امام حسين(ع) و رهبرى بحران از مكه تا كربلا

جعفر رحمانى‏


بحران اختلالى است كه از جهت سطح، كل سيستم و از جهت نوع فيزيكى يا نمادى، سيستم را تهديد كرده و به مخاطره مى‏اندازد. بحران ممكن است به دو صورت در جامعه به وجود آيد، يكى در زمانى كه كل سيستم از جهت مادى و فيزيكى تحت تاثير قرار گرفته و حيات آن به مخاطره افتاده باشد؛ ديگر آنكه سيستم به جهت مسائل اعتبار و حيثيت اجتماعى و به طور نمادين دچار بحران گرديده و به ورطه سقوط كشانده شود. بحران كربل از نوع دوم محسوب‏مى‏شود. در اين مقاله توضيح داده شده است كه در مديريت بحران موفق، سه عامل، نقش تعيين كننده دارد كه در نهضت كربلا به رهبرى امام حسين (ع) به روشنى نمايان است:

ويژگى‏هاى رهبرى چون قاطعيت، هدف روشن، عقيده همراه با بصيرت، مشورت در امور و... ويژگى‏هاى پيرو چون وفادارى، مقاومت، شجاعت و... استراتژى و سياسيت‏هاى مقابله چون داشتن اطلاعات و خنثى كردن توطئه‏ها... نويسنده معتقد است امام حسين (ع) پس از عدم بيعت با يزيد و حركت از مدينه به دنبال شرائط مناسبى براى مبارزه با يزيد بود كه با توجه به مركزيت شيعه در كوفه، پس از اعلام آمادگى مردم، آن حضرت به سمت عراق حركت كرد و با درايت و مديريت خود اين هنر را داشت كه مشكل بحران را با موفقيت پشت سر گذارد و آن را به فرصتى طلايى تبديل كند و در جهت اهداف خود به كار گيرد، به گونه‏اى كه زمينه براى دگرگونى در تمامى نسلها و منشاء تمامى انقلابهاى مردمى‏گرديد.

مقدمه
در دل هر مشكلى فرصتهاى بزرگتر و عالى‏ترى نهفته است كه انسانهاى بزرگ قادرند مشكلات را به فرصتهاى بزرگ تبديل نمايند.[1] براى خاندان رسول خدا(ص) و شيعيان آن خاندان مظلوم ،روزى مصيبت بارتر و پر اندوه‏تر از روز عاشوراى امام حسين(ع) و روز شهادت آن بزرگوار و يارانش نبوده و در تاريخ اسلام ثبت نشده است. در حديثى از امام زين‏العابدين(ع) نقل شده كه فرمود: روزى بر رسول خدا(ص) سخت‏تر از روز اُحد نبود كه عمويش حمزه فرزند عبدالمطلب و شير رسول خدا(ص) به شهادت رسيد و پس از آن روز موته بود كه عموزاده‏اش جعفرابن‏ابى‏طالب در آن روز كشته شد، آنگاه فرمود: «و روزى همانند روز حسين(ع) نبود كه سى هزار مرد كه خود را از اين امت مى‏دانستند به سوى آن حضرت هجوم برده و هر كدام با ريختن خون آن حضرت مى‏خواستند به خد نزديك‏تر شوند، و آن حضرت آنان را به ياد خدا مى‏انداخت ولى اعتنا نكرده تا آنكه آن بزرگوار را از روى ستم و دشمنى كشتند.»[2]

زمينه بحران
زندگى امام در برهه‏اى از زمان كه با ستمگران مواجه بود، با بحرانهاى زيادى رو به رو شده و تمامى وقايع گواه آنند كه او مردى پولادين بود و با تكيه بر نيروى غيبى الهى هيچ‏گاه تسليم نشد. روح بزرگ او بسان درياى ژرفى بود كه همه ناگوارى‏ها را در خود جاى مى‏داد و آنچنان دلش قوى و به فضل پروردگار بستگى داشت كه هيچ قدرتى نتوانست در او خللى ايجاد كند.پيروان راستين اسلام هر كدام به نوبه خود و به مقتضاى شرايط زمان و مكان، در طول تاريخ، در راه عمل به تكليف و انجام وظيفه الهى حماسه‏ها آفريده‏اند و ثمرات گرانبهايى را براى اسلام و مسلمين از خود به يادگار گذاشته‏اند.بررسى تاريخ انبياى الهى و پيشوايان معصوم ،اين امر را روشن مى‏سازد كه سراسر حيات پربركت آنان، تلاش و استقامت در راه اداى وظيفه تبليغ رسالت الهى بوده است. و در اين راه، هيچ چيز مانع انجام وظيفه آنان نگرديده است.

يك بحران ضمن آن‏كه حامل جنبه‏هاى مخرب و منفى است ولى از جهات ديگرى مى‏تواند منشأ اثرات سازنده‏اى باشد و خلاقيت و نوآورى و تلاش‏ها و چالش‏هاى جديد ر ايجاد كند.[3] با مرگ معاويه و روى كارآمدن يزيد بحران به‏وجود آمد،اثبات فسق و فجور و بى‏بند و بارى و بى‏دينى و كفر يزيد نيز براى افراد بى‏غرض نياز به استدلال زيادى ندارد. دوران خلافت يزيد سه سال و شش ماه بيشتر طول نكشيد، ولى در اثر بى‏سياستى و پاى‏بند نبودن به مقدّسات اسلام و پرده‏درى، در همين مدت كوتاه سه جنايت هولناك و بى‏سابقه انجام داد كه براى هميشه نه تنها تاريخ بنى‏اميه را ننگين ساخت بلكه تاريخ اسلام را سياه و مشوّه كرد. اجمال آنها اين گونه بود:

1. سال اول، شهادت امام حسين(ع) و يارانش و به اسارت بردن فرزندان و خاندان رسول خدا و گرداندن آنها در شهرها و قصبات و به شهادت رساندن زنان و كودكان بى گناه ايشان در كربلا و كوفه و شام و...

2. فرستادن لشكرى جرّار براى سركوبى مردم مدينه و مباح شمرده خون مردم آن شهر كه بزرگترين جنايتهاى تاريخ را، لشكريان شام در كنار قبر مطهّر رسول خدا(ص) انجام دادند و جوى خون در مسجد مدينه به راه انداختند، خانه‏اى را سالم نگذاردند و...

3. ويران كردن خانه‏هاى مكه و به خاك و خون كشيدن هزاران انسان در آن شهر و در كنار خانه خدا و حرم امن الهى و سوزاندن و به منجيق بستن خانه كعبه و ويران كردن قسمت‏هايى از آن و... [4]

يزيد بعد از به حكومت رسيدن سريعاً خواستار بيعت امام حسين(ع) با خود شد. در نقلى كه يعقوبى در تاريخ خود آورد متن نامه يزيد به وليد بن عتبه اين گونه است:وقتى نامه من به تو رسيد حسين بن على و عبدالله بن زبير را احضار كن و از آنها بيعت بگير و اگر بيعت نكردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست. امام حسين(ع) مى‏دانستند كه زمان شهادت نزديك است (يا بيعت و يا جنگ و شهادت) در چنين محيطى ،شخص آزاده و ديندارى مانند امام حسين(ع) نمى‏تواند دست بيعت به او بدهد. پس شِق دوم يعنى جنگ و شهادت پيش روى حضرت قرار داشت. ابن اثير و ديگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن سليمان ضبعى از امام حسين(ع) روايت كرده‏اند كه فرمود: به خدا سوگند مرا رها نخواهند كرد تا وقتى كه قلبم را از درونم بيرون آورند.[5]

در همان كتاب كامل ابن‏اثير نقل شده كه آن حضرت به عبداللّه بن زبير كه علّت تصميم او را از حركت جويا شد فرمود:

«براستى پدرم براى من حديث كرد كه شهر مكه را بزرگى است كه به وسيله او حرمت اين شهر شكسته شود، و من دوست ندارم كه آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بيرون مكه كشته شوم بهتر دوست دارم تا يك وجب و هر چه دورتر باشم از مكه و كشته شوم، پيش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از اين جانوران باشم مرا بيرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.[6]»

در قسمتى ديگر امام فرمود: اگر تعجيل نكنم مرا دستگير خواهند كرد[7] و بار ديگر فرمود: بنى‏اميّه مالم را گرفتند، صبر كردم، به آبرويم تعرّض كردند، صبر كردم، خواستند خونم ر بريزند، گريختم.[8]

اين نقلها شاهد صدق اين گفته است كه به هر روى، آنان تصميم بر قتل او داشتند و اميدى به زنده بودن، به صورتى كه بيعتى صورت نگيرد، نمى‏توانسته وجود داشته باشد. طرف ديگر قضيه رفتن به سمت عراق است.تا اينجا با قسمت يا روى منفى بحران مواجه هستيم (درد، رنج، تشنگى، قطعه قطعه‏شدن، آوارگى و.....) روى ديگر بحران ،قسمت مثبت و هنر تبديل مشكل به فرصت طلائى است.كه سالار شهيدان به نحو شگفت انگيزى بحران را با موفقيت در جهت اهداف خود به حركت درآورد و زمينه‏اى براى دگرگونى در تمامى نسلها و منش تمامى انقلابهاى مردمى گرديد.

به همين علت است هنگامى كه "ابن‏زياد" به حضرت زينب(س) گفت: ديدى كه خدا با برادرت چه كرد، فرمود: من بجز نيكويى چيزى نديدم.[9]

اين حادثه مى‏توانست با ماندن حضرت در مكه و شهادت او در آن نقطه مقدس به پايان برسد كه اگر اينچنين مى‏شد اثرات آن نمى‏توانست وسيع و ماندگار باشد و سرمشق رهبران آتيه قرار گيرد. خط مشى و استراتژى برخورد حضرت با اين بحران مى‏تواند راهنماى رهبران در سوگيريى‏هاى آتى گردد.

عالمان وظيفه‏شناس، در طول تاريخ دين، به مقتضاى عصر خويش براى انجام اين مهم قيام كرده‏اند. اكنون اين بار مسؤوليت بر دوش عالمان و دانشمندان زمان ما قرار دارد.

تعريف بحران
شايد در برخورد اوليه با موضوع، مفهوم بحران بديهى انگاشته شود، اما زمانى كه در مسأله بيشتر غور مى‏كنيم در مى‏يابيم كه تعريف بحران كار چندان ساده‏اى نيست و نويسندگان مختلف هر كدام به‏گونه‏اى خاص آن را تعريف و توصيف كرده‏اند.

هرمان (Herman,1963) بحران را حادثه‏اى مى‏داند كه موجب سردرگمى و حيرت افراد شده، قدرت واكنش منطقى و مؤثر را از آنان سلب كرده، و تحقق اهداف آنان را به مخاطره انداخته است.

پرو (Perrow,1984) قبل از پرداختن به تعريف بحران، حادثه يا رويداد جزيى را تعريف كرده و آن را اختلال در يك جزء يا واحد از يك سيستم بزرگ مى‏داند، كه كاركرد كل سيستم ب اين حادثه مورد تهديد واقع نمى‏شود و با اصلاح و رفع نقص از آن جزء، سيستم به كار خود ادامه مى‏دهد. اما بحران اختلالى عمده است كه كل سيستم را از كار باز داشته و جامعه را ب اشكالات عمده رو به رو مى‏سازد و حيات آن را به مخاطره مى‏اندازد.

هابرماس (Habermas,1973) رويدادهاى مشكل‏آفرين و بحران را در دو سطح فيزيكى يا ملموس و اجتماعى و نمادين مورد مطالعه قرار مى‏دهد. با تلفيق نظريات اين دو عالم مى‏توان نتيجه گرفت كه بحران اختلالى است كه از جهت سطح كل سيستم و از جهت نوع فيزيكى يا نمادى، سيستم را تهديد كرده و به مخاطره مى‏اندازد.

بدين ترتيب بحران ممكن است به دو صورت در جامعه به وجود آيد؛ يكى بحران در زمانى كه كل سيستم از جهت مادى و فيزيكى تحت تأثير قرار گرفته و حيات آن به مخاطره افتاده است و دوم آنكه سيستم به جهت مسائل اعتبار و حيثيت اجتماعى و بطور نمادين دچار بحران گرديده، و به ورطه سقوط كشانيده شده است. بحران بقاى جامعه و مشروعيت آن ر متزلزل ساخته و موجب محو يا تغييرات بنيادى در آن مى‏گردد.[10] كه بحران كربلا از نوع دوم ‏بود.

مطالعه قيام حضرت سيد الشهدا(ع) به خوبى نشان مى‏دهد كه عنصر اصلى اين قيام مقدس، امر به معروف و نهى از منكر است و حضرت نيز در مناسبت‏هاى مختلف به اين دو فريضه مهم، تصريح مى‏كرد. آن بزرگوار قبل از خروج از مدينه، علت قيام خويش را اين گونه بيان فرمود:

«إنّى لَم أخرُج أشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً و إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإِصلاحِ في اُمَّةِ جَدّى(ص)؛

من از روى خودخواهى، خوش گذرانى، فساد و ستمگرى قيام نكردم، بلكه براى اصلاح امت جدّم به پا خاسته‏ام».[11]

در حالى كه بنى‏اميه اين گونه وانمود مى‏كردند كه آن بزرگوار بر خليفه وقت و به ضرر اسلام خروج كرده است، امام حسين(ع) با اين سخن روشن، هرگونه فساد، ستمگرى و خودخواهى را نفى مى‏نمايد و در عوض، تأكيد مى‏نمايد كه حركت و قيام او يك حركت اصلاحى بر محوريت سيره و سخن پيامبر اكرم(ص) مى‏باشد. و نيز فرمود: هدف من امر به معروف و نهى از منكر و حركت بر اساس سيره جدّم رسول خدا(ص) و پدرم على بن ابى‏طالب(ع) است.

مينتزبرگ (MINTZBERG) و همكارانش بحران را «وقوع ناگهانى و غيرمنتظره حادثه و يا اتفاقى كه توجه فورى و فوتى به آن، براى اخذ تصميمى فورى، ضرورى است»،مى‏دانند[12].

