سفرى به تاريخ

گشت و گذارى در خمين، زادگاه رهبر آزادگان جهان


90 سال به عقب باز مى‏گرديم، سلسله متزلزل پادشاهى قاجار توان اداره صحيح مملكت را ندارد، قدرت مركزى تضعيف و به موازات آن قدرتهاى محلى سر برآورده‏اند. در هر گوشه مملكت‏شاهزاده‏اى با به كار گرفتن خدم و حشم. بساطى به راه انداخته و ياغيان و اشرار از فرصت استفاده كرده، مردم را غارت مى‏كنند. بار مالياتهاى فزاينده بر دوش مردم سنگينى مى‏كند. شلاقها تنها بر گرده محرومين و پابرهنگان فرود مى‏آيد. قدرت حكومت مركزى - حكومت ايالتها و ولايتها، خان‏هاى كوچك و بزرگ محلى و بالاخره طراران و دزدان و اشرار، بسان حلقه‏اى ملت را در محاصره گرفته و هر لحظه حلقه تنگتر مى‏شود. ملت گرسنه است، ملت‏بى‏دفاع است و مردم ستم ديده‏اند. . .

در چنين شرايطى، خمين كوچك در ميان جلگه‏اى بزرگ نيز به كام آشوب فرو رفته است. كمر مردم از ستم خان‏ها و شاهزادگان خميده است "هر كس در خود قدرتى سراغ دارد از اعمال آن دريغ نمى‏كند و خلاصه همه درها به روى مردم بسته است.

در اين زمان در شهر كوچك خمين تنها يك در بر روى مردم باز است. تنها يكجا ملجا محرومان است و دلها فقط در يك خانه آرام مى‏گيرد و آنجا جايى جز بيت و منزل حاج آقا مصطفى خمينى نيست. خانه‏اى قلعه مانند كه در پس دروازه محله سادات در شرق خمين واقع شده است، خانه‏اى نه چندان بزرگ كه دو برج بلند در شمال و مشرق آن چشمها را به سوى خود مى‏خواند.

برجهايى كه بر فراز آن بارويى به ارتفاع تقريبى دو متر جهت‏سنگربندى ومذقلهايى (سوراخهاى مورب) براى تيراندازى تعبيه شده است. اين برجها به واسطه ارتفاع بلندى كه دارند بر شهر مشرف بوده و از آنجا هر گونه حركتى كنترل مى‏گردد.

رودخانه‏اى كه از پشت‏بيت مى‏گذرد، جنوب قلعه را امنيت‏بخشيده است. شبها دروازه شرقى شهر بسته مى‏شود و نگهبانانى چند بر فراز باروى شهر تا صبح بيدارند. و به گاه اضطرار و وجود خطر تهاجم اشرار، بر تعداد نگهبانان اضافه مى‏شود و تا صبح فرياد "بيدار باش - بيدار باش" به گوش مى‏رسد.

بيت مصطفوى از طريق كوچه‏اى پيچ در پيچ و باريك به بازار و مسجد جامع متصل مى‏گردد، كوچه‏اى كه از ابتدا تا انتها در زير ديد و كنترل با روى برج قرار دارد.

هجوم اشرار و دزدان غارتگر (كه سر در آخور شاهزادگان و خان‏ها داشتند) و صداى ناهنجار سم ستوران كه با سرعت‏به پيش مى‏تازند، هول و هراسى عظيم در دل مردم مى‏افكند و غبار مرگ بر جبين‏شان مى‏نشاند. در چنين مواقعى، خان‏هاى شهر اگر با دزدان همراهى نكنند، اميدى به خيرشان نيست و لذا هيچ مامن و پناهى جز بيت آقا مصطفى خمينى يافت نمى‏شود.

