توجه به مسئله زن و ارزش وجودي او به دنبال آن حقوق زن
از مسائل مهم و هميشگي بوده و به همين دليل در پي يافتن جواب آن مسئله همواره
تكاپو و تلاش ميگردد در عصر كنوني نيز مسئله زن و ارزش وجودي و حقوق وي از
اهميت خاصي برخوردار است. به ويژه با طرح فمينيسم (و اين كه مناسبات موجود ميان
دو جنس زن و مرد در خانواده و اجتماع كه در ضمن آنها، زنان تحت سلطه و انقياد
مردان قرار دارند، رضايت بخش نبوده و بايد به گونهاي تغيير يابند كه زنان
بتوانند به طور دلخواه بر زندگي خود كنترل داشته باشند و در نتيجه امكان و فرصت
بيشتري براي فعليت بخشيدن به تمامي قابليتهاي انساني خود بدست آورند)، پرداخت
به اين مسئله از نظر اسلام اهميت مضاعفي پيدا ميكند.
سؤالاتي كه در اين رابطه مطرح است از اين قرار است كه جايگاه زن در نظام هستي
چگونه است؟ آيا زن و مرد در نظام هستي از جايگاه يكساني برخوردارند يا جايگاه
آنها متفاوت است؟ آيا زن و مرد به لحاظ هستي شناختي از هستي همگوني برخوردارند
يا متفاوتند؟ آيا تفاوت تكويني زن و مرد منشأ تفاوت حقوقي آنها نيز هست؟و اگر
در برخي موارد اگر هست حكمت آن چيست و سؤالات ديگر.
فرضيه در اين پژوهش آن است كه زن و مرد در حقيقت انسان با هم اشتراك دارند گرچه
در ويژگيهاي جسمي و رواني متفاوتند و به همين جهت از بعد اشتراك داراي حقوق و
مسؤوليتهاي مشتركند و از جهت تفاوتها احياناً داراي حقوق و مسؤوليتهاي
متفاوتند.
در اين سلسله مقالات با بهرهبرداري از منابع اسلامي به (اسلام و چگونگي جايگاه
زن و نظام هستي و اعتلاي وي در سيرت و سنت) پرداخته ميشود.اميد آن كه براي
خوانندگان آموزنده بوده و براي زدودن اشكالات و شبهات سودمند و به لحاظ تأثير
عملي در زندگي مفيد واقع شود.
بنيانهاي هستي شناختي زن
1ـ مراد از زن
هنگامي كه از بنيانهاي هستي شناختي زن در قرآن سخن ميگوييم، در آغاز
لازم است بيان كنيم كه مرادمان از «زن» صنفي است كه مقابل او مرد است نه زن در
مقابل شوهر. توضيح آن كه زن داراي عناويني چون همسر، مادر، دختر، خواهر، خاله،
عمّه، جدّه و مانند آن است كه هر كدام داراي حقوق خاصي است كه در كتاب حقوقي و
فقهي به آن پرداختهاند از باب نمونه زن به عنوان همسر، در مقابل شوهر قرار
دارد كه حقوق و وظايف متقابلي بين آنها وجود دارد و به عنوان مادر حقوق ويژهاي
دارد كه فرزندان بايد نسبت به او و او نسبت به فرزندان رعايت كنند و به عنوان
دختر در برابر پدر و مادر خود حقوق ويژهاي دارد. اما در اين مبحث اين عناوين
مورد بحث واقع نميشود فقط زن به عنوان صنفي از انسان كه در مقابل او مرد است
موضوع مطالعه است گرچه در ادامه از مباحث ديگر نيز سخن به ميان ميآيد.
2ـ جايگاه زن در نظام
هستي
از نظر آموزههاي قرآن جايگاه زن در نظام هستي همان جايگاه انسان در
نظام هستي است. يعني همان جايگاهي را كه مرد به عنوان انسان در نظام هستي دارد
همان جايگاه را زن نيز در مقام هستي دارد و قرآن به ما ميگويد اين دو را به
چهره ذكورت و انوثت ـ مردي و زني ـ نشناسيد.
بلكه در چهره انسانيت بشناسيد و حقيقت انسان را روح او
تشكيل ميدهد نه بدن او و به عبارت ديگر: انسانيت انسان نه به جسم اوست و نه به
مجموع جسم و جان، بلكه انسانيت انسان به روح اوست و جسم او فرع بدن و ابزاري
پيش نيست. بنابراين اگر انسانيت انسان به روح اوست و نه بدن او و روح در ذكورت
و انوثت تأثير ندارد. پس زن و مرد در اصل انسانيت اشتراك دارند. يعني گوهر
انساني زن و مرد يكي است.
قرآن كريم فرمود: «الذي احسن كل شيء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين، ثم جعل
نسله من سلالة من ماء مهين ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و
الابصار و الافئدة قليلاً ماتشكرون؛(1) او (خدا) همان كسي است كه هرچه
آفريد،نيكو آفريد و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد. سپس نسل او را از عصارهاي
از آب ناچيز و بي ارزش آفريد سپس (اندام) او راموزون ساخت و از روح خويش در او
دميد و براي شما گوش و چشمها و دلها قرار داد. اما كمتر شكر نعمتهاي او را
بجا ميآورند. از آيه استفاده ميشود كه زن و مرد به عنوان انسان، هر دو داراي
روح الهياند و آن چه در آيه شريفه مطرح نيست، جنسيت و دخالت آن در ميزان
بهرهمندي از روح و حقيقت آدمي است.
در سوره مؤمنون نيز وقتي از مراحل خلقت سخن ميگويد و ميگويد انسان از
عصارهاي از گل آفريده شد سپس او را به صورت نطفهاي در جايگاهي استوار قرار
داده شد آنگاه نطفه را به صورت علقه درآورد و علقه را به صورت مضغه و آن گاه
آن را استخوان هايي ساخت و سپس بر آن گوشت پوشاند ميفرمايد: «ثم انشأناه خلقاً
آخر؛(2) پس آن گاه او (جنين را) در آفرينشي ديگر پديد آورديم.»مفسران اين جمله
را به روح و اعطاي حيات انساني تفسير كردهاند.(3)
از اين آيات استفاده ميشود كه نه در مراحل شكلگيري و موزون سازي اندام انساني
عنصر جنسيت دخالت دارد و نه در دميدن روح الهي به كالبد آدمي بين زن و مرد
تفاوتي هست.
3ـ مبدأ قابلي آفرينش
زن و مرد
آيا خلقت زن و مرد از دو گوهر مستقل و دو مبدأ قابلي جداگانه است تا هر
يك داراي آثار خاص و لوازم مخصوص باشد مانند دو گوهر كه از دو معدن مستقل ظهور
ميكنند و جنس هر يك غير از جنس ديگري است يا هر دو از يك گوهرند و هيچ امتيازي
ميان آنها از لحاظ گوهر وجودي نيست جز به اوصاف اكتسابي و اخلاق تحصيلي يا مرد
بالاصالة از گوهري خاص خلق شده است سپس زن از زوايد مبدأ تابع مرد به طور متفرع
بر آن آفريده شده است يا به عكس يعني زن بالاصاله از گوهري معين آفريده شده است
و مرد فرآوردهاي از زوايد مبدأ زن، به طور طفيلي و فرع وي است؟
از ظواهر آيات ناظر به اصل آفرينش استنباط ميشود كه زن و مرد از يك گوهرند و
هيچ امتيازي ميان آنها از لحاظ گوهر وجودي نيست قرآن فرمود: «يا ايها النّاس
اتقوا ربّكم الذي خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً
كثيراً و نساءً و اتقوا اللّه الذي تسائلون به و الارحام ان اللّه كان عليكم
رقيباً؛(4) اي مردم از پروردگارتان پروا داريد كه شما را از نفس واحد آفريد و
جفتش را نيز از او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسياري پراكند و از خدايي كه
به نام او از همديگر درخواست ميكنيد. پروا كنيد و خويشاوندان را (فراموش
نكنيد) كه خدا همواره بر شما نگهبان است.»
منظور از نفس در آيه، گوهر و ذات و اصل و واقعيت عيني شيء است نه روح، جان و
روان، از باب مثال اگر گفتهاند: فلان شيء في نفسه چنين است يعني در ذات و
هستي اصلي خود چنين است يا وقتي ميگويند: فلاني آمده است يعني فلان كس خودش
آمده است كه معناي نفس مرادف با عين و اصل ذات است. بنابراين نبايد آيه مورد
بحث با آيات مربوط به پيدايش روح و نفخ آن در انسان ارتباط داد بلكه مراد از آن
همانا ذات و واقعيت عيني است.
بر اين اساس آن چه از آيه استفاده ميشود مطالب زير است:
الف: همه اصناف انسانها، خواه زن و خواه مرد، از يك ذات و گوهر خلق شدهاند و
مبدأ قابلي آفرينش همه افراد يك چيز است. اين كه گفته شد همه انسانها، دليل آن
اين است كه «ناس» شامل همگان ميشود.
ب: اولين زن كه همسر نخستين مرد است، او نيز از همان ذات و گوهر عيني آفريده
شده است نه از گوهر ديگر و نه فرع بر مرد و زايد بر او و طفيلي وي، خداي سبحان
اولين زن را از همان ذات اصلي آفريده است كه همه مردها و زنها را از همان اصل
خلق كرده است. آياتي مانند: «هو الذي خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها»(5)
اوست كه شما را از نفس واحدي آفريد و جفت وي را از آن پديد آفريد. و آيه «خلقكم
من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها»(6) آفريد شما را از نفس واحد سپس جفت وي را از
آن پديد آورد. نيز بر همين مطلب دلالت ميكند كه مبدأ قابلي خلقت همه مردان و
زنان و نيز اولين مرد و زن واحد است.
در پي احاديث ناظر به مبدأ قابلي آفرينش روايتي را از مرحوم صدوق نقل كرده است
كه از آن استفاده ميشود آفرينش حوّا همانند خلقت آدم نوظهور است و آن روايت
اين است كه زراره از حضرت امام صادق(ع) پرسيد: نزد ما مردمي هستند كه ميگويند:
خداوند حوّا را از بخش نهايي ضلع چپ آدم آفريد؟ امام صادق(ع) فرمود: خداوند از
چنين نسبت، هم منزه است و هم برتر از آن است. آيا خداوند توان آن را نداشت كه
همسر آدم را از غير دنده او خلق كند تا بهانه به دست ملامت گران دهد كه بگويند:
بعضي اجزاي آدم با بعضي اجزاي ديگر نكاح كرد. سپس فرمود:خداوند آدم را از گل
آفريد و سپس حوا را به طور نوظهور پديد آورد. آدم پس از آگاهي از خلقت وي از
پروردگارش پرسيد: اين كيست كه قرب و نگاه او مايه انس من شده است؟خداي سبحان
فرمود: اين حوّاست. آيا دوست داري كه با تو و مايه انس تو باشد و با تو سخن
بگويد و پيرو تو باشد؟ آدم گفت:آري پروردگارا! تا زندهام سپاس تو بر من لازم
است. آنگاه خداوند فرمود: از من ازدواج با او را بخواه، چون صلاحيت همسري تو را
جهت تأمين علاقه جنسي نيز دارد و خداوند شهوت جنسي را به او اعطا نمود. سپس آدم
عرض كرد من پيشنهاد ازدواج با وي را عرضه ميدارم، رضاي شما در چيست؟ خداوند
فرمود:رضاي من در آن است كه معالم دين من را به او بياموزي.(7)
اين حديث گرچه از جهت سند نياز به تحقيق بيشتر دارد ولي حاوي مطالب مهم و
سودمندي است كه تفصيل آن به اين شرح است.
