آشنايى با كهن ‏ترين شرح فارسى «اسماء الحسنى‏»

مسعود نورى 


نزد حكيمان و عارفان، پس از مبحث «وجود» مقوله‏اى شگرف‏تر و گسترده‏تر از مبحث «اسماء الله‏» صورت نبسته است; چه، با شناخت اسماى الهى، آشنايى با صفات و افعال حق تعالى براى ما ممكن مى‏گردد، و نيز به گفته اهل معرفت، شهود حضرتش ميسور مى‏شود.

سرچشمه صافى و گواراى اين بحث - كه انديشوران از پگاه تمدن اسلامى پيرامون آن نيكو قلم زده‏اند - قرآن عزيز است، كه فروفرستنده‏اش، در آن خويش را با نامهاى گونه‏گون خوانده است و همو فرموده: «براى خداى نامهاى نيك است، پس وى را بدان نامها بخوانيد». (اعراف/180)

گذشته از كلام خداى حميد در قرآن مجيد، پيشوايان دين در نيايش‏ها و گفته‏هاى خويش از اسماء الله فراوان ياد كرده‏اند; بويژه در احاديث نبوى، شكوه و جلال نامهاى حضرت حق، سخت مورد تاكيد است. در كلامى مشهور كه محدثان خاصه و عامه از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده‏اندازصد نام بارى تعالى سخن رفته كه حفظ وذكر آنها تواند مايه رستگارى و استوارى ايمان پارسايان باشد. (1)

بارى مبحث اسماء حسناى الهى محل درنگ، مو شكافى و ژرف نگرى بسيارى از انديشوران، اعم از حكيمان، متكلمان، عارفان و جز آنان شده، و به تاليف رساله‏ها و كتابهاى كوتاه و بلند در اين زمينه منجر گرديده است.

ابى بكر محمد، معروف به ابن عربى، به گردآورى و شمارش اسمايى كه در جاى جاى قرآن آمده‏اند، دست‏يازيده و مشخص نموده كه در هر سوره چند اسم حضرت بارى ذكر شده است. امام فخر رازى شرحى به مذاق متكلمان بر اسماء حسنى نگاشته كه به «لوامع البينات‏» شهره است. از حكيم الهى، حاج ملا هادى سبزوارى نيز كتابى گرانسنگ در اين زمينه به يادگار مانده، كه در حقيقت‏شرح دعاى جوشن كبير است. (2)

در ميان فراوان نوشته‏هايى كه نامهاى الهى را كاويده‏اند آثار اهل معرفت را صفايى ديگر است; نگاشته‏هاى آنان از نكته‏هاى معرفت آموز، آكنده و از لطايف دل‏انگيز انباشته است. اينان نه تنها رموز علمى اسماء حسناى الهى را بررسى كرده، و در شرح اسماء ذاتى و ثبوتى، توقيفى و قياسى سخنهاى در خور تامل گفته‏اند، بلكه از نامهاى خداى سبحان در آداب عملى و سير و سلوك روزمره ربيت‏شوندگان نيز بهره برده‏اند.

حكيم محمد لاهيجى در «مفاتيح الاعجاز»، در حالات ابوسعيد ابى الخير گويد:

«چون مريد را تلقين كردى، نزد خود مى‏نشاند و اسماء الله بر او مى‏خواند و نگاه به مريد مى‏كرد تا به كدام اسمى در او تغيير پيدا مى‏شود. از هر اسم كه در او تغيير پيدا مى‏شد، مى‏فرمود كه به آن اسم ذكر بگو; تا زمانى كه كار مريد به آن اسم تمام مى‏شد، باز او را مى‏نشاند و اسماء الله بر او مى‏خواند و باز از هر اسمى كه تغيير در وى مى‏ديد به آن ذكر مى‏فرمود; ... به اين نوع تربيت مريد مى‏نمود تا كار او در فقر به اتمام مى‏رسيد». (3)

پانصد و اندى از هجرت پيغامبر خاتم صلى الله عليه وآله وسلم مى‏گذشت كه مردى در جمع دانشيان درخشيد; اهل قلم بود و اهل درد; خداى شناسى پارسى دان. كتابى درباره نامهاى الهى نوشت كه گذشته از فوايد گوناگون عرفانى، يكى از شاهكارهاى نثر فارسى و نيز كهن‏ترين گزارش اسماء حسنى به اين زبان قندوش است; كتابى با عنوان «روح الارواح فى شرح اسماء الملك الفتاح‏».

شهاب الدين ابوالقاسم احمد، فرزند ابو مظفر سمعانى، يكى از دانشيان و سخنوران خاندان سمعانى است; خاندانى كه بيشترينه مردان آن به فضل و كمال، امام و رهنماى روزگار خود بودند و بر همگان پيشى داشتند.

احمد سمعانى ظاهرا در مرو، به سال 487 قمرى زاده شد. تا اوان بلوغ در همان جاى بود و از پدر فقه و حديث آموخت. آنگاه همراه برادرزاده‏اش، عبدالكريم، به سرخس مسافرت كرد، اما ديرى نپائيد كه به مرو بازگشت. ديگر بار آن دو جوان مروى به قصد دانش اندوزى راهى سفر شدند، اين بار به سوى نيشابور، و به آهنگ استماع كتاب صحيح مسلم از محدثان نامدار آن ديار. به مقصود كه رسيدند، احمد روانه مرو شد. ساليانى بعد احمد سمعانى مراحل علوم ظاهرى و باطنى را گذرانيده بود; فقيه و مفتى بود، وعظ مى‏گفت، شعر مى‏سرود و در مجلس بوسعيد با عرفان آشنا گشته بود. وى سرانجام به سال 534 قمرى فرمان يافت و به ابديت پيوست.

تاريخ اين آگاهى را كه سمعانى چگونه به وادى عرفان راه يافته و با كداميك از پيران خراسان پيوند داشته، از ما پنهان مى‏دارد. در متن «روح الارواح‏» هم‏آرائى اويسى گونه‏اى مى‏يابيم كه طبق آن، سلوك جاده طريقت‏بدون پيوستگى با پير و دلبستگى با شيخ هم ميسور است; و هم با عباراتى روبرو مى‏شويم كه مى‏گويد بدون آويزش به دامان رهنما در انجمن عاشقان نمى‏توان نشست.

گرچه در خصوص چگونگى و چرايى گرايش سمعانى به عرفان دستمان تهى است و چيزى نمى‏دانيم، اما اين را نيك آگاهيم كه تصوف و پسندهاى عرفانى در روزگار وى سخت پرجاذبه بوده است; كششهايى كه درونهاى بى‏قرار - همچون ابو حامد غزالى - را قرار مى‏بخشيد; جاذبه‏هايى كه از سنايى مديحه‏گوى، شوريده‏اى سخته‏جوى مى‏ساخت.

يكى از ويژگيهاى تصوف روزگار سمعانى آن بود كه مشايخ، بيش از ادوار ديگر درس و بحث، و وعظ و مجلس داشتند. برخى از ايشان به جامع شهر مى‏رفتند و براى همگان تفسير قرآن مى‏گفتند; جماعتى از آنان در خانقاه‏ها، ميدان‏ها و حتى كليساهاى شهر، مجالس پرشور وعظ برپا مى‏كردند و اين همه، به بسط عرفان در ميان مردمان مى‏انجاميد.

امر ديگرى كه مى‏توانست‏سمعانى فقيه و محدث را به انجمن عاشقان كشاند و او را به نگارش كتابى با نثر شاعرانه وا دارد، نگاشته‏هاى مشايخ سده‏هاى سوم تا پنجم است; آثار بزرگانى چون ابى نصر سراج طوسى، ابوطالب محمد مكى، ابوالقاسم قشيرى، شهيد بلخى، جنيد بغدادى و حسين منصور حلاج، كه جملگى به عربى هستند، و ميراثهاى جاويدان پارسى مانند «كشف المحجوب‏» هجويرى، آثار خواجه عبدالله انصارى هروى، احمد غزالى و سنايى غزنوى.

