صراط الله را شهيدش كردند ! !

حجه الاسلام اصغر بابايى


‏‏درآمد:
سخن گفتن و قلم زدن در مورد شخصيتى كه به ((صراط الله)) معروف و مشهور هست, كار آسانى نيست. همانطوريكه دشمنان تمام توان خويش را بكار گرفتند تا آقايى و همت بلند امام حسن(ع) را تغيير دهند ولى نتوانستند و معجزه آسا عاجز ماندند و به فرموده شيخ كاظم ازدى:
((نيزه و نيش دشمن همه اعضايشان را تغيير داد مگر آقايى و همت بلندشان كه از تغيير در امان است.))
همين سان دوستان هم كه تمام توان خويش را بكار گرفتند تا آقايى و همت بلند امامان و امامت را آنطوريكه شايسته شإنشان است معرفى كنند نتوانستند. چون واژه ها لالند و همسان مرغان بى پر و بالند.
آنچه مهم است و مشكل گشا, اين است كه ما با واژه هاى ويژه اى كه در وجدانمان نقش بسته است مقام امامان و امامت را درك كنيم و وقتى از حسن بزرگ و صلح اكبر وى, سخن مى گوئيم, خودمان در عمل ((حسن هاى كوچكى)) باشيم كه پست سر ((حسن بزرگ)) در حركت باشيم و معنى مقتدا و الگو قرار دادن امام غير اين نمى تواند باشد.
اگر در عمل و زندگى شيعيان ((روح امام)) و ((روح امامت)) حضور نداشته باشد و آن دقتهاى بسيار زيباى زندگى امامان(ع) در زندگى شيعيان اجرا نگردد و اگر به آن سنت عملى, گفتارى و امضايى امامان(ع) با ديده و بينش دقيق و عميق ننگريم و سپس آن را در زندگى خودمان اجرا نكنيم و اگر خودمان را صاحبان اصلى سنت اصيل ندانيم چگونه مى توانيم ادعاى انسان اسلامى و انسان ويژه ـ شيعه ـ را داشته باشيم؟!
در اين مقاله كوتاه, در واقع درصدد آن هستيم كه بدانيم:
((بر امام حسن(ع) چه گذشت؟))
و چگونه مى توان زندگى حسنى داشت؟
از اين رو, تلاش كرديم فضايى كه امام(ع) در آن فضا قرار داشت و چه تصميمى مى توانست در آن اوضاع و احوال بگيرد ترسيم بكنيم تا خواننده عزيز را به سيماى درست زندگى امام مجتبى (ع) آشنا كنيم.
امام حسن(ع) در يك فضايى زندگى مى كرد كه در واقع در محاصره دشمن بود. از دشمن اصلى كه بگذريم, امام با تيپ هايى سر و كار داشت كه به نام جهاد و دفاع از او از كوفه بيرون آمده بودند و پس از مدتى كوتاه در چهره دشمنان خونين او ظاهر گشته بودند.
در يك چنين فضايى امام(ع) چه استراتژى را مناسب مى دانست و به دنبال آن با امام(ع) چه كردند, كه نبايد مى كردند!

واژه ها لالند:
واژه ها لالند, در معنا مى مانند
همچو غربالند, مرغ بى پر و بالند.(1)
با واژه ها نمى توان شخصيت امامان(ع), را شناخت يا شناساند. همانطوريكه با كشيدن آب از غربال, ((نمى)) بيش ((ته)) آن باقى نمى ماند با واژه ها هم ((نمى)) از شخصيت امامان(ع) عايد انسان مى گردد و در حد ((نمى)) ما را به شناخت شخصيت امامان(ع) نزديك مى كنند.(2)
شناخت عميق از شخصيت امام حسن(ع) را, بايد در وجدانهاى بيدار يافت وگرنه از راه واژه ها, نمى توان به شناخت حقيقى مقام امام حسن(ع) دست يازيد.
واژه ها, مرغان بى بال و پرى هستند كه ياراى پرواز بر اين قله رفيع را ندارند.
اينكه در زيارت امام حسن مجتبى(ع) آمده است:
((السلام عليك يا صراط الله))(3)
سلام بر تو باد اى راه راست خدا.
خود اين جمله و واژه, دركش بسيار سخت است تا چه رسد به اينكه انسان بخواهد به حقيقت و نظر حق, در اين مورد دسترسى پيدا كند.
به هر تقدير, انسانهاى معمولى به اين ((نم)) هم نياز شديد دارند و همين ((نم)) اندك مى تواند سرزمين وجودى انسانها را به سبزه زارها مبدل سازد.
به عبارت ديگر:
در واقع, واژه ها, انسان را براى شناخت عميق شخصيت امام(ع), تا نيمه راه, راه مى نمايند و بقيه راه را, به عهده ((عقل سليم)) و ((قلب سليم)) مى گذارند.