الف: خلقت حوا از ضلع و دنده چپ آدم صحيح نيست بر خلاف آن چه در تورات آمده است
كه خلقت حوا را از دنده چپ آدم ميداند.(8)
ب: آفرينش حوا چون آفرينش آدم نوظهور و مستقل است.
ج: نگاه آدم به حوا مايه انس وي شد و خداي سبحان نيز همين اصل را پايه ارتباط
آن دو قرار داد و اين انس انساني، قبل از ظهور غريزه شهوت جنسي بوده است.
د: بهترين مهريه و صداق، تعليم علوم الهي و آموختن معالم دين است كه خدا آن را
مهر حضرت حوّا بر آدم قرار داد.
با توجه به اين كه آيات و روايات زن و مرد را از گوهر واحد ميداند و بر اين
اساس مرد بر زن در اصل آفرينش امتيازي ندارد و روايات كه بيان گر مزيّت و برتري
هستند يا از جهت سند نادرست و نارسايند و يا دلالت آنها ناتمام است و اگر هم
از جهت سند و دلالت تام باشند به لحاظ اين كه مسئله مورد بحث امر تعبدّي محض
نيست و در امور غير تعبدّي علم و قطع لازم است و اين روايتها مفيد مظنه و گمان
است نميتوان با آن روايتها مسائل غير تعبّدي را استفاده كرد. و به عبارت
ديگر: چون اين خبر واحد است و خبر واحد در صورت احراز شرائط به استنباط احكام
فقهي محدود است و در علوم ديگر در صورتي اعتبار دارد كه با قرآن هماهنگ باشد و
يا سنت قطعي و عقل آن را تأييد كند. در غير اين صورت اعتبار نداشته و قابل
استناد نيست.
علاوه بر اشكال سند و دلالت اين روايت و عدم هماهنگي آن با قرآن و سنت قطعي و
عقل، احتمال تقيه در اين دسته از روايات منتفي نيست زيرا چنان چه روشن است رأي
غالب در آن زمان اين بود كه زن از دنده چپ آدم خلق شده است و به قول اهل سنت و
عامّه نيز در اين مورد هماهنگ است. از اين رو احتمال دارد كه ابراز اين عقيده
از جانب معصوم(ع) از روي تقيه باشد. بنابراين احتمال نيز رواياتي كه بيان گر
اين محتوا هستند فاقد اعتبار خواهند بود.
4 ـ انسان مخاطب قرآن
كمال انسان در شناخت مبدأ و معاد و وحي و رسالت است و در فهميدن اين سه
اصل ذكورت و انوثت شرط نيست. انبياء كه انسانها را به اين سه دعوت كردهاند،
دعوت نامه براي خصوص مردها يا خصوص زنها نفرستادهاند تا با دعوت گروهي و
صنفي، صنف ديگر از آن محروم باشند. وقتي قرآن از زبان پيامبر اكرم(ص)
ميفرمايد: «ادعوا الي اللّه علي بصيرة انا و من اتبعني»(9) من و هر كه مرا
پيروي كرد به سوي خدا دعوت ميكنم و از روي بصيرت دعوت ميكنم.
اين دعوت شامل همه انسان هاست و اگر پيامبري دعوت نامهاي براي يك مرد به عنوان
زمامدار يك كشور مينويسد چنان كه پيامبر اسلام(ص) براي پادشاه روم و ايران و
حبشه نامه نوشت پيامبر ديگري براي زن به عنوان يك زمامدار نامه مينويسد. چنان
چه سليمان به بلقيس ملكه سبأ نامه نوشت و او را به اسلام فرا خواند.