ايگور آنسف (ANSOFF) بحران را به «تغيير و تحولاتى كه بقا و حيات جامعه را به مخاطره انداخته و جامعه بايد براى رهايى از نابودى و اضمحلال تلاشى فوق‏العاده نمايد»، تعريف مى‏كند.[13]

رهبر معظم انقلاب اسلامى در اين باره مى‏فرمايند:

اگر به تحليل ظاهرى قضيه نگاه كنيم، اين قيام، قيام عليه حكومت فاسد و ضد مردمى يزيد است؛ اما در باطن، قيامى براى ارزش‏هاى اسلامى و براى معرفت و براى ايمان و براى عزّت است؛ براى اين است كه مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پيدا كنند؛ لذ ابتدا كه از مدينه خارج شد، در پيام به برادرش محمّد بن حنفيه - و در واقع در پيام به تاريخ - اين طور گفت: «إنىّ لم أخرُج أشِراً ولا بَطراً ولا مُفسِداً ولا ظالما»؛ من با تكبر، با غرور، از روى فخر فروشى، از روى ميل به قدرت و تشنه قدرت بودن قيام نكردم؛ «إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فى اُمّةِ جَدّى» مى‏بينم كه اوضاع در ميان امّت پيامبر دگرگون شده است؛ حركت، حركت غلطى است، حركت به سمت انحطاط است، در ضد جهتى است كه اسلام مى‏خواست و پيامبر آورده بود؛ قيام كردم براى اينكه با اينها مبارزه كنم.[*]

گروه ديگر از محققان معتقدند كه بحران ممكن است «در اثر وقوع حادثه‏اى غيرمنتظره و يا بى‏توجهى تدريجى به مسائل كه باعث سراشيبى سقوط قرار گرفتن جامعه شده و تنها با توجه فورى و اقدامات سريع و اضطرارى مى‏توان آن را نجات داد»، باشد. در همين راستا در تعريف ديگرى از بحران مى‏گويند: «واقعه پيش‏بينى نشده كه به دليل اضطرار و فوريت آن، بايد مورد توجه قرار گيرد، زيرا عدم توجه و رسيدگى بلافاصله به آن، به وخيم‏تر شدن اوضاع مى‏افزايد. بدين ترتيب، روال عادى كار در جامعه متوقف و يا مختل مى‏شود و رسيدگى به بحران، بر ساير مسائل در جامعه اولويت پيدا مى‏كند».[14]

با توجه به چهار تعريف اخير مى‏توان «بحران» را از ديدگاه مديريتى چنين تعريف‏كرد كه:

«وقوع ناگهانى پيش‏بينى نشده و يا غيرقابل پيش‏بينى و يا وقوع پيش‏بينى شده ولى غيرقابل پيش‏گيرى كه باعث به مخاطره افتادن هستى كل جامعه شود، بدين سبب تصميم و اقدام عاجل مديران را براى نجات جامعه از سقوط، نياز داشته باشد.»

در مديريت موضوع بحران به صورتى محدود بررسى گرديده و برخى از علماى اين رشته بحران را از جهت آثار و تبعات آن مورد مداقه قرار داده و با افزايش كنترل به چاره‏انديشى پرداخته‏اند(Hermann,1963). از اين‏رو در بعضى از متون مديريت مقابله با بحران با مديريت ايمنى و حفاظت در برابر سوانح كارى يكى انگاشته شده است. در حالى كه بحران را بايد در سطحى وسيع‏تر بررسى كرد و آن را از جهت و جوانب مختلف مورد ملاحظه قرار داد. يك بحران ضمن آن‏كه حامل جنبه‏هاى مخرب و منفى است ولى از جهات ديگرى مى‏تواند منشأ اثرات سازنده‏اى باشد و خلاقيت و نوآورى و تلاش‏ها و چالش‏هاى جديد را ايجاد كند.[15]

بحران در زمان حكومت يزيد
معاويه با تمام ترفندهاى تبليغاتى و نيرنگها و فشارها نتوانست از امام حسين(ع) براى وليعهدى يزيد بيعت بگيرد، و پيوسته نگران مخالفت و قيام آن حضرت بود.

امام(ع) نيز با آنكه با خلافت معاويه و اعمال ننگين و جنايت‏بار او به سختى مخالف بود و در نامه‏هاى مختلف و سخنرانى‏هاى خود پيوسته بيدادگريها و اعمال خلاف اسلام معاويه را به خود مسلمانان گوشزد مى‏كرد، اما روى مصالحى كه احياناً اشاره به برخى از آنها مى‏كرد و به دوستان و شيعيان خود تذكر مى‏داد قيام مسلحانه را در آن روزگار(شناخت شرايط) به صلاح اسلام و مسلمين نمى‏دانست و پيوسته در پاسخ نامه‏هايى كه به آن حضرت مى‏نوشتند يا حضوراً در خواست قيام مى‏كردند مى‏فرمود:

«تا معاويه زنده است من چنين كارى را مصلحت نمى‏دانم و شما نيز در خانه‏هاى خود باشيد و منتظر فرصت باشيد تا هر وقت مرگ معاويه فرا رسيد در اين باره تصميم خواهيم گرفت.»[16]

با مرگ معاويه امام حسين(ع) با مسئله رو به رو نبودند ،بلكه با بحران رو به رو بودند. حضرت مى‏فرمايند:

«إنّ القَومَ لا يَترُكوني و إن أصابوني و إن لَم يُصيبوني فَلا يَزالونَ حَتّى‏ أُبايِعَ وأنا كارِهٌ أو يَقتُلونى؛

والله!اين جماعت رهايم نخواهندكرد تا به من برسند واگرنرسندبه دنبالم خواهند بود تا يا با كراهت بيعت كنم و يا مرا خواهند كشت».[17]

از ديد تصميم‏گير ،بحران عبارت از وضعيتى است كه:

1. تهديد هدف‏هاى عالى و حياتى[18] امام حسين(ع) علاوه بر اين كه بنى‏اميه را متهم به ظلم و عداوت مى‏كرد،[19] آنها را كسانى مى‏دانست كه «طاعت شيطان ر پذيرفته، طاعت خداوند را ترك گفته، فساد را ظاهر ساخته، حدود الهى را تعطيل و به بيت المال تجاوز كرده‏اند».[20] جامعه اسلامى در سال 61 هجرى يعنى سال قيام كربلا، نسبت به آخرين سال زندگى پيامبر خدا(ص) تغييرات فراوانى كرده بود. در زمان معاويه و يزيد از اسلام چيزى به غير از نام باقى نمانده بود. ابواسحاق مى‏گويد: شمر بن ذى الجوشن با ما نماز مى‏خواند؛ پس از نماز دست‏هاى خود را بلند كرده و گفت: خدايا تو مى‏دانى كه من مردى شريف هستم، مرا مورد بخشش قرار ده. من بدو گفتم چگونه خداوند تو را ببخشد، در حالى كه در قتل فرزند پيامبر(ص) معاونت كرده‏اى؟ شمر گفت: «ما چه كرديم؟ امراى م به ما دستور دادند كه چنين كنيم. ما نيز نمى‏بايست با آنها مخالفت كنيم. چرا كه اگر مخالفت مى‏كرديم، از الاغ‏هاى آبكش بدتر بوديم.» من به او گفتم: اين عذر زشتى است. اطاعت تنها در كارهاى درست و معروف است.[21]

ابن زياد هم، پس از دستگيرى مسلم بن عقيل به او گفت: اى عصيانگر! بر امام خود خروج كرده و اتحاد مسلمين را از بين‏بردى.[22]

نمايندگان عمر و بن سعيد عاص، حاكم مكّه، در زمان خروج امام حسين(ع) از مكّه، گفتند: آيا از خدا نمى‏ترسى كه از جماعت مسلمين خارج شده و تفرقه بين امّت ايجادمى‏كنى؟[23]

عمر و بن حجاج، يكى از فرماندهان ابن زياد، با افتخار مى‏گفت: ما، طاعت از امام را كنار نگذاشته و از جماعت كناره‏گيرى نكرديم[24] و به سپاه ابن زياد نيز نصيحت مى‏كرد: طاعت و جماعت را حفظ كرده و در كشتن كسى كه از دين خارج گشته و مخالفت با امام ورزيده، ترديدنكنيد.[25]

افرادى چون عبدالله بن عمر، كه از فقهاى اهل سنّت و محدّثين روايات به حساب مى‏آمد به امام مى‏گفت: جماعت مسلمين را متفرّق نكن![26] عبيدلله بن زياد نيز به امام سجّاد(ع) گفت: «أو لم يقتل الله عليّاً؛ آيا خدا على اكبر را نكشت؟» امام‏فرمود:

«كان لى أخ يقال له على، أكبر منى قَتَله الناس؛ برادر بزرگترى با نام على داشتم كه مردم او را كشتند.»[27]

وقتى عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت كه چرا به سبب حكومت رى، امام حسين(ع) را كشتى، گفت: اين كار از جانب خدا مقدّر شده بود![28]

در نگاه امام، يزيد «تبهكار، شرابخوار و قاتل انسانهاى محترم بود كه آشكارا گناه مى‏كرد»[29]. امام حسين(ع) در واكنش به خلافت يزيد آيه استرجاع را بر زبان راند:

«إنا للَّه وإنّا اليه راجِعون، وعَلى‏ الإسلامِ السّلامُ إذ قَد بُلِيَتِ الاُمّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيد؛

بايد با اسلام خداحافظى كرد كه امّت اسلامى به فرمانروايى چون يزيد گرفتار آمده است».[30]

حضرت بر اين عقيده بود كه حاكمان اموى «تمام سرزمين اسلام، بى دفاع زير پايشان افتاده، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده وار در اختيار آنانند»[31]، مسند نشينان «اطاعت خدا ر ترك و پيروى از شيطان را بر خود فرض نموده‏اند؛ فساد را ترويج و حدود الهى را تعطيل ساخته‏اند»[32]:

«فَيا عَجَبا وما لي لا أعجَبُ والأرضُ مِن غاشٍ غَشومٍ و مُتَصَدِّقٍ ظَلومٍ و عامِلٍ عَلى‏ المؤمنينَ بِهِم غَيرُ رَحيمٍ؛[33]

شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين از آن ستمگرى دغل پيشه و باجگيرى ظالم و حاكمى (شرور) است كه بر مؤمنان رحم نيارد.»

امام حسين(ع) براى اصلاح اين وضعيت اسفبار تنها به مبارزه براى دگرگونى مى‏انديشيد و خود را «سزاوارترين فرد براى تغيير اين روند واژگونه مى‏دانست»[34] و مى‏فرمود:

«من به هدايت و رهبرى جامعه مسلمان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدين، كه دين جدم را تغيير داده‏اند، از ديگران شايسته ترم.»[35]

2. محدوديت زمانى
زمانى كه پس از شهادت امام مجتبى(ع) مردم كوفه از امام حسين(ع) دعوت كردند تا به كوفه بيايد، امام پاسخ داد تا معاويه در قيد حيات است او موافق با حركت انقلابى نيست.[36] امام حسين(ع) با مرگ معاويه و روى كارآمدن يزيد با محدوديت شديد زمانى رو به رو بود. مروان بن حكم وقتى استاندار معاويه در مدينه بود[37] به معاويه نوشت: «به من گزارش داده‏اند كه مردانى از اهل عراق و سرشناسان حجاز نزد حسين بن على(ع) رفت و آمد مى‏كنند و بيم آن مى‏رود كه در صدد قيام باشد ولى من تحقيق كرده‏ام و به من گفته‏اند او فعلاً قصد انجام كارى را ندارد، اما براى آينده اطمينانى به او نيست. اكنون نظر خود را در اين باره براى من مكتوب دار».

معاويه در پاسخ مروان نوشت:

«نامه‏ات رسيد و از مضمون آن اطلاع حاصل گرديد و در مورد كار حسين بن على(ع) سخت بر حذر باش از اينكه متعرض او شوى و تا وقتى كه او متعرض تو نشده تو هم كارى به او نداشته باش، زيرا ما تا وقتى او به بيعت خود پاى‏بند است و در حكومت ما به منازعه بر نخواسته، نمى‏خواهيم متعرض او شويم. تا چيزى از او ظاهر نگشته تو نيز هر چه ديدى پنهان دار.»[38]

ابن اثير و طبرى در تاريخ خود نقل كرده‏اند كه چون هنگام مرگ معاويه فرا رسيد پسرش يزيد را طلبيد و به او چنين گفت:

«اى پسرم، من براستى سختى‏ها و پستى و بلندى‏ها را براى تو هموار كرده و كارها ر براى تو آماده ساخته‏ام و دشمنان را برايت رام، و گروههاى عرب را براى تو خاضع و آنچه ر هيچ كس براى ديگرى جمع آورى نمى‏كند گرد آوردم، اينك تو نگران اهل حجاز باش كه آنها اصل و ريشه تو هستند، و هر كس از ايشان كه بر تو در آمد او را اكرام كن و هر كس كه از ايشان غايب و پنهان بود از او احوال‏پرسى كن؛ بخصوص در مورد مردم عراق بنگر كه اگر هر روز از تو خواستند كه فرماندارى را عزل كنى حتماً اين كار را بكن، زيرا عزل يك فرماندار آسانتر است از اينكه صدهزار شمشير بر روى تو كشيده شود، و درباره مردم شام نيز بنگر كه اينها بايد پشتوانه و ذخيره تو باشند كه اگر از دشمن خود چيزى مشاهده كردى آنها را به كمك‏گيرى، و چون بهره خود را از ايشان گرفتى مردم شام را به شهرهاى خود بازگردان كه اگر اينها در غير از شهرهاى خود اقامت گزينند اخلاقشان دگرگون شود.

براستى كه من از كسى بيمناك نيستم كه با تو در امر خلافت به نزاع برخيزد جز از چهارنفر: حسين بن على، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير، عبدالرحمن بن ابى‏بكر. اما عبدالله بن عمر كه او مردى است كه عبادت او را سرگرم و آرام ساخته و چون همه با تو بيعت كنند او نيز با تو بيعت خواهد كرد، و اما حسين بن على مردى است سبكبار و مردم عراق هيچ گاه او را رها نخواهند كرد تا او را به قيام وادارند. و اگر قيام كرد و تو بر وى چيره شدى از او در گذر، كه او را رَحِمى نزديك و حقى بزرگ و خويشى نزديك با محمد(ص) است».[39]

چون معاويه از دنيا رفت و يزيد به حكومت رسيد وليد بن عتبه در مدينه حكومت داشت. از اين رو در يك نامه كوتاهى كه به وليد نوشت پس از خبر مرگ معاويه به او نوشت:

«با رسيدن اين نامه از حسين و عبدالله بن عمر و ابن زبير بيعت بگير و در اين دستور هيچ‏گونه رخصتى نيست تا وقتى كه آنها بيعت كنند، و السلام.»

