آرا و انديشه‌هاي تربيتي امام خميني (ره)

اصغر مجتهدزاده


مقدمه
هر يك از مكاتب تربيتي بر نگرشي خاص از هستي و انسان مبتني هستند و وجوه امتياز هر يك از اين مكاتب را بايد در تفاوت نگرش آنها به هستي و انسان جستجو كرد. با رجوع به انديشه‌هايي كه با عنوان مكتب تربيتي در روزگاري شهرت داشته‌اند، اهميت و جايگاه ديدگاههاي هستي شناختي و انسان‌شناختي نمايان مي‌شود. در سايه آگاهي از ديدگاه مبنايي اين مكاتب، درمي‌يابيم كه داوري اديان الهي بويژه اسلام درباره انسان منشأ وجود تفاوتهايي در مكتب‌هاي تربيتي ديني نسبت به ديگر مكاتب بشري است. دانشمندان مسلمان، اعم از فيلسوفان و عارفان و متكلمان و اخلاقيون، در مواضع گوناگوني آراي خويش درباره هستي و انسان را ابراز داشته‌اند و همواره به سبب ايمان به اسلام كوشيده‌اند كه در نظريات خود از تعارض با آموزه‌هاي قرآني و روايي بپرهيزند. اين انديشه‌مندان، در عين پويش و كوشش عقلاني براي دستيابي به آرايي استوار، از منبع وحي و متون ديني نيز الهام گرفته‌اند و بي‌شك، تعاليم ديني در بنيان و پيكرة نظام انديشه ايشان جايگاهي اساسي داشته است.

در ميان ديدگاههاي عالمان مسلمان مي‌توان آرايي كم و بيش مشابه و حتي يكسان را درباره جهان و انسان سراغ گرفت. مبدأ اين شباهت و هماهنگي، تفكر ديني و تأثيرپذيري قرآني ايشان است. البته گاه آرايي متفاوت و تصاويري بكلي ناهمسان از هستي و انسان نيز در ميان اين آراء ديده مي‌شود. نكته شايان توجه اين است كه اگر به تصويري كلي و جامع از نظامهاي فكري رايج ميان عالمان مسلمان نظر كنيم، درخواهيم يافت كه بسياري از امور مشابه در حقيقت تفاوتي بنيادين با يكديگر دارند. اين تفاوت تا بدان‌جاست كه حتي توحيد ـ يعني سنگ بناي دين و دين‌باوري ـ نيز در نزد ايشان تفسيري واحد ندارد، اگر‌چه همه موحدند. توحيد يك عارف با توحيد يك متكلم تفاوت بسيار دارد و حتي توحيد فيلسوفان نيز با هم يكي نيست. فلاسفه مشايي و حكيمان متألّه، به خدا، انسان و جهان يكسان نمي‌نگرند. اين نكته درخور توجه، ما را به يك روش در شناخت آرا و تفكرات رهنمون مي‌سازد و آن نگاهي جامع به نظريات انديشه‌مندان مختلف است.

براي دستيابي به ديدگاه تربيتي يك عالم، نمي‌توان به بررسي سخنان صريح او در وادي تربيت بسنده كرد، زيرا بسا مواردي كه معناي حقيقي آثار تربيتي تنها با شناخت بنيانهاي فكري او دريافتني باشد. تلاش براي شناخت مكتب تربيتي امام خميني نيز اگر بخواهد قرين توفيق باشد، بايد از كاوش در مباني انسان شناختي و جهان‌شناختي ايشان آغاز گردد. با آگاهي از اين مباني، جايگاه و اهميت ديدگاهها و توصيه‌هاي اخلاقي و تربيتي ايشان آشكار مي‌شود.پيش از ورود به بررسي ديدگاه‌هاي مبنايي امام خميني، ذكر چند نكته لازم به نظر مي‌آيد.

1ـ در ميان علماي مسلمان، فيلسوف تربيتي و مربي در اصطلاحي كه امروز رايج است وجود ندارد، در نتيجه نمي‌توان در ترسيم مكتب تربيتي هر يك از ايشان، به پاسخهايي صريح درباره همه مسائل مطرح در تعليم و تربيت دست يافت. به اين ترتيب بايد كوشيد پس از شناخت مباني فكري آنها، با بررسي نظر تربيتي خاص كه در برخي مواضع ابراز داشته‌اند، به استنباط نظريات آنها در ديگر موارد پرداخت، تا از اين رهگذر به تصويري نسبتاً جامع از مكتب تربيتي انديشمند موردنظر دست يافت. طبيعي است كه اين كوشش در تحقيقات مختلف، نتايجي كاملاً يكسان به بار نمي‌آورد.

2ـ ديدگاههاي عالمان مسلمان درباره هستي و انسان را مي‌توان به مكاتب كلامي، فلسفي، عرفاني و مكتب محدثين تقسيم كرد. در هر يك از اين شاخه‌ها وجوه اشتراك فراواني را ميان انديشه‌مندان مي‌توان يافت، ولي اين حقيقت مانع از آن نيست كه هر انديشه‌مند، در عين حال ديدگاههايي خاص خود داشته باشد و يا اينكه در مواردي نظر او مشابه انديشه‌مندان حوزه‌اي ديگر باشد؛ مثلاً يك فيلسوف از جهاتي همچون عارفان بينديشد و يا متكلمي از مرزهاي فلسفه عبور كند.

3ـ با توجه به مطالب گذشته، محصور داشتن مكتب فكري امام خميني در يكي از شاخه‌هاي فلسفي، عرفاني و يا فقهي دشوار است و اساساً شايد ويژگي مهم ايشان جمع سازوار و هوشمندانه‌اي است كه ميان عناصري از فقه، فلسفه و عرفان پديد آورده‌اند. عناصر انديشه ايشان را مي‌توان مورد بررسي تاريخي قرار داد و مبدأ و منشأ هر يك را شناسايي نمود، لكن نوشته حاضر در پي تحقيق تاريخي درباره اين آرا و نظريات نيست؛ ولي در يك قضاوت كلي مي‌توان ديدگاههاي انسان‌شناختي و هستي‌شناختي ايشان را عرفاني قلمداد نمود. دستيابي به اين منظر عرفاني براي ايشان، با گذر از معبر فلسفه و بويژه حكمت متعاليه صورت گرفته است و تجلي اين نظرگاه در سطح انديشه اجتماعي، پيوندي عميق با فقه يافته است، به گونه‌اي كه نمي‌توان از تأثير و تأثر فقه و عرفان امام بر يكديگر چشم پوشيد.

نكته اخير در چگونگي شكل‌گيري ديدگاه‌هاي تربيتي ايشان بسيار بااهميت است، زيرا آراي تربيتي حضرت امام همچنانكه از مباني انسان‌شناختي و هستي‌شناختي جدايي‌ناپذير است، از ديدگاههاي حكومتي ايشان نيز غيرقابل تفكيك است و نظرهاي حكومتي ايشان در نظريه ولايت فقيه ـ كه ديدگاهي فقهي است ـ عرضه شده است.

4ـ تعليم و تربيت، به عنوان يك شاخه پژوهشي دانشگاهي مستقل، در پيشينه فرهنگي مسلمين جايگاهي ندارد؛ اگرچه فيلسوفان، عارفان و اخلاقيون به بخشهاي مهمي از مباحث فلسفه تعليم و تربيت پرداخته‌اند. براي آنكه بتوان ديدگاههاي يك انديشمند را در قالب مسائل و مباحث امروزين فلسفه تعليم و تربيت درآورد، بحثهاي تطبيقي بسيار مفيد است؛ ولي در تحقيق حاضر ـ جز در مواردي كه مقايسه آرا ما را در فهم جايگاه و اهميت يك نظر ياري مي‌رساند ـ از مباحث تطبيقي خودداري خواهد شد.

مجموعه ويژگيهاي انسان همچون آگاهي، فقرآگهي، اختيار و نيازمندي به دين، از او موجودي مسئول مي‌سازد

در انديشه اسلامي، موفقيت چنان تعريف مي‌شود كه راه را بر يأس و تيره انگاشتن آينده مي‌بندد و زمينة اطمينان‌خاطر و اتكا به نفس را فراهم مي‌آورد.

انسان
انسان از ديدگاه امام خميني و بسياري از ديگر انديشه‌مندان مسلمان، داراي ويژگيهاي زير است:

1ـ انسان موجودي وابسته و فقير در برابر حقيقتي متعالي و بي‌پايان يعني خداست؛
2ـ موجودي آگاه است؛
3ـ موجودي مختار است؛
4ـ موجودي كمال‌جوست و كمال‌جوي او نامحدود است؛[1]
5 ـ تربيت‌پذير است و انبيا براي تربيت او فرستاده شده‌اند؛
6ـ بدون دستگيري وحي، در رسيدن به كمالات خويش توفيقي نخواهد داشت؛[2]
7ـ موجودي مسئول است.

در ميان اوصاف فوق، وصف نخست، يعني فقر وجودي صفت ويژة انسان نيست؛[3] زيرا همه هستي مخلوق، فقير و وابسته به خداست[4] و انسان به عنوان جزئي از هستي مخلوق، وجودي فقير و وابسته دارد، تنها تفاوت اين است كه انسان مي‌تواند بر فقر خويش آگاهي يابد.[5] اين آگاهي، او را به تكاپويي از سر بصيرت به سوي كمال مطلق مي‌كشاند؛ يعني او را كه تكويناً به حقيقت مطلق هستي متوجه است، با توجهي آگاهانه به سوي كمال مطلق سوق مي‌دهد. اين رتبه از آگاهي، يعني شناخت فقر خويشتن و آگاهانه به سوي حق شتافتن، نقطه اوج ويژگي دوم انسان است.