5 ـ هدف نزول قرآن
هدايت انسان
قرآن كريم هنگام تشريح هدف رسالت و نزول وحي ميفرمايد: «شهر رمضان الذي
انزل فيه القرآن هديً للناس»(10) «ناس» صنف يا گروه خاصي را در نظر ندارد بلكه
شامل زن و مرد به طور يكسان ميشود و معناي آيه اين است كه خداي سبحان قرآن را
در ماه رمضان نازل فرمود تا انسان و مردم را هدايت كند.
گاهي قرآن از تعبير انسان استفاده ميكند و ميفرمايد: ما براي انسان قرآن
فرستاديم «الرحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البيان»(11) خداي رحمان، قرآن
را ياد داد، انسان را آفريد به او بيان آموخت.
در اين آيات ابتدا تعليم قرآن، سپس خلقت انسان و پس از آن تعليم بيان ذكر شده
است.
قرآن براي هدايت انسان است و خداي رحمان درس قرآن ميگويد و شاگردش انسانها
هستند، خواه آن انسان زن باشد يا مرد.
سرّ اين كه قرآن انسان را مخاطب خود قرار ميدهد و او را هدايت ميكند آن است
كه رسالت قرآن تعليم و تزكيه روح آدمي است و روح مجرد است و روح نه مذكر است و
نه مؤنث.
نمونه عيني از همتايي در مراتب كمال
حضرت علي(ع) يكي از مصاديق عترت و از افراد آيه تطهير و داراي مقام عصمت
است چنان كه حضرت زهرا(س) نيز از مصاديق عترت و از افراد آيه تطهير و داراي
مقام عصمت است و به همين دليل در بين معصومان اميرالمؤمنين(ع) معروف و الگو شده
است و در ميان زنان حضرت زهرا سلام اللّه عليها اشتهار پيدا كرده است.
از عظمت حضرت زهرا(س) گفته شده است كه اگر علي بن ابيطالب نبود، ايشان كفو و
همسر و همتايي برايش نبود. براي روشن شدن اين حديث شايسته است توجهي به سخنان
حضرت علي(ع) در نهج البلاغه و سخنان فاطمه زهرا(س) داشت تا همتايي آن دو روشن
شود.
آدمي وقتي خطبه حضرت زهرا سلام اللّه عليها را در مسجد النبي در مدينه در برابر
سخنان گهربار حضرت علي(ع) در نهج البلاغه قرار ميدهد آن دو سخن را همتا و
همسان يكديگر ميبيند فرازهايي از سخنان اين دو بزرگوار نقل ميشود حضرت
زهرا(س) در خطبه خود پس از حمد و ستايش الهي فرمود: «اشهد ان لا اله الّا اللّه
وحده لاشريك له كلمة جعل الاخلاص تأويلها و ضمّن القلوب موصولها و انار في
التفكر معقولها الممتنع من الابصار رؤيته
و من الالسن صفته و من الاوهام كيفيته، ابتدع الاشياء لامن شيء كان قبلها و
انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها كوّنها بقدرته و ذراها بمشيته»(12) گواهي
ميدهم كه جز اللّه هيچ خدايي نيست، يگانهاي بي نياز است، اخلاص و يكدلي در
انگيزه و عمل را تأويل و فرجام آن قرار داد و دلها را گستره پيوند با آن نمود و
تار و پود جانها را بدان سرشت و مشعل انديشه آن (توحيد) را در فضاي ذهنها بر
افروخت. خدايي كه ديدگان را ياراي ديدن و زبانها را توان وصف كردن او نيست و
خردها به چگونگياش راه نبرد همو كه همه چيز را آفريد نه از چيزي كه پيش از آن
باشد و نه برپايه الگو و نمونهاي كه از آن پيروي كند با توانايي بيكرانش
پديدههاي شگفت آفريد و با مشيت و خواستش آن را پراكند.
در اين فراز حضرت زهرا(س) به يگانگي خدا شهادت ميدهد و اين شهادت و گواهي از
سوي فاطمه همه مراتب شهادت زباني و قلبي و عملي را در بر ميگيرد به تعبير
دقيقتر، فاطمه از پيشتازان عرصه توحيد و يكتاپرستي است و در حضور انبوه
مسلمانان در مسجد پيامبر بر توحيد و يگانگي معبود خويش گواهي ميدهد و اخلاص را
تأويل و تجسّم كلمه توحيد قرار داد بدين معنا كه موحّد حقيقي كسي است كه جانش
از توحيد خداي سبحان لبريز و از ريا پاك و پيراسته و عملش فقط براي رضاي خدا و
رفتار و سلوكش خالص براي خدا باشد.حضرت علي(ع) نيز در تبيين آثار و بركات ايمان
به توحيد گفتار شيريني دارد كه محتواي سخن حضرت زهرا را توضيح ميدهد.
«و اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له، شهادة ممتحناً اخلاصها، معتقداً
مصاصها نتمسّك بها ابداً ما ابقانا و ندّخرها لا هاويل ما يلقانا، فانّها عزيمة
الايمان و فاتحة الاحسان و مرضاة الرحمن و مدحرة الشيطان»(13)
و بر اين حقيقت گواهي ميدهم كه جز اللّه خدايي نيست و يگانهاي بي انباز است،
شهادتي كه اخلاص آن از بوته آزمايش گذشته و ناب بودنش به ثبوت رسيده است. تا
زندهايم به چنين گواهي چنگ يازيم و براي پس از مرگ و رويارويي با حوادث هول
انگيز اندوختهاش گيريم چرا كه آن، اراده جوشيده از ايمان، كليد و رمز احسان،
عامل جلب خوشنودي رحمان و ابزار راندن شيطان است.
خلاصه سخن آن كه باور به توحيد اگر در جان انسان رسوخ كند آثار آن در زندگي
فردي و اجتماعي و معنوي او ظهور ميكند و آدمي رنگ خدايي ميگيرد.
حضرت نه تنها به توحيد شهادت ميدهد بلكه اعتقاد به توحيد را فطري ميداند كه
تار و پود وجود انسان با آن گره خورده است و مشعل انديشه آن را در فضاي فكر
برافروخت و روشن كرد.
به دنبال آن فرمود: خداي يگانهاي كه ديدگاه مرا ياراي ديدن و زبانها را توان
وصف او نيست و خردها به چگونگياش راه نبرد.
در اين قسمت حضرت ميفرمايد: رؤيت خدا و ديدن او با چشم ممتنع است قرآن نيز در
اين رابطه فرمود: «لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار؛(14) چشمها او را
نمييابند و اوست كه ديدگان را درمييابد، حضرت امير در نهج البلاغه فرمود:
«لاتدركه العيون بمشاهدة العيان ولكن تدركه القلوب بحقايق الايمان»(15) چشمها
او را آشكارا نميبينند ليكن دلها به وسيله حقايق ايمان او را درك ميكنند.
اين سخنان، حق تعالي را از اين كه با چشم ديده شود تنزيه ميكند و كيفيت رؤيت
او را از راهي كه ممكن است شرح ميدهد.
حضرت زهرا در قسمت ديگري از سخن نقل شده فرمود: زبان ياراي وصف او را ندارد و
انديشهها به كيفيتش راه نمييابد، به مثابه همين سخن را حضرت امير (ع) در نهج
البلاغه فرمود: «الذي لايدركه بعدالهمم ولايناله غوص الفطن»(16) و هموست كه
افكار بلند ژرف انديش كنه ذاتش را درك نكند و غواصان درياي علوم و دانشها
دستشان از پي بردن به كمال هستيش كوتاه گردد يعني آنكس كه براي صفتش حدي نيست و
اوصاف كمالش را وصف نتوان كرد.
در قسمت ديگر از سخن فرمود: همو كه اشياء را آفريد نه از چيزي پيش از آن باشد و
نه الگو و نمونهاي كه از او پيروي كند.
