از اعصار باستان تا «رنسانس و مدرنيته و پست مدرنيته»،
در سراسر اين تاريخ در هيچ عصرى زن موفق به كسب مقام شايسته خود نشد. «اسلام»
اگر چه در عصرى ظهور كرد كه مردمانش در «حضيض انحطاط و جاهليت» به سر مىبردند
و سالها پس از ظهور اسلام و ايمان آوردن بسيارى از مردمان عصر جاهليت، هنوز هم
ته مانده و رسوبات عقايد خرافى در سينه هاشان باقى ماند. اما به هر حال، در
اصلاح نگاه زن و مقام وى و ارتقاء بخشيدن به آن بسى موفق بوده است.
دخترانى كه تا ديروز مايه ننگ و ذلت خانواده بودند1 و زنده به گور مىشدند2، و
در مقابل، به كثرت قبرهاى مردان فخر مىفروختند.3 و مباهات مىورزيدند، در سايه
اسلام نه تنها مايه ذلت نبودند، بلكه مايه عزت و فخر خانواده شدند. در فضاى
اسلام، بانويى آن قدر مقام و رتبه پيدا كرد كه عصاره و چكيده عالم تكوين و خلقت
و هستى، در مقابلش قيام مىكند و در برابرش خم مىشود و بر دست و سينهاش بوسه
مىزند.4 اين بانو، لياقت آن يافته است كه به او الهام شود و صحيفهاش «مخزن
اسرار تاريخ» گردد.5 و دخترى ديگر، قهرمان كانون حماسههاى تاريخ و مبلّغ رساى
«پيامهاى سرخ عاشورايى» مىشود كه ساحتش، ساحت تاريخ را فرا گرفته است.
زيبا اينكه، معلم اين اسوههاى عالمين كسى جز على بن ابىطالب عليهالسلام
نيست؛ شوهر زهراى مرضيه عليهاالسلام و پدر زينب كبرى عليهاالسلام . انديشههاى
انسان ساز على عليهالسلام در مجموعه نفيس «نهج البلاغه» براى ره پويان طريق
معرفت و سالكان مسلك حقيقت باقى مانده است. اماچگونه ممكن است كه بر على
عليهالسلام بشورند ولى بر انديشه على عليهالسلام نشورند؟ على عليهالسلام را
خانه نشين كنند اما نهجالبلاغه على عليهالسلام را به تاراج نبرند؟!
جايگاه زن در نهج البلاغه
برخى از فرازهاى نهج البلاغه در مورد زن و ارزش وى به گونهاى است كه برخى گمان
كردهاند كه حرمت و شأن زن در اسلام رعايت نشده است. از اين رو به ذكر برخى
عبارات كه بيشتر در معرض شبهه قرار گرفته مىپردازيم و تا حد امكان جواب
مىدهيم:
روايت اوّل
«معاشر الناس، ان النساء، نواقص الايمان، نواقص الحظوظ، نواقص العقول، فامّا
نقصان ايمانهنّ فقعودهنّ عن الصلوة و الصيام فى ايام حيضهنّ و اما نقصان
عقولهنّ فشهادة امرأتين كشهادة الرجل الواحد و اما نقصان حظوظهنّ فمواريثهنّ
على الانصاف من مواريث الرجال، فاتقوا شرار النساء و كونوا من خيارهنّ على حذر
و لا تطيعوهنّ فى المعروف حتى لا يطمعن فىالمنكر.»6
الف) تحليلى از روايت
1. روايت مذكور به عنوان يك «قضيه حقيقيه» نيست تا نكوهش مستفاد از آن، حمل بر
گوهر و ذات زن شود، بلكه تقريباً نظير «قضيه شخصيه» يا «قضيه خارجيه» است و
ظاهراً اين عبارت و ساير عبارات مشابه در «خصوص اهل بصره و كوفه»، به جريان
«جنگ جمل» مربوط است. قضاياى تاريخى در يك مقطع حساس زمينه ستايش يا نكوهش را
فراهم مىكند و سپس با گذشت آن مقطع، زمينه مدح و ذم نيز منتفى مىشود. به علت
كوتاهى مردم بصره و كوفه و «خيانت عايشه» در جنگ جمل، حضرت على عليهالسلام اين
جملات را ناظر به همين اشخاص خاص و مقصر فرموده نه ناظر به تمام زنان.7
اين گونه سخنان امام كه مربوط به شرايط و اوضاع ويژهاى بوده و هدف از آنها
روشن ساختن علل و عوامل برخورد بين دو نوع انديشه متضاد است، فقط مربوط به زنان
نبوده بلكه حضرت در پارهاى اوقات در باره برخى از مردان، سخنان تندتر و
سختترى را بيان داشته است و بىشك مراد امام عليهالسلام از اين بيان ويژه در
باره گروهى از مردان، آن نبوده كه همه مردان را در همه شرايط و كيفيات يكسان
بدانند و درباره همگان يك نوع قضاوت بنمايد، چنان كه مقصود امام عليهالسلام
هنگامى كه سخنانى در باره زنانى خاص فرموده است، آن نبوده كه عموم زنان را به
طور كلى و در همه شرايط و اوضاع به شكل خاصّى معرفى نمايد.8
2. زن در بُعد جسمى و روحى در آفرينش از همان گوهرى آفريده شده كه مرد آفريده
شده است و بىشك زنان نيز از نظر امام على عليهالسلام در همان سطح انسانى
مردان قرار دارند.9 حتى يك آيه در قرآن وجود ندارد كه در دو موضوع «عقل و
ايمان» مردان را بر زنان و يا بالعكس زنان را بر مردان ترجيح دهد. «آيات قرآنى»
هردو صنف را در اوصاف عالى انسانى مشترك مىداند.10
ادّعاى بد رفتارى امام على عليهالسلام نسبت به زنان كاملاً بىاساس است، حتى
يك جمله از حضرت در نكوهش زنان ـ به طور مطلق ـ نقل نشده است. آرى امام على
عليهالسلام زن را هنگامى كه «عامل فساد و تباهى و آشوب و اغتشاش» باشد، مورد
تقبيح و سرزنش قرار داده است، چنان كه بر مرد نيز به همين علت به شدت حمله
نموده است. بنابراين، در اين موارد، در حقيقت حضرت فتنه و آشوب و فساد و تباهى
را مورد حمله و تقبيح قرار داده است نه زن يا مرد را.11
3. در روايت مذكور، «كلمه نقص» به كار رفته است. هيچ جاى ترديد نيست كه مقصود
از نقص، كاهش ارزش انسانى نيست، بلكه «بيان حدّ زن در برابر حدّ مرد» است كه
نمايش «نقص كمّى» دارند نه «نقص كيفى» كه ملاك ارزشهاست.12
از طرفى، چون از نظر علل و «عوامل بيرونى» مثل «نژاد، قوميت، زمان، زبان» و...
بين زن و مرد تفاوتى نيست13 و راهى هم براى حكم به تفاوت در «علل درونى» وجود
ندارد و يا لااقل حكم به تفاوت مشكل است؛ زيرا كشف رابطه بين همه فضايل نفسانى
و ذرات ماده و كشف اين كه براى رسيدن به هر فضيلت خاص چه قسمتى از «بخشهاى
مغزى» لازم است، ممكن نيست، پس نمىتوان گفت: مرد بر زن فضيلتى دارد.14
ب) نقص ايمان
1. در خصوص نقص ايمان زن، حضرت دليل مىآورند كه زن در «دوران قاعدگى»، نماز و
روزه را ترك مىكند. البته اين نه بدين معنى است كه زن در «دوران قاعدگى» فاسق
است و عادل نيست و نه بدين معنى كه «شخصيت اعتقادى» او مختل شده است، بلكه به
جهت «وضع روانى خاصّى» كه پيدا مىكند، تكليف نماز و روزه از او برداشته شده
است ولى در عين حال، رابطه زن با خدا به وسيله «ذكر» در نمازگاهش بدون احساس
فشار از تكليف معين، محفوظ و دائمى است. پس مقصود از نقص ايمان زن، نقص رابطه
زن با خدا نيست.15
2. آمادگى هركس براى طى «سبيل اللّه» نزديكتر، زودتر و بيشتر باشد، برنامههاى
دينى هم براى او مناسبتر و بيشتر خواهد بود. «مؤيّد» اين كلام، سلسله تكاليفى
است كه براى برخى «انبياء عليهمالسلام » وجود دارد در حالى كه ديگران از آن
تكاليف محرومند، مثل وجوب نماز شب براى «پيغمبر خاتم صلىاللهعليهوآلهوسلم
» كه اين تكليف بدين علت است كه حضرت، لياقت بيشترى براى كسب فضيلت و ارتباط با
خدا دارد. در فرهنگ اسلام، زن در «تشرّف به تكليف» بر مرد تقدم دارد. «بلوغ،
مشرّف شدن است نه مكلّف شدن».
