پيوستگان و رهاكنندگان امام حسين (ع)

محمد على چنارانى‌


پيش سخن
عاشوراى حسينى، پيام‌ها و آموزه‏هاى فراوانى دارد. از اين رو، در همه روزهاى سال به ويژه در ايام محرم بايد به درس آموزى از مكتب زنده و پوياى امام حسين عليه‏السلام پرداخت، زيرا اين نهضت بزرگ و سازنده از چنان ژرفايى برخوردار است كه مى‏تواند براى تمام انسانها و در همه زمانها به عنوان الگويى ماندگار راهگشا باشد.
بدين سان، در بخش نخست اين نوشتار به معرفى اجمالى تنى چند از افرادى كه توانسته‏اند خود را در شمار انسان‌هاى جاودان و ابدى قرار دهند پرداخته‏ايم. در بخش دوم نيز از شخصيت‌هايى ياد كرده‏ايم كه از اين سعادت محروم مانده‏اند.

پيوستگان
كربلا كانون تحول، دگرگونى و رسيدن به سعادت جاودان بود. حتى براى آنان كه پيشينه درخشانى نداشتند، اما با لطف پروردگار و تصميم جِدّى، فرجام نيك را از همراهى با سيدالشهداء به دست آوردند و خون خويش را با خون پاكان و اولياى الهى درهم آميختند و درخت دين را استوار ساختند، كه به گونه‏اى خلاصه به معرفى برخى از آنان مى‏پردازيم:

1ـ حرّبن يزيد رياحى. حُر سرآمد دگرگون‏شدگان است. گر چه وى راه را بر امام حسين عليه‏السلام بست و مانع حركت آن حضرت به سوى كوفه گرديد، اما صبح عاشورا چون از تصميم عمر بن سعد در جنگ با امام حسين عليه‏السلام اطمينان يافت به بهانه آب دادن اسب خويش، از اردوگاه كوفيان خارج شد و به امام پيوست. پس از پذيرش توبه وى از سوى آن حضرت، به ميدان بازگشت و پس از نصيحت كردن شاميان، با آنان جنگيد تا اينكه در ركاب سرور شهيدان به فيض شهادت نايل آمد(1).

مرحوم شهيد مطهرى درباره دليل تغيير روحيه حرّ بن يزيد مى‏نويسد:

«گفته شده كه يك علت اينكه «حرّ» به سيدالشهدا عليه‏السلام گرويد اين است كه مدت زيادى همراه حضرت بود و از نزديك او را مى‏شناخت.»(2)

2ـ على فرزند حرّ. او نيز با جدا شدن پدرش از سپاه كوفه، از منافقان جدا شد، و همراه پدر به امام حسين عليه‏السلام پيوست، و چون نزديك آن حضرت رسيد، از اسب پياده شد و زمين ادب بوسيد.

امام پرسيد: اى جوان تو كيستى؟

گفت: من على پسر حرّ رياحى مى‏باشم، آمده‏ام تا جان خود را در راه شما نثار كنم!

آن حضرت براى او دعا كرد. هنگامى كه اجازه نبرد يافت، وارد ميدان گرديد در حالى كه رجز و شعر مى‏خواند. با همان حال جنگيد، تا اينكه به فيض شهادت رسيد(3).

3ـ زهير بن قين. زهير از شخصيت‌هاى برجسته كوفه بود كه روز عاشورا در ركاب امام به شهادت رسيد. وى ابتدا از هواداران عثمان بود، اما ناچار گرديد در يكى از منزلگاه‌ها فرود آيد. امام او را به همراهى خود فرا خواند، ابتدا علاقه چندانى به همكارى نداشت، اما همسرش او را تشويق كرد تا نزد پسر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برود. همسرش نيز همراه او آمد. سخنان امام آتشى در دل زهير برافروخت، چنان كه از ياران فداكار آن حضرت گرديد و در كنار امام به شهادت رسيد(4).

4ـ ابوالحتوف و سعد. اين دو شخصيت كه فرزندان حرث هستند، از پيوستگان به امام ياد شده‏اند، و گويند: اين دو برادر هر چند كه سابقه درخشانى نداشتند و در سپاه كوفه براى جنگيدن با امام آمدند، هنگامى كه تنهايى آن حضرت را ديدند و نداى «هل من ناصر ينصرنى» و گريه اهل بيت عليهم‏السلام را شنيدند، دگرگون شده، به سوى امام روى آوردند و در صحنه پيكار با كوفيان جنگيدند، تا اينكه سرانجام به شهادت رسيدند(5).

5ـ شبيب كلابى. وى در شمار تابعان و از ياران على عليه‏السلام بود. او، كه مردى دلير و رزمنده به ويژه در ميدان‌هاى جنگ صفين بود، با مسلم بن عقيل در كوفه بيعت كرد، اما پس از شهادت مسلم همراه سپاه كوفه به كربلا آمد، و تا شب نهم محرم در اردوى كوفيان بود، اما هنگامى كه در عصر روز نهم شمر نامه ابن زياد را به عمر سعد داد و گفت: بايد كار حسين عليه‏السلام را يكسره كند، شبيب دانست كه كار به كشتن امام مى‏انجامد. از اين رو، بسيار ناراحت و افسرده خاطر شد. و در تاريكى شب دهم خود را به امام رسانيد و در روز عاشورا به فيض شهادت نايل آمد(6).

6ـ مصعب بن يزيد، برادر حر. مصعب پس از شهادت حر و پسرش على و غلامش غرّه كه همگى در سپاه كوفه بودند، از كوفيان جدا شدند، و يكى پس از ديگرى به شهادت رسيدند(7).

7ـ غرّه. او غلام حرّ بن يزيد رياحى بود. پس از شهادت اربابش عنان صبر از كف بداد، و با چشمانى گريان بر كوفيان تاخت و گروهى را كشت. آن گاه نزد امام بازگشت و گفت:

اى پسر رسول خدا گستاخى كردم، مرا معذور دار؛ زيرا هنوز آداب و رسوم جنگيدن را خوب نمى‏دانم. امروز مى‏خواهم اجازه دهى كه جان خود را در قدمت نثار كنم، تا فردا در عرصه محشر بر خواجگان افتخار نمايم.

امام نيز به وى اجازه داد. او با شور و نشاط فراوان به ميدان رفت، تا اينكه پس از جنگيدن به شهادت رسيد(8).

8ـ بكر تميمى. وى مردى دلير و نيرومند بود كه همراه سپاه كوفه براى جنگيدن با امام به كربلا آمد، اما هنگامى كه از نزديك ماجرا را ديد و بررسى كرد حقيقت را دريافت. از كوفيان جدا شد و به ياران امام پيوست، تا اينكه در روز عاشورا به شهادت رسيد(9).

9ـ جابر بن حجاج. وى غلام عامر بن نهشل تيمى، و يكى از دليران عرب و رزمندگان كوفه بود. وى با مسلم بن عقيل بيعت كرد، ولى پس از درماندگى مسلم، از ترس پنهان شد و به سختى زندگى مى‏كرد و جرئت اظهار وجود نداشت؛ زيرا اين افراد به محض اينكه شناخته مى‏شدند، به جرم تشيع و همكارى با مسلم محكوم به مرگ مى‏گرديدند.

از اين رو، هنگامى كه شنيد امام به كربلا آمده و سپاه كوفه به سوى كربلا حركت مى‏كند، همراه آنان به كربلا آمد و بى‏درنگ خود را به امام رسانيد و در روز عاشورا به شهادت رسيد(10).

10ـ جوين بن مالك تميمى. جوين در شجاعت، زيركى و مردانگى، يگانه روزگار خود بود و از شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم‏السلام به شمار مى‏رفت. او همراه سپاه كوفه به كربلا آمد.

هنگامى كه رفتار و برخورد پسر سعد را با امام از نزديك مشاهده كرد، دريافت كه پسر سعد شرايط امام را نمى‏پذيرد و از رفتن آن حضرت جلوگيرى مى‏نمايد، و با آن بزرگوار با خشونت رفتار مى‏كند، شبانه همراه گروهى از افراد قبيله خود به امام حسين عليه‏السلام پيوست و آن حضرت را يارى نمود، تا اينكه در ركاب آن بزرگوار همگى به شهادت رسيدند(11).

11ـ حارث بن امرءالقيس كندى. وى مردى بسيار توانا بود، به گونه‏اى كه او را از قهرمانان عرب شمرده‏اند. حارث در تيراندازى سرآمد دوران خود به شمار مى‏رفت، وى نخست از سپاهيان ابن سعد بود كه در كربلا حاضر شد، ولى آن گاه كه رفتار ستمكارانه و جنايتكارانه عبيداللّه‏ را با امام، از جمله بستن آب بر آن حضرت و يارانش را از نزديك ديد، همراه چهار تن از قبيله خود به ياران امام پيوست، و همگى در راه حق و جاودانه ساختن اسلام محمدى به شهادت رسيدند(12).

12ـ حلاّس بن عمرو ازدى. وى از ياران پايدار على عليه‏السلام بود، كه همراه برادرش نعمان در كربلا به كاروان امام پيوستند و در حمله نخست به شهادت رسيدند(13).

13ـ زهير بن سلسلم بن عمرو ازدى. زهير يكى از سپاهيان كوفه بود كه در شب دهم محرم از سپاه كوفه جدا شد و به امام پيوست؛ زيرا دريافت كه سپاهيان كوفه بر كشتن آن حضرت و يارانش مصمم هستند و هيچ اثرى از صلح و آشتى ديده نمى‏شود؛ از اين رو آخرت را برگزيد و با اخلاص و ايمان دليرانه در حمله نخست به شهادت رسيد(14).

14ـ ضرغامة بن مالك تغلبى. ضرغامه يكى از هواداران على عليه‏السلام و ساكن كوفه بود، او با مسلم بن عقيل بيعت كرد، ولى هنگامى كه مسلم دستگير گرديد، پنهان شد تا اينكه همراه سپاه كوفه به كربلا آمد. و بعد از پيوستن به سپاه امام حسين عليه‏السلام در روز عاشورا پس از نماز ظهر به شهادت رسيد(15).

15ـ عبدالرحمان بن مسعود تيمى. وى در مردانگى، شجاعت و تشيع از جايگاه ويژه‏اى برخوردار بود. و بر اثر كاردانى، شهامت و استوارى در عقيده و دوستار ولايت بودن در روز هفتم به كربلا آمد و صبح عاشورا به شهادت رسيد(16).

16ـ عبداللّه‏ بن بشر بن ربيعه خثعمى كوفى. وى و پدرش از دلاوران معروف و از پيروان و طرفداران على عليه‏السلام بودند. با سپاه كوفه به كربلا آمد، آن گاه از آنها جدا شد و به امام پيوست و در نخستين حمله شهيد گرديد(17).

17ـ عمرو بن ضبيعة بن قيس تميمى. عمرو از دلاوران كوفه به شمار مى‏رفت كه نزد مردم از احترام خاصى برخوردار بود. وى در آداب و فنون جنگ مهارت فراوانى داشت، چون در بسيارى از جنگها حاضر بود. از اين رو عمر بن سعد او را در صف نخست سپاهيان خود قرار داده به كربلا آورد. وى چند روزى در كربلا ماند، اما همه چيز را زير نظر داشت و بررسى مى‏كرد، تا اينكه رفتار پسر سعد را با امام ديد؛ از اين رو، نور ايمان در قلب او درخشيد و از خواب غفلت بيدار شد. بدين سبب از سپاه كوفه خارج شد و به امام پيوست و در راه يارى آن امام به شهادت رسيد(18).

18ـ قاسم بن حبيب بن ابى بشر ازدى كوفى. وى مردى دلاور، پرهيزكار و ديندار بود. و شبها همواره به عبادت و شب زنده‏دارى مى‏پرداخت. وى به شجاعت و قهرمانى شهرت داشت، و در راه ولايت و ايمان استوار بود و در تمام جنگها پيروزى را در آغوش مى‏گرفت.