ويژگي سوم يعني مختار بودن انسان تعيين‌كنندة جهت حركت اوست. جهت حركت انسان وابسته به شناختي است كه او از خود دارد. اگر او به فقر همه‌جانبة خويش در برابر خدا معترف باشد جهت حركت او به سمتي است و اگر از فقر خويش غافل باشد جهت ديگري را براي حركت خود برمي‌گزيند. طبيعي است اگر موجودي كه خود را فقير مي‌يابد به مبدأ غنا توجه كند. به عبارت ديگر اگر انسان در ويژگي اول و دوم خويش به رتبه «فقر آگهي» رسيد، دارا بودن قوه اختيار باعث حركت كمالي شتابدار او مي‌شود؛ يعني ويژگي چهارم او (كمال‌جويي نامحدود) را در بالاترين و بهترين شكل ممكن تحقق مي‌بخشد. لكن اگر قوه آگاهي انسان، او را به استشعار نسبت به فقر خويش رهنمون نشود، آنگاه فقر وجودي و تكويني انسان، او را در حدّ ديگر موجودات، طالب كمال خواهد كرد و به سوي آن هدايت خواهد نمود، با اين تفاوت كه در اين فرض، اختيار او در دام «اشتباه كمال» گرفتار خواهد آمد، يعني اموري را برمي‌گزيند كه كمال حقيقي نيستند و تلاش او در راه دستيابي به آنها فرجامي ناخوشايند خواهد داشت. اين كمال غيرحقيقي را كمال موهوم مي‌خوانيم.[6]
انسان همواره در معرض خطر گزينش كمال موهوم است. اين خطر با خصيصه تربيت‌پذيري كه در نهاد انسان نهاده شده است، قابل پيشگيري است. تربيت‌پذيري انسان مي‌تواند وسيله‌اي باشد تا از خطا برهد. اين ويژگي آنگاه براي انسان مفيد واقع مي‌شود كه مربي او از منبع علم مطلق بهره‌مند باشد و با اتكا به چنين علمي از اشتباه در مصداق كمال منزه باشد. مجموعه ويژگيهاي انسان همچون آگاهي، فقر آگهي، اختيار و نيازمندي به دين، از او موجودي مسئول مي‌سازد، زيرا اگر انسان در توجه خويش به كمال از آگاهي و اختيار خويش بهره نگيرد و موجودي مسئول نباشد، گويي در كيفيت خلقت او امري غيرحكيمانه رخ مي‌دهد و ويژگيهاي آگاهي، اختيار و تربيت‌پذيري او عبث و بيهوده خواهد بود.

با اين توضيحات، به خوبي درمي‌يابيم كه چگونه ويژگيهاي انسان مرتبط با هم و معنابخش به يكديگرند. براي آنكه ارزش و جايگاه اينگونه آراي انساني شناختي بيشتر آشكار شود، بحثي مختصر درباره «نامتناهي بودن كمال جويي انسان» و «فقر آگهي» او مي‌آوريم.

يكي از ويژگيهاي انسان جديد، يعني انسان پس از عصر روشنگري در اروپا، حصارشكن بودن اوست. انسان جديد همواره خواسته است خود را از همه باورهايي كه او را مقيد مي‌كنند برهاند و به اين وسيله، راه را بر تحقق هويتي بي‌حد و مرز از خويشتن بگشايد. پس همواره كوشيده است تا اراده خويشتن را از سلطه هر اراده ديگري آزاد كند و به اين ترتيب، حد وجودي خويش را گسترده سازد. اين ديدگاه در ارزشهاي انسان امروز تجلي يافته است، چنانكه انسان غربي بر توجه داشتن خويش به آينده مي‌بالد و آينده‌گرايي و تجددطلبي را ويژگي ارزشمند خود قلمداد مي‌كند و در مقابل، انسان شرقي را گذاشته‌نگر و سنت‌گرا مي‌خواند.

خصلت نوگرايي چون در انسان غربي نهادينه شد، پيامد شگرفي را با خود به همراه داشت و آن پيشرفت پرشتاب و گيج‌كننده‌اي است كه هر روز بر ابعاد آن افزوده مي‌شود و به گونه‌اي هوش‌ربا، حدود پيشرفت و توسعه را فراختر و بيكرانه‌تر جلوه مي‌دهد، و اين البته گسترش مرز مادي انسان است.

انسان غربي با داشتن چنين تجربه اي، به تخطئه تفكر ديني مي‌پردازد و دين را عامل تقيد و بازماندن از پيشرفت مي شمارد و توفيق در پيشرفت مادي خويش را مرهون روگرداني از دين مي‌داند. بازدارندگي دين نسبت به انسان، به دو صورت بيان شده است:

1ـ باور ديني به معناي پذيرش وجود اراده‌اي مافوق است، كه همواره اراده انسان را تحديد و تهديد مي‌كند. وجود اراده‌اي حاكم بر اراده انسان، اتكاي او بر خويشتن را متزلزل مي‌نمايد و زمينه عدم اطمينان به خود و آينده را فراهم مي‌آورد. در نتيجه، انسان دين‌باور همواره چشم به راه تصرف قواي فوق طبيعي در طبيعت و حيات است و از برنامه‌ريزي و آينده‌نگري دوري مي‌كند.

2ـ دين‌باوري و دينداري، به معناي پذيرش الگويي از پيش تعيين‌شده براي سلوك فردي و اجتماعي انسان است و اين مانع از نوگرايي و افق‌شكني انسان است. اين خصوصيت اگرچه ظاهراً در اديان داراي شريعت، راسختر و گسترده‌تر است، ولي محدود به آن نيست؛ زيرا ديگر اديان نيز كمال انسان را پيشاپيش تعريف مي‌كنند و مجال نوانديشي در ترسيم اهداف زندگي را از او مي‌گيرند.
اين دو تقرير از بازدارندگي دين‌باوري، هر دو پاسخي محكم و كافي در انديشه امام خميني و اساساً در تفكر اصيل اسلامي دارد.

اشكال نخستين را با دو مقدمه مي‌توان پاسخ گفت:
1ـ بي‌شك انسان بدون خدا ادعاي احاطه علمي و عملي بر عناصر و عواملي طبيعي را نمي‌تواند داشته باشد؛ زيرا تجربه بهترين گواه مخدوش بودن اين ادعاست. چه بسيار از برآوردهاي علمي و پيش‌بيني‌هاي آزمايشگاهي، كه به دليل عدم احاطه بر همه عوامل مؤثر در طبيعت به خطا مي‌رود؛ و چه بسيار اقدامات عملي انسان، كه علي‌رغم ابتنا بر يافته‌هاي علمي ناكام مي‌ماند. اين همه، ناشي از ناتواني بشر در شناخت همه جانبه طبيعت است. همه بزرگان علم و دانش معترفند كه معلومات بشر در برابر مجهولات او ناچيز است و اساساً گشوده شدن باب هر دانشي، به معناي رويارويي انسان با مجهولات تازه و پرشمار ديگري است.

2ـ اكنون اگر هدف انسان تصرف در طبيعت باشد، بي‌شك ناكاميهاي او در شناخت و تصرف در طبيعت و آگاهي روزافزون او از كم‌عمق بودن دانش و توانايي‌اش، بر عدم اطمينان و اتكاي او بر خويشتن دامن مي‌زند و آينده را در نزد او تيره و مبهم جلوه مي‌دهد. موفقيت در عمل، براي او به گونه‌اي معنا شده است كه رسيدن به آن امري قطعي و بدون تخلف نيست، لذا همواره در انتظار ناكامي به سر مي‌برد. نهايت اينكه مي‌كوشد با در نظر آوردن آثار و فوايد موفقيت (در اصطلاح خودش)، شادابي و اميد را براي خود تأمين كند.

اما در انديشه اسلامي، موفقيت چنان تعريف مي‌شود كه راه را بر يأس و تيره انگاشتن آينده مي‌بندد و زمينه اطمينان‌خاطر و اتكا به نفس را فراهم مي‌آورد. موفقيت از ديدگاه اسلام تنها در
زندگي روزمره تأثير نمي‌كند، بلكه دامنه آثار اين نظر تا تعريف مفاهيمي همچون سعادت‌گسترده مي‌شود و در دست‌يافتني بودن زندگي توأم با سعادت، عميقاً مؤثر واقع مي‌شود.

براي توضيح اين ديدگاه، سخن پرآوازه امام خميني رساست كه: «ما مأمور به وظيفه‌ايم نه نتيجه». در اين جمله كوتاه، جلوه‌هاي بسياري از آراي مبنايي امام را مي‌توان يافت. در اين سخن، مسئول بودن انسان به روشني نمايان است؛ اما آنچه كه در تكون اين سخن تأثير اساسي دارد، اين داوري است كه خداوند بر امور اين عالم و از جمله رفتارهاي ما ناظر است و در پاداش و كيفر ما، معيار، نسبت است كه ميان خود و خدا برقرار مي‌كنيم، نه آنكه پيروزي ظاهري معيار ارزيابي ما در پيشگاه خداوند باشد. اين سخن همچنين بر عدالت خداوند متكي است و آرامش حاصل از اعتقاد به اين سخن، ناشي از آن است كه خداوندي عليم و عادل بر عمل و انگيزه ما نظر دارد و هنگامي كه انگيزه ما رسيدن به كمال مطلق باشد و از اتقان در كار فروگذاري نكرده باشيم، ديگر جايي براي دلهره و اضطراب نمي‌ماند و توفيق در كار، قطعي و بدون تخلف است. شكست در اين ديدگاه بي‌معناست و پيروزي و شكست ظاهري، معيار موفقيت نيست. امام حسين(ع) به همان ميزان موفق است كه پيامبر اكرم(ص) در اوج پيروزيهاي نظامي بر كفار. بي‌شك هرگاه ارادة خداوند داناي دادگر شكستي ظاهري را بر ما روا مي‌دارد، در حقيقت راه رسيدن به كمال را بر ما مي‌گشايد. شكست ظاهري آزمايش خداست و پيروزيها نيز همه از خداست و اينگونه آزمايشهاست كه به خلوص انسان كمك مي‌كند و امكان صعود او را مهيا مي‌سازد.

دومين اشكالي كه نسبت به دين‌باوري مطرح شد نيز، در انسان‌شناسي امام خميني پاسخ شايسته‌اي دارد.

