عدد (صفت شمارشي)1 در دستور زبان فارسي

دكتر ريحانه افسر2


عدد كلمه اي است كه براي شمردن اشياء و اشخاص به كار رود و عده آنها را بيان كند. آنچه بواسطه عدد شمرده مي شود «معدود» نام دارد.

مثلأ: چهار درخت، پنج كتاب، هفت دانشجو

در مثالهاي بالا چهار، پنج و هفت را «عدد» و درخت، كتاب و دانشجو را «معدود» مي گويند.

عدد بر چهار قسم است:

1- عدد اصلي
2- عدد ترتيبي (وصفي)
3- عدد كسري
4- عدد توزيعي

1 ـ عدد اصلي
عددهاي اصلي ساده بيست كلمه است از اين قرار:

يك(1)، دو(2)، سه(3)، چهار(4)، پنج(5)، شش(6)، هفت(7)، هشت(8)، نه(9)، ده(10)، بيست(20)، سي(30)، چهل(40)، پنجاه(50)، شصت(60)، هفتاد(70)، هشتاد(80)، نود(90)، صد(100)، هزار (1000)...

(اعدادي مثل پنجاه و هفتاد و هشتاد در اصل مركب بوده اند ولي اكنون حالت تركيب خود را از دست داده اند).

كه عددهاي ديگر از تركيب آنها به وجود مي آيد.

قاعده: از يازده تا نوزده عدد كوچك تر را پيش از عدد بزرگتر خوانند مانند: دوازده(دو،ده)، پانزده(پنج،ده)، هفده(هفت،ده)، هيجده(هشت،ده)، نوزده(نو،ده) و غيره.

فقط گاهي به ضرورت شعر عدد بزرگتر مقدم آورده شود، مانند:

ده و دو هزار آنكه خويش من اند
شب و روز بر پاي پيش من اند
«فردوسي»

گزين كرد هم در زمان پهلوان
ده و دو هزار از دلاور گوان
«اسدي»

از بيست تا صد عدد بزرگتر را اول مي آورند و بعد از واو عطف عدد كوچكتر را نقل كنند. مانند: بيست و چهار، هفتاد و سه، نود و نه. مثلا

سي و پنج سال از سراي سپنج
بسي رنج بردم به اميد گنج
«فردوسي»

بدانكه كه بد سال پنجاه و هشت
جوان بودم و چون جواني گذشت
«فردوسي»

گاهي نيز عدد كوچكتر در اول آيد. مانند:سه و بيست به جاي بيست و سه، مثلا:

سه و بيست سال از دربارگاه
پراكنده گشتند يكسر سپاه
«فردوسي»

و از صد به بالا عدد كوچكتر را مقدم سازند. مانند: سيصد (سه صد)، هفتصد، هشتصد، صد هزار، مثلا:

بود ساليان هفتصد، هشتصد
كه تا اوست محبوس در منظري
«منوچهري»

بطور كلي در اعداد مركب بدون واو عطف، عدد كوچك جلو عدد بزرگ قرار مي گيرد. به جاي دويست (200) دو صد و به جاي سيصد، تيرست هم گفته اند: مثال:

عمرت چه دو صد بود چه سيصد چه هزار
زين كهنه سرا برون بردنت ناچار
«خيام»

سه گوش تيرست هر يك به بند
پلنگان آمخته هشتاد و اند
«اسدي»

در صورتي كه عدد چند رقمي باشد به ترتيب از راست به چپ اول عدد بزرگ، بعد كوچك و پس از آن كوچكتر آيد و «واو» عطف در ميانشان قرار گيرد مانند: هزار و نهصد و نود و سه (1993) هزار سيصد و هفتاد و دو (1372).

يادآوري
الف: اسمي كه بعد از عدد آيد معدود ناميده شود، مانند: چهار دختر، ده كتاب:

دارد دو سراين رشته، يكي عجز و يكي ناز
زين سو همه عجز آمد وزان سو همه ناز
«نظامي»

زلفت هزار دل به يكي تاره موببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
«حافظ»

واژه هاي: دختر، كتاب، سر، دل، تارمو، چاره، سو معدوداند.

