علماى نجف در مصاف با استبداد و استعمار

غلامرضا گلى زواره


ستيز با اشغال گران
در اواخر قرن سيزدهم هجرى شمسى استعمار انگلستان، عراق را تحت اشغال خود درآورد. با انتشار اين خبر تمامى مردم عراق مصمم شدند با دولت مركزى (عثمانى) همكارى كرده و كشور را از اين سلطه گرى برهانند. آيات عظام: شيخ الشريعه اصفهانى، مصطفى كاشانى و على داماد به نمايندگى از بزرگان نجف به كاظمين رفتند تا پس از هماهنگى با آية اللّه سيد مهدى حيدرى، از علماى برجسته اين شهر، به بررسى راه‏هاى مقابله با تجاوز انگليسى‏ها بپردازند.

آية اللّه سيد محمد سعيد حبوبى همراه برخى بزرگان ديگر نجف بى‏درنگ رهسپار نواحى جنوب عراق گشت، زيرا اشغالگران در اين مناطق استقرار يافته بودند. آن عالم مجاهد در مسير راه با سخنرانى‏هاى مهيّج و يادآورى نبردهاى صدر اسلام و بيان اهميت جهاد با كافران، صدها نف ر را با خود همراه نمود. سرانجام نيروهاى بسيج شده به رهبرى مجتهدان بزرگ در خط مقدم جبهه، يعنى ناحيه استراتژيك قرنه (جايى كه دجله و فرات به هم مى‏رسند) مستقر شدند. با وجود مقاومت مجاهدين، انگلستان قرنه را به تصرف درآورد و سپس به شعيبه حمله كرد. در اين جبهه نيز شيعيان ناگزير به عقب نشينى شدند، اما به دليل عمل نمودن به فتواى مجتهدان مبنى بر استمرار ستيز با استعمار، به مقاومت خود ادامه دادند.

در چنين وضعى دولت عثمانى تصميم ناگوارى گرفت، زيرا در تاريخ هشتم رجب سال 1333 ه. ق نيروهاى نظامى خود را به فرماندهى عزت بيك به نجف، كه مركز اصلى سازماندهى مجاهدين بود، اعزام داشت. اين افراد در نجف اقدامات ناروايى انجام دادند؛ از جمله: برقرارى غرامت‏هاى س نگين مالى، غارت اشياى گران بها، مصادره مواد غذايى و تحت فشار قرار دادن مردمان ساكن اين ديار.
بدين ترتيب در شرايطى كه عراق به اتحاد و انسجام بيشترى نياز داشت شهرهاى مذهبى، مورد آزار و اذيت سربازان عثمانى قرار گرفت. كه در نتيجه اين فشارها مردم نجف به مقاومت در برابر نيروهاى دولت مركزى برخاستند. آنها نيز گُردانى مجهز به چند قبضه توپ، روانه نجف كرد ند و مردمانى را كه مشتاقانه در نبرد با استعمار جانفشانى نموده بودند مورد تهاجم خود قرار دادند، اهالى نجف كه اين وضع را مشاهده نمودند در خيابان‏ها و معابر سنگربندى نموده و در اطراف حرم مطهر اجتماع كردند تا از به غارت رفتن اموال ارزشمند بارگاه اميرمؤمنان ( ع) جلوگيرى كرده و آستانه مقدسه مولايشان را از هرگونه گزندى حفظ كنند.

سربازان ترك عثمانى به روى شيعيان اين ديار آتش گشودند و به يكى از گلدسته‏هاى حرم آسيب وارد كردند. آية اللّه سيد محمد كاظم يزدى در اين باره تلگراف اعتراض‏آميزى به اسلامبول (واقع در تركيه كنونى و مقر دولت عثمانى) مخابره نمود. مبارزات مردم نجف در مقاب بودند. اين جمعيت پس از تشكيل اولين جلسه، يكى از افسران انگليس را كه مارشال نام داشت به هلاكت رسانيدند. محافظين وى به انتقام كشتن او، با اسلحه خود به سوى مردم نجف آتش گشودند و عده‏اى را به خاك و خون كشيدند. سرهنگ بالفور از مأموران انگليس براى بررسى مو ضوع به نجف رفت، ولى مردم او را نيز هدف قرار دادند.

ارتش انگليس پس از اين حوادث نجف را محاصره و شرايط رفع محاصره در چند محور را چنين اعلام كردند: تحويل دادن اشخاصى كه رهبرى اين حركت را عهده دار بوده‏اند، تحويل يك هزار قبضه تفنگ به عنوان غرامت، پرداخت غرامتى معادل پنجاه هزار ليره انگليسى طلا، تبعيد يك هزا ر نفر به عنوان اسير جنگى به هندوستان.

ادامه محاصره نجف مخالفت برخى شخصيت‏هاى مذهبى سياسى جهان اسلام را برانگيخت، اما نيروهاى استعمارگر بدون اعتنا به اعتراضات مسلمانان، محاصره نجف را ادامه دادند و سرانجام به دليل برترى تسليحاتى و عدم همكارى قبايل اطراف شهر با مردم نجف، محاصره كنندگان اين ديا ر را به تصرف درآوردند و حدود يك هزار خانوار را از مساكن خويش بيرون نمودند كه آنان هم ناگزير در اماكن مقدس و مساجد اقامت نمودند، اما مبارزان هم چنان مقاومت مى‏كردند و از تسليم شدن در برابر اشغال گران امتناع ورزيدند. تعقيب خانه به خانه براى در بند كردن آنا ن آغاز شد و اين وضع به دستگيرى يك صد و پنجاه نفر انجاميد.

مهاجمان در كوفه براى قواى انقلابى مذكور دادگاه نظامى تشكيل دادند كه سيزده نفر را محكوم به اعدام نمود كه با وساطت آية اللّه سيد محمد كاظم يزدى محكوميت برخى از آنان به حبس ابد يا تبعيد تبديل شد كه سرانجام، اين گونه جنايات روابط بين شيعيان عراق و انگليسى ‏ها را تيره‏تر نمود.(1)

از سلطه تا استقلال
پس از تصرف عراق و اشغال بغداد در سال 1325 ه .ق انگلستان در صدد رسمى كردن سلطه خود بر اين سرزمين برآمد. كارگزاران انگليس با برپايى يك همه پرسى صورى و نظرخواهى از رؤساى سرسپرده برخى قبايل، چنين اظهار كردند كه مردم عراق به قيمومت انگلستان رأى داده‏اند .
ويلسن افسر عالى رتبه انگليس در عراق دست به كارهايى زد كه مسلمانان اين سامان را خشمگين كرده و نفرت آنان را برانگيخت.

