امام سجاد(ع) و دفاع فرهنگى

محسن رنجبر ‏


در عصر امامت امام زين العابدين(ع) (61 ـ 95 ه') جامعه اسلامى در يك بحران فكرى و عقيدتى وحشت زا فرو رفته بود. بى ترديد از پيش عوامل مختلفى در اين بحران نقش داشتند كه در اين ميان چند عامل از همه مهمتر به نظر مى رسد:
1 ـ فاصله گرفتن جامعه از مكتب اهل بيت(ع) و محدوديتهاى سياسى براى امامان(عليهم السلام) از طريق منع نقل و نوشتن حديث, مگر احاديث خاصى كه خلفاى قبل اجازه داده بودند.
2 ـ توطئه دستگاه جبار اموى در جهت دامن زدن به اختلافات فكرى و مشغول كردن مردم به مسائل غير مهم و بهره بردارى سياسى از آن, كه در نتيجه فرصت تبيين و تحقيق در اين مسائل از دست مى رفت.
3 ـ گسترش دامنه فتوحات و مسلمان شدن سريع و بدون برنامه اقوام و ملل گوناگون با فرهنگهاى متفاوت.
امام سجاد(ع) در راستاى هدف بزرگ الهى خود كه هدايت و رهبرى جامعه اسلامى مى باشد, در مقابل اين انحرافات سكوت اختيار نكرد و با توجه به شرايط و اوضاع حاكم بر جامعه به مبارزه عليه اين انحرافات پرداخت.
مهم ترين فعاليتهاى امام(ع) در اين زمينه به اين شرح مى باشد:

الف ـ هشدار نسبت به عقايد غاليان
امام(ع) هم بر جريانهاى فكرى انحرافى درون جامعه شيعه نظارت داشت و هم بر جريانهاى انحرافى ديگران, وقتى ديد كه بعضى از شيعيان گرفتار ((عقيده غلو)) شده اند و ممكن است امامان(عليهم السلام) را از شإن بندگى بالا برده و به الوهيت آنها معتقد شوند, هشدار داد و فرمود:
((ان قوما من شيعتنا سيحبونا حتى يقولوا فينا ما قالت اليهود فى عزير و ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم فلا هم منا و لا نحن منهم)) (1)
((جمعى از شيعيان ما در حدى ما را دوست خواهند داشت كه درباره ما چيزى كه يهود نسبت به عزير و نصارى نسبت به عيسى بن مريم گفتند, خواهند گفت (و ما را فرزند خدا و شريك در الوهيت مى شمارند.) نه آنان از مايند و نه ما از آنانيم.))
بنابر نقل ديگر, گروهى بر امام(ع) وارد شدند و ايشان را بيش از حد ستايش كردند. امام(ع) فرمود: ((شما چه دروغ مى گوييد و بر خدا جرئت مى ورزيد! ما از صالحان قوم خود هستيم و همين كه صالحان قوم شمرده شويم و باشيم, برايمان كافى است.)) (2)
و به گروهى از شيعيان عراق فرمود: ((احبونا حب الاسلام و لاترفعونا فوق حدنا)) (3)
((آن طور كه اسلام را دوست داريد, ما را نيز دوست داشته باشيد و ما را از حد خودمان بالاتر نبريد.))

ب ـ مبارزه با جبرگرايى
از جريانهاى خطرناك در زمان امام سجاد(ع), رواج اعتقاد به ((جبر)) از طرف دستگاه حاكم بود. بنا بر نقل مورخان, معاويه طلايه دار ترويج اعتقاد به جبر بود, (4) از اين رو وقتى عايشه از او پرسيد: چرا يزيد را به جانشينى خويش برگزيدى؟ گفت:
((ان امر يزيد قد كان قضإ من القضإ و ليس للعباد من الخيره من امرهم)) (5)
((خلافت يزيد قضإ و حكم الهى است و بندگان خدا حق دخالت در آن را ندارند.))
امام سجاد(ع) با صراحت و قاطعيت اين عقيده را رد كرد.
چنان كه در مجلس ابن زياد در كوفه, وقتى عبيدالله خطاب به امام(ع) گفت: مگر خدا على بن الحسين را نكشت؟
حضرت در جواب او فرمود: ((برادرى داشتم به نام ((على)) كه مردم او را كشتند. )) (6)
همچنين وقتى يزيد كشته شدن امام حسين(ع) را مشيت و كار خدا معرفى كرد, حضرت فرمود: ((پدرم را مردم كشتند(نه خدا).)) (7)
به روايت زهرى, مردى از امام(ع) سوال كرد: ((آيا مصيبتها تقدير است يا پيامد اعمال؟))
امام فرمودند: ((قدر و عمل به منزله روح و جسم هستند.)) سپس فرمود: ((آگاه باشيد كه ظالم ترين مردم كسى است كه ظلم ظالم را عدل تلقى كند و عدل هدايت يافته را ظلم بداند.)) (8) حضرت با اين پاسخ, اعتقاد به تقدير محض و جبر را, باطل دانست.

ج ـ مبارزه با مشبهه
در عصر امامت امام سجاد(ع), توحيد خالص, يعنى منزه دانستن خداوند از تشبيه به مخلوقات, به دست فراموشى سپرده شد. و با بهره گيرى از عالمان دين فروش دنيا طلب, عقيده به تجسيم و تشبيه رواج يافت.
امام سجاد(ع) در مقابل اين اعتقاد انحرافى نيز قاطعانه به مقابله پرداخت. چنان كه وقتى شنيد گروهى ذات مقدس حق تعالى را به مخلوقات تشبيه كرده و قائل به جسميت خدا شده اند, ناراحت شده و نزد قبر رسول خدا(ص) رفت و دست به دعا برداشت و در آن, بطلان اين عقيده را نيز اعلام فرمود:
((خدايا! قدرت تو آشكار شده ولى سيمايت آشكار نشده و تو را نشناختند و تشبيه كنندگان تو را به غير آنچه سزاوارى, ارزيابى كردند. اى خداى من! از كسانى كه با تشبيه در پى جستن تو برآمدند, بيزارم. خدايا! هيچ چيز مثل تو نيست و آنان (عظمت) تو را درك نكرده اند ... اى خدا! تو از آنچه كه تشبيه كنندگان به وسيله آن, تو را وصف مى كنند برتر هستى.)) (9)

د ـ احتجاج با متصوفه و زاهد نمايان
يكى از حكمتهاى سيره امام(ع), خط بطلان كشيدن بر روش زاهد نمايانى بود كه از دنيا بريده بودند و در برابر مردم عصر خويش, هيچ گونه مسئوليتى احساس نمى كردند و فقط به عبادت و رياضت مى پرداختند, در حالى كه در آن جامعه انواع بدعتها و ظلمها رواج داشت و بر آنان لازم بود نسبت به آن عكس العمل نشان دهند.
حضرت علاوه بر اينكه با روش عملى خود, سيره و روش آنان را باطل اعلام كرد, به طور صريح نيز در مقابل آنان ايستاد و در كلامى فرمود:
((گروهى از اين امت بعد از اينكه از امامان دين و شجره نبوت, جدا شدند, نحله ها و فرقه هايى شدند, گروهى در اوهام رهبانيت خود را گرفتار كردند و...)) (10)
همچنين مردم مكه و حاجيان در سالى به گروهى از همين عابدان زاهد نما براى طلب باران متوسل شدند و آنان دعا كردند و اجابت نشد, امام سجاد(ع) بر آنان وارد شده و بعد از آنكه تك تك آنان را مخاطب قرار داد, فرمود: ((آيا در بين شما كسى نيست كه خداوند رحمان او را دوست داشته باشد؟)) گفتند: ((اى جوان, ما فقط وظيفه دعا داريم و اجابت از آن اوست.))
امام(ع) فرمود: ((از كعبه دور شويد چه اينكه اگر يكى از شما محبوب خداوند رحمان بود, دعايش اجابت مى شد.))
بعد حضرت به نزديك كعبه رفت و به سجده افتاد و دعا كرد و هنوز دعايش تمام نشده بود كه باران باريدن گرفت. (11)
حضرت در بين اين جمع با اين گونه خطاب اين گونه, به صراحت مطرود بودن آنان را از درگاه حق تعالى اعلام مى دارد و با نشان دادن اجابت دعاى خود, هر روشى جز روش امامان(عليهم السلام) را باطل معرفى مى كند.

ه' ـ برخورد و مبارزه با عالمان دربارى
حاكمان ستمگر اموى براى آنكه بتوانند بر مسلمانان حكومت كنند, چاره اى جز جلب اعتقاد قلبى آنان نسبت به مشروعيت آنچه كه انجام مى دادند, نداشتند, چرا كه هنوز مدت زيادى از عصر پيامبر(ص) نگذشته بود و ايمان قلبى مردم به اسلام به قوت خود باقى بود, از اين رو اگر عدم شايستگى حاكمان بنى اميه به عنوان جانشينى پيامبر(ص) براى آنان به اثبات مى رسيد, بى ترديد در برابر حكومت موضع مى گرفتند. مسلما در جامعه اسلامى آن روزگار, افراد زيادى بودند كه وضع دستگاه خلافت را وضع اسلامى مى پنداشتند و اين به خاطر اقدامات زياد دستگاه اموى جهت مشروع جلوه دادن حاكميت خويش بود. يكى از اين اقدامات, جذب محدثان و علماى دينى به دربار حكومت بود تا احاديثى را از پيامبر(ص) يا صحابه بزرگ آن حضرت به نفع آنان جعل كنند تا بدين وسيله زمينه فكرى پذيرش حكومت آنان را در جامعه آماده سازند.
محمد بن مسلم زهرى (58 ـ 124 ه'.ق) يكى از عالمان دربارى بود كه حاكمان جبار بنى اميه از وجود و موقعيت دينى او به سود خود بهره بردند و او خود را كاملا در اختيار آنان قرار داد و به نفع آنان كتاب نوشت و حديث جعل كرد (12) و از اين طريق به اهداف شوم آنان كمك كرد.

برخورد حضرت با زهرى
امام سجاد(ع) كه خطر اين سر رشته داران ناشايست فكرى و فرهنگ در جامعه عصر خويش يعنى محدثان, مفسران, قرإ و قضات دربارى را جدى مى ديد, مبارزه اى شديد را عليه آنان آغاز كرد.
حضرت ابتدا با برخوردهاى نصيحت گرانه بنا داشت زهرى را از اين كار ناشايست باز دارد, لذا به طور غير مستقيم به او فهماند كه دنياطلبى ريشه همه گناهان و ستمها است و هيچ چيز نزد خدا بعد از توحيد و ايمان به نبوت مثل بغض دنيا نيست و توضيح داد كه دنيا خواهى شعبه هاى فراوان دارد از جمله: كبر, حسد, عشق به زنان, حب رياست, راحت طلبى, بزرگ خواهى, دوست داشتن ثروت. (13)
اينها نقاط ضعف زهرى بود و حكومت هم با انگشت گذاردن بر همين نقاط ضعف, او را به خدمت گرفته بود. همچنين زمانى زهرى همراه امام(ع) بود, حضرت دست به دعا و مناجات برداشت و ضمن آن به زهرى فهماند: ((اى نفس, تا كى به دنيا دل مى بندى و تكيه ات را آبادانى آن قرار مى دهى؟ آيا از نيا كانت عبرت نمى گيرى؟)) (14)
امام(ع) با اين اندرزها سعى داشت او را به خطاهايش متوجه كند و به راه حق بازگرداند.سرانجام حضرت با نوشتن نامه اى تند او را به شدت توبيخ كرد و راه و روشش را نكوهش نمود. به فرازهايى از اين نامه توجه فرماييد: ((خدا ما و تو را از فتنه ها نگه دارد و بر تو نسبت به آتش جهنم ترحم كند, چه اينكه در حالتى به سر مى برى كه بر هر كس كه اين حالت تو را بداند, شايسته است بر تو رحم آورد....
ببين كه فردا در پيش خدا چه وضعى خواهى داشت, وقتى از تو در مورد نعمتهايش بپرسد كه چگونه آنها را رعايت كردى؟ و حجتهايش كه چگونه آنها را ادا نمودى؟ مپندار كه خدا عذرهاى تو را مى پذيرد و بر تقصير و كوتاهى تو راضى است؟, دور است, اين چنين نيست. خداوند در كتابش از علما عهد گرفته كه: ((حجتها را براى مردم آشكارا بيان كنند و آنها را كتمان نكنند.)) (15)
بدان كم ترين چيزى كه كتمان كرده و سبك ترين بارى كه برداشته اى, اين است كه وحشت ستمگران را به انس تبديل كرده اى و با نزديك شدن به آنان و اجابت دعوتشان, هرگاه خواستند راه ستمگرى را برايشان هموار كرده اى. چقدر مى ترسم كه فردا قرين گناهت شوى و همنشين خائنان شوى و از آنچه به خاطر كمك بر ظلم ظالمان گرفته اى و اموالى كه به ناحق از عطاياى آنان كسب كرده اى, سوال شوى .
چيزهايى كه حق تو نبود, وقتى به تو دادند, گرفتى. به كسى نزديك شدى كه نه حقى را به صاحبش باز گرداند و نه باطلى را رد كرد. تو دوستدار دشمن خدا شدى! آيا چنين نبود كه آنان با نزديك كردن تو به خودشان, تو را قطب آسياب ظلم, پلى براى عبور به سوى كارهاى خلاف و پله اى براى رسيدن به گمراهى اشان ساختند؟ تو به سوى گمراهى آنان دعوت مى كردى و رونده راه آنان بودى. به وسيله تو علما را در نظر مردم مورد شك قرار دادند و دلهاى جاهلان را با وجهه تو به سوى خويش جذب نمودند. نزديك ترين وزراى آنان و قوىترين يارانشان به قدرى كه تو فساد آنان را در چشم مردم اصلاح جلوه دادى, نتوانست برايشان مفيد باشد. تو بر فساد كاريهاى آنان سرپوش مى نهى و پاى خاص و عام را به دربارشان مى گشايى.
چه ناچيز است آنچه به تو مى دهند در برابر آنچه از تو مى گيرند و چه بى ارزش است آنچه براى تو آباد مى كنند در برابر آنچه ويران مى كنند, پس به حال خود بينديش كه ديگرى به حال تو نيانديشد, و به حساب خود برس كه تو انسان مسئولى هستى.
اينك (اگر خواهى از اين بدبختى نجات يابى) از هر چه (مال و مقام) دارى, روى گردان تا به شايستگان بپيوندى ... ما شكايت غم و غصه خويش و آنچه را كه در تو مى بينيم, به خدا مى بريم و مصيبتهايى را كه از تو به ما رسيد, به حساب خدا مى گذاريم...
بسيار بيمناكم كه تو از آن گروه باشى كه خداى متعال فرموده:((نماز را ضايع كردند, به دنبال شهوتها رفتند, و به زودى به (كيفر)گمراهى خود مى رسند)) (16)
خدا بار قرآن را به دوش تو نهاده و علم آن را به تو سپرده, اما تو تباهش كرده اى, شكر خدايى را كه ما را از آن بلاهايى كه تو را بدان گرفتار كرده, در امان داشت. والسلام)) (17)

امام(ع) و حسن بصرى
حسن بصرى در منى مشغول موعظه مردم بود, در همان حال امام سجاد(ع) از آنجا عبور كرد و به وى فرمود: آيا از اين وضعى كه هم اكنون دارى, بين خود و خداى خود راضى هستى كه اگر در همين حال مرگت فرا رسد هيچ نگران نباشى؟ حسن بصرى گفت: نه, راضى نيستم.
حضرت فرمود: آيا به خود حديث نفس مى كنى تا تغيير وضع دهى و از اين وضعى كه راضى نيستى, بيرون آيى و كه از آن راضى هستى, وارد شوى؟
حسن چند لحظه اى سرش را پايين انداخت, سپس گفت:من آن را خلاف واقع عرض كردم!
امام(ع) فرمود: پس انتظار مى كشى بعد از حضرت محمد(ص) پيغمبرى كه با او سابقه رفاقت دارى, بيايد؟
ـ نه, چنين انتظارى ندارم.
ـ پس انتظار دارى به جايى غير از اين دنيا كه در آن هستى, وارد شوى تا در آنجا وظايف را انجام دهى؟
ـ نه جايى غير از دنيا براى عمل سراغ ندارم.
ـ آيا كسى را سراغ دارى كه ذره اى عقل داشته باشد و در عين حال در اين دنيا از خودش راضى باشد؟ تو كه مى گويى به پيامبرى جز محمد(ص) اميد نبسته اى و جايى غير از همين دنيا كه در آن هستى سراغ ندارى كه بتوانى عملى انجام دهى و از اين حالى كه در آن هستى, راضى نيستى, پس چرا به جاى آنكه خود را نصيحت كنى, مردم را پند مى دهى؟
چون حضرت از پيش حسن بصرى رفت, حسن پرسيد: اين آقا كه بود؟
گفتند: او على بن الحسين(ع) بود.
حسن گفت: او از خانواده علم و دانش است. پس از آن زمان, ديگر حسن بصرى مردم را موعظه نكرد. (18)

احتجاج حضرت با عباد بصرى
امام صادق(ع) مى فرمايد: عباد بصرى در راه مكه, خدمت على بن الحسين(ع) رسيد و به او گفت: على! جهاد در راه خدا و دشواريهاى آن را كنار نهاده اى و به سوى حج و خوشيهاى آن روى آورده اى؟ در حالى كه خدا فرموده است:
((خداوند, جان و مال مومنان را از ايشان خريد تا برايشان بهشت باشد. آنان در راه خدا مى جنگند, مى كشند و كشته مى شوند. وعده اى است كه حقيقتا در تورات و انجيل و قرآن به آن داده شده است. و چه كسى از خدا به عهد خود وفادارتر است؟ مژده باد شما را به اين معامله كه انجام داديد, كه آن رستگارى بزرگى است.)) (19)
تو آن جهاد و آن وعده خدا را ترك كرده و به حج آمده اى؟
امام(ع) در جواب او فرمودند: دنباله آيه را نيز بخوان. عباد بقيه آيه را خواند: ((توبه كنندگان, پرستندگان, ستايشگران, روزه داران, ركوع كنندگان, سجده كنندگان, امر كنندگان به معروف و بازدارندگان از منكر و حافظان حدود الهى و مژده بده به مومنان.)) (20)
چون عباد دنباله آيه را تمام كرد, امام(ع) در جوابش فرمود: ((هر گاه اين گونه افرادى را كه خداوند توصيف كرده است يافتى, در آن صورت جهاد به همراه آنان برتر از حج خواهد بود.))
امام زين العابدين(ع) با اين موضع گيرى, سيره و روش اهل بيت(عليهم السلام) را در باره شركت در جنگ و جهاد بيان فرمود. نكته شايان توجه آن است كه امام(ع) از يك سو, چون جنگ و مرزبانى مسلمانان موجب حفظ بيضه و كيان اسلامى مى شود و خطر تهاجم دشمنان اسلام كه در صدد ريشه كن ساختن اصل اسلام هستند, از بين مى رود, براى آنان دعا كرده و آرزوى پيروزى و غلبه آنان را بر دشمنانشان از خدا مى كند (21) و از سوى ديگر, چون اين مرزبانى ها و لشكركشى ها و در نتيجه جنگ ها, به امر حاكم و رهبر الهى و حقيقى جامعه اسلام نيست و اين نيروها تحت فرمان حاكمان نالايق وe ستمگر اموى مإمور انجام اين امور هستند, خود از شركت در جهاد امتناع مى ورزد و بدين طريق موضع فقهى اهل بيت(عليهم السلام) را در مورد جهاد ونبرد با مشركان اعلام داشته, مهر بطلان بر سياستهاى بنى اميه در اين امر زده و پاسخى دندان شكن در برابر اعتراض بعضى از افراد مبنى بر عدم شركت حضرت در جهاد, ارائه مى دهند. اينها نمونه هايى از موضع گيرىها و برخوردهاى امام سجاد(ع) در برابر عقايد و افكار انحرافى جامعه عصر خويش بود. به طور يقين, حضرت در طول عمر شريفشان و به ويژه در مدت امامت و هدايتشان, از اين قبيل موضع گيرىها و برخوردها فراوان داشته اند كه تاريخ ـ به خاطر جو تاريك و پر اختناق حاكم ـ فقط موارد اندكى از آنها را ثبت و ضبط كرده است. به هر تقدير, امام سجاد(ع) در تبيين معارف بلند الهى و تعاليم اسلام ناب محمدى(ص) و رفع شبهات و انحرافات اعتقادى و اخلاقى جامعه اسلامى, لحظه اى فروگذارى نكردند تا بالاخره در سال 95 هجرى به جوار حق شتافتند و امامت و وصايت را به فرزند برومندشان, امام باقر(ع) سپردند.
 


پى‏نوشت‏ها:
1 ـ الطوسى,ابو جعفر محمد بن الحسن, اختيار معرفه الرجال,ج1,ص336.
2 ـ ابن سعد كاتب واقدى, محمد, الطبقات الكبرى, ج 5, ص 165.
3 ـ همان, همان صفحه; الاصفهانى, ابو نعيم احمد بن عبدالله, حليه الاوليإ, ج 3, ص 136.
4 ـ الطبرى, حسن بن على بن محمد بن على بن الحسن, (عماد الدين طبرى), كامل بهائى, ج 2, ص 262.
5 ـ ابن قتيبه دينورى, ابو محمد عبدالله بن مسلم, الامامه و السياسه, ج 1 ص 205.
6 ـ ابن طاووس, ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر, اللهوف, ص 94.
7 ـ الطبرسى, ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب, الاحتجاج, ص 311.
8 ـ صدوق, ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى, التوحيد, تصحيح و تعليق سيد هاشم حسينى تهرانى, قم, انتشارات اسلامى, ص 366 و 367.
9 ـ مفيد, ابو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان, الارشاد, ج 2, ص ;153 الاربلى, على بن عيسى, كشف الغمه, ج 2, ص 283 و 284
10 ـ كشف الغمه, ج 2, ص 293
11 ـ احتجاج, ص 316 و 317.
12ـ براى نمونه ر. ك: ابن واضح يعقوبى, احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن وهب, تاريخ يعقوبى, ج 2, ص 261, الطبقات الكبرى, ج 5, ص ;166 حليه الاوليإ, ج 3, ص 143 و ;144 عزالدين عبدالحميد بن محمد بن ابى الحديد المعتزلى, شرح نهج البلاغه, ج 4, ص 63.
13ـ الكلينى الرازى, ابو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق, الاصول من الكافى, ج 3, ص 197.
14ـ ابن كثير الدمشقى, ابو الفدإ اسماعيل, البدايه و النهايه, ج 9, ص 128.
15ـ آل عمران, آيه 187.
16ـ مريم, آيه 59.
17ـ ابن شعبه حرانى, ابو محمد الحسن بن على بن الحسين, تحف العقول, ص 313 و 317.
18ـ احتجاج, ص 313 و 314
19ـ توبه, آيه 111
20ـ همان, آيه 112
21ـ در اين باره رجوع شود به: الصحيفه السجاديه الجامعه, دعاى بيست و هفتم.


منبع: ماهنامه كوثر ـ شماره 44 ـ آبان 79