با ثابت انگاشتن آنان، نقش مادر روشن مىگردد، نه اينكه نقش مادر از
ساير عوامل تأثيرگذار بيشتر باشد يا نقش عزم و اراده مورد ترديد قرار گيرد.
ثانياً: چون يوسف خواب ديد كه يازده ستاره و خورشيد و ماه بر او سجده مىكنند و
آن را براى پدرش بيان كرد، يعقوب(ع) چنين تعبير كرد كه او شخصيت بزرگى مىشود،
به همين جهت هيچ گاه دريده شدن او توسط گرگ را قبول نداشت. ديگران مىخواستند
به يعقوب بقبولانند يوسف مرده است ولى او اعتقاد راسخ به زنده بودن يوسف و به
مقام والا رسيدن او داشت، اما مادر، عاطفه و عشق مادرى داشت كه امرى روشن است و
قرآن در صدد بيان آن نيست بلكه در مقام بيان علم حضورى يعقوب است؛ آنچه كه
امروزه تلهپاتى نام دارد.
اشكال:
مواردى وجود دارد كه مادر نقش چندانى نداشته است، نظير مريم مادر عيسى(ع) كه در
كودكى به معبد سپرده شد و حضرت زكريا كفالت او را به عهده گرفت، در حالى كه
سزاوار بود مريمِ خردسال تا زمان بلوغ نزد مادرش باشد. همين نشان مىدهد كه نقش
مادر آنقدر هم زياد نيست.
جواب:
اوّلاً: به اين اشكال مىتوان جواب نقضى داد: حضرت عيسى(ع) پيامبرى بود كه بدون
داشتن پدر و تنها از طريق مادر به دنيا آمد اما پيامبرى كه داراى پدر باشد ولى
مادر نداشته باشد در بين انبيا وجود ندارد.
ثانياً: معلوم نيست مريم در كودكى تحت تربيت مادرش نبوده بلكه روشن است مادر
مريم او را به معبد تحويل داد و آنان قرعه كشيدند و حضرت زكريا، سرپرستى او را
به عهده گرفت. رايج است كه حضانت و نگهدارى بچه، با كسى است اما سرپرستى با
فرد ديگر. حضرت مريم همين وضع را داشت و مادر حضانت او را به عهده داشت.
اشارهاى به داستان حضرت مريم مناسب است.
حضرت مريم(عليهاالسلام)
يكى ديگر از كسانى كه دوره جوانى وى در قرآن بحث شده است، حضرت مريم(س)
مىباشد. مادر مريم قبل از تولد او به گمان اينكه جنين، پسر مىباشد او را وقف
خدمت به معبد كرد. بنابراين مىبايست كودك از خادمان معبد باشد. از اينرو از
كودكى به آنجا راه يافت و به خدمت مشغول شد. سختگيرى و آزارهاى روحانيان يهود
و حسادت آنان با زكرياى پيامبر كه آثارش در آزار و اذيت دخترك ظاهر مىگشت از
عزم و اراده او در خدمت و خودسازى و عبادت نكاست به گونهاى كه خداوند او را
لايق ديد از نعمتها و رزقهاى مادى و معنوى به طور معجزهآسا بهرهمندش سازد،
طورى كه حضرت زكريا دچار شگفتى شده بود و با لحن تعجبآميزى از وى پرسيد:
«اَنّى لك هذا؛(22) اين ارزاق از كجا برايت آمده است؟!»
نكته:
بودن حضرت مريم در سِلك خادمان و عابدان و رسيدن او به مقام قرب الهى، به همگان
نشان داد راه رسيدن به مقامهاى عالى، براى همه باز است و مردان امتياز ويژهاى
ندارند، حتى دختران در عنفوان جوانى مىتوانند به عالىترين مراحل برسند به
گونهاى كه پيامبران را به شگفتى اندازند و زمينهاى براى دعاى پيامبران فراهم
سازند كه از خداوند درخواستهايى داشته باشند. حضرت زكريا پس از ديدن مقام و
منزلت مريم و ارزاق فوقالعاده نزد او، از خداوند تقاضاى فرزند كرد. «هنالك دعا
زكريا ربَّه ...؛(23) در اين هنگام زكريا پروردگارش را خواند ...» مريم الگوى
مؤمنان قرار گرفت تا همه از او درس پاكدامنى بياموزند.(24)
نكته اصلى در زندگى حضرت مريم اين نيست كه بدون تربيت و حضانت مادر، رشد كرده و
به مقاماتى رسيده زيرا آيات، حضانت مادر را نفى نكرده و از بود و نبود آن سخنى
نگفته است بلكه نكته اصلى داستان، تكامل پيدا كردن يك دختر جوان و رسيدن به
درجات عالى كمال مىباشد. نكته مهمتر اينكه ذكر و ياد مادر مريم در آيات به
چشم مىخورد:
«إذْ قالتِ امْرأة عمران ربِّ إنّى نذرتُ لك ما فى بطنى محرراً فتقبّلْ منّى
إنّك أنتَ السميعُ العليم. فلمّا وضعتْها قالتْ ربِّ اِنّى وضعتُها أُنثى و
اللَّه أعلمُ بما وضعتْ و ليس الذكر كاْلأُنثى ... و إنّى سمَّيتُها مريم و
إنّى اُعيذُها بك و ذُرِّيَّتها مِن الشيطان الرجيم؛(25)
زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزادشده تو
باشد، پس از من بپذير كه شنواى دانايى. چون فرزندش را بزاد، گفت: پروردگارا، من
دختر زاييدهام - و خدا به آنچه زاييده داناتر بود - و پسر چون دختر نيست - و
نامش را مريم نهادم و او و فرزندانش را از شيطانِ رانده شده به تو پناه
مىدهم.»
بيان سخنان مادر مريم و آميخته ساختن گفتههاى او با سخنان خداوند در يك آيه و
نقل نكردن سخنى از عمران، پدر مريم، نكتههايى دارد كه توجه به آنها نقش مادر
مريم را بيش از پيش روشن مىسازد.
فرزندان حضرت آدم(ع)
جوانهاى ديگرى كه قرآن از آنان سخن به ميان آورده ولى نامى از آنان نبرده است،
پسران حضرت آدم(ع) مىباشند. در اين مورد نقش عزم و اراده به طور كامل آشكار
مىگردد و نشان مىدهد علاوه بر ژنتيك و محيط، عامل اصلى، اراده و عزم مىباشد.
آنان هر دو پسران آدم بودند و از لحاظ ژنتيك، محيط زندگى، لطف و عنايت مادر و
... در شرايطى متساوى قرار داشتند زيرا حضرت آدم(ع) بين فرزندانش فرق
نمىگذاشت. از انسانهاى ديگرى كه به يكى كمك كنند ولى ديگرى را به انحراف
بكشانند نيز خبرى نبود. علم و تكنيك و حيلهگرى و تقلب و زد و بندهاى سياسى كه
در زمان ما موجود است، در آن زمان خبرى نبود به گونهاى كه قابيل پس از كشتن
برادرش نمىدانست براى مخفى كردن جنايت خويش مىتواند برادر مقتول - هابيل - را
زير خاك پنهان كند تا اينكه خداوند با فرستادن كلاغى كه زمين را مىشكافت، به
او راه پنهانكارى را آموخت.(26)
در چنان جوّى هيچ عامل بيرونى و ژنتيكى وجود نداشت كه بين دو برادر جدايى
افكند. بنابراين، تنها اين تفاوت وجود دارد كه يكى، سليمالنفس، بخشنده و
خيرخواه بود و هنگام قربانى براى خدا موجود بهتر را آورد تا مقبول خداوند واقع
شود، اما ديگرى، بخيل و ناسپاس بود، و براى قربانى به مقتضاى طبعش، شىء پست و
بىمقدار را آورد كه مورد قبول واقع نشد. پس از قبول شدن قربانى هابيل از سوى
خداوند، و رد شدن قربانى قابيل، حس حسادت نزد او رشد كرد و برادرش را تهديد به
قتل كرد.(27)
هابيل پس از تهديد شدن، با چند جمله در صدد نصيحت و هدايت برادر، برآمد و با
اعلام گذشت و دست دراز نكردن به برادر و تصميم بر سكوت خواست برادرش را از مسير
انحرافى نجات دهد. وى با بيان اينكه: اگر مرا بكُشى بار گناه انسانكشى به دوش
تو خواهد افتاد، خواست او را از فرو رفتن در ورطه خطرناك برهاند ولى او به جاى
دقت در نصايح برادر و درسآموزى از بزرگوارى و صداقت وى، زمينه را براى كشتن او
آماده ديد و نفسش نيز وى را بر اين كار تحريك كرد و برادرش را به قتل
رسانيد.(28)
نكتهها:
وقتى اراده و عزم فردى بر راه و روشى قرار گرفت، از تمامى عوامل و امكانات، در
مسير خود استفاده مىكند، حتى امور و امكاناتى كه در نگاه نخست در غير اين مسير
به كار بروند.
صالح و سِلْم بودن هابيل و گفتن جملاتى نظير اينكه «من دست روى تو بلند
نمىكنم»، «از خداوند، پروردگار جهانيان مىترسم» و ... اقتضا دارد دل هر
سنگدلى را نرم كند و از خشونت باز دارد ولى اين جملات، قابيل را تشويق كرد از
آرامش برادر، سوء استفاده كند و او را به قتل برساند.
نتيجه
در اين مقاله در تلاش بوديم با توجه به عناصر ثابت، نقش عناصر متغيّر را روشن
سازيم. از جمله عناصر ثابت، نقش ژنتيكى و تربيتى خوب انبيا بر فرزندانشان بود
و ديگرى نقش بد محيط اجتماعى كه فرزندان انبيا در آنجا رشد كردند. اما موردى كه
متغيّر بود، يكى وضعيت مادران بود و ديگرى قدرت عزم و اراده افراد. در اين
مجموعه با توجه به داستانهاى مطرحشده در قرآن، معلوم گشت نقش مادر آنقدر مهم
است كه در بين فرزندان انبيا تنها يكى بر گمراهى اصرار ورزيد و به هيچ نحو
نخواست راه صلاح را بپيمايد و او كسى بود كه مادرش - همسر نوح - در انحراف به
سر مىبرد اما بقيه فرزندان انبيا، افراد خوب و از سِلك پيامبران الهى بودند يا
اگر همچون فرزندان يعقوب اشتباه كردند، سرانجام توبه نمودند و از صالحان گشتند.
به اميد اينكه جوانان قدر مادران خود را بيش از پيش بدانند و آنان را يارى
نمايند و مادران نيز مسئوليت پرورش فرزند را مهمترين مسئله بدانند و هيچ چيز
ديگر را بر آن ترجيح ندهند و بانوان بايد بدانند پرورش فرزند صالح، بااهميتتر
از كارهاى اجرايى و اقتصادى مىباشد.
متأسفانه امروزه تربيت و حضانت بچه، كماهميت و بىمقدار جلوه مىكند و منشى
دكتر، و تايپيست ادارهشدن و ... مقام بلند جلوه مىكند. آنگاه آنان كه بايد
بزرگترين افتخارات را بيافرينند و بهترين جوانها را تربيت كنند، به كارهاى
كمارزش كشيده مىشوند و آنان كه بايد كار كنند، به اعتياد، جيببرى، كيفقاپى
و ... روى مىآورند! و برخى كارفرمايان خوشحالند كه خانمها را استخدام مىكنند
كه با حقوق كمتر كار مىكنند، از نظم بهترى برخوردارند، تخلف نمىكنند و
بالاخره سود بيشترى نصيب كارفرما مىكنند.
پى نوشت ها:
1) سوره فصلت، آيه 42.
2) سوره هود، آيه 43.
3) همان.
4) سوره انبياء، آيه 87.
5) حضرت نوح فرمود: «و لا يلدوا اِلّا فاجراً كفّاراً؛ (سوره نوح، آيه 27)
اينان جز پليدكار ناسپاس نزايند» كه نشان مىدهد از نسل آنان فرد خوبى به وجود
نمىآمد.
6) سوره قصص، آيه 7 تا 9.
7) همان، آيههاى 15 تا 18.
8) كافى، ج8، ص81؛ وسائلالشيعه، ج27، ص84، چاپ آلالبيت.
9) سوره هود، آيه 46.
