محمد (ص) و هويت نوپديد

ياسر هدايتي


محمد(ص) را نبايد تنها رسول عربي دانست كه شكوه حضور پيامبرانه او براي هميشه انسان و انسانيت بوده است. پيامبري كه جز سرنوشت جانها سرنوشت دلها را نيز در قبضه داشت.

از سويي حضور تاريخي ايشان در نقطه اي تاريخي و در بستري جغرافيايي امري ناگزير بوده است كه خود باعث نگاهي مقطعي در تاريخ اسلام به شخصيت و سيره ايشان است.

نگاهي كه البته بخاطر فرا زماني و فرا مكاني بودن حضرت محدود به انسان آن روزگار نمي شود. اما شناخت آن در بستر زماني و مكاني خودش حائز اهميتي بسيار است.

- اينجا يثرب است، محله هاي فقيرنشيني كه حالا ريگ كوچه هايش همه عطر نام جديد خود را داد مي زنند. اينجا «مدينة النبي» است. كنار خانه ابو ايوب انصاري كه پيامبر بعد از هجرتش كه تا امروز مبدأ هجرت ماست منزل گرفته و قرار است مسجدي ساخته شود. نخستين مسجد، مي بينيد همه دست به كارند، مهاجر و انصار ندارد. كار است و كار عشق است و عشق.

... عمار ياسر است كه سرود و رجزها را مي شكند، پشتش از آن همه خشتي كه بر آن گذاشته اند خم شده؛ داد مي زند: يا رسول الله كشتند مرا، باور كنيد خودشان اين همه باري كه بر دوشم گذاشته اند را نمي كشند.

«هاي پسر سميه، اينها تو را نمي كشند، تو را آن دسته ستمكار خواهند كشت»

چه لبخندي مي زند اين مسلمان عاشق، شايد خاطر سميه و ياسر را به ياد آورده، دوباره همه سرگرم كارند تا ديوارهاي خانه خدا را بالا بياورند، علي(ع) رجز مي خواند.

لايستوي من يعمرالمساجدا/ يداب فيه قائماً و قاعدآً / و من يري عن الغبار حائراً _ هيچ گاه كسي كه با كوشش تمام در حال قيام و قعود به كار ساختمان مسجد مشغول است با كسي كه روي خود را از خاك و غبار مي گرداند برابر نيست.

عمار از زبان علي ياد مي گيرد و پشت سر هم تكرار مي كند، به كسي(1) بر مي خورد؛ رو به عمار مي گويد؛ اي پسر سميه! شنيدم چه گفتي به خدا قسم فكر كردم با عصايم بيني ات را خرد كنم.

پيامبر (ص) شنيد، برافروخت: «اينها را به عمار چه؟! او آنها را به بهشت مي خواند و آنها او را به آتش. عمار پوست ميان دو چشم و بيني من است...»

عمار، عمار، عمار ...

- مدينه در خطر است. يهود، بني وائل، قريش، بني غطفان. همه با هم متحد شده اند تا ديگر اسلام و مسلماني نباشد.

هنوز تلخي سايه شكست احد از سپاه سه هزار نفري قريش باقي است، كه ده هزار مرد جنگي به سوي مدينه روانه اند. خشكسالي است. آسيب پذيرترين منطقه شمال مدينه است. پيامبر(ص) به دنبال تدبيري با اصحاب مشورت مي كند.

سلمان كه پيامبر از بندگي و غلامي نجاتش داده پيشنهاد حفر خندق را مي دهد. نقشه حفر خندق كشيده شد و قرار است هر چند زرع را گروهي حفر كنند، سلمان با بازوان نيرومند خود مؤمنانه تلاش مي كند. مهاجر و انصار را خوش طبعي افتاده، هر گروه او را از آن خود مي دانند.

رسول الله مي بيند و مي شنود، لبخند مي زند و شانه سلمان را مانند دلش مي تكاند؛ «السلمان منا اهل البيت» - سلمان از خاندان ماست.

انگار تمام نخلستانهاي مدينه را به دهقان زاده پارسي بخشيده اند

سلمان، سلمان، سلمان...

- الله اكبر، الله اكبر، اشهدان لااله الاالله... سيل خروشان جمعيت چه عاشقانه از همه سو به سمت مكه سرازير است. چه كسي بر بام كعبه جرأت ايستادن كرده، اين بلال بن رباح سياهپوست است. غلام زاده اي كه سنگهاي داغ و تفتيده ظهر هنگام مكه چه بوسه ها كه بر بدنش نزده اند، وقتي كه مي خواستند از لات و منات و عزي بگويد و او احد، احد مي گفت. حالا نماز ظهر است و پيامبر او را بر بام كعبه مي خواند كه در گوش تمام تاريخ فرياد بزند، شهادت بر بزرگي و يگانگي خداوند را. خالدبن اسيد مي گويد: سپاس خداي را كه پدرم ابو عتاب زنده نبود تا اين روزگار را ببيند كه پسر رباح بر بام كعبه رود.

جبرييل دردهاي جاهلي آنان را براي پيامبر خبر آورد. پيامبر حرفشان را كه در غير حضور او گفته بودند به ايشان باز گفت؛ خالدبن اسيد، مسلمان شد و توبه كرد.

بلال، بلال، بلال...

- (و قديمي ترين بتي را كه عرب مي پرستيد، «مناب» بود و عرب به نام وي «عبد منات» و «زيد منات» نامگذاري مي كرد ... و همين منات است كه خداي (عزوجل) از او ياد كرده و فرموده است «و مناه الثالثه الاخري» و «منات» از آن هذيل و خزاعه بود و قريش و عرب همگي او را بزرگ مي شمردند و اين بزرگداشت همچنان ببود تا پيامبر(ص) در سال هشتم هجرت، همان سالي كه خداي تعالي مكه را برايش گشود... نگون سارش ساخت...)(2)

- شايد اين تحليل كه اگر پيامبر تمام تبليغ خود را مبني بر گسترش اسلام بر جمعيت اشراف و ثروتمندان بت مدار (و نه الزاماً بت پرست) مكه و اصولاً شبه جزيره عربستان متمركز مي كرد، اقبال بيشتري براي رواج اسلام پيدا مي شد، با توجه به تاريخ پرنشيب و فراز اسلام در آغاز سخن چندان قابل دفاع به حساب نيايد و حتي پرسش و طرح مسأله نيز نابخردانه تلقي شود اما با كمي تأمل در همان زواياي پرفراز و نشيب متوجه مي شويم كه حداقل طرح اين مسأله ما را به آگاهي بيشتر از سيره حضرت(ص) مي رساند.

اين كه برده سياه پوستي مانند بلال بن ابي رباح حبشي بر بام كعبه- كه عالي ترين و مقدس ترين مكان در نزد مسلمانان است- برود و نداي توحيد را فرياد بدارد، يا دهقان زاده جست جوگر حقيقت- سلمان فارسي- كه در تحري حقيقت به غلامي يهودي دچار شد، منا اهل البيت شود، يا كنيززاده اي چون عمار ياسر از قربت، پوست ميان دو چشم پيامبر خوانده شود.

و هزاران شاهد ديگر همه و همه گوياي تنها يك نكته مي تواند باشد كه كاركرد اصلي تبليغ و ترويج اسلام آن گونه كه پيامبر(ص) خواستند تمام اولويت خود را در پرورش و به دست آوردن افراد مكتبي و مومناني از اين دست مي داند.

تحليل اين كه مشركان اصلي مكه - كه منظور همان سركردگاني چون ابوجهل و ابوسفيان است وگرنه عوام مشركين كالانعام و بل هم اضل تابع نتيجه عملي تئوري بت مداري كه همان بت پرستي است، بودند - با تئوري بت مداري در اصل دغدغه وجودي حتي منات را هم نداشتند، نگاه زياد دقيقي را نيز نمي طلبد، چرا كه با فتح مكه و غير از فتوحات ديگر است كه سركردگان بت مدار كه ديگر حاصلي براي بت هاي خود نمي بينند با تسليمي كه نمايانگر اصل بي اعتقادي به توانايي بت هاست، مسلمان مي شوند و البته اسلامي كه به نوعي مي خواهند در اين دين نيز خدا همان بتي باشد كه از قبل آن بتوان به استثمار و استعمار از طريق حكومت خدا بر مردم پرداخت.

با اين اوصاف بت مداري اشراف مكه چيزي جز اسباب معيشت و سلطه انگاري يك شيء توتم شده- توسط اشراف مشرك مكه- نبود و اين خود مهمترين منافات را با به دست آوردن مكتب سلمان و بلال و عمار پروري دارد كه رسول الله(ص) در پي آن بود.

- گفتيم اشراف بت مدار مكه بعد از ناچاري و اين كه گريزي از نيروي قاهر مسلمانان صدر اسلام نداشتند، مزورانه رو به اسلام آوردند و اگرچه پيامبر(ص) با سياست «تأليف قلوب» و ... سعي در جذب بيشتر آنها كرد كه البته پرداختن و تحليل آن در «اين زمان» را بايد به «وقت دگر» گذارد. اما نكته اصلي در اين جاست كه اين گروه حتي با اسلام آوردن خود چه در زمان حيات مبارك پيامبر و چه بعد از رحلت ايشان- كه به نوعي مي توان گفت تازه آغاز دوره اي جديد بود- دست به بازخواني بت مدارانه خود از اسلام زد.