دشمن امام حسن(ع) در كلام امام على(ع)

1ـ هويت فرهنگى و سياسى معاويه:
((و ان البغى والزور يذيعان بالمرء فى دينه و دنياه...)) على(ع) طى نامه اى به معاويه مى نويسد:
((همانا ستمگرى و دروغ ـ رسوايى ـ آدمى را در دين و دنياى او آشكار مى سازد, و نقصان وى را نزد آن كس كه عيبگوى او بود پديدار, و تو مى دانى آنچه را از دست شده تدارك كردن نتوانى... پس از روزى بترس كه در آن روز آن كه پايان كار خود را نيكو گردانيده شادمان است, و آن كه مهار خود را به دست شيطان داده و از كفش نگشاده پشيمان. تو ما رابه حكم قرآن خواندى و خود اهل قرآن نيستى. ما تو را پاسخ نداديم بلكه داورى قرآن را گردن نهاديم.))(4)

2ـ سوابق و تبار معاويه:
((اما بعد فانا كنا نحن و انتم على ما ذكرت من الالفه والجماعه, فرق بيننا و بينكم إمس. انا آمنا و كفرتم...))
امام على(ع) در پاسخ به معاويه مى فرمايند:
اما بعد, چنانكه يادآور شدى ما و شما دوست بوديم و هم پيوند, اما ديروز ميان ما و شما جدايى افكند, ما ايمان آورديم و شما به كفر گراييديد, و امروز ما استوار و شما دستخوش آزمايش گرديديد...
شمشيرى كه بر جد و دايى و برادرت در يك رزمگاه زدم, نزد من است. و تو ـ به خدا سوگند ـ چنانكه دانستم دلى ناآگاه دارى و خردى تباه, و بهتر است تو را بگويند بر نردبانى بلند بر شده اى كه منظر به تو نمايانده است بد نمود و آن تو را زيان است نه سود. چه تو گمشده اى را مى جويى كه از تو نيست و گوسفندى را مى چرانى كه ملك ديگرى است. منصبى را مى خواهى كه نه در خور آنى و نه گوهرى از آن كانى. چه دور است گفتارت از كردار, چه نيك به عموها و دايى هايت مى مانى, كه بخت بد و آرزوى باطل آنان را وانگذاشت تا به انكار پيامبرى محمد(ص) شان واداشت. ))(5)

3ـ معاويه و پيراهن عثمان:
((و لعمرى يا معاويه لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنى إبرإ الناس من دم عثمان... معاويه! به جانم سوگند اگر به ديده خرد بنگرى و هوا را از سر به در برى, بينى كه من از ديگر مردمان از خون عثمان بيزار بودم, و مى دانى كه از آن گوشه گيرى نمودم, جز آنكه مرا متهم گردانى و چيزى را كه برايت آشكار است بپوشانى. ))(6)

4ـ تظاهر به صلح طلبى:
((اما طلبك الى الشام فانى لم اكن لاعطيك اليوم ما منعتك امس; و اما خواستن تو شام را از من, من امروز چيزى را به تو نمى بخشم كه ديروز از تو بازداشتم و اينكه مى گويى جنگ, عرب را نابود گرداند و جز نيم نفسى براى آنان نماند, آگاه باش آن كه در راه حق از پا درآيد, راه خود را به بهشت گشايد, و آنكه باطل نابود گرداند, به دوزخش كشاند.
...و از اين گذشته ما را فضيلت ـ بستگى به مقام ـ است كه بزرگترين حجت است ـ ارجمند را بدان خوار كرديم و خوار را بدان سالار; و چون خدا عرب را فوج فوج به دين خويش درآورد و اين امت خواه و ناخواه سر در بند طاعت آن كرد, شما از آنان بوديد كه يا به خاطر نان, يا بيم جان مسلمان گرديديد; و اين هنگامى بود كه نخستين مسلمانان در پذيرفتن اسلام پيش بودند و مهاجران سبقت از ديگران ربودند. پس, نه براى شيطان از خود بهره اى بگذار و نه او را بر نفس خويش مستولى دار. ))(7)