افزون بر اين همه، بايد تاثير اقوال ابوسعيد ابى الخير بر احمد سمعانى را از ياد نبرد; زيرا همچنان كه گفته آمد وى در سال 529 سفرى به نيشابور داشته، و در اين روزگار آوازه ابوسعيد در نيشابور و ديگر شهرها پيچيده بود و سمعانى كه در آن زمان در سفر دانش اندوزى بوده، به حتم، فراگيرى مبانى آن مكتب عرفانى را فراموش نمى‏كرده است. گفته‏هاى فراوانى كه از ابوسعيد در «روح الارواح‏» نقل شده و ديدگاههاى مشتركى كه در اين كتاب و «اسرار التوحيد» آمده، همه نشان تاثيرپذيرى سمعانى از ابوسعيد است.

اين همه كه گذشت تلاشى بود در يافتن انگيزه‏هاى عرفانى سمعانى - و علم نزد خداى دانا ست - زين پس درباره كتاب «روح الارواح‏» خواهيد خواند.

«روح الارواح‏» كتابى است در شرح و تفسير اسماى حسناى الهى، بر طريقه واعظان و مذكران، مشحون به حكايات و قصص پيمبران و رجال اسلام، و مشتمل بر احاديث نبوى و گفته‏هاى بزرگان دين، و اشعار عربى و فارسى، از خود نويسنده، سنايى و ديگران.

اين كتاب بر عادت مذكران، كه متاثر از روش قصه‏گويان بوده‏اند مبتنى است. در غالب موارد بر عبرت گرفتن از سرگذشت پيشينيان و برحذر داشتن از كيفر خداى سبحان، به گونه‏اى بليغ تاكيد مى‏ورزد. نثرى دارد متقن و كهن، شيوا و دلنشين. پس از ترجمه هر يك از اسماء خداى، از مطالب آموزنده و سخنان مشايخ ياد مى‏شود.

با اينكه سمعانى، در فقه پيرو مذهب شافعى است، «روح الارواح‏» از بدايت تا نهايت از اهانت‏به مذاهب اسلامى و حتى مكتبهاى غير اسلامى، پاكدامن است. وجهه همت نويسنده اثبات و توضيح يافته‏هاى خويش است، نه طرد ديگران; تنها در يك دو جاى در برابر آراء جبريه، قدريه، معتزله و دهريه بر آشفته است، آن هم بسيار گذرا و آرام.

از اهل بيت رسول صلى الله عليه وآله وسلم به بزرگى ياد مى‏كند. در جايى گويد:

«بضعه نبوت كه با معدن فتوت جمع گشتند، دو بدره پديد آمد. هر يكى ميراث يك پدر برداشتند. مصطفى عليه السلام پدر بزرگتر بود، به زهر كشته شد، حسن كه فرزند بزرگتر بود [هم] به زهر كشته شد، على كه پدر خردتر بود به تيغ كشته شد، حسين كه فرزند خردتر بود [نيز] به تيغ كشته شد». (4)

مى‏دانيم كه «بضعه نبوت‏» مستفاد است از حديث «فاطمة بضعة منى‏»، و «معدن فتوت‏» ماخوذ است از سخن معروف «لا فتى الا على‏». چنين تعبيراتى نشانه آشنايى سمعانى با عظمت‏خاندان نبوت است.

همان گونه كه بيش از يك بار خوانديد، موضوع اصلى كتاب، نامهاى خداى تعالى است; «روح الارواح‏» نخستين نوشته مستقل زبان فارسى در اين موضوع است. گذشته از موضوع عرشى و قدمت تاريخى، كتاب از جهات ديگرى نيز ارزشمند است.

يكى از اسباب اهميت كتاب، بازيافتن ابيات كهن فارسى در آن است. مى‏دانيم چنانچه در متنى كهنسال، بويژه متون پيش از سده هفتم، به شعرى فارسى استشهاد شده باشد، آن اثر از جهت تاريخ ادبيات منظوم فارسى اهميتى ويژه پيدا مى‏كند. «روح الارواح‏» از اين جهت كتابى است‏بسيار مهم. مؤلف آن، افزون بر آنكه خود شاعرى توانا بوده، و ابياتى از خويش را در جاى جاى كتاب آورده، به شمار قابل توجهى از اشعار كهن و عصرى خود نيز استشهاد نموده است. وجود اين ابيات، دست كم دو فايده تاريخى دارد: نخست آنكه شاعرى انديشور از قرن پنجم و ششم هجرى (يعنى خود مؤلف) را باز مى‏شناساند; و ديگر آنكه امكان تحقيق پيرامون تاريخ شعر عرفانى فارسى را فراهم مى‏آورد.

در «روح الارواح‏»، بيش از هر كس، ابيات سنايى كه معاصر سمعانى بوده، راه يافته، و نيز ابياتى از رودكى كه با وى قريب العهد بوده است. مقايسه ضبط سمعانى و نسخه‏هاى موجود از آثار سنايى و رودكى، ميدان فراخى براى پژوهش است. ذكر دو نمونه از اين اختلاف ضبطها خالى از لطف نمى‏نمايد:

در ديوان حكيم سنايى، مى‏خوانيم:

«هر خسى از رنگ گفتارى بدين ره كى رسد
درد بايد عمر سوز و مرد بايد گامزن‏» (5)

اما در «روح الارواح‏» اين بيت چنين است:

«هر خسى از رنگ و گفتارى بدين ره كى رسد
درد بايد پرده سوز و مرد بايد گامزن‏» (6)

ابيات خاطره انگيز و سحر آميز رودكى، به روايت استاد سعيد نفيسى بدين قرار است:

«بوى جوى موليان آيد همى
ياد يار مهربان آيد همى
آب جيحون از نشاط روى دوست
خنگ ما را تا ميان آيد همى‏» (7)

اما سمعانى اين ابيات بياد ماندنى را چنين گزارش مى‏كند:

«آب جوى موليان آيد همى
بوى يار مهربان آيد همى
اسب ما را از نشاط وصل دوست
آب جيحون تا ميان آيد همى‏» (8)

البته اين نكته را نبايد ناديده گرفت كه چون سمعانى داراى قريحه‏اى سرشار و خيالى بلند پرواز بوده، ممكن است در ضبط پاره‏اى از كلمات ابيات، تصرفاتى ذوقى و شاعرانه كرده باشد، و اين گمان كه نبايد ضعيفش شمرد، كار تحقيق را دشوارتر و نتيجه را ديرياب‏تر مى‏كند.

كتاب گرانمايه سمعانى از لحاظ آينه دارى آراء عرفانى نيز گنجينه‏اى كم نظير است; متنى مستحكم در تاريخ تصوف و عرفان خراسان; منبعى غنى در شناخت تعريفات و مصطلحات اهل معرفت و پسندها و آداب صوفيانه، و دريافت‏هاى عرفانى از آيات قرآنى و احاديث قدسى و نبوى.

«روح الارواح‏» براى شناختن آراء، اقوال و اخبار، و نيز سيرت و كردار پيران خراسان و مشايخ بغداد يك منبع قابل اتكاء است. به اعتبار آراء كلامى و فوايد عصرى نيز، يادگار سمعانى، سخت عزيز است. مباحث كلامى و فقهى، و برخورد علمى دانشيان و مبلغان، چه در مرو، چه در نيشابور كه ساليان عمر مؤلف در آن دو شهر دير سال گذشته، بدان پايه گرم و پرشور بوده كه گاه مشكل آفرين و وحدت برافكن مى‏شدند. بهر روى در «روح الارواح‏» اشاراتى به آن مباحث‏يافت مى‏شود; برخوردهاى كلامى اهل سنت‏با معتزله; رد آراء جبريان و قدريان، دهريان و فيلسوفان; جدال‏هاى اهل معاملت‏با اهل حقيقت. البته اين گونه اشارات در كتاب سمعانى با ملايمت و بردبارى قرين است.