حضرت علي(ع) نيز فرمود: «الذي ابتدع الخلق علي غير مثال امتثله ولامقدار احتذي
عليه من خالق معهود كان قبله»(17) او خداوندي است كه بدون صورت و مثالي كه از
آن اقتباس كرده باشد جهانيان را بيافريد و بدون سنجش و اندازهگيري مخلوقات كه
آفريدگاري پيش از خلق جهان آفريده باشد و خداوند عالم از روي نمونه و مدلي كه
خالق و معبود سابق به كار برده جهان را خلقت كرده و از آن تبعيت كرده باشد.
با مقايسه دو بيان از حضرت زهرا(س) و حضرت امير(ع) كه يكي اين خطبه را چند سال
قبل از علي(ع) ايراد كرده است روشن
ميشود كه چرا فقط حضرت علي(ع) كفو و همتاي حضرت زهرا سلام اللّه عليهاست.
تا اينجا روشن شد كه زن و مرد به لحاظ انساني با هم همسان هستند و قرآن نيز
براي هدايت انسان آمده است و مخاطب قرآن نيز انسان است و از نظر انسان براي زن
و مرد با هم تفاوتي ندارد.
علت تصريح به ذكورت و انوثت در قرآن
قرآن كريم در مواردي با صراحت نام زن و مرد را ميبرد تا افكار جاهلي
پيش از اسلام را تخطئه كند، آنها ميان زن و مرد فرق ميگذاشتند و عبادات و
فضائل را تنها براي مردها ميدانستند از اين رو قرآن ميگويد بايد روح كامل شود
و روح مذكر و مؤنث ندارد.
پيش از اسلام به زن بهايي داده نميشد زنان از جايگاه انساني و اجتماعي
شايستهاي برخوردار نبودهاند و در ذلت و خواري آنان همين بس كه حياتش مايه ننگ
و عار بود و به همين جهت دختران را زنده به گور ميكردند چنان كه قرآن ميگويد:
«و اذا بشّر احدهم بالانثي ظلّ وجهه مسودّا و هو كظيم، يتواري من القوم من سوء
ما بشّر به ايمسكه علي هون ام يدسّه في التراب الا ساء مايحكمون»(18) هرگاه يكي
از آنان را به دختر مژده آرند، چهرهاش سياه گردد، در حالي كه خشم و اندوه خود
را فرو ميخورد از بدي آن چه به او بشارت داده شده، از قبيله خود روي ميپوشاند
آيا او را با خواري نگاه دارد يا در خاك پنهانش كند و چه بد داوري ميكنند.
اگر براي زن ارزشي نيز قائل بودند براي ارضاي شهوت مردان بود البته عار و ننگ
دانستن فرزندان دختر و استفاده از زن براي ارضاي شهوت تحقير مقام والاي زن است.
اما قرآن مسأله زنده به گور كردن دختران را به حدي زشت و منفور شمرده كه رسيدگي
اين موضوع را به آخرت به عنوان يكي از حوادث مهم رستاخيز دانسته و ميفرمايد:
«و اذا الموؤدة سئلت، بايّ ذنب قتلت»(19) از پرونده يكي از فاجعه آميزترين
پديدههاي جاهليت يعني دختراني كه با بيرحمي تمام زنده بگور شدهاند سؤال
ميشود، به چه جرمي كشته شدند گويي اين جنايت به قدري وحشتناك است كه به قاتلان
نگاهي نميشود و با پرسش از آن كودكان بيگناه سنگيني جرم به رخ قاتلان كشيده
ميشود.