امام مكرراً در سخنان خويش بر پايان‌ناپذيري كمال‌خواهي در انسان تأكيد نموده‌اند. اگر غايت و مقصد انسان قرب خداوندي باشد كه خود نامتناهي است، به هيچ روي نمي‌توان اين تعيين پيشين مقصد را به معناي محدودسازي انسان در قيد و بند انگاشت؛ زيرا اين غايت از پيش‌تعيين شده، خود چنان است كه انسان در يافتن معرفت و تقرب نسبت به خداوند هيچ‌گاه نمي‌تواند به كنه ذات او دست يابد و هرگز نمي‌تواند از تكاپو براي سلوك در راه او و معرفتي برتر نسبت به او باز ايستد. اين تكاپوي جاودان البته به معناي دست‌نايافتني بودن مقصد نيست، بلكه به معناي بي‌انتها بودن مدارج معرفت و تقرب است. بي‌انتهايي مدارج، راه را براي توسعه وجودي انسان بازمي‌گذارد و از سكون و ايستايي او جلوگيري مي‌كند.

به اين ترتيب، درمي‌يابيم كه تعاليم اسلام درباره انسان چگونه مي‌تواند مبناي مكتبي تربيتي قرار گيرد، كه در عين استواري و روشني، واجد پويايي و بالندگي باشد و از تحجر و واپس‌گرايي نيز مبرا باشد.

فطرت
يكي از مباحث مهمي كه دربارة شناخت انسان صورت گرفته است بحث فطرت است. «فطرت حالت و هيئتي است كه (خداوند) خلق را بر آن قرار داده (است)»[7] فطرت را مي‌توان ويژگي مشترك برخي از اوصاف انسان دانست. اين ويژگي مشترك را مي‌توان اينگونه خلاصه كرد.

ـ همة افراد بشر در آن مشتركند، عالم و جاهل و شهري و روستايي، سفيد و سياه، غربي و شرقي و زن و مرد و... .
ـ اكتسابي نيست.
ـ «هيچيك از عادات و مذاهب و طريقه‌هاي گوناگون در آن راهي پيدا نكند و خلل و رخنه‌اي در آن از آنها پيدا نشود، اختلاف بلاد و اهويه و مأنوسات و آراء و عادات كه در هر چيزي، حتي احكام عقليه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطريات ابداً تأثير نكند.»[8]
ـ «اختلاف افهام و ضعف و قدرت ادراك لطمه‌اي بر آن وارد نياورد.»[9]
به اين ترتيب اگر صفتي از اوصاف انسان همگاني نباشد، اكتسابي باشد و عادات، مذاهب، شرايط محيطي، قوت و ضعف ادراك و امثال آن در آن صفت تأثير كند و آن را از بين ببرد، آن صفت را نمي‌توان فطري دانست.

فطريات انسان از اين قبيل‌اند:
ـ آگاهي به وجود مبدأ عليم و حكيم و قدير.
ـ آگاهي به توحيد.
ـ عشق به كمال مطلق.
ـ آگاهي به جهان آخرت.[10]
ـ آگاهي نسبت به وجود انبياء و ضرورت ارسال رسل.

وجود اوصاف فطري در انسان به معناي بي‌نيازي انسان از تربيت نيست. زيرا كار انبياء، مربيان و معلمان اخلاق حفظ صفا و سلامت فطرت انسانها از گزند انحرافات و فساد است. «نفس در بدو فطرت، خالي از هر نحو كمال و جمال و نور و بهجت است چنانكه خالي از مقابلات آنها نيز هست. گويي صفحه‌اي است خالي از مطلق نقوش، نه داراي كمالات روحاني و نه متصف به اضداد آن است. ولي نور استعداد و لياقت براي حصول هر مقامي در او وديعه گذاشته شده است.»[11] انسان چون تحت تعليم و تربيت انبياء و مربيان قرار مي‌گيرد استعدادهاي فطري خويش را به فعليت مي‌رساند. بنابراين تربيت مانع از آن مي‌شود كه امور طبيعي محيطي و امثال آن و نيز اعمال اختياري ناصواب فطرت انسان را بپوشانند و به فعليت رسيدن كمالات او را ناممكن سازند.

«نفوس انسانيه در بدو فطرت و خلقت جز محض استعداد و نفس قابليت نيستند و عاري از هرگونه فعليت در جانب شقاوت و سعادت هستند و پس از وقوع در تحت تصرف حركات طبيعية جوهريه و فعلية اختياريه، استعدادات متبدل به فعليت شده و تميزات حاصل مي‌گردد.»[12] اعتقاد به وجود اوصاف فطري در انسان در كنار اعتقاد به ضرورت تعليم و تربيت براي تحقق استعدادهاي انسان، زمينة مساعدي را براي نشاط فعاليت تربيتي مربيان و نهادهاي تربيتي فراهم مي‌سازد و اهتمام آنان به دوران كودكي را افزايش مي‌دهد. چرا كه اهتمام تربيتي در دوران كودكي به منزلة پيشگيري از تحقق موانع رشد و كمال خواهد بود و فعاليتهاي تربيتي مربيان خردسالان همسان با فعاليت نهادهاي بهداشتي تلقي خواهد شد. و اين همواره بر همة مربيان آشكار بوده است كه پيشگيري به مراتب عملي‌تر و آسان‌تر از درمان است. در انديشة تربيتي امام خميني اولويت دادن به سنين كودكي، نوجواني و جواني يك اصل تربيتي است.

كلياتي دربارة ديدگاه‌هاي سياسي و اجتماعي امام خميني
ديدگاه‌هاي سياسي و اجتماعي امام نيز همچون ديگر آرائشان تحت‌تأثير نگرش فلسفي و ديني ايشان است. اجتماع انساني و مناسبات و نظامهايي كه بر آن حاكم است، در انديشه و عمل اعضاي خود تأثيرگذار است. مهمترين تأثيري كه اجتماع بر اعضاي خود مي‌گذارد تعيين نگرش او دربارة غايت وجودي انسان است. اجتماع بر اساس ارزشهايي كه دارد آرزوهايي را در جان انسانها شكل مي‌دهد و عمل آنها را در جهت تحقق بخشيدن آن آرزوها مصروف مي‌دارد و به اين وسيله در سرنوشت، سعادت و شقاوت آنان تأثير مي‌كند. دين از آنجا كه سعادت همه‌جانبة بشر را منظور دارد نظامات اجتماعي را نيز تحت هدايت خود قرار مي‌دهد و همزمان به مصالح فرد و اجتماع توجه مي‌كند و تأمين همة نيازهاي او در تمام ابعاد را بر عهده مي‌گيرد، در حالي كه مكاتب مادي تنها به بعد مادي حيات انسان مي‌پردازند.[13]

تنظيم شايستة مناسبات انساني زماني به وقوع مي‌پيوندد كه ارزشها و امتيازات اجتماع به گونه‌اي باشد كه انسانها بر اساس تقوا و پاكي ارزيابي شوند و جامعه از امتيازات پوچ و بي‌اساس خالي باشد.[14] در جامعه‌اي كه با مفاسد و مظالم مبارزه مي‌شود انسانها از آلوده شدن و انحراف فطرت خداجوي خود مصون مي‌مانند. و زمينه براي تحقق هدف آفرينش از خلقت انسان فراهم مي‌شود. در جامعة اسلامي مناسبات افراد جامعه با يكديگر بر اساس عدالت استوار است و مبارزه با ظلم و جور و اقامة عدالت اجتماعي فريضه‌اي است بر گردن مسلمين و عبادتي ارجمند است.[15] افزون بر رعايت عدالت در خصوص روابط داخلي جامعه رابطة جامعه اسلامي با ديگر جوامع نيز بايد به گونه‌اي باشد كه با اهداف خلقت و مقاصد شريعت سازگار باشد.

استقلال سياسي و اقتصادي از جمله اهداف سياسي و اجتماعي است.[16] اين هدف هم به كيفيت روابط جامعه اسلامي و ديگر جوامع شكلي خاص مي‌بخشد و هم روابط داخلي افراد جامعه را به سمت تلاش و پويايي سوق مي‌دهد. در ساية استقلال است كه نظام اسلامي قادر خواهد بود تكاليف الهي خويش را عملي سازد و اهدافي از اين دست را پي گيرد: دعوت مسلمانان به پيروي از اصول تصاحب قدرت در جهان،[17] حمايت از مبارزان، گرسنگان و محرومان در سراسر جهان،[18] مبارزه با نظام كفر جهاني و به اهتزاز درآوردن پرچم لااله الاالله بر قلل رفيع كرامت و بزرگواري.[19] انجام تكاليف و تحقق اهداف فوق نيازمند ثبات داخلي جامعه اسلامي است و اين ثبات در ساية عدالت، نظم و اتحاد پديد مي‌آيد. علاوه بر ثبات داخلي توانايي علمي و قدرت نظامي نيز از مقدمات ضروري رسيدن به اين اهداف است.

در اينجا مقصود برشمردن اهداف سياسي و اجتماعي به شكل طبقه‌بندي شده نيست ولي الگوي كلي براي طبقه‌بندي اهداف از همين مختصر قابل دريافت است. در طبقه‌بندي اهداف برترين هدف، زمينه‌سازي براي تأمين نيازهاي انسان در جهت رسيدن به كمال مطلوب انساني است. اوصاف انسان و اجتماع مطلوب عبوديت و كرامت است. عبوديت منشأ مسؤوليت و دين‌مداري انسان است و كرامت مبدأ استغناء و استقلال انسان و جامعة مسلمانان در برابر ديگران.
يكي از مباحث مهم در ارتباط با چگونگي تنظيم روابط داخلي اجتماع اسلامي بحث از آزادي است. تعيين حدود آزاديهاي اجتماعي با رجوع به منابعي امكانپذير است. اين منابع از اين قرارند:

1ـ چيستي انسان.
2ـ غايات وجودي انسان.
3ـ نسبت انسان با خدا و طبيعت.
4ـ اهداف اجتماع.

بنابراين آزادي را بايد در گستره‌اي وسيع‌تر از مفهوم اجتماعي آن بررسي كرد، در سطور آتي بحث كوتاهي دربارة آزادي خواهيم داشت.