گاهي به ضرورت شعري معدود پيش از عدد آيد مانند:

مرا ساليان شصت بر سر گذشت
كه با نامداران برفتم به دشت
بياورد پس خسرو خسته دل
پرستنده سيصد، عماري چهل
«فردوسي»

ب: امروزه معدود عدد اصلي را هميشه مفرد و بعد از عدد آورند و در صورتي كه جاندار باشد فعل آن هم جمع آورده شود، مثلا: ديروز هشت نفر دانشجو به دانشكده آمدند.

پ: نويسندگان قديم گاهي معدود را جمع آورده اند، بخصوص در واژه هاي مركب از عدد و معدود مانند: چهار پسران (چهار پسر)، چار اركان (چهار ركن)، شش جهات (شش جهت)، هفت مردان (هفت مرد) و غيره

كرد رها در حرم كاينات
هفت خط و چار حد و شش جهات
«نظامي»

فعل عدد را غالبا مفرد مي آورده اند و گاه به ضرورت شعر جمع:

در آن خانه سيصد پرستنده بود
همه با رباب و نبيد و سرود
«فردوسي»

فعل بود مفرد است

چار طبع مخالف سركش
چند روزي بوند با هم خوش
«سعدي»

فعل بوند براي چار طبع جمع آورده شده است.

ت: شاعران گاهي به جاي عدد، نصف آن را با ذكر«دوبار» يا «دوره » آورده اند3 و گاهي قسمتي از آن را با مضربش (به طوري كه حاصل ضرب، عدد منظور گردد):

ز ابيات غرا دو ره سي هزار مران جمله در شيوه كار زار
دو ره سي هزار = شصت هزار «فردوسي»

ث: واژه «چند»4 عدد نامعلوم را مي رساند. مانند: چند مرد را ديدم كه در باغ گردش مي كردند. مثال:

چند كس همچون فدايي تاختند خويشتن را پيش او انداختند
«مولوي»

«چندان» و «چندين» هم در مقدار غير معين به كار رود:

گل بيند چندان و سخن بيند چندان
چندان كه به گلزار نديده است سخن زار
«منوچهري دامغاني»

واژه «اند» نيز5 عددي مبهم است كه از سه تا نه را رساند، مانند:

اكنون سي و اند سال از آن تاريخ مي گذرد يعني در حدود سي و سه ...سي و نه سال از آن تاريخ مي گذرد.

از پس خويشم كشيدي بر اميد
ساليان پنجاه يا پنجاه و اند
«ناصر خسرو»

با افزودن پسوند تصغير «ك» به آخر واژه «اند» صفت مطلق اندك بنا شود: مثال

بيا و حال اهل درد بشنو به لفظ اندك و معني بسيار
«حافظ»

ج: هر گاه معدود نكره باشد مي توان آن را پيش از عدد آورد، مانند:

تني چند از ياران به مسافرت رفتند.

بگرفت عصا چو ناتوانان
برداشت تني دو از جوانان
«نظامي»

به من داد بايد سواري هزار
گزين من اندر خود كار زار
«فردوسي»

ولي چنانچه «ي» نكره به عدد «يك» اضافه شود دو حالت دارد يا «ي» تنها به عدد متصل شود. مانند: يكي مرد، يكي كودك. مثال:

يكي مشتزن بخت و روزي نداشت
نه اسباب شامش مهيا نه چاشت
«سعدي»

و يا به عدد و معدود هر دو پيوسته گردد مانند: يكي دختري كه «ي» نكره هم به آخر يك (عدد) و هم به آخر «دختر (معدود) درآمده است، مثال:

يكي دختري داشت خاقان چو ماه
كجا ماه دارد دو زلف سياه
«فردوسي»

اگر ياي نكره به معدود اضافه نشده باشد مي تواند معدود را بر عدد مقدم داشت، مانند: سال سي به جاي سي سال و روز بيست به جاي بيست روز، مثال:

بسي رنج بردم درين سال سي
عجم زنده كردم بدين پارسي
«فردوسي»

چ: اگر دو عدد در مورد ترديد ذكر شوند نبايد آنها را به وسيله واو به يكديگر عطف كرد بلكه تنها معدود در آخر ذكر شود: مانند دو سه مرد آمدند، هفت هشت كتاب خريدم. مثال:

من مست و تو ديوانه
ما را كه برد خانه؟
صد بار ترا گفتم
كم خور دو سه پيمانه
«مولوي»

خواست كه برخستگي آرد شكست يك دو سه ساعت كشد از كار دست
«ايرج ميرزا: زهره و منوچهر»

چنانچه دو عدد از يك طبقه نباشند بايد معدود را در آخر هر يك ذكر كرد، مثلأ عبارت: نه ده پسر آمد، درست نيست، بلكه بايد گفت: نه پسر ده پسر آمدند. زيرا نه از طبقه آحاد (يكان) و ده از طبقه عشرات (دهگان) مي باشد.

ح: معدود را گاهي با حرف «از» به كار برند: مثال:

دگر صد هزار از گهر دار تيغ ز پيش و پس خود همي تاخت ميغ
هزار اسب دود از فسيله گزيد دو ره ده هزار از بره سر بريد
«اسدي»

خ: هر گاه عدد بيش از يك و معدود لفظي عام باشد آن را توضيح دهند: مثال:

مرا بهره دو چيز آمد ز گيتي
دل داد و زبان مدح گستر

گاهي نيز با الفاظ «يكي» و «ديگري» عدد را تفسير كنند مانند:

ز دو چيز گيرند مر مملكت را
يكي پرنياني يكي زعفراني
يكي زر نام ملك بر نبشته
دگر آهن آبداده يماني
«دقيقي»

د: هرگاه بخواهند مقدار چيزي را معين كنند لفظي را كه بر مقدار دلالت كند پس از عدد آورند: مثلأ دومن قند، سه خروار شكر، چهار سير نبات، دو مثقال چاي. گاه پس از عدد لفظي متناسب معدود آورند، بدين قرار:

«تن» براي انسان «نفر» براي انسان و شتر، «راس» براي گاو و گوسفند، «قبضه» براي شمشير و تفنگ، «عراده» براي توپ و تانك، «قطار» براي دسته هاي شتر، «فروند» براي هواپيما و كشتي، «زنجير» براي فيل، «حلقه» براي انگشتري و چاه، «رشته» براي مرواريد و قنات، «قلاده» براي سگ و ببر و شير و پلنگ، «طاقه» براي شال، «قواره» براي پارچه لباس، «عدد» براي ظرف، «دست» براي هر شش عدد ظرف هم جنس، «نيم دست» براي هر سه عدد ظرف هم جنس، «جفت» براي كفش و جوراب و دستكش، «دوجين» برا ي هر بسته دوازده تايي، «استكان و فنجان» براي چاي و شير و قهوه، «جلد» براي كتاب، «قطعه» براي زمين، «دست» براي لباس دوخته، «قرص» براي نان گرد، «دستگاه» براي اتومبيل و كارخانه و چهلچراغ، «پارچه» براي ده و آبادي، «عدل» براي بسته هاي پنبه و پارچه، «باب» براي خانه و دكان، «دانگ» در مورد تقسيم بندي ملك، «تخته» براي فرش و تشك و لحاف و پتو، «اصله» براي درخت و تير و چوب، «بقچه» براي نخ، «كلاف» براي ريسمان و نخهاي بافتني، «كيلو، تن، من، سير، مثقال، قيراط، خروار، گرم و غيره» براي توزين اجناس، «فرسنگ، كيلومتر، ميل» براي مسافت.

همچنين كلماتي ديگر نيز، در مورد اشياي مختلف به كار مي رود، مانند: پنج ورق كاغذ، ده كيسه گوني، چهار عدل برنج، دو گيروانگه چاي، هفت قلم آرايش، دو بدره اشرفي، يك دسته گل، يك دسته پاكت.

بعضي از كلمات داراي معناي عددي هستند، چون: بيور، لك، كرور كه به معاني: ده هزار، صد هزار و پانصد هزار مي باشد، البته اين كلمات امروز به كار نمي رود.