و در مسئله وسيله ارضاي شهوت بودن زن فرمود: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم
ازواجاً لتسكنو اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة انّ في ذلك لآيات لقوم
يتفكّرون»(20) و از نشانههاي خدا اين كه همسراني از جنس خود شما براي شما
آفريد تا در كنار آنها آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد. در اين
نشانههايي است براي گروهي كه تفكر ميكنند قرآن در اين آيه هدف ازدواج را
سكونت و آرامش قرار داده است اين آرامش از اين جا سرچشمه ميگيرد كه اين دو جنس
مكمّل يكديگر و مايه شكوفايي و نشاط و پرورش يكديگر ميباشد به طوري كه هر يك
بدون ديگري ناقص است و طبيعي است كه ميان يك موجود و مكمّل وجود او جاذبه
نيرومندي به نام محبت و مودّت وجود داشته باشد.
ناگفته نماند اين آرامش و سكونت هم از نظر جسمي است و هم از نظر روحي هم از
جنبه فردي و هم اجتماعي.
زيرا عدم تعادل روحي و ناآراميهاي رواني كه افراد مجرد با آن دست به گريبانند
كم و بيش بر همه روشن است.
افراد مجرد از نظر اجتماعي كمتر احساس مسؤوليت ميكنند اما وقتي انسان از مرحله
تجرد قدم به مرحله زندگي خانوادگي ميگذارد، شخصيت تازهاي در خود مييابد و
احساس مسؤوليت بيشتري ميكند و اين همان معناي احساس آرامش در سايه ازدواج
ميباشد.
تقوا عامل امتياز
قرآن وقتي از خلقت انسان سخن ميگويد، ميفرمايد: «يا ايها الناس انّا
خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه
اتقيكم»(21) اي مردم نه متفاوت در بدن كه يكي مرد شود و ديگري زن افتخار است و
نه از صنف زن يا مرد بودن افتخار است، زيرا همگان از زن و مرد خلق شدهاند نه
خلقت بدن مرد بالاتر از خلقت بدن زن است و نه بالعكس و نژاد و زبان، عامل
شناسايي و شناسنامه طبيعي است، شناسنامه طبيعي انسان، چهره، قيافه، زبان و لهجه
اوست كه ويژگي بدن است و گرنه روح شرقي و غربي، عرب و عجمو.. ندارد. پس تفاخر
معنا ندارد و در وادي روح سخن از شناسنامه نيست و صعود روحي در گرو عدم تفاخر و
فخر فروشي است و در واقع عامل فخر تقوا است.
نتيجه گيري
در اين مقاله اولاً از همساني مقام زن و مرد سخن به ميان آمد و سرّ آن
هم برخورداري از روح بود كه در روح ذكورت و انوثت معنا ندارد و ثانياً اگلويي
اززن و مرد معرفي شد كه اين دو همسان و همتاي هم اند و ثالثاً از راز تصريح
ذكورت و انوثت در برخي آيات سخن به ميان آمد.
پينوشتها:
22. سوره سجده، آيه 7، 8، 9.
23. سوره مؤمنون، آيه 14.
24. الميزان، ج 15، ص 20 و مجمع البيان، ج 4، ص 101 روح الجنان، ج 15، ص 10.
25. سوره نساء،آيه 1.
26. سوره اعراف، آيه 189.
27. سوره زمر، آيه 6.
28. من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 379، علل الشرايع، ج 1، باب 17، ص 29.
29. عهد عتيق، سفر پيدايش، باب دوم، 18 ـ 24.
30. سوره يوسف،آيه 108.
31. سوره بقره، آيه 185.
32. سوره الرحمن، آيه 1ـ4.
33. الاحتجاج طبرسي، ج 1، ص 274.
34. نهج البلاغه، خطبه 2.
35. سوره انعام، آيه 103.
36. نهج البلاغه، خطبه 179.
37. همان، خطبه اول.
38. همان 91.
39. سوره نحل، آيه 58 ـ 59.
40. سوره تكوير، آيه 8 ـ 9.
41. سوره روم، آيه 21.
42. سوره حجرات، آيه 13.
منبع:
ماهنامه پاسدار اسلام ، شماره 307