آزادي
سخن از آزادي و مباحث دامنه‌داري كه درباره آن صورت پذيرفته، بيشتر معطوف به مفهوم اجتماعي و سياسي آن بوده است. اگرچه فيلسوفاني به جستارهايي عميقتر در خصوص ريشه‌هاي دروني آزادي در انسان نيز پرداخته‌اند، نظر به مفهومي كه امروزه از كلمه آزادي به ذهن متبادر مي‌شود، توجه بسياري از انديشه‌مندان معاصر به مفهوم اجتماعي اين اصطلاح بوده است. ولي بي‌شك آزادي را در گستره‌اي وسيع نيز مي‌توان مورد بررسي قرار داد، براي اين بررسي بايد بر تعريفي از آزادي متكي بود و از ذاتيات اين مفهوم آگاهي داشت.آزادي را مي‌توان جواز اعتباري اعمال قوة اختيار تعريف كرد. توضيح اينكه قوه اختيار در انسان امري است تكويني؛ يعني انسان چنان آفريده شده كه در طول زندگي از گزينش ناگزير است و به تعبيري، در انتخاب اختيار، مختار نيست. انسان مختار در اِعمال قوه اختيار خويش به موانع و محدويتهايي برمي‌‌خورد، بعضي از اين محدوديتها تكويني است؛ بنابراين، گستره اعمال اختيار را محدود مي‌كند. محدود بودن قواي جسمي و روحي و محيط طبيعي، حصارهايي تكويني هستند كه انسان را محاصره نموده‌اند. نوع ديگري از محدوديتها نيز وجود دارد كه به محيط اجتماعي بازمي‌گردد. در محيط اجتماعي، برخورد و تزاحم انتخاب و اختيار افراد موانعي براي آنان پديد مي‌آورد. هرگاه براي رفع تزاحم، قوانين و قواعد عرفي و حقوقي وضع مي‌شوند، مرزهايي غيرتكويني يعني اعتباري نيز مجال اعمال اختيار را تنگ مي‌كنند. به اين ترتيب، هيچ انساني را نمي‌توان مطلقاً آزاد دانست، چرا كه همه انسانها در تنگناي محدوديتهاي تكويني و اعتباري محصورند.

بنابراين، همواره در آزادي، سخن از حدود و ثغور آن خواهد بود، زيرا نفي آزادي مطلق قولي است كه جملگي برآنند و هر آينه كسي در لفظ به آزادي مطلق انسان فتوا دهد، در مقام عمل بر فتواي خويش خط بطلان خواهد كشيد. پيش از بحث درباره ديدگاه اسلام و امام خميني در باب آزادي، چارچوبي را براي بررسي مطرح مي‌كنيم.

آزادي انسان در افق روابط او قابل‌شناسايي است. اين روابط را در چهار صورت مي‌توان در نظر گرفت. و آنگاه با معياري واحد و بر حسب شناختي كه از دو طرف رابطه داريم، محدوده آزادي شناخته مي‌شود.

چهارگونه رابطه انسان از اين قرار است:
رابطه انسان با خود، ديگران، طبيعت و خدا.
اكنون مي‌توان پرسش از حدود آزادي را در خصوص هر يك از اين چهار رابطه مطرح كرد.
پيش از طرح يك به يك چهار رابطه، معيار واحدي را مطرح مي‌كنيم. معيار مذكور در سايه شناخت غايت و هدف حيات انسان به دست مي‌آيد. در بياني كلي مي‌توان گفت: معيار ساري و جاري در هر چهار مورد، اين است كه هرگاه آزادي انسان در به كارگيري قوه اختيار خويش، در دستيابي به غايت وجودي او مفيد باشد، انسان آزاد است. پس اگر هدف نهايي انسان قرب خداوند باشد، در هر محدوه‌اي كه آزادي موجب تقرب به خدا شود پذيرفته است و در محدوه‌هايي كه مانع و يا مخل حركت تقربي انسان شود، پذيرفته نيست.

1ـ آزادي انسان در رابطه با خود
مقصود از خود در اينجا، مجموعه جسم و جان است؛ يعني اعضا و اندامهاي بدن و مجموعه شناختها، عقايد و آرمانها و احساسات هر فرد. انسان تكويناً چنان است كه مي‌تواند جسم خويش را حفاظت كند يا نابود سازد. جسم خويش را بيارايد يا بيالايد، بنوازد يا بيازارد، بپروراند يا مهمل گذارد. آيا انسان با وجود اين توانايي مجاز است هر يك از دو سوي اين دو راهها را برگزيند؟
پاسخ اين پرسش در مباني انسان شناختي كه پيشتر گفته شد، يافت مي‌شود. اگر انسان موجودي مخلوق، فقير، هدفدار و مسئول است، هرگز چنين آزادي‌اي ندارد. آلودن، آزردن و نابودسازي بدن براي تقرب به خداوند به كار نمي‌آيد، بلكه ابزار تلاش براي قرب به خداوند را از او مي‌گيرد؛ بنابراين، تنها يكي از اين دو راه را بايد برگزيند.

آيا انسان مجاز است كه ذهن و احساس خود را در معرض هر پيامي قرار دهد؟ آيا مجاز است عقل و احساس خويش را به دست الكل، مواد مخدر، سكس و امثال آن بسپارد؟
با بيان فوق ممنوعيت اين كار آشكار است و نيازمند توضيح نيست. با داشتن چنين نگرشي است كه مبارزه با مفاسد اجتماعي بي‌خوف و هراس ملامت ملامت‌گران، مورد توجه حكومت اسلامي قرار مي‌گيرد.

2ـ آزادي در رابطه با ديگران
آزادي در رابطة با ديگران همان‌گونه‌اي از آزادي است كه بيشتر مورد توجه فيلسوفان و جامعه‌شناسان بوده است. و تحت عناويني همچون آزادي عقيده و بيان مطرح شده است. در فرهنگ اسلامي نيز آموزه‌هاي گرانقدري در اين خصوص وجود دارد. امام نيز در مواقع گوناگون بر آزادي بيان و عقيده تأكيد كرده‌اند و محدوده‌هاي آن را مشخص نموده‌اند.[20]
همواره جوامع غيرالهي از مناسبات انساني تبعيض‌آميز رنج برده‌اند. در جوامع غيرالهي اراده و اختيار برخي از انسانها به وسيلة اراده و اختيار انسانهايي ديگر محدود مي‌شود. در جامعه الهي اسلامي اختيار انسانها در عرض يكديگرند. تنها عاملي كه مي‌تواند آزادي يك انسان را محدود سازد ارادة تكويني و تشريعي خداوند است. بنابراين محدود شدن حوزة عمل يك انسان توسط انسان ديگر تنها زماني رخ مي‌دهد كه انسان حاكم بر اساس منصبي الهي و در چارچوب شريعت به اين محدودسازي مبادرت كند. فرمودة اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام «لا تكن عبد غيرك لقد خلقك الله حرّا» بيانگر همين حقيقت است. انسان تنها بندة خداست و فقط زماني مجاز به محدود ساختن خويش است كه عمل خود را بيرون از مرزهاي تعيين شده از سوي خداوند بداند. پيروي از حكم ديگران بر هيچ انساني روا نيست مگر آنكه حكم فرد ديگر در طول حكم خداوند باشد. بنابراين انسان در تنظيم روابط خود با ديگران بايد نخست به رابطة خود و خداوند نظر كند. قلمرو روابط انسان با ديگران گسترده است، روابط خانوادگي، مقررات اجتماعي و آزاديهاي سياسي، تماماً در اين نوع از رابطه انسان قابل ارزيابي هستند. در هيچ يك از اين عرصه‌ها انسان در عمل و عكس‌العمل خود مطلقاً آزاد نيست، زيرا او در خانواده و جامعه خويش تحقق خويشتن را مي‌جويد. در نتيجه، هر فرد مي‌تواند فقط در جهت ايجاد خانواده، شهر و جامعه‌اي حركت كند كه از خود او موجودي متقرب به سوي حق مي‌سازد، يعني موانع صعود او به مقام بندگي را برمي‌چيند و محيط مناسب براي رشد او را پديد مي‌آورد.[21]

از ديدگاه امام خميني همة عالم مدرسه بشر براي تعليم و تهذيب است
«علم نور است ولي در دل سياه و قلب فاسد دامنة ظلمت و سياهي را گسترده‌تر مي‌سازد»
نكته شايان توجه اين است كه قرب به خداوند فقط هنگام تحقق جامعه ايده‌آل عملي نيست، بلكه هرگاه فرد در تحقق جامعه ايده‌آل به وظيفه خويش عمل كند، انسان متقرب الي الله است و به سوي هدف غايي خويش در حركت، و اين رمز برابري انسانها از حيث نسبتي است كه با كمال انساني دارند. يعني هر انسان در هر جامعه و در هر مقطع تاريخي مي‌تواند هدف خويش را قرب الهي در نظر بگيرد و به ميزان تلاشي كه با توجه به شرايط محيطي صورت مي‌دهد، به قرب حق نايل آيد.

مبارزه و مشاركت سياسي، مسئوليت‌پذيري، امر به معروف و نهي از منكر، قوانين احزاب، مديريت سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه و... اگر تماماً در چارچوب چنين نگرشي معني شوند، تصويري اسلامي از اين مضامين به دست خواهد آمد.

3ـ آزادي در رابطه با طبيعت
محيط طبيعي انسان به اقتضاي حكمت الهي برآورندة همة نيازهاي اوست و اعمال قوة اختيار آدمي گاه موجب آسيب محيط طبيعي به گونه‌اي مي‌شود كه تأمين نيازهاي برخي از انسانها مختل مي‌شود و حركت كمالي آنها با دشواري مواجه مي‌گردد. اگر پي‌آمد عملي در رابطة با طبيعت اختلال در نظام نيازها شود آن عمل ممنوع و خارج از محدودة آزادي انسان است.[22] ضرورت حفظ محيط زيست وجوب تلاش براي باروري بيشتر طبيعت در همين مقوله قابل تبيين است.

4ـ آزادي در رابطة با خدا
روابط انسان با خداوند را مي‌توان در دو دسته تقسيم كرد، رابطة معرفتي و رابطة عملي:
رابطة معرفتي= معرفت‌جويي انسان نسبت به خداوند و صفات او.
رابطه عملي = بندگي و اطاعت از پروردگار.