در دعاى جوشن مىخوانيم: «يا من ذكره شرف للذاكرين؛ اى كسى كه ذكر تو شرف
ذاكران است.» پس ذكر خدا كه در سايه بلوغ، تحقق عينى و وجوبى به خود مىگيرد،
شرافت است و زن در تحصيل اين شرافت به مدت شش سال بر مرد تقدم دارد. و اين
نشانه آن است كه زن براى دريافت فضايل شايستهتر از مرد است. و اگر اين منطق
درست تبيين و اجرا گردد نتيجتاً معلوم خواهد شد كه زن بالاتر از مرد و لا اقل
همتاى مرد است. زن اگرچه ممكن است در طى دوران عادت از برخى از عبادات محروم
باشد، اما تمامى آنها جبرانپذير است. زيرا قضاى روزهها را بعداً به جا
مىآورد و براى نماز هم وقت نماز اگر وضو بگيرد و در مصلاّى خود رو به قبله
بنشيند و به مقدار نماز ذكر بگويد، ثواب نماز را مىبرد همان گونه كه اگر
مسافرى پس از خواندن دو ركعت واجب 30 يا 40 بار تسبيحات اربعه را تكرار كند،
جبران آن دو ركعتِ ساقط شده خواهد شد. لذا اين گونه فضايل جبرانپذير است. پس
خانمها اوّلاً: در طول عمرشان در ايام حمل و در پايان عمرشان ـ پس از اتمام
دوران قاعدگى (50 يا 60 سالگى»، عادت ماهانه ندارند و توفيق خواندن نماز و
گرفتن روزه از آنها سلب نمىشود. ثانياً: چون شش سال زودتر از مردان به بلوغ
مىرسند، اين شش سال عبادت، جبران روزهاى قاعدگى عمر را مىكند.16
3. زنان به علت داشتن احساسات و عواطف شديدترى نسبت به مردان از شفقت، مهربانى،
رقت قلب و عطوفت بيشترى برخوردار هستند و همين خصائص باعث مىشود كه مضامين
مجرد و ناب عرفان و اخلاق و دين را كه نسبت زيادى با عاطفه انسانى دارند، بهتر،
زودتر و حتى عميقتر از مردان درك كنند.
ج) سهم ارث
1. داشتن مال، كمال نيست. پس نداشتن آن هم نقص معنوى نيست. حضرت على
عليهالسلام نمىخواهد بفرمايد كه چون سهم ارث زن كم است، او كم ارزش است؛ بلكه
مىفرمايد: همان مال را دين به زن مىدهد اما با سرپرستى مرد و به عنوان مهريه
و نفقه. دين حقّ زن را مستقيماً به خودش نمىدهد تا عهدهدار دخل و خرج و زحمت
توليد باشد.17
2. نقصان ارث زن نسبت به مرد كليت ندارد بلكه در مواردى زن برابر مرد، و در
مواردى بيش از مرد ارث مىبرد. به عنوان مثال:
در صورتى كه وارث ميت، فرزند و پدر و مادر او باشند، والدين ميت به طور مساوى
هر كدام61 تركه را ارث مىبرند.
اگر ميت چند برادر و خواهر مادرى داشته باشد، مال به طور مساوى بين آنها تقسيم
مىشود.
فرزندان برادر و خواهر مادرى به طور مساوى ارث مىبرند.
اگر وارث ميت هم دايى و هم خاله باشند و همه آنها «پدرى و مادرى» يا «پدرى» يا
«مادرى» باشند، مال بين آنها به طور مساوى تقسيم مىشود.
