نه مثل شاخه نيلوفر ، كه به اين درخت و آن درخت مى پيچد ،
بلكه همچون درختِ ريشه دار بايد بود ، متّكى به خويش ، ريشه دوانده در باورها و
انديشه ها ، با شاخ و برگى از اراده و همّت!
در اين صورت ، نه از باد خواهى لرزيد و نه از سيل ، ريشه كن خواهى شد.
ريشه هاى تو ، همان استعدادها و توانمندى هاى فكرى و روحى تواَند، به شرط آن كه
آنها را بشناسى ، به كار بگيرى ، به ستوه نيايى ، خسته نشوى و از پاى ننشينى ،
تا از كاوش در معدن وجود خويش ، به گوهرهايى ناب ، دست يابى.
انسان ، فرزند تلاش و تكاپوى خويش است و دست هايش ، محصول مزرعه وجودِ او را مى
چينند؛ تا چه كاشته باشد و چه دِرو كند!
زندگى ، فرصتى است براى پرداختن به كشتزار جان!
نگو كه نمى شود . مگر آنها كه به جايى رسيده اند ، چه كرده اند جز تلاش شبانه
روزى و تحمّل رنج تحصيل و زحمت مطالعه و كاوش؟
بايد روى دو پاى همّت و اراده خويش ايستاد و به وعده هاى چون سراب ديگران ،
تكيه نكرد.
تكيه گاهت اوّل ، خدا و دوم ، خودت باشد ...
همه بزرگانى كه در زندگى به توفيق هايى دست يافته اند ، اوّل ، كسى نبوده و
چيزى نداشته اند. به تدريج ، سايه نشينِ زحمات خويش شده و از بوستان همّت و
اراده خود ، گل چيده و ثمر برگرفته اند.
سرمايه تو نيز «اعتماد به نفسِ» توست . هيچ كس نبايد بيش از خودت براى تو دلسوز
باشد . بايد خودت بكوشى تا در اين دنياىِ گرفتار موج ها و توفان ها ، خويش را
به ساحل نجات و كاميابى برسانى . البته مى توانى و بايد از ديگران هم كمك بگيرى
، مشورت كنى و راهنمايى بخواهى؛ امّا بيش از هر چيز و هر كس ، به چشمه اى چشمِ
اميد داشته باش كه از درون خودت مى جوشد و به منبع پايان ناپذير مواهب خدادادى
متّصل است.
چرا امروز و فردا مى كنى؟ مگر چه قدر فرصت دارى؟
فرداى تو در دست توست ، تا امروز چه كنى!
تو سابقه اى دارى درخشان ، فرهنگى دارى متعالى ، الگوهايى دارى سازنده ،
استعدادى دارى قابل تقدير و نيروى اراده اى دارى ستايش برانگيز . احساس كمبود و
حقارت، چرا؟
تناورترين درخت هاى كهنْ سالِ باغ معارف بشرى ، در سرزمين تو و در كوه پايه هاى
مكتب و فرهنگ دينى تو روييده و قد كشيده اند . اينك تو با آن كه در سايه شان
آرميده اى و از ميوه هاشان بهره مى برى ، از خودِ درخت و ريشه هايش چه قدر مى
دانى؟
تو آن اندازه افتخار و آوازه مكتبى و ملّى دارى كه بتوانى در جهان ، به مسلمان
و ايرانى بودنت مباهات كنى . بيگانگى از خويش ، چرا؟
تو نهالى بى ريشه نيستى كه در مقابل توفان هاى فكرى و جريان هاى بى بنياد
فرهنگى معاصر ، خود را ببازى و بلرزى و ريشه كن شوى و بر باد روى . آيا دريغ
نيست كه جوان مسلمان امروزى ، دلداده ديگران باشد و مصداق اين شعر حافظ كه :
«آنچه خود داشت ، ز بيگانه تمنّا مى كرد»؟
مگذار نوميدى در خانه دلت جا بگيرد و آن را به اشغال خود درآورد و سپاهِ اميد
را تار و مار كند.