در نقلى كه يعقوبى در تاريخ خود آورده متن نامه يزيد به وليد بن عتبه اين گونه است:

«وقتى نامه من به تو رسيد حسين بن على و عبدالله بن زبير را احضار كن و از آنها بيعت بگير و اگر بيعت نكردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست، و از مردم نيز بيعت بگير و هر كس امتناع كرد همان دستور را درباره‏اش اجرا كن و همچنين درباره حسين بن على و عبدالله بن زبير.»

3. محدوديت شرايط مكانى
ابن اثير و ديگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن سليمان ضبعى از امام حسين(ع) روايت كرده‏اند كه فرمود:

«به خدا سوگند مرا رها نخواهند كرد تا وقتى كه قلبم را از درونم بيرون آورند، و چون اين كار را كردند خداوند كسى را بر سرشان مسلّط گرداند كه خوارشان سازد تا آنجا كه از كهنه حيض زنان خوارتر گردند.»[40]

در همان كتاب كامل ابن اثير نقل شده كه آن حضرت به عبداللّه بن زبير كه علّت تصميم او را از حركت جويا شد فرمود:

«براستى پدرم براى من حديث كرد كه شهر مكه را بزرگى است كه به وسيله او حرمت اين شهر شكسته شود، و من دوست ندارم كه آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بيرون مكه كشته شوم بهتر دوست دارم تا يك وجب و هر چه دورتر باشم از مكه و كشته شوم پيش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از اين جانوران باشم مرا بيرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.»[41]

انتخاب شهر مكه توسط امام حسين(ع) انتخاب درستى بود؛ زيرا يمن يا هرنقطه ديگرى، امنيت مكه را نداشت. در مكه اين امكان بود آن حضرت، اوضاع را بسنجد و تصميم بگيرد.

تا اينجا علّت اصلى خروج از مدينه، در وهله نخست، گريز از شرايط حاكم بر اين شهر براى گرفتن بيعت به زور است. در وهله دوم پيدا كردن شرايط مناسبى براى مبارزه با يزيد و احياناً اگر زمينه مساعد بود، ساقط كردن وى و به دست گرفتن حكومت.

امام حسين(ع) در بيست و هشتم ماه رجب از مدينه به سوى مكه براه افتاد و سوم شعبان (شب جمعه) كه از قضا به نقلى روز تولد خود امام حسين(ع) است، به مكه وارد شد. امام حسين(ع) اندكى بيش از چهارماه - از سوم شعبان تا هشتم ذيحجه - در مكه ماند. وقت ورود، امام به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.[42]

دينورى نوشته است كه حضرت در شِعْب على وارد شد؛ مردم هر روز نزد وى آمده، اطرافش حلقه مى‏زدند. حتى ابن‏زبير هم در جمعى كه اطراف امام بودند، حضور مى‏يافت.[43] روشن بود كه ابن زبير احساس مى‏كرد كه با وجود امام در مكه كسى با او همراهى نخواهدكرد. چرا كه با ورود امام حسين (ع) به مكه «فَفَرِحَ به أهلها فرحاً شديدا و جعلوا يختلفون اليه بكرة و عشيّة؛[44] با آمدن امام به مكه مردم آنجا خوشحال شده صبح و شام نزد وى رفت و آمد داشتند.»

امام حسين(ع) در مكه تلاش خود را براى فراهم كردن زمينه قيام آغاز كرد. دنياى اسلام در آن شرايط تنها دو بال داشت: عراق و شام. شام در انحصار امويان بود و اين تنها عراق بود كه مى‏توانست نيروى لازم را براى يك قيام عمومى بر ضد امويان فراهم كند. بنابراين اگر كسى، انقلابى مى‏انديشيد، تنها مى‏بايست به عراق فكر مى‏كرد. اگر اين انقلابى فردى مانند امام حسين(ع) بود، آگاه بود كه اگر شيعه‏اى هم براى او وجود داشته باشد، تنها در كوفه و احياناً در بصره است و بس. براى همين امام چشم‏انتظار اعلام آمادگى شيعيان كوفه و بصره بود. در يمن نيز شيعيانى بودند؛ اما يمن از مركزيت دنياى اسلام دور بود.اما در كوفه با مرگ معاويه، و بيعت نكردن امام حسين(ع) با يزيد شيعيان كوفه جان تازه‏اى گرفتند و احساس كردند كه رهبرشان براى مبارزه با يزيد آماده شده است.

حكومت سهل‏گيرانه نعمان بن بشير، حاكم انصارى كوفه از طرف معاويه، (كه درباره‏اش گفته شده است: كان النعمان عُثْمانيّ مجاهرا، يُبْغض عليّاً، سىّ‏ء القول فيه[45] و در عين حال درباره‏اش گفته شده است: كانَ رجل حليماً يحبُّ العافية)[46] زمينه را براى رفت و آمد شيعيان با يكديگر فراهم مى‏كرد. سكوت شيعيان تا اين زمان، به خاطر آن بود كه امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به آنان مى‏گفتند تا معاويه زنده است، نبايد دست به اقدامى بزنند. بنابراين همه صداها در گلو فرومانده بود؛ اكنون با آمدن يزيد، آماده اعتراض و فرياد بودند. آنان از پيش انسجام سياسى خود را داشتند و چند شخصيت معتبر كه از اصحاب امام على(ع) بودند، آنان را رهبرى مى‏كردند. برترين آنان سليمان بن صُرَد خُزاعى بود. دست كم، يك‏سوم مردم كوفه احساس شيعى داشتند؛ اما به هر روى عامه مردم اين شهر، تابع اشراف و رؤساى قبايل بودند كه جداى از ويژگى‏هاى شخصى، حكومت به آنان اعتبار مى‏داد.

در اين زمان شيعيان كوفه تنها يك راه در پيش داشتند و آن دعوت از امام حسين(ع) بود. جلساتى ميان خود آنان و در منزل سليمان بن صرد برگزار شد. وى با آنان سخن گفت و اظهار كرد: اگر واقعاً مى‏دانيد كه مى‏توانيد امام حسين(ع) را يارى كنيد، از وى دعوت نماييد؛ فإن كنتم تعلمون أنّكم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاكتبوا إليه.[47] و در جاى ديگر: «إن خِفْتُمُ الفشل فلا تغرّوه؛ اگر آگاهيد كه سست خواهيد شد، او را فريب مدهيد.»[48]

پس از آن كه از آنان عهد و پيمان گرفت، آنان شروع به نامه‏نگارى به امام‏حسين(ع) كردند. تجربه گذشته در سستى حمايت مردم كوفه از امام على(ع) و فرزندش امام حسن(ع) نشان مى‏داد كه آنان در راهى كه انتخاب مى‏كردند، چندان استوار نبودند. اين مطلبى بود كه همه مخالفان حركت امام حسين(ع) به كوفه به آن حضرت گوشزد مى‏كردند.

شيعيان كوفه كه خبر عدم بيعت امام حسين(ع) با يزيد را شنيده و آماده براى مبارزه شده بودند، تصميم گرفتند تا امام را به كوفه بياورند:

«اجتمعت الشيعة فى منزل سليمان بن صُرَد و تذاكرو أمر الحسين و مسيره الى مكّة، قالوا: نكتب اليه يأتينا الكوفة؛[49]

آنان در منزل سليمان اجتماع كردند و از كار حسين و آمدنش به مكه آگاه شدند و گفتند به او نامه مى‏نويسيم تا به كوفه بيايد.» پس از آن نامه نگارى آغاز شد.

سليمان كه مردى با تجربه بود، نپذيرفت تا به تنهايى نامه بنويسد؛ بلكه همه آنها را درگير ماجرا مى‏كرد. طبق تصريح همه مورخان، كوفيان نامه‏هاى فراوانى به امام حسين (ع) نوشتند. هر گروهى نامه‏اى را مى‏نوشتند و دسته جمعى آن را امضا كرده، براى امام مى‏فرستادند. در ميان اين افراد، افزون بر بزرگان شيعه، برخى از اشراف فرصت‏طلب هم مشاركت داشتند كه از آن جمله مى‏توان به شَبَث بن ربعى، حجار بن اَبْجر عِجلى و عمرو بن‏حَجّاج[50] اشاره كرد كه پس از برگشتن ورق، در كربلا حاضر شده و در رأس سپاه كوفه بر ضد امام حسين(ع) جنگيدند. اين چند نفر با هم يك نامه نوشتند[51] كه اين نشان از هماهنگى آنان در يك توطئه دارد. بعدها برخى از كوفى‏ها كه به امام حسين(ع) پيوستند، درباره نامه نوشتن اين قبيل اشراف نوشتند كه هدف آنان اين بود: لِيَجْعلوك سوقاً و كَسْباً؛[52] «تو را وسيله‏اى براى بهره‏مند شدن بيشتر از مال دنيا قرار دهند.» شايد براى جذب شيعيان به خود يا به گونه‏اى ديگر پس از پيروزى احتمالى امام حسين(ع) و يا حتى انداختن امام در دامى كه امويان تدارك ديده بودند.

رهبران شيعه كه عبارت از سليمان بن صُرَد، مُسيّب بن نجبة، رفاعة بن شداد و حبيب بن (مظاهر) بودند، با هم يك نامه نوشتند. اينان بعد از كربلا، رهبر جريان توابين شدند.

حركت امام به سمت عراق
نماينده رسمى امام، آمادگى مردم كوفه را تأييد كرده بود، و ديگر جاى تأمل نبود. چرا كه به طور مطمئن با توجه به نامه‏ها و نامه مسلم، شرايط براى قيام عليه بنى‏اميّه آماده شده بود. امام در رفتن تسريع كرد، به طورى كه در هشتم ذيحجه، يعنى در زمان مراسم حج، با تبديل عمره تمتع به عمره مفرده عازم عراق گرديد. لحظه‏اى تأخير مى‏توانست وضع عراق را دگرگون كند. اضافه بر اين احتمال ترور امام در مكه وجود داشته و ماندن حضرت در مكه به هيچ صورتى مصلحت نبود. گفته‏اند همراهان امام هشتاد نفر بودند؛ اما از پاره‏اى اخبار ديگر چنين بر مى‏آيد كه تعداد بيش از اين بوده است. به احتمال، رقم مزبور مربوط به كسانى است كه تا كربلا همراه امام ماندند.

اولين برخورد امام در طول راه برخورد با كاروانى بود كه از يمن به سمت شام حركت مى‏كرد. اين كاروان هدايايى را براى دربار يزيد به شام مى‏برد. امام كاروان هدايا را تصرف كرد و از افراد آن نيز دعوت كرد تا در صورت تمايل همراه او به عراق بيايند، در غير اين صورت باز گردند.[53] امام از منطقه نقيم، كه در آن با كاروان برخورد كرده بود، به سمت الصفاح حركت كرد. در آنجا بود كه با فرزدق - كه آن زمان شاعرى جوان بود - برخورد كرد. او در پاسخ سؤال امام از وضع كوفه گفت: «قلوب الناس معك و سيوفهم عليك». منطقه بعدى، بطن‏الرّمه بود. در آنجا ضمن نوشتن نامه‏اى به مردم كوفه، با اشاره به نامه مسلم، از آنها خواست آماده ورود او باشند.[54] اين نامه به دست قيس بن مسهّر سپرده شد تا آن را به مردم كوفه برساند. او در راه با سپاه حصين بن نمير مواجه شده و توسط آنها دستگير گرديد. قيس در همان دم نامه را خورد و پس از آن در كوفه به دست ابن زياد به شهادت رسيد.

امام حسين(ع) در منطقه بعدى كه زدود ناميده مى‏شد، با زهير بن قَيْن برخورد كرد. زهير با اين كه عثمانى بود، با توجه به دعوت امام و نيز تحريك همسرش، به صورت يكى از ياران صميمى امام در آمد. او همچنين از دوستانش خواست تا هر كدام دوستدار شهادت هستند با او بيايند، در غير اين صورت به راه خويش به طرف مكه ادامه دهند.[55]در منطقه ذات‏عرق بود كه شخصى از بنى‏اسد پيام شهادت هانى و مسلم را به امام حسين(ع) رساند.[56]

گفته‏اند كه امام قصد بازگشت داشت، اما برادران مسلم مانع شده و امام نيز به راه خود ادامه داد. به نظر نمى‏رسد برادران مسلم خواسته يا توانسته باشند در صورت مخالفت امام، آن حضرت ر وادار به ادامه مسير كنند؛ بويژه كه ديگران در تحريك امام بر رفتن گفتند: «والله ما أنت مثل مسلم بن عقيل ولو قدمت الكوفة لكان الناس إليك أسرع؛[57] «شما مسلم نيستيد، اگر به كوفه برويد، مردم به سرعت به شما خواهند پيوست.» امام حسين(ع) خود براى رفتن قاطع بود.

در منطقه زباله، پيام مسلم كه در حين شهادت به عمر بن سعد گفته و از او خواسته بود كه به امام حسين(ع) برساند، به دست امام رسيد.[58] هنوز چندى نرفته بودند كه خبر شهادت قيس بن مسهّر[59] و عبدالله بن بقطر، برادر رضاعى امام حسين(ع) نيز به دست امام رسيد. اين اخبار نشان مى‏داد كه اوضاع كوفه دگرگون گشته و شرايط، با زمانى كه از زبان مسلم گزارش شده بود، كاملاً تفاوت كرده است. در اين هنگام، امام، افرادى را كه همراه او بودند گرد آورد و به آنها فرمود:

«أيها الناس، قد خذلتنا شيعتنا فمن أراد منكم الانصراف فلينصرف؛[60]

اى مردم! شيعيان ما، ما را تنها گذاشتند. هر كدام از شما مى‏خواهد برگردد، از همين جا بازگردد.»

اينجا بود كه شمارى از كسانى كه در نيمه راه به امام پيوسته بودند، بازگشته و ياران خاص امام باقى ماندند.[61] كسانى بودند كه از مكه امام را همراهى كرده[62] و يا حتى قبل از آن، از مدينه همراهيش كرده بودند.[63] كسانى كه از او جدا شدند، اعرابى بودند كه فكر كرده بودند همراه حسين بن على(ع) به شهرى در مى‏آيند كه همه آنها تابعيت او را گردن نهاده‏اند.[64] اكنون كه روشن شد تصورشان نادرست بوده، از همان جا بازگشتند. پس از اين مرحله نيز امام به حركت خود ادامه داد. در اينجا كاملاً براى امام روشن شده بود كه ديگر رفتن به كوفه با توجه به ارزيابى‏هاى سياسى درست نيست و طبعاً وراى مسائل سياسى، مطلب ديگرى نيز بوده كه مى‏بايست حسابش را از ارزيابيهاى سياسى جدا كنيم. امام به سوى منطقه شراة حركت كرد و شب را در آنجا ماند. فرداى آن روز باز به حركت ادامه داد. نيمه‏هاى روز بود كه از دور سپاه ابن زياد به طلايه دارى حرّ بن يزيد رياحى پديدار شده و راه را بر امام سد كرد.

4. عواملى كه رهبر را با بروز ناگهانى خود غافلگير مى‏كند
چهار عامل مهم در تعريف و تشخيص بحران از ديدگاه روش تصميم‏گيرى، نقش عمده‏اى دارند كه عبارتند از: تهديد، محدوديت زمان، محدوديت مكان و غافلگيرى. وضعيت‏هاى بحرانى به تناسب شدت تهديد، تداوم زمانى و درجه آگاهى با هم‏متفاوتند.[65]

الف. وضعيت كاملاً بحرانى،[66] تهديد شديد/ زمان كوتاه/ غافلگيرى.

ب. وضعيت نوظهور،[67] تهديد شديد / زمان بلند/ غافلگيرى.

ج. وضعيت بطئى،[68] تهديد ضعيف / زمان زياد / غافلگيرى.

د. وضعيت ويژه يا فورى،[69] تهديد ضعيف / زمان كوتاه / غافلگيرى.

ه . وضعيت انعكاسى،[70] تهديد شديد/ زمان كوتاه / پيش‏بينى شده.

و. وضعيت عمومى[71]،تهديد شديد / زمان بلند / پيش‏بينى شده.

ز. وضعيت عادى،[72] تهديد ضعيف / زمان بلند/ پيش‏بينى شده.

ح. وضعيت ادارى،[73] تهديد ضعيف / زمان كوتاه / پيش بينى شده.

با توجه به انواع وضعيت بيان شده و خصوصيات ذكر شده از نظر زمانى ، مكانى و نيروى انسانى تحت رهبرى ،امام حسين(ع) با وضعيت نوع(الف) وضعيت كاملاً بحرانى، تهديد شديد/ زمان كوتاه/ غافلگيرى، رو به رو بودند.

مشخصات وضعيت بحرانى
در مطالعه‏اى كه توسط هرمن كان و آنتونى واينر[74] انجام شد، ويژگى زير براى شرايط بحرانى ذكر گرديده است: [75]

1. بحران معمولاً يك نقطه چرخش در يك سلسله رويدادها و عمليات است.

(مرگ معاويه و روى كار آمدن يزيد)

2. بحران وضعيتى است كه در آن ضرورت اتخاذ تصميم بسيار بالا است.

(تصميم يزيد مبنى بر بيعت گرفتن سريع از امام )امام در اين مورد مى‏فرمايند:اگر تعجيل نكنم مرا دستگير خواهند كرد.[76]

3. بحران يك تهديد واقعى نسبت به هدف‏ها و مقاصد عوامل درگير است.

«إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فى اُمّةِ جَدّى».[77]

4. بحران نتايج مهمى را در پى دارد كه عواقب آن، آينده روابط طرف‏هاى درگير را معين‏مى‏كند.

زمينه از بين رفتن بنى‏اميه، ظهور مختار و...

5. بحران حاصل برخورد رخدادها است و به شرايط تازه‏اى مى‏انجامد.

احياء دين و زمينه دگرگونى مردم

6. در بحران تصادم و درگيرى بين عوامل دو طرف بحران افزايش مى‏يابد.

درگيرى در مسير حركت و در كربلا (تاسوعا و عاشورا)

امام حسين(ع) و مديريت بحران[78]
در مديريت بحران سه عامل نقش تعيين كننده‏اى را در موفقيت ايفاء مى‏نمايند. اين عوامل عبارتند از:

1. ويژگيهاى رهبر
يكى از نقش‏هاى مهم و اساسى رهبران ، هدايت كردن امت در مراحل سخت و بحرانى است. خصوصاً آنگاه كه دشمنان انسى و جنى سيل شبهات را به سوى جامعه روانه مى‏سازند و اكثريت مردم را از يقين خارج ساخته و در دو راهى شك و گمان نگه مى‏دارند. رهبر بايد از كمالات لازم برخوردار باشد تا بتواند پناهگاه مردم باشد. عطار مى‏گويد با شك و ترديد نمى‏توان ادامه راه داده و به مقصد رسيد. اگر امت به دام ترديد افتادند فقط رهبر الهى كه به علم و معرفت و معنويت مزين است مى‏تواند مردم را به يقين رسانده و از شك برهاند.[79]

رهبران در جامعه اصلى‏ترين عامل در تعيين بحران‏ستيزى و بحران‏پذيرى مى‏باشند. رهبران منفعل، مأيوس، جبرگرا و بى‏اراده مسلماً در انتظار وقوع حوادث مى‏نشينند و تحرك و تلاشى از خود بروز نمى‏دهند، در حالى كه انسان‏هاى فعال، خوشبين، با اراده و مصمم به استقبال بحران‏ها مى‏روند و آنها را در هم مى‏شكنند.

به هر حال در مديريت بحران، ابزارها و وسايل نيستند كه نقش محورى را ايفا مى‏كنند، بلكه اين انسان‏ها هستند كه محور اصلى مقابله با بحران مى‏باشند.

حفظ خويشتن‏دارى و آرامش در تسلط بر اوضاع به‏هنگام بحران نقش مهمى دارد. به اين علت، مديريت بحران كارى است مشكل كه به شجاعت و سرعت عمل نياز دارد. لازمه تصميم‏گيرى در بحران تجربه و مهارت كافى است ولى افزون بر آن مدير بايد بتواند از شم خود استفاده كند.[80]

1-1. قاطعيت
انسانهاى موفق در صورتى كه خواستار رسيدن به هدفى باشند به آن هدف خواهند رسيد، آنها نمى‏گذارند هيچ چيز بين آنها و هدف حائل ايجاد كند، ممكن است شكلى از احساس هدفمندى باشد، دقيقا مى‏دانند به كجا مى‏خواهند بروند و به آنجا مى‏رسند و شكست را تنها به مثابه گامى در مسير موفقيت مى‏پذيرند.[81]

رهبر در رأس جامعه قرار دارد و مركز ثقل انديشه‏ها، طرحها و پيشنهادهاست و در حقيقت، آخرين مرجع براى تجزيه و تحليل، جمعبندى و اتخاذ تصميم براى رفتارهاست.

از اين جهت و به لحاظ موقعيت خود به اراده نيرومندى نيازمند است تا پس از بررسى تمام جوانب، تصميمى قاطع بگيرد. او بايد از هر نوع ترديد و دو دلى بپرهيزد و با اعتماد و اتكال به ذات مبارك خداوندى، نظر نهايى خود را اعلام كند و در پى‏گيرى و اجراى آن‏بكوشد.

آيات و روايات و سيره معصومان(ع) حاكى از توجه فراوان به اين اصل از اصول مهم رهبرى است. خداوند متعال در قرآن كريم، پس از امر به مشورت به پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «اما هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش) بر خدا توكل كن». پيامبر اكرم (ص) در جنگ «احد» پس از ابراز پشيمانى اصحاب در پاسخ مى‏فرمايد:

«هنگامى كه پيامبرى زره مى‏پوشد، شايسته نيست آن را از تن به در كند تا زمانى كه با دشمن به نبرد بپردازد.»

حضرت حسين بن على - عليه السلام - هم پس از تصميم به قيام و تشخيص امر خدا و احساس وظيفه براى مبارزه با دستگاه غاصب يزيد، قاطعانه وارد عمل مى‏شود، به طورى كه درخواست افراد مخلص و بزرگوارى مانند عمربن عبدالرحمن مخزومى، عبدالله بن عباس و محمد حنفيه نمى‏تواند او را از تصميمش منصرف سازد و او با اراده‏اى استوار، حركت الهى خويش را براى رسيدن به اهداف والا و مقدسش آغاز مى‏كند.

امام حسين در خطبه معروفش در مكه مكرمه مى‏فرمايند:

«مرگى كه سرنوشت فرزندان آدم شده، همچون گردنبند بر گردن دختر جوان برازنده و زيباست. چنان به ديدار گذشتگانم مشتاقم كه يعقوب در اشتياق ديدار يوسف. براى من مصرع و مقتلى اختيار كرده‏اند كه با عشق و افتخار با آن روبه‏رو مى‏شوم. هم اكنون اعضاى پيكر خويش را به چشم مى‏نگرم كه آن را گرگهاى بيابان در منطقه‏اى بين «نواويس» و «كربلا» پاره‏پاره مى‏كنند و روده‏هاى تهى و شكمهاى گرسنه خود را از آنها پر مى‏سازند.گريز از روزى نيست كه با قلم مشيت پروردگار به نگارش در آمده است. خشنودى خدا، خشنودى خاندان پيامبر است. در برابر آزمايش او پايدارى مى‏كنيم و در برابر، پاداش مقاومت كنندگان را به دست مى‏آوريم.»[82]

امام حسين در بيانى مى‏فرمايند:

«لا وَاللَّهِ لا اُعطيهِم بِيَدي إعطاءَ الذَليلِ وأقِرُّ إقرارَ العَبيد؛ به خدا قسم! چون زبونان دست به سويشان دراز نخواهم كرد و چون بردگان به التماس و اقرار نخواهم افتاد».[83]

1-2. داشتن هدف روشن[84]

 

 

1-3. دين دارى همراه بصيرت
امام حسين(ع) رهروى است كه چون مقتدايش على(ع) كه در گرماگرم جنگ و چكاك‏شمشيرها به «ذعلب يمانى» فرمود: «أَفأَعبُدُ ما لا أرى‏؛ مگر مى‏شود خدايى راكه‏نمى‏بينم بپرستم» و آنگاه توضيح داد: «لَاتُدْرِكُهُ الْعُيُونَ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ، وَلكِنْ‏تُدْرِكُهُ‏الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ».[85] خدا را مى‏ديد و لذا مى‏فرمود: «عَمِيَت عَينٌ‏لاتَراكَ».[86]

1-4. مشورت در امور
امام به سخن آنان كه در لباس نصيحت‏گرى ظاهر مى‏شدند با كمال متانت گوش فرا مى‏داد و آنگاه هر يك را به فراخور شخصيت، موقعيت و فهمش پاسخ مى‏گفت . تاريخ، گواهى مى‏دهد كه حتى «مروان بن حكم» - كه عناد و كينه‏توزى‏اش با خاندان وحى و بويژه اباعبداللَّه(ع) آشكار بود - وقتى به عنوان ناصح به نزد حضرت آمد حرفش را شنيد. ابن‏طاووس نقل كرده است:

«حسين به قصد اطلاع از اخبار، صبحگاهان در خارج از منزل بود كه مروان بن حكم، همان انسان كينه‏توز كه ديشب به وليد - حاكم مدينه - اشاره كرده بود، حسين اگر بيعت نكرد او را بكش، با او روبه‏رو شد و گفت: «يا أباعَبدِاللَّهِ إنّى لَكَ ناصِحٌ فَأطِعنى تَرشُد؛ اى اباعبدالله به نصيحت من گوش كن تا به راستى هدايت شوى».

حضرت فرمود: «ما ذاكَ؟ قُل حَتّى‏ أسمَعَ؛ چه مى‏خواهى؟ بگو تا بشنوم» گفت: ترا به بيعت با يزيد بن معاويه كه خير دنيا و آخرت در آن است، دعوت مى‏كنم.» آن حضرت فرمود: «إنّا للَّهِ وإنّا إلَيه راجِعون؛ آنگاه كه امت مبتلا به حاكمى چون يزيد گردد پس خداحافظ اسلام.» آنگاه ابن‏طاووس، مى‏نويسد: «حسين(ع) از عاقبت امر خويش آگاه بود و تكليفى داشت كه بايد در پى آن مى‏رفت».[87]

از جمله افرادى كه به تناسب، در لباس نصيحت به امام، ظاهر شده‏اند مى‏توان به «عبدالله بن زبير»، «ابن عباس»، «عمر بن على الاطرف»، «محمد حنفيه»، «عمرة بنت عبدالرحمن»، «عبدالله بن عمر»، «فرزدق»، «عبدالله بن مطيع» و.... اشاره نمود كه سخن هر يك شنيدنى و پاسخ آن حضرت شنيدنى‏تر است.

1-5. استقبال از سختى‏ه
امام حسين(ع) در محضر پدر بزرگوارش آموخته بود كه طى مسير ايمان با همه وضوح و روشنايى‏اش سخت و نفس‏گير است و در اين ميان، آنان كه توفيق پيمايش‏آن را مى‏يابند خاصّان و مشمولان عنايت حضرت حقند كه در امتحانات الهى سربلند بوده‏اند.

«إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَايَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ للْإِيمَانِ، وَلَايَعِي حَدِيثَنَا إِلَّ صُدُورٌ أَمِينَةٌ، وَأَحْلَامٌ رَزِينَةٌ».[88]

بنابراين او مى‏دانست كه اهل بيت رسول خدا كه بر جاده وسط و صراط مستقيمندبايد سختى‏ها، غربت‏ها، تبعيدها، قلّت ياران و تمام حرمان‏هاى دنيايى رابه جان تجربه كنند و در موعد مقررّ الهى، سر و جان را نيز فداى حضرت دوست‏كنند:

«خُيِّرَ لى مَصرَعٌ أنَا لاقيهِ».[89]

بر همين اساس، حسين بن على(ع) كه جلوه‏اى از اين آيه كريمه بوده:

«قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»[90]

هيچ نگرانى از عاقبت كار نداشت و با اطمينان خاطر به استقبال حوادث تلخ و شيرين‏مى‏رفت و آنان را كه در حقيقت، مقام والاى امامتش را نفهميده‏اند و گاهى‏ازسردلسوزى و بعضى به دليل اغراض مختلف لب به نصيحت حضرتش مى‏گشودند، به فراخور شأن و حال هر يك، جواب مى‏داد. او از كمى ياران نيز، باكى نداشت، چون از پدرش على(ع) گفته‏اى وحيانى را در ضمير جانش محفوظ داشت كه فرموده بود:

«لَاتَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى‏ لِقِلَّةِ أَهْلِهِ، فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى‏ مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِيرٌ، وَجُوعُهَا طَوِيلٌ؛[91]

در طريق هدايت به خاطر كمى رهروان، بيمناك نشويد چرا كه (اكثر) مردم برگرد سفره‏اى نشسته‏اند كه سيرى‏اش كم و گرسنگى‏اش طولانى خواهد بود».