اگر وارث ميّت تنها «جدّ و جدّه مادرى» وى باشند، مال ميان آن دو به طور مساوى
تقسيم مىشود.18
3. اين اختلاف در تسهيم و تخصيص هرگز «جنبه ارزشى» ندارد و دو برابر بودن سهم
الارث مردان به معنى دو برابر بودن ارزش معنوى آنها نيست؛ چرا كه مبناى اين
تقسيم، لزوم رعايت تناسب و تعادل حقوق هركس با وظايف اوست. و بر اين اساس نه
تنها در اين تسهيم به زن ظلم نشده بلكه عملاً او بهره بيشترى از مرد مىبرد؛
چرا كه:
مرد ملزم به پرداخت مهريه، نفقه و ساير مخارج زندگى است.
در صورت درخواست زن، مرد ملزم به پرداخت اجرت شيردهى، حضانت، انجام كارهاى خانه
و... است.
در برخى موارد پرداخت ديه مقتول منحصراً بر گردن مرد قرار مىگيرد.
مرد اگر چه در «مرحله تملّك» دو برابر بيش از زن مالك مىشود ولى در مرحله مصرف
و اختصاص تقريباً زن بيش از مرد بهره مىبرد. زيرا سهم و دارايى خود را براى
خود نگه مىدارد و هيچ الزامى براى خرج كردن آن ندارد ولى سهم مرد بايد در
موارد فوق الذكر خرج شود.
و از طرف ديگر شايد يكى از حكمتهاى اين نحوه تخصيص و تسهيم اين باشد كه غالباً
و نوعاً مرد بيش از زن مىتواند از سرمايه خويش در گردش اقتصادى جامعه، استفاده
كند و به اين وسيله (اختصاص سهم بيشتر به مرد) از ركود اقتصادى جامعه پيشگيرى
مىشود.19
4. اگر پدرى از دنيا برود و يك پسر و يك دختر داشته باشد، پسر، دو برابر دختر
ارث مىبرد. حال، همين خواهر و برادر اگر وارث برادر «مادرى» خود شوند (يعنى
برادر مادرى آنها از دنيا برود و تنها همين خواهر و برادر وارث وى باشند) در
اين صورت، اين خواهر و برادر به طور مساوى ارث مىبرند. پس اگر نقص ارث زن به
معنى نقص معنوى وى باشد يا به معنى دو برابر بودن مقام معنوى مرد نسبت به زن
باشد، لازمهاش اين است كه دخترى كه ديروز به هنگام مرگ پدرش ارزش معنوىاش نصف
ارزش معنوى برادرش بوده است، امروز به علت يك امر غير اختيارى ـ مرگ برادر
مادرى ـ ارزشش دو برابر شده است و از حيث معنوى، ارزشش برابر ارزش برادر شده
است.
5. اختلاف حقوق، به هيچ وجه ارزشى نيست لذا موجب تقسيم انسانها به درجه يك و
درجه دو نمىگردد. بيشتر اين اختلافات مولود عناوين فقهى و حقوقى خاصّى است كه
هريك از زن و مرد در خانواده پيدا مىكند؛ مثل زن و شوهر، مادر و پدر، خواهر و
برادر و... نه مولود زن يا مرد بودن انسان. زيرا بيشتر اختلاف حقوقى زن و مرد
به نظام حقوقى زن در مجموعه نظام حقوق خانواده مرتبط است.20 اگر در مجموعه مكتب
و نظام حقوق اسلام، و در كنار ساير نظامات اجتماعى، سياسى، اخلاقى و فرهنگى آن
مطالعه شود، بسيارى از سؤالات پاسخ خود را به روشنى پيدا مىكند و يا اساساً
موضوع خود را از دست مىدهد.21
د) نقص عقل
1. تعليل حضرت در مورد نقصان عقل زن ،مستند به آيه 142 سوره بقره است كه
مىفرمايد: «شهادت دو زن، در حكم شهادت يك مرد است.» و علت اين امر نه اين است
كه زن، عقل و دركى ناقص دارد و در تشخيص اشتباه مىكند، بلكه به اين علت است كه
آيه اشاره كرده است: «ان تضل احداهما فتذكر احداهما الاخرى»22 از آنجايى كه زن
مشغول به امور جزيى، متشتت و پراكنده منزل است مثل كارهاى خانه، تربيت بچه و...
