نقش پيامبران در تمدن جهان 

محمد رضا ابراهيم نژاد


ارزش و اهميت هر موضوعى به ميزان تأثيرگذارى آن در سعادت و تأمين خواسته‏ها و نيازهاى انسان وابسته است. «پيامبران و نقش آنان در تمدن جهان» نيز از همين منظر و نگاه قابل ارزيابى است. بررسى‏ها نشان مى‏دهد كه تأثيرگذارى پيامبران در تمدن بشر از جانب دو گروه مختلف مورد داورى قرار گرفته و تبيين ابعاد آن موجب پيدايش دو نظريه شده است:

نظريه اول: ديدگاه انديشمندان موافق پيامبران است. اين گروه تأثير و نقش پيامبران در تمدن انسان را مثبت، و هدايتگر يافته‏اند و جامعه بشريت را در مسير تمدن مديون خدمات پيامبران مى‏دانند.

نظريه دوم: از جانب پاره‏اى رهبران فكرى مكتب‏هاى مادى و نظام‏هاى سياسى است. اين گروه مخالف پيامبران بوده و تأثيرگذارى آنان را منفى شمرده‏اند. برخى از آنان دين را افيون ملت‏ها(1) و برخى ديگر اقدامات پيامبران را مخدوش، كم رنگ و مناسب زندگى قبيله‏اى و بَدَوى ناميده‏اند.(2)

در چنين شرايطى بررسى منصفانه جايگاه پيامبران در تاريخ و تعيين نقش مثبت يا منفى آنان در تمدن بشر امرى لازم يا ضرورى است، زيرا عدد مؤمنان و كسانى كه ارتقاء بشر و تمدن انسان را حاصل و نتيجه كار پيامبران مى‏دانند زياد است و افراد ناآشنا به مكتب و هدف و اقدامات پيامبران نيز اندك نيستند.

از سوى ديگر اين مسئله، امرى نيست كه صرفاً متعلق به تاريخ گذشته باشد، بلكه واقعيت آن هر چه باشد مرتبط با تمدن معاصر و قابل تعميم نسبت به تمدن آينده است.

بدين لحاظ تاكنون محققان زيادى پيرامون اين مسئله پژوهش نموده و كتاب و مقاله نوشته‏اند، اما در مقايسه با اهميت موضوع و نياز نسل‏هاى جديد كافى نيست و تبيين و ارائه جنبه‏ها و ابعاد مسئله پيوسته مورد نياز است و تلاش بيشترى مى‏طلبد.

مقاله حاضر گامى در اين زمينه است، به اين اميد كه پاسخ به پرسشى بنيادين و فراگير باشد. در اين نوشتار تأكيد بر اين است كه در عين اختصار، غناى علمى و محتواى فكرى و استوارى يك مجموعه گسترده تحقيقى، حفظ و رعايت شود.

تعريف تمدن‏
تعريف‏هاى مختلفى از تمدن ارائه شده است كه افزون بر تفاوت‏هاى لفظى به لحاظ محتوا و نيز جامعيت و مانعيت، هم وزن و يكسان نيستند. هر چند برخى تعاريف تا حدودى به يكديگر نزديكترند. در اين زمينه جان لوييس مى‏نويسد:

«تمدن مرتبه‏اى از فرهنگ نسبتاً پيشرفته‏اى است كه در آن فنون و علوم، و همينطور حيات سياسى، رشد لازم را يافته باشد و نمودارهاى آن: وجود طبقات اجتماعى، تخصص، پيدايش شهرها، حساب و نويسندگى است.»(3)

ويل دورانت نيز در تعريف تمدن چنين مى‏گويد:

«تمدن عبارت است از خلاقيت فرهنگى كه خود در نتيجه وجود نظم اجتماعى و حكومت قانون و رفاه نسبى امكان وجود مى‏يابد.»(4)

به طور كلى مى‏توان به وضعيت زندگى يك قوم و ملت در بُعدهاى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، ساده و پيشرفته، تمدن گفت، اما در اين بررسى مراد ما از تمدن، وضعيت مطلوب و پيشرفته ابعاد زندگى اقوام و ملت هايى كه پيامبران در ميان آنان حضور عينى و مستقيم يا حضور شخصيتى و غير مستقيم داشته‏اند و با آنان در تعامل بوده‏اند تا مشخص گردد پيامبران (به ويژه پيامبر اسلام (ص)) در پيشرفت و ارتقاء اين تمدن چه جايگاهى دارند.

عوامل و اركان تمدن‏
اظهار نظر پيرامون عامل يا عوامل تمدن در حقيقت نوعى اظهار نظر در مورد فلسفه تاريخ يا تاريخ يك ملت است ؛(5)زيرا تمدن هر قوم و ملت بخشى از تاريخ آن مردم است و با توجه به اينكه پيرامون عوامل تحول تاريخ نظريه‏هاى مختلفى وجود دارد. لذا كسانى كه تحولات تاريخى را معلول عوامل اقتصادى، اجتماعى و...مى‏دانند و براى اراده انسان نقش تعيين كننده قائل نبوده و آن را تابعى از عوامل اقتصادى و...مى‏بينند، طبعاً آنان تمدن را معلول عوامل اقتصادى، اجتماعى و...خواهند شمرد.

«نژاد در ايجاد تمدن چندان تأثيرى ندارد و تمدن در جاهاى مختلف يانزد ملتهايى كه رنگهاى گوناگون دارند آشكار مى‏شود. به عبارت ديگر نژاد نيست كه تمدن را به وجود مى‏آورد بلكه تمدن است كه ملتها را خلق مى‏كند. مثلاً فرد انگليسى تمدن انگليس را ايجاد نمى‏كند بلكه از تمدن انگليسى است كه فرد انگليسى ساخته مى‏شود. هنگامى كه فرد انگليسى به نقطه دورى مانند تومبوكتو مى‏رود و تمدن خود را همراه مى‏برد و در آنجا نيز لباس شب نشينى مخصوصى را مى‏پوشد، اين دليل آن نيست كه تمدن خود را در اين نقاط به صورت جديد خلق كند، بلكه نشانه آن است كه حتى در اين نقاط دور افتاده هم نمى‏تواند از زير تسلط آن تمدن خارج شود. اگر شرايط مساوى از لحاظ زمين‏شناسى، جغرافيايى و اقتصادى در نژاد ديگرى جز انگليسى، مشابه با شرايط انگليس پديد آيد، نتايج همانندى به دست مى‏آيد و از اين روست كه مى‏بينيم تمدن ژاپن قرن بيستم، تمدن انگلستان قرن نوزدهم را تجديد مى‏كند. تأثيرى كه نژاد در تمدن دارد اين است كه پيدايش آن غالباً پس از موقعى است كه ريشه‏هاى نژادى مختلف با يكديگر مى‏آميزند و به تدريج ملتى كه به طور نسبى حالت تجانسى دارد از آن ميان بيرون مى‏آيد.»(6)

طبق اين نظريه پيدايش تمدن زائيده شرايط خارجى است و عوامل محيطى، اقتصادى و...بر انديشه و درون افراد تأثير مى‏گذارد، نه اينكه ويژگيهاى درونى افراد عامل تمدن باشد.

اما كسانى كه حوادث اجتماعى و تحولات تاريخى را معلول و تابعى از تفكر و اراده انسانها مى‏دانند در پيدايش تمدنها نيز عامل اساسى و محرك اصلى را اراده و انديشه انسانها مى‏شناسند.(7)

برخى نويسندگان نيز دو قسم عامل تمدن ساز برشمرده و بالتبع دوقسم تمدن را قائل اند: عامل مادى و تمدن معلول آن، عامل انسانى و تمدن معلول آن. به عبارت ديگر به اقتضاى شرايط در بعضى تمدنها عوامل مادى و ظاهرى قويتر بوده و باعث پيشرفت ابعاد زندگى شده است، تا آنجا كه در فكر و اراده انسانها نيز رسوخ و نفوذ كرده و آنها را ارتقا بخشيده است و بالعكس در پاره‏اى از تمدن‏ها كه عوامل مادى ضعيف بوده، فكر و اراده انسانها نخستين و بيشترين حركت را ايجاد نموده است. اين تفصيل را در مقايسه‏اى كه ميان تمدن روم و تمدن عربى اسلامى انجام گرفته چنين مى‏بينيم:

«ارتقا و پيشرفت ملت روم از زندگى ساده اوليه‏اش به حيات و زندگى تكامل يافته ، در مقايسه با ارتقاء ملت عرب از زندگى جاهليتش به دوره اسلامى نهايت فاصله را داشت. چرا كه ارتقاء و پيشرفت روم ارتقايى مادى بود كه اين تعبير اگر درست باشد از پيشرفت اندك اندك تمدن نشأت گرفت و به وجود آمد. درحالى كه ارتقاء و پيشرفت عرب ارتقايى معنوى بود كه از تغيير و دگرگونى روح عربى بر اثر اسلام شدت گرفت. گويى اين ارتقاء ارتقايى از درون به ظاهر بود. روح عرب تغيير نموده و در اثر آن حيات و زندگى مادى عرب تغيير نمود. در حالى كه ارتقاء روم ارتقاء از ظاهر به باطن و درون بود. نخست ظروف و شرايط ظاهرى ملت روم تغييركرد و سپس در اثر آن روحيه‏ها و باطن ملت روم ترقى و تعالى يافت.»(8)

بطلان و بى پايه بودن اين تفصيل و به طور كلى نظريه جبر تاريخ در جاى خود اثبات رسيده است(9) چون عامل اصلى و تعيين كننده در تحولات تاريخى و پيدايش و شكوفايى تمدن‏هاى بشرى تنها انديشه و اراده انسانى است (و عواملى جدا از آن در حد زمينه سازى و شتاب زائى تأثيرگذارند) اين امر يه اندازه‏اى روشن است كه برخى انديشمندان مادى نيز به آن اعتراف نموده‏اند.(10)

اركان تمدن‏
عناصرى از تمدن به عنوان اجزاء اصلى وپايه‏هاى حيات و استقرار تمدن شناخته شده‏اند:

«در تمدن معمولاً چهار عنصر يا ركن اساسى را مى‏توان تشخيص داد:1- پيش بينى و احتياط در امور اقتصادى 2- پيدا شدن سازمان سياسى 3- پيدا شدن سنت‏هاى اخلاقى و سلوكى 4- و سرانجام جهد و كوشش در راه علم و بسط هنر.»(11)

اكنون كه اركان تمدن و نيز اراده انسان به عنوان عامل اصلى در بناى تمدن شناخته شد بايد ديد پيامبران، به مثابه عاملى انسانى چه نقش و تأثيرى در تمدن‏هاى مطلوب و پيشرفته بشر داشته‏اند؟ اگر به راستى آنان مؤثر بوده‏اند، اين تأثيرگذارى در چه حدى بوده است. در اينجا براساس هر يك از منابع دينى، منابع تاريخى و علمى، و متن اعترافات صاحب نظران به بررسى اين موضوع در تمدن گذشته و معاصر مى‏پردازيم:

1- منابع دينى
قرآن كريم در آيات و موارد مختلفى تأثير وجود پيامبر اسلام را در ارتقاء و پيشبرد زندگى و تمدن اقوام و جمعيتها بازگو نموده است، از جمله: «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشّرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه.»(12)

مردم (در آغاز) يك گروه بودند پس خداوند پيامبران را نويد دهنده و بيم دهنده برانگيخت و با ايشان كتاب بحق فرستاد تا ميان مردم در آنچه اختلاف كرده‏اند حكومت كنند.

اين بيان قرآن نشانگر آن است كه پيامبران در زمانى كه تنها يك جامعه انسانى بيش نبود، حضور نداشته‏اند و دليل روشنى بر سابقه ديرينه و هدف سازنده آنان در عرصه روابط اجتماعى است. مفسران بزرگ ابعاد مختلف اين آيه و دلالتهاى آن را طرح نموده‏اند كه نقش پيامبران در تدوين قانون وتنظيم جامعه از آن جمله است:

«افراد انسان كه به حسب فطرت، مدنى و اجتماعى بودند در آغاز تشكيل اجتماع به صورت گروه واحد و يكنواختى بودند، بعداً در ميان ايشان به مقتضاى فطرت، اختلافاتى در كسب مزاياى حياتى بروز نمود، رفع اين اختلافات و مشاجرات محتاج وضع قوانين و نظامات مناسبى بود. لذا ايزد متعال پيامبرانى را برانگيخت و با ايشان احكام و قوانينى در شكل دين براى بشر فرستاد و بشارتها و تهديدهايى به آنها ضميمه كرد و با يك سلسله وظايف عبادى كامل نمود...»(13)

«لقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين.»(14)

خداوند بر مؤمنان منّت گذارد (نعمت بزرگى بخشيد)هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد، اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند.

«هو الّذى بعث فى الأمّييّن رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين.»(15)

خداوند كسى است كه درميان مردم درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنان بخواند و آنان را پاكيزه كند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد، هرچند پيش از آنان در گمراهى آشكارى بودند.

با توجه به جايگاه اخلاق و دانش در تمدن از آيات فوق اين نكته استفاده مى‏شود كه پيامبران خاصه پيامبر اسلام آيات خدا را بر انسان‏ها خوانده، اخلاق آنان را تصفيه و تهذيب مى‏نمودند و به آنان كتاب و حكمت تعليم مى‏دادند.

در فرازى از نهج البلاغه، حضور پيامبران در ميان اقوام پيشين و تأثيرگذارى آنان در جنبه‏هاى معنوى و مادى زندگى انسانها چنين ذكر شده است:

«...فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسىّ نعمته و يحتجّوا عليهم بالتّبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم الايات المقدّرة من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحييهم و آجالٍ تفنيهيم و اوصابٍ تهرمهم و احداثٍ تتابع عليهم.

...على دلك نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الآباءُ و خلفت الأبناءُ الى ان بعث الله سبحانه محمداً رسول الله صلى الله عليه و آله و سلّم لانجاز عدته و اتمام نبوّته. مأخوذاً على النبيين ميثاقه، مشهورةً سماته كريماً ميلاده. و اهل الأرض يومئذٍ مللٌ متفرقة و اهواءٌ منتشرةٌ. و طرائقُ متشتّته. بين مشبّه لله بخلقه او ملحدٍ فى اسمه، او مشيرٍ الى غيره.فهداهم به من الضّلالة و انقذهم بمكانه من الجهالة.»(16)

خداوند پيامبرانش را در ميان مردم برانگيخت و پياپى انبياء خود را به سوى آنان فرستاد تا مردم را به اداى پيمان فطرى كه با خداوند بسته بودند وادار نمايند و نعمت فراموش شده او را بيادشان آورند و با تبليغ دلايل روشن وظيفه رسالت را بجاى آورند و عقلهاى پنهان شده مردم را برانگيزانند آيات مقدر الهى را به آنان بنمايانند، آسمانهايى برافراشته بالاى سرشان و گهواره گسترده زمين زير پايشان، معيشتهايى كه حياتشان را تأمين نمايد و اجل هايى كه آنان را به نيستى كشاند. سختيهايى كه پير و فرسوده شان سازد و رويدادهايى كه آنان را تعقيب مى‏كند....

قرنها اين گونه گذشت و روزگاران سپرى شد. نياكان در گذشتند و فرزندان به جاى آنان قرار گرفتند. تا اينكه خداوند سبحان «محمد پيامبر خدا(ص)» را برانگيخت تا وعده‏اش را وفا كند و نبوبش را كامل گرداند، او كه ميثاق پذيرش نبوتش از همه پيامبران گرفته شده بود. پيامبرى با علامات مشهور و ولادت شريف. و در آن روزگاران مردم روى زمين ملّتهايى پراكنده با گرايشهايى متفرق و روشهايى درهم و برهم و سرگردان بودند. گروهى از مردم خداوند را به مخلوقاتش تشبيه مى‏كردند و گروه ديگر در اسماء مقدّسش الحاد مى‏ورزيدند. جمع ديگرى با نامهاى الهى به موجودات ديگر اشاره مى‏نمودند.

خداوند سبحان آنان را به وسيله پيامبر اكرم از گمراهى نجات داد و با مكانت وى آنان را از (سيه چال) جهالت برگرفت.

در فراز نخست اهتمام پيامبران به ايجاد تنبه و آگاهى در انسان‏ها و توجه دادن آنان به موهبت‏هاى فراوان و موجود در جهان و اسباب قابل استفاده در زندگى و نيز عوامل زيان بار و نابودگر افراد ذكر شده است. در فراز دوم نقش برجسته پيامبر اسلام در بناء جامعه‏اى مطلوب از ميان اقوام و انسان‏هاى پراكنده، سرگردان و نادان را مى‏نگريم .