5ـ سياست معاويه:
((والله ما معاويه بادهى منى...; به خدا سوگند, معاويه زيركتر از من نيست, لكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است. اگر پيمان شكنى ناخوشايند نمى نمود, زيركتر از من كس نبود, اما هر پيمان شكنى به گناه برانگيزاند, و هرچه به گناه برانگيزاند دل را تاريك گرداند.
روز رستاخيز پيمان شكن را درفشى است افروخته و او بدان درفش شناخته. به خدا مرا به فريب غافلگير نتوانند كرد و با سختگيرى ناتوانم نتوانند شمرد.))(8)

6ـ جاذبه كاخ سبز:
((اما بعد فقد بلغنى ان رجالا ممن قبلك يتللون الى معاويه فلا تإسف على...))
امام (ع) طى نامه اى به سهل پسر حنيف انصارى كه از جانب امام حاكم مدينه بود مى نويسد:
((اما بعد, به من خبر رسيده است از مردمى كه نزد تو به سر مى برند, بعضى پنهانى نزد معاويه مى روند, دريغ مخور كه شمار مردانت كاسته مى گردد, و كمكشان گسسته. در گمراهى آنان و رهايى ات از رنج ايشان, بس بود از حقشان گريختن و به كورى و نادانى شتافتن. آنان مردم دنيايند روى بدان نهاده و شتابان در پى اش افتاده. عدالت را شناختند و ديدند, و شنيدند و به گوش كشيدند, و دانستند مردم به ميزان عدالت در حق يكسانند پس گريختند تا تنها خود را به نوايى برسانند. دور بودند دور از رحمت خدا.))(9)

تيپ شناسى مردم عصر امام حسن(ع):
((هنگامى كه على(ع) به شمشير كين دار فانى را وداع گفت حضرت امام حسن(ع) به منبر رفته خطبه خواند و احقاق حق نمود در نتيجه ياران پدرش با او بيعت كردند كه با هر كه بجنگد پيكار كنند و با هر كه سازش نمايد صلح نمايند.))(10)
هنگامى كه معاويه از رحلت حضرت امير(ع) با خبر شد و فهميد كه مردم با فرزند بزرگوارش بيعت كردند, به كوفه وبصره جاسوس فرستاد و به دنبال آن, براى پيش برد مقاصد شوم خود از شام عزيمت عراق كرد و به آهنگ پيروزى به آن سرزمين با لشگرى حركت نمود.(11)

هنگامى كه امام حسن(ع) از آهنگ معاويه با خبر شد حجر بن عدى را مإمور كرد تا كارگزاران و ساير مردم را به جهاد با معاويه دعوت نمايد, مردم نخست از پيكار با معاويه خوددارى كردند و آخر الامر ناچار براى رزم با او آماده شدند و آنانكه در ركاب آن حضرت آماده كارزار گرديده:
1ـ برخى شيعه او و پدرش بودند.
2ـ بعضى خوارج بودند كه براى كينه با معاويه آماده جنگ شده نه آنكه نظرشان كمك به فرزند پيغمبر بوده باشد.
3ـ عده اى هم مردمى فتنه جو و غنيمت طلب بودند.
4ـ بعضى در امامت آن حضرت شك داشتند.
5ـ جمعى مردمى متعصب و پيرو روساى قبيله هاى خود بودند و تابع آئين ديگران نمى شدند.(12)
امام حسن(ع) با اين مردم مختلف العقيده براى پيكار با معاويه چه كارى مى توانست انجام دهد؟

مردم عراق و مخصوصا مردم كوفه, در عصر حضرت مجتبى(ع):
1ـ نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند.
2ـ و نه تشكل و هماهنگى و اتحاد.
اگر با ديده دقيق تر مردم عصر امام حسن(ع) را تيپ شناسى كنيم بايد به ترتيب زير, مسإله را بررسى نمائيم كه عبارتند از:

