بحث كوتاهى درباره
امام حسن مجتبي عليه السلام

احمد احمدى بيرجندى


به خدا سوگند، اگر يارانى مى يافتم شب و روز را در ((جهاد)) با معاويه مى گذرانيدم .
امام حسن امام حسن (ع ) فرزند اميرمؤ منان على بن ابيطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پيامبر خدا (ص ) است .

امام حسن (ع ) در شب نيمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدينه تولد يافت . وى نخستين پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنايت كرد. رسول اكرم (ص ) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش ‍ اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس براى او گوسفندى قربانى كرد، سرش را تراشيد و هموزن موى سرش - كه يك درم و چيزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پيامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطرآگين كنند و از آن هنگام آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. اين نوزاد را حسن نام داد و اين نام در جاهليت سابقه نداشت . كنيه او را ابومحمّد نهاد و اين تنها كنيه اوست .لقب هاى او: سبط، سيد، زكى ، مجتبى است كه از همه معروفتر ((مجتبى )) مى باشد.(1)

پيامبر اكرم (ص ) به حسن و برادرش حسين علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود كