نهضت حسينى، ستيز با پايه‌گذاران ظلم

فاطمه وثوقى‏


بنابر گزارش تاريخ نگاران، روند انحرافى خلافت خلفاء سلف امام حسين (عليه‏السلام) را در انديشه‏اى عظيم فرو برده است. زيرا برخى از خواص و صحابه تحت تأثير جريانات سياسى و قبيله‏اى قرار گرفته، و در يك معامله سياسى دست بيعت براى تحكيم موقعيت حكومت غاصبين، به آنها عاريت داده‏اند.

آن‏ها با اعلام وفادارى به رسومات قبيله‏اى به عصر جاهليت بازگشته و هر روز بيش از روز قبل در جهت اسلام زدائى نامرئى گام برمى‏دارند.

در اين ميان تصورات امام حسين(عليه‏السلام) در افقى ماوراى انديشه ديگران در سير و سياحت است. افكار و اهداف مقدس ايشان نجات خيل عظيم كاروان بشريت است كه خواسته و يا ناخواسته به دست عده‏اى مكّار و كينه‏ورز در گرداب انحراف و انحطاط گرد آمده‏اند. و بدان زندگى ننگين خوگرفته‏اند. و از سوى ديگر به جهت عدم آگاهى و عدم نهادينه شدن ايمان در سرزمين وجودشان در بحران شديد عقيدتى، اجتماعى،سياسى بسر مى‏برند.

در اين وانفساى روزگار فرزند پيامبر با رسالت الهى خويش در صدد نجات امت جدشان بر آمده و با گامهاى بلند و استوار (طرحى نو) در ادبيات و رسومات عرب، كه تا آنروز «ايام العرب» نام گرفته و از ويژگى مهمى برخوردار بود، با عنوان «ايام اللّه» به مردم جهان به ويژه مردم عرب عرضه كردند.
براى شناخت طرح نجات آن امام بزرگ، شناخت زمينه‏هاى پديد آورنده قيام ماندگار آن امام همام يك ضرورت است. آنچه كه دليل ماندگارى و بلند آوازه بودن (نهضت حسينى) مى‏باشد، تنها مقابله آن حضرت با مفاسد اجتماعى، سياسى عصر خود نبود. بلكه نهضت امام از اين نظر حائز اهمّيت است كه قيام امام احياء كننده حيات مجدد اسلام ناب نبوى است. امام حسين(عليه السلام) همواره شاهد و ناظر زخم‌هاى مهلك بر پيكر اسلام اصيل بودند چه هنگامى‏كه مادر بزرگوارشان با دفاع از حق (ولايت مولاى متقيان) قيام كردند و چه هنگامى كه وصىّ بر حق پيامبر خدا بمدّت طولانى در سكوت و صبر غم‌بارى روزگار خود را سپرى كردند و چه زمانى كه صلح تحميلى بر دوش برادر بزرگوارشان سنگينى مى‏كرد. بنابراين امام شهيدان تنها كسى بودند كه درد امّت گمراه جدشان را مى‏دانستند و درمان را نيز مى‏توانستند تجويز كنند.

مقاله حاضر در صدد تحليل كوتاهى در مورد اساس زمينه‏هاى نهضت امام برآمده و آنرا از دو بعد «منع حديث» و «جعل حديث»و آثار منفى آنها مورد تحليل قرار مى‏دهد.

چگونه امتيازات و افتخارات امّت گرفته شد
در زيارت عاشورا خداوند متعال بنيانگذاران ظلم را لعن و نفرين فرموده است: «فلعن اللّه امّةً اسّست اساس الظّلم و الجور عليكم»

با عنايت به وسعت اقيانوس بى‏كران رحمت الهى و عفو و كرم ربوبى مى‏توان نسبت به باطن جريان كربلا حساسيت نشان داد. كه چگونه است خدايى كه مهربان‌ترين مهربان‌ها نسبت به بندگان خويش است امّت اسلام را نفرين مى‏كند، امّتى كه تا ديروز پاى ركاب رسول خدا(ص) در ميادين جهادى از عزيزترين سرمايه خود بذل و ايثار مى‏كردند. و در جنگ استثنايى (احد) با تنى مجروح در پى تعقيب دشمنان دين برآمدند. از هيچ كوشش و فداكارى در راه اعتلاى اسلام فرو گذار نبودند اكنون چه بر اين امت گذشته است كه با پسر پيامبر خود چنين خصمانه برخورد مى‏كنند و مظلومانه وى را به شهادت مى‏رسانند؟!

شناخت دقيق و صحيح حقايق پنهان در تاريخ اسلام هر انسان فرهيخته و خردمند را بسوى روشن شدن فلسفه شهادت امام حسين (ع) راهنمايى مى‏كند. و ضمن تحسين قيام پربار امام، تنها راه علاج و نجات را در آن عصر خفقان و انحراف، در قيام و ظلم ستيزى بر عليه سلطه‏گران و دگرانديشان مسلمان نما مى‏داند.

آنچه كه فرزند پيامبر خدا(ص) را به سوى شهادت عزت آفرين هدايت كرد. تاكتيك‌هاى مزورانه به همراه چهره گريم شده باطل بود كه با همدستى يكديگر راه‌هاى منتهى به رسالت و منبع نور را منافقانه بصورت نامرئى قطع كرده و افكار امت را از سر چشمه نور، بسوى ضلالت و ظلمت منحرف كردند.

اگر بخواهيم به عمق و باطن باطل پى‏ببريم و چگونگى بناى ظلم را بنگريم به ناچار مى‏بايست به ساعات آخر عمر مبارك رسول مكرم اسلام نظرى بيفكنيم. لحظات حساس و سرنوشت سازى كه سفير الهى آخرين پيام و يادگار خود را براى امت به وديعه گذاشت. كه هرگاه به آن عمل مى‏شد هيچ گاه امت دچار انحراف و كج روى نمى‏گرديد. امّا در نهايت تأسف اين خواسته به حق رسول خدا(ص) از سوى بعضى از اصحاب به باد اهانت گرفته شد. و از بر آورده شدن خواست آن حضرت ممانعت به عمل آمد؟!

آن حضرت با توجّه به جوّ موجود آن روز بناچار از توصيه گرانقدر خود چشم پوشيدند و اعتراض خود را تنها بصورت درخواست رفتن افراد از كنار بسترشان اعلام كردند.
در واقع آن روز، گام آغازين سر برتافتن احقاد بدريّه و...بود كه بعد از رحلت رسول خدا(ص) شكل قانونى بخود گرفت. و در يك اجتماع نامبارك عدّه‏اى از سر جهالت و عدّه‏اى از روى كينه‏هاى خاكستر نشين (بدرى) دست در دست يكديگر نهال ظلم را كاشتند نهالى كه مسير اصلى اسلام را از اساس به بيراهه و انحطاط مى‏كشاند. اين شجره ملعونه در طول سال‌ها تلاش با توطئه‏هاى رنگارنگ در قالب، اجتهاد، بدعت و سنت آبيارى و بارور شد. و مى‏رفت كه آخرين خواسته‏ها را نيز برآورده كند كه با قيام به موقع امام حسين (ع) همه نقشه‏هاى چندين ساله از بيخ و بن كنده شد. و با خون سرخ امام شهيدان خط بطلان بر روى آنها كشيده شد.

در ميان همه ترفندهاى منافقانه بعضى از اصحاب پيامبر خدا در مورد قطع ارتباط منطقى و عوام پسندانه بين سنت نبوى و امت اسلام (منع حديث) بيش از ساير ترفندها ضربات سنگينى را بر پيكر اسلام فرود آورد. زيرا تنها راه ارتباط سرچشمه هدايت (بعد از قرآن) با مردم، سنت و احاديث نبوى بود. از آنجا كه منصب ولايت غصب شده بود. در چنين موقعيتى احاديث نبوى راه‏گشا راهنماى مردم بسوى تشخيص حق از باطل و پيروى از حق بود. كه اين نعمت بزرگ از امت دريغ شد. در پى قطع رگ حياتى جامعه اسلامى از سرچشمه وحى، مسلمانان به ويژه كسانى كه تازه به اسلام گرويده بودند، در مورد دريافت پاسخهاى منطقى و مستدل براى سؤالات و شبهات خود از سوى خلفاء دچار مشكل شدند. در اين ميان خلأ حاصل از منع حديث بيش از پيش نمايان گشت و وجهه‏ها (جانشين پيامبر خدا) بودن خلفا را زير سؤال برد.

اين بحران و معضل فرهنگى عقيدتى را غاصبان ولايت اينگونه علاج كردند كه با سوء استفاده از قدرت و اقتدار حكومت عده‏اى را تهديد كردند كه خليفه هرچه را درست و صلاح تشخيص بدهد.(اجتهاد) همان لازم الاجرا است. و از طرفى با جعل حديث و تحريف حقايق بدعتها و اجتهادهاى بى‏پايه را در ميان مردم رواج دادند و با قرار دادن افرادى نظير «كعب الاحبار» و تيم داريها بر رأس امور دينى خلأ عظيم (منع حديث) را رفع كردند.

اساسنامه ظلم
چنانچه ذكر شد، پس از رحلت رسول مكرم اسلام كسانى كه منافقانه اسلام آورده بودند با ايده‏هاى نامبارك زير سايه‏بان بنى ساعده جمع شده و در تدارك يك استحاله عظيم عقيدتى فرهنگى برآمدند. كانديداتورى اجبارى ابوبكر نخستين گام بسوى انحراف و استحاله بود. در اين راستا مجال تحليل و بازگويى جريان شوم سقيفه نيست امّا به جهت ضرورت مى‏توان به نكاتى اشاره كرد كه در عصر حاضر نيز، سبب هشيارى و بيدارى و عبرت و راه‏گشا مى‏باشد.
1- عدم شناخت صحيح انقلاب عظيم رسول خدا(ص) و عدم توجه به اهداف بلند و جهانى آن از سوى مردم.
2- گرايشات قبيله‏اى (نژاد پرستى - حزبى بودن).
3- جهل به عنوان اركان اصلى يارى دهنده ظلم (جهل مدرن امروز).
4- حسادت و خودخواهى رؤساى قبيله (اوس و خزرج) نسبت به يكديگر و نهادينه نشدن ايمان در قلوب آنها.
5 - نهادينه نشدن افكار و انديشه‏هاى اسلامى در ميان عامه مردم. آنجا كه ابوبكر مى‏گويد: «ما از نزديكان پيامبر هستيم و شايسته خلافت». كسى اعتراض نمى‏كند كه اگر ملاك خلافت قرابت با رسول خدا(ص) باشد مولاى متقيان جان پيامبر است بقول قرآن «انفسنا»، خود پيامبر خدا فرمود: «انا مدينة العلم و علىٌّ بابها».

من شهر علم هستم و على دروازه آن هركس بخواهد وارد شهر بشود بايد از دروازه وارد شود.
6- اسلام آوردن منافقانه و عدول از اسلام بصورت منافقانه توسط برخى از صحابه.
گرچه در مراحل اوليّه توطئه، رقيب اصلى بظاهر از صحنه خارج شد و با آتش گرفتن در خانه دختر نبى اكرم. و اظهار تظلم آن حضرت و هشدار و اخطار ايشان مرحله جديدى شروع شد. احساسات مذهبى مردم هرچند اندك پشتيبان ولايت گرديد اما نقل بعدى تاريخ چنين مى‏نمايد كه توطئه‏هاى بعدى حساب شده و دقيق طراحى شده بودند لذا مردم عوام را به راحتى توانسته مهار كنند و سكوتى طولانى و عذاب آور نصيب اهل بيت پيامبر(ص) و ولىّ بر حق جهان اسلام بنمايند.
اما غفلت طراحان سقيفه اين بود كه فراموش كرده بودند و يا از اساس ايمان نداشتند به اين امر كه اسلام يك حيات معنوى و نياز ضرورى براى مسلمانهاست هرچند كه مدت طولانى در حبس بوده باشند. بالاخره روزى بايد اين نياز تأمين شود. تنها امام حسين(ع) بود كه به جهت دارا بودن به جسم و فكر مطهر اين فضاى آلوده براي‌شان قابل تحمل نبود. هرچند كه ساليان دراز به ناچار اين وضعيت را بنابر مصالحى تحمل كرده بودند.

آغاز توطئه‏هاى اساسى يكى پس از ديگرى
يكى ديگر از عوامل مؤثر در آلودگى فضاى معنوى در جهان اسلام ممنوعيت آب حيات بود.
عايشه نقل مى‏كند: پدرم 500 حديث از احاديث پيامبر(ص) را در كتابى جمع آورى كرده و آنرا بمن امانت سپرد. شب هنگام مشاهده كردم كه در بسترش آرام ندارد و از اين پهلو به آن پهلو مى‏غلطد و خواب به چشمش راه نمى‏يابد گفتم: آيا ناراحتى يا...صبح دستور داد: «دخترم آن احاديث كه نزد تو است بياور، آنگاه طشتى طلبيد، آن كتاب را كه محتواى احاديث پيامبر بود به آتش سپرد و با سوختن كتاب اضطراب و آشفتگى‏اش آرام شد.» علت را از او سؤال كردم. گفت: «ترسيدم در ميان احاديثى كه من در اين كتاب نوشته‏ام حديثى باشد كه اصل نداشته باشد و من بر اساس اطمينان به كسى آنرا از او نقل كرده باشم و آن وقت من مسئوليت پيدا كنم.»(1)

نظير اين مطلب را درباره خليفه دوم نيز مورخين نوشته‏اند، كه حتى در جمع آورى حديث از اصحاب ديگر پيامبر نظرخواهى كرد و همگان بدين كار راضى شدند عمر يك ماه در اين مورد فكر مى‏كرد. عاقبت تصميم نهايى خويش را گرفت. در ميان مردم چنين گفت: «من در نظر داشتم كه روايات سنت نبوى را بنويسم اما به ياد آوردم كه اقوام شما، قبل از شما كتاب‌هايى نوشته و سخت بدان مشغول شدند در نتيجه كتاب آسمانى خود را ترك كردند...»(2).

در تحليل اين دو و نمونه‏هايى از اين قبيل، چنين به نظر مى‏رسد كه اين دو خليفه با جمع آورى احاديث نبوى يك هدف را دنبال مى‏كردند و آن كنترل و نابود كردن آثار پيامبر خدا بود.
سياست آنها بر اين محور مى‏چرخيد كه تنها احاديثى ضبط و نشر گردد كه با سياست آن روز و دستگاه خلاف و حكومت مخالفتى نداشته باشد، به عنوان مثال احاديثى نظير تأييد صداقت ابوذر و اهل بهشت بودن عمار و سلمان از اهل بيت است، در ميان مردم نهادينه نگردد، زيرا در صورت پذيرفته شدن صداقت و راستگويى عمار و ابوذر و... عملكرد و رفتار آنها نيز الگوى مردمى قرار مى‏گرفت و آنها همواره در كنار مولاى متقيان بودند و اين امر با ادعاى خليفه پيامبر بودن آنها در تضاد بود.

از طرفى ديگر، اگر جبهه مخالف (ولايت مولاى متقيان) حديثى مى‏نگاشتند و جبهه مقابل آنها(سلمان و ابوذر) حديثى ديگر مى‏نگاشتند. مردم دچار حيرت و سردرگمى فاحش مى‏شدند. و قدرت تشخيص و تفكيك سلمان و مقداد و سايرين را در موضع حق دارا نبودند.
در يك مورد نقل شده است كه عمر دستور داد:«فقط احاديث عبادى را نقل كنند»(3)
پس از گذشت اندك زمانى، از كنترل حديث مأيوس گشتند. راه چاره را در انهدام احاديث ديدند اما در صورت آتش زدن نوشته‏هاى كاغذى، پوستى و... آنچه كه بر سينه‏هاى اصحاب نقش بسته بود. آنها را چگونه چاره كردند. در ميان مسلمانان فريب خورده، افرادى چون «رشيد هجرى و ميثم تمار» هم پيدا مى‏شدند كه با دست و پاى بريده بر سر چوبه دار، بجاى ناله كردن، حديث نبوى نقل مى‏كردند.
بنابراين طرحى نو انداخته و چاره‏اى دگر انديشيدند و آن «حبس صحابه معتبر و نامى در مدينه بود.» سياست حكومت عمر بر آن بود كه، دسته‏اى از صحابه كه بيم آن داشت، كه دور از چشم عمر حديث نبوى نقل كنند آنها را در مدينه حبس كرد.

عبداللّه بن عمر گويد: «زبير، مردى شجاع و با مهابت بود، وى نزد عمر آمد، گفت: اجازه ده بروم جهاد در راه خدا كنم. عمر گفت: «تو را كافى است جهادى كه با پيامبر كردى.»(4)
در روايت ديگر چنين مى‏گويد: «من در اين درّه (مقصود دره مدينه است) را گرفتم كه مبادا اصحاب محمد (ص) ميان مردم رفته، مردم را گمراه كنند.»(5)

«عبدالرحمن بن عوف» روايت مى‏كند: عمر پيش از آن اصحاب پيامبر را از نقاط مختلف به مدينه گرد آورد ابوذر و...به آنها گفت: «اين احاديث چيست كه از پيامبر در جهان پراكنده كرده‏ايد؟!» گفتند: «ما را نهى مى‏كنى...» گفت: «نزد من بمانيد! بخدا سوگند تا من زنده‏ام، از من جدا نخواهيد شد! ما بهتر مى‏دانيم كدامين حديث را از شما بپذيريم و كدام را رد كنيم.»(6)
ممانعت از نقل حديث تا آخر قرن اول هجرى (صد سال) دوام يافت، هر كس حديث نوشته بود، جمع كرده و بدست آتش سپردند.

نخستين عامل تحريف و تبديل احكام و جهان بينى اسلامى همين بود: «نيروئى كه نگذاشت احاديث پيامبر در بين مردم انتشار يابد و به دست مسلمانان (و آيندگان) برسد. مردم تازه مسلمان خواهان اسلام بودند و مى‏خواستند بدانند كه پيامبرشان در شرايط و حوادث گوناگون چه گفته و چه كرده است. آنها تكليف دينى خود را در كارهاى فردى و اجتماعى مى‏خواستند، بنابراين اگر قدرت حاكمه جلوى نقل گفتار پيامبر و ثبت و ضبط آنرا بگيرد، ناگزير مردم به نقاط ديگر و سرچشمه‏هاى ديگر(كاذب) روى مى‏آورند. در برابر اين لزوم، و در مقابل اين جريان طبيعى، قدرتمندان و حكّام فكر لازم را كرده بودند.»

«كعب الاحبار يهود مأمور تفسير قرآن و پاسخ به سؤالات مربوط به مبدأ و معاد شده بود.»(7)
اينگونه بود كه اسلام از مسير اصلى خود منحرف شد و بقول خود اصحاب: «اگر امروز پيامبر در ميان ما باشد تنها قبله و اذان ما را مشترك مى‏يابد».

اين اعتراف آشكار نشان از انحراف فاحش است كه رهبران جامعه اسلامى با منع حديث و حبس اصحاب در مدينه، سبب تهى شدن جامعه از محتواى اسلامى و سنت و سيره نبوى شدند.
خلفايى كه ادعاى جانشينى پيامبر خدا(ص) را داشتند: در جوابگويى مسائل شرعى و اجتماعى مردم عوام نيز درمانده بودند. بنابر نقل اهل عامه عمر بيش از 72 بار اقرار كرده بود كه اگر على(ع) نبود من هلاك مى‏شدم «لولا علىٌّ لهلك عمر» سيوطى در «تاريخ الخلفا» مى‏نويسد: «ابوبكر جمعاً 104 حديث از پيامبر نقل كرده» عمر بيش از 50 روايت نقل نكرده و عثمان 146 روايت.»(8)
هنگامى كه جانشين پيامبر(ص) از مسائل و احكام اسلامى خود بهره‏اى نداشته باشد چگونه مى‏تواند افراد تازه مسلمان شده را راهنمايى كند. اينگونه بود كه چاره انديش بدين صورت شكل گرفت: تيم دارى و كعب الاحبار يهودى كه تازه مسلمان شده بودند در رأس «امور فرهنگى» اسلامى قرار گرفت تا ديگر خليفه ناچار نباشد كه تازه مسلمانها را براى فراگيرى علوم و احكام اسلامى به در خانه مولاى متقيان بفرستد و بدين وسيله حيثيت خود را در معرض خطر و سؤال قرار بدهد. و اين سؤال را از اذهان مردم پاك نمايد: «آيا على جانشين پيامبر است يا عمر؟، اگر عمر وصى پيامبر است پس چرا عالم به مسائل و معارف اسلامى نيست، و اگر وصى پيامبر نيست بر مسند خلافت چه مى‏كند؟.»

كعب در مسجد مى‏نشيند و مردم از وى مسائل تفسيرى سؤال مى‏كنند، سالها معارف اسلامى بدست كعب و امثال او براى مسلمانان آموزش و پرورش داده شد. شاگردانى چون معاويه و عمروعاص در اين مكتب پرورش يافتند. «با توجه به حقايق، به خوبى در مى‏يابيم كه چگونه يهوديت و مسيحيت تحريف شده و خرافات ساليان دراز كه در گوشه و كنار اينها آكنده شده‏اند به متن اسلام تأثير مى‏كند، به اندرون دين خدا راه مى‏يابد.» هنوز هم آثار شوم آن معضل مهم در جهان اسلام است.

«بنابراين ممانعت از نشر حديث يكى از بزرگترين عوامل تحريف در ابعاد مختلف اسلام است.»(9)
خليفه دوم در عصر حكومت خود، عامل پيدايش چهار روش خطرناك نسبت به سنت و حديث نبوى گرديد، كه بعدها بعضى از آن مسائل بنام «سنت عمر» معروف و مشهور شد.
1- نهى از نشر حديث نبوى حتى اجازه نداد زنان پيامبر (ص) به خارج از مدينه سفر كنند. تا مبادا حديث نقل كنند.(10)
2- صدور اجازه رسمى از مقام خلافت بر نشر افكار بنى‏اسرائيلى بين مسلمانان.
3- عمل كردن خليفه به رأى خود و بر خلاف نص صريح كتاب خدا و سنت پيامبر كه خود جزئى از سياست حكومت در برابر حديث و سنت پيامبر خدا به شمار مى‏آيد.
4- روايت كردن حديت در تأييد سياست حكومت و به ناروا آنرا به پيامبر(ص) نسبت دادن.(11)
خليفه به جاى نشر حديث پيامبر(ص) دستور مى‏داد (قرآن) بخوانند، ولى در مورد قرآن نيز، از اينكه درباره معنى و تفسير آن پرسش شود، شديداً نهى و جلوگيرى مى‏كرد.(12) اين ممانعت در حالى صورت مى‏گرفت كه عمر در لحظات آخر عمر پيامبر خدا گفت: مردم كتاب خدا ما را كفايت مى‏كند. آيا جهان اسلام در آينده، با توجّه به تحوّلات زمانه نياز به مسائل جديد نداشت؟ اگر نياز داشت چه كسى پاسخگوى مسائل مستحدثه بود.!

زمانى كه يك نفر از اشراف قبيله تميم، به نام صبيغ بن عسل تميمى، از معناى «والزاريات ذرواً» سؤال مى‏كرد، عمر او را به مدينه طلبيد و آنقدر با چوب خوشه خرما بر سرش زد كه خون از دامن پيراهنش چكيد. و سپس او را زندانى كرد! پس از مدتى دوباره او را طلبيد و صد ضربه چوب بر كمرش زد و كمر وى را مجروح كرد.!! و سرانجام او را به بصره تبعيد كرد و دستور داد كسى با او سخن نگويد! تا آنكه ابوموسى اشعرى پس از مدتى او را شفاعت كرد و عمر او را آزاد ساخت.(13)
اين نمونه‏اى از خطرناك بودن نشر حديث براى دستگاه غاصب حكومتى است كه در ميان عامه به عدل خليفه شناخته شده است.

بدين گونه، پايه‏هايى كه پيامبر خدا در طول مدت 23 سال تلاش بى‏وقفه برپا نمود بود، مولاى متقيان بهترين فصل عمر و جوانى خود را در پاى ركاب آنحضرت براى استحكام پايه‏هاى اسلام سپرى كرده بود و نيز ياران آنحضرت در تحكيم آن پايه‏ها آنحضرت را يارى كرده بودند، آهسته آهسته از درون پوسيده شد. و پسر پيامبر چاره و نجات اساس اسلام را در قيام و شهادت مظلومانه خود ترسيم كرد.

نمونه هايى از نشر معارف اسلامى به دست «كعب الاحبار» و «تيم دارى»
«تيم دارى» راهب نصارى بود او نيز (بمانند برخى) بظاهر اسلام آورده بود. و بدستور «عمر» پيش از نماز جمعه در مسجد پيامبر(ص) سخنرانى مى‏كرد، در زمان عثمان و به دستور او اين سخنرانى هفته‏اى دو بار شد.(14) «تيم» اولين كسى است كه در جهان اسلام، بنيان قصه‏گويى را بنا نهاده است. او از خليفه (عمر) اجازه خواست تا بر مردم ايستاده قصه بگويد و عمر به او اذن داد.
اين ترفند هنگامى صورت مى‏گيرد كه مردم مسلمان نياز به معارف اسلامى دارند نياز به علومى دارند كه آنها را از جهالت نجات دهد(كسى كه) در سال نهم هجرت يعنى آخرين سال عمر پيامبر به مدينه آمده و مسلمان شده است.(15) چگونه مى‏تواند سخنگوى اسلام باشد.

«خليفه ثانى» نسبت به تيم بسيار احترام مى‏كرد. «او راهب و عابد بود» و از او با عبارت «خير اهل المدينه» (بهترين فرد مدينه) ياد مى‏كرد.(16) و اين يهودى تبار در هنگامى ستوده مى‏شد كه افرادى چون مولاى متقيان در ميان مسلمانان غريبانه در سكوت وتنهايى بسر مى‏برد و گره‏هاى كور تنها بدست با كفايت ايشان گشوده مى‏شد. هنگامى كه به اجتهاد خليفه (عمر) قوانينى بر جامعه اسلامى تحميل شد از جمله تقسيم گوناگون مردم (تبعيض) به طبقات مختلف. «تيم» د ركنار اهل بدر قرار گرفت. كه در شمار محترمترين ياران پيامبر(ص) بودند و از همه بيشتر حقوق مى‏گرفتند.(17) او تا پايان خلافت حكومت عثمان در مدينه بود. ولى بعد از كشته شدن عثمان به شام فرار كرد. او كه تحت نفوذ فرهنگ اسلامى تربيت نشده بود. و بهره‏اى از ايمان نيز نبرده بود. ستايش‏ها و حمايت‏هاى خليفه بود كه «تيم» را مقتدر ساخت. بصورتى كه در صحاح و مسانيد مصادر روائى مكتب خلفا، 5374 حديث از وى نقل شده.(18)

«كعب الاحبار» كه نامش «كعب بن مانع» و كنيه‏اش «ابواسحاق» بود. به كعب احبار لقب داشت. احبار جمع «احبر» است و حبر عالم يهود را گويند و گاه به عالم مسيحى نيز گفته مى‏شود. كعب اهل يمن بوده و در زمان حكومت عمر به مدينه آمده و در عصر ابوبكر اسلام را پذيرا شده بود. كعب همواره از تورات به عنوان «كتاب خدا» نام مى‏برد. لذا بعدها كه بنام «كتاب خدا» مسائلى را مطرح مى‏كرد. مرادش تورات بود. اما مردم عامى و عوام توجه به اينگونه تحريف و انحرافات نداشتند كه آيا مراد از كتاب خدا قرآن است! تا تورات!