1ـ خستگى از جنگ:
جنگ جمل, صفين و نهروان, و همچنين جنگهاى توإم با تلفاتى كه بعد از جريان حكميت, ميان واحدهاى معاويه و نيروهاى اميرالمومنان(ع) در عراق, حجاز و يمن در گرفت, در ميان بسيارى از ياران على(ع) يك نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متاركه جنگ ايجاد كرد... بويژه آنكه جنگ آنها با بيگانگان نبود, بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزى آنان بود كه اينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند.(13)

2ـ قهرمانان دروغين:
هنگامى كه امام حسن(ع), طى خطبه اى مردم را به جهاد در راه خدا دعوت نمود, پس از پايان خطبه جنگى مهيج حضرت, همه سكوت كردند و احدى سخنان آن حضرت را تإييد نكرد!
در اين صحنه اسف انگيز, يكى از ياران دلير و شجاع اميرمومنان(ع) كه در مجلس حضور داشت, مردم را به خاطر اين سستى و افسردگى بشدت توبيخ كردو آنها را قهرمانان دروغين, و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند.(14)

3ـ جامعه اى با عناصر متضاد:
جامعه عراق آن روز, يك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود.
پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموى از يك سو.
گروه خوارج كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى شمردند.
مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بيست هزار نفر مى رسيد.
گروهى كه عقيده ثابتى نداشتند و در ترجيح يكى از طرفين بر ديگرى در ترديد بودند.
پيروان و شيعيان خاص اميرمومنان(ع), از عناصر اين جامعه محسوب مى شدند.(15)

4ـ سپاهى ناهماهنگ:
اين چند دستگى و اختلاف عقيده و تشتت و پراكندگى, طبعا در صفوف سپاه امام مجتبى(ع) نيز منعكس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ با تركيب ناجور درآورد. (16)

5ـ البقيه, البقيه:
امام حسن(ع), در مدائن سخنرانى جامع و مهيجى ايراد نمود و طى آن چنين فرمود:
... وقتى كه به جنگ صفين روانه مى شديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم مى داشتيد, ولى امروز منافع خود را بر دين خود مقدم مى داريد.
تا آنجائى كه امام(ع) مى فرمايند:
اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد, بگوييد تا با معاويه به مبارزه برخيزيم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد, اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيريم و رضايت شما را تإمين كنيم.
سخن امام كه به اينجا رسيد, مردم از هر طرف فرياد زدند:
((البقيه, البقيه)):
ما زندگى مى خواهيم, ما مى خواهيم زنده بمانيم!(17)

6ـ تسليم يا ترور امام حسن(ع):
عده اى از روساى قبايل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ كوفه, به امام خيانت كرده و به معاويه نامه ها نوشتند و تإييد و حمايت خود را از حكومت وى ابراز نمودند و مخفيانه او را براى حركت به سوى عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وى, امام حسن(ع) را تسليم او نمايند يا ترور كنند.
معاويه نيز عين نامه ها را براى امام مجتبى فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟(18)

7ـ مردم پيمان شكن:
مردم عراق و كوفه, مردمى متلون بودند و منهاى ((بى وفايى)) در هيچ جاى دنيا شناخته نيستند!!

8ـ فرمانده خائن:
امام حسن(ع) پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ با معاويه ترك گفت ((عبيدالله بن عباس)) را با دوازده هزار نفر سپاه, به عنوان طلايه لشكر, گسيل داشت و ((قيس بن سعد)) و ((سعيد بن قيس)) را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرت بودند, به عنوان مشاور و جانشين وى تعيين نمود.
((عبيدالله)) فوج تحت فرماندهى خود را حركت داد و در محلى به نام ((مسكن)) با سپاه معاويه روبرو شد و در آنجا اردو زد.
طولى نكشيد كه به امام (ع) گزارش رسيد كه عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه, شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پيوسته است.