10) قرآن در اين باره شكر و سپاس حضرت ابراهيم(ع) را نقل كرده است: «الحمد
للَّه الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق»، (سوره ابراهيم، آيه 39).
11) قرآن در اين باره دعاى حضرت ابراهيم(ع) را نقل كرده است: «ربنا اِنّى
اسكنتُ مِن ذريتى بوادٍ غير ذى زرع»، (سوره ابراهيم، آيه 37).
12) قرآن در اين باره مىفرمايد: «و اِذْ يرفع ابراهيمُ القواعد مِن البيت و
اسماعيل، ربّنا تقبلْ منا ...»، (سوره بقره، آيه 127).
13) قرآن در اين باره فرمود: «فلمّا بلغ معه السعى قال يا بُنىّ اِنّى اَرى فى
المنام انّى اَذبحك فانْظر ماذا ترى قال: يا ابتِ افْعل ما تُؤمر ستجدنى اِنْ
شاءاللَّه من الصابرين»، (سوره صافات، آيه 102).
14) از قرآن به دست مىآيد كه حضرت ابراهيم(ع) تا زمان بزرگ شدن اسماعيل و
دستور يافتن به ذبح او چندين بار به مكه سفر كرده است. در يك مرتبه آن سرزمين
هنوز بيابان بوده و آثار شهر يا شهرنشينى وجود نداشته است، به همين جهت حضرت
ابراهيم دعا مىكند: «رب اجْعلْ هذا بلداً آمناً؛ (سوره بقره، آيه 126)،
پروردگارا، اينجا را شهر امنى قرار بده». ولى در زمان ديگرى آثار شهرنشينى و
وجود جمعيت را مىبيند و دعا مىكند: «رب اجْعلْ هذا البلد آمناً؛ (سوره
ابراهيم، آيه 35)، پروردگارا، اين شهر را ايمن گردان». ذكر «بلد» به صورت نكره
در مرحله اول و با «الف» و «لام» در مرحله دوم نشان مىدهد كه اين دعاها در دو
زمان صورت گرفته و بين دعاها فاصله زيادى بوده تا بيابان به شهر تبديل شده است.
دعاى حضرت ابراهيم در هر دو بار براى امنيت آن سرزمين، اهميت امنيت را نشان
مىدهد. نيز مىفهماند ماندن يك زن و كودك در بيابان وحشتناك بوده، غذا و آب و
مهمتر از آن امنيت آنان مورد توجه بوده است.
15) سوره صافات، آيه 102.
16) سوره تحريم، آيه 10، «و ضرب اللَّه مثلاً للذين كفروا امْرأةَ نوحٍ و
امْرأةَ لوطٍ».
17) مادر موسى آنقدر خوب و پاك بود كه سزاوار وحى
الهى شد و خداوند به او وحى كرد كه: «بچه خود را شير ده و وقتى بر او ترسيدى او
را در صندوقچهاى بگذار و در رودخانه بينداز.» (سوره قصص، آيه 7).
18) سوره قصص، آيههاى 12 و 13.
19) همان، آيه 8.
20) سوره نازعات، آيه 24.
21) سوره قصص، آيه 38.
22) سوره شعراء، آيه 29.
23) سوره قصص، آيه 4.
24) همان، آيه 7.
25) همان، آيه 12.
26) همان، آيه 15.
27) همان، آيه 9.
28) صحيفه نور، ج 6، ص 194.
29) سوره تحريم، آيه 11.
30) همان، آيه 10.
31) همان، آيه 12.
32) وسائلالشيعه، ج15، ص195، ح7.
33) همان، ص203، ح2.
34) همان، ص194، ح4.
35) سوره قصص، آيه 14.
36) سوره يوسف، آيه 22.
37) الميزان فى تفسير القرآن، ج1، ص260: إنّ
القصتين او المعنيين إذا اشْتركا فى جملةٍ او نحوها، فهما راجعان إلى مرجعٍ
واحدٍ.
38) سوره آلعمران، آيه 37.
39) همان، آيه 38.
40) سوره تحريم، آيه 12.
41) سوره آلعمران، آيات 35 و 36.
42) سوره مائده، آيه 31.
43) همان، آيه 27.
44) همان، آيات 27، 28، 29 و 30.
منبع: ماهنامه پيام زن ـ شماره
137