كعب كوششى تمام داشت كه اخبار يهود را در ميان مسلمانان منتشر نمايد و بيشتر آن‏چه كه از اخبار يهود و مدح و ثناى اهل كتاب و... در كتب اسلامى هست، توسط وى نشر شده است. از جمله: ابن عساكر در تاريخ خود چنين نقل مى‏كند: «احبّ البلاد الى اللّه الشّام و احبّ الشّام الى اللّه القدس» محبوبترين سرزمين‏ها در پهنه زمين نزد خدا شام است، و محبوبترين نقطه شام نزد خداوند قدس است.(19) نتيجه اينكه شام و قدس از مكه و مدينه نيز نزد خدا ارزشمندتر و محبوبتر است. پس بنابراين معاويه هم بهترين جانشين پيامبر!!

روز قيامت به اهل شام خطاب مى‏شود كه خداوند از شما مواظبت خواهد كرد... هر كس وارد شام شود، مورد رحمت و مرحمت خداوندى خواهد بود و هر كس از آن خارج شود مغبون و بازنده است. جالب است بگوئيم كه اين روايت (انّ الكعبة تعبد لبيت المقدس فى كل غداةٍ) خانه كعبه هر روز صبحگاهان براى بيت المقدس سجده مى‏كند) را براى امام باقر(ع) خواندند و گفتند: كعب راست گفته است. امام فرمود: دروغ گفتى، و كعب چون تو دروغ گفته است.(20)

اينگونه نگرش از سوى مردم مسلمان نشانگر نهادينه شدن اسرائيليات در جهان اسلامى مى‏باشد.
كعب علاوه بر نشر فرهنگ تحريف شده يهود در جامعه اسلامى به پرورش شاگردانى چون معاويه، عبداللّه بن عمروبن العاص و ابوهريره و...همت گماشت. كعب به عبداللّه پسر عمروعاص گفت: انت افقه العرب(21). تو از همه عرب عالمتر و فهميده‏تر هستى، در شهر مكه از وى سؤالى كردند، گفت: برويد از عبداللّه پسر عمروعاص پرسش كنيد.

جعل حديث
بعد از مسدود كردن راه انتشار احاديث نبوى و پيش‏بينى‏هاى لازم در اين زمينه، گاه‏گاهى افرادى چون ابوذر از فرصت استفاده كرده و احاديث نبوى را براى مردم تشنه معارف اسلامى بيان مى‏كردند. اين عملكرد دستگاه خلافت را به دهشت انداخت لذا به چاره‏انديشى دوباره روى آوردند.
سياست نوين دستگاه حكومتى اين بود كه با جعل احاديث، گفتار پيامبر را از اعتبار ساقط كرده و شخصيت آنحضرت را در حد يك انسان عادى تنزل بدهند. تا اينكه بتوانند به راحتى همه احاديث نقل شده پنهانى را نيز بى‏اعتبار سازند.

در احاديث جعلى سعى شده است علاوه بر تزلزل شخصيت آن حضرت به پايين‏ترين درجه و بى‏اعتبار ساختن احاديثى چون، (لعن و نفرين بر بنى اميّه و...) احاديث مثبت به نفع بنى اميه ساخته شود. و كارگزاران و صحابه از شخص پيامبر بلند مرتبه‏تر جلوه كنند.
روايتى از قول عايشه نقل شده كه مى‏گويد: «من از پشت سرآن حضرت به مسجد نگاه مى‏كردم در حالى كه حبشيان به رقص و بازى مشغول بودند. پيامبر به آنها فرمود: اى حبشى زادگان بزنيد و برقصيد و بازى كنيد تا يهود و نصاراى بدانند در دين ما آزادى هست، و اينگونه كارها روا مى‏باشد!...در اين هنگام عمر از در مسجد وارد شد. حبشيان از هيبت او ترسيده و هر كدام به گوشه‏اى فرار كردند.»(22) در اين روايت جعلى هم توهين به مقام مقدس (الهى) پيامبر شده، پيامبرى كه خود آوردنده حرمت ساز و آواز است، به حبشيان اجازه رقص و آواز مى‏دهد و اجازه مى‏دهد همسرش به نامحرم نگاه كند. و هم مقام عمر را بالاتر از مقام رسولخدا(ص) جلوه مى‏دهد. كه حبشيان از رسولخدا(ص) هراسى نكردند اما از عمر ترسيدند و فرار كردند!

جاى تأسف اينجاست كه اينگونه روايات از قول عايشه «ام المؤمنين» روايت شده است.(23)
پس بنابراين بسيارى از احاديث نبوى ارزش و اعتبارى نداشته: «انا مدينة العلم و علىٌ بابها» و «علىٌّ منّى و انا من علىٍّ» و يا «فاطمة بضعة منى» يك تعريف احساسى و قوم خويشى بوده و آتش بر در خانه يگانه دخترش امرى عادى تلقى مى‏شود و يك تصفيه حساب حكومتى!
دروغ احاديث جعلى از آنجا آشكار و برجسته است كه برخى از راويان حديث نبوى خود، در حال حيات پيامبر(ص) ايشان را درك نكرده‏اند، اما به عنوان صحابى قلمداد شده‏اند و برخى ديگر نظير ابوهريره خود به ساختگى حديث خود اعتراف كرده‏اند.(24)
عايشه مى‏گويد: پيامبر به من گفت: آيا نمى‏دانى، اى عايشه كه من در راز و نيازهايم با پروردگار بدو عرضه داشتم كه من بشرى بيش نيستم و ناگزير خشمگين خواهم شد هر نفرينى كه بر اساس خشم و غضب بر فردى از افراد امت يا خانواده يا همسرى از همسرانم كردم، آنرا مايه بركت و خير و آمرزش و رحمت و پاكيزگى قرار بده.(25)
اينگونه احاديث با انگيزه رفع اتهام و نفرين از مطرودين ساخته شده است تا زمينه را براى پذيرش آنها از سوى مردم فراهم نمايد وگرنه (مروان و پدرش) نمى‏توانست در دستگاه خلافت عثمان راه يابند و سمتى نيز به چنگ آورند.