9ـ شايعه صلح و توطئه هاى خائنانه با استفاده از ناآگاهى و نادانى مردم:(19)
دو توطئه ديگر معاويه:
- بوسيله جاسوسان و مزدوران خود, در ميان لشكر امام حسن(ع) شايع مى كرد كه قيس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاويه سازش كرده, و در ميان سپاه قيس نيز شايع مى ساخت كه حسن بن على(ع) با معاويه صلح كرده است!
- توطئه ديگر معاويه اين بود كه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند, به حضور امام(ع) فرستاد. اين عده در اردوگاه ((مدائن)) با حضور امام(ع) ملاقات كردند, و پس از خروج از چادر امام, در ميان مردم فرياد زدند:
((خداوند به وسيله فرزند پيامبر(ص) فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على(ع) با معاويه صلح كرد, و خون مردم را حفظ نمود))!
مردم كه به سخنان آنان اعتماد داشتند, درصدد تحقيق برنيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خيمه بود, به يغما بردند و درصدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(20)

10 ـ خيانت اكبر:
امام حسن(ع) از مدائن روانه ((ساباط)) شد. در بين راه يكى از خوارج كه كمين كرده بود, ضربت سختى بر آن حضرت وارد كرد.
امام بر اثر جراحت, دچار خونريزى و ضعف شديد شد و به وسيله عده اى از دوستان و پيروان خاص خود, به مدائن منتقل گرديد. وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گراييد.
معاويه با استفاده از اين فرصت بر اوضاع تسلط يافت.
امام موقعى حاضر به صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وى را تنها گذاردند.(21)
اين بود خلاصه اى از تيپ شناسى مردم عصر امام حسن(ع) و مظلوميت سنگين امام(ع) كه بر عرش الهى هم سنگينى مى كند.
اين بود از آنچه بر امام گذشت.

صلحى كه همسان قرآن داراى شإن نزول و جرى است:
سخن راندن و قلم فرسايى پيرامون ((پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ)) كار آسانى نيست و حداقل به تإليف يا مقاله مستقل نياز است تا بتوان به حقايق نزديك گشت و به راز نهفته در آن واقف شد.
انسان تشنه دليل است, به ويژه در امور مهم و اسرارآميز, ارائه دليل قوى و مستند ضرورى است و ((صلح اكبر)) امام حسن(ع) هم از اين امر مستثنا نيست. لكن به اين نكته هم بايد توجه داشت كه غرض ورزان و مرض داران, هم به سكوت امام على(ع) اشكال مى كنند, هم به ((صلح قهرمان صلح)) امام حسن(ع) و هم به قيام خونين امام حسين(ع).
به هر تقدير, مسووليت امام حسن(ع) هرگز آسان و ساده نبود بلكه سخت ترين و دقيق ترين وظيفه اى بود كه حاكمى مسوول رسالت و امت بتواند به آن قيام كند. رسالت و امتى كه در فكر و جان و ضمير امام, اين چنين وجود داشت كه رسالت و امت در عالم هستى آخرين و بالاترين آرزويى است كه انسان را به خدايتعالى نزديك مى كند, و مرز خدا را به انسان معرفى مى نمايد. ايندو عنصر يك مسووليت هستند كه در يك شخص جمع شده اند ـ مردى كه در طالبيت خود امين ـ و در نبوتش عظيم, و در امت خود گردآورنده, و در رسالتش انسانى و جهانى...(22)
معاويه گمان مى كرد او پيروزمند عهدنامه صلح است. زيرا خلافت به او واگذار شده و امام حسن(ع) از آن كنار كشيده و به همين دليل معاويه رشوه به كار گرفت ـ لبهاى عبيدالله بن عباس فرمانده ارتش امام حسن(ع) را با رشوه شيرين كرد و به اين طريق توان رزمى ارتش امام را در ميدان مبارزه تضعيف نمود ـ لذا امام حسن(ع) براى بستن عهدنامه صلح به اجبار پيشقدم شد تا از دو جهت سود برده باشد.
سود اول ـ حفظ خون است و جلوگيرى از ريخته شدن آن است.
سود ديگر ـ حفظ وحدت و وحدت در عقيده است زيرا جنگ در ذات خود, امت را به گروه بنديها و دسته هاى مختلف با موضع گيريهاى گوناگون دشمنانه تبديل مى كند پس اين سود, در جلوگيرى از وقوع يك جنگ داخلى مهم و حكيمانه است تا امت در پيوستگى گسترش يافته باقى بماند.(23)
اين استراتژى امام(ع) داراى شإن نزول و جرى است و براى هميشه پيغام دارد و آن اينكه:
((در هر لحظه اى كه امت متعرض بحرانى مانند آن شود صلح امام, الگوى بى نظير است)).(24)

شهادتش را شهيد كردند:
از جمله جاهايى كه واژه ها لال مى گردند, ((پيرامون شهادت مظلومانه)) امام حسن(ع) است.
إين الحسن إين الحسين...
كجاست حسن بن على (مسموم زهر جفا). كجاست حسين بن على (سيدالشهدإ)(25), كه بگويند برايشان چه گذشت و چگونه مى گذرد؟
كجاست امام حسن مجتبى كه بگويد چگونه شهيد و چند بار شهيد شد؟!
در عمل, هنوز هم عده اى از دوستان ناآگاه و نادان و دشمنان پنهان و پيدا, دارند امامان(ع) را, شهيدشان مى كنند! شهادت و خط خون هنوز سارى و جارى است و بى پايان.
چه مظلوميتى بزرگتر از اين, كه هنوز شيعيان نتوانستند به محور و ((روح زندگيشان)) رنگ و بوى الهى و امامى بدهند!!!
به جرإت مى توان گفت:
((هر كسى به نام شيعه, گناه بكند, در واقع و در عمل, دارد امامت را شهيدش مى كند.))
مگر امامان, قرآن ناطق نيستند؟
مگر ائمه(ع), مردان زندگى و مردان زندگان نيستند؟
مگر ائمه(ع), امامان جهانيان نيستند و همسان قرآن, رسالت جهانى ندارند؟
اگر امامت يك امر مهم است و زندگى امامان(ع) همسان قرآن داراى شإن نزول و جرى و تإويل است و به تفسير عميق و دقيق نياز دارد; چگونه مى شود زندگى شيعيان در عمل رها باشد؟
((كونوا زينا و لا تكونوا شينا))(26) چه پيامى دارد؟
براى چه كسانى پيام دارد؟
آيا مظلوميت امام حسن(ع) تنها به اين است كه: بالاى قبر امام حسن(ع) در بقيع, ساخت و ساز ساختمانى با مناره هاى بلند انجام نشد؟!
و اگر روزى اين كار توسط حكومت عربستان و يا از ناحيه حكومت جمهورى اسلامى, صورت بگيرد امام حسن(ع) از مظلوميت بدر مىآيد؟
در مورد قبر امام هشتم(ع) كه يك چنين كارى به نحو احسن صورت پذيرفت چه؟ آيا امام از غربت بدر آمد و ديگر غريب نيست؟! اگر امام هشتم از غربت بدرآمد, پس ((قائله شوم)) و شورش كور شهر مقدس مشهد و بمب گذارى در حرم امن امام غريب چه؟.. .
بدانيم و آگاه باشيم, هر كس به نام شيعه, در هر جاى جهان مرتكب گناه بشود, امامان خود را غريب و مظلوم گذاشته است و اگر روزى محور زندگيمان خدايى شد و گناه از جامعه و زندگى شيعى رخت بربست, آنوقت امامان(ع) ما از غربت و مظلوميت بدر آمده اند ولو بر قبرشان ساخت و ساز ساختمانى انجام نگيرد.
با اين مقدمه, ببينيم نحوه شهادت امام حسن مجتبى(ع) چگونه بوده است؟
معاويه, جعده و عايشه چه كردند؟
معاويه بارها, تصميم بر مسموم كردن امام حسن(ع) گرفت و به واسطه هاى پنهان زيادى متوسل گرديد.(27)
ابن ابى الحديد مى نويسد:
((چون معاويه خواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد, اقدام به مسموم نمودن امام حسن مجتبى كرد, زيرا معاويه براى گرفتن بيعت به نفع پسرش و موروثى كردن حكومتش مانعى بزرگتر و قويتر از حسن بن على(ع) نمى ديد, پس معاويه توطئه كرد, آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.))(28)
در اين توطئه بيشترين نقش را ((مروان بن حكم)) كه فرماندار مدينه بود ايفا كرد. وقتى معاويه تصميم بر اين جنايت هولناك گرفت, آخرين مرتبه, طى نامه اى كاملا سرى از مروان فرماندار خويش خواست تا در مسموميت حسن بن على سرعت گيرد و آن را در اولويت قرار دهد.
مروان جهت اجراى اين توطئه مإمور شد با جعده دختر اشعث همسر امام تماس برقرار كند. معاويه در نامه اش نوشته بود كه جعده يك عنصر ناراضى و ناراحت است, از جهت روحى مى تواند با ما همكارى داشته باشد و سفارش كرده بود كه به جعده وعده دهد بعد از انجام مإموريتش او را به همسرى پسرش يزيد درخواهد آورد و نيز توصيه كرده بود صد هزار درهم به او بدهد.(29)
بنا به گفته شعبى:
((چون جعده امام حسن مجتبى را مسموم كرد, معاويه صد هزار درهم را به او داد, ليكن از ازدواج با پسرش يزيد سرباز زد و در پيامى برايش نوشت:
چون علاقه به حيات و زندگى فرزندم يزيد دارم, نمى گذارم با تو ازدواج كند. ))(30)
امام صادق(ع) فرمود:
جعده لعنه الله عليها, زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام (ع) روزه داشت و روزهاى بسيار گرمى بود, هنگام افطار خواست مقدارى شير بنوشد, آن ملعونه زهر را در ميان آن شير ريخته بود, به مجرد اين كه شير را آشاميد, پس از چند دقيقه امام فرياد برآورد: دشمن خدا, تو مرا كشتى, خداوند تو را نابود كند. سوگند به خدا بعد از من بهره و سودى براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و مفت و رايگان در راستاى اهدافشان به كار گرفته اند.
سوگند به خدا (معاويه) بيچاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذليل كرد. (31)
اما عايشه:
زياد مخارقى گفته:
وفات امام حسن(ع) كه نزديك شد, امام حسين را طلبيده فرمود اى برادر بهمين زودى از تو جدا مى شوم... امروز پاره جگر خود را در ميان طشت ديدم و مى دانم چه كسى اين جفا را بر من كرده اينك سوگند به حقى كه بر تو دارم از اين پيش آمد و مرتكب آن, تعقيب مكن و منتظر باش تا خدا درباره من چه خواهد كرد.(32)

امام بعد از شهادت:
در دفن حسن(ع) در مزار رسول خدا علم هاى مخالفت برافراشته شد:
پسر عثمان آمد و گفت:
پسر قاتل عثمان در كنار پيامبر(ص) و پدرم در انتهاى مدينه؟
مروان هم همين دعوى را داشت كه عثمان در انتهاى قبرستان و حسن در كنار پيامبر؟
مروان بن حكم و سعيد بن عاص در نزد عايشه وسوسه كردند او را سوار بر قاطر و در صحنه حاضر شد و ادعاى مالكيت خانه از طريق ارث كرد. (و او همان كسى است كه پدرش براى فاطمه دختر پيامبر استدلال كرده بود نحن معاشر الانبيإ لانورث... تازه زن در اعيانى خانه مالك است نه در زمين) مدعى شد كه تا پاى جان خواهد ايستاد.
نوشته اند كه عايشه گفته بود: مرا با شما چه رابطه اى است كه مى خواهيد وارد خانه ام شويد من (حسن(ع) را خوش ندارم و دوست ندارم)
آرى, همين عايشه كه اجازه نداده بود جنازه حسن(ع) كنار پيامبر(ص) دفن شود, اجازه داد عبدالرحمن عوف, سرمايه دار معروف كه در شورا براى ورشكست كردن على(ع) و رإى نياوردن او كوشيده بود در كنار قبر پيامبر دفن گردد.(33)
درگيرى آغاز شد. از دفن جلوگيرى به عمل آوردند. محمد حنفيه از روى خشم بر سر عايشه فرياد كشيد كه روزى بر شتر سوار مى شوى و روزى بر قاطر و نمى توانى از شدت عداوت با بنى هاشم خودت را نگه دارى, قاسم بن محمد بن ابوبكر, برادرزاده عايشه گفت: اى عمه هنوز خونهايى كه در جنگ سرخ جمل بر زمين ريخته شده است نشسته ايم, مى خواهى روز خونين ديگرى به نام روز قاطر درست كنى؟
عايشه بر سر حسين(ع) فرياد كشيد كه چرا طرفدارى از محمد بن حنفيه مى كند و با او درگيرى پيدا نمى كند كه او به عايشه گفته است روزى سوار شتر و روزى سوار قاطر.
طرفين آماده قتال شدند. مروان با ياران خود مسلح و بنى هاشم هم آماده دفاع و مبارزه شدند. حسين(ع) در ميان آمد كه وصيت برادرم را كنار نزنيد. او حاضر به خونريزى نبود ـ جنازه او را به سوى بقيع مى بريم. به متهاجمان فرمود: اگر برادرم در جلوگيرى از مبارزه, از من تعهد نگرفته بود به شما نشان مى دادم كه قدرت از آن كيست.
برخى نوشته اند به دستور عايشه تير و سنگ بسيار به سوى حسين(ع) و جنازه حسن (ع) پرتاپ شد.
برخى نوشته اند جنازه را چندان تيرباران كردند كه 70 تير از جنازه اش بيرون كشيده شد و اين مسإله را ابن عساكر (در ج12 تاريخ خود) آورده است.(34)
اين است كه نگاره حقير, نگاشت كه صراط الله را شهيد كردند. بلكه با شهادت امام حسن(ع) به اين وقاحت در واقع, امامت و شهادتش را شهيد كردند.

