آموزه‏هاى عرفانى، اخلاقى از مكتب امام حسين عليه السلام

مصطفى خليلى


چکیده

محتواى نوشتار حاضر به برخى از مؤلفه‏ها و آموزه‏هاى اخلاقى و عرفانى پرداخته است و موارد و مصاديق منتخب به جهت تاكيد آن امام همام و كاربردى بودن آن مى‏باشد . نخست‏سعى شده تا ماهيت و جايگاه انسان در نظام تكوين مشخص شده، سپس اوصافى كه از منظر اولياى دين مى‏تواند او را به جايگاه حقيقى خويش قرار دهد مورد بررسى قرار گرفته است . مفهوم زهد، راضى بودن به رضاى حق، معناى خوف، توكل، صبر و استقامت، غيبت و آثار زيانبار فردى و اجتماعى آن از جمله اين اوصاف و مؤلفه‏ها مى‏باشد .

مقوله اخلاق و عرفان از غنى‏ترين مفاهيمى است كه در فرهنگ دينى ما متجلى است . نماد اخلاق قيم‏ترين حلقه‏اى است كه نگين عرفان آن را مزين ساخته است .

ارباب فضيلت و صاحبان كرامت در سيره علمى و عملى خود، به اثبات رسانده‏اند كه حيات انسانى در سايه ارزشهاى دينى و عرفان نظرى و عملى مقدور است و تا خلعت عرفان و رداى سيرت كريمان بر اندام آدمى آراسته نگردد و اين موجود، متخلق به اخلاق الهى نشود، هر گونه ارزش و كرامت انسانى در حيات فردى و اجتماعى، متاعى گمشده است . انسان با ارزش‏هاى اخلاقى از حيات بدوى به حيات طيب گام بر مى‏دارد و با عرفان و معرفت مراحل كمال را طى مى‏كند .

پيشواى سوم شيعيان و خورشيد تابان عارفان كه نامش با تمام جمال در عالم ملك و ملكوت متجلى است، عبارات و بياناتى علاوه بر سيره عملى خويش، به يادگار گذاشته است كه بى‏شك توجه، معرفت و عمل به آن، مى‏تواند بلندترين مقام را براى انسان به ارمغان آورده و او را از حضيض ذلت‏به اوج عزت برساند . هر چند ترديدى نيست كه آموزه‏هاى عرفانى و اخلاقى در بيانات امام عليه السلام بسيار بيشتر و عميق‏تر از آن است كه نگارنده، به قلم آورده، ولى از باب اين كه آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد، به برخى از آنها در اين مقاله اشاره مى‏شود .

جايگاه انسان در كلام امام عليه السلام

براستى «انسان‏» به چه معناست; اجمال پاسخ، اين است كه انسان از ماده «انس‏» به معناى ايناس الى الحق مى‏باشد; (2) يعنى انسان را از آن حيث، «انسان‏» گفته‏اند كه با ذات حق، انس و الفت دارد . بنابراين، همه انسانيت او در همين نكته نهفته است كه او با حق مرتبط مى‏باشد; اگر اين پيوند و ارتباط قطع گردد او از مفهوم انسان هيچ حظ و بهره‏اى نبرده است .

در اتصاف انسان به فضايل اخلاقى و نيل به كمال انسانى همين بس كه امام‏حسين عليه السلام‏مى‏فرمايد:

«در ننگ آدمى و دور شدن از جايگاه واقعى‏اش همين بس كه او را ببينى از مقام بلند انسانيت‏به پستى فرود آيد; چنان كه بر كارهاى ناشايست طمع كند و بر اعمال شايسته، بى ميل و بى‏رغبت گردد; گمان برد كه اين كارها سبب ساز عبور از صراط است .» (3)

تمام كمال انسان و بهره‏اى كه از انسانيت دارد، از اوصاف انسانى و متصف شدن بدان است و از كلام گوهربار آن امام بزرگوار است كه «هر كس اوصاف پنج‏گانه عقل، دين، ادب، شرم و خوش خلقى را نداشته باشد، از حيات انسانى بهره‏اى ندارد .» (4) در مكتب آسمانى اسلام، عقل را به ابزار عبوديت، دين را به اجراى شريعت، ادب را به رفتار و عمل‏كرد با ظرافت و دقت، شرم را به حجب و حيا در مقابل صاحب قدرت و اخلاق نيك را به ملكات راسخه در نفس و نورانيت در قلب، معنا كرده‏اند و قطعا با اين اوصاف، انسان معنى پيدا كرده و جايگاه خويش را در فرهنگ آسمانى اسلام پيدا مى‏كند .

طوايف سه‏گانه انسانها

در مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، آدميان بر مبناى آيه «و قد خلقكم اطوارا» (5) بر سه‏گونه خلق شده‏اند; گروهى شكل آدمى دارند; اما از حقيقت و معناى آدم خالى مى‏باشند كه قرآن در حق اين دسته خبر داده است كه «اولئك كالانعام بل هم اضل‏» ; ; زيرا «اولئك هم الغافلون‏» . (6) به برگزيده خدا محمد مصطفى صلى الله عليه و آله گفته شد كه تو را براى سلمان و صهيب و بلال و هلال و سالم و انس و عبدالله بن مسعود فرستاديم; نه از براى ابولهب و ابو جهل و عتبه و شيبه . اى محمد، تو را با اين دسته چه كار! «ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل‏» (7) ; يعنى: رها كن ايشان را تا بخورند و لذت حيوانى برند و آنان را به آرزوهايشان واگذار . نصيب و بهره ايشان ادبار و جهل و درماندگى است .