رابطة معرفتي
آزادي در خصوص اعمال اختياري انسان قابل طرح است و مجموعة فعاليتهاي ذهني انسان براي دستيابي به شناخت وجود و صفات خداوند اعمالي اختياري هستند. تكاپوي ذهني براي معرفت به وجود خداي متعال از ديدگاه الهي واجب است و خودداري از چنين عملي ممنوع است يعني خارج از قلمرو آزادي انسان است. در باب صفات خداوند نيز تلاش براي تحصيل معرفت نسبت به صفات خداوند ضروري است و محدودة آن را وحي تعيين مي‌كند. معرفت خداوند از چنان اهميتي برخوردار است كه بعثت انبياء را براي تحقق معرفة‌الله دانسته‌اند[23] و چنان دقيق است كه نيازمند كسب مقدمات فراوان است.[24] اگرچه اصل آگاهي و اقرار به وجود خداي يكتا امري نظري است.[25]

رابطة عملي
قاعده‌اي كه رابطة عملي انسان با خداوند را تنظيم مي‌كند، بندگي و اطاعت از پروردگار است. ولي قلمرو اطاعت و بندگي بسيار گسترده است. بخش وسيعي از اين قلمرو در واقع همان روابط سه‌گانة انسان با خود، ديگران و طبيعت است. بخش اختصاصي آن مربوط به نيايشها و مناسك عبادي انسان است. كيفيت و كميت نيايش و انجام اعمال و مناسك عبادي در محدوده‌اي از ضوابط قرار دارد. اين ضوابط را خداوند تعيين فرموده است، حداقلها و چگونگي‌هاي اين اعمال از سوي وحي معلوم شده است. حداكثرها با مراجعه به تكاليف و اهداف انسان در مجموع حيات خويش قابل شناخت است. به اين ترتيب اگر زياده‌روي در نماز و دعا موجب ترك وظايف اجتماعي و يا باعث ضعف و بيماري جسماني باشد روابط انسان با خود و ديگران را مختل مي‌كند و در نتيجه مجاز نخواهد بود.

توجه: بحث از آزادي تنها بحث از محدوده‌ها نيست بلكه پس از شناخت قلمروهاي آزاد حيات، استفاده از اين آزاديها براي تحقق اهداف حيات تكليف انسان خواهد بود و هرگاه آزاديهاي مشروع انسان مورد تهديد قرار گيرد مسؤوليت اجتماعي و الهي انسان مقتضي قيام براي اعادة آزادي است زيرا نبود آزاديهاي مشروع موجب اختلال در تحقق هدف حيات يعني رسيدن به كمال انسان از طريق اختيار است.

اهداف تعليم و تربيت
از ديدگاه امام خميني همة عالم مدرسه بشر براي تعليم و تهذيب است. گسترة آموزش و پرورش از اين منظر فراتر از محدودة مدارس و دانشگاه‌ها خواهد بود و شناسايي اهداف تعليم و تربيت منحصر به شناخت اهداف نهادهاي رسمي تعليم و تربيت نمي‌شود. به همين جهت مناسب است اهداف تعليم و تربيت را به گونه‌اي مطرح ساخت كه همزمان راهنماي افراد و نهادهاي مختلفي همچون آموزش و پرورش، آموزش عالي، راديو و تلويزيون، مطبوعات، حوزه‌هاي عمليه و... قرار گيرد.
پيش از اين مقداري دربارة اهداف اجتماعي تعليم و تربيت سخن گفتيم اكنون با طبقه‌بندي اهداف مي‌كوشيم جايگاه هر يك از اهداف فردي و اجتماعي را در طراحي كلي اهداف روشن سازيم. هدف هر فعاليت آگاهانه مي‌تواند يكي از اين دو حالت را داشته باشد:

1ـ مطلوب لنفسه.
2ـ مطلوب لغيره.

اموري كه مطلوبيت آنها جنبة مقدّمي، واسطه و ابزاري نداشته باشد مطلوب لنفسه هستند و هرچه كه به سبب وسيله و واسطه شدن براي تحقق امري ديگر مطلوب قلمداد شود، مطلوب لغيره است. بنابراين اگر سلسله‌اي از اهداف را در نظر بگيريم كه هر كدام وسيله و واسطة دستيابي به هدف بالاتر باشد تمامي عناصر اين سلسله مشمول تعريف هدف لغيره يا هدف واسطي خواهند بود و فقط هدفي كه در بالاترين مرتبة سلسله قرار مي‌گيرد هدف لنفسه است كه آن را هدف غايي مي‌خوانيم.

ويژگي‌هاي هدف غايي
هدف غايي نيز مانند هر هدف ديگري بايد قابل شناخت و دستيابي باشد. افزون بر اين چون هدف غايي تعليم و تربيت در حقيقت هدف همة انسانهاست در نتيجه دستيابي به آن بايد همگاني باشد يعني براي همة انسانها دست يافتن به آن امكانپذير باشد. اهداف ديگر ممكن است متعلق به گروه سني خاصي باشد و يا در شرايط خاصي قابل پيگيري باشد ولي هدف غايي بايد همگاني باشد و در همة زمانها و مكانها قابل وصول باشد. بي‌آنكه همگاني بودن و همه‌زماني بودن هدف غايي فراهم آيد ناگزير بايد هدف غايي را هدف فردي بدانيم يعني هدف غايي تعليم و تربيت بايد به گونه‌اي باشد كه پي‌گيري آن وابسته به اموري خارج از اراده و توانايي فرد نباشد. زيرا اگر رسيدن به هدفي فقط در شرايط خاصي، مثلاً فراهم بودن شرايط اجتماعي خاصي، امكان‌پذير باشد كساني كه در آن شرايط اجتماعي قرار ندارند از رسيدن به آن هدف محروم و مأيوس خواهند بود. چنين هدفي همگاني نخواهد بود و در نتيجه نمي‌تواند هدف غايي تعليم و تربيت باشد. يكي از ويژگيهاي هدف غايي حيات و به تبع آن هدف غايي تعليم و تربيت اين است كه به زندگي انسان معنا مي‌بخشد و براي ادامه حيات انگيزه فراهم مي‌كند بنابراين هدف غايي بايد چنان باشد كه تا واپسين دم حيات انسان به دنبال آن باشد. ممكن است گفته شود بنابراين هدف غايي امري است كه هيچگاه به آن نمي رسيم. در پاسخ مي‌گوييم هدف غايي را بايد چنان تعريف كرد كه در عين قابل دستيابي بودن نقطه‌اي محدود نباشد چرا كه اگر نقطه‌اي محدود و بدون دامنه باشد لحظه‌اي كه فرد به آن دست مي‌يابد لحظة بي‌معنا شدن زندگي است و رسيدن به هدف غايي ديگر نه تنها مطلوب نخواهد بود بلكه به سبب تحميل بي‌معنايي به زندگي امري نامطلوب خواهد بود. براي گريز از اين معضل ناگزير هدف غايي را بايد به صورت امري ذومراتب ترسيم كرد.

هدف غايي
بنابر آنچه گفتيم به طور خلاصه هدف غايي تعليم و تربيت بايد همگاني، همه زماني، فردي و ذومراتب باشد هدف غايي در اسلام هر چهار ويژگي مذكور را داراست. قرب خداوند هدف غايي تعليم و تربيت اسلامي است. انسان به عنوان موجودي آگاه و مختار و مسؤول مكلف است نيروهاي خود را به سوي اين هدف بكار گيرد و نهادهاي اجتماعي نيز همه در خدمت تحقق اين هدف هستند انسان در هر شرايط سني، زماني و محيطي (محيط طبيعي و اجتماعي) مي‌تواند به خداوند تقرب جويد يعني مي‌تواند هدف غايي تعليم و تربيت اسلامي را در نظر گيرد و به سوي آن بشتابد. در خاتمة بحث از هدف غايي تأكيد بر دو نكته لازم است:

1ـ هدف غايي تعليم و تربيت همان هدف غايي خلقت و حيات بشر است.
2ـ هدف غايي همزمان هدف مورد توجه مربي و متربي است. يعني مربيان و نهادهاي تربيتي جامعه هدف غايي فعاليتهاي خود را تقرب متربيان به خداوند مي‌دانند و متربي نيز خودآگاهانه در فعاليتهاي تربيتي و آموزشي مشاركت مي‌كند و هدف او از اين مشاركت رسيدن به هدف غايي يعني قرب خداوند است.

اهداف واسطي
اهداف واسطي چنان كه از نام آنها پيداست واسطه و وسيلة رسيدن به هدف غايي هستند. اهداف واسطي تقسيمات گوناگوني دارند. دسته‌اي از آنها را مي‌توان اهداف فردي ناميد و دسته‌اي را اهداف واسطي. در تقسيمي ديگر مي‌توان اهداف واسطي را به دو گروه اهداف شناختي و اهداف عملي تقسيم كرد. در اينجا براي دسته‌بندي اهداف واسطي از تقسيم اخير بهره مي‌گيريم.

اهداف شناختي

1ـ شناخت اصول دين از مبدأ تا معاد

ـ خداشناسي، شناخت ذات و صفات خداوند
ـ خودشناسي
ـ پيامبرشناسي
ـ دين‌شناسي
ـ معادشناسي[26]

2ـ شناخت معارفي كه جنبه زيستي حيات انسان را تسهيل كند. شامل آشنايي با علوم و فنون و تخصصهايي كه تأمين نيازهاي اوليه در گرو آنهاست. تأمين خوراك، پوشاك و مسكن و امنيت (در برابر عوامل طبيعي).
3ـ شناخت معارفي كه مقتضاي زندگي در اجتماع است.
ـ شناخت اجتماعي، آگاهي از آداب، سنن و قوانين اجتماعي.
ـ شناخت سياسي.
ـ شناخت اخلاقي.