«حكم بن ابى العاص» از مكه به مدينه آمده و اسلام هم آورده بود اما گاه پشت سر پيامبر(ص) راه مى‏رفت و به طور مسخره رفتار خاص آن حضرت را تقليد مى‏كرد و...گاه نيز زبان خودرا بيرون مى‏آورد پيامبر(ص) بعد از مدتى كه او بى‏شرمانه به رفتارش ادامه داد، برگشته و فرمود: «فكذلك فلتكن» همان طور كه هستى باش. حكم ديگر هيچگاه از چنگال اين نفرين رهائى نيافت و تا پايان عمر به همان شكل مسخره باقى ماند.(26) حكم و پسرانش مروان و... از نظر رسولخدا(ص) طرد شده بودند، اما هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد. مقام و منزلت آنها را بالا برد.
تناقض آشكار اينگونه روايات جعلى با نص قرآن بر افراد با ايمان پوشيده نيست. قرآن مى‏فرمايد: «سنقرئك فلا تنسى» و ما آيات قرآن را بر تو (مكرر) قرائت مى‏كنيم تا هيچ فراموش نكنى».(27)

احقاد بدريّه،...
با توجه به مطالب گذشته اهداف پليد و منافقانه برخى از اصحاب تنها در جعل و منع حديث خلاصه نمى‏شد بلكه حس انتقام جويى و حميت جاهلى هنوز در ميان آنها از رونق نيفتاده بود. هم چشمى بنى اميه با بنى‏هاشم حركت‏هاى پنهان در سينه‏ها از يك سوء قدرت‏طلبى و حميت جاهلى از سوى ديگر دست در دست هم اساس اسلام را مورد تهديد جدى قرار دادند. خود عمر مى‏گويد: وقتى فرياد فاطمه بلند شد (به هنگام آتش زدن در خانه حضرت زهرا(س)) نزديك بود نرمى اختيار كنم و برگردم، اما به ياد آوردم روش محمد(ص) و خونهاى پهلوانان عرب را كه بدست على(ع) ريخته شده بود. پس بار دوم در را بطرف ديوار كه زهرا پشت آن بود فشار دادم. در نتيجه فرياد (يا ابتاه) فاطمه بلند شد...»(28)

روز عاشورا هنگامى كه امام حسين (ع) از مردم حاضر در جنگ سؤال كرد به چه علت با او مى‏جنگند. گفتند: همه مطالبى كه بيان كردى مى‏دانيم. با اين حال دست از تو بر نمى‏داريم... اين مطلب نشانگر عمق كينه آنهاست. در اثر جعل و منع حديث، زمينه‏هاى سبّ مولاى متقيان فراهم شد و معاويه در نهايت نامردى از آن موقعيت بيشترين استفاده را كرد. معاويه معتقد بود كودكان بايد با دشمنى اميرمؤمنان بزرگ شده و جوانان نيز با دشمنى ايشان پير گردند. با كمال تأسف بايد اعتراف كرد كه معاويه با اينكه در جبهه باطل قرار داشت اما چنان دقيق و ظريف از طريق مكر و تهديد پيش رفته بود كه شامات يكپارچه طرفدار بنى‏اميّه بودند...

معاويه به فرزند خود درباره شاميان چنين سفارش مى‏كند: «مردم شام را پيشاپيش خود بدار! اگر از دشمن بيم‏داشتى آنان را به جنگ دشمن بفرست، اما همين كه مأموريت خود را پايان دادند مگذار در خارج از شام بمانند آنها را فورى به خانه‏هايشان برگردان تا خوى بيگانگان را نگيرند.»(29)
هنگامى كه معاويه حكومت خود را تثبيت كرد و به زعم خود يگانه اميد بلاد اسلامى شد. خود را در آستانه پيروزى نهايى مى‏ديد با رسمى كردن سبّ مولاى متقيان گامهاى‏نهايى را برمى‏داشت.
«ابن ابى الحديد معتزلى» شارح نهج‏البلاغه به نقل از «زبيربن بكّار» از قول «مطرف» فرزند «مغيرة بن شعبه» چنين نقل مى‏كند: من همراه پدرم مغيره به مسافرت شام رفته و بر معاويه وارد شده بوديم (مغيره در آن زمان فرماندار معاويه در كوفه بود) پدرم هر شب به مجلس شبانه معاويه رفته، و مدتى با او هم صحبت بود و...او هر شب هنگامى كه به خانه باز مى‏گشت، با شگفتى فراوان از معاويه و فراست و كياست او نقل مى‏كرد...اما يك شب پس از اينكه از نزد معاويه به خانه بازگشت، از غذا خوردن امتناع ورزيد، و من او را سخت پريشان و درهم ديدم ساعتى درنگ كردم، زيرا مى‏پنداشتم ناراحتى پدرم به خاطر اعمالى مى‏باشد كه از ما سرزده و يا...بالاخره نتوانستم تحمّل و صبر كنم و به پدرم رو كرده گفتم: چرا در اين شب اين قدر ناراحت و پريشان هستى؟ گفت: فرزندم! من از نزد خبيث‏ترين و پليدترين مردم باز گشته‏ام؟ گفتم: هان! براى چه؟...گفت: مجلس معاويه خالى از اغيار بود، و ما با هم خيلى خصوصى و با نهايت صميميت سخن مى‏گفتيم. من بدو اظهار داشتم: اى اميرالمؤمنين! تو به آرزوها و آمالت رسيده‏اى، حال اگر با اين سن كهولت به عدل و داد دست زنى و با ديگران به مهربانى رفتار نمايى چقدر بجاست. اگر نظر لطفى به خويشاوندانت - بنى هاشم - كنى، و با ايشان صله رحم بنمايى چه مانعى در پيش است؟ بخدا سوگند! امروز اينان هيچ چيز كه در تو ترس و واهمه برانگيزد، ندارند. اينها عموزاده‏هاى تو هستند...معاويه جواب داد: واى بر تو!اين آرزويى سخت دور از دسترس و انجام نشدنى است. ابوبكر به حكومت رسيد و عدالت ورزيد، آن همه زحمتها تحمل كرد بخدا سوگند! تا مرد نامش نيز به همراهش مرد. آنگاه عمر به حكومت رسيد، كوششها كرد، او در طول ده سال رنجها كشيد، اما چند روزى بيش از مرگش نگذشت كه هيچ چيز از او باقى نماند، جز اينكه گاه و بيگاه گوينده‏اى گويد:عمر! سپس برادر ما عثمان به خلافت رسيد... تا كشته شد بخدا سوگند نامش نيز مرد،...در حالى كه نام اين مرد، فرزند ابوكبشه (مقصود پيامبر خدا(ص) است و اين لقبى بود كه كفار قريش به طعنه به آن حضرت داده بودند، را هر روز پنج‏بار در سراسر جهان اسلام به فرياد بانگ مى‏زنند، و به بزرگى ياد مى‏كنند: اشهد ان محمداً رسول اللّه). تو فكر مى‏كنى چه عملى در چنين شرايطى باقى خواهد ماند؟ و چه نام نيكى پايدار است، اى بى مادر؟ نه بخدا سوگند! آرام نخواهم
نشست مگر اين كه اين نام را دفن كنم، و اين ذكر و ياد را بخاك بسپارم!.
معاويه به سوگند خويش وفادار ماند. و نهايت كوشش خويش را در راه انجام آن بكار انداخت لذا به اعتقاد ما اين احاديث در عصر معاويه جعل شده است.(30)

در ميان همه عوامل پديد آورنده زمينه قيام كربلا، سستى و جهالت مردم بيش از همه عوامل مؤثر و حائز اهمّيت بود، چنانچه در تاريخ آمده است دو مرد عرب بر سر ناقه يا جملى با هم نزاع داشتند، و فرق آن دو را نمى‏دانستند معاويه پس از اطّلاع از قضيّه به يكى سفارش كرد به على بگو: به جنگ تو كسانى را مى‏فرستم كه فرق جمل و ناقه را نمى‏دانند، همچنين سستى‏هايى كه مردم در دوران حكومت اميرمؤمنان و امام حسن عليها السلام از خود نشان دادند در خطبه: «يا اشباه الرّجالٍ ولا رجال» اى مرد نمايان نامرد. گواه معتبرى است بر جهالت و نادانى مردم مسلمان و عدم اطاعت آنها از رهبرى بر حق اميرمؤمنان.