2- منابع علمى و تاريخى‏
در بيان اركان تمدن گذشت كه در ساختمان تمدن چهار عنصر اقتصاد، سياست، اخلاق و علم قابل تشخيص است، لذا كارنامه پيامبران در اين چهار بخش را با استناد به منابع علمى و تاريخى به اختصار بررسى مى‏كنيم:

2-1- پيامبران و امور اقتصادى‏
در تعاليم پيامبران توجه به عامل اقتصاد و اهميت آن به خوبى مشهود است. نمونه آن را در مديريت و برنامه حكومت يوسف(ع) مى‏توان ملاك قرار داد.(17)زمانى كه يوسف (ع) به اقتدار سياسى دست يافت تصدى امور اقتصادى كشور را خواستار شد و در نخستين اقدام به سازماندهى وضعيت اقتصادى پرداخت.(18) همچنين قرآن كريم زندگى مرفه و توأم با آسايش را پسنديده شمرده و از آن به عنوان نعمت الهى(19) و رزق و روزى پروردگار براى مردم ياد نموده كه در خور شكر و سپاس الهى است.(20) پيامبران براى ايجاد رفاه و رونق اقتصادى در دو مرحله نظرى و عملى اهتمام ورزيده‏اند.

به لحاظ نظرى و تئورى پيامبران مديريت اقتصاد و مراحل مهم آن از جمله توليد، توزيع و مصرف را مورد توجه قرار داده و فكر و انديشه انسانها را در راستاى اقتصاد سالم و مطلوب هدايت نموده‏اند. اين عنايت و هدايت در منابع اسلامى مكرر بازگو شده است.

الف - مديريت اقتصادى: قرآن كريم اموال و ثروتها را عامل قوام و استوارى زندگى مردم شمرده و از سپردن آن به كسانى كه اهليت سرپرستى ندارند نهى نموده است:

«و لا تؤتوا السّفهاء اموالكم الّتى جعل الله لكم قياماً...»(21)

و اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده به دست سفيهان ندهيد.

ب - توليد: پيامبر اسلام از پاداش و اجر معنوى فراوان براى كوشش و تلاش توليدى خبر داده(22) و كوتاهى در امر توليد و بهره‏گيرى از منابع طبيعت را نكوهش نموده است:

«عن الباقر(ع) قال كان امير المؤمنين (ع) يقول: من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فابعده الله.»(23)

امام باقر (ع) از امير مؤمنان (ع) روايت نموده است كه مى‏فرمود: هر كس آب و زمين داشته باشد و با داشتن آن در فقر زندگى كند خداوند او را (از رحمت خود) دور نموده است.

علاوه بر آن به صورت قانونى و رسمى براى كار توليدى نتايج و پاداش مثبت و مادى مقرر نموده است:

«عن ابى عبدالله (ع) قال رسول الله (ص): من غرس شجراً او حفر وادياً بديّاً لم يسبقه اليه احد و أحيى أرضاً ميتة فهى له قضاء من الله و رسوله (ص)»(24)

امام صادق (ع) از پيامبر خدا (ص) روايت نموده كه فرمود: هر كسى درختى غرس كند يا وادى (و رودخانه‏اى) را پيش از ديگران حفر سازد يا زمين بايرى را آباد كند به حكم خدا و پيامبرش (اين) از آن اوست.

ج - توزيع: در اينجا مراد از توزيع (فراتر از توزيع كالا است بلكه مراد) توزيع اموال و ثروت ميان اقشار و افراد جامعه است. بر اساس تعاليم انبياء توزيع ثروت در صورتى مطلوب اوست كه در اختيار افراد «حق شناس و نيكوكار» قرار گيرد. زيرا بقاء جامعه اسلامى و آيين اسلام در گرو توزيع مطلوب است و توزيع نامطلوب مى‏تواند جامعه اسلامى و مكتب اسلام را نابود سازد.

«قال ابو عبدالله (ع) انّ من بقاء المسلمين و بقاء الاسلام أن تصير الأموال عند من يعرف فيها الحقّ و يصنع المعروف و انّ من فناء الاسلام و فناء المسلمين أن تصير الأموال فى أيدى من لا يعرف فيها الحق و لا يصنع فيها المعروف.»(25)

امام صادق (ع) فرمود: از امورى كه بقاء و ماندگارى مسلمانان و بقاء اسلام به آن وابسته است، قرار گرفتن اموال نزد كسى است كه نسبت به آن حق شناس باشد و آن را در راه صحيح هزينه كند و از عوامل نابود كننده اسلام و مسلمانان آن است كه اموال در دست كسى قرار گيرد كه راه و روش حق را نسبت به آن نداند و در راه صحيح مصرف ننمايد.

د - مصرف: در نظام اقتصادى انبياء، مصرف توليدات و كالا نيز داراى ضابطه است. مالكيت فرد مجوز آن نيست كه هرگونه اقدامى نسبت به كالاى توليد شده انجام دهد. بلكه در مرحله مصرف، موظف است از امورى از جمله اسراف، اتلاف، مصرف غير مفيد و نابخردانه اجتناب كند. در قرآن كريم آيات عديده‏اى پيرامون انضباط در مصرف مى‏بينيم از جمله:

«و كلوا و اشربوا و لاتسرفوا إنّه لايحبّ المسرفين.»(26)

و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد.

برنامه اقتصادى پيامبران در حدّ نظريه و ارائه طرح باقى نماند بلكه قابليت اجرا و كارايى آن نيز در عمل به منصه ظهور رسيد. ملتهايى كه رهنمودهاى اقتصادى پيامبران را به كار بسته‏اند برديگران سبقت گرفته و به ديگران خدمت رسانده‏اند. به اعتراف مورخان و نويسندگان غربى مانند ويل دورانت توسعه و ترويج كشاورزى و بسيارى از صنايع توسط اعراب مسلمان به اروپاييان تعليم داده شد:

«...اعراب نخستين كسانى هستند كه در اروپا به كشت پنبه دست زدند. ...مسعودى مورّخ قرن دهم ميلادى در ايران و خاور نزديك آسياى بادى ديده است در صورتى كه پيش از قرن دوازدهم در اروپا نشانى از آن نبود. شايد اين هديه ديگرى است كه شرق اسلامى به دشمنان صليبى خود داده است. مسلمين از مهارت مكانيكى بهره كافى داشتند. شاهد گفتار آنكه ساعت آبى هديه هارون الرشيد به شارلمانى از چرم و برنج منقش ساخته شده بود... بازرگانى و صنعت آسياى غربى در دولت اسلامى رونق گرفته بود كه اروپاى غربى زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نيافت.»(27)