ممكن است صحنهاى را كه ديده فراموش كند.23
2. عدم تساوى شهادت مرد و زن كه امام عليهالسلام بيان فرمودهاند با نظر به
«محدوديت طبيعى ارتباطات» زن با حوادث و رويدادهاى بسيار گوناگون است كه مرد در
آنها غوطه ور است و توانايى دقت و بررسى عوامل و مختصات و نتايج آنها را بيش از
زن داراست. كنجكاوى مرد و نفوذ فكرى او در ريشههاى حوادث، يك امر طبيعى است كه
در نتيجه قرارگرفتن مرد در امواج گوناگون و تلاطمهاى متنوع زندگى به وجود
مىآيد. لذا اگر مردى را فرض كنيم كه از قرار گرفتن در امواج خطوط پرپيچ و خم
حوادث زندگى بر كنار بوده باشد و ابن بر كنار بودن، ارتباطات عادى وى را با
جهان عينى و زندگى محدود كند، بدون ترديد شهادت او هم در باره امورى كه معمولاً
از آنها بر كنار است، دچار اشكال مىشود و به همين جهت است كه شهادت زنها در
موارد زيادى حتى بدون تعدد، مساوى شهادت مردهاست. آن موارد عبارت است از
موضوعاتى كه «لايعلم الاّ من قبلها».24
3. در آيين اسلام، شهادت زن مثل شهادت مرد به عنوان يك اصل پذيرفته شده است.
هرچند كه در برخى موارد قدرت اثبات شهادت مرد و زن متفاوت است. گاه فقط شهادت
زنان و گاه فقط شهادت مردان و گاه شهادت هردو پذيرفته مىشود. مهم اين است كه
اسلام در زمانى كه اصولاً براى زن هيچ ارزشى قايل نبودهاند، شأن انسانى براى
زن قايل شده و گواهى زن عادل را پذيرفته است.
4. اصولاً شهادت، حق نيست تا در آنجايى كه به طور استثنايى شهادت زن پذيرفته
نيست، او را محروم از حق تلقى كنيم. بلكه شهادت، تكليف است. لذا در مواردى كه
شهادت زن مسموع نيست، او معاف از تكليف است و وظيفهاش از مرد سبكتر است.25
زيرا؛ اولاً: شهادت كذب، از گناهان كبيره است و علاوه بر مسئوليت مدنى، مسئوليت
كيفرى نيز دارد كه در مواردى به محكوميت «قصاص نفس» هم منجر مىشود و در تمام
مصاديق شهادت كذب، دو مجازات قطعى است يكى اينكه شاهد، تعزير مىشود و ديگر اين
كه در محدوده محلّ سكونت وى، موضوع شهادت كذب او به اطلاع عموم مىرسد تا در
دعاوى بعدى از پذيرش شهادتش پرهيز شود. و در حقوق كشورهاى غربى، شهادت كذب از
جمله جرايم جنايى محسوب مىشود و جريمه زندانى يا نقدى دارد.
ثانياً: رجوع از شهادت در صورتى كه ناشى از اشتباه شهود باشد، اگرچه غالباً در
فقه يا حقوق موضوعه داراى مسئوليت كيفرى نيست ولى مسئوليت مدنى آن قطعاً باقى
است.
ثالثاً: در صورتى كه شهادت، صحيح و درست اداشود باز هم شاهد با خطرات عديدهاى
از نظر امنيتى و روانى خصوصاً برانگيختن حس «انتقام جويى» محكوم عليه، مواجه
خواهد شد. اين خطر اگر چه براى مردان هم وجود دارد، لذا در فقه اسلام وجوب
شهادت مقيد به «عدم خوف ضرر» شده است، اما از آنجا كه خوف و ضرر در زنان به
مراتب شديدتر است ،به جهت اين ضرر نوعى، زنان از تكليف اداى شهادت در بعضى از
دعاوى كيفرى معاف گرديدهاند.