اشرافى‏گرى كارگزاران و خواص
زمزمه‏هاى اشرافى‏گرى از دوران حكومت خليفه دوم بگوش مى‏رسيد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد. بطوريكه علاوه بر درباريان و بنى‏اميه، كسانى نظير طلحه و زبير، ابوموسى اشعرى و... چنان به دنياگرايى گرايش پيدا كرده بودند كه در هنگام خلافت عدل‏گستر اميرمؤمنان نتوانستند از آن زندگى اشرافى دل كنده و در خدمت رهبر خود باشند. نه تنها آن جهادگران ديروز با امام خود همكارى ننمودند بلكه رو در روى امام قرار گرفتند.

گوستاولوبن در كتاب «تاريخ تمدن اسلامى» مى‏نويسد: «تاكنون هيچ مردمى مانند مردم جزيرةالعرب ديده نشده كه در مدّت كوتاه و اندك، بتوانند به اين حد از تمدن نائل شوند و اين در اثر آموزه‏هاى دين بود كه پيامبرشان براى آنان آورده بود.»(31) اما مسلمين در يك آزمايش فتح و ظفر نتوانستند براى هميشه پايبند اصول اسلامى باقى بمانند حتى در ماجراى كربلا عدّه‏اى به طمع غنيمت به كربلا آمده بودند نه براى حفظ اساس اسلام!
«جرجى زيدان» مورخ مسيحى لبنانى مى‏نويسد: «پس از آنكه اعراب به كشور گشايى پرداختند، سيم و زر و غلام و كنيز به جزيرة العرب روان گرديد و اندك اندك اعراب مسلمان به فساد و هرزه‏گى گرائيدند».(32)
«ابن سعد» در (طبقات الكبرى) مى‏نويسد: «زبير صحابى نامدار اسلام در بصره خانه‏اى ساخت كه امروزه هم معروف است...در كوفه، مصر، اسكندريه هم خانه‏هايى ساخت بعد از مرگ زبير 50 هزار دينار و هزار عبد و كنيز باقى ماند».(33)
«عبدالرحمن» يكى از اعضاى شش نفره شوراى خلافت، وقتى از دنيا رفت يك هشتم مالش را كه بين چهار زنش قسمت كردند، (سهم يك زن) هشتاد و چهار هزار دينار بود.(34)
«مروان پانصد هزار دينار، ابن ابى سرح صدهزار دينار، زيدبن ثابت صدهزار دينار، از عثمان هديه گرفتند».(35)
بدين وسيله دنياگرائى بر دين‏گرائى ارجحيت يافت و دين تنها لق لقه زبان مسلمانها شد.

جهالت و تسامح مردم
آنچه گذشت گوشه‏هايى از عوامل زمينه ساز شهادت امام حسين(ع) بود به اعتقاد محققان اسلامى رخدادهاى قبل از مرگ معاويه، لايه‏هاى زيرين و پايه‏هاى تخريب اسلام را تشكيل مى‏داد. و آنچه بعد از مرگ معاويه رخداد لايه‏هاى رويين و انگيزه‏هاى قيام امام بشمار مى‏رود.
علاوه بر معرفى اسلام (وارونه) توسط معاويه به مسلمانان شامات و عدم وفادارى و پايبندى به مفاد صلح‏نامه و جناياتى كه در اين فاصله به وقوع پيوسته بود، با انتخاب يزيد براى خلافت مى‏رفت تا آخرين آثار باقى مانده از اسلام زير سلطه امويان مدفون گردد.
مردم ايالت دمشق از روزى كه اسلام را پذيرفته بودند همواره بنى‏اميه را در كنار و بالاى سر خود مشاهده مى‏كردند و تعاليم اسلام را از آنان مى‏گرفتند.
بنى اميه هيچ‏گاه فرصت يافتن مسير صحيح اسلام ناب را به آنان نمى‏دادند و از اين جهالت اهل شام همواره به نفع سلطنت خود بهره مى‏بردند. بطوريكه معاويه به پسرش يزيد توصيه كرد، كه مردم شام را پس از پايان مأموريت خود به شام برگرداند.

اين مطلب آشكارا تحت نظر بودن مردم شام را برملا مى‏كند. و اگر به دو خطبه حضرت زينب(س) در كوفه و شام توجه شود. تفاوت اين دو خطبه درك و فهم مردم شام را به وضوح روشن مى‏نمايد. «عبداللّه بن على» گروهى از مشايخ شام را نزد سفّاح فرستاد كه اينان از خردمندان و دانايان اين ملك‏اند و همه سوگند مى‏خورند كه ما نمى‏دانستيم رسول اللّه (ص) خويشاوندانى كه از او ارث مى‏برند، جز بنى اميّه داشته باشد. تا آن گاه كه شما امير شديد.(36)
از سال 8 هجرى قمرى كه ابوبكر حكومت دمشق را به معاويه داد تا سال 60 هجرى، 42 سال مى‏گذشت اين همان آرزويى بود كه معاويه در سر داشت و به پاى آن دست به ظلم و جنايات متعددى زد: كه كودكان با بعضى اهل بيت پيامبر بزرگ شوند و جوانان پير، اينگونه بود كه امام حسين درصدد نجات آثار باقى مانده اسلام از طريق قيام به امر به معروف و نهى از منكر برآمد.
نقش معاويه در انحراف مردم از مسير اصلى اسلام چنان برجسته و پيداست كه هيچ يك از تاريخ نگاران، حتى طرفداران بنى اميّه، نتوانسته‏اند بر روى آن سرپوش بنهند. چه هنگاميكه در برابر خليفه دوم كارهاى خلاف خود را توجيه مى‏كرد و او از روى تساهل و تسامح و يا مصلحت حكومتى ناديده مى‏گرفت و چه هنگاميكه خود وى از عثمان حمايت نكرد و سبب مرگش شد اما بعد از كشته شدن عثمان پيراهن او را دست آويز خواسته‏هاى شخصى خود قرار داد.