اهداف شناختي تماماً جنبة نظري دارند. يكي از مهمترين انواع شناختهايي كه به انسان در جهت رسيدن به هدف غايي ياري مي‌دهد شناخت اخلاقي است مقصود از شناخت اخلاقي آگاهي از محاسن اخلاق مثل صبر، شكر، حيا، تواضع، رضا، شجاعت، سخاوت، زهد، ورع و تقوي، استقلال فكري، خودباوري و ديگر محاسن اخلاق و علم به كيفيت تحصيل آنها و همچنين علم به اخلاق مذموم و قبيح از قبيل حسد، كبر، ريا، حقد، غش، حب رياست و حب دنيا و نفس، خودباختگي فكري، مسؤوليت‌گريزي و علم به كيفيت تنزه از آنهاست.[27]

اهداف عملي
اهداف عملي متناظر با اهداف شناختي در سه گروه قابل دسته‌بندي هستند:

1ـ اهداف عملي متناظر با شناخت اصول دين.
ـ توانايي انتخاب عمل، اتخاذ روش و انجام افعال متناسب با غايت وجودي خود و توانائيهاي ذهني و جسمي خويش.
ـ تقواي عملي به معناي ناظر ديدن خداوند در زندگي. ناظر ديدن خداوند در اينجا به معناي اذعان نظري به نظارت خداوند نيست بلكه در مقام عمل اين نظارت را باور داشته باشد.
ـ مهارت در عمل به واجبات و ترك محرمات.

2 ـ هدف عملي متناظر با شناختهاي زيستي.
ـ مهارت كافي در انجام وظايف حرفه‌اي و نيز توليد يا تهيه نيازهاي اوليه.

3ـ اهداف عملي متناظر با شناخت معارف مربوط به زندگي در اجتماع.
- رعايت عملي هنجارهاي اجتماع اسلامي اعم از هنجارهايي كه در شكل قانون وضع شده‌اند و آداب و سنن.
ـ مهارت در اجراي قواعدي كه فرايند اجتماعي شدن را موجب مي‌شوند.
ـ مشاركت فعال در امور سياسي.
ـ قيام براي اقامه حكومت اسلامي و انجام تكاليف در برابر حكومت اسلامي.
ـ يافتن ملكات اخلاقي.

اهدافي كه تاكنون به آن اشاره شد عمدتاً اهداف فردي هستند، اهداف اجتماعي تعليم و تربيت در اسلام را با شناخت اهداف اجتماعي اسلام مي‌توان شناخت. به اين ترتيب بطور خلاصه اهداف تعليم و تربيت در اسلام پديد آوردن شناخت، روحيه، انگيزه و مهارتهاي عملي لازم در جهت تحقق اهداف اجتماعي اسلام است. اهدافي كه خود به انواع مختلفي همچون اهداف فرهنگي، سياسي و اقتصادي قابل تقسيم‌اند.

اهداف فرهنگي
ـ گسترش سواد عمومي.
در سيرة تربيتي امام خميني همواره اميد‌آفريني و استفاده از روشهاي ايجابي را مقدم بر روشهاي سلبي مي‌يابيم
ـ استقلال عملي و فرهنگي.[28]
- ترويج فرهنگ اسلامي.
ـ ايجاد و تقويت روحية تعاون و وحدت كلمه و... .
ـ توسعه و ترويج هنر متعهد.[29]

اهداف سياسي
ـ استقلال سياسي.
ـ توسعه سياسي به معناي افزايش مشاركت مسؤولانه آحاد جامعه در سرنوشت سياسي خود.
ـ اجراي قوانين اسلام و ايجاد روحيه تبعيت از قانون.
ـ مبارزه با نظام كفر جهاني و به اهتزاز درآوردن پرچم لااله الاالله بر قلل رفيع كرامت و بزرگواري.[30]
ـ حمايت از مستضعفان و مسلمين جهان.[31]
ـ تقويت بنية دفاعي.
ـ عدالت قضايي.

اهداف اقتصادي
ـ استقلال اقتصادي.
ـ عدالت اقتصادي.
ـ مبارزه با فقر و محروميت.
ـ مبارزه با اسراف و تبذير.

اصول تعليم و تربيت
اصول تعليم و تربيت گزاره‌هايي خبري هستند كه نهادهاي تربيتي و مربيان را در انتخاب سياستها و روشهاي وصول به اهداف هدايت مي‌كنند. دامنة تأثير اصول فراگير است و چهره تعليم و تربيت را رنگي خاص مي‌بخشد. از مجموع ديدگاههاي انسانشناختي و هستي‌شناسانة امام خميني مي‌توان آموزه‌هاي ذيل را به عنوان اصول تعليم و تربيت استنباط كرد.

1ـ اصل برابري انسانها در نسبت با هدف غايي تعليم و تربيت
اين اصل مربيان را كمك مي‌كند تا موضوع فعاليت خويش را انسان بطور عام قرار دهند و به اين ترتيب پاسخگوي ويژگي كمال‌خواهي انسانها در همه سنين، همة مكانها و همة زمانها باشند. اين اصل غفلت از سالخوردگان و يا طبقات اجتماعي خاص را پيشگيري مي‌كند و در عين حال زمينه را براي تحقق سلامت رواني جامعه فراهم مي‌آورد. چنانكه پيشتر گفتيم مسؤوليت تعليم و تربيت متوجه نهادهايي همچون آموزش و پرورش، صدا و سيما و... است و همزمان همة آحاد اجتماع خود نيز مكلف به مشاركت مسؤولانه در تحقق اهداف تعليم و تربيت هستند. اين اصل پويايي فرد در پي‌گيري هدف غايي را دائمي مي‌كند و دامنة فعاليت نهادهاي مسؤول را از دوره كودكي و نوجواني فراتر مي‌برد.

2ـ اصالت هدف
اصالت هدف ديدگاهي است كه مربي را كمك مي‌كند تا در اتخاذ روش متعصب نباشد. براي توضيح بيشتر لازم است نخست روشهاي دستيابي به اهداف تعليم و تربيت را به دو دسته تقسيم كنيم.
الف) روشهاي مستنبط از شريعت: يعني احكامي كه از ديدگاه تربيتي جنبة روشي دارند.
ب) روشهايي كه عالمان تعليم و تربيت با رجوع به منابع عملي و با توجه به مسائل ديني و فرهنگ ابداع كرده‌اند.

مثالي براي گروهي نخست: ممكن است تعزيرات را در مجموعة احكام جزايي اسلام به منزلة روشي تربيتي تلقي كنيم. روش بازدارنده‌اي كه بهره‌گيري از آن در اختيار قاضي است. يعني قاضي با استفاده از آگاهي‌هاي تربيتي، اجتماعي و سياسي خود و در عين حال با توجه به شرايط فرد خطاكار تصميم مي‌گيرد كه او را به شيوه‌اي خاص تنبيه و تعزير كند تا خود خاطي از تكرار خطاي خود بازداشته شود.

اكنون اگر قاضي به هدف تشريع مجازات تعزير توجه داشته باشد از صدور حكم واحد در همة شرايط و نسبت به همة افراد اجتناب خواهد كرد. هدايت‌كنندة او در انتخاب شيوه‌هاي متنوع، «هدف» است. احكام شرعي‌اي كه جنبة روش تربيتي دارند را مي‌توان دوگونه دانست: گونه‌اي از آنها در اصل تشريع به گونه‌اي جعل شده‌اند كه امكان انعطاف آنها وجود داشته باشد. در اين‌گونه موارد چگونگي تأثير توجه به «هدف» در اتخاذ روش آشكار است مثالي كه آورديم از اين قبيل است.
گونه‌اي ديگر از احكام شرعي به اين وضوح و صراحت انعطاف‌پذير نيستند. در چنين مواردي هم توجه به شرايط زمان و مكان و تغيير و تبدلهاي عارض بر موضوعات و متعلقات احكام بايد همواره مورد توجه فقيه باشد. اگر حكمي شرعي جنبة تربيتي داشته باشد و از اين دسته از احكام باشد ارزيابي فقيه از شرايط زمان و مكان و تبدلات احتمالي موضوع تحت تأثير توجه او به هدف تشريع آن حكم قرار مي‌گيرد.

بنابراين در فرايند تربيت روشها از انعطاف بيشتري برخوردارند و اين ناشي از اصالت هدف است. هدف نامتغير تعليم و تربيت هدف غايي است و ديگر اهداف از درجه‌اي از انعطاف‌پذيري برخوردارند. در باب روشهاي ارائه شده توسط مربيان و دانشمندان انعطاف‌پذير ساختن روشها آسانتر است. سرعت و صحت تصميم مربي در تغيير و تحول روش تحت تأثير مستقيم توجه او به «هدف» است.
امام خميني همواره به پويايي فقه از زواياي مختلف مي‌نگريست و بي‌شك با توجه به اينكه ايشان همواره چون يك مربي عمل مي‌كردند در اتخاذ شيوه تربيت نيز توجه به اصالت هدف را مدنظر داشته‌اند.

3ـ تقدم تزكيه بر تعليم
در نفس كه مهذب نشده علم حجاب ظلماني است.[32]
هر نظام تعليمي وظيفه‌دار انتقال مفاهيم به دانشجويان خود است. انتقال مفاهيم امكان تداوم حيات علمي را فراهم مي‌كند و توليد انديشه را استمرار مي‌بخشد. علوم در هر رشته و با هر موضوع مقدمه‌اي براي تحقق اهداف فرد و اجتماع هستند بنابراين مادام كه يك علم نقش مقدمي خود را به درستي ايفا كند مطلوب و به لحاظ ارزشي داراي ارزش مثبت خواهد بود و اگر تحقق اهداف جامعه را دچار اختلال سازد ارزش منفي خواهد داشت. اما علم از آن جهت كه علم است چيزي جز آگاهي انسان از واقعيات خارجي و يا اعتبارات اجتماعي و اخلاقي نيست و اين آگاهي في حد ذاته داراي بار ارزشي نمي‌باشد. پس چگونه است كه گاه آن را ارزش مثبت مي‌دهيم و گاه ارزش منفي؟

در پاسخ مي‌گوييم منشأ ارزشي علم، شخص عالم است. اگر فراگيرنده يا دارندة علم، دانش خويش را همچون نردباني براي صعود به رتبة قرب خداوند مورد استفاده قرار دهد، علم او ارزشمند خواهد بود و اگر چنين نكند علم او از يكي از اين دو فرض خارج نخواهد بود: يا نسبت به تحقق هدف غايي فرد خنثي است و يا نقش منفي و اختلال‌آور دارد. فرض اول نادرست است زيرا تحصيل چيزي كه تأثير مثبت در تحقق هدف غايي ندارد خود تضييع زمان و نيروست و تضييع زمان و نيرو خود اختلالي در مسير وصول هدف غايي است. بنابراين بايد علم را به جاني راه داد كه پس از فراگرفتن علم، آن را در جهت تحقق هدف غايي فرد و اهداف واسطي اجتماعي و فردي بكار گيرد. بنابراين جان انسان تزكيه يافته شايسته پذيرايي علم است.

اراده و تصميم انسان تحت تأثير خواستهاي اوست و خواستهاي انسان برخي جنبة نفساني و برخي جنبة عقلاني و متعالي دارند. خواستهاي متعالي انسان چيزي است كه تحقق آن به تحقق هدف غايي مي‌انجامد. خواستهاي نفساني انسان اگر در حد تأمين نيازهاي طبيعي او برآورده شوند به تعادل شخصيت او ياري مي‌دهند و در تحقق هدف غايي تأثير مثبت مي‌گذارند. ولي اگر تأمين اين خواستها از حد نياز طبيعي تجاوز كند دستيابي به خواسته‌هاي متعالي دچار مشكل مي‌شود. انسان در مقام انتخاب و عمل همواره در ميدان اثرگذاري اميال نفساني و خواستهاي متعالي است. انساني كه مي‌تواند در پاسخگويي به اميال نفساني از حدّ لازم تجاوز نكند و به هنگام تعارض خواستهاي متعالي و نفساني، خواست متعالي خود را مقدم دارد انسان مهذب و تزكيه يافته است. بنابراين «تزكيه» را مي‌توان به مجموعة فعاليتهايي تعريف كرد كه در فرد ملكه تقوي را پديد مي‌آورد تا در مقام عمل از حدود اخلاقي و شرعي تجاوز نكند.
اگر كسي داراي چنين ملكه‌اي باشد توانايي حاصل از علم براي او مبارك خواهد بود در غير اين‌صورت مصداق «چو دزدي با چراغ آيد ـ گزيده‌تر برد كالا» خواهد شد. «علم نور است ولي در دل سياه و قلب فاسد دامنه ظلمت و سياهي را گسترده‌تر مي‌سازد، علمي كه انسان را به خدا نزديك مي‌كند در نفس دنيا طلب باعث دوري بيشتر از درگاه ذي‌الجلال مي‌گردد.»[33]
اضافة اين مطلب لازم است كه علم از سويي در صورتي كه به جان متقي وارد شود سازنده است و از سويي ديگر با ورود به جان متقي زمينة ارتقاء رتبة تقوي را فراهم مي‌كند بنابراين علم و تقوي بايد همزمان تحصيل شوند تا زمينة ارتقاء يكديگر را فراهم آورند.

امام خميني به شاگردان خود، شجاعت نقد آراء گذشتگان را القاء مي‌كردند و در ساية همين ويژگي، درس ايشان مجتهدپرور بوده است
«هر قدمي كه براي تحصيل علم برمي‌داريد قدمي هم براي كوبيدن خواسته‌هاي نفساني، تقويت قواي روحاني، كسب مكارم اخلاق، تحصيل معنويات و تقوي برداريد. تحصيل اين علوم در واقع مقدمة تهذيب نفس و تحصيل فضايل، آداب و معارف الهيه مي‌باشد. تا پايان عمر در مقدمه نمانيد.»[34] نتيجه حاصل از اين سخنان اين است كه فرد در مقام عامل مسؤول تربيتي نسبت به خود و نهادهاي تربيتي به عنوان كارگزاران آموزش و پرورش بايد همواره با توجه به هدف غايي و اهداف اجتماعي، زمينه را براي پرورش اخلاقي و معنوي متربيان فراهم آورند و به انتقال مفاهيم علمي و تحقق صوري اهداف اجتماعي مانند تربيت متخصصان و امثال آن بسنده نكنند. «در زمينة تهذيب و تزكيه نفس و اصلاح اخلاق برنامه تنظيم كنيد.»[35] رعايت اين اصل بسيار سازنده و در عين حال سخت دشوار است زيرا رعايت جنبه‌هاي ارزشي در تربيت مربيان و حفظ روحية آزادانديشي علمي بطور همزمان كاري ظريف و پيچيده است. امام خميني خود در عين حفظ آزادانديشي علمي به جنبه‌هاي تربيتي و تقوايي اعمال خود اهتمام داشتند. براي مثال ايشان در عين صلابت در بحث علمي (طلبگي) هرگز فراموش نمي‌كردند حفظ حريم مؤمنان و كوشش در جهت تربيت آنان خود يك تكليف است و عامل به آن تكليف در تقرب به خداوند موفق‌تر است.[36]

4ـ اصل اولويت سنين كودكي و جواني
اين اصل در دو زمينه هدايتگر مربيان و متربيان است. از سويي هر فرد را متوجه اين حقيقت مي‌كند كه در تخصيص فرصت و انرژي خود براي آموختن و پرورش يافتن بهترين زمان دوران كودكي و نوجواني است. اين حقيقت در مورد جوانان بطور خاص بسيار مؤثر است زيرا فرد در ايام جواني كاملاً آگاهانه در فرايند تربيت خويش مشاركت مي‌كند، در عين حال اشتغالات ديگر در دوران جواني فراوان است و امكان تزاحم فعاليت سازندة تربيتي با فعاليتهاي ديگر همچون تلاش براي اعاشه و رفاه بيشتر است. جوان با توجه به اصل اولويت سنين جواني از عارضة تسويف براي اصلاح دوري خواهد گزيد.

اين اصل متوليان تربيتي جامعه را نيز در اين جهت هدايت مي‌كند كه در تخصيص منابع و امكانات كشور براي امر تربيت ضمن پرهيز از غفلت نسبت به ميانسالان و حتي سالخوردگان، اهتمام اصلي خود را بر تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان قرار دهند. اين هدايتگري در سياستهاي گزينش دانشجو، تنظيم برنامه‌هاي رسانه‌هاي گروهي و مانند آن آشكار مي‌شود. امام خميني فرموده‌اند: «هر چه سن بالا رود امور منافي سعادت انسان زيادتر شده قدرت كمتر مي‌گردد. به سن پيري كه رسيديد ديگر مشكل است موفق به تهذيب و كسب فضيلت و تقوي شويد نمي‌توانيد توبه كنيد زيرا توبه با لفظ «اتوب الي الله» تحقق نمي‌يابد، بلكه ندامت و عزم بر ترك لازم است، پشيماني و عزم بر ترك گناه براي كساني كه پنجاه سال يا هفتاد سال غيبت و دروغ مرتكب شده، ريش خود را در گناه و معصيت سفيد كرده‌اند حاصل نمي‌شود.»[37]

ايشان در ترغيب مسؤولان به توجه بيشتر به نوسالان و نوجوانان مي‌فرمايند: «شما اگر بتوانيد اين بچه‌ها را تربيت كنيد به طوري كه از اول خدا خواه بار بيايند، توجه به خدا داشته باشند، شما اگر عبوديت الله را و پيوند با خدا را به اين بچه‌ها تزريق كنيد، اين بچه‌ها زود قبول مي‌كنند. اگر عبوديت خدا را و تربيت الهي را، و آنكه هرچه هست از اوست به اينها القاء كنيد و آنها بپذيرند، خدمت كرده‌ايد به اين جامعه.»

از همين روست كه در بيانات ايشان تربيت در خانواده و در دامان مادر اهميت ويژه‌اي مي‌يابد و سالهاي نوجواني و جواني به كرّات از سوي ايشان به عنوان سالهاي خودسازي و ترك تعلقات معرفي مي‌شود.[38]

روش‌هاي تعليم و تربيت
روشهاي تربيتي و تعليمي را مي‌توان در سطوح مختلفي بررسي كرد. روشها در زمينه‌هاي مختلفي كاربرد دارند. از جمله در انتقال مفاهيم، ايجاد عادتهاي ذهني و مهارتهاي فكري، ايجاد مهارتهاي عملي، پديد آوردن نگرشهاي كلي، ايجاد روحيات مناسب براي حركت به سوي اهداف، روشنگري در باب اهداف و... .

بررسي روش‌هاي تربيتي از ديدگاه انديشه‌مندي همچون امام خميني قاعدتاً نمي‌تواند به محدودة روشهاي آموزش مفاهيم و امثال آن تعلق گيرد چرا كه روشهايي از اين دست نوعاً در سيرة آموزشي ايشان در زمان تدريس در حوزه‌ها قابل جستجوست و متأسفانه جز مقداري خاطرات شاگردان ايشان در اين زمينه، منبع ديگري در اختيار ما نيست. ولي ايشان در دو مقام ديگر به استفاده از روشهاي تربيتي مبادرت كرده‌اند كه داراي اهميت فراواني است. اين دو مقام عبارتند از مقام معلّم اخلاق و مصلح اجتماعي. اگر به سخنان و عملكرد ايشان در اين دو مقام توجه كافي نمائيم خواهيم توانست روشهايي را از سيرة عملي ايشان استنباط كنيم.

روش چنانكه از واژه و جايگاه آن پيداست طريقي است كه رسيدن به هدف را ممكن مي‌سازد. بنابراين روشها را بر اساس ميزان توفيقي كه در رساندن به هدف دارند مي‌توان مورد ارزيابي قرار داد. به اين ترتيب مي‌توان ويژگيهايي را كه موجب ترجيح يك روش بر روش ديگر مي‌شود اينگونه خلاصه كرد:

1ـ بالا بردن احتمال رسيدن به هدف.
2ـ قابليت بكارگيري فراگير نسبت به متربيان.
3ـ بالا بردن سرعت رساندن به هدف.
4ـ سادگي بكارگيري آن.
5ـ نداشتن عوارض جانبي منافي با هدف.
6ـ كم بودن هزينه آن.

با توجه به ويژگيهاي فوق تحت تأثير سه عامل بايد به انتخاب روش مبادرت كرد:

1ـ ويژگيهاي متربي و مربي.
2ـ امكانات و تجهيزات و اعتبارات.
3ـ شرايط محيطي يا شرايط زماني و مكاني.