2-2- پيامبران، قانون و نظام سياسى
قانون در حقيقت، راه و رسم، چارچوب (و برنامه) زندگى فردى و اجتماعى است. (قدمت و سبقت در وضع قوانين، كيفيت قوانين و كمّيت قوانين، زمينه هايى است كه قابل بررسى و ارزيابى است.) جامعه‏اى كه در آن، جنبه‏ها و ابعاد زندگى افراد، پوشش فراگيرى از قوانين داشته باشد در واقع زندگى آنان داراى برنامه و سامان و هدفمند است و به هر ميزان كه در اين امر، سبقت داشته و نسبت به جامعه‏هاى ديگر پيشگام باشد، در تمدن پيشگام است ؛ به گونه‏اى كه انديشمندان در حال حاضر كشورهاى جهان را در زمينه‏هاى مختلف زندگى همچون سياست، اقتصاد، صنعت، آموزش و بهداشت مقايسه مى‏كنند و تعيين مى‏كنند چه كشورهايى به مدّت چند سال بر ساير كشورها پيشى گرفته‏اند يا از آنها عقب مانده‏اند. مدّت زمانى در حدّ ده يا بيست سال و چند دهه از تقدم و پيشرفت زمانى يا عقب افتادگى را مهم مى‏دانند و اين موضوع از حيث تقدّم در وضع قوانين، برترى در كيفيت قوانين، تقدم در كمّيت قوانين قابل بررسى و ارزيابى است.(28)

1 - سبقت در وضع قوانين‏
اگر به تاريخ جهان نظرى داشته باشيم به اين واقعيت مى‏رسيم كه پيامبران در زمينه نظم و ساماندهى زندگى افراد از طريق عرضه و ارائه قوانين پيشگام بوده‏اند. قرآن به عنوان آخرين سند متقن تاريخى و چكيده‏اى از كارنامه پيامبران از قول پروردگار جهان چنين گفته است:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.»(29)

ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.

ملاحظه مى‏گردد كه رسالت پيامبران و هدف آنان، ساماندهى زندگى مردم برپايه عدالت ذكر شده و تحقق اين هدف از طريق بكارگيرى كتاب و ميزان بوده است. اگر واژه «ميزان» را با واژه «قانون» مقايسه كنيم به اين نتيجه مى‏رسيم كه داراى يك معنا هستند، چنانكه غايت نهايى هردو يك چيز يعنى برقرارى عدالت است.

نويسنده كتاب «حقوق اساسى» (در بحث از پيشينه تاريخى مكاتب حقوقى) چنين نگاشته است:

«در اينكه دين (حال هر نوع دينى) در تكامل دولت نقشى داشته است جاى ترديد نيست. فرمانروايان ابتدايى، قدرت و وظايف پادشاه و روحانى را درخود جمع داشتند. در آن اعصار قانون ضمانت اجراى مذهبى داشته است. براى بشر ابتدايى قوانين مذهبى باب طبع‏تر از قوانين بشرى بود. اطاعت از دولت يك تكليف مذهبى به نظر مى‏رسيد و پرستشگاه مذهبى مورد سرپرستى و حمايت حكومت بود. اعتقاد به يك دين مشترك عامل بزرگ پيوند دهنده‏اى بود كه مردم را در تعقيب هدفهاى مشترك منسجم مى‏كرد.ژتل (Gettell) مى‏گويد:«در آن اعصارى كه بشر به علت عدم رشد عقلى نمى‏دانست كه چگونه بر خود حكومت كند دين به او ياد داد كه چگونه اطاعت كند.» و سرانجام تئورى منشأ الهى دولت به وظايف دولت چاشنى و طعم اخلاقى مى‏داده است. ژيل مى‏گويد:«اينكه دولت دست بافت خداوند تلقى مى‏شده، موضع آن را از حيث اخلاقى ارتقا مى‏داده است و از آن نهادى ساخته كه شهروندان براى آن احترام توأم با ترسى در خود احساس مى‏كرده‏اند. در نظر آنها دولت كمال مطلوب زندگى بوده است.»(30)

2 - سبقت در كمّيت قوانين‏
به هر نسبت كه قوانين كلّى و جزئى در يك جامعه بيشتر وضع شده باشد، زندگى اجتماعى افراد و روابط متقابل ميان آنان، از نظم، سلامت و آرامش بيشترى بهره‏مند خواهد بود و حقوق افراد بهتر مراعات خواهد شد و نقاط كور و موارد ابهام در عرصه زندگى آنان كمتر وجود خواهد داشت.

پيامبران در اين جهت نيز بالاترين رتبه را احراز كرده‏اند. مقايسه‏اى ميان مجموعه قوانين اساسى و مدنى در هر يك از كشورها با مجموعه قوانين موجود در فقه اسلامى نشانگر اين واقعيت است، على (ع) تقسيم و تفصيلى در احكام و قوانين اسلام ارائه نموده است كه از محتواى آن مى‏توان جامعيّت و فراگيرى قوانين اسلام و به عبارتى پيامبران را به دست آورد:

«انّ اللّه افترض عليكم فرائض فلاتضيّعوها و حدّ لكم حدوداً فلا تعتدوها و نهاكم عن أشياء فلاتنتهكوها و سكت لكم عن اشياء و لم يدعْها نسياناً فلاتتكلّفوها.»(31)

خداوند، 1 - امورى را بر شما واجب نموده است پس آنها را تباه ننماييد.2 - و حدودى را براى شما تعيين نموده، از آنها تجاوز ننماييد.3 - و شما را از چيزهايى بازداشته پس حرمت آنها را نشكنيد. 4 - و نسبت به چيزهايى براى شما خاموشى گزيده و آنها را از روى فراموشى ترك ننموده است پس در مورد آنها خود را به رنج نيندازيد.