معاويه با بهره‏گيرى از جهالت مردم شام توسط يك «پيراهن خونى» سعى كرد قتل عثمان را رنگ دين ببخشد و مردم را به خونخواهى عثمان تحريك نمايد و جنگ صفين را به وجود آورد.
پس از آنكه معاويه با تهديد و تزوير صلاحيت خلافت يزيد را بر مردم شام و عراق تحميل كرد. امام شهيد درنگ را جايز ندانسته و اقدام به امر به معروف عظيم خود كردند.
امام بر اساس وظيفه الهى خود موظف بودند مردم نادان و زير سلطه يزيد را كه فاقد هرگونه صلاحيت خلافت بود. رهايى بخشند و زمام امور را بدست بگيرند. البته اين هدف در كنار ديگر اهداف شكل مى‏گيرد، بدين معنى كه اگر امام در مبارزه با يزيد پيروز مى‏شدند تشكيل حكومت مى‏دادند.
براندازى حاكم نامشروع در صورت ممكن از وظايف انبياء و اوصياء است. اگر امام نتوانست به حق خود برسد. (برپايى حكومت الهى) ولى با عملكرد و حركت انقلابى خود نقشه‏هاى بنى اميّه را خنثى كرد. و غفلت زدگان را بيدار ساخت چنانچه روز عاشورا پس از شهادت امام اولين گروه «توابين» تشكيل شد.

بنظر مى‏رسيد جاى اين پرسش باقيست كه چرا امام در زمان حيات معاويه دست به چنين حركتى نزد؟ از آنجا كه معاويه با تمام كينه و عداوتى كه با اسلام داشت تظاهر به اسلام گرايى مى‏كرد و مردم نادان شام و دمشق از باطن مسائل پيش آمده بى‏خبر بودند. و از تزويرهاى پشت پرده اطلاع نداشتند. و دشمنى معاويه با اميرمؤمنان را يك برخورد سياسى تلقى مى‏كردند. بنابراين موقعيت، مناسب براى قيام امام نبود. اما با روى كار آمدن يزيد و فساد و هرزگى آشكار يزيد حتى اطرافيان نيز از وضع موجود ناراضى بودند. بطوريكه معاويه در يك مورد براى جنگ يزيد را به اجبار براى «جهاد!» فرستاد تا مردم چهره اسلامى او را در ميان جهادگران ببينند! امّا وى از ادامه راه سرباز زده و در محلى به عيش و نوش پرداخت و هيچ‏كس به كارهاى يزيد انتقادى نكرد.»(37)

از آنجا كه مردم كوفه سالها تحت تربيت مولاى متقيان پرورش يافته بودند نسبت به ساير بلاد به راحتى تحت نفوذ معاويه در نمى‏آمدند و گاه‏بى‏گاه مزاحمتهايى براى امويان بوجود مى‏آوردند. اما با اينهمه از ستم بنى‏اميه بستوه آمده و با ارسال نامه‏هايى بسوى مدينه، حمايت خود را از فرزند پيامبر ابراز داشته و خواستار ورود آن امام بزرگوار به كوفه شدند و ليكن در مقابل تهديدات جدى ابن‏زياد عقب نشينى كردند و فرزند پيامبر خود را به شهادت رساندند. هنگامى كه (مغيرةبن شعبه) بر كوفه حكمرانى مى‏كرد. سعى بر آن داشت كه با مخالفين حكومت رفتارى آرام داشته باشد. اين دوران نسبتاً آرام با مرگ مغيره در سال 50 جاى خود را به طوفان سهمگين ابن زياد داد.
او در اوّلين اقدام حكومتى خود كسانى را كه حاضر نشدند با او بيعت كنند (حدود 80 نفر) دستشان را قطع كرد. رفتار ظالمانه زياد در بصره مشهور بود، بطوريكه او در بصره حكومت نظامى برپا مى‏كرد. شبها بعد از نماز عشاء بمدّت خواندن سوره بقره و رفتن و رسيدن مردم به منازلشان، مردم فرصت رفت و آمد داشتند. اما پس از آن پليس زياد هركجا، هركس را مى‏ديد مى‏كشت. مأموريت عمده زياد، سركوبى شيعيان كوفه و در سراسر عراق بود. معاويه دستور داده بود. تا هر كس را كه بر دين على(ع) است از بين ببرد.

او همچنين به عمال خود نوشت: «ببينيد در ميان شما چه كسانى از شيعيان على(ع) بوده و متهم به دوستى اويند، ايشان را از بين ببر، حتى اگر دليل و بيّنه‏اى براى اين كار، ولو با حدس و گمان، در زير هر سنگى هست بيرون بكشيد. مردم كوفه براى معاويه همواره دشمن بالقوّه بشمار مى‏رفت از اين رو شديدترين سياستها در مورد آنان اعمال مى‏شد.»(38) گرچه مردم كوفه براستى از دست حكومت معاويه به تنگ آمده بودند اما جهالت و كم خردى آنان سبب گشته بود كه همواره تازيانه ظلم را بر پيكر خود تحمل نموده و از ترس تهديدات امويان هيچ‏گاه دست به اقدام اساسى و اصولى نزنند. و سرانجام كارى را كه از روى احساسات شروع كرده بودند. شهامت به انجام رساندنش را پيدا نكردند و در يك واپس گرايى ننگين، مهر ذلّت را بر پيشانى خود نقش بستند. اما در جبهه حق ياران باوفاى امام شهيدان رسالت نيمه تمام مولاى خود را به اتمام رساندند و بر دروازه‏هاى شام و كوفه «هيهات مناالذّله» را نصب كردند.


پى‏نوشت‏ها:
1. علامه عسگرى، نقش ائمه در احياء دين، ج 2، ص 176.
2. همان، ص 177.
3. همان، ص 178.
4. همان، ج 9، ص 56.
5. همان، ص 57
6. همان، ج 2، ص 152.
7. همان، ص 256.
8. اضواء على السنة المحمديه، ابوريّه، ج 2، ص 56.
9. علامه عسگرى، سابق، ج‏2، ص 257.
10. همان، ج 9، ص 66.
11. همان، ص 65.
12. همان، ص 67.
13. همان، ص 69.
14. همان، ج 6، ص 87.
15. همان، ص 84.
16. همان، ص 87.
17. همان، ص 88.
18. همان، ص 89.
19. همان، ص 105.
20. همان، ص 107.
21. همان، ص 108.
22. همان، ص 270.
23. همان.
24. همان، ص 247.
25. علامه عسگرى، سابق، ج 2، ص 222.
26. همان، ص 178.
27. سوره رعد، آيه 6.
28. سيد عبدالرزاق، صديقه شهيده، ص 108.
29. جعفر شهيدى، زندگى امام حسين،ص 95.
30. علامه عسگرى، سابق، ج 3، ص 263.
31. تمدن اسلامى از ديدگاه امام خمينى، ص 58.
32. منتسكيو، روح القوانين، ص 217.
33. مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 133.
34. مسعودى، طبقات الكبرى، ج 3، ص 136.
35. علامه امينى (ره) الغدير، ج 8، ص 286.
36. شهيدى، سابق، ص 95.
37. علامه عسگرى، سابق، ج 6، ص 72.
38. رسول جعفريان، تاريخ تحليلى اسلام، ج 3، ص 99.


منبع: پاسدار اسلام ، شماره ( 279-280 ) ، از طر يق شبكه اطلاع رسانى شارح