از نظر هنر نويسندگى نيز «روح الارواح‏» جايگاهى بس بلند دارد; گرچه موضوع كتاب شرح نامهاى حق تعالى است، كه مبحثى الهياتى و معرفتى است، اما بيشترينه انديشه‏هاى نويسنده، با زبانى عنوان شده كه كتاب را از حد يك نگاشته عرفانى محض فرا مى‏برد و صبغه ادبى را نيز نصيبش مى‏كند. جملات آهنگين، تشبيهات، استعارات، تمثيلات و جناسهاى دل‏انگيز از توانائيهاى ادبى كتاب است. اگر سمعانى قافيه و وزن عروضى را به اين همه زيبايى مى‏افزود، بى‏ترديد كتابش در شمار منظومه‏هاى ممتاز ادبى عرفانى مى‏آمد. بنابراين «روح الارواح‏» را نمى‏توان با «كشف المحجوب‏» و «شرح تعرف‏» و «ترجمه رساله قشيريه‏» همسنگ دانست و با يك معيار سنجيدشان; زيرا يادگار سمعانى از يك سو همانند اين نگاشته‏ها ارزش موضوعى دارد و از آثار ديرينه پارسى درى است، و از سوى ديگر داراى ارزش ادبى مى‏باشد.

«روح الارواح‏» سمعانى، «تذكرة الاولياء» عطار نيشابورى و «كليله و دمنه‏» نصرالله منشى حد ميانه نثر و نظم هستند و بايد با همان معيارها كه آثار منظوم را مى‏سنجيم، به سختن آنها رويم و سيماى درخشان اين سبك نويسندگى را در عرصه ديگر سبكهاى فارسى نويسان آشكار سازيم; سبكى كه بايد «نثر شاعرانه‏» خواندش. (9) از اين متون رايحه دل انگيز شعر بيشتر به مشام مى‏رسد، تا بوى نثر دلنشين فارسى.

كاربرد تمثيل، يكى از اسباب نزديكى كلام به شعر است. نگاشته سمعانى آكنده است از تمثيل‏هاى زيبا و خيال‏انگيز كه غالبا براى محسوس كردن مفاهيم ذهنى به كار گرفته شده‏اند. به اين تمثيل كه «خوف و رجا» را عينى و ملموس مى‏كند، توجه نمائيد:

«چراغى كه در وى روغن نباشد، روشنايى ندهد; و چون روغن باشد، تا آتش نبود، ضيا ندهد; و چون روغن و آتش باشد، تا فتيله نبود كه هستى خويش فداى سوز آتش كند، هيچ كار رونق نگيرد. پس خوف بر مثال آتش سوزان است، و رجا بر مثال روغن مدد كننده است و ايمان بر كردار آن فتيله است، و دل بر شكل آن چراغدان. اگر همه خوف باشد، چون چراغدانى باشد كه در وى همه آتش است و روغن نيست; اگر همه رجا باشد چون چراغى بود كه در وى روغن هست و آتش نيست و چون خوف و رجا مجتمع گشت، اينك چراغى پيدا آمد كه در وى هم روغن است كه مدد بقاست، و هم آتش است كه مادت ضياست‏». (10)

سواى تمثيلات فراوان، گاه مناظراتى مثالى در كتاب آمده كه از نظر تاريخ مناظره در ادبيات فارسى قابل توجه است; همانند مناظره كوزه با كدو:

«كوزه‏اى با كدويى به سخن آمد. كدو، كوزه را گفت: تو كيستى؟ گفت: من كار ديده، و گرم و سرد بسى به سر من رسيده و تو سايه پرورده. كدو جواب داد: آرى چنين است كه تو مى‏گويى، ليكن تو از در جهد درآمدى و من از در لطف; و هرگز اهل جهد با اهل لطف برابر نيايد، و اگر خواهى بدانى، بيا تا به هم به آب شويم تا ببينى كه تو به آب فرو شوى و من بر سر آيم‏». (11)