امام چهارم(ع) فرمود:
«هنگامى كه كار بر حسين(ع) سخت شد كسانى كه با او بودند آن حضرت را نگريسته و ديدند كه حال او بر خلاف ايشان است، زيرا آنها اين گونه بودند كه هر چه كار سخت مى‏شد رنگشان دگرگون گشته و لرزه بر اندامشان افتاده و ترس دلهاشان را گرفته بود، ولى حسين(ع) و برخى از همراهان خاص آن حضرت رنگهاشان درخشيده و اعضاى بدنهايشان آرام گشته و دلهايشان تسكين يافته بود.(با ديدن اين منظره) برخى از آنها به يكديگر گفتند: بنگريد كه او از مرگ با كى ندارد! امام(ع) به آنها فرمود: آرام باشيد و بردبار! اى كريم‏زادگان، كه راستى مرگ جز پُلى نيست كه شما را از سختى‏ها و فشارها به سوى باغهاى فراخناك و نعمتهاى جاويدان عبور دهد، كدام يك از شما است كه نخواسته باشد از زندانى به قصر منتقل گردد، و امّا براى دشمنان شما، مرگ جز آن نيست كه از قصرى به زندان و عذابى منتقل گردند، براستى پدرم از رسول خدا(ص) براى من حديث كرده كه همانا دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است، و مرگ پُل اينها است به سوى بهشتهاشان، و پل آنها به سوى دوزخهاشان، دروغ نگفتم و به من هم دروغ‏نگفته‏اند.»[92]

1-6. ديندارى همراه با غيرت و حميّت

آن روز حسين(ع) در محضر معلمش نشسته بود و على(ع) آن استاد بى‏بديل، موضوع عصبيّت را تبيين مى‏كرد؛ به اينجا رسيد كه فرمود:

«اگر به ناچار بايد تعصب پيشه كرد پس در (تحصيل) خصال كريمه و اعمال پسنديده و امور محموده كه بزرگان و اصل و نسب‏داران از يكديگر گوى سبقت مى‏ربايند، بايد تعصب ورزيد. و براى خصيصه‏هاى نيكو چون همسايه‏دارى، وفاى به عهد، و پيروى از نيكى‏ها، سرپيچى از تكبر، كسب فضيلت و خوددارى از عهدشكنى و بزرگ شمارى قتل، انصاف نسبت به خلق و كظم غيظ و پرهيز از فساد، (براى چنين امورى) بايد تعصب ورزيد.»[93]

آرى حسين(ع) در محضر پدرش على(ع) درس حميّت و عصبيّت فرا گرفته بود. اما نه از نوع عصبيتى كه جاهلان و سفيهان گرفتار آنند، نه از نوع عصبيتى كه شيطان رجيم در دامش افتاده بود و نه از سنخ تعصبات مترفين (مرفهان بى‏درد) كه به افزونى مال و فرزند تفاخر مى‏ورزند، بلكه تعصّب به تفسير على(ع) يعنى در كسب خُلقياتى كه همگان بر آن غبطه مى‏خورند و آرزوهايى بلند و مقامات علّيه و آثار ارزشمند.

2. ويژگيهاى پيرو
پيروان اثربخش در موقعيّت بحرانى عناصرى حياتى در پيشبرد اهداف رهبران مى‏باشند، نه تنها به اين علت كه به صورت فردى رهبرى را حمايت مى‏كنند بلكه از اين رو كه به صورت گروهى همه قدرت شخصى رهبر را رقم مى‏زنند.[94]

شرط اساسى در موفقيّت رهبرى، اطاعت بى‏قيد و شرط رهروان از رهبر خويش است. بزرگترين رهبران ، اگر پيروان مخلص و مطيع نداشته باشند، محكوم به شكست در برابر دشمن بوده و بسيارى از طرح و برنامه‏هاى آنها عقيم خواهد ماند. تاريخ بسيار نشان داده است كه گروهى اندك ولى با هدف و اراده‏اى قوى و اخلاص والا توانسته‏اند بر گروهى كثير چيره گردند.

«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئةً كَثيرَةً بِاِذْنِ اللَّهِ».[95]

سختى‏هاى موجود در آئين رهروى باعث شده است كه از هزاران مدعى و مريد اندكى تاب و توان تحمل شدائد را داشته و اكثريت يا از نيمه‏هاى راه برمى‏گردند و يا از قافله باز مى‏مانند. و به قول سعدى:

از هزاران در يكى گيرد سما زانكه هركس محرم اسرار نيست خَليلَىَّ قُطَّاعُ الْفَيا فى‏ اِلىَ الْحِمى‏ كَثِيرٌ وَ اَمَا الْواصِلوُنَ قَليلٌ[96]

وحشت از سختى‏ها و دل بستن به دنيا و مشغوليّت به امور فردى و اجتماعى باعث مى‏شود كه همه كس سلوك، قولش به فعل تبديل نشود و به راه نيفتاده از راه به در رود. از اين‏رو بسيارى از مردم وقتى جديت امام را ديدند هر كدام به نوعى عذر آوردند و از سفر بازبماندند. دلايلى كه هر يك از آنها بيان مى‏كنند بيانگر نوعى دلبندى به چيزهائى است كه آنها را مدتها به خود مشغول ساخته است. لذا نمى‏توانند از آنچه بدو عادت كرده‏اند جدا شوند و سختيهاى راه را به جان بخرند و دل به غير حق ندهند.

من چنان در عشق گل مستغرقم كز وجود خويش محو مطلقم در سرم از عشق گل سودا بس است زانكه معشوقم گل رعنا بس است كى تواند بود يك شب بلبلى خالى از عشق چنان خندان گلى[97]

قرآن كريم و نهج‏البلاغه فراوان درخصوص اين قبيل افراد سخن گفته و آنان را مذمت كرده‏اند. افرادى كه هنگام جهاد عذرهاى گوناگون آورده و به بهانه‏هاى مختلف از پيغمبر و امام مى‏خواستند كه آنان را از رفتن به جهاد معاف بدارند. و به گمان خود با پرداختن به عبادت و پرداختن زكات و ماليات اسلامى داخل بهشت شوند و از باب الجهاد نروند! در مقابل اين عده گروهى بودند كه صداى طبل جهاد روحشان را به پرواز در مى‏آورد و شتابان به حضور پيامبر مى‏رسيدند تا از وى اسلحه بگيرند و راهىِ جبهه‏ها شوند. اما وقتى جواب منفى مى‏شنيدند اشك در چشمانشان حلقه مى‏زد.

«الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْ وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ».

در عين حال افرادى بودند كه توانائى مسلح شدن و حركت به سوى جبهه را داشتند اما ننگ ماندن را به جان مى‏خريدند، و همنشينى با كودكان و زنان و كهنسالان را براى خود پيروزى‏مى‏دانستند.

«رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ ل يَعْلَمُونَ».[98]

عشق كار نازكان نرم نيست عشق كار پهلوان است اى پسر سينه خود را هدف كن پيش دوست هين كه تيرش در كمان است وى پسر سينه‏اى كز زخم تيرش خسته شد در جبين‏اش صد نشان است اى پسر[99]

ياران امام حسين(ع) دقيقا تمامى ويژگيهاى لازم جهت ساختن تيمى منسجم براى رهبرى امام را داشتند و هر يك از آنان داراى ويژگيهاى منحصر به فرد بودند. نهضت عاشورا و قيام امام حسين(ع) از آغاز تا انجام، مجموعه‏اى از الگوهاى ارزشمند در فضايل اخلاقى، عبادى، عقيدتى، اجتماعى، سياسى و... است كه مى‏تواند طالب هر نوع فضيلتى را سيرآب و خواهان هر اسوه و الگويى را كام‏ياب نمايد؛ چرا كه مجموعه عاشورا از تمامى اقشار مختلف جامعه و از همه مراحل سنى از كودك و خردسال و نوجوان گرفته تا جوان و ميان‏سال و از عمر متوسط گرفته تا پير كهن‏سال، از نو عروس و تازه داماد گرفته تا پدر و مادر داغ‏ديده، از سفيد و سياه گرفته تا آزاد و برده، از فرزند و بستگان گرفته تا نيروى از دشمن گريخته و به دوست پيوسته؛ همه‏و همه در اين مجموعه با ارزش، تعبيه شده است؛ مجموعه‏اى كه امام

حسين(ع) درباره آن‏ها فرمود:
«فَاِنّى لا أعلم اصحاباً أوفى‏ ولا خيرٌ من أصحابى و لا أهل بيت أبرّ و لا أوصل من أهل بيتى فجزاكم‏اللَّه خير الجزاء».[100]

بر اين اساس، هر كس در هر زمينه‏اى كه بخواهد، مى‏تواند الگويى مناسب فرا راه و مسير آينده خود برگزيند كه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:

وفادارى
اگر چه در صحنه كربلا و فرهنگ عاشورا، همه ياران امام حسين(ع) با وفا بلكه با وفاترين بودند، اما در رأس همه وفاداران، حضرت ابوالفضل العباس(ع) قرار داشت.

واژه‏ها و تعبيرهايى كه درباره اين سردار كربلا وارد شده، همه حاكى از فضايل و مناقبى‏است كه در صحنه عاشورا به نمايش گذارده است؛ مانند نافذ البصيرة (داراى بينش‏عميق)، صلب الايمان (ايمان قوى)، آثر و ابلى (ايثارگر و سر بلند در امتحانات)،العبدالصالح (بنده شايسته) المطيع‏للَّه و لرسوله (مطيع خدا و پيامبر)، الفادى(فداشده)، الواقى (نگهبان)، الساعى (تلاش گر)، السقاء (آب‏آور طفلان)، صاحب اللواء (علم‏دار) و بالاخره، شهيد و مجاهد در ركاب امام خود؛ چنان كه در روايتى امام صادق(ع) فرمود:

«كان عمّنا العباس بن على نافذ البصيرة، صلب الايمان، جاهد مع أبى‏عبداللَّه و ابلى بلاء حسناً و مضى شهيداً».[101]

و امام سجاد(ع) فرمود:
«رحم‏اللَّه العباس فلقد آثر و ابط و فدى اخاه بنفسه حتى قطعت يداه...».[102]

مقاومت
بيش‏ترين مصيبت را حضرت زينب(س) تحمل كرد، حضرت زينب(س)، قهرمان كربل است كه به حق مى‏توان آن بانوى بزرگ را «ام‏المصائب» ناميد.

آن حضرت، قطع نظر از مصايبى كه در فراق جد، پدر، مادر و برادر خود متحمل شد تنها در قضيه عاشورا، شهادت و به خون غلتيدن بيش از بيست نفر از نزديك‏ترين افراد خانواده خود را به چشم ديد. از اين رو زينب(س)، هم مادر شهيد است (3 تن) و هم خواهر شهيد است (تا 8 شهيد) و هم عمه شهيد (9 تن) و هم خاله شهيد (3 تن) كه بى‏شك صبرى جميل لازم دارد.

الگوهاى كهن‏سال
«حبيب بن مظاهر» از بزرگان شيعه در كوفه و از جمله كسانى است كه در دعوت از امام به كوفه نقش اساسى داشت. كهن‏سال ديگرى كه با قلب جوانش به سان شير، در ركاب امام حضور داشت و امام از تلاش وى تقدير كرد «انس بن‏حارث» است.

الگوى نادمان
در صحنه كربلا و قضيه عاشورا، بزرگ‏همّتانى بودند كه گرچه ابتدا در مقابل امام قرار گرفتند و بناى جنگ با آن حضرت را داشتند، اما با تحولى درونى به اصحاب امام حسين(ع) پيوستند و تا آن‏جا پيش رفتند كه در ركاب آن حضرت به درجه رفيع شهادت رسيدند. در رأس اين گروه از عاشوراييان، «حرّ» آزاد مرد و عالم قرار دارد كه در آغاز، فرماندهى بخشى از نيروى دشمن را بر عهده داشت.

حرّ در مراجعه به امام مى‏گويد:
«من اول كسى بودم كه بر شما خروج كردم، اجازه فرماييد اول كسى باشم كه در راه شما كشته شوم و با جدّت مصافحه كنم».[103]

راز دار
«قيس» نامه‏رسان مبارزى است كه در شكل‏گيرى جريان عاشورا نقش مهمى بر عهده داشت، چرا كه وى به عنوان قاصد، نامه‏هاى امام را براى مردم كوفه و نامه‏هاى آن‏ها را براى امام حسين(ع) مى‏رساند و در اين راه سختى‏هاى فراوانى متحمل شد.[104]

علاقه‏مند به رهبر
«عابس» از شخصيت‏هاى بارز شيعه است. او شخصيتى مدير، ارجمند، شجاع، سخن‏ور و زاهدى شب زنده‏دار بود و از نظر پاكى و خلوص و قهرمانى و شور انگيزى از بزرگ‏ترين انقلابيون به حساب مى‏آمد.[105] وى به امام عرض مى‏كند:

«يا أبا عبداللَّه! اما واللَّه ما أمسى على وجه الأرض قريب ولا بعيد أعزّ علىّ ولا أحبّ الىّ منك، ولو قدرت على ان ادفع عنك الضَيم او القتل بشى‏ءٍ اعز علىّ من نفسى و دمى لفعلت؛

اى حسين! به خدا سوگند، هيچ كسى در روى زمين نزد من عزيزتر و محبوب‏تر از تو نيست و اگر ممكن بود به چيزى بهتر از جانم و خونم از تو دفاع كنم چنين مى‏كردم».[106]

جان نثار
«حنظلة بن سعد تهامى» با رشادت تمام، بدن خود را سپر وجود مبارك امام مى‏كند و تيرها، نيزه‏ها و شمشيرهايى كه از هر سو به قصد جان امام پرتاب مى‏شوند به‏جان مى‏خردكه:

«وقف بين يدى الحسين ليقيه السهام و الرماح و السيوف بوجهه و نحره؛

پيش روى امام حسين(ع) ايستاد و به وسيله صورت و سينه خود از اصابت تير و نيزه و شمشير به امام جلوگيرى كرد».[107]

يكى ديگر از اين جان‏نثاران «سعيد بن عبداللَّه حنفى» است كه:

«تقدم امام الحسين فاستهدف لهم يرمونه بالنبل، كلما اخذ الحسين يميناً و شمالاً قام بين يديه فما زال يرمى به حتى سقط الى الارض؛

در پيش روى امام ايستاد و خود را هدف تيرهاى دشمن قرار داد تا اين كه به زمين افتاد و به شهادت رسيد»[108].