آقا مصطفى، سيدى جليل القدر و مجتهدى محبوب و عاملى كه براى دفاع از محرومان سلاح بر دوش گرفته و براى حفظ حيثيت و آبرو و مال و جان مردم، جان در طبق اخلاص نهاده است و مردم، آنانى كه به هيچ جا راهى ندارند و قدرت دفاع از خود و خانواده را در خود نمى‏بينند همه به منزل آقا مصطفى روى مى‏آورند، پس از ورود اين بى‏پناهان و پا برهنگان درها بسته مى‏شود، مردان بر روى برجها رفته و در شت‏باروها سنگر گرفته و به سوى دشمن شليك مى‏كنند. اين روحيه سلحشورى و مبارزه و دفاع است كه كارساز بوده و تهاجمات اشرار را با شكست مواجه مى‏كند.

در اين دوران و در اين منزل است كه كودكى چشم به جهان مى‏گشايد (تاريخ 20 جمادى‏الثانى 1320 هجرى قمرى) و از طرف پدر نام روح‏الله بر خود مى‏گيرد. هيچ كس از آينده خبر ندارد. مردم تنها اطراف خويش را مى‏بينند كه جز سياهى چيزى به چشم نمى‏آيد. ظلم و ستم اشرار و خان‏ها به اعلا درجه خود رسيده است، مصطفى چاره‏اى مى‏انديشد، "شكايت‏خان‏ها به حكومت منطقه بردن". لذا راه اراك را در پيش مى‏گيرد و با اسب بدان سو مى‏تازد، اما قبل از رسيدن به مقصد (در روز جمعه 12 ذيقعده 1320 قمرى) آماج تيركين ظلمه قرار مى‏گيرد. و خون سرخش زينت‏بخش صحرا مى‏گردد. او در واقع انتقام حمايت از سيلى خوردگان را پس مى‏دهد، انتقام پناه‏دادن به محرومان و پا برهنگان، و در اين زمان روح‏الله چهار ماه و بيست و دو روز بيشتر ندارد.

مبارزه با اشرار ادامه مى‏يابد و روح‏الله (كه اطرافيان او را آقا روح الله صدا مى‏زنند" در همان خانه بزرگ مى‏شود. با گذشت زمان با رنجها و محن مردم آشنا مى‏شود و در مى‏يابد كه پدرش براى چه قربانى شد بنابراين در همان دوران صباوت همراه با برادر بزرگتر در مبارزه با اشرار شركت مى‏جويد و از فراز با روى قلعه به سوى متجاوزين شليك مى‏كند.

و اما امروز از آن دو برج كه منشا خير براى اهالى خمين بود تنها يكى بيش نمانده است. صحن خانه‏اى كه بنيانگذار جمهورى اسلامى در آن پا به عرصه وجود نهاد، خاموش و ساكت در زير بارش باران و تابش آفتاب با ديوارهاى كهنه درد دل مى‏كند. اين صحن كهن خاطراتى خوش و ناگوار در دل خود جاى داده است. حوض كوچك منزل نور خورشيد را تكرار مى‏كند، درهاى چوبى و كوچك بيت‏بسته است. پله‏هاى برج با شيب بسيار تند پيچ و تاب خورده و به زحمت‏خود را به بارو مى‏رساند ولى در آنجا ديگر اثرى از مبارزان نمى‏يابد. آجرهاى كف حياط هنوز مانده‏اند ولى عبور از تاريخى يكصد ساله، از آنها رنگ و رويى باقى نگذارده است. امروز كف كوچه سفالت‏شده، خانه‏هاى خشت و گلى اطراف به مرور جاى خود را به خانه‏هايى نوساز با نمايى آجرى يا سنگى داده‏اند. تنها زادگاه امام است كه همچنان با خشت و گل خويش در اين ميان جلب توجه مى‏كند، و همه را به خود مى‏خواند، باروها ندا مى‏زنند: "خمينى، سازش ناپذيرى را در اينجا تجربه كرد، ظلم ستيزى را از پشت مذقلهاى ما آغاز كرد. محروم نوازى را در اين خانه و از پدر به ارث برد. آغاز نقطه جهاد را در اين مكان گذارد، نخستين آثار تلفيق دين و سياست را در اين منزل رويت كرد. "

آرى اين منزل اگر چه كمتر از 20 سال از امام ميزبانى نكرد. ليكن خاطراتى بيش از قرنها در دل خود جاى داده است.