3 - برترى در كيفيت قوانين‏
برترى در كيفيّت، يكى از شاخصهاى مقايسه و ارزشيابى ميان سيستمهاى قانون گذارى است. هرگاه معلوم گردد نظامى تقنينى، داراى جامعيت و علميّت بيشترى نسبت به سيستمهاى ديگر است. اين امر ملاك برترى آن سيستم خواهد بود.(32)

مراد از جامعيت كيفى آن است كه نظام قانونى بتواند ابعاد مهم حيات و زندگى انسان به خصوص در دو بُعدِ ثابت و متغير را فراگيرد اصول و مواد قانونى ثابت در مورد بعد ثابت شخصيت انسان و اصول و مواد قانونى متنوع و قابل انعطاف در خصوص بعد متغير حيات و حالات انسان داشته باشد. بدين خاطر است كه سازمانها و نهادهاى قانون گذار تلاش مى‏كنند دو قسم قوانين وضع و تدوين نمايند.

«...قوانين بايد هم ثابت باشند و هم متغير. هم حافظ ارزشهاى موجود جامعه باشند و هم قابليت انعطاف داشته همراه با شرايط متغير جامعه تغيير ماهيت و صورت بدهند. اين تعارض ظاهرى كه به چشم مى‏خورد از ماهيت حيات انسان ناشى مى‏شود. چه زندگى ما تركيبى از ثبات و تغيير است... ثبات بدون تغيير به مرگ بى شباهت نيست و باعث ركود، تنگ فكرى و بى حاصلى مى‏گردد و تغيير بدون ثبات بحران و اغتشاش، تنهايى و تزلزل خاطر به وجود مى‏آورد...»(33)

مكتب قانونى اسلام با داشتن منابع قانونى كتاب و سنت كه مشتمل بر قوانين ثابت و متغير است و با استفاده از عنصر اجتهاد پيوسته اين دو بخش قوانين را در حيطه عمل و عرصه رفتار ارائه مى‏كند و در نتيجه راهگشا و راهنماى افراد و جامعه‏ها قرار مى‏گيرد.

اعتبار علمى قوانين عبارت از صحّت و درستى آن است. به اين معنا كه مصالح و مفاسد مربوط به فرد و جامعه در آنها لحاظ شده باشد. تضمين كننده بيشترين فايده و فاقد (كمترين) زيان براى فرد و جامعه باشد و اين ويژگى قانون از طُرق و راههاى علمى به اثبات رسيده باشد. قوانين اسلامى كه دست آورد تعاليم انبيا است داراى چنين سابقه‏اى است. مقايسه برخى قوانين اسلامى با قوانين عرفى مشابه آن (كه توسط قانون گذاران بشرى وضع شده) در اين خصوص قابل ملاحظه است. كشفيات علمى هرچه بيشتر و دقيق‏تر ارائه مى‏گردد صحّت و درستى قوانين اسلام بيشتر روشن مى‏گردد و نارسائى و نادرستى قوانين عرفى در موارد زيادترى مشخص مى‏شود. نمونه هايى از دو قسم قوانين اسلامى و قوانين عرفى را در چند زمينه مقايسه و بررسى مى‏كنيم:

- خردمندى
در فقه اسلامى توجه دادن هرگونه تكليف و مسئوليت به هر فرد منوط به سلامت عقلانى و خردمندى او است. اگر فرد از ميزان كافى عقل و حدّ نصاب ادراك محروم و اصطلاحاً ديوانه باشد هيچگونه مسئوليتى از او خواسته نمى‏شود و در قبال صدور عمل زيان آور از او، مجازات نمى‏گردد. حال آنكه در قرون نه چندان دور بعضى ملتها و دولتها افراد مجنون و ديوانه را مسئول شمرده و بر طبق قوانين، آنان را مانند افراد عاقل مجازات مى‏كردند. سيستم قانونى و حقوقى فرانسه چنين پيشينه‏اى دارد:

«در قديم قاعده عدم مسئوليت مجنون هميشه مورد قبول نبوده است. در حقوق رومى اشخاص سليم الفكر از اشخاص مجنون تفكيك گرديده بودند. روميان مجنون را مريض تلقّى كرده و نسبت به او تدابيرى اتّخاذ مى‏داشتند كه عنوان مجازات را نداشته است. ولى در روزگار ظلمانى قرون وسطى افكار عمومى تحت تأثير حالت رمزآساى جنون واقع شده و معتقد بود كه در شخص مختل المشاعر يك حالت شيطانى و به اصطلاح «بى وقتى» وجود دارد. از اين عقايد موهوم و خرافاتى كه تا انقلاب كبير فرانسه استمرار داشت حقوق قديم فرانسه الهام گرفته بود. در عهد استبداد، ديوانه مسئول به شمار مى‏آمد و مجازات مى‏شد. از نوشته‏هاى موياردو، ووگلان (Muyaride Vouglans) مسلّم مى‏گردد كه شخص مخبط د رآن زمان مانند شخص سليم الفكر مجازات مى‏شده است و فقط پارلمانها كه به منزله ديوان عالى دادگسترى بودند متعاقب تقاضاى رسيدگى پژوهشى حق داشتند در مجازات مجنون تخفيف قايل شوند. تا سال 1789 نسبت به مجانين رفتار زشت و ناهنجارى معمول بود. زيرا خيال مى‏كردند جنون در اثر ارتكاب معصيت پيدا مى‏شود و هيچ رابطه‏اى با علم طب ندارد.»(34)

2-3- پيامبران و ارزشهاى اخلاقى‏
اگر اخلاق يكى از اجزا و ابعاد تمدن است پيامبران بالاترين نقش و بيشترين سهم را در تهذيب اخلاق و ترويج ارزشهاى اخلاقى ميان انسانها داشته‏اند. تأثيرگذارى پيامبران در تحكيم زيربنا، ضمات التزام، توسعه كمّى و ارتقاء كيفى اخلاق قابل ارزيابى است، توضيح آنكه:

1- در مكتب انبياء اساس و زيربناى اخلاق، ايمان به غيب و اعتقاد به مبدأ و معاد است.در نتيجه ارزشهاى اخلاقى از ضمانت اجرائى قوى و حرمت و قداست بالايى بهره‏مند است.