روش انعطاف
با در نظر گرفتن مطالب فوق يكي از اصول اساسي و مقدماتي براي انتخاب روش را انعطاف‌پذيري معرفي كنيم. انعطاف‌پذيري در انتخاب روش حاصل يكي از اصول تعليم و تربيت است كه آن را اصالت هدف ناميديم. اصالت هدف به هيچ روي به معناي توجيه‌كنندگي هدف نسبت به وسيله نيست بلكه هدف و مختصات آن از عوامل تعيين روش است. اين اصل حاكم بر انتخاب روش را مي‌توان به صورت يك روش نيز معرفي كرد و گفت هرگاه مربي تحقق اهداف تربيتي خود را اصل قرار دهد و دائماً به بازنگري كارآمدي فعاليتهاي خود بپردازد در واقع روش انعطاف‌پذيري را برگزيده است با اين مقدمه انعطاف‌پذيري را اولين روش تربيت مورد توجه امام خميني معرفي مي‌كنيم و گواه بر اين مدعا را توجه هميشگي ايشان به ارزيابي شرايط زمان و مكان مي‌دانيم.

روش محبت و اميد
در سيرة تربيتي امام خميني همواره اميد‌آفريني و استفاده از روشهاي ايجابي را مقدم بر روشهاي سلبي مي‌يابيم. ايشان با تفكيك افراد به دو گروه مغرض و افراد بي‌غرض، استفاده از روشهاي سلبي را دربارة گروه دوم كاملاً ناروا و در مورد گروه اول هم فقط در صورت ضرورت روا مي‌دانند. ايشان خود دربارة دروس اخلاقي كه در حوزة علميه قم داشته‌اند مي‌گويند هرگاه از رحمت خداوند سخن مي‌راندم و مي‌ديدم كه قلبها نرم مي‌شود و اشكها جاري مي‌گردد. ايشان با اين سخن بر سازندگي روش ايجابي تأكيد مي‌كنند. همچنين سلوك ايشان در مقام مصلح و رهبر سياسي و اجتماعي همواره حكايت از مقدم داشتن روش محبت و اميدآفريني دارد. ايشان همواره عملكرد مثبت مردم را مورد تشويق قرار مي‌دادند و از خوبي و وفاداري مردم به اسلام سخن مي‌راندند و جز در برابر معاندان تهديد به برخورد سلبي نمي‌كردند.

ايشان حتي در برخورد با معاندان فريب‌خورده از راه نصيحت وارد مي‌شدند و به آنان اميد مي‌دادند كه راه براي توبه و بازگشت باز است. چنانكه در وصيت‌نامة سياسي الهي ايشان، فريب‌خوردگان گروهكها مورد خطاب پدرانه قرار مي‌گيرند و آخرين تلاش را براي هدايت آنان با لحني مهرآميز و مصلحانه انجام مي‌دهند. استفاده از همين روش به ايشان توفيق بالايي در حفظ وفاداري مردم و قدرت شگرفي در بسيج توده‌هاي مردم به سوي اهداف تربيتي و اجتماعي مي‌داد.

روش نفي عادات ذهني و عملي
يكي از موانع حركت انسان به سوي هدف غايي و ديگر اهداف تربيتي و اجتماعي تأكيد بر عادتهاي ذهني و عملي است. عادات ذهني مانع درك صحيح واقعيت خارجي است و عادات عملي هم گاه موانعي عيني براي تحقق اهداف مي‌شوند. امام خميني به شاگردان خود همواره شجاعت نقد آراء گذشتگان را القاء مي‌كرده‌اند و در سايه همين ويژگي چنانكه مشهور است درس ايشان مجتهدپرور بوده است. حريت علمي محصول بكارگيري اين روش است. دربارة نفي عادات عملي آنگاه كه مانع رسيدن به اهداف اصيل باشند هم سلوك سياسي ايشان شاهد مناسبي است. فتواهاي شجاعانه ايشان كه پديدآورنده رفتاري ظاهري خاصي در جامعه مي‌شد نيز گواه همين حقيقت است.

روش تحول محتوي
روشي كه اكنون دربارة آن سخن مي‌گوييم به ظاهر با روش قبلي متعارض است ولي با اندكي دقت خواهيم ديد كه اين دو مكمل يكديگرند. امام خميني هرگاه يك عادت و يا سنت راسخ را مانع دستيابي به هدف مي‌ديدند و همزمان نفي آن را بي‌تأثير ارزيابي مي‌كردند از راه تحول محتوي وارد مي‌شدند. برخي از سنتها به خاطر درون ماية خود ضد ارزش هستند اگر پيوسته آن سنت را با اصلاح درون‌مايه حفظ نماييم افزون بر رفع جنبة ضدارزشي آن خواهيم توانست از مقاومتهاي ناآگاهانه مردم و متربيان نيز دوري جوئيم. براي مثال روز كارگر كه در اكثر كشورهاي جهان برگزار مي‌شود، در سالهاي آغازين پيروزي انقلاب همواره با شعارهاي كمونيستها و ديگر چپ‌گرايان قرين بود بسياري تصور مي‌كردند بزرگداشت روز كارگر از سوي گروههاي اسلامي به معناي همنوايي با چپ‌گرايان تلقي خواهد شد و بايد از بزرگداشت اين روز پرهيز كرد. اما امام با توجه به جو سنگين تبليغات چپ نمايان نسبت به ضد كارگر بودن ديدگاه و حكومت اسلامي شجاعانه روز كارگر را بزرگداشتند و با پيام هوشمندانة خود محتواي جديدي را در اين قالب دميدند. ايشان در پيام خود بر اصلي‌ترين مباني اعتقادي اسلام تأكيد كردند و خداباوري را سرلوحه سخن خود قرار دادند «خدا هم كارگر است» و از سويي ديگر ابعاد عدالت‌خواهي و حمايت‌گري اسلام از اقشار مولّد و مستضعف را مورد تأكيد قرار دادند و به اين وسيله از يك سنت قرين با درونمايه‌هاي غيرمكتبي، سنتي نوين را بنا نهادند.

يكي ديگر از مواردي كه ايشان از اين روش به بهترين وجه استفاده كردند تحولي است كه به هدايت ايشان در مراسم عزاداري پديد آمد ايشان با بيان آموزه‌هايي همچون «اشك سياسي» باورهاي عاميانه و گاه ناصواب در باب عزاداري را منزوي ساختند و سنت پايدار و ارزشمند عزاداري را با ارتقاء درون‌مايه روبرو ساختند. مقايسة اين روش با روش گذشته با توجه به مطالب ذيل آسان خواهد بود.
نفي عادات ذهني و عملي فقط زماني سودمند است كه نفي آن به تضعيف موقعيت مربي و يا مكتب مورد اعتقاد او نيانجامد. بنابراين نفي عادات ذهني و عملي مادام كه از ديدگاه «نهي از منكر» به صورت يك تكليف درنيامده باشد مي‌تواند به تأخير افتد. يعني نفي‌كننده، در انتظار موقعيت مناسب و داراي تأثير عملي بنشيند. به طور خلاصه موانع نفي عادات ناصواب ذهني و عملي را در دو گروه مي‌توان تقسيم كرد.

موانع بيروني:
ـ ناآگاهي مردم.
ـ عوامفريبي آگاهان مردم فريب.
ـ سوءاستفاده دشمن.

موانع دروني:
ـ تحجر ذهني و فكري.
- دنياطلبي.
ـ ترس.

در اين ميان رفع موانع دروني شرط لازم براي نفي عادات نادرست است و رفع موانع بيروني شرط كافي است. تفاوت روش «نفي عادات…» با روش «تحول محتوي» در اين است كه استفاده از روش نخست نيازمند رفع هر دو دسته از موانع است. ولي استفاده از روش «تحول محتوي» نيازمند به رفع موانع دروني است. به عبارت ديگر موانع دروني بكارگيري روش «نفي عادات» مانع استفاده از روش «تحول محتوي» نيز هستند. هرگاه كسي اين موانع را مرتفع سازد و رفع موانع بيروني را در شرايط خاصي ناممكن بداند از روش «تحول محتوي» استفاده مي‌كند.


پى نوشت ها:
[1] . چهل حديث ـ ص 127.
[2] . همان، 237.
[3] . همان، ص 70 و ص 643.
[4] . همان، ص 444 و ص 550.
[5] . همان، ص 222.
[6] . چهل حديث، ص 184 و 182.
[7] . چهل حديث، ص 180.
[8] . همان، ص 181.
[9] . همان، ص 181.
[10] . همان، ص 181 ـ 187.
[11] . همان، ص 272.
[12] . همان، ص 323.
[13] . ر.ك به: صحيفة امام، ج 13، ص 432.
[14] . ر.ك به: همان، ج 5، ص 388.
[15] . ر.ك به: همان، ج 21، ص 407.
[16] . همان، ج 17، ص 33.
[17] . همان، ج 21، ص 91.
[18] . همان مدرك.
[19] . همان، ج 21، ص 88.
[20] . ر.ك به: صحيفة امام، ج 10، ص 81.
[21] . ر.ك به مصاحبة امام با روزنامه اطلاعات، صحيفة امام، ج 5، ص 520.
[22] . نگاه كنيد به جواب امام به حجت‌الاسلام قديري، صحيفة امام، ج 21، ص 149.
[23] . چهل حديث، ص 660.
[24] . همانجا.
[25] . همان، ص 182 و 185.
[26] . چهل حديث، ص 387.
[27] . شرح چهل حديث، ص 387.
[28] . صحيفة امام، ج 17، ص 1.
[29] . همان، ج 21، ص 145، 1يام امام به هنرمندان.
[30] . همان، ج 21، ص 88.
[31] . همان، ج 21، ص 91.
[32] . جهاد اكبر، ص 7ـ 36.
[33] . جهاد اكبر، ص 37.
[34] . همان، ص 39.
[35] . همان، ص 42.
[36] . صحيفة امام، ج 21، ص 149 و 160.
[37] . جهاد اكبر، ص 84.
[38] . صحيفة امام، ج 10، ص 37 و ج 15، ص 243 و 244.
 


منبع: فصلنامه حضور، شماره 50