او كه در شمار شيعيان كوفه بود همراه آنان به كربلا آمد، هنگام ورود به ياران امام پيوست و تا هنگام شهادت در كنار امام خود بود(19).

19ـ مسعود بن حجاج تيمى كوفى. وى به تشيع و دوستى خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شهرت داشت. او كه از دليران به شمار مى‏رفت در بسيارى از جنگها حاضر بود و در روز هفتم محرم به كربلا رسيد و همراه امام بود تا اينكه به شهادت رسيد(20).

20ـ مصعب بن يزيد بن ناجيه رياحى. وى برادر حرّ رياحى است كه پس از شهادت برادرش به سپاه امام پيوست و در دفاع از امام حسين عليه‏السلام همراه ديگران به فيض شهادت نايل آمد(21).

21ـ حبشة بن قيس نهمى. وى از قبيله حمدان است كه در كربلا به امام حسين عليه‏السلام پيوست و روز عاشورا در حضور آن حضرت پس از نبردى جانانه به شهادت رسيد(22).

22ـ نعمان بن عمرو بن ازدى. وى از ياران على عليه‏السلام بود كه در صفين حضور داشت، و همواره در دفاع از خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تلاش مى‏كرد، تا اينكه در شب هشتم محرم به كربلا رسيد و به امام پيوست، و در راه آن حضرت و در كنار وى همراه برادرش حلاّس به شهادت رسيد(23).

آغاز انحراف در اسلام
خاستگاه و پيشينه انحرافات در اسلام به دوران حضور رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باز مى‏گردد؛ زيرا افرادى كه از اعماق جان، اسلام واقعى را نپذيرفته بودند، در مناسبتهاى گوناگون حقيقت درونى خويش را نمودار مى‏ساختند. در اين انحرافات انگيزه‏ها و اهداف گوناگونى نقش داشته است كه به دو عامل مهم اشاره مى‏شود:

1ـ دگرگونى در باورها
پروردگار سبحان در قرآن كريم به دگرگونى اعتقادى و باورهاى دينى بعضى از افراد اشاره مى‏نمايد(24). افزون بر آيات قرآن، در تاريخ نيز موارد بى‏شمارى به ثبت رسيده است كه برخى از آنها را ياد مى‏كنيم:

بازگشت سيصد نفر از جنگ اُحد(25)، برخوردهاى ناشايست در صلح حديبيه(26)، و هنگام نزول آيات حجاب(27)، طرح ترور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هنگام بازگشت از تبوك، از سوى هشت تن از قريش و چهار تن از مردم مدينه، كه نام برخى از آنان را پس از درگذشت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در شمار زمامداران مسلمان مى‏توان مشاهده كرد(28).

در اين زمينه نمونه‏هاى فراوانى نقل شده كه براى اختصار به بيان مدارك آنها بسنده مى‏كنيم(29).

2ـ حبّ مال و ثروت‏اندوزى
يكى از انحرافات بشر همواره از مال دوستى و ثروت اندوزى او سرچشمه گرفته است. اين مشكل، در زمان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز وجود داشته است كه از جمله مى‏توان به شمارى از اصحاب پيامبر همانند عباس بن مرداس(30)، سعد بن ابى وقاص(31)، معتَّب بن قشير عمرى(32)، ذوالثديه(33) و حسان بن ثابت(34) اشاره كرد كه در هنگام تقسيم غنايم جنگ حنين به اعتراض پرداختند و اين روند هم‏چنان پس از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز به گونه‏هاى مختلفى ادامه يافت، تا اينكه حادثه عاشورا پيش آمد.

آغاز ترك‏كنندگان صحنه كربلا
يكى از مطالبى كه در برخى از مدارك متأخر و كتب مقاتل نقل شده(35)، اين است كه تعدادى از ياران امام حسين عليه‏السلام در شب عاشورا كربلا را ترك كردند. اين سخن به چند دليل پذيرفته نيست:

نخست اينكه در مدارك معتبر تاريخى چنين مطلبى نقل نشده است، بلكه تنها در مدارك متأخر كه اعتبار علمى چندانى ندارند(36) بدين مطلب اشاره شده است. ديگر اينكه تاريخنگارانى همچون طبرى(37) و شيخ مفيد، رفتن برخى از همراهان امام را در منزل زباله ياد كرده‏اند(38).