معتقد
در گرما گرم نبرد در صحنه كربلا يكى از عاشوراييان به نام «ابو ثمامه صيداوى» دريافت كه ظهر شده و وقت نماز است؛ از اين رو به امام عرض كرد: مى‏خواهم در حالى خدا را ملاقات كنم كه اين نماز را نيز به جاى آورده باشم. به دنبال اين يادآورى، امام با نگاهى به‏آسمان فرمود: «ذكرت الصلوة جعلك اللَّه من المصلين؛ به ياد نماز هستى، خداوند تو را ازنماز گزاران قرار دهد». آرى هم‏اكنون، اول وقت نماز است از دشمن مهلت بخواهيد تا نماز بخوانيم.[109]

در ميان عاشوراييان افرادى «كثيرالصلوة» نيز وجود داشتند و شايد همين كثرت نمازشان باعث شده در ميدان جنگ دليرانه جنگ كنند. يكى از اين افراد كه نقش الگودهى دارد «سويد بن عمرو» است كه در توصيف وى مى‏نويسند: «كان شريفاً كثير الصلوة» و وقتى در ميدان نبرد قرار مى‏گيرد «قاتل قتال الاسد الباسل و بالغ فى الصبر على الخطب النازل؛ در زمانى كه جنگ مى‏كند به سان شيرى شجاع و در مشكلات و گرفتارى‏ها صبور و مقاوم است».[110]

شجاع
اگر اولين‏ها را در فرهنگ عاشورا جستجو كنيم، على اكبر اولين شهيد از بنى‏هاشم است. همو كه وقتى امام(ع) از مرگ خود و يارانش خبر مى‏دهد در پاسخ پدر مى‏گويد: «پدر جان! اگر مرگ ما در راه حق است، پس از مرگ، باكى نيست؛ فاذاً لا نبالى بالموت»

شهيد سياه و الگويى سفيد
وجود سربازان ترك، فارس، عرب، سفيد و سياه و... در عرصه كربلا و در قاموس عاشورا، مبيّن اين معنا است كه گوناگونى نژاد و مليت در فرهنگ شهادت راهى ندارد و اختلاف رنگ، زبان و قوميت، مانع دفاع از حريم حريت، آزادى، ايمان و عقيده نخواهد بود.

«جَوْن» فردى است سياه پوست از تبار بردگان آزاد. روز عاشورا، وى به حضور امام آمد و اجازه خواست تا به ميدان برود. امام به وى فرمود: «انت فى اذن منى، فانما تبعتنا طلباً للعافية، فلا تبتل بطريقنا؛ تو به خاطر تأمين عافيت همراه ما بودى، اينك آزاد هستى هر جا مى‏خواهى برو و عافيت خود را به خطر نينداز». جَون وقتى اين سخن را شنيد، گفت: «من به هنگام آسايش در كنار سفره شما باشم، ولى هنگام سختى شما را تنها بگذارم؟! آرى من مى‏دانم بدنم بد بو است، حسبم شريف نيست و رنگم سياه است اما اجازه فرما تا با رفتن به بهشت، بدنم خوش بو، حسبم شريف و رنگم سفيد شود، به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد تا خونم با خون شما مخلوط شود.»[111]

ياران امام حسين(ع)، اين جلوه‏هاى ايثار و از جان گذشتگى، صبر و مقاومت، رازدارى و پايدارى، پيشى گرفتن عقيده بر عاطفه، سبقت در شهادت و ديگر ارزش‏هاى متجلى در ارزش‏گاه كربلا، همه ناشى از تحول و دگرگونى عميقى است كه در انديشه و بينش اين شير زنان و رادمردان خودنمايى مى‏كند، تا بدان جا كه حاضرند براى همين معرفت حاصله، هفتاد بار بلكه هزار بار خود را در مسير حق فدا كنند، چنان كه يكى از همين عاشوراييان - سعيد بن عبداللَّه - مى‏گويد:

«أما واللَّه لو علمت أنّى أقتل ثُمّ أحيى ثُمّ أحرق ثُمّ أذّر، يفعل ذلك بى سبعين مرّة، ما فارقتك حتى ألقى‏ حِمامى دونك فكيف لا أفعل ذلك و انّما هى قتلة واحدة ثم هى الكرامة الّتى لا انقضاء لها ابداً؛[112]

آگاه باشيد به خدا قسم اگر مى‏دانستم كه به قتل مى‏رسم بعد زنده مى‏شوم سپس دوباره سوزانده مى‏شوم تا اين‏كه پير شوم، و اين كار تا هفتاد بار ادامه پيدا كند، هرگز از شما جدا نخواهم شد تا اين‏كه مرگ را ملاقات كنم، بدون تو، چگونه چنين نكنم در حالى كه اين همان كرامتى است كه بعد از آن هيچ پايانى براى آن نخواهد بود.»

3. استراتژى و سياست‏هاى مقابله[113]
در نهضت عاشورا به يك سرى تاكتيكهاى نظامى و تبليغى بر مى‏خوريم كه از سوى حسين بن على(ع) انجام گرفته است. شيوه‏هاى نظامى به طور عمده يا حالت دفاعى داشته است، يا تهاجمى. روشهاى تبليغى نيز به طور عمده جهت آگاهانيدن مردم و پيام رسانى و بهره‏بردارى بيشتر از اين حركت بوده است؛ چه آنچه در زمان خود آن حضرت و توسط خود او انجام گرفته است، يا پس از شهادتش. در اينكه آن حضرت در قيام كربلا به عنوان يك مبارز مسلط به همه فنون رزمى و تاكتيكهاى نظامى و دفاعى و تبليغى عمل كرده است، شكى نيست. آنچه مطرح مى‏شود، تنها نمونه‏هايى است كه از تأمل بر حوادث اين نهضت به نظر مى‏رسد، و مديريت شگفت و نظم و تدبير آن حضرت را در آن حادثه كه آميخته‏اى از احساسات و عواطف و تعقل است، نشان مى‏دهد.

3-1. تاكتيكهاى نظامى

1-3-1. حفاظت شخصى
سيدالشهدا(ع) هنگام ديدار با «وليد بن عتبه» والى مدينه پس از مرگ معاويه، با همراه داشتن گروه محافظ از جوانان بنى‏هاشم نزد والى رفت. او جمعى از ياران، خويشان و پيروان خود را مسلحانه همراه برد، در حالى كه شمشيرها را آخته زير لباسها پنهان كرده بودند و به آنان سفارش كرد كه بيرون در بمانند و اگر صداى امام از درون به مددخواهى بلند شد، به داخل بريزند و طبق فرمان امام، عمل كنند.

3-2-1. گزارشگر اطلاعاتى:
چون اباعبدالله(ع) به اتفاق خانواده و همراهان از مدينه به سوى مكّه حركت كرد،برادرش محمد حنفيه را در مدينه باقى گذاشت تا حركتهاى حكومتى را به عنوان يك‏گزارشگر اطلاعاتى به امام خبر دهد و آنچه را در مدينه مى‏گذرد، بى كم و كاست به‏آن‏حضرت برساند. او تعبير «عين» (مأمور اطلاعاتى) را درباره محمد حنفيه به كار برده‏است.

3-3-1. خنثى كردن توطئه ترور:
به امام خبر رسيده بود كه يزيد، گروهى را تحت فرمان عمر و بن سعيد اشدق براى ترور يا دستگيرى وى به مكّه فرستاده است. حضرت براى خنثى كردن توطئه ترور و نيز حفظ حرمت حرم خدا و براى اينكه خونش در مكّه ريخته نشود، حج را به عمره تبديل كرد و روز هشتم ذى حجّه از مكّه خارج شد.

4-3-1. جمع آورى اطلاعات:
از آنجا كه آگاهى از وضعيت دشمن و مردم هوادار، در تصميم گيريهاى پيشوا نقش مؤثر دارد، سيدالشهدا(ع) پيوسته مى‏كوشيد از اوضاع داخلى كوفه اطلاعات كافى داشته باشد. اين اطلاعات را از راههاى زير به دست آورد:

الف. استنطاق و پرسش از مسافرانى كه از كوفه مى‏آمدند و به عنوان شاهدان عينى جريانها، از آنجا خبر مى‏دادند؛ نمونه‏هايى همچون «بشربن غالب» كه در «ذات عرق» با امام برخورد كرد، يا فرزدق در يكى ديگر از منزلگه‏ها.

ب. مكاتبات و نامه‏نگارى با پيروان خود در كوفه، بصره و يمن (مناطقى كه در محبت به اهل بيت، ريشه دارتر بودند) و گزارشهاى مكتوب از اوضاع آن مناطق و حمايت مردمى و نصرت در قيام را جويا مى‏شدند و حتى اين آگاهيها را در مواقع لزوم، به سربازان دشمن كه راه را بر مى‏گرفتند يا با او به نبرد برمى‏خاستند، اعلام مى‏فرمود.

3-1-5. مصادره
در مسير راه عراق، كاروانى تجارتى از يمن به سوى شام مى‏رفت و براى يزيد، اجناس قيمتى مى‏برد. وقتى امام حسين(ع) در منزلگاه تنعيم به آن كاروان برخورد، كالاهاى آن را مصادره كرد تا راه براى وابستگان به يزيد، ناامن شود. به افراد كاروان هم فرمود: هر كس بخواهد با ما به عراق بيايد، كرايه كاملش را خواهيم داد و با او رفتار خوب خواهيم داشت و هر كس هم بخواهد جدا شود، كرايه‏اش را تا اينجا مى‏پردازيم. برخى جدا شدند، بعضى هم همراه امام آمدند. با اين شيوه، هم ضربه اقتصادى به حكومت يزيد زد و هم از افراد دشمن، جذب نيرو كرد.

3-1-6. جذب نيرو:
سيدالشهدا(ع) از هر فرصتى براى جذب نيرو به جبهه حق بهره مى‏گرفت. يكى از آن موارد متعدد، ملاقاتى بود كه با «زهير بن قين» در منزلگاه «زَرود» داشت. زهير كه ابتدا از روبه‏رو شدن با امام گريزان بود، پس از اين ديدار به امام پيوست و در عاشورا هم حماسه‏آفريد.

3-1-7. تصفيه نيرو:

امام حسين(ع) چندين بار در طول راه كربلا با پيش‏گويى از وضع آينده و خبردادن از شهادتِ خود و همراهان، افراد بى‏انگيزه و غيرمطيع و دنياپرست را كه به اميد غنيمت همراه شده بودند تصفيه كرد، تا گروه زبده و عاشقِ شهادت و خالص و برخوردار از انضباط و اطاعت محض از فرماندهى و رهبرى براى حضور در ميدان نبرد بمانند. در منزلگاه «زباله» و شب عاشورا، نمونه‏هايى از اين تصفيه‏ها بود. در منزل زُباله برخى برگشتند؛ اما شب عاشورا كسى نرفت.

در شب عاشورا، سيد الشهدا(ع) اجازه بازگشت داد و چنين‏فرمود:

«اللَّهُمَّ إنّي أحمَدُكَ عَلى‏ أن أكرَمتَنا بالنُّبُوَّةِ و عَلَّمتَنا القُرآنَ و فَقَّهتَنا فى الدِّينِ، أمّا بَعدُ؛ فَإنّي لا أعلَمُ أصحاباً أوفى‏ و لا خَيراً مِن أصحابى و لا أهلَ بَيتٍ أبَرّ و لا أوصَل عَن أهلِ بَيتي... إنّي قَد أَذِنتُ لَكُم فَانطَلِقوا جَميعاً فى حِلٍّ لَيسَ عَلَيكُم مِنّي ذِمامٌ و هذا اللَيلُ قَد غَشِيَكُم فاتَّخِذوهُ جَمَلاً؛

بار خدايا، تو را سپاس مى‏گويم كه ما را با نبوت بزرگى بخشيدى و قرآن آموختى و فهم دين عطا فرمودى، من يارانى، باوفاتر و نيكوتر از يارانم سراغ ندارم و خاندانى نيكوكارتر و شريف‏تر از خاندانم نمى‏شناسم... من اكنون به همگى شما اجازه دادم و بيعت خود را برداشتم، تا شب به پايان نرسيده است از اينجا برگرديد».[114]

3-1-8. آرايش اردوگاه:

وقتى در سرزمين كربلا فرود آمد، دستور داد چادرهارا نزديك به هم بزنند، طنابهاى‏خيمه‏ها راازلابه‏لاى هم بگذارند، در مقابل خيمه‏ها حضورداشته باشند و با دشمن از يك طرف مواجه شوند، در حالى كه خيمه‏ها سمت راست و چپ و پشت سرشان باشد.

3-1-9. سازماندهى
امام حسين(ع) صبح روز عاشورا اصحاب را سازماندهى كرد، نماز صبح خوانده شد.زهيربن قين را، فرمانده جناح راست و حبيب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ قرارداد،پرچم را به دست عباس سپرد، چادرها را پشت سر خويش قرار دادند، در گودالى كه پشت چادرها به صورت خندق حفر كرده بودند، هيزم و نى ريختند. گودال، مثل نهر آبى بود كه شب عاشورا براى پيش‏گيرى از حمله دشمن از پشتِ سر كنده بودند و در آن آتش‏افروختند.

طرز آرايش جبهه و استقرار نيروها و نصب چادرها در كربلا به صورت نعلى شكل بود، تا هم تسلط بر مجموعه مواضع خودى ممكن باشد، و هم خود در وسط اين شكل قرار گيرد و هم امكان محاصره شدن توسط سپاه كوفه را سلب كند.

3-1-10. ايجاد مانع
در روز عاشورا، نيروهايى از دشمن مى‏خواستند از پشت خط دفاعى، از لابه‏لاى خيمه‏ها حمله كنند (طناب خيمه‏ها يكى از موانع بود) و سه، چهار نفر از ياران امام در منطقه به دفاع پرداخته بودند. عمر سعد دستور داد خيمه‏ها را آتش بزنند. امام حسين(ع) فرمود: بگذاريد آتش بزنند (البته خيمه‏ها خالى از اصحاب و...بود).

3-1-11. مهلت‏خواهى شب عاشورا براى نماز و دعا و تلاوت قرآن
گرچه اين را مى‏توان به عنوان امرى عبادى و معنوى به حساب آورد، ليكن با توجه به نقش روحيه معنوى رزمندگان، اين مهلت‏خواهى براى شعله ور ساختن بُعد معنوى و تقويت روحيه رزمى و شهادت‏طلبانه در نيروهاى تحت امر، تأثير بسزايى داشت و يك راهكار نظامى محسوب مى‏شد؛ بويژه نشان دادن جايگاه ياران در بهشت، آنان را بى‏تاب شهادت ساخت و برخى مانند «بُرير» شوخى مى‏كردند.

3-1-12.
در آخرين لحظه‏هاى بى‏ياورى و غربت كه سيدالشهدا(ع) پياده جنگ مى‏كرد، باز مواظب بود تا تير دشمن به او اصابت نكند و در پى لحظه‏هايى از غفلت دشمن بود، تا حمله كند و بر جمع سپاه دشمن حمله برد.

3-2. روشهاى روانى، تبليغى[115]

روشهايى كه از سوى سيد الشهدا(ع) در طول نهضت و در روز عاشورا، و نيز توسط خانواده او به كار گرفته شد، هم مايه ماندگارى نهضت و مصونيت چهره آن است، هم عامل روحيه بخشى به يارانِ شركت كننده در آن حماسه، كه امام را با همه هستى يارى كردند، و هم مايه تزلزل در انگيزه سپاه كوفه و موجب ضعف يا رسوايى يا خنثى شدن تبليغات دشمن شده است، كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

3-2-1. نامشروع دانستن خلافت يزيد:
«إنا للَّه وإنّا اليه راجِعون، وعَلى‏ الإسلامِ السّلامُ إذ قَد بُلِيَتِ الاُمّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيد؛

بايد با اسلام خداحافظى كرد كه امّت اسلامى به فرمانروايى چون يزيد گرفتار آمده است».[116]

امام حسين(ع) با اين وضع، در افكار هواداران يزيد، ايجاد تزلزل كرد و با امتناع آشكار از بيعت و اعلان آن، جوّ سكوت را شكست.

3-2-2. شهود صحنه
با همراه بردن زنان و كودكان در سفر كربلا، به عنوان عاملان ثبت وقايع شاهدان زنده كه همه صحنه‏ها را ديده‏اند، از تحريف و مسخ چهره واقعه جلوگيرى كرد. بعلاوه حضور زنان و كودكان در قافله حسينى، تأثير عاطفى و برانگيزنده افكار بر ضدّ امويان در طول سفر داشت؛ حتى پس از شهادت و در دوران اسارت.

3-2-3. ارتباط تشكيلاتى
نامه‏نگارى و پيام‏رسانى به بزرگان كوفه و بصره و سران قبايل و اعزام نماينده به كوفه و تماس با پايگاه هواداران به عنوان يك كار تشكيلاتى.

3-2-4. سنجش افكار:
محاسبه زمينه اقدام در كوفه، از راه اعزام مسلم بن عقيل به آنجا و ارزيابى وضعيت هواداران و نويسندگان دعوتنامه‏ها و درخواست از مسلم براى گزارش دقيق از اوضاع كوفه و ميزان تعهد و وفاى مردم.

3-2-5. مشروعيت نهضت:
آن حضرت، حركت سياسى خود بر ضدّ حكومت را به تكليف شرعى و امر به معروف و نهى از منكر و احياى سنت پيامبر(ص) پيوند داد، تا ضمن مشروعيت بخشيدن به قيام خود،تعريضى به نامشروع بودن خلافت و تعارض آن با سنت نبوى داشته باشد. در قسمتى‏مى‏فرمايند:

«من به هدايت و رهبرى جامعه مسلمان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدين، كه دين جدم را تغيير داده‏اند، از ديگران شايسته ترم.»[117]

3-2-6. بهره‏گيرى عاطفى: از آنجا كه مردم حسين بن على(ع) را به عنوان فرزند پيامبر(ص) و فاطمه(س) مى‏شناختند، وى از اين موقعيت و زمينه عاطفى خود در دلها، چه براى جذب نيروى يارى دهنده، چه براى سلب انگيزه جنگ از دشمن و چه براى افشاگرى نسبت به ماهيت سلطه حاكم استفاده كرد. اين شيوه، هم توسط خود امام، و هم از طريق حضرت زينب ، امام سجاد و ديگر اهل بيت انجام مى‏گرفت. حتى پوشيدن بُرد، زره و عمامه پيامبر(ص) و برگرفتنِ ذوالفقار و يادآورى خويشاوندى خود با پيامبر خدا نيز، در تحريك عواطف دينى نيروهاى دشمن مؤثر بوده و به عنوان يك شيوه تبليغاتى و روانى قابل توجه است.

هنگامى كه امام(ع) جنازه‏هاى ياران خود را مشاهده كرد محاسن شريف خود را در دست گرفته و فرمود:

«آيا فريادرسى نيست كه به فرياد ما برسد، آيا دفع كننده‏اى نيست كه دفع دشمن از حرم رسول خدا بنمايد!»[118]

در اين وقت دو نفر از انصار به نامهاى سعد بن حارث و برادرش ابوالحتوف كه در لشكر عمر بن سعد بودند و صداى استغاثه امام(ع) و گريه زنان حرم را شنيدند از لشكر او بيرون آمده و شمشيرهاى خود را كشيده به طرف لشكر ابن سعد حمله كردند و كارزار كرده تا به شهادت رسيدند.[119] خطبه امام سجاد در كوفه نيز همين گونه است:

«من على پسر حسين فرزند على بن ابى‏طالب هستم. من پسر كسى هستم كه در كنار شط فرات، بدون آنكه خونى را از او طلبكار باشند و خواستار قصاص شوند، او را سر بريدند. من پسر آن كسى هستم كه حريم او را شكستند و نعمتش را سلب كردند و مال او را به يغما بردند و اهل بيت او را به اسيرى گرفتند. و....»

3-2-7. اتمام حجّت
براى بستن راه هر گونه عذر و بهانه و توجيه و تأويل، آن حضرت مكرر اقدام به «اتمام حجّت» كرد؛ هم براى بازداشتن دشمن از كشتن او، و هم براى پيوستن افراد به جبهه حق. در اين اتمام حجّت، گاهى هم تكيه روى حسب و نسب خويش مى‏كرد. امام حسين(ع) در اين مورد در روز عاشورا مى‏فرمايند:

«خشم خدا سخت شد...بر مردمى كه همگى يك‏صدا شدند براى كشتن پسر دختر پيامبر خود. سوگند به خدا هيچ پاسخى به آنها نخواهم داد تا آن گاه كه خداى را با محاسن خود كه به خونم خضاب و رنگين گشته ديدار كنم.»[120]

آن گاه فرياد زد:
حرف مرا بشنويد و در جنگ و خونريزى شتاب مكنيد تا من وظيفه خود را كه نصيحت و موعظه شماست انجام دهم.»

3-2-8. آماده سازى
ياران و اهل بيت خود را از نظر روانى آماده مى‏ساخت كه با حادثه عاشورا شجاعانه روبه‏رو شوند و با سخنان و خطابه‏ها، روحيه شهادت‏طلبى در ياران، و صبر و تحمل در بستگان ايجاد مى‏كرد و هر گونه «ابهام» در مسير و هدف و سرانجام را مى‏زدود.

3-2-9. جبران كميت با كيفيت
گرچه ياران آن حضرت در كربلا اندك بودند، اما اين كميت اندك را، با كيفيت بال وروحيه والا در ياران خويش جبران كرد، چه در سخنان طول راه، چه ميثاق عاشورا و اعلام‏ايستادگى ياران تا پاى جان و نيز نشان دادن جايگاه اصحاب خود در بهشت، به آن جمع‏حاضر.

3-2-10. تقويت بُعد معنوى
مهلت خواهى شب عاشورا و سپرى كردن آن شب با انس با خدا و تلاوت و عبادت و زمزمه‏هايى كه از خيمه‏ها بر مى‏خواست، همه به عنوان عامل معنوى و تقويت روحى در شب قبل از عمليات مؤثر بود و ياران در صبح عاشورا بى تابِ شهادت بودند و شوخى مى‏كردند و ميان خود و بهشت، فاصله‏اى جز تحمل ضربت شمشيرها نمى‏ديدند.

3-2-11. رَجَز
استفاده از رجزهاى حماسى توسط امام و يارانش در درگيريهاى تن به تن يا عمومى؛ خواندن رجز، هم رزمنده را تقويت روحى مى‏كرد، هم دشمن را تحقير مى‏نمود و هم مبيّن انگيزه و انديشه و ايمان جنگجوى حسينى بود.

3-2-12. افشاگرى‏هاى اسر
پس از عاشورا، اسيران اهل بيت(ع)، از تجمعهاى مردمى در كوفه، مجلس ابن زياد، شام، دمشق، حتى مجلس يزيد، استفاده مى‏كردند و پيام خون شهدا را مى‏رساندند و ضمن معرفى خود و امام حسين(ع)، بر ضد حكام افشاگرى مى‏كردند. اين شيوه را، چه در خطبه‏ها و چه در سخنانى كه در برخوردهاى متفرقه ابراز مى‏شد، به كارمى‏گرفتند.

«زينب بزرگ‏ترين و مشكل‏ترين تكليف را پس از واقعه كربلا بر عهده گرفت و به خوبى از عهده اين مهم بر آمد چنان كه نخستين نتيجه كار زينب، سقوط حاكميت آل ابى‏سفيان شد».

به تعبير شهيد مطهرى: «از عصر عاشورا زينب تجلى مى‏كند و از آن به بعد رهبرى قافله را عهده‏دار مى‏گردد و در واقع،نيابت امامت يعنى رهبرى را پس از عاشورا از ناحيه امام حسين و امام سجاد به‏عهده‏مى‏گيرد.»[121]

اگر رسالت حسين(ع) قيام عليه هر چه پستى و زشتى و دفاع از آزادى و كرامت انسان بود، رسالت زينب ماندگار ساختن همه خوبى‏ها بود. پس نهضت عاشورا دو رويه دارد يك رويه آن حسين(ع) است و رويه ديگر آن زينب(س). سكّه وقتى ارزش داردكه دو رويه باشد و به همين جهت او را «شريكة الحسين» لقب داده‏اند.شيخ صدوق مى‏گويد:

«زينب(س) نيابت خاص را از طرف امام حسين(ع) در بيان مسايل حلال و حرام تا بهبودى امام سجاد(ع) بر عهده داشت».[122]

3-2-13. مجالس يادبود:
اهل بيت، پس از بازگشت از سفر كربلا به مدينه، مجالس عزا و سوگوارى بر پا داشتند و پيوسته از حادثه عاشورا و فجايع سپاه كوفه ياد كردند. بارزترين آنها ياد كردن امام سجاد(ع) از حسين(ع) و شهادت او با لب تشنه بود، هنگام نوشيدن آب، يا ديدن صحنه ذبح گوسفند.

3-2-14. فرهنگ گريه و نوحه:
امامان شيعه تأكيد فراوان كردند كه از مظلوميت اهل بيت و حادثه عاشورا همواره ياد شود و زنده بماند. اين فرهنگ ياد و يادآورى در قالب مفاهيمى همچون: گريه، نوحه خوانى، مرثيه سرايى، زيارت، تبرك با تربت سيدالشهدا(ع)، كامگيرى با آب فرات و تربت، ياد كردن از عطش حسين هنگام آب نوشيدن، برگزارى مجالس عزادارى براى اهل بيت و... شكل گرفت. اين فرهنگ، تاكنون هم سبب زنده ماندن و جاودانه شدن آن حماسه بوده است.

درباره سيّد الشّهدا(ع) در بيان امام باقر(ع) آمده: پيامبر پيوسته اينگونه بود كه هرگاه‏حسين به نزد او مى‏آمد، او را در بغل مى‏گرفت و او را مى‏بوسيد و گريه مى‏كرد. سپس‏مى‏فرمود:

«اى فرزندم من جاى شمشيرها را مى‏بوسم».[123]

ابن عباس مى‏گويد: به هنگام رفتن به صفّين من همراه على(ع) بودم، وقتى از نينوا عبور مى‏كرديم، آن حضرت گريه مفصّلى كرد، به طورى كه اشك از روى محاسن او جارى شد، ما هم هم‏صدا با على(ع) گريه سرداديم، بعد ادامه داد:

«واى، واى، مگر من با آل‏ابوسفيان چه كرده‏ام؟»

سپس اضافه كرد:
«در اين سرزمين هفده نفر از فرزندان من و فاطمه به شهادت مى‏رسند، و به آغوش خاك‏مى‏روند».[124]

امام چهارم(ع) كه خود در كربلا شاهد مصائب دردناك حسين(ع) و ياران فداكار او بود، و 23 سال داشت، پس از آن واقعه سوزناك، تا زمانى كه در قيد حيات بود، يعنى مدت 34 سال طبق برخى از روايات، براى پدر و عزيزان خويش، گريه و سوگوارى مى‏كرد. ابن‏شهر آشوب، مى‏نويسد:

آن حضرت هر وقت ظرف آب بر مى‏داشت تا بنوشد، گريه مى‏كرد به طورى كه از اشك خون آلود چشم او، آب ظرف خون‏آلود مى‏گرديد، وقتى هم افرادى وى را دلدارى مى‏دادند،مى‏فرمود:

«و چگونه نگريم؟ حال آن كه پدرم از آبى كه براى درندگان و حيوانات وحشى آزاد بود، ممنوع‏گرديد».[125]

علقمة بن محمد حضرمى، روايت مى‏كند:
«امام باقر(ع) براى حسين‏بن على(ع)، گريه و ناله سر مى‏داد، به هر كس هم درخانه او بود (با رعايت تقيّه)، دستور مى‏داد گريه كند، در خانه آن حضرت مجلس عزا و سوگوارى تشكيل مى‏گرديد، و آنان مصيبت حضرت حسين(ع) را به هم تسليت‏مى‏گفتند».[126]

عبداللَّه بن سنان، مى‏گويد:

«روز عاشورايى به حضور امام صادق(ع) رسيدم، آن حضرت را با رنگ پريده و بسيار غمناك، در حالى كه اشك چون مرواريد از چشم او جارى بود يافتم، علت آن وضع را سوال كردم، فرمود: مگر نمى‏دانى در چنين روزى جد ما حسين(ع) شهيد شده است...؟»[127]

امام صادق(ع)، به ابو هارون مكفوف دستور مى‏دهد مرثيه بسرايد، و آنگاه كه وى مرثيه خود را مى‏خواند، مشاهده مى‏نمايد، امام(ع) سخت گريه مى‏كند، متوجه مى‏شود از صداى گريه امام صادق(ع) زنانى كه پشت پرده حضور داشته‏اند، صداى خود را به گريه و شيون بلند كرده‏اند، بعد امام(ع) فرمود:

«كسى كه درباره حسين(ع) شعرى بسرايد و سپس گريه كند و ده نفر را بگرياند بهشت بر او واجب مى‏شود».[128]

امام رضا(ع) مى‏فرمايد:

«روش هميشگى پدرم امام موسى‏بن جعفر(ع) اين بود كه، هرگاه ماه محرم مى‏رسيد، پيوسته اندوهناك بود و خنده‏اى در چهره نداشت، تا دهه عاشورا سپرى شود. روز عاشورا هم، روز گريه و سوگوارى و مصيبت او بود، و مى‏فرمود: اين روز، روزى است كه حسين(ع) در آن كشته شده است».[129]

امام رضا(ع) فرموده است:

«محرّم ماهى است كه، در روزگار جاهليت احترام داشت و مردم در آن از جنگ و خونريزى پرهيز داشتند، اما دشمنان در آن خون ما را ريختند، حرمت ما را شكستند، زنان و عزيزان ما را به اسارت گرفتند، آتش به خيمه ما زدند، اموال ما را غارت نمودند، و سفارش پيغمبر(ص) را در حق ما پاس نداشتند. روز (عاشوراى) حسين(ع) پلك‏هاى ما را مجروح و اشك‏هاى ما را روان ساخته... بر كسى مانند حسين(ع) بايد گريه كنندگان گريه كنند؛ چرا كه گريه بر او گناهان بزرگ را از بين‏مى‏برد».[130]

در بيانى كه علامه مجلسى؛، به عنوان زيارت عاشوراى حضرت سيّد الشهدا(ع) آورده، و محدث قمى آن را با عنوان زيارت ناحيه مقدسه روايت كرده است، مطالب زيادى از سوگوارى، مى‏يابيم. علامه مجلسى؛ زيارت را از كتاب المزار الكبير شيخ محمدبن جعفربن على مشهدى حايرى، آورده، و علامه حاج‏آقا بزرگ تهرانى، و محدث‏نورى، اين كتاب را كه در قرن ششم هجرى نوشته شده، و 15 راوى معتبر از آن مطلب روايت كرده‏اند معتبر دانسته‏اند.[131] براساس روايت اين كتابها، از زبان امام زمان(ع) خطاب به حضرت سيّدالشهدا(ع) مى‏خوانيم:

«اى جدّ بزرگوار! روزگاران مرا به تاخير انداخت، و نتوانستم‏به يارى تو بشتابم، و با دشمنانت جنگ كنم، اما صبح و شام براى تو گريه مى‏كنم و از شدت افسوسم به جاى اشك خون گريه‏مى‏كنم.»

نكات كليدى مورد استفاده
با توجه به نكات ذكر شده ،هنر اداره مؤثر يك بحران به عوامل زير بستگى دارد:

1. ويژگيهاى رهبر
قاطعيت، داشتن هدف روشن، عقيده همراه با بصيرت، مشورت در امور، استقبال از سختى‏ها،پيشگامى در انجام امور،منعطف در شيوه انجام كار، آگاه از محدوديتها و تواناييها.

2. ويژگيهاى پيرو
وفادارى، مقاومت، علاقه‏مندى به رهبر، جان نثارى، معتقد بودن، شجاعت و آگاهى كامل از بحران.

3. استراتژى و سياست‏هاى مقابله

3-1. تاكتيكهاى نظامى
حفاظت شخصى، داشتن اطلاعات ، خنثى كردن توطئه دشمنان ، جمع آورى اطلاعات از موقعيت بحران، مصادره اموال دشمنان (ضعيف كردن دشمن)، جذب نيرو، تصفيه نيرو، آرايش مطلوب محيط ، سازماندهى نيروها، ايجاد مانع جهت موفقيت‏دشمنان.

3-2. روشهاى روانى، تبليغى
نامشروع دانستن دشمن ، ايجاد شهود در صحنه، افزايش‏ارتباطات( با نيروههاى خودى، دشمن و انسانهاى بيطرف )، سنجش افكارنيروها، مشروعيت دادن به كار، اتمام حجّت، آماده‏سازى روانى نيرو، جبران كميت با كيفيت، انتشار اخبار ناشى از بحران جهت جلوگيرى از بحرانهاى آينده (افشاگريهاى اسراء).
 


پاورقيها:
[*]. از سخنان معظم له در ايام محرم سال 1378 و 1379.
[1]. هلن كلر،عشق به خداوند،ترجمه خرمشاهى ،نشر ققنوس ،ص 112
[2]. امالى صدوق، مجلس‏70، رقم 10.
[3]. مهدى الوانى، سازمان‏هاى بحران‏پذير و بحران ستيز و دانش مديريت، ش‏35 و 36، ص 58.
[4]. سيرة الائمة الاثنى عشر، هاشم معروف حسنى، ص‏42 - 45.
[5]. كامل، ابن اثير، ج 4، ص 39. البداية و النهاية، ج 8، ص 169. و در حديثى كه از تاريخ ابن كثير و ابن عساكر نقل شده «فرم الامة» نقل شده (حياة الامام حسين(ع)، باقر شريف، ج 3، ص 43.)
[6]. كامل، ابن اثير، ج 4، ص 38؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 169.
[7]. تاريخ الطبرى، ج 4، ص 290.
[8]. الفتوح، ج 5، ص 124.
[9]. حماسه پيروز عاشورا،ابوالقاسم آذرسا،نشر دفترانتشارات اسلامى ،ص 80.
[10]. مهدى الوانى، پيشين، ص 57 - 58.
[11]. بحار الانوار، ج‏44، ص‏329.
[12]. اسفنديار سعادت، مديريت بحران، دانش مديريت، ش.11، زمستان 1369، ص 21.
[13]. همان، ص 22.
[14]. اسفنديار سعادت، پيشين، ص 22.
[15]. مهدى الوانى، پيشين، ص 58.
[16]. زندگانى امام حسين(ع)،سيد هاشم محلاتى ،ص 143.
[17]. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 192.
[18]. على اسدى، بحران مديرت و مديريت در بحران، مجله مديريت دولتى، ش 4، ص 55.
[19]. الفتوح، ج 5، ص 137.
[20]. انساب الاشراف، ج 3، ص 171؛ الفتوح، ج 5، صص 144 - 145، تاريخ الطبرى، ج 4، ص 304.
[21]. لسان الميزان، ج 3، ص 151 (چاپ جديد: ج 3، ص 504).
[22]. الفتوح، ج 5، ص 98.
[23]. تاريخ الطبرى، ج 4، ص 289؛ همين تبليغات بود كه بسيارى از مردم، بخصوص مردم شام، امام حسين (ع) را خارجى (خروج بر امام) دانسته و تكفير مى‏كردند.
[24]. همان، ص 275.
[25]. همان، ص 331.
[26]. الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 17.
[27]. ترجمة الامام الحسين(ع) ص 79.
[28]. طبقات الكبرى، ج 5، ص 148.
[29]. «و يزيد رجلٌ فاسق شارب خمر قاتل النّفس المحرّمة مُعلنٌ بالفسق». الفتوح، ص 826 ؛بحار الانوار، ج 44، ص 325 . ذهبى درباره يزيد مى‏گويد: «كان ناصبياً، فظاً، غليظاً، جلفاً، يتناول المسكر، و يفعل المنكر، افتتح دولته بقتل الشهيد الحسين..» سيراعلام النبلاء، ج 4، ص 37.
[30]. بحارالانوار، ج 44، ص 326.
[31]. تحف العقول، ص 239.
[32]. انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، ص 171.
[33]. تحف العقول، ص 239.
[34]. «انى احق بهذا الامر؛ بحارالانوار، ج 44، ص 381.
[35]. انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، ص 171.
[36]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ابن عساكر، ص 197؛ اخبارالطوال، صص 224، 222.
[37]. بر طبق نقل ابن اثير در كتاب كامل معاويه در سال 49 هجرى مروان را از استاندارى مدينه معزول و سعيد بن عاص را به جاى او منصوب كرد و دوباره در سال 54 سعيد را معزول كرده و به جاى او مروان را به استاندارى مدينه گماشت و در سال 57 مروان را از استاندارى مدينه معزول كرد و به جاى او وليد بن عتبة بن ابى‏سفيان را به حكومت آنجا نصب كرد، و وليد تا پس از مرگ معاويه يعنى تا سال 60 همچنان در مدينه استاندار بود.
[38]. ادب الحسين، ص 88.
[39]. كامل ابن اثير، ج 4؛ تاريخ طبرى، ج 6، ص 179.
[40]. كامل، ابن اثير، ج 4، ص 39. البداية و النهاية، ج 8، ص 169. و در حديثى كه از تاريخ ابن كثير و ابن عساكر نقل شده «فرم الامة» نقل شده (حياة الامام حسين(ع)، باقر شريف، ج 3، ص 43.)
[41]. كامل، ابن اثير، ج 4، ص 38؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 169.
[42]. ترجمه الامام الحسين(ع) ص 56.
[43]. اخبار الطوال، ص 230.
[44]. الفتوح، ج 5، ص 38.
[45]. انساب الاشراف، ج 3، ص 158.
[46]. انساب الاشراف، ج 3، ص 77.
[47]. الارشاد، ج 2، ص 36.
[48]. المنتظم، ج 5، ص 327.
[49]. الفصول المهمة، ص 184.
[50]. انساب الاشراف، ج 3، ص 158؛ متن نامه آنان در تجارب الامم (ج 2، ص 41 آمده است.
[51]. اخبار الطوال، ص 231.
[52]. انساب الاشراف، ج 3، ص 171.
[53]. انساب الاشراف، ج 3، ص 164؛ اخبار الطوال، ص 245؛ تاريخ الطبرى، ج 4، صص 290 - 289.
[54]. اخبار الطوال، ص 245.
[55]. همان، ص 247.
[56]. الفتوح، ج 5، ص 120.
[57]. تاريخ الطبرى، ج 4، ص 300.
[58]. اين پيام اين بود كه هر چه زودتر امام حسين(ع) به حجاز باز گردد و به كوفه نيايد.
[59]. اخبار الطوال، صص 247، 248.
[60]. انساب الاشراف، ج 3، ص 169.
[61]. اخبارالطوال، ص 248.
[62]. انساب الاشراف، ج 3، ص 169.
[63]. تاريخ الطبرى، ج 4، صص 300، 301.
[64]. همان، ج 4، ص 300.
[65]. على اسدى، بحران مديرت و مديريت در بحران، مجله مديريت دولتى، ش. 4 ص 55.
[66]. Crisis Situation
[67]. innovative Situation
[68]. inertil Situation
[69]. Cireumstantial Situation
[70]. Situation reflexive
[71]. Delibrative Situation
[72]. Situation Routinised
[73]. Administrative Situation
[74]. Herman Kahn and, Wiener
[75]. على اسدى، بحران مديرت و مديريت در بحران، مجله مديريت دولتى، ش 4. ص 55.
[76]. تاريخ الطبرى، ج 4، ص 290.
[77]. همان.
[78]. مهدى الوانى، پيشين، ص 58 - 63.
[79]. فريد الدين عطار نيشابورى، منطق‏الطير، تصحيح مشكور، مقاله خامس عشر.
[80]. على اسدى، پيشين، ص 60.
[81]. تدابيرموفقيت ،ادوارد دبنو ،ترجمه هادى رشيديان ،نشر پيكان ،ص 5.
[82]. ناسخ التواريخ ،ج 2، ص 120.
[83]. تاريخ طبرى، ج 5، ص 425.
[84]. ره توشه راهيان نور ،41،ص 312.
[85]. نهج البلاغه، خ 179.
[86]. دعاى عرفه امام حسين، بحار الانوار، ج، 67، ص 139.
[87]. سوگنامه كربلا، ص‏52، ترجمه لهوف / دزفولى
[88]. نهج البلاغه، خ 189.
[89]. بحار الانوار، ج 44، 366.
[90]. سوره يوسف، آيه 108.
[91]. نهج البلاغه، خ 201.
[92]. معانى الاخبار، (ط صدوق طهران)، ص 28.
[93]. نهج البلاغه، خ 192.
[94]. پاول هرسى، مديريت رفتار سازمانى، ترجمه قاسم كبيرى ،1375، ص 222.
[95]. بقره ، آيه 249.
[96]. دوستان من ،روندگان راه باغ دوست زيادند اما واصلان بدان اندكند.
[97]. منطق‏الطير، مقاله ثانيه.
[98]. توبه ،آيه 92 و 93.
[99]. مولوى، كليات شمس تبريزى.
[100]. بلاغة الحسين، ص 196.
[101]. مقتل ابى مخنف، ص 175.
[102]. همان.
[103]. بحارالانوار، ج 45 ص 13.
[104]. بحارالانوار ج 44 ص 370.
[105]. انصار الحسين ص 93، العيون العبرى ص 136.
[106]. بحارالانوار ج 45، ص 29.
[107]. بحارالانوار ج 45 ص 23.
[108]. همان ص 21.
[109]. همان ص 21.
[110]. همان ص 24.
[111]. همان ص 24.
[112]. اعيان الشيعه، ج 1، ص 601.
[113]. نظامى ،تبليغى ،در نهضت عاشورا، جواد محدثى.
[114]. ابصار العين، ص‏9، تاريخ طبرى، ج 5، ص 418.
[115]. همان.
[116]. بحارالانوار، ج 44، ص 326.
[117]. انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، ص 171.
[118]. زندگانى امام حسين(ع)،سيد هاشم محلاتى ،ص 422.
[119]. همان منبع ،ص 422.
[120]. طبرى ،ج 328.7.
[121]. حماسه حسينى.
[122]. زينب كبرى فريادى بر اعصار، اسماعيل منصورى لاريجانى، ص 19، به نقل از العيون العبرى‏، ص 5.
[123]. كامل الزيارات، ص 63، بحار الانوار، ج 44، ص 251.
[124]. بحار الانوار، ج 44، ص 253.
[125]. مناقب، ج 3، ص 303، بحار الانوار، ج 46، ص 109.
[126]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 398.
[127]. سفينة البحار، ج 2، ص 196، بحار الانوار، ج 98، ص 309.
[128]. كامل الزيارات، ص 104.
[129]. وسائل الشيعه، ج 10، ص 394.
[130]. بحار الانوار، ج 44، ص 284.
[131]. الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 20، ص 324، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 368.


منبع:  مجله حكومت اسلامى , شماره ۲۶ زمستان 1381