در پارسي مصطلح امروز غالبا متمم اعداد اصلي را در مورد اشخاص: نفر، تن، تا، و در مورد اشياء تا و دانه آورند، مانند، دو نفر مرد، چهار تن سرباز پنج تا كارگر، شش تا مداد، يك دانه سيب، ده دانه گردو و غيره مانند:

زان دو تا زلف كه چون قد بنفشه است مرا پشت چون لاله دو تا جامه چو گل يكتا من
«نظامي گنجوي»

ذ: هر گاه كلمه ي «بار» با عدد اصلي ذكر شود افاده تكرار كند و آن را به عربي «مره» گويند، مانند: يك بار گفتم نشنيدند، ده بار رفتم خانه نبود، گاهي عدد به جاي بار با متمم دفعه و مرتبه كه دو كلمه ي عربي است به كار رود، مانند: چهار دفعه، شش مرتبه.

ر: كلمه ي «وي» بفتح واو بمعني «مقدار» است كه با عدد ذكر شود، و مساوي با لفظ «برابر» است. چنانكه اگر از زميني مزروع، ده برابر آنچه كاشته باشند، حاصل شده باشد، گويند: «ده وي» شده است، و اگر صد برابر: «صدوي» و غيره. نزاري قهستاني در اين معني گفته است:

گر صالح و گر فاسق، بر فطرت خويشم من گو تخم نكو بفشان، از ما بستان ده وي6
امروز لفظ «وي» بمعني مقدار مورد استعمال ندارد.

ز: اعداد، ده، صد، هزار، ده هزار، صد هزار، ميليون را مي توان جمع بست: دهها، صدها، هزارها (هزاران) دهها هزار (ده هزاران) صدها هزار (صد هزاران) ، ميليونها.

از يك تا نه را يكان (آحاد)، از ده تا نوزده دهگان (عشرات) از صد تا نهصد و نود و نه را صدگان (مآت) و از هزار تا نهصد و نود و نه هزار را هزارگان (الوف) مي نامند.

س: قدما در ماده تاريخها از حروف جمل استفاده مي كرده اند، الفباي عربي داراي دو نوع نظم و ترتيب است. قسمتي را كه به ترتيب ا.ب.ت.ث است، الفباي «ابتثي» و قسمتي كه به ترتيب ا.ب.ج.د است، الفباي ابجدي نامند. پيشينيان حروف ابجد را به جاي عدد اصلي به كار برده و در ماده تاريخ از آن استفاده مي كرده اند. بدين ترتيب:

«ابجد، هوز، حطي» نماينده يكان (آحاد، از يك تا ده):

الف(1)، ب(2)، ج(3)، د(4)، ه(5)، و(6)، ز(7)، ح(8)، ط(9)، ي(10).

«كلمن، سعفص، قرشت» نماينده دهگان (عشرات، از ده تا نود) ك(20)، ل(30)، م(40)، ن(50)، س(60)، ع(70)، ف(80)، ص(90).

«قرشت، ثخذ، ضظغ» نماينده صدگان (مآت، از صد تا هزار) ق(100)، ر(200)، ش(300)، ت(400)، ث(500)، خ(600)، ذ(700)، ض(800)، ظ(900)، غ(1000).

ساختن ماده تاريخ بدين صورت است كه نويسنده جمله يا عبارتي با معني مي سازد كه مجموع اعداد آن جمله يا عبارت برابر تاريخ مورد نظر درآيد مانند: «عدل مظفر» كه برابر است با سال 1324 سال پيدايش مشروطه و «مذهبنا حق» كه معادل است با 906 ه ق سال جلوس صفويان.

همچنين سال تاريخ وفات خواجه شيراز را شاعري چنين سروده:

به سال «با» و «صاد» و «ذال» ابجد ز روز هجرت ميمون احمد
كه معادل است با سال 792 ه ق.

ش: اعداد را از چپ به راست مي نويسند ولي در فارسي نويسي آنها را از راست به چپ مي نويسند، مانند 418173 كه خوانده مي شود: چهارصد و هجده هزار و صد و هفتاد و سه و براي هر مرتبه خالي نقطه اي به نام صفر«0» مي گذارند، مثلا: 105: صد و پنج، 20030: بيست هزار و سي.