طايفه دوم، هم صورت و شكل آدم دارند و هم به حقيقت; «و لقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا» (8) ; اين تفضيل به جهت «معنى‏» است; نه از حيث ظاهر .

دسته سوم، گروهى‏اند كه به لب دين رسيده و حقيقت‏يقين را چشيده و در حمايت و ولايت الهى مى‏باشند كه «اوليائى تحت قبابى لايعرفهم غيرى .» (9) اين دسته، مصداق واقعى آيه 21 حديد و آيه 10 سوره واقعه مى‏باشند كه از مقربان به شمار مى‏آيند .

گروه اول، امروز در دوزخ و در حجاب معرفت‏باشند; «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون‏» (10) ; يعنى: چنين نيست، بلكه آنچه مرتكب مى‏شدند، زنگار بر دلهايشان بسته است . «كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون‏» (11) ; يعنى: زهى پندار، آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت در حجابند .

طايفه دوم، امروز در دنيا با حقيقت و معرفت مى‏باشند و در قيامت‏با رؤيت و وصلت و مشمول آيه «كلا ان كتاب الابرار لفي عليين ا و ما ادراك ما عليون ا كتاب مرقوم ا يشهده المقربون‏» (12)

و اما، گروه سوم را پيامبر صلى الله عليه و آله چنين توصيف فرمودند كه:

«ان لله عبادا قلوبهم انور من الشمس و فعلهم فعل الانبيا و هم عندالله بمنزلة الشهدا» (13)

يعنى: همانا براى خدا بندگانى است كه دلهايشان نورانى‏تر از خورشيد و اعمالشان اعمال انبياست و آنان نزد خداوند جايگاه شهدا را دارند .

سخن امام نور و سازندگى است . بنابراين بجاست كه اوصاف نيك مردان الهى و كسانى كه طريق وصل مى‏پيمايند را از مكتب تربيتى امام عليه السلام تحفه رهپويان معرفت‏سازيم:

الف) تقوى و خوف از خدا

يكى ديگر از مفاهيمى كه در عبارات امام عليه السلام، متجلى است، مفهوم خوف و رهبت است . عرفا و علماى علم اخلاق، خوف از حق را جزء حالات سالك دانسته و براى آن، درجات و مراتبى بر شمردند كه ميزان و ملاك درجات، به اختلاف علم و معرفت است . (14)

درجه اول حالات خوف، خوف از عذاب و عقاب است و اين خوف عامه است . و اين خوف از خدا نيست چون در روايت از سالار شهيدان آمده است كه عبادت اين گروه، عبادت بردگان و مزدوران است . (15)

درجه دوم، خوف خاصه است و آن خوف از عتاب است; اين گروه، ترس آن دارند كه مبادا از ساحت مولا دور شوند و مورد عتاب و بى‏مهرى قرار گيرند; قرب منزلت را خواهانند .

مرتبه سوم، خوف اخص خواص است و آن خوف از احتجاب است . اين طايفه توجه به ثواب‏ندارند و شوق حضور دارند; ولى، چون حضور را براى خود خواهان و طالبند خلوص آنان حقيقى نخواهد بود .

درجه چهارم، خوف اولياء است كه كاملا صبغه الهى و رنگ خدايى دارد . اين گروه به مقام تبتل و انقطاع، و حتى به مقام كمال انقطاع بار يافته‏اند و مصداق اين جمله شريفه از دعاى شعبانيه گشتند كه «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك .» ; يعنى: بارالها، كمال انقطاع، به سوى خودت را به من عطا كن و ديده‏هاى دل ما را به نورى كه با آن، تو را مشاهده كند، روشن‏ساز .»

در وصف اين گروه كه به خاطر خوف و ترس از حق به چنين مقامى بار يافته‏اند، بسيار بجاست كه آن امام همام بفرمايد:

«لا يامن يوم القيامة الا من خاف الله فى الدنيا .» (16) ; يعنى: در امان نيست روز قيامت، جز كسى كه در دنيا از خدا بترسد .

و يا اين كه: «البكاء من خشية الله نجاة من النار .» (17) ; يعنى: گريه از ترس خداوند موجب نجات از آتش است .

يك گروه در حرم امن الهى قرار دارند و آنها طايفه‏اى هستند كه دل را محل خوف خدا قرار دادند و غير از حقيقت مطلقه از احدى نترسيدند و با اين كار به كمال عقل رسيدند; چون كمال عقل در تبعيت از حق است . چنان كه، در كلام عرشى امام عليه السلام، آمده است: «لا يكمل العقل الا باتباع الحق‏» (18) ; يعنى: عقل كامل نگردد، مگر به پيروى از حق .

پس، با پيدايش اين حالت (حالت‏خوف)، مقامى حاصل مى‏شود كه مقام روندگان است . چون چشم دل باز شود، حرص و حسد و كبر از آنان دور گردد . گرد و غبارى از بيابان نفس اماره بر دامن آنان ننشيند . دودى از هاويه هوا به چشمشان نرسد . چشمى عبرت بين دارند و بيانى نرم و دلنشين و نفسى سليم و مصداق «تبتل اليه تبتيلا» «تنها به او دل ببند .» (19) گشته و با دل‏بستگى به او از خود گذشتند و بحق پيوستند; چون به خوبى فهميدند كه راه وصول به رضوان حق، مشروط به سه شرط است; از حرام به حلال الهى، از كينه و عداوت به نصيحت و از دليرى و شجاعت در مقابل تعاليم حق به خوف و خشيت پيوستن .