در رجب سال 1337 ه. ق آية اللّه سيد محمد كاظم يزدى رحلت يافت و ميرزا محمد تقى شيرازى رهبرى شيعيان را عهده دار گرديد. او كه از مخالفان سرسخت سلطه انگليسى‏ها بر عراق بود با صدور فتوايى مسلمانان را از قبول حكومت بيگانگان منع كرد و از تمامى مردم عراق خواست ب ا هم متحد شوند و برضد استعمار قيام كنند.

وعّاظ و خطبا نيز مردم را براى مبارزه با مهاجمان تهييج نمودند. نخستين برخورد مسلحانه بين مردم عراق و قواى انگليسى در شهر رميثه در حوالى ديوانيه روى داد كه دليل آن توقيف شيخ شعلان الجون، بزرگ قبيله ظوالم بود. وى با نجف و كربلا تماس داشت و مصمم بود پس از ا علام جهاد توسط مجتهدين و رهبران مذهبى، قبيله خود را براى ستيز با نيروهاى انگليسى تجهيز كند. فرستاده‏اى نيز از نجف به رميثه رفته و فعاليت شيخ شعلان را با مبارزين نجف هماهنگ مى‏نمود. بازداشت وى طرح نجف را براى مقابله با دولت دست نشانده با خطر مواجه ساخت. افراد قبيله ظوالم يك روز پس از دستگيرى شعلان، وى را آزاد ساختند. پس از رهايى او، دستور قيام از سوى رهبران نجف صادر گرديد. انقلابيون راه آهن شمال به جنوب را قطع كردند. اين نهضت در فاصله اندكى به سراسر عراق سرايت نمود و نيروهاى مبارز پايگاه‏هاى انگليس را به محاصره خويش درآوردند. از سوى اشغال گران تلاش هايى براى شكستن حلقه محاصره و آزاد سازى رميثه و سماوه صورت گرفت، ولى همه آنها با شكست مواجه شد. همين موضوع، انقلابيون را تشويق كرد تا مقاومت افزون‏ترى از خويش بروز دهند.

مجاهدان در شهرهايى چون كربلا و نجف حكومت را به دست گرفته و خود به اداره امور پرداختند. در آغاز ماه ذيحجه سال 1338 ه. ق آية اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى در نجف در گذشت و رهبرى انقلاب را مراجعى چون شيخ الشريعه اصفهانى، سيد ابوالحسن اصفهانى، ميرزا حسين نائ ينى و برخى ديگر از بزرگان نجف به عهده گرفتند.

شيخ الشريعه نمايندگان فعالى را به استان متنفق اعزام كرد تا ناصريه را در اختيار گرفته و سراسر منطقه فرات جنوبى را زير نظر نجف اشرف درآورند. هنگامى كه نماينده‏ها به شهر شطره رسيدند هزاران نفر از مردمى كه براى استقبال از آنها بدان شهر روى آورده بودند، مقدم شان را گرامى داشتند. از آن سوى استعمار انگليس كه مشاهده نمود مجاهدين به رهبرى علماى نجف پيروزى هايى به دست آورده‏اند با طرح پيشنهاد صلح، بين انقلابيون تفرقه افكندند. در اين حال سرپرسى كاكس كه در ايران به سر مى‏برد در محرم سال 1339 ه.ق وارد عراق شد و فرما ن حمله عمومى را صادر كرد كه به دنبال آن شهرهاى كربلا و نجف سقوط نمود و بسيارى از نيروهاى انقلابى پس از صدور فرمان عفو عمومى، اسلحه را بر زمين نهادند.

دولت انگليس پس از فرو نشانيدن انقلاب، پاره‏اى از رهبران آن را تبعيد كرد و بسيارى را روانه زندان ساخت، اما وقوع انقلاب عراق موجب گرديد كه عراق استقلال خود را به دست آورد. در اين رويداد، استعمار انگلستان بار ديگر نيروى معنوى مراجع شيعه را تجربه كرد و متوج ه شد كه آنان سدى استوار در برابر حيله‏هاى آنان مى‏باشند.

مقاومت در برابر مهره‏اى سرسپرده‏
قواى انگليس با تعيين مهره‏هاى به نام "فيصل" و گماردن وى بر تخت قدرت كوشيدند تا از پشت پرده امور عراق را در اختيار گيرند. اما مراجع و شيعيان عراق حاضر به قبول فيصل نشدند. فيصل زمانى زمام امور را به دست گرفت كه آية اللّه سيد محسن حكيم مانند ستاره‏اى فروزان در نجف درخشيد.

در سال 1327 فيصل به سوى ديار اميرمؤمنان (ع) روانه گرديد. عبدالرسول خالصى (فرماندار كربلا) نماينده‏اى نزد سيد محسن حكيم فرستاد تا ورود شاه را به وى اعلام كند، آن مرجع والا مقام فرمود: من هرگز به استقبال فيصل نخواهم آمد، حاكم كربلا خود نزد ايشان آمد و گفت اين كار شما به مصلحت شيعه نمى‏باشد. اما آية اللّه حكيم در جوابش گفت: هدف از سفر شاه به نجف تبليغات شخصى است و نمى‏خواهم از فردى كه در جهت رفع مشكلات مردم هيچ گامى برنداشته استقبال نمايم. آن بزرگوار نه تنها از ديدار با فيصل در نجف امتناع ورزيد،بلكه با سي است‏هاى ضد دينى پادشاه مذكور به مقابله برخاست و از تصويب لوايح ضد اسلامى وى، از جمله قانون فروش اموال و املاك وقفى جلوگيرى كرد.

از حوادث اين روزگار حمله سه كشور فرانسه، انگليس و رژيم اشغالگرقدس به مصر بود كه مردم نجف با شنيدن اين خبر به خيابانها ريختند و باشعارهاى نابود باد استعمار به حمايت از مصر پرداختند. قواى دولتى در نجف به تظاهركنندگان حمله كرد و گروهى را مجروح و عده‏اى را زندانى نمود. آية اللّه سيد محسن حكيم براى دفاع از مردم نجف و آزاد ساختن زندانيان، نخست طىّ تلگرافى به ملك فيصل نوشت: خونريزى و وحشى گرى‏اى كه در نجف رخ داد بسيار رفتار پست و نادرستى بود. بسيار متأسفيم كه حكومت عراق به چنين كارى اقدام كرده است. مردم نيز ا ز اين كردار دولت متنفّر و منزجراند. وقتى دريافت كه دولت نسبت به آزادى زندانيان اقدامى نمى‏كند به عنوان اعتراض به رفتار مذموم مذكور در نماز جماعت حاضر نگرديد. ديگر بزرگان و اساتيد نيز به او اقتدا كردند. پس از يك هفته اعتراض، دولت ناگزير گرديد به خواست علم اى نجف گردن نهد، زيرا موجى از اعتراض و اعتصاب، اكثر شهرها را در بر گرفت و فيصل كه اين حوادث را به نفع خود نمى‏ديد رؤساى مجالس ملى و سنا را با نامه‏اى به شرح ذيل به نجف فرستاد.

حضرت علامه آقاى سيد محسن طباطبايى حكيم‏با سلام، رحمت و درود خداوند بر شما باد. خبر تلگراف شما به ما رسيد ما از جريان تأسف آور نجف اشرف كه شهر مقدسى است متأسفيم و امر كرديم اقدامات قانونى به عمل آيد.

آية اللّه حكيم پس از ملاقات با فرستادگان شاه و دريافت قول آزادى زندانيان، سرانجام به اعتصاب يك هفته‏اى خود پايان داد و اندكى بعد زندانيان آزاد شدند.(2)

آية اللّه حكيم هيأتى مركب از بزرگان شيعه و سنّى را به كشورهاى تركيه، افغانستان، پاكستان، هند، اندونزى، مالزى، سنگاپور و ايران فرستاد تا در خصوص مسئله فلسطين و كمك به آنها با مقامات رسمى اين سرزمين‏ها مذاكراتى صورت گيرد. در واقع رهبران و كارگزاران كشورها ى اسلامى را به اتحاد و انسجام در برابر اسرائيل غاصب در ماجراى نبرد شش روزه اعراب و اسرائيل فراخواند. در پى اين اقدام آية اللّه حكيم، كه دامنه‏اى فراتر از عراق داشت، و اغلب كشورهاى اسلامى را شامل مى‏گرديد. آن بزرگوار شخصيتى جهانى يافت. نجف مركز كشورهاى اس لامى تلقى مى‏گرديد. برخى از ديدار كنندگان با آية اللّه حكيم شعارى بدين مضمون سر مى‏دادند:
سيد محسن قائدنا
والنجف عاصمتنا
يعنى سيد محسن حكيم رهبر ماست و نجف مركز و پايتخت ما به شمار مى‏رود.(3)

مخالفت با ديكتاتورى و كودتا
عبدالكريم قاسم در سال 1336 ه.ش رژيم پادشاهى عراق را سرنگون ساخت و به عنوان نخستين رئيس جمهور، زمام قدرت را به دست گرفت. با اين كودتا نظام سلطنتى در عراق برچيده شد و شيوه‏اى جديد از ديكتاتورى با نام رئيس جمهورى بر آسمان اين سرزمين سايه افكند.

حوزه علميه نجف و خصوص علماى اين ديار و در رأس آنان آية اللّه سيّد محسن حكيم كه از نقشه‏هاى پشت پرده اجانب آگاه بود با تشكيلات جديد مخالفت كرد. آن مرجع بيدار از ارسال تلگراف و تأييد عبدالكريم قاسم - رهبر كودتا - اجتناب نمود و بدين ترتيب در برابر نظام جد يد قرار گرفت.
چند روز پس از كودتا، در اولين گام عبدالكريم قاسم مخالفت خود را با احكام اسلام نشان داد و زمزمه لزوم كنار نهادن حجاب زنان از سوى مسئولين بالا گرفت. آنها با اين استدلال ابلهانه كه چون نورى سعيد با چادر زنانه قصد فرار از كشور را داشته است پس شايسته نيست با نوان از اين پوشش استفاده كنند، زمينه را براى پياده كردن اصل استعمارى كشف حجاب آماده ساختند، علما و شيعيان نجف ؛ به ويژه آيةاللّه سيد محسن حكيم در برابر اين توطئه ايستادند. شيخ محمد امين زين الدين هم براى روشن ساختن افكار عمومى و درهم كوبيدن جوّ مسموم و ض د حجاب، كتابى تحت عنوان (العفاف بين السلب و الايجاب)،نگاشت ولى كارگزاران حكومتى به بهانه اين كه اثر مذكور حاوى انديشه‏هاى منجمد و ارتجاعى است از طبع آن جلوگيرى كردند. مردم نيز با شنيدن اين خبر اجتماع مهمى در منزل آية اللّه حكيم تشكيل دادند و مخالفت خويش را با اقدامات كودتاگران اعلام كردند، اين اجتماع را مى‏توان نخستين گردهمايى بزرگ در منزل ايشان (در نجف) دانست. آن بزرگوار ضمن اعزام نماينده‏اى، پيام كوبنده‏اى براى كارگزاران رژيم كودتا ارسال نمود به گونه‏اى كه آنان ناگزير عقب‏نشينى كرده و به كتاب يادشده ا جازه چاپ و نشر دادند.

حزب دعوت اسلامى با حمايت‏هاى آيةاللّه حكيم پا به عرصه حيات اجتماعى نهاد و فعاليت‏هاى خود را توسعه داد. كمونيست‏ها و ساير احزابى كه بر اساس هوس‏هاى انفرادى و منافع گروهى شكل گرفته بودند با مشاهده حضور قدرتمند اين حزب در عرصه سياسى - فرهنگى كوشيدند بين حا مى نيرومند آن (آية اللّه حكيم) و حزب مذكور فاصله افكنند. در همين راستا فرستاده‏اى از سوى آنان در سال 1341 ه.ش به ديدار آن مرجع عالى مقام رفت و حزب دعوت اسلامى به رهبرى سيد محمد باقر صدر را خطرى بزرگ براى تشيع، نجف و حوزه‏هاى علميه تلقى كرد، آية اللّه حكي م فرمود: آيا گمان مى‏كنيد شماها براى صيانت از حوزه نجف و شيعيان از سيد محمد باقر صدر علاقه‏مند تريد. با اين سخن، آنان در راه اجراى نقشه شوم خود شكست خوردند و با نااميدى تمام برگشتند. علاوه بر حزب اسلامى، گروهى از دانشوران در نجف نيز براى هدايت تبليغات دي نى، طرح مبارزه با افكار انحرافى و نشر حقايق اسلامى را پى‏ريزى نمودند كه «جماعة العلماء» نام گرفت.

كمونيست‏ها و ديگر احزاب منحرف، به كارشكنى در برابر اين جماعت علمى كه چشم بيدار مرجعيت و حوزه نجف بود، برآمدند كه حركات مسموم آنان با اطلاعيه آية اللّه حكيم خنثى گرديد. با حمايت آشكار ايشان، جماعت علما بيش از گذشته نيرومند گرديد و با اقتدارى معنوى و علمى ، خدمات ارزنده‏اى در خصوص معرفى اسلام و نشر معارف دينى ارائه نمود.(4)

روز 14 رمضان سال 1341 ه. ش كودتاى خونين عبدالسلام عارف به ثمر نشست و وى با هم‏پيمانان بعثى خويش اداره عراق را عهده دار شد. پس از مدتى بين رهبران حزب بعث اختلاف به وجود آمد و عبدالسلام عارف از اين وضع بهره برد، آنان را از مراكز قدرت دور كرد و براى بدست آ وردن قلب مردمان مسلمان، خود را پاى بند به ديانت و مخالف كمونيزم و مادى گرايى حزب بعث نشان داد، ولى از آن سوى براى درهم كوبيدن قدرت مرجعيت و حذف تدريجى آن از صحنه سياست كشور، پرچم قوم گرايى برافراشت. در ديدگاه او اهل سنت اعرابى با اصالت بودند و شيعيان غير عرب و فارس به شمار مى‏رفتند! اين موضع‏گيرى عبدالسلام از سوى زعماى حوزه نجف مردود و مورد تقبيح قرار گرفت.

عبدالسلام براى خشنودى مرجعيت و ساكت نمودن آن، هيأتى بلند پايه را به رياست طاهر يحيى، نخست وزير، به ملاقات حكيم فرستاد، اما آية اللّه حكيم كه روش حكومت جديد را مبنى بر قوميت گرايى، خلاف اسلام مى‏دانست در ملاقات با شخصيت‏هاى سياسى مزبور مخالفت خويش را با شرايط كشور اعلام كرد و از طاهر يحيى خواست تا آنها از طايفه گرى دست بر داشته، قانون احوال شخصيه را لغو و از فروش شراب جلوگيرى كنند. پس از بازگشت ناكام طاهر يحيى از نجف، عبدالسلام براى دست يابى به هدف ياد شده خود بارها از مرجع مسلمين تقاضاى ملاقات كرد، ولى آن فقيه با فراست ديدار با رهبر كودتا را مشروط بر لغو قوانين ضد دينى اعلام نمود.

مجموعه اين حوادث، عارف را بر آن داشت كه عليه شيعيان و مرجع آنان سخت‏گيرى نشان دهد. در اين هنگام مرجعيت شيعه و دانشمندان نجف، مردم را به اجتماع بزرگ در صحن مقدس بارگاه اميرمؤمنان (ع) فرا خواندند تا به عبدالسلام عارف هشدار دهند. هرچند كه عامل كودتا تصميم گرفته بود ضربه‏اى اساسى بر درخت تناور مرجعيت وارد كند، ولى هرگز در اين راه توفيقى به دست نياورد و سرانجام ترجيح داد آية اللّه حكيم، حوزه نجف و گروه‏هاى اسلامى اين شهر را به حال خود رها كند.

درپى اين تصميم كه خود فتحى بزرگ به شمار مى‏آمد محافل دينى رونق گرفت و گروه‏هاى ديگر تلاش‏هاى خود را گسترش دادند در چنين شرايطى عبدالسلام عارف در اثر سقوط هواپيماى اختصاصى اش به هلاكت رسيد و برادرش عبدالرحمان عارف زمام امور را به دست گرفت.(5)

در روزگار او كشور عراق به سمت فضاى باز سياسى هدايت شد و احزابى چون كمونيست و بعث كه توسط عبدالسلام طرد شده بودند دوباره فعاليت خود را آشكار كردند، امّا به رغم فعاليت‏هاى اين احزاب، قدرت اسلام گرايان رشد و گسترش بيشترى يافت.به نحوى كه عبدالرحمان به دليل پرتو تابش ايمان و درخشندگى شيعيان چاره‏اى جز حركت در حاشيه نداشت. در مجالسى كه به مناسبت‏هاى گوناگون از سوى مرجع عالى قدر شيعه آية اللّه حكيم برگزار مى‏شد، نماينده‏اى از طرف خود مى‏فرستاد و در امور مهم كشورى با نماينده مرجعيت شيعه در بغداد (سيد مهدى حكيم ) به رايزنى مى‏پرداخت. گفت و گوهاى انجام شده در اين جلسات خود بيان گر توان بالاى حوزه نجف و بالندگى شيعيان اين سامان است. استعمارگران كه آينده منافع خود را در معرض خطرى آشكار مى‏ديدند براى مهار قدرت مرجعيّت شيعه نقشه‏هاى گوناگونى را به اجرا گذاشتند و در انديشه نيرويى بودند تا بتوانند در برابر زعيم شيعه و پيروانش بايستند. البته در عراق هيچ تشكيلاتى جز حزب بعث براى اين مأموريت بزرگ مناسب نبود.(6)

عبدالرحمن عارف در سال 1968 م با كودتاى حزب بعث به رهبرى احمد حسن البكر از كار بركنار شد. البكر توسط شوراى انقلاب قدرت را به دست گرفت و اختناق و سركوبى شديدى در عراق ايجاد نمود. به دنبال پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى (ره) وى تحت فشار معاونش صد ام حسين استعفا داد و صدام قدرت را به دست گرفت. البكر خواستار شناسايى انقلاب اسلامى و نزديكى به ايران شده بود كه از كار بركنار گشت.

صدام در ماههاى نخستين حكومت استبدادى خود تصفيه‏هاى خونين بى‏سر و صدا را در عراق به راه انداخت. خودخواهى، جاه‏طلبى، ثروت اندوزى و كشتارهاى وحشتناك از ويژگى‏هاى اين مرد تكريتى بود.