افزون بر اينها، اعلان وفادارى و جان‏نثارى ياران امام عليه‏السلام در شب عاشورا، نادرستى مطالب ياد شده را ثابت مى‏نمايد(39).


سرشناسان كوفه كه امام حسين عليه‏السلام را رها كردند
آنچه ياد كرديم در مسير راه امام به كربلا روى داده است. اما در كوفه از سران و اشراف و افراد سرشناس آن شهر كسانى بودند كه امام را دعوت كردند، ولى در كربلا رها ساختند و آن بزرگوار را يارى ننمودند كه به طور اجمال به معرفى تنى چند از آنان مى‏پردازيم:

1ـ شريح بن حارث قاضى. وى اهل يمن بود و به ديدار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شتافت و مسلمان گرديد و در سال 22 ق از سوى عمر به كار قضاوت گماشته شد. شريح از كسانى است كه با امام حسين عليه‏السلام مكاتبه داشت و هفتاد نفر از بزرگان كوفه در حضور وى سوگند ياد كرده بودند تا امام را يارى كنند.

مرحوم شيخ عبدالنبى عراقى مى‏گويد: شريح با وعده صد هزار دينار زير بار نرفت تا فتواى حلال بودن خون امام حسين عليه‏السلام را صادر نمايد، اما ابن زياد با ترفند شوم خود او را فريفت؛ چرا كه دستور داد پنجاه هزار دينار به منزل شريح ببرند. سپس خود نيز به منزل وى رفت و پولها را در برابر چشمان شريح به نمايش درآورد و از اين راه دل شريح را به دست آورد. هنگامى كه شريح آن پولها را ديد تسليم شد و فتواى قتل امام حسين عليه‏السلام را صادر كرد. شريح حدود شصت سال قضاوت كرد و سرانجام در زمان حجاج كناره گرفت و در سال 87 ق در 120 سالگى از دنيا رفت(40).

2ـ عمر بن سعد بن ابى وقاص. وى از جمله افرادى است كه امام حسين عليه‏السلام را به كوفه دعوت كرد، ولى روز سوم محرم الحرام سال 60 ق همراه چهار هزار نفر وارد كربلا شد، و نخستين كسى بود كه به سوى خيمه‏هاى امام تيراندازى كرد، امام حسين عليه‏السلام را به شهادت رسانيد، و اهل بيت آن حضرت را اسير كرد و به كوفه آورد. هنگامى كه عمر بن سعد به كوفه آمد، مردم از او كناره‏گيرى مى‏كردند و اين ذلت و خوارى را تا سال 65 ق تحمل كرد، تا اينكه به دست مختار به مجازات رسيد(41).

3ـ ساربان. وى نيز يكى از افرادى است كه در كربلا از امام حسين عليه‏السلام فاصله گرفت. نام او را بجدل بن سليم و برخى بريدة بن وائل نوشته‏اند. وى با اينكه از امام عليه‏السلام جدا شده بود، شب يازدهم محرم به قتلگاه باز گشت و به منظور به دست آوردن انگشتر، انگشت امام را جدا كرد؛ اما بر اثر همين جنايت دستانش خشك و صورتش سياه و سبب عبرت همگان گرديد(42).

4ـ عمرو بن حجاج. وى كسى است كه در نامه‏اش به امام نوشت، درختان سبز شده، ميوه‏ها رسيده، ما منتظر آمدن شما هستيم، اما با پيروزى عبيداللّه‏ بن زياد در كوفه، در شمار افرادى قرار گرفت كه مردد بودند، ولى سرانجام در كنار عمر بن سعد حاضر شد و فرماندهى چهار هزار نفر از سپاهيان كوفه را برعهده گرفت كه از فرات محافظت مى‏كردند، تا آب به دست امام و يارانش نرسد.