پس آنان كه در زندگى مادى، روزى و كسب حلال خويش را آميخته به حرام نموده و به جاى پندپذيرى، خصومت و دشمنى را پيشه خود ساخته و خوف و خشيت را به جرات و جسارت در برابر حق و حقيقت مبدل ساختند و در عين حال، تبعيت و پيروى از اهل بيت عصمت و طهارت را شعار خويش قرار داده و لقاى حق را آمال خود نمودند، به نقصان فهم گرفتار آمده و در حيات حيوانى سير مى‏كنند . چون آن ولى خدا، به شدت، پيروانش را از اين اعمال ناپسند منع فرموده است . (20)

ب) جلب رضايت‏حق

انسانى كه بخواهد به مقام والاى خويش دست‏يابد، شرط وصولش، جلب رضايت‏حق و خشنودى رب، در همه احوال است . چنان كه، آن سيد سلاله انسانيت، فرمود:

«سرمايه دورانديشى آن است كه روزگار را بگذرانى به نحوى كه در همه حالات پروردگارت از تو راضى باشد و راه رضايت در اين است كه مسير راست را برگزينى كه آن بهترين راه هست و اعمالى كه تو را گمراه و تباه سازد، از خود دورسازى و نيز در دل شب، بهره معنوى‏گيرى; زيرا، غافلان سست عنصر همانند چهارپايان در بيشه‏ها هستند .» (21)

آنان كه از اين اوصاف بهره دارند و همواره در تلاش تامين رضاى حقند و تامين رضايت او را بر تمايلات و خواهشهاى نفسانى ترجيح مى‏دهند، در قوس صعود به كمالات انسانى هستند . اما حقيقت معناى «رضا» و طريق اكتساب آن، بزودى بيان خواهد شد .

ج) رضا و توكل

براى «توكل‏» ، معانى مختلفى ذكر نموده‏اند . خواجه در منازل السائرين گفته: «التوكل كلة الامر كله الى مالكه و التعويل على وكالته .» (22) يعنى: توكل واگذار نمودن همه امور است‏به صاحبش و اعتماد نمودن بر وكالت او . ابوتراب نخشبى گويد: «التوكل طرح البدن فى العبودية و تعلق القلب بالربوبية‏» (23) يعنى: توكل، انداختن بدن است در بندگى و تعلق قلب است‏به پرورندگى .

و برخى از عرفا گفته‏اند:

توكل تمسك كردن به خداست‏به نحوى كه بنده در مقابل خداوند، همانند مرده‏اى باشد در برابر غسال كه به هر طرف بخواهد او را برگرداند در حالى كه براى او هيچ اراده و حركتى نباشد (24)

براى «رضا» نيز معانى متعدد ارائه شد . صاحب مصباح الهدايه، «رضا» را به رفع كراهت و شيرين شمردن مرارت، معنى كرده است . (25) ذوالنون در تعريف رضا گفته است: «شادى قلب است‏به تلخى قضا .» (26)

تفاوت توكل و رضا

با بيان معانى دو اصطلاح ياد شده، روشن مى‏شود كه ميان آن دو تفاوت است . از همين رو، همه عارفان، مقام رضا را غير از مقام توكل دانسته و گفته‏اند كه مقام رضا بعد از عبور از منزل توكل تحقق مى‏يابد، بلكه مقام رضا، نهايت منزلگاه سالكان است و هر كه را در اين مقام، قدمگاهى كرامت فرمودند، به بهشت معجلش رسانيدند; چون سرور و فرح كه از لوازم اهل بهشت است، در رضا و يقين تعبيه شده است . مصباح الهدايه، در اين زمينه آورده است:

«ان الله تعالى جعل بحكمته الروح و الفرح فى الرضا و اليقين .» (27) ; يعنى: همانا خداوند متعال، با حكمت‏خويش روح و فرح را در رضا و يقين قرار داده است .

پس مقام رضا غير از مقام توكل بوده، بلكه مقامى عالى‏تر از آن است; چون «متوكل‏» ، طالب خير و صلاح خويش است و حق تعالى را كه فاعل خير است، براى تحصيل خير و اصلاح، وكيل خود قرار مى‏دهد; ولى «راضى‏» ، اراده خويش را در اراده حق، فانى نموده و براى خود اختيارى باقى نگذاشته است . چنان كه، از عارفى پرسيدند: چه اراده مى‏كنى؟ گفت: اراده مى‏كنم كه اراده نكنم . (28)

با تبيين مفهوم توكل و رضا به بيان نورانى امام مى‏پردازيم كه در جايى فرمود:

«من اتكل على حسن اختيار الله تعالى له لم يتمن غير ما اختاره الله عزوجل له .» يعنى: كسى كه به خدا توكل كند و حسن انتخاب او را ترجيح دهد، آرزوى چيزى غير از آنچه خداى براى او اختيار كرده را نمى‏كند . (29)

و نيز فرمود:

عزت و بى‏نيازى بيرون رفتند و به جنبش درآمدند و در محل توكل، توطن گزيدند . (30)

از اين كلام عرشى امام پيداست كه وقتى انسان امور زندگى را به خدا واگذار نمود، او خود عهده‏دار انجام و پايان آن مى‏گردد و اين نوع توكيل، نياز به نوعى معرفت دارد كه تحصيل و كسب آن لازم است; معرفت‏به اين كه اولا، قادر مطلق، خداست و ثانيا، انسان، ضعيف و فقير و ناتوان است:

«و خلق الانسان ضعيفا (31) ; ان الله على كل شي‏ء قدير»

انسان با معرفت‏به اين دو ركن توكل، به اين مقام معرفتى بار مى‏يابد كه هيچ تاثيرگذارى در عالم نيست; مگر قادر متعال: «لا مؤثر فى الوجود الا الله‏» . پس غنى‏ترين انسان، كسى است كه به خدا توكل نمايد و امور مادى و معنوى را به او واگذار كند; زيرا، او بهترين سرپرست و برترين وكيل است; «نعم المولى و نعم الوكيل .»