ص: متممهايي كه با عدد در چهار عمل اصلي حساب به كار مي رود از اين قرار است:

با، در جمع: چهار با دو = شش 6=2+4

منها، در تفريق: ده منهاي چهار = شش 6=4-10

از: در تفريق: پنج از شش = يك 1=5-6

تا، در ضرب دو عدد غير مكرر: دو دو تا = چهار تا 2*2

و همچنين در ضرب دو عدد غير مكرر: پنج سه تا = پانزده تا 15=3*5

بر، در تقسيم: چهارده تقسيم بر دو = هفت 7=2÷14

گاهي اعداد كوچك به صورت قيد قلت و اعداد بزرگ به صورت قيد كثرت به كار روند، و ديگر معني ندارند، مانند: در پيش من يك پول سياه ارزش ندارد، هزار با گفتم كه اين كار را نكن:

جهان و كار جهان جمله هيچ بر هيچست هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق7
«حافظ»

2-عدد ترتيبي (وصفي)
عدد وصفي يا ترتيبي آن است كه مرتبه معدود را بيان كند. براي ساختن عدد ترتيبي به آخر عدد اصلي «م» ما قبل مضموم (= ام) اضافه نمايند. مانند: دوم، پنجم، هفتم و غالبا در اعداد وصفي يا ترتيبي كه به طريق بالا ساخته مي شود «ين» نيز اضافه كرده، نوعي ديگر از اعداد ترتيبي پديد آورند، مانند: دوم: دومين، دهم: دهمين، صدم: صدمين، هزارم: هزارمين، و مانند آنها:

يكم قول دانا نپذ رفتمي همه در پي كام خود رفتمي

«منسوب به فردوسي»

اين حكايت گر نشد آنجا تمام
چارمين جلد است آرش در نظام
«مولوي بلخي»

يادآوري
الف: در اعداد ترتيبي نيز گاهي عدد بر معدوم مقدم گردد، مانند:

دوم نفر، چارم كشور بجاي نفر دوم و كشور چارم (چهارم ) مثال:

برده ست سبق بدولت خاك
چارم كشور ز هفتم افلاك
«خاقاني»

روشني بر دفتر چارم بريز
كافتاب از چرخ چارم كرد خيز
«مولوي»

ب) گاهي معدود به قرينه حذف گردد مانند:

كز و كودكان داشت خرد
غم خرد را خرد نتوان شمرد
«فردوسي»

پ) به جاي كلمه «يكم» الفاظ: نخست و نخستين را به كار برند كه معادل اول عربي است: مثال:

نخست موعظه پير مي فروش اين است
كه از مصاحب ناجنس احتراز كنيد
«حافظ»

ت) شاعران و نويسندگان نخست و نخستين را به جاي يكم و ديگر و دو ديگر و سه ديگر را به جاي دوم و سوم بكار برده اند:

نخستين باده كاندر جام كردند
ز چشم مست ساقي وام كردند
«عراقي»

دو ديگر كه گنجم وفادار نيست
همان رنج را كس خريدار نيست
«فردوسي»

سه ديگر منازي به ننگ و نبرد
كه ننگ و نبرد آورد رنج و درد
«فردوسي»

ث) عدد ترتيبي سي را، سي ام نويسند تا با سيم مشتبه نگردد. بايد دانست كه دويم و سيوم نوشتن درست نيست و بايد دوم و سوم بدون تشديد نوشت.

3- عدد كسري
آن است كه پاره اي از عدد صحيح را برساند و آن سماعي است، مانند: نيم: نيمه، نصف: نصفه، و يا قياسي هستند، مانند: سه يك، چهار يك، عدد كسري قياسي: آن است كه عدد اصلي را با متمم يك بيان كند، مانند: سه يك، چهار يك (چارك)، ده يك، صد يك، در زبان فارسي امروز متمم را مقدم داشته عدد اول را به صورت ترتيبي به كار برند، مانند: يك سوم، يك چهارم، يك دهم، يك دوازدهم، يك صدم مانند:

هزار يك زان كو يافت از عطاي ملوك به من دهي سخن آيد هزار چندانم
«معروفي»

نه صد يك از آن سيم در هيچ كوه نه ده يك از آن زر در هيچ كان
«فرخي سيستاني»

يادآوري
1- كسر اعشاري (دهدهي): ميان دو عدد كسري و عدد درست اين نشانه «/» كه مميز ناميده شود، آيد مانند: 001/0 (يك هزارم)