نتيجتاً شهادت اگر به صورت كذب اقامه شود، مسئوليت شرعى، كيفرى و مدنى دارد. و
اگر به نحو «اشتباه» اقامه گردد، مسئوليت مدنى و بعضاً كيفرى دارد و اگر صحيح و
درست ادا شود، براى زنان نوعاً خطر آفرين است. حال كسانى كه مىگويند شهادت،
«حق» است. اين چه حقّى است كه به خاطر آن دادگاه مىتواند او را احضار و جلب
كند. و بعد از آن، مسئوليتهاى مختلف كيفرى و مدنى و خطر امينتى متوجه اوست و
در مقابل هيچ گونه نفعى عايدش نشده است؟!26
5. عدم استماع شهادت زن در مواردى خاص، مختص به زن نيست بلكه در مواردى هم
متقابلاً شهادت مرد مسموع نيست. مثلاً:
ـ در مورد اثبات زنده متولد شدن طفل، شهادت مرد چيزى از ارث را براى طفل ثابت
نمىكند ولى با شهادت هر زن 41 از ارث براى طفل ثابت مىشود.
ـ شهادت به بكارت و يا عيوب جنسى آنان نيز از مواردى است كه تنها شهادت زن در
آن مسموع است.
6. از آنجايى كه زن تحت تأثير فشار عاطفه و احساس شديدترى نسبت به مرد قرار
دارد، چون شهادت، ابزارى است براى اثبات يك واقعه يا ادّعا، لازم مىآيد كه از
جهت احتياط در حفظ حقوق مردم، شهادت دو زن مساوى شهادت يك مرد باشد.27
7. مسأله فراموشى «حافظه زنان» در هنگام اداء شهادت، از نظر «روانشناسان» قابل
توجيه است. زيرا از ديدگاه روانشناسى، فراموشى حافظه با ميزان احساسات و
هيجانات فرد رابطه مستقيم دارد. هرچه شخص بيشتر تحت تأثير احساسات و هيجانات
روحى واقع گردد، به همان نسبت حوادث و وقايعى را كه به خاطر سپرده، زودتر
فراموش مىكند و دقت كمترى در نقل آن دارد. از سويى، به اعتقاد برخى از روان
شناسان يكى ديگر از علل فراموشى حافظه اشخاص، شرم و حيا و عفت است كه در زنان
بيش از مردان است.28
8. عدهاى مىگويند: عقل در اسلام، معيار كمال انسانى است. يعنى هركس كه
عاقلتر است، به كمال انسانى نزديكتر است و مقربتر. حال چون عقل در مرد بيش
از زنان است، پس مردها بيش از زنها به خدا نزديكترند!
جواب اين شبهه، اين است كه: در اينجا «مغالطهاى» رخ داده است؛ چرا كه در اين
«قياس»، «حدّ وسط» تكرار نشده است. اگرچه به ظاهر لفظ عقل در حدّ وسط تكرار
مىشود. اما معنى آن در دو مقدمه متفاوت است. يعنى اگرچه گفته مىشود: زن و مرد
در عقل تفاوت دارند و عقل معيار قرب الهى است (صغرى)، و هركس عقلش بيشتر است به
خدا نزديكتر است (كبرى)، پس مرد به خدا نزديكتر است. (نتيجه)؛ ليكن عقلى كه
در آن زن و مرد اختلاف دارند غير از عقلى است است كه مايه قرب الهى است. عقلى
كه در زن و مرد متفاوت است، عقل اجتماعى است. يعنى در نحوه مديريت، مسايل
سياسى، اقتصادى، علمى، تجربى و رياضى تفاوت دارند نه عقلى كه مايه تقرب الهى
است، يعنى عقلى كه «عُبِد به الرحمن و اكتسب به الجنان»29؛ عقلى كه مايه تقرب
الهى است عقلى است كه به فرموده پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم به وسيله
آن اميال و غرايز كنترل ـ به معنى «تعديل» نه «تعطيل» ـ مىشود؛ نه عقل رياضى
و... پس اگر كسى در مسايل علمى، سياسى و اجرايى فكر برترى داشت، اين نشانه تقرب