حضرت سيدالشهداء عليه السلام، در آخرين لحظات عمر شريفش، در باب رضا مى‏فرمايد:

«رضا برضائك، صبرا على قضائك، يا رب لا اله سواك .» (32) يعنى: اى پروردگار، من، راضى به رضاى تو و صابر به قضاى تو هستم و هيچ خدايى غير از تو نيست .

بر اين كلمات گوهر بار امام عليه السلام در باب توكل و رضا، آثار اخلاقى و فوايد عرفانى بسيارى مترتب است كه به اجمال، به برخى از آن اشاره مى‏شود:

الف) آگاهى و معرفت‏به ربوبيت و مالكيت‏حق: يعنى، امام مى‏خواهد به ما توجه دهد كه خداوند فقط خلقت و آفرينش را بر عهده نگرفته تا ربوبيت و مالكيت آن را ديگران بر عهده گيرند; بلكه ذات اقدس حق، هم مبدا آفرينش است و هم مسؤول پرورش .

ب) كيفيت تصرف ذات حق در امور زندگى: هر چند كه خداوند به انسان اراده و اختيار عطا كرده است; ولى انسان در افعال خويش فاعل قريب است و در طول اراده او اراده الهى حاكم است . شناخت اين نكته لازم است كه بدون اراده حق، هيچ امرى تحقق نمى‏يابد; البته، اين بحث چون جنبه تخصصى دارد و مربوط به جبر و تفويض مى‏شود، نوشتار حاضر را مناسب براى توضيح آن نمى‏دانيم .

ج) اختلاف فهم افراد در قدرت و ربوبيت‏حق: عرفا و علماى اخلاق در اين زمينه، مباحث دقيقى را طرح نموده‏اند كه اين مقال را گنجايش آن نيست; ولى به اين نكته بايد توجه داشت كه ميزان توكل افراد و مقدار رضايت‏شان نسبت‏به حق، در حد فهم شان است; از همين رو، شايد بتوان انسانها را به سه طايفه در اين زمينه تقسيم نمود:

1 - عامه مردم: اين گروه موحدند و خدا را خالق كليات امور و عناصر اشيا مى‏دانند; ولى محدوده تصرف و احاطه ربوبيت او را ناچيز مى‏دانند . به زبان مى‏گويند كه قدرت امور تحت تصرف اوست; ولى از حيث معرفتى صاحب اين مقام نيستند . اين گروه از مردم - كه شايد بسيارى از ما جزء اين طايفه باشيم - داراى مقام توكل نمى‏باشند; چون توحيدشان ناقص است . اگر اندك تاملى در امور زندگى خويش نماييم، متوجه خواهيم شد كه ما اسباب و علل ظاهرى را بيشتر دخيل مى‏دانيم تا مشيت الهى را و اگر گاهى دست‏به دعا بر مى‏داريم، بيشتر جنبه تقليدى دارد تا بار معرفتى; البته، اين بدان معنى نيست كه انسان از تلاش و كوشش در حيات مادى دست‏بر دارد و در مكانى ثابت‏بنشيند و منتظر وحى و معجزه باشد . هرگز روايت امام در باب توكل چنين امرى را القا نمى‏كند . و هيچ تهافت و تضادى بين توكل با عمل نيست .

2 - گروهى ديگر عالمانى هستند كه بر اساس برهان يا نقل معتقد شدند كه خداوند مقدرات امور را در دست دارد و به توكل و اركان آن نيز معتقدند ولى به اين امر، ايمان ندارند . از طريق عقل، علم پيدا كرده‏اند; ولى ايمان قلبى ندارند; ايمان به علم خود ندارند .

3 - طايفه سوم كسانى هستند كه هم علم به ربوبيت‏حق دارند و هم ايمان قلبى . (33) اينان صاحب مقام توكلند كه مورد خطاب امام معصومند; يعنى خود را به مقامى رسانده‏اند كه پيام امام عليه السلام را جامه عمل بپوشانند . به مقام «توكل‏» و بالاتر از آن به منزلگه «رضا» كه امام حسين عليه السلام در احاديث‏شريف فرمودند نمى‏رسند، مگر اين طايفه از موحدين كه هم علم و معرفت‏به ربوبيت‏حق دارند و هم ايمان قلبى بدان و اين‏كه عرفا گفته‏اند: توكل حال رسول خدا و كسب سنت اوست و يا پيامبر گرامى اسلام فرمودند: تواناترين مردم كسى است كه به خدا توكل كند و سعادتمندتر كسى است كه تقوى پيشه نمايد و غنى‏ترين كسى است كه روزى خدا را استوارتر از دارايى خود بداند . (34) مخصوص اين گروه و طايفه است .

پس توكل، پايه ايمان و رضا، ثمره آن است و به ميزان استحكام پايه، ثمرات و آثار بر آن مترتب مى‏گردد . بكوشيم تا پايه ايمان را استحكام بخشيده و در حيات مادى و معنوى آثار و فوايدى را در مقام رضا تحصيل نماييم; چون آنچه از ظاهر كلام گوهر بار امام پيداست هيچ فرد و جامعه‏اى بدون توكل به حق و تحصيل رضاى الهى به غنا و بى‏نيازى و عزت و عظمت و سربلندى دست نمى‏يابد و بسيار غافلند آنان كه افتخار و عزت شخصى و اجتماعى را در غير اين مسير، جستجو مى‏كنند .

د) زهد و وارستگى

سيد الشهداء عليه السلام كه خود، حقيقت زهد را درك كرده بودند، طريق حقيقى كمال و سعادت را در زهدپيشگى جستجو مى‏كردند و آن را به رهروان خويش توصيه مى‏فرمودند:

«كسى كه به خود خيانت ورزد هيچ كس به دفاع او از ارزشهاى انسانى دل نمى‏بندد . فردى كه زاهد و پارسا نباشد، به پندها توجه ندارد .» (35)

آن حضرت عليه السلام شاخصه‏هاى زهد و پارسايى را، «هدايت در گفتار و رفتار و دورى از حرص به دنيا و پرهيز از خشم پروردگار دانستند .» (36) چنان كه، در فرازهاى بلند و عرفانى دعاى عرفه مى‏فرمايد:

«خدايا خشمت را بر من روا مدار; اگر تو بر من خشم نگيرى، از خشم غير تو باكى ندارم; بلكه عافيت تو براى من توان‏بخش‏تر است . از تو مى‏خواهم به آن نور جمالت كه در سايه آن، زمين و آسمانها جلوه نموده‏اند، مرا بر خشم خود نميرانى و قهر خود را بر من فرود نياورى . تو مى‏توانى از قهر به رضا آيى تا پيش از مرگ، از من خشنود گردى .»

با همين عبارات آسمانى، عارفان اسلامى الهام گرفته‏اند كه زهد را از مقامات دانسته و آن را به اعراض از دنيا معنى نموده‏اند . خشنودى خدا از بنده‏اش زمانى تحقق مى‏يابد كه بنده باطن و قلب خويش را با اعراض از دنيا، به صاحب اصلى‏اش يعنى ذات پروردگار، متوجه سازد . وقتى سالك از طبيعت‏به فطرت روى آورد و توبه كرد (37) و با ورع و تقوى آينه دل را از زنگ هوى و طبع طبيعت مصفا نمود تا صورت حقيقت دنيا و آخرت به شكل واقعى براى او نمايان شد و از آن اعراض نمود و آخرت را بر صورت حسن و بقا، مطالعه و در وى راغب گرديد، حقيقت زهد در او محقق گردد . (38)

آنگاه، نور حكمت كه راهنماى طريق سعادت و وصول به مقام كمال انسانيت است، در قلب ثابت و برقرار مى‏شود و از قلب به زبان جريان پيدا مى‏كند، چنان كه، در باب اخلاص نيز وارد است كه: «كسى كه چهل روز براى خدا خالص شود، چشمه‏هاى حكمت از قلبش به زبانش جريان پيدا كند .» (39)

بنابراين مى‏توان نتيجه گرفت كه زهد نتيجه حكمت و منتج علم و هدايت است .

ه) صبر و استقامت

از اوصاف اخلاقى ديگرى كه در فرهنگ دينى بر آن تاكيد شده و در مكتب حسينى به آن تصريح شده است، صفت صبر و استقامت است . معانى مختلف براى صبر ذكر شده است . عز الدين كاشانى، خواجه عبدالله انصارى و محقق طوسى در تعريف صبر تقريبا معناى مشابه‏اى را ذكر نموده‏اند:

صبر، خوددارى از شكايات با آن كه در باطن، جزع است . پس جزع ننمودن از مصائب و عدم اظهار ناگواريها را صبر گويند . (40)

عرفاى مسلمان و علماى علم اخلاق، صبر را از دشوارترين مقامات عارفان و خطرناك‏ترين طريق در محبت محبوب و ناگوارترين مسير در سير توحيد دانسته‏اند .

البته، معنى «استقامت‏» ، اندكى با صبر متفاوت است; چون در معناى استقامت، ثبات قدم نهفته است، چنان كه، برخى از مفسران در تفسير آيه «اهدنا الصراط المستقيم‏» بيان داشته‏اند . (41) شايان تذكر است كه مقوله «صبر و استقامت‏» در اخلاق و عرفان، هرگز به معناى تحمل معاصى و گناهان شخصى و اجتماعى نيست; يعنى در تعاليم دينى ما، هرگز به مسلمانان توصيه نشده كه در مقابل انحرافات و كجروى‏ها و يا نابهنجارى‏هاى ديگران صبر و تحمل داشته باشند و هرگز حرفى نزند; به عبارت ديگر، در اسلام صبر و قيام با استقامت و فرياد عليه ظلم، هيچ‏گونه منافاتى با يكديگر ندارند و اين كه ظالمى بخواهد ظلم و تعدى خويش را بر ديگران، با اوصاف صبر و استقامت توجيه نمايد، يقينا ناصواب است; چون چنين صبرى نه ممدوح بلكه به شدت مورد مذمت قرار گرفته است . به علاوه، اين كه سيره عملى پيشوايان دين، مخالف چنين معنايى از صبر است . اين تفاوت، با دقت در حديث امام حسين عليه السلام آشكار مى‏شود; آنجا كه فرمود: «اصبر على ما تكره فيما يلزمك الحق و اصبر عما تحب فيما يدعوك اليه الهوى .» (42) يعنى: راهى كه تو را به حق مى‏رساند، در برابر سختى‏ها و ناملايمى‏هاى آن صبر كن و در آنچه ترا به هواپرستى مى‏كشاند، از آنچه دوست‏دارى تحمل داشته باش .