مگذار حتّى شكست ها تو را از پاى درآورند.
انسان ، اگر طعم هيچ شكست و ناكامى اى را نچشد ، يا غرورْ دامنگيرش مى شود ، يا
در كوره حوادث و فراز و نشيب هاى زندگى ، پخته و ورزيده نمى گردد . كسى كه در
درياى پُر موج ، دچار كشتى شكستگى شود ، حتّى تخته پاره اى مى تواند عامل نجاتش
گردد ، به شرط آن كه روحيّه اش را نبازد ، خود را گم نكند و اميدش را از دست
ندهد.
پس مى توان شكست را نردبان پيروزى ساخت و با شناخت ضعف ها و كاستى ها و خطاها ،
با نقشه اى بهتر و شناختى دقيق تر ، وارد عمل شد.
هميشه كه پيروزى نيست؛ گاهى هم شكست ، عقب نشينى ، زيان و مصيبت و بلا خواهد
بود . گاهى بالا رفتن است و گاهى فرود آمدن .به
قول صائب تبريزى:
ما شيشه ايم و باك نداريم از شكست
شيشه چو بيشتر شكند ، تيزتر شود
ناكامى ها، سيلىِ بيدار كننده اند ، نه عامل ماندن و در جا زدن و يأس.
اگر دريا دل باشى و صبور ، مى توانى به ساحل توفيق و گوهر پيروزى برسى.
اگر سختى هاى زندگى را در خود ، هضم كنى و خود را براى پيمودن سنگلاخ ها و فتح
قلّه هاى بلند ، آماده كنى ، خواهى ديد كه رهروى ، چندان هم دشوار نيست . نه
دنيا به آخر رسيده و نه همه راه ها بسته است.
راه حلّ دشوارى هاى زندگى ، تدبير ، اراده ، مشورت و اقدام است . بدبينى به
آفرينش و تقدير و سرنوشت ، گناه است . افسردگى و اظهار عجز هم كه كار آدم هاى
بى روحيّه ضعيف است . كسى كه به خود باورى رسيده باشد ، در پيمودن راه زندگى و
گشودن گِره ها و حلّ مشكل ها و شكستن بن بست ها ، پر توان تر به پيش مى رود.
وقتى مى توانى به قلّه برسى ، ماندن در تَه درّه ، چرا؟
وقتى مى توانى صعود كنى ، سقوط و هبوط ، چرا؟
مى توان عصيان هاى جاهلانه دوران خامى و بى تجربگى را در جويبار توبه و تصميم
شست و براى باقى مانده فرصت ، برنامه ريخت و از هدر رفتن عمر ، جلوگيرى كرد.
همه راه ها به «نمى شود» ، ختم نمى شوند!
همه كوچه ها و گذرگاه ها «بن بست» نيستند!
اراده و عزم كه دارى... جوان و پُر نيرو كه هستى... اينك ، در آغاز راه زندگى ،
با كوله بارى از توان ، تجربه ، معرفت و اميد ، مى توانى آينده مطلوبى را براى
خويش ، رقم بزنى.
انگيزه را در جايى نمى فروشند تا تهيّه كنى! در بازار نيست؛ بلكه در دل و جان
خودت نهفته است . درخت عمل ، از چشمه اراده سيراب مى شود؛ چشمه اى كه بايد از
درون تو بجوشد . تقويت اراده ، به تقويت عمل مى انجامد؛ زيرا عمل ، فرزند اراده
و انگيزه است.
اگر ما خود ، نهال زندگى مان را با آبِ آگاهى و بصيرتْ آبيارى نكنيم ، به
انتظار ديگران نشستن ، معنا ندارد.
هر كس بايد خود ، مربّى خويش باشد؛ وگرنه .. . باخته است.
در اين مسير ، مطالعه زندگى انسان هاى موفّق ، چراغِ راه است.
اين گوى و اين ميدان!
مگر تو از ديگران ، چه كم دارى؟
منبع: گاهنامه زندگى - شماره سوم