در كسري متعارفي ميان صورت و مخرج كسر اين نشانه «-» آورده شود كه صورت و مخرج را از يكديگر جدا مي كند: 5/2 (دو پنجم)، 8/6 (شش هشتم)،

ب: گاهي بجاي يك دوم (2/1) و يك سوم (3/1) ... يك دهم (10/1) واژه هاي عربي: نصف، ثلث، ربع، خمس، سدس، سبع، ثمن، تسع و عشر را آورند. مانند:

زين سحر سر گهي كه دانم
مجموعه هفت سبع8 خوانم

ج: نيم، نصف عدد درست را بيان كند و گاه به آخر آن «ها» غير ملفوظ نيز افزوده گردد:

بهوش باش كه هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نيم جو نخرند
«حافظ»

همچو گاوي نيمه جلدش سياه
نيمه ديگر سپيده همچو ماه
«مولوي»

4-عدد توزيعي
آن است كه معدود را به مقدار متساوي تقسيم كند، مانند:

نيم نيم، نيمه نيمه، يك يك، دوتا دوتا، چهار چهار، صد صد، هزار هزار.

در عدد توزيعي گاهي باي اضافه به عدد دوم بيقزايند، مانند: سه به سه، چهار به چهار، يعني سه در برابر سه، چهار در برابر چهار، گاهي اين باء دلالت به نوبت و تناوب كند، مانند: هفت ساعت به هفت ساعت. گاهي با اضافه ي (ياي وحدت) عدد را به نسبت معيني تقسيم كنند، مانند: صدي چهار، ده بار واندي.

گاهي به آخر عدد اصلي پساوند «-گان» و «- گانه» افزوده، عدد توزيعي سازند، مانند: يكان (يگان)، دهگان، صدگان، هزارگان، كه همان آحاد، عشرات، مآت و الوف عرب باشد، مثال:

دو گانه اي براي يگانه گزاردم
زهر سوگوان سر برافراختند يكان و دوگان سوي او تاختند
«فردوسي»


منابع و مآخذ:
1- چرا عدد صفت است؟ به علت اينكه معدود را از نظر كميت مي شناساند.
مثلا چهار سو كه چهار صفت شمارشي و «سو» موصوف (-=معدود) است. «سو» به تنهايي به معني جانب است و اسم عام ولي به سبب اينكه مشخص و شناخته شود «چهار» را قبل از آن مي آوريم، مي شود «چهار سو» بنابراين «چهار سو» در اين تركيب يعني جايي كه داراي چهار جانب و طرف است. (از «دستور پارسي در صرف و نحو املاي فارسي» تاليف: ر-ذوالنور، چاپ تهران، 1343 ه ش، ص 61).
2- دانشيار گروه ادبيات فارسي، دانشگاه كراچي، كراچي.
3- دستور زبان فارسي، تاليف دكتر طلعت بصاري، چاپ تهران، 1345 ه ش، ص 297 تا 299.
4- دستور زبان فارسي، تاليف دكتر اسماعيل حاكمي، چاپ تهران، 1339 ه ش، جلد 2.
5- دستور زبان فارسي، تاليف دكتر طلعت بصاري، چاپ تهران، 1345 ه ش.
6- دستور نامه در صرف و نحو زبان پارسي، دكتر محمد جواد مشكور، چاپ تهران، 1349 ش، ص 68.
7- دستور نامه در صرف و نحو زبان پارسي، ص 68-69.
8- هفت سبع، قرآن مجيد است كه آن را به هفت پاره تقسيم كرده هر هفته يك بار ختم قرآن مي كنند.

*- اصول دستور زبان فارسي، تاليف: سيد كمال طالقاني، چاپ تهران، 1349 ه ش.
**- دستور امروز، تاليف: دكتر خسرو فرشيدورد، چاپ دانشگاه تهران.
***- دستور پارسي در صرف و نحو و املاي فارسي، تاليف: ر-ذوالنور، چاپ تهران، 1343 ه ش.
****- دستور زبان فارسي، تاليف: عبدالرحيم همايون فرخ، چاپ تهران، 1338 ه ش.
*****- دستور زبان فارسي، تاليف: دكتر طلعت بصاري، چاپ تهران، 1345 ه ش.


منبع: سايت انديشه قم