و يا در نامه ابن عباس، زمانى كه عبدالله بن زبير او را به يمن تبعيد نمود . نوشتند:

«به من خبر رسيده كه ابن زبير تو را به طائف رانده است، خدا بدين وسيله نام تو را بلند نموده و گناه تو را ريخته است . حقا كه صالحان در اين دنيا گرفتارى بينند . اگر جز پاداش اخروى آنچه را دوست مى‏دارى، پاداشت اندك است . خدا به ما و شما هنگام گرفتارى، صبر و هنگام آسودگى، شكر عطا فرمايد و هرگز ما و شما را به شماتت دشمنان حسود، گرفتار نسازد .» (43)

بنابراين بر ما كه داعيه پيروى از ائمه دين را داريم، فرض است كه نخست‏خود را اهل معرفت نموده، سپس با وصف صبر، خود را بياراييم; چون بدون سلاح معرفت و مقام صبر و استقامت، تعاليم دين بر پا نخواهد شد .

مسلمان مؤمن، بايد سيره علمى و عملى خويش را با سنت پيشوايان دين هماهنگ نمايد كه آن بزرگواران با همه عظمت و عزتى كه داشتند جان خويش را در معامله با دين الهى بسيار ناچيز مى‏شمردند و هرگز براى تعاليم دينى مصلحت‏انديشى روا نمى‏داشتند .

و) صداقت و راستگويى

از جمله صفات اخلاقى ديگرى كه مورد عنايت و توجه خاصه امام شهيدان بود، صداقت و راستگويى است . اين وصف به عنوان يك فضيلت اخلاقى، براى هميشه و در ميان همه فرقه‏هاى مسلمان و حتى نزد همه انسانها امرى پسنديده است . قرآن حضرت اسماعيل را با اين عنوان ياد مى‏كند:

«و اذكر في الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد» (44) يعنى: در كتاب، اسماعيل را ياد كن كه راست وعده بوده است . علاوه بر اين، قرآن كريم صديقين را در زمره نام شهدا و انبيا قرار داده است . از اين تعابير به خوبى اين نكته به دست مى‏آيد كه صداقت از بارزترين وصف مسلمانان است . نمى‏توان داعيه مسلمانى و پيروى از تعاليم اسلامى را بر زبان داشت و در عمل نسبت‏به اين صفت اصلى، اجنبى و بيگانه بود .

زيد بن ارقم گويد از ابا عبدالله عليه السلام شنيدم كه فرمود: «فردى از شيعيان ما وجود ندارد مگر آن‏كه راستگو و شهيد است . پرسيدم فداى تو شوم يا اباعبدالله . اكثر شيعيان شما در خانه به مرگ طبيعى مى‏ميرند، چگونه شهيدند؟ امام پاسخ داد . آيا آيات قرآن در سوره حديد را نخواندى كه مى‏فرمايد: آنان كه به خدا و پيامبرش ايمان آورند آنان راستگويان و شهيدان در نزد پروردگارند . سپس فرمود: اگر چنين بود كه شهدا بر كشتگان شمشير اطلاق مى‏شد، تعداد شهيدان بسيار اندك بود . (45)

پس در فرهنگ حسينى، مقوله صداقت‏به حدى، از رفعت و جايگاه بلند برخوردار است كه صداقت، در هر مقامى كه انسان باشد، ارزش محسوب مى‏شود; حتى صداقت در مقام اعتراف به اشتباه، نوعى كمال است; نه نقص . اين، بايد براى همه ما يك ارزش و فضيلت و فرهنگى باشد و مردان بزرگ در بالاترين جايگاه اجتماعى خويش چنين بودند; چون لازمه معناى تشيع همين است كه شيعه، مروج و شيوع دهنده سنت و سيره پيشوايان دين خود باشد و الا صرف يك شعار و ادعايى بيش نيست .

ز) ياد مرگ

در فرهنگ اسلام، مرگ به معناى فنا و نابودى نيست . تعبير لطيف عرفاى ما از مرگ اين است كه مرگ آخرين مرحله كمال انسان در نشئه مادى است .

امام خمينى‏قدس سره در تعريف و حقيقت مرگ مى‏فرمايد:

«موت عبارت است از انتقال از نشئه ظاهره ملكيه به نشئه باطنه ملكوتيه و امرى وجودى است‏بلكه اتم از وجود ملكى است .» (46)

«از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله سؤال شد كه زيرك‏ترين مردم كيست؟ فرمود: زيرك‏ترين مردم كسى است كه بيشتر به ياد مرگ باشد .» (47)

انس بن مالك از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى‏كند كه فرمود: بسيار ياد مرگ كن كه آن تو را در دنيا زاهد گرداند و گناه تو را كفارت باشد و مى‏فرمود: و كفى بالموت واعظا . (48)

نقل است از عارف نامى، اسود حبشى وقتى كه از نماز فارغ مى‏شد به دو طرف مى‏نگريست از او سؤال مى‏كردند كه چرا به دو طرف مى‏نگرى بعد از نماز؟ گفت مى‏نگرم تا ملك‏الموت از كدام سوى فراز آيد . (49) و از حذيفه منقول است كه مى‏گفت هيچ روز نيست مگر اينكه منادى ندا مى‏كند كه: «ايها الناس، الرحيل الرحيل‏» (50)

در برخى از روايات وارد شده كه ياد مرگ موجب طولانى شدن عمر انسان گشته و فكر آن باعث‏سازندگى اخلاقى مى‏گردد . با ذكر اين مقدمه، به نقل روايتى مى‏پردازيم كه از سالار شهيدان امام حسين عليه السلام وارد شده است . امامى كه با استقبال مرگ، درس حيات و جاودانگى را به جهانيان، آموخت، مى‏فرمود:

«هر بار به خدمت پدرم على عليه السلام مى‏رسيدم او را گريان مى‏يافتم، روزى على عليه السلام براى ما توضيح داد و فرمود: وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در قرائت قرآن به آيه 41 نساء مى‏رسيد كه خداوند فرمود: چگونه خواهيد بود آنگاه كه از هر امتى گواهى بگيريم و تو را اى رسول خدا، گواه اين امت قرار مى‏دهيم؟ ، پيامبر صلى الله عليه و آله گريه مى‏كرد . پسران من، نگاه كنيد به گواه اعمال اين امت كه چگونه اشك مى‏ريخت; اما امت را بنگريد كه مى‏خندند . سوگند به خدا، اگر ناآگاه نبودند، نمى‏خنديدند . چگونه كسى بيهوده مى‏خندد در حالى كه شب و روز را پشت‏سر مى‏گذارد و اختيارى بر خود ندارد و نمى‏داند چه بر سر او آمده است؟ ; از نعمتى كه از او گرفته شد يا بلايى كه نازل گرديد يا مرگ ناگهانى كه در كمين است؟ و در پيش روى او روزى قرار دارد كه كودكان پير مى‏شوند و پيران درهم كوبيده مى‏شوند و زنان باردار، فرزند سقط مى‏كنند كه مدت آن روز در پرتو ترس عظيم آن، پنجاه هزار سال است . پس، همه از خداييم و به سوى او باز مى‏گرديم . (51)

امام، در اين تعابيرش از ياد مرگ و تذكر آخرت، دو نكته مهم را به ما گوشزد مى‏كند:

نخست، اين كه معرفت و نگاه عالمانه به حيات و زندگى دنيا داشته باشيد; نه ديدگاه عوامانه و سطحى‏نگرانه . مبادا تصور شما اين باشد كه براى دنياى مادى خلق شديد و عالمى وراى اين حيات طبيعى مادى وجود ندارد، تا همه همت‏خويش را محدود به دنياى مادى زودگذر نماييد; ديگر اين‏كه رفتار ظاهرى خويش را با ديگران اصلاح نموده و زشتى‏هاى اخلاقى را كنار بگذاريد . انسانى كه آن قدر جاهل و نادان است كه يك لحظه بعد خويش را نمى‏داند، چگونه نسبت‏به ديگران تبختر مى‏كند و فخر و غرور مى‏فروشد . پس، ياد مرگ، هم موجب تعالى معرفت و هم باعث تعادل صفات اخلاقى مى‏گردد .

منشور اخلاقى امام حسين عليه السلام

در بخش پايانى اين مقال، به عنوان حسن ختام به فراز ديگرى از فرمايشات امام عليه السلام پرداخته مى‏شود كه در باب اوصاف اخلاقى مسلمانان به پيروان خويش توصيه فرمودند . اين فراز از فرمايشات امام را مى‏توان به عنوان منشور اخلاقى امام به جهانيان اعلام نمود . او به همه مردم اعلام مى‏دارد:

«اى مردم سعى كنيد كه با ارزشهاى اخلاقى زندگى كنيد و براى تحصيل سرمايه‏هاى سعادت شتاب كنيد . كار خوبى را كه براى آن شتاب نكرديد، به حساب نياوريد . با كمك به ديگران، ستايش را كسب كنيد . با قصور و كوتاهى نمودن، سرزنش‏ها را به جان نخريد . اگر نيكى به كسى روا داشتيد و آن شخص قدردانى نمى‏كند، نگران نباشيد; زيرا خداوند او را مجازات خواهد كرد و خدا بهترين پاداش دهنده و بهترين هديه دهنده است . بدانيد نيازهاى مردم به سوى شما، نعمت‏ها و موهبت‏هاى الهى است‏براى شما، پس نعمت‏ها را از دست ندهيد كه دچار لغزش و عذاب الهى مى‏شويد . بدانيد كه همانا نيكى‏ها، ستايش به همراه دارد و پاداش الهى را فراهم خواهد كرد . اگر خوبى‏ها را به شكل انسانى مى‏ديديد، آن قدر زيبا روى بود كه بينندگان را خوشحال مى‏ساخت و اگر زشتى‏ها را به درستى مشاهده مى‏كرديد آن را بسيار زشت روى و بد قيافه مى‏ديديد كه دل‏ها از آن نفرت داشته و چشم‏ها فرو بسته مى‏شد تا آن را ننگرد .

اى مردم كسى كه بخشش مى‏كند، بزرگوار است و آنكه بخل ورزد پست است و همانا بخشنده‏ترين مردم كسى است كه به انسانى كمك كند كه به او اميدى نداشته باشد و با گذشت‏ترين انسانها كسى است كه به هنگام قدرت، عفو نمايد .

و موفق‏ترين انسانها در روابط خويشاوندى كسى است كه با آنان كه از او بريدند، ارتباط برقرار سازد كه ريشه‏ها پس از بريده شدن شاخه‏ها دوباره جوانه مى‏زند .