گذشته از آنچه آمد «روح الارواح‏» به لحاظ اشتمال بر فوايد و ويژگيهاى زبانى نيز يكى از متون معتبر و مهم زبان فارسى است; هم از جهت آواهاى زبانى، و هم به اعتبار واژگان متنوع و گسترده. سمعانى سرشت زبان فارسى، يعنى بعد تركيبى آن را بخوبى شناخته و دامنه واژگان «وند دار» را در زبان فارسى وسعت‏بخشيده است. شمارى از واژه‏هاى پسوندى كتاب چنين است: امروزين، گلين، نرگسين، پارسايانه، مردانه‏وار، ديدارگاه، تقاضاگر، تعليم‏گر، صيادوار، مصيبت‏زده وار، مردوش، عاشق‏وش.

تركيبات و تعبيرات كارآمد و كارساز در كتاب، سخت فراوان است كه رواج مجدد آنها به غناى زبان امروزين ما مى‏انجامد. مشتى از آن خروار و كمى از آن بسيار را بنگريد: آرزو پرستيدن، اميد خوابانيدن، باربرنه - در برابر باركش، پگاه خيزان، تنهارو، خاك آلودگان - به معناى متواضعان، دردآميز، عدم آباد، من گويان، سير خوردگان - در برابر گرسنگان، سوخته دلى، شوريده روزگار.

از كتاب «روح الارواح‏» پنج نسخه بايسته اعتماد بر جاى مانده است. درست‏ترين و كهن‏ترين آنها در كتابخانه مرحوم آيت الله العظمى مرعشى نجفى در قم نگاهدارى مى‏شود. اين نسخه اواخر سده ششم، يا سالهاى آغازين قرن هفتم كتابت‏شده است. نسخه‏هاى ديگر كتاب در كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى، كتابخانه مجلس شورا، موزه كابل و كتابخانه توبينگن يافت مى‏شوند. (12)

نمونه‏هايى از متن كتاب

در شرح «العزيز» گويد:

«معنى عزيز بر چند وجه است. بعضى گفته‏اند: معنى اين اسم، غالبى است كه كس او را غلبه نكند، و قاهرى است كه كس او را قهر نكند ... و بعضى گفته‏اند: معنى عزيز، قادر است. و بعضى گفته‏اند: عزيز به معنى معز است. و بعضى گفته‏اند كه عزيز، بى مثل باشد ... و بعضى گفته‏اند: عزيز به معنى منيع است و به معنى حصين. عرب چنين گويد كه حصن عزيز اذا تعذر الوصول اليه. پس چيزى كه رسيدن به آن متعذر است آن را عزيز مى‏گويند، چيزى كه رسيدن بدان مستحيل است از آن وجه كه او را حد نيست اولى‏تر كه عزيز گويى. اين اشارتى است‏به معنى اين كلمه، موجز، از روى لغت; اما از روى حقيقت: العزيز الذى لا يدركه طالبوه و لا يعجزه هاربوه. عزيز آن بود كه طالب او را روى ادراك نيست وهارب او را روى اعجاز نيست.» (13)

در شرح «السميع البصير» گويد:

«آورده‏اند كه شبى مهمانى آمد به خانه اميرالمؤمنين على رضى الله عنه او را بنواخت و طعامى بداد و جامه خواب فرو كرد، و آن مرد غافل وار تا روز بر آن جامه ببود، و آن مهتر به قدم خدمت ايستاده و به طاعت‏خداوند مشغول گشته. چون روز بود، آن مرد گفت: ... مرا هرگز شبى چون شب تو نبوده است در طاعت و عبادت. على گفت: و مرا هرگز شبى چون شب تو نبوده است در غفلت.