الى اللّه نيست بلكه يك فضيلت بيشتر است. يعنى «ذاك علم لا يضرّ من جهله»30،
بلكه چه بسا همين هوش سياسى يا استعداد علمى او را به «جهنم» بكشاند. حال اگر
كسى ادعا كند كه عقل مرد در جنبه «عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» قوىتر از
زن است. هرگز اثبات آن مقدور نيست؛ چرا كه نه تجربه و نه برهان آن را تأييد
نمىكند.31
9. عقل انسان، دو جنبه نظرى و علمى32 دارد:
الف) عقل نظرى:
عقل نظرى همان فعاليت استنتاج هدفها يا وصول به آنها يا انتخاب واحدها و قضايا
و وسايلى است كه مىتوانند رسيدن به هدفها و وسايل را تضمين كنند. مثلاً وقتى
مىگوييم «انسان سنگ است» و «هيچ سنگى تناسل نمىكند»، «پس انسان تناسل
نمىكند»، از منظر منطقى كه ابزار فعاليت عقل نظرى است، درست است ولى مقدمه آن
ـ انسان سنگ است ـ خلاف واقع است. عقل نظرى همواره با ابزار منطقى فعاليت
مىكند، كارى با واقعيت ندارد، چنان كه هيچ كارى با ارزشها ندارد. در حقيقت
عقل نظرى مىگويد كه اين ساختمان چگونه و با چه مقدار آهن و سيمان درست مىشود
اما اين كه اين ساختمان جايگاهى براى تعليم و تربيت خواهد بود يا كشتارگاهى
براى انسانها؟ عقل نظرى محض، كارى با اين مسايل ندارد. عقل نظرى همواره بر آن
چه كه از پيش صحيح فرض شده، حكم صادر مىكند و كارى با آن ندارد كه صحيح از نظر
چه كسى؟ در چه شرايطى و از روى كدامين واقعيت؟ به عبارت ديگر، عقل نظرى «محض»
قدرت ورود به «حوزه ارزشها» را ندارد. «عقل نظرى» كارى با واقعيات فى نفسه
ندارد.
ب) عقل عملى:
عقل عملى هريك از نيروهاى فعال درون بشرى مانند «عقل نظرى»، «وجدان»، «حدس»،
«استشمام واقعيات»، «اراده»، «تجسم»، و «انديشه» را هماهنگ مىكند و همه آنها
را در وصول به واقعيات و بايستگىها و شايستگىها بسيج مىكند. «عقل عملى»
قوهاى است كه به واسطه آن انسان، امورى را به «وجدان غير حسى» ادراك مىكند و
آنها «ذوات» هستند نه «عوارض». عقل به وسيله اين قوّه انسان را بر «عمل نيك» بر
مىانگيزد و احكامش «بىواسطه» است نه با «برهان» و «استقراء»... اين قوه يعنى
«عقل عملى» برتر و شريفتر از «عقل نظرى» است؛ زيرا محور «عقل نظرى»، راجع به
ظواهر و عوارض يا مصلحت انديشى دنيوى است. اما «عقل عملى» متوجه حقايق است و
حسّ «نيت و اراده خير» را به انسان مىدهد و بنياد عقايد دينى و اخلاقى را
استوار مىسازد و منشأ «ايمان» است نه «تشكيك».33
آنچه در مردان بيشتر از زنان است، عقل نظرى است نه عقل عملى. عقل نظرى هم كه
معيار ارزش نيست. بنابراين آنچه كه صنف مرد به او مىبالد و مغرور مىشود، فى
نفسه داراى ارزش نيست و اعتبارى بيش از شكل دادن به واحدها و قضايايى كه آنها
را صحيح تلقى كرده است، ندارد. حال اگر صنف زنان از عوامل تعليم و تربيت كامل
برخوردار شوند، به جهت نقش دانش اساسى در خلقت و چشيدن طعم واقعى حيات و
برخوردار بودن از «احساسات عالى» يا «امكان تصعيد احساسات خام به احساسات عالى»
كه در صنف زنان قوىتر است، مىتوان ادعا كرد كه زمينه رشد شخصيت انسانى در
زنان كمتر از صنف مردان نيست.