2- پيامبران فضايل و رذايل اخلاقى را محدود به عرصه روابط اجتماعى و متقابل افراد يك جامعه با يكديگر ندانسته‏اند. بلكه افزون بر روابط اجتماعى، حالات و رفتار شخصى، و نيز روابط فرد با خالق و آفريدگار را عرصه و حيطه فضايل و رذايل اخلاقى شمرده‏اند.

3- پيامبران بر اهميت و شناسايى محاسن اخلاقى تأكيد ورزيده، اما به آن بسنده ننموده‏اند. بلكه علاوه بر آن مكارم اخلاق را در گفتار و در عمل ميان انسانها ترويج نموده‏اند كه اين امر از امتيازات مكتب اخلاقى پيامبران است. مصداق‏هاى مكارم اخلاق همچون عفو، ايثار، غيرت و عزّت نفس توسط پيامبران به ويژه پيامبر اسلام رايج گرديد.(35)(36)

شايسته است سخن نويسنده شهير آمريكايى را در برترى ارزشهاى اخلاقى پيامبران ملاحظه كنيم:

«اگر قرار مى‏بود مجموعه‏اى از اصول اخلاقى مطاع و متّبع باشد كه مردم رعايت آن را سخت با تمايلات و غرايز خويش ببينند بيشتر ضرورى بود كه همگان اين قوانين را صادر از يك منبع فوق الطبيعه بدانند و معتقد شوند كه اين اصول اخلاقى از بارگاه الهى نازل شده است.»(37)

2-4- پيامبران و علوم و فنون‏
وجود بى شمار دانشمندان، مخترعان و مكتشفان الهى خاصه مسلمان در تاريخ علوم و فنون بر كسى پوشيده نيست. افرادى چون جابربن حيان، ابوريحان، رازى و ابن سينا ستارگانى هستند كه از وجود پيامبران روشن شده و پيوسته در سپهر تمدن مى‏درخشند. در اين زمينه به لحاظ اختصار تنها به گزارشى از نويسنده شهير فرانسوى اكتفا مى‏كنيم:

«در قرون وسطى علوم و فنون يونان و روم فقط به وسيله اعراب در اروپا انتشار يافته تا مدت پانصد سال مدارس اروپا روى كتب و مصنفات آنان دائر بود و همان‏ها بودند كه اروپا را علماً و عملاً و نيز در اخلاق تربيت كرده داخل در طريق تمدن نمودند.»(38)

3- اعترافات و داوريها
صاحب نظران و انديشمندان زيادى نسبت به حضور و تأثيرگذارى پيامبران در تمدن گذشته توجه داشته و پيرامون آن نظر داده و به گونه‏اى داورى كرده‏اند. در اينجا چند نمونه از آن را ارائه مى‏نماييم:

«ممالكى را كه اعراب فتح نموده بودند اقوام مختلفه فاتحى آن ممالك را از دست آنها خارج ساختند اما تمدنى كه آنها سنگ بنياد آن را گذاشته بودند هيچ قوم فاتحى نتوانست آن را از ميان برداشته تمدن ديگرى به جاى آن برقرار سازد. بلكه تمام آن اقوام، مذهب،

قانون، فنون، صنعت و حرفت و بسيارى از آن اقوام هم مخصوصاً زبان آنها را اختيار نمودند و شريعت محمدى كه در اين ممالك انتشار يافته بود غير قابل تغيير گرديد و مى‏نمايد كه براى هميشه باقى خواهد ماند.»(39)

«اسلام با يك طريق ساده و سهلى پيش مى‏رود كه واقعاً حيرت‏انگيز است و بايد آن را از اختصاصات اسلام شمرد. در هر جايى كه مسلمين قدم گذارده‏اند اسلام در آنجا ريشه دوانيده و براى هميشه باقى مانده است. در چين و آفريقاى مركزى و روسيه نه به طور حمله و طرز كشورگيرى بلكه با لباس تجارت وارد شده حاليه كرورها مسلمان موجود مى‏باشند و در واقع سكنه اين بلاد نه به طور تهديد يا تطميع بلكه به اختيار و از روى رضا و رغبت داخل در دين اسلام شده‏اند و تاكنون شنيده نشده است كه نيرويى هم به كمك اين تجّار اعزام شده باشد. عجب‏تر اينكه در هرجا همين كه تخم اين مذهب ريخته شده بعد خودبه خود بناى رشد و نموّ را گذارده است.»(40)

«نفوذ اخلاقى همين عراب - زائيده اسلام - آن اقوام وحشى اروپا را كه سلطنت روم را زير و زير نمودند داخل در طريقت آدميت نموده و نيز نفوذ دماغى و عقلانى آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را كه از آن به كلّى بى‏خبر بودند به روى آنها باز كرده و تا ششصد سال استاد ما - اروپائيان - بودند.»(41)

مورخ و نويسنده معروف انگليسى نيز تأثير اسلام بر تمدن غرب را چنين ابراز داشته است:

«...نتايج اقتصادى و فرهنگى جنگ‏هاى صليبى به مراتب مهم‏تر از فتوحات ارضى بود. بر خلاف شكست‏هاى سياسى و نظامى، از نظر اقتصادى و فرهنگى جهان اسلام بر فاتحان نيمه وحشى خود غالب شد و تمدن و هنر پيشرفته خود را بر زندگى ساده و دهقانى اروپاى لاتين تحميل نمود. در بعضى از رشته‏ها از جمله معمارى، جهان اسلام تمام ممالك اروپاى غربى را در دوران قرون وسطى تحت تأثير خود درآورد...»(42)