هر كس در نيكى كردن به برادران خود شتاب كند، فردا نتيجه آن را خواهد ديد و كسى كه براى خدا به برادر خود كمك كند خدا او را به هنگام نيازمندى پاداش مى‏دهد و بيش از آنچه به ديگران كمك نموده بلاها را از او دور مى‏سازد . و كسى كه اندوه دل مؤمنى را برطرف سازد خدا اندوه و مشكلات دنيا و آخرت را از او برطرف خواهد ساخت .

و كسى كه با مردم خوش رفتار باشد، خدا نسبت‏به او خوش‏رفتار است و خداوند نيكوكاران را دوست مى‏دارد .» (52)

واپسين سخن اين كه تحصيل رضاى الهى، كسب زهد علمى و عملى، وصول به مقام خوف الهى، توجه به توكيل ربوبى، صبر و استقامت در رنج‏ها و مصائب زندگى، ذكر موت و حيات اخروى و در يك كلام پرهيز از غيبت، تهمت، كذب و فحاشى و ساير رذائل اخلاقى و متصف شدن و آراستن خويش به فضايل انسانى از نصايح جاودانه و مواعظ معصومانه فرهنگ حسينى است كه به عنوان منشور جهانى مى‏تواند متضمن سعادت دو سرا گردد و دورى از اين اوامر در زندگى فردى و حيات اجتماعى خسارات جبران‏ناپذيرى را به همراه خواهد داشت .


پى‏نوشت‏ها:

1) محقق و نويسنده .
2) تاج‏الدين حسين بن حسن خوارزمى، شرح فصوص، ج 1، ص 66 .
3) ر . ك .: ديوان الامام الحسين، ص 142، موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 834 .
كفى بالمر و عارا ان تراه
من الشان الرفيع الى انحطاط
على المذموم من فعل حريصا
على الخيرات منقطع النشاط
يرى ان المعازف و الملاهى
مسببه الجواز على الصراط
4) حياة الامام الحسين عليه السلام، ج 1، ص 181 .
5) نوح/14 .
6) اعراف/179 .
7) حجر/3 .
8) اسراء/70: ما آدميزادگان را گرامى داشتيم و آنها را در خشكى و دريا (بر مركبهاى رهوار) حمل كرديم و از انواع روزيهاى پاكيزه به آنها روزى داديم و آنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كرده‏ايم، برترى بخشيديم .
9) تاج‏الدين حسين خوارزمى، شرح فصوص الحكم، تحقيق آية‏الله حسن‏زاده آملى، ص 936 .
10) مطففين/14 .
11) مطففين/15 .
12) مطففين/21 - 18: چنان نيست كه آنها در (درباره معاد) مى‏پندارند، بلكه نامه اعمال نيكان در «عليين‏» است و تو چه مى‏دانى «عليين‏» چيست، نامه‏اى رقم خورده و سرنوشتى است قطعى، كه مقربان شاهد آنند .
13) تمهيدات عين القضاة، صص 44 - 39 .
14) ر . ك .: امام خمينى رحمه الله، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 326 .
15) تحف العقول، مواعظ امام حسين عليه السلام، ص 246 .
16) مناقب ابن شهر آشوب مازندرانى، ج 4، ص 69 .
17) جامع الاخبار، ص 259 .
18) اعلام الدين، ص 298 .
19) مزمل/8 .
20) تحف العقول، ص 242 - 240 .
21) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 912 .
22) خواجه عبدالله انصارى، پيشين، همان، ص 33 .
23) رساله قشيريه، ج 1، ص 468 .
24) عزالدين محمود كاشانى، پيشين، ص 396 .
25) همان، ص 339 .
26) همان، ص 400 .
27) همان .
28) امام خمينى، شرح چهل حديث، ص 217، حديث 13 .
29) احقاق الحق، ج 11، ص 591 .
30) مستدرك الوسائل، ج 11، ص 218: امام حسين عليه السلام: «ان العز و الغنى خرجا يجولان فلقيا التوكل فاستوطنا» .
31) نساء/28 .
32) مقتل الحسين مقرم، ص‏345 .
33) امام خمينى در درجات توكل مطالب ارزشمندى دارند كه مخاطبان را به دو كتاب چهل حديث و شرح حديث جنود عقل و جهل، ارجاع مى‏دهيم .
34) خواجه عبدالله انصارى، پيشين، ص 329 .
35) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 914 .
36) همان .
37) امام خمينى، شرح چهل حديث، ص 272 .
38) عزالدين محمود كاشانى، مصباح الهدايه و مفتاح الكرامة، ص 375 .
39) ر . ك .: امام خمينى رحمه الله، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 307 .
40) خواجه عبدالله انصارى، پيشين، ص 84; عزالدين محمود كاشانى، پيشين، ص 379 و اوصاف الاشراف، ص 59 .
41) علامه طباطبايى، الميزان، ج 1، ص 36 .
42) نورالثقلين، ج 4، ص 295 .
43) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، صص 837 - 836 .
44) مريم/54 .
45) محاسن برقى، ج 1، ص 265، دعوات راوندى، ص 242 .
46) معاد از ديدگاه امام خمينى، ص 137 .
47) غزالى، كيمياى سعادت ، ص 614 .
48) همان، صص 622 - 614 .
49) همان .
50) همان .
51) شيخ مفيد، الارشاد، ص 97; فرهنگ سخنان امام حسين (محمد دشتى)، ص 108 .
52) كشف الغمه، ج 2، ص 29; فرهنگ سخنان امام حسين، (محمد دشتى)، ص 82 .


منبع: مجله رواق اندیشه، شماره 27