وى با حاكم نمودن جوّ رعب و وحشت و اختناق هر روز دامنه قدرت پوشالى خود، خانواده، بستگان و حزب بعث را گسترش مى‏داد و اين جاه‏طلبى‏ها به حدى رسيد كه ديگر محدوده كشور عراق با منابعى بسيار غنى برايش كافى نبود لذا در انديشه دست اندازى به ديگر سرزمين‏ها افتاد و به تصوّر اين كه قادر خواهد بود خوزستان زرخيز ايران را ضميمه قلمرو خويش كند در 31 شهريور 1359 يعنى حدود دو سال پس از فرمانروائيش تهاجم گسترده‏اى را عليه ايران آغاز كرد. او در اين جنگ تحميلى از حمايت بى‏دريغ تمامى ابرقدرت‏ها و برخى كشورهاى مرتجع برخوردار شد با اين حال بدون دستيابى به اهداف تخيّلى و شوم خود در اين نبرد و پس از ارتكاب فجيع‏ترين جنايات جنگى و بى‏حرمتى به قوانين بين المللى پس از هشت سال به مرزهاى قبل از جنگ عقب نشست.(7)

حزب بعث با بينش ضد اسلامى و سوابق منفى و خيانت بار خود، در اعماق ارتش نفوذ نمود و باكمك معاون اداره اطلاعات ارتش (سرهنگ عبدالرزاق آل نايف) و همكارى گارد رياست جمهورى در سال 1346 ه.ش زمام امور عراق را به دست گرفت. آنان بدون نيرنگ و ظاهر سازى نمى‏توانستند به مقاصد خود برسند به همين دليل سياست دو رويه‏اى را پيش گرفتند تا به تدريج احزاب اسلامى، مرجعيت شيعه و تشكيلات شيعيان را از ميان بردارند. اين شيوه منافقانه مؤثر واقع شد. سرانجام در سال 1347 ه.ش بازى نفاق گونه حزب بعث پايان يافت و با صدور اطلاعيه‏اى رسمى پرده از سيماى كريه خود برداشت و اعلام كرد: از ميان برداشتن ارتجاع دينى به عنوان بزرگترين مانع در مسير اهداف حزب، ضرورى است.

با صدور اين اطلاعيه، آية اللّه حكيم و علماى حوزه نجف و ديگر مراكز شيعه با سياست‏هاى حزب بعث مخالفت نمودند، زيرا آنان براى محو ديانت، كم رنگ نمودن ارزش‏هاى الهى، ترويج فساد و بى‏بندو بارى؛ به خصوص در ميان جوانان تلاش مى‏كردند. مرجع مسلمانان كه نمى‏توانست در برابر يورش‏هاى آشكار و پنهان بعثيان به صفوف مؤمنان و تهاجم به سوى فرهنگ دينى خاموش بنشيند مردم را به يك گردهمايى بزرگ در صحن اميرمؤمنان (ع) فراخواند. در اين اجتماع با شكوه و گسترده كه تعدادى از دانشمندان نجف از جمله شهيد آية اللّه سيد محمد باقر در اين اطلاعيه از شيعيان خواسته شده بود كه تفرقه را از ميان بردارند و عزم خود را براى يارى جبهه حق جزم كنند. البته تحقق اين امر جز با تأكيد به ارزش‏هاى معنوى و بازگشت به اسلام و طرد افكار گمراه كننده و انحرافات اجتماعى امكان‏پذير نخواهد ب ود. هنوز چند در جوار بارگاه حضرت على (ع) نگذشته بود كه نظام بعثى مبارزه خود را عليه اسلام آشكار ساخت و در يك يورش ناگهانى، جمعى از دانشمندان شيعه را به زندان افكندند. عده‏اى از اين بزرگان پس از تحمل شكنجه‏هاى وحشتناك در زندان‏هاى رژيم بعثى به شهادت رسيدن د. جوّ وحشت و هراس ادامه يافت، حملات، دستگيرى‏ها و مجازات‏هاى سخت استمرار پيدا كرد، در اين گيرو دار آية اللّه حكيم كه از بيمارى سرطان رنج مى‏برد در 27 ربيع الاول سال 1390 ه.ق مطابق 1349 ه.ش ديده از جهان فروبست و به سراى جاويد شتافت.(8)

حكايت يك حماسه‏
پس از رحلت آية اللّه حكيم، دوران مرجعيت آية اللّه سيد محمد باقر صدر در كنار ديگر مراجع آغاز شد، آن فقيه به خون خفته، فرهنگ حماسه و وشهادت و فلسفه عاشورا را در اذهان زنده مى‏نمود و پيام حسين بن على (ع) را به عنوان رمز حيات به شيعيان مى‏رسانيد. آية ا للّه صدر پس از رسيدن به مقام مرجعيت، پرچم مبارزه و مخالفت با حزب بعث را به تنهايى بردوش گرفت و با صدور فتوايى تاريخى و حماسى، وظيفه شرعى مردم مسلمان را در قبال اين تشكيلات ضدّ دينى مشخص نمود:

بسم اللّه الرحمن الرحيم به اطلاع عموم مسلمانان مى‏رساند كه پيوستن به حزب بعث، تحت هر عنوانى، شرعاً حرام است و هرگونه همكارى با آن به منزله يارى ظالم و كافر و دشمنى با اسلام و مسلمين است «محمد باقر صدر».

زمانى كه فتواى مذكور از نجف به سراسر عراق انتشار يافت حاكمان بعثى از يك طرف اقدام به دست‏گيرى و اعدام نمايندگان و شاگردان آية اللّه صدر و بستن مساجد آنان و از سوى ديگر در اماكن مذهبى تظاهر به تديّن و مقدس مآبى كردند. پس از مدتى حزب بعث با خودكامگى و سفّ اكى وارد ميدان سياست شد و رعب و هراس را در ميان افراد جامعه شدت بخشيد، از آن سوى با وقوع انقلاب اسلامى در ايران شور انقلاب و حماسه در دل‏هاى شيعيان عراق به جوش آمد. آية اللّه صدر با در نظر گرفتن اين شرايط براى شكستن سدّ رعب و وحشت مردم، قيام مسلحانه را ع ليه حزب بعث و سركرده‏هاى آن انتخاب كرد و فتواى جهاد داد. اين فتوا نيز حاكمان بعثى عراق را در موجى از هراس فرو برد و آنان نيز براى خنثى كردن چنين وضعى به تكاپو افتادند و هر كس را كه ارتباط جزيى با شهيد صدر داشتند دست گير مى‏نمودند. به همين جهت خانه آية ا للّه صدر را در نجف محاصره كرده و آن را تحت نظارت كامل گرفتند و به هيچ كس اجازه آمد و رفت را نمى‏دادند.
آنان با يورش وحشيانه و گسترده‏اى نمايندگان آية اللّه صدر و ديگر افراد مؤمن و انقلابى را در سراسر عراق دست گير كردند. آية اللّه صدر از اين حركت ضد انسانى خشمگين گرديد و در روز دوشنبه 16 رجب 1399 را به منظور ابراز انزجار و تنفر از اين كار ناشايست حكومت بع ثى، زمان اعتصاب عمومى اعلام كرد. مردم نجف و ساير شهرهاى مهم عراق براى اطاعت از فرمان رهبرشان در اين روز دست از كار كشيدند، بازارها را تعطيل كردند و گروه گروه براى بيعت با مرجع و پيشواى خود به خانه آية اللّه صدر شتافتند.

سازمان اطلاعات و امنيت بغداد به شعبه خود در نجف دستور داد كه هرچه زودتر سيد محمد باقر صدر را دست گير كرده و دور از چشم مردم وى را روانه بغداد كنند.(9)شب از نيمه گذشته بود و يكى دو ساعت به سپيده دم مانده بود كه ناگهان صداهاى مرموز و همهمه‏هايى از كوچه به گوش مى‏رسيد، در اين حال زنگ خانه به صدا درآمد، آية اللّه صدر با گام‏هاى استوار و بدون هراس جلو رفت و از پشت در صدا زد چه كسى هستى؟ ابوسعد رئيس امنيت نجف خود را معرفى كرد و گفت بايد شما با ما بياييد، شهيد صدر درب را گشود و قدم به كوچه نهاد، درون كوچه و م عابر منتهى به خانه آية اللّه صدر حدود سيصد سرباز مسلح با ده‏ها اتومبيل نظامى اجتماع نموده بودند تا يك نفر را دست گير كنند.

بنت الهدى صدر، به خود اجازه نداد پس از دست‏گيرى برادر، سكوت اختيار كند و آرام باشد لذا از خانه بيرون رفت و چون آواى توحيد اذان بر شهر نجف اشرف طنين افكند. به سوى حرم امير مؤمنان (ع) روانه شد تا هم شكايت اين جنايات را به محضر جدش ببرد و هم در اين مكان مقدس مردم را از ستمى كه مزدوران بعثى مرتكب شده‏اند، با خبر كند. او با فرياد اللّه اكبر، خطاب به مردم گفت: اى اهالى نجف، اى شيعيان و غيور مردان، مرجع عالى قدر شما را بردند. بدين گونه مردم را از ماجراى شب گذشته مطلع ساخت. اهالى نجف از هر سوى به سوى بارگاه مولاى متقيان آمدند، بازارها و مغازه‏هاى نجف بسته شد، طلّاب مدارس علميه در پيشاپيش جمعيت معترض در حرم حضرت على (ع) اجتماع كردند. بدين صورت زمينه يك تظاهرات جدى و شكوهمند فراهم شد كه بنت الهدى صدر در ايجادش نقش مهمى ايفا نمود.

به تدريج دسته‏هاى تظاهر كننده از مقابل حرم شريف علوى با حركتى آرام به راه افتاد و در خيابان امام صادق (ع) بر تعدادشان افزوده شد، شعارهاى كوبنده امت مسلمان در اعتراض به دست‏گيرى مرجعشان در آسمان نجف پيچيد: اللّه اكبر، نصرمن اللّه و فتح قريب، عاش عاش الصدر (زنده باد زنده باد صدر).

در اين خيابان قواى مسلّح وابسته به رژيم بعث جلو مردم را گرفتند، اما آنان از راه ديگرى به سمت بازار بزرگ نجف حركت كردند. نيروهاى امنيتى مى‏كوشيدند تا با شليك تيرهاى هوايى مردم را پراكنده سازند ولى تظاهرات هر لحظه شديدتر مى‏شد و بر خشم مردم افزوده مى‏گشت.
افراد مسلّح تمامى معابر منتهى به بازار نجف و حرم مطهر را مسدود نمودند و با اسلحه جلو مردم را گرفتند، بدين گونه تظاهرات مزبور، به درگيرى‏هاى خونينى تبديل گرديد.

علاوه بر نجف در شهرهاى ديگر نيز تظاهراتى بدين صورت برگزار شد. چون فرياد خشم مردم سازمان امنيت عراق را دچار خوف و هراس ساخت با آية اللّه صدر كه در زندان به سر مى‏برد رفتار ملايم‏ترى پيش گرفتند و از راه چاپلوسى و نيرنگ وارد شدند و پس از چندى آن مرجع عالى قدر را به نجف بازگردانيدند.(10)

جويبار محبّت در كوير اختناق‏
روز 18 رجب سال 1399 ه. ق منزل آية اللّه صدر در شهر نجف و كوچه‏هاى منتهى به آن از آغاز صبح تا نيمه شب مالامال از جمعيت شيعيانى بود كه روز گذشته براى رهايى رهبرشان از زندان رژيم بعثى دست به تظاهرات زده و با مزدوران رژيم عفلقى درگير شده فرياد اعتراض‏آميز خ ويش و مظلوميت مرجع عالى قدر خود را به گوش جهانيان رسانيده بودند.

اين تجديد پيمان امت مسلمان با آيةاللّه سيد محمد باقر صدر، كارگزاران ستم را بيش از گذشته دچار وحشت نمود و به همين دليل دستور محاصره خانه آن فقيه مجاهد و قطع رابطه با ديگران را صادر نمودند. در پى اين توصيه ظالمانه، در كوچه‏هاى اطراف منزل آية اللّه صدر نير وهاى امنيتى مستقر گشته و كنترل نه ماهه محل اقامت عالمى مبارز آغاز شد.(12)

مدتى از آغاز محاصره مى‏گذشت و جز عده‏اى انگشت شمار از آشنايان آية اللّه صدر به كسى اجازه ورود به خانه ايشان را نمى‏دادند. آية اللّه صدر، شيخ محمد رضا نعمانى را كه در كتابخانه ايشان بود فراخواند و گفت: اين سربازانى كه در اين آفتاب گرم و شرايط طاقت فرسا ا طراف خانه ما به نگهبانى مشغول اند و عرق از سر و صورتشان مى‏ريزد مرا ناراحت مى‏كند. درست است كه براى تأمين رضايت ستمكاران به اين وضع تن داده‏اند، اما انحراف و بدبختى آنان ناشى از مساعد نبودن شرايط اجتماعى و يا تربيت منفى است كه اين قوا را بدين صورت مطيع و منقاد بار آورده است.
سپس حاج عباس خادم را صدا زد و گفت: مأموران اطراف منزل ما به شد ي زندگى كسب تكليف مى‏كنند، نه از دولت مستبد و وابسته ابرقدرت‏ها، در حالى كه دولت عراق با عالمان دينى خصومت داشته و عليه آنها قيام كرده است كه اين كينه در واقع عناد با تمامى امت اسلامى است. ل ذا زيد حيدر و عبدالرزاق حبوبى را مخاطب خويش قرار داد و گفت: دولت بعثى شما به خاطر مخالفت با ديانت، كشتارگاه بزرگى در بغداد به راه انداخته است كه در آن حيوانات را به سوى قبله ذبح نمى‏كنند كه صريحاً مخالف احكام الهى است.