شب رفت و نگشته‏ايم بيدار هنوز
از غفلت و سهو بر سر كار هنوز
خرشيد (14) بقا بر سر ديوار رسيد
ما بر در بامداد پندار هنوز» (15)

در شرح «العلى الكبير» آورد:

«طاووس يمانى گويد - قدس الله روحه: در طواف گاه مى‏گشتم ناله زار شنيدم فراز شدم تا كيست كه مى‏نالد، على بن الحسين زين العابدين را ديدم رضى الله عنه، روى بر خاك نهاده. با خود گفتم: اين عزيز اهل بيت است، بنگر با خود چه مى‏گويد. گوش داشتم، مى‏گفت: عبيدك ببابك مسكينك ببابك سائلك ببابك. مى‏گفت: بند گك تو بر در است، درويشك تو بر در است، سائلك تو بر در است. طاووس گفت: هرگز هيچ كار سخت‏به روى من نيامد الا كه آبدست كردم و سر بر سجود نهادم و اين كلمات بگفتم كه نه سهل گشت‏». (16)

در شرح «الحسيب‏» گويد:

«آورده‏اند كه بعضى از ملوك بنى عباس، جعفر صادق را گفت: ... مرا خبر ده از شرف و زيادتى كه شما را بر ماست تا به فضل شما معترف گرديم كه با شما برابريم در همه فضلهاى ظاهر. صادق گفت: ما را اين شرف بسنده است [كه] هيچ كس از ما تمنا نكند كه كاشكى از غير ما بودى بر سبيل سبك داشتن ما، الا آنكه كافر شود.

و در اين سخن كه صادق گفت، سرى است در تفضيل فقر; و آن، آن است كه چون درويش را وقت تنگ گردد و نفس به آخر رسد آرزويش نكند كه كاشكى كه من توانگر بودمى، اما توانگر چون مرگ درآيد، آرزو كند، گويد: كاشكى كه درويش بودمى. درست‏شد كه فقر وراى غناست. و اين همچنان است كه هر امتى تمنا كردند كه كاشكى اين امت‏بودندى، و اين امت تمنا نكردند كه كاشكى از امتى ديگر بودندى، على ما قال الله تعالى: كنتم خير امة. بدين درست گشت كه اين امت فاضلترند. و همچنين علما تمناى جهل نكنند اما جهال تمناى علم كنند.» (17)


پى ‏نوشت‏ها :

1) ابن ماجه، سنن، ج 2، ص 1269; بخارى. صحيح، ج 4، ص 276. مسلم، صحيح، ج 4،ص 2063. سيوطى. الجامع الصغير، ج 1، ص 362. فخر رازى. لوامع البينات، 19.

2) براى ديدن فهرست 128 كتاب چاپ و خطى و مقاله در باره اسماء الحسنى ر.ك: معينى، محسن. آينه پژوهش، سال 6، ش 5 (مسلسل 35) آذر - دى 1374. صص 99-109.

3) لاهيجى، محمد. مفاتيح الاعجاز، ص 703.

4) متن كتاب، ص 432.

5) سنايى - ديوان، چاپ استاد مدرس رضوى، ص 163.

6) متن كتاب، ص 270. دو بيت پس از آن;سالها بايد كه تا يك سنگ اصلى ز آفتاب

لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن

با دو قبله در ره توحيد نتوان رفت راست

يا رضاى دوست‏بايد يا هواى خويشتن

7) نفيسى، سعيد. رودكى - محيط زندگى و احوال و اشعار، ص 512.

8) متن كتاب، ص 106.

9) گويا اين نام را آقاى شفيعى كدكنى عنوان كرده و مترصد بررسى و نقد آن مى‏باشند. مقدمه مصحح، ص‏61.

10) مقدمه مصحح، ص 61.

11) متن كتاب، ص 505.

12) اين بخش تماما از مقدمه مبسوط و عالمانه مصحح كتاب، جناب استاد نجيب مايل هروى استفاده شده است.

13) متن كتاب، ص 46.

14) اين واژه به همين صورت ضبط گرديده.

15) متن كتاب، ص 197.

16) متن كتاب، ص 334.

17) متن كتاب، ص 356.


منبع: وبلاگ نويسنده مقاله