خلاصه و نتيجه بحث‏
- بر اساس منابع اسلامى پيامبران در پرتو آيات الهى و آموزش كتاب خدا و تعليم حكمت، مردم را به زندگى بر پايه عدالت فراخواندند.(قرآن كريم)

- همچنين مردم را به خردورزى و بهره‏بردن صحيح از موهبت‏هاى طبيعى دعوت نموده و نسبت به عوامل تباهى و نابود كننده انسان‏ها پيوسته هشدار داده‏اند.(نهج البلاغه)

- وجود نظم اجتماعى و حاكميت قانون جهت پيدايش و تعالى تمدن ضرورى است و بر اساس منابع علمى وتاريخى پيامبران در تكوين نظم اجتماعى و وضع قوانين به لحاظ كميت، كيفيت و تقدم زمانى داراى اولويت و پيشگام بوده‏اند.

- صاحب نظران و انديشمندان منصف، تأثيرگذارى پيامبران به ويژه پيامبر اسلام در عرصه‏هاى مختلف تمدن بشرى را اعجاب آور و شگفت‏انگيز مى‏دانند.


پى‏نوشت‏ها :
1. ماركس و ماركسيسم، ص 245.
2. نشؤالامم، ص 160.
3. «تاريخ تمدن اسلام»، ص 17، مقدمه نوشته دكتر على اصغر حلبى، انتشارات اساطير، چاپ دوم سال 1372 ه.ش به نقل از جان لوييس، كتاب مردم‏شناسى(270 لندن، 1969).
4. همان، ص 18، به نقل از تاريخ ويلدورانت.
5. ديباچه‏اى بر رهبرى، ص 276 نوشته دكتر ناصرالدين صاحب الزمانى، تهران، ناشر: مؤسسه مطبوعاتى عطائى سال 1348، چاپ سوم.
6. كتاب تاريخ تمدن اسلام، ص 20، نوشته دكتر على اصغر حلبى چاپ دوم سال 1372، انتشارات اساطير.
7. آينده نامعلوم تمدن صفحه 222، تأليف «ارنولد توينبى» ترجمه فرهنگ جهان پور، تاريخ تمدن ويل دورانت، ج 4، (عصر ايمان) ص 265، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى چاپ سوم سال 1371 «تمدن از دو عامل اساسى به وجود مى‏آيد زمين و انسان، يا از منابع طبيعى زمين كه علاقه و كار و نظم انسانى آن را به چيزهاى سودمند مبدل مى‏كند.»
8. كتاب اسلاميات، ص 681 نوشته دكتر طه حسين، چ 4، بيروت دارالعلم للملايين سال 1948 م.
9. جامعه و تاريخ، ص 474، 419، 379 نوشته استاد مرتضى مطهرى. اقتصادنا، ج 1، ص 20 - 42 نوشته سيد محمد باقر صدر، النظم السياسيه، ص 624 تأليف الدكتور محمد كامل ليله.
10. نشؤالامم، ص 54، نوشته أنطون سعاده، سوريه، 1994 م.
11. تاريخ تمدن اسلام، ص 18 نوشته دكتر على اصغر حلبى.
12. سوره بقره، آيه 213.
13. تفسير الميزان، ج 2، ذيل آيه فوق.
14. سوره آل عمران، آيه 164.
15. سوره جمعه، آيه 2.
16. نهج البلاغه، خطبه 1.
17. «تاريخ در قرآن» صفحه 146 تأليف دكتر عزت اللّه رادمنش، انتشارات آستان قدس رضوى مشهد، چاپ 2 سال 1371.
18. سوره يوسف، آيه 55.
19. سوره نحل، آيه 116.
20. سوره سبأ، آيه 19 - 15.
21. سوره نساء، آيه 5.
22. وسايل الشيعه، ج 17، ص 19.
23. همان، ص 40.
24. همان، ج 25، ص 412 و 413، ج 9، ص 549.
25. همان، ج 16، ص 285.
26. سوره اعراف، آيه 31، سوره انعام، آيه 141، سوره فرقان، آيه 67، سوره اسراء، آيه 26 و 27.
27. تاريخ ويل دورانت «تاريخ تمدن» ج 4، (عصر ايمان)، ص 266.
28. سياست سنجى، تأليف سيد على اصغر كاظمى.
29. سوره حديد، آيه 25.
30. كتاب حقوق اساسى، ص 78، تأليف دكتر محمد عالى خانى.
31. نهج البلاغه، حكمت 105.
32. «تعداد 65 كشيش مسيحى پس از اطلاع يافتن از قوانين ارث در دين مبين اسلام مسلمان شدند،» مجله افق حوزه شماره 43 سال سوم، مورخ 16/6/84.
33. حقوق و اجتماع، ج 1، ص 163، دكتر پرويز صانعى، چاپ دانشگاه شهيد بهشتى (ملّى) سال 1347 و سال 2535، ش 74 از انتشارات دانشگاه مذكور.
34. حقوق جنائى جلد 1، ص 185، تأليف دكتر عبدالحسين على‏آبادى.
35. بحارالانوار، ج 71، ص 373 ؛ شرح دعاى مكارم الاخلاق، ج 1، ص 194 نوشته محمد تقى فلسفى.
36. تاريخ تمدن ويل دورانت، به نقل از «نقش پيامبران در تمدن انسان» ص 36، نوشته فخرالدين حجازى - مؤسسه انتشارات بعثت.
37. كتاب تمدن اسلام و عرب، ص 4، مقدمه نوشته دكتر گوستاو لوبون.
38. تاريخ تمدن اسلام و عرب ص 5 - 4، تأليف گوستاو لبون.
39. همان، ص 807.
40. همان، ص 754.
41. آينده نامعلوم تمدن، ص 222.


منبع: ماهنامه پاسدار اسلام - شماره 296