آية اللّه صدر در ادامه فرمود: دولت شما خيابانى را كه مقبره حسين بن روح - از نائبان خاص امام مهدى (عج)- در آن واقع شده خراب مى‏كند و اين كار موجب محو مرقد آن بزرگوار خواهد شد، در صورتى كه شيعيان با اين مكان پيوندى معنوى دارند، چنين اقدامى، دشمنى با ارزش‏ هاى دينى و شعائر مذهبى است. اين كارها باعث مى‏شود كه مردم حكومت بعثى را ناديده گرفته و به فرمان علما عليه حزب بعث بشورند. آن دو كارگزار با شنيدن اين سخنان سربه زير افكندند و چيزى نگفتند.

آية اللّه صدر بار ديگر لب به سخن گشود و اظهار داشت: اگر دولت بعثى مى‏خواهد آراء و نظرات امت مسلمان را درباره مسايل حكومتى و سياسى بداند بايد به علماى دين مراجعه كند و نظر آنان را بداند. پس از آن عضو شوراى فرماندهى ملى حزب بعث و عبدالرزاق حبوبى(فرماندار نجف) با شرمسارى، آن مجلس را ترك نمودند.(13)

ستاره‏اى خونين
آخرين روزهاى محاصره بود كه عيسى خاقانى به عنوان نماينده صدام همراه يكى از مأموران سازمان امنيت عراق كه ابوعلى نام داشت به منزل آية اللّه صدر آمد. خاقانى خطاب به آية اللّه صدر گفت: صدام مرا به حضورتان فرستاده تا در امورى تبادل نظر كنيم، شايد موفق شويم به اوضاع آشفته كنونى سرو سامانى بدهيم. در اين حال وى حرفش را قطع كرد و منتظر گرديد تا آية اللّه صدر مطلبى بر زبان جارى سازد، ولى او چيزى نگفت و سكوت اختيار نمود. اين بار خاقانى گفت: عرب‏هاى خوزستانى تحت ستم به سر مى‏برندو ما بايد درباره بهبودى اوضاع آنان ن يز فكرى كنيم. عيسى خاقانى پس از اندكى مكث ؛ ادامه داد: چرا هميشه بايد حوزه نجف تحت نظارت و اداره ايرانيان باشد، ما بايد خودمان در مقابل آن، حوزه‏اى عربى تأسيس كنيم و شما زعيم آن باشيد. آية اللّه صدر در جوابش گفت: اعراب خوزستان ايران هيچ مشكلى ندارندو هم چون ديگر اقوام ايرانى در صلح و صفا، آرامش و امنيت به سر مى‏برند و به طور قطع وضع مناسبت‏ترى نسبت به عرب‏هاى عراق دارند و شما به دليل خصومت با جمهورى اسلامى ايران اين مسائل دروغين را مطرح مى‏نماييد. شما بايد به آزادى ملت عراق از قيد و بند اسارت و تحقير تو سط حزب بعث فكر كنيد. غم عرب‏هاى مظلومى را بخوريد كه منابع و دارايى‏هاى آنان را براى تحكيم حكومت خودتان به غارت مى‏بريد و آنان را در فقر و فلاكت نگه مى‏داريد. خاقانى نااميد و سرافكنده از آن جا بيرون رفت امّا فرداى آن روز با همان مأمور قبلى به خانه آية الل ّه صدر آمد و گفت: جناب صدر، صدام مى‏خواهد به محاصره محل اقامت شما پايان دهد ولى اين برنامه در صورتى عملى مى‏شود كه شما لااقل به يكى از شرايطى كه مطرح خواهم نمود عمل كنيد در غير اين صورت به گفته صدام سزايتان مرگ است. آية اللّه صدر مانند كوهى استوار و بى‏ا عتنا به اين تهديدها غرق در سكوت بود و تنها به بافته‏ها و ياوه‏هاى وى گوش مى‏داد. خاقانى يادآور شد:

نخستين شرط آن است كه از تأييد انقلاب اسلامى ايران و رهبرى آن (امام خمينى) دست برداريد.
شرط دوم اين است كه با صدور بيانيه‏اى از موضع‏گيرى‏هاى ما حمايت كنيد كه در اين صورت حزب بعث پشتيبان شما خواهد بود. سومين شرط آن كه گرايش به حزب دعوت و عضويت در آن را ضمن فتوايى تحريم كنيد.شرط چهارم اين كه فتواى تحريم ورود به حزب بعث را ملغى اعلام كنيد و بر جواز آن فتوا دهيد.آخرين شرط هم اين است كه خبرنگاران جرايد و نشريات خارجى و داخلى را به حضور بپذيريد تا آنان درباره مسايل فقهى از شما سئوال كنند و جوابشان را بدهيد.

شهيد صدر نگاهى به عيسى انداخت و گفت در غير اين صورت چه مى‏كنيد؟ خاقانى جواب داد؟ به گفته صدام اعدام مى‏شويد، آن استوانه فقاهت و ديانت در حالى كه خشمگين به نظر مى‏رسيد فرمود: مرا از مرگ هراسى نخواهد بود و در انتظار چنين وضعى مى‏باشم امّا هرگز تسليم زورگو يان و ستم‏گران نمى‏شوم، لذا از عملى ساختن تمامى شروطى كه شيخ عيسى خاقانى طرح نموده بود امتناع كرد و افزود: به صدام بگوييد هر وقت خواست مرا اعدام كند، با شما ديگر سخنى ندارم و اگر شما هم حرف ديگرى براى گفتن نداريد اين جا را ترك نماييد.(14)

ساعت دو بعدازظهر روز شنبه 19 جمادى الاول سال 1400 مصادف با 16 فروردين 1359 ه. ش كه به دليل هواى گرم و آفتاب سوزان، عبور و مرور در كوچه‏هاى نجف كم شده بود، ابوسعد رئيس جنايت‏كار سازمان امنيت نجف به خانه آيةاللّه صدر آمد و خطاب به آن شخصيت والامقام گفت: د ر بغداد گروهى از مسئولان كشورى مايلند كه با شما ديدارى داشته باشند و پس از سؤال و جوابى مختصر ابوسعد و مزدورانش آن مرجع مبارز را به وسيله خودروى به سرعت از نجف به بغداد بردند و چون بعثى‏ها از افشاگرى‏هاى خواهر او (بنت الهداى صدر) بيم داشتند، روز بعد وى ر ا نيز به مركز حكومت عراق بردند.