پىنوشتها
1. وقتى به يكى از ايشان مژده مىرسيد كه
زنت دختر آورده، از شدت خشم رويش سياه مىشد و خود را از مردم از خجالت اين
مژده پنهان مىكرد و فكر مىكرد آيا اين ننگ را به خود بخرد و دختر را زنده نگه
دارد يا در زير خاك دفنش كند؟ (نحل / 58 و 59)
2. و روزى كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود كه به كدامين گناه كشته شدند؟
(تكوير / 8 و 9)
3. مسابقه و مفاخره در داشتن مال و نفرات بيشتر، شما را از سعادت واقعىتان به
خود مشغول كرد تا آنجا كه براى شمردن گذشتگان خود به قبرستان رفتيد. (تكاثر /
آيات 1 و 2)
4. فاطمه زهرا بانوى نمونه اسلام، ص 107.
5. «ما مفتخريم كه... صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالى به
زهراى مرضيه است، از ماست.» (وصيت نامه سياسى ـ الهى امام خمينى).
6. اى مردم! همانا زنان در مقايسه با مردان در «ايمان و بهره ورى از اموال» و
عقل متفاوتند. اما تفاوت ايمان بانوان بر كنار بودنشان از نماز و روزه در
«ايام حيض» است و اما تفاوت عقل شان با مردان بدان جهت است كه «شهادت دو زن» در
برابر «شهادت يك مرد» است. و علت تفاوتشان در بهرهورى از اموال اين است كه
«ارث بانوان» نصف «ارث مردان» است. پس از زنان بد بپرهيزيد و مراقب نيكانشان
باشيد. در خواستههاى نيكو، همواره فرمان بردارشان نباشيد تا در انجام منكرات
طمع ورزند. (نهج البلاغه، خ 80)
7. آيةاللّه جوادى آملى، زن در آيينه جلال و جمال، ص 368ـ370.
8. امام على صداى عدالت انسانى، ج 3، ص 195.
9. مرجان دواتگران، «آفرينش معنويت و عقل»، كتاب نقد، س 3، ش 12، ص 3.
10. علامه محمدتقى جعفرى، زن از ديدگاه امام على(ع)، تلخيص و تنظيم: محمدرضا
جوادى، ص 80.
11. امام على صداى عدالت انسانى، ج 3، ص 196.
12. زن از ديدگاه امام على (ع)، ص 84.
13. صاحب الغارات از اميرالمؤمنين، حديثى درباره «بنى اسحق و بنى اسماعيل» نقل
كرده كه در آن حضرت به «تساوى علل و عوامل خارجى» اشاره كرده است. (زن در آيينه
جلال و جمال، ص 248.)
14. زن در آيينه جلال و جمال، ص 248 و 249.
15. زن از ديدگاه امام على(ع)، ص 84ـ85.
16. زن در آيينه جلال و جمال، ص 377ـ381.
17. همان، ص 372 و 373.
18. وسايل الشيعه، كتاب ارث، ب 3، از ابواب ميراث الاخوة و الاجداد؛ من لايحضره
الفقيه، ج 4، ص 262ـ280.
19. فلسفه حقوق، ص 155 و 156.
20.همان، ص 127.
21. همان، ص 147 و 148.
22. اگر يكى از آن دو فراموش كرد، ديگرى او را تذكر دهد. (بقره/ 282)
23. زن در آيينه جلال و جمال، ص 373 و 374.
24. زن از ديدگاه امام على، ص 86 و 87.
25. فلسفه حقوق، ص 171 و 172.
26. سيدحسين هاشمى، «گواهى زنان»، كتاب نقد، س 3، ش 12، ص 193 ـ 195.
27. فلسفه حقوق، ص 172.
28. گواهى زنان، ص 179 و 180.
29. اصول كافى، ج 1، ب 1، ح 11.
30. علمى كه ندانستن آن زيان نمىرساند. (اصول كافى، ج 1، ب 3، ص 32).
31. زن در آيينه جلال و جمال، ص 249ـ252.
32. بسيارى از علماى بزرگ فعلى اين تقسيم و تجزيه عقل را قبول ندارند؛ من جمله:
آيةاللّه مصباح يزدى و استاد سيدمهدى ميرباقرى ـ از مؤسسين و مدرسين برجسته
«فرهنگستان علوم اسلامى».ـ و لذا اين جواب تنها بر فرض صحت تقسيم عقل به عقل
نظرى و عقلى عملى، قابل قبول مىباشد.
33. محمدعلى فروغى، سيرحكمت در اروپا، ج 2، ص 359.
منبع:
ماهنامه كوثر، شماره 53