غزوه هايي كه گاه بعضي از سپاه از همان اواسط اردو برمي گشت، توطئه هاي مكرر ترور، پيمان شكني هاي متحدان كه به صراحت و در خفا دخالت ايادي داخلي در آن آشكار بود تا مخالفت صريح با فرماندهي اسامه بن زيد در روزهاي پاياني زندگي رسول الله(ص) از جمله نشانه هاي حركت اين گروه در زمان حيات پيامبر(ص) بود.

اما بلافاصله بعد از رحلت پيامبر ما شاهد باژگونه شدن حتي بعضي از ارزشهاي اصيل و نص اسلامي مي شويم و اين چيزي جز تلاش- اين بار آشكار- همان گروه نيست كه حتي توانستند بعضي از نهادهاي مرجع و حتي اجرايي را نيز از آن خود كنند و به اين ترتيب عمارها و سلمان ها و ابوذرها به عنوان اصلي ترين دستاوردهاي عيني روزگار رسالت پيامبر(ص) در انزواي خاموشي و كوشش مبارزه از الگو شدن خارج شده و نوعي از انحراف از همان رحلت پيامبر(ص) در جامعه اسلامي ريشه دواند كه خيلي زود نيز با آغاز حكومت معاويه تبديل به درختي تنومند و تنومندتر شده و باروري آن را در حكومت امويان و عباسيان به نظاره مي نشينيم.

در اينجا ذكر اين مسأله شايد بسيار قابل اهميت باشد كه تنها اين خط امامت است كه با وصل به جريان كر نبوت تكويني توانست ريشه هاي اصيل اسلام و باور و تفكر اسلامي را حفظ كند و محمدي(ص) را كه در پاسخ به علي از شيوه زندگي خود آن گونه توصيف مي كند كه گويي ذات خود اسلام است كه در وجود صاحب كرامت چراغ مصطفوي فروزان شده است با ولايت و امامت يگانه مي داند، وقتي حضرت مي فرمايند «معرفت، اندوخته من است. خرد، بنياد مذهب من است.» دوستي، اساس كار من است. شوق خنگ رهوار من است. ياد او مونس دل من است. اعتماد گنجينه من است. غم، رفيق من است. دانش سلاح من است. شكيبايي، رداي من است. رضا غنيمت من است. فقر، فخر من است. پارسايي پيشه من است. يقين توان من است. راستي، شفيع من است. پرستش، سرمايه كفايت من است. كوشش سرشت من است. نماز، شادي من است.»(3)

7- دقيقاً بعد از رحلت پيامبر است كه به قول سلمان با «انجام دادن و ندادن» (4) آن چه رسول الله از آنان در اشارات و حتي دستورات(5) مكرر خواسته بود، انحراف از معيار آن دسته از مسلمانان كه ذكرشان رفت به وضوح قابل تماشا شد و از آن نمونه است.

زناني كه پيامبر آنها را بركت و قره العين معرفي كرده، دست او را در غزوه ها و سريه ها و در موقعيت هاي اجتماعي درخور شخصيتش گرفته و با نزول سوره هايي اختصاصي براي آنان- سوره اي با عنوان اختصاصي مردان در قرآن مجيد وجود ندارد- نگاهي ديگر به او بخشيده شده است، درست ده سال بعد از رحلت پيامبر توسط حاكم مسلمين به حبس در خانه و بي خردي محكوم مي شود.

مي گويند براي موفقيت با زنت مشورت كن و برخلاف آن عمل نما و وقاحت به آن جا مي رسد كه حتي به بزرگ بانوي مقدس اسلام توهين شود و «بضعه رسول الله» آزرده شود. يا در مباحث ديگر نيز با مخالفت با احكام وضع شده توسط پيامبر، قضاوت هاي خارج از حدود و ثغور احكام اسلامي و گسترش فتوحات به هر قيمتي به اين انحراف بال و پر مي دادند.
 

منابع و مآخذ:
1 - بگذار به سيره ابن هشام، ما هم نام آن كس را ندانيم!؟!
2 - كتاب الاصنام، هاشم بن محمد كلبي- ترجمه جلالي نائيني ص 110
3 - محمد از ولادت تا وفات؛ دكتر علي شريعتي، دكتر سيدجعفر شهيدي ص 97 و ص 98
4 - سلمان فارسي بعد از شنيدن آنچه در سقيفه بني ساعده اتفاق افتاد: «كرديد و نكرديد»
5 - نمي دانم تا كي با اجتهاد در مقابل نص و تا چه قدر مي توان احاديث متواتر پيامبر را ارشادي خواند و مولوي ندانست.


منبع: سايت الغدير