وى در سخنانش خطاب به سپاهيان كوفه مى‏گفت: در جواز قتل حسين ترديدى به خود راه ندهيد؛ زيرا او با يزيد مخالف است و از دين بيرون رفته است!

هنگامى كه پيكر خونين امام بر زمين افتاد، عمرو بن حجاج پاى در ميدان نهاد تا امام را به شهادت رسانَد؛ اما هنگامى كه چشم امام به او افتاد، باز گشت. شمر از او پرسيد: چرا باز گشتى؟ پاسخ داد: وقتى بر حسين عليه‏السلام نگريستم، چشمان او همانند ديدگان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود(43).

5ـ شبث بن ربعى. وى نيز از كسانى بود كه امام حسين عليه‏السلام را به كوفه دعوت كرد، اما هنگامى كه پسر زياد بر كوفه مسلط گرديد، شبث به او پيوست و در شمار فرماندهان وى به كربلا آمد. شبث در صفين همراه على عليه‏السلام و از افراد مذاكره‏كننده با معاويه بود و با معاويه به مجادله پرداخت و در جنگ نهروان نيز از فرماندهان سمت چپ سپاه على عليه‏السلام بود و حضورى فعال داشت، اما هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام به شهادت رسيد، به شكرانه شهادت امام مسجدى ساخت كه به نام وى نيز شهرت داشت(44).

6ـ شمر بن ذى الجوشن. شمر يكى از همراهان على عليه‏السلام در جنگ صفين بود، اما پس از مدتى اندك دچار انحراف و سقوط فكرى و عقيدتى گرديد، به گونه‏اى كه يكى از فرماندهان سمت راست سپاه كوفه شد. و چنان سرسپرده پسر زياد گشت كه حاضر بود در اين راه هر جنايتى را انجام دهد!

بدين سان با نيروهاى تحت فرمان خود به خيمه امام نزديك شد، و بر آن بود تا خيمه‏ها را با ساكنانش به آتش بكشد، اما به دليل دفاع دليرانه از سوى ياران امام به ويژه زهير بن قين و يارانش، شمر و سپاهيانش مجبور به عقب‏نشينى گرديدند.

در صبح عاشورا نيز هنگامى كه شعله‏هاى آتش از ميان خندق حفر شده پيرامون امام عليه‏السلام زبانه كشيد، شمر بانگ برآورد: اى حسين، آتش دنيا به تو روى آورد، تو شتاب كردى، چون آتش دوزخ در انتظار تو مى‏باشد!

امام فرمود: گويا شمر است؟

گفتند: آرى.

حضرت فرمود: اى فرزند بزچران، تو به آتش دوزخ سزاوارترى.

پس از حادثه كربلا، شمر گرفتار دست انتقام الهى شد، سپاهيان مختار او را گرفته، نزد مختار آوردند، و به دستور وى به سزاى اعمال پليدش رسيد.(45)

7ـ هرثمة بن سليم. وى از ياران على عليه‏السلام در صفين بود، اما روز عاشورا در كنار پسر سعد قرار گرفت. هرثمه در آن روز با ديدن درختى، به ياد خاطره‏اى افتاد، و اين يادآورى سبب دگرگونى درونى وى گرديد. و با جدا شدن از سپاه كوفه، روز عاشورا سوار بر اسب خود به ديدار امام آمد و خاطره خود را بازگو كرد و گفت: هنگامى كه همراه على عليه‏السلام از صفين بر مى‏گشتم، ايشان در همين مكان، پس از نماز صبح مشتى خاك برگرفت و با صداى بلند فرمود:

«خوشا به حال تو اى خاك! گروهى از تو برانگيخته مى‏شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى‏گردند.

آن گاه امام حسين عليه‏السلام پرسيد: اكنون از حاميان پسر سعد هستى يا از ياران ما؟

هرثمه گفت: از هيچيك! اكنون در انديشه اهل و عيال خود هستم!