نتيجه:
با الفاظ و واژه ها فقط نازلترين مقام و منزلت امامان و امامت را مى توان به وصف آورد. آنچه ((روح امام و روح امامت)) را تشكيل مى دهد, همان بلندترين مقام و منزلت امام و امامت است كه واژه ها در بيان آن لالند.
امام حسن(ع) از جمله امامانى است كه ناگفته ها در زندگى حضرت بسيار است و عظمتها و مظلوميتهاى بزرگى در زندگى حضرت پنهان مانده است.
دشمن اصلى عصر امام حسن(ع) همان سازمان ((سيا))(35) طورى زندگى مى كرد كه ديده نمى شد.)) از اين جهت بحث دشمن شناسى در عصر امام حسن(ع) از ظرافت ويژه اى برخوردار است و تا سيماى سياه دشمن درست ترسيم نشود, حقايق زندگى امام(ع) درست به تصوير كشيده نمى شود.
((چهره و سيماى شهادت امام(ع))) بسيار مظلوم بوده و بسيار هم مظلوم مانده است.
هنوز غربت غم بر قبرستان بقيع در حال باريدن است و تا زمانى كه شيعيان, امام گونه نگردند و سيره عملى زندگى امامان(ع) سيره عملى زندگى شيعيان قرار نگيرد; امامان از غربت و مظلوميت بدر نخواهند آمد و هر روز كه بگذرد بر غربت و مظلوميت امامان افزوده مى گردد.


پاورقيها:
1 . حسن زاده, حسن, ((رساله امامت)), ابراهيم, احمديان, قم: قيام, 76 ص157.
2 . نگارنده.
3 . باز آفرينى از كلام آيت الله جوادى آملى.
4 . مفاتيح الجنان, زيارت امام حسن(ع).
5 . نهج البلاغه, نامه48.
6 . همان, نامه65.
7 . همان, نامه6.
8 . همان, نامه17.
9 . همان, خ200.
10 . همان, نامه70.
11 . للشيخ المفيد, الارشاد, ص343.
12 . همان.
13 . همان.
14 . پيشوايى, مهدى, ((سيره پيشوايان)), قم: موسسه تحقيقاتى و تعليماتى امام صادق(ع), سوم, 1375, ص99.
15 . پيشوايى, مهدى, همان.
16 . همان.
17 و 18 همان.
19 و 20 همان.
21 . همان.
22 . همان.
23 . كتانى, سليمان, ((امام حسين در جامه ارغوانى)) پرويز, لولاور, نصر, 1378, ص139.
24 . همان.
25 . همان.
26 . قسمتى از دعاى ندبه.
27 . اصول كافى, ج2, ص77.
28 . زمانى, احمد, ((حقايق پنهان)), قم: دفتر تبليغات اسلامى, 75, ص287.
29 . همان.
30 و 31 . همان.
32 . همان.
33 . الارشاد, ص358.
34 . قائمى, على ((در مكتب كريم اهل بيت(ع) امام حسن(ع))) اميرى, 1374, ص441.
35 . همان.


منبع: مجله پاسدار اسلام ـ شماره 233ـ ارديبهشت