برزان ابراهيم - برادر ناتنى صدام كه آن زمان رياست سازمان امنيت عراق را عهده دار بود - شخصاً از اين دو خواهر و برادر بازجويى كرد و سپس آية اللّه صدر را تهديد به مرگ نمود و از او خواست كه اگر چند كلمه‏اى عليه انقلاب اسلامى بنويسد از اعدام رهايى خواهد يافت ، آية اللّه صدر گفت: من هرگز به اين خواسته ضد دينى شما تن نمى‏دهم و راهى كه برگزيده‏ام تغيير نخواهم داد و مهياى شهادتم. برزان ابراهيم كه از تسليم زعيم نجف و سازش او با حزب بعث نااميد گرديد به شكنجه گران ديو سيرت خود فرمان داد كه آن دو سيد پاك طينيت را به شهادت برسانند. سه شنبه شب 23 جمادى الاول سال 1400 مطابق با 19 فروردين 1359 ه.ش در حالى كه شب از نيمه گذشته بود، سيد محمد صادق صدر آرام و قرار نداشت و به آينده دو عموزاده مظلومش كه در زندان رژيم بعثى بودند فكر كرد، زيرا در اين سه روز هيچ خبرى از آنان ندا شت. در همين انديشه بود كه درب خانه‏اش به صدا درآمد و مزدوران بعثى بمحض آن كه ديدند درب باز شد و سيد صادق پشت در است، با وقاحت بسيار، آن سيد عالى‏قدر را از خانه بيرون كشيدند و با اتومبيل به سوى گورستان وادى السلام نجف بردند وقتى در برابر غسّال خانه توقف ك ردند سيد محمد صادق صدر فهميد كه چه حادثه دردناكى روى داده و صدام جنايتكار دست خود را به چه خونى آغشته نموده است.
دو تابوت لاك و مهر شده را تحويلش دادند و گفتند: بدون باز كردن به خاك بسپاريد و در اين باره با كسى چيزى نگوييد. سيد محمد صادق با گريه و زارى به آن تابوت‏ها مى‏نگريست. سرانجام پس از غسل و كفن و نماز ميت پيكر پر از جراحت آن دو شهيد را در جوار بارگاه اميرمؤ منان (ع) در آرامگاه خانوادگى شرف الدين به خاك سپردند.(15)

در آن سياهى مرگبار، پس از آن كه ستاره‏اى فروزان غروب كرد و انديشمندى شهيد به اجداد طاهرينش پيوست تنها پيام حضرت امام خمينى بود كه چون آذرخشى درخشيد و آن كوير ستم زده را روشنايى بخشيد. امام خمينى خاطرنشان ساختند: «شهادت اين بزرگواران كه عمرى را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذرانده‏اند به دست اشخاص جنايت كارى كه عمرى به خون خوارى وستم پيشگى گذرانده‏اند عجيب نيست. عجيب آن است كه مجاهدان راه حق در بستر بميرند و ستم گران جنايت پيشه، دست خبيث خود را به خون آنان آغشته نكنند! عجيب نيست كه مرحوم صدر و همشيره مظ لومه‏اش به شهادت نايل شده‏اند، عجب آن است كه ملت‏هاى اسلام و خصوصاً ملت شريف عراق و عشاير دجله و فرات و جوانان غيور دانشگاه‏ها و ساير جوانان عزيز عراق از كنار اين مصيبت بزرگ كه به اسلام و اهل بيت رسول اللّه (ص) وارد مى‏شود. بى‏تفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند كه مفاخر آنان رايكى پس از ديگرى مظلومانه شهيد كنند... اميدوارم كه.... ملت عراق دست به دست هم دهند و اين لكه ننگ را از كشور عراق بزدايند. من اميدوارم كه خداوند متعال بساط ستم‏گرى اين جنايت كاران را در هم‏پيچد. اين جانب براى بزرگداشت اين شخص يت علمى و مجاهد كه از مفاخر حوزه‏هاى علميه و از مراجع دينى و متفكران اسلامى بود از روز چهارشنبه سوم ارديبهشت به مدت سه روز عزاى عمومى اعلام مى‏كنم و روز پنج شنبه چهارم ارديبهشت را تعطيل عمومى اعلام مى‏نمايم و از خداوند متعال خواستار جبران اين ضايعه بزرگ و عظمت اسلام و مسلمين مى‏باشم.»(16)


پى‏نوشت‏ها:
1. نك: نهضت شيعيان در انقلاب اسلامى عراق، عبداللّه فهد نفيسى، ترجمه كاظم چايچيان، ص 72 - 38 ؛ ماضى النجف و حاضرها، ج اول، ص 34؛ موسوعة العتبات المقدسه، ج 6، ص 273 - 252
2. التحرك الاسلامى فى العراق، شهيد سيد محمد مهدى حكيم، ص 48؛ العراق بين الماضى و الحاضر و المستقبل، مؤسسه الدراسات الاسلاميه، ص 548 - 547 ؛ ترجمة الامام الحكيم، مصباح نجفى، ص 99 - 98؛ رحلة الامام الحكيم، نشريه دارالحكمة قم، 27 ربيع الاول 1413.
3. دماء العلماء فى طريق الجهاد، ص 50؛ سنوات الجمر، على المؤمن، ص 68 ؛ مجله نور علم، دوره دوم، شماره 12، ص 71 ؛ سيماى نجف اشرف، ص 101.
4. سيد محسن حكيم مرزبان حوزه نور، عباس عبيرى، ص 55 - 53.
5. سنوات الجمر، ص 77 و 85 ؛ التحرك الاسلامى فى العراق، ص 79 - 78.
6. سيد محسن حكيم...، ص 99 - 88.
7. همان، ص 78 و 81.
8. يادواره شهيد صدر، ضميمه روزنامه اطلاعات، 19 فروردين 1361.
9. ديدار با ابرار، ج 15(شهيد صدر بر بلنداى انديشه و جهاد) مصطفى قلى‏زاده، ص 122 - 120.
10. يادواره شهيد صدر، ص 13.
11. مباحث الاصول، الجزء الاول من قسم الثانى، سيد كاظم حسينى‏
12. حائرى، مقدمه.
17. مجله سروش، شماره 139، چهاردهم فروردين سال 1361.
18.مقدمه مباحث الاصول، ص 162 - 161.
19. جنايات رژيم بعث عراق، عبدالامير فولاد زاده، ص 137 - 135، از تكريت تا كويت، جوديت ميلر، ترجمه حسن تقى زاده ميلانى، ص 147.
20. صحيفه نور، ج 12، ص 57.
 


منبع: مجله پاسدار اسلام  - شماره 262 مهر 82