امام فرمود: پس با سرعت از اين سرزمين بيرون برو؛ زيرا كسى كه در اينجا باشد و صداى ما را بشنود و ما را يارى نكند، در دوزخ جاى خواهد داشت.

هرثمه نگونبخت و بى‏سعادت، در اين نقطه حساس، راه بى‏تفاوتى را پيش گرفت و از آن سرزمين با سرعت گريخت، تا جان خود را حفظ نمايد!.»(46)

8ـ عبيداللّه‏ بن حر جعفى. وى از هواداران عثمان و در صفين در كنار معاويه حاضر بود. هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام در راه خيمه او را ديد، حجاج بن مسروق جعفى را نزد وى فرستاد، عبيداللّه‏ گفت: من از كوفه بيرون آمدم؛ زيرا نمى‏خواستم وقتى امام وارد آنجا مى‏شود من در شهر باشم. به خدا سوگند، دوست ندارم او مرا ديدار كند، يا من او را ببينم.

حجاج باز گشت و پيام او را به امام رسانيد. امام نزد وى رفت، ولى عبيداللّه‏ عذر آورد و همراهى امام را نپذيرفت!

آن حضرت فرمود: پس از اين سرزمين فاصله

بگير، تا بانگ مرا نشنوى، و گر نه كيفر خواهى ديد.

از اين رو، از امام جدا شد، گر چه بعدها پشيمان گشت و به كربلا آمد. و در آنجا گريست، اما هنگامى كه مختار قيام كرد با وى همراه شد؛ هر چند تا پايان كار با وى نيز همراهى ننمود، تا اينكه در زمان مصعب بن زبير پس از غارتهاى فراوانى كه انجام داد، در سال 68 ق خود را در فرات افكند و به زندگى خود پايان داد!(47)

الإمام الحسين عليه‏السلام : لَيسَ الموتُ فى سبيلِ العِزِّ الاّ حَياةً خالِدَةً، و لَيسَتِ الحياةُ مَع الذُّلِّ اِلاَّ الموتُ الَّذى لا حَياةَ معَه. (الادبُ الحسين، 159)
مرگ با عزت جز زندگى جاويدان نيست، و زندگى ذلّت‏بار جز مرگى بدون [آثار[ حيات نيست.


منابع‌:
1- سماوى، محمد، ابصار العين فى انصار الحسين، قم، بصيرتى، بى‏تا، ص 203؛ شوشترى، محمد تقى، قاموس الرجال، قم، موسة النشر الاسلامى، 1401 ق، ج 3، ص 103.
2- مطهرى، مرتضى، حماسه حسينى، تهران، صدرا، 1370 ش، ج 3، ص 74.
3- خواند مير، غياث الدين، حبيب السير فى اخبار افراد البشر، با مقدمه همايى، خيام، 1362 ش، ج 2، ص 52.
4- ابصار العين، ص 95؛ ما مقانى، عبداللّه‏، تنقيح المقال فى علم الرجال، نجف، مرتضويه، 1352 ق، ج 1، ص 452؛ ابن شهر آشوب، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، بيروت، دارالاضواء، 1412 ق، ج 4، ص 105.
5- ابصار العين، ص 159؛ امين، محسن، اعيان الشيعه، تحقيق حسن امين، بيروت، دارالتعارف، 1403 ق، ج 2، ص 319.
6- تنقيح المقال، ج 2، ص 80.
7- حبيب السير، ج 2، ص 52.
8- همان؛ اردبيلى، محمد بن على، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بيروت، دارالاضواء، 1403 ق، ج 2، ص 282.
9- ابصار العين، ص 113؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 177.
10- ابصار العين، ص 113؛ تنقيح المقال، ج1، ص 189.
11- ابصار العين، ص 113؛ جامع الرواة، ج 1، ص 170؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 240.
12- ابصار العين، ص 103؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 243.
13- ابصار العين، ص 115؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 260؛ طبرسى، فضل بن حسن، اِعلام الورى بأعلام الهدى، تصحيح على اكبر غفارى، تهران، اسلاميه، 1338 ق، ص 242.
14- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 113؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 452.
15- ابصار العين، ص 114؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 106؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 113.
16- ابصار العين، ص 112؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 148.
17- ابصار العين، ص 101؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 170.
18- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 113؛ ابصار العين، ص 113؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 332.
19- ابصار العين، ص 109؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 18.
20- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 113؛ ابصار العين، ص 112؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 213.
21- حبيب السير، ج 2، ص 52.
22- ابصار العين، ص 79؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 250.
23- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 113؛ ابصار العين، ص 109؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 273.
24- توبه / 101 و 73.
25- عاملى، محسن، اجتهاد در مقابل نص، ترجمه على دوانى، تهران، غدير، 1351 ش، ص 494؛ آيتى، محمد ابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام، تهران، دانشگاه، 1362 ش، ص 311.
26- ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبويه، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 2، ص 320؛ حلبى، على، السيرة الحلبيه، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى‏تا، ج 3، ص 23.
27- طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، قم، مكتبة المرعشى، 1403 ق، ج 8، ص 366 و 368؛ امينى، عبدالحسين، الغدير، بيروت، دارالكتب العربى، 1387 ق، ج 10، ص 127.
28- السيرة الحلبيه، ج 2، ص 337؛ اعلام الورى، ص 75؛ مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403 ق، ج 21، ص 193.
29- السيرة النبويه، ج 2، ص 513؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 633؛ الغدير، ج 8، ص 244؛ نمرى، عبدالبر، الاستيعاب، مصر، مكتبة المثنى، 1328 ق، ج 1، ص 251؛ بلاذرى، احمد، انساب الاشراف،بيروت، دارالفكر، 1417 ق، ج 5، ص 27.
30- ابن ابى الحديد، ابو حامد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، دار احياء الكتب العربيه، 1378 ق، ج 2، ص 20.
31- السيرة النبويه، ج 4، ص 494.
32- تاريخ پيامبر اسلام، ص 607.
33- السيرة النبويه، ج 4، 139.
34- همان، ج 4، ص 141.
35- ملبوبى، باقر، الوقايع و الحوادث، دارالعلم، 1341 ش، ج 2، ص 183-181؛ حائرى، محمد مهدى، معالى السبطين، قم، رضى، 1363 ش، ج 2، ص 62؛ جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام، تهران، ارشاد، 1374 ش، ج 2، ص 481.
36- تهرانى، محمد محسن، الذريعة الى تصانيف الشيعه، نجف، مطبعة الغرى، 1357 ق، ج 24، ص 372.
37- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، مصر، قاهره، 1358 ق، ج 4، ص 300.
38- الارشاد، ص 213؛ بحارالانوار، ج 45، ص 393.
39- ابن قولويه، جعفر، كامل الزيارات، تصحيح امينى، نجف، مرتضويه، 1356 ق؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 317.
40- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 28؛ ابن اثير، على، اسد الغابة فى معرفة الصحابه، بيروت، 1390 ق، ج 2، ص 517.
41- بحارالانوار، ج 45، ص 378؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 309.
42- بحارالانوار، ج 45، ص 311؛ معالى السبطين، ج 2، ص 61.
43- ابن اثير، على، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار الصادر، 1385 ق، ج 4، ص 21، 27 و 236؛ اردكانى، ابو فاضل، ماهيت قيام مختار، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى، ص 484.
44- الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 286-245؛ ملبوبى، الوقايع و الحوادث، ج 2، ص 263.
45- الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 54؛ بحارالانوار، ج 45، ص 4؛ قمى عباس، سفينة البحار و مدينة‏الحكم و الآثار، سنايى، بى‏تا، ماده شمر.
46- بحار الانوار، ج 45، ص 255 و ج 32، ص 33 و 419؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 169؛ سفينة البحار، ماده هرثم.
47- تاريخ طبرى، ج 4، ص 307؛ زركلى، خيرالدين، الاعلام، بيروت، دارالملايين، 1389 ق، ج 4، ص 192.


منبع: فصلنامه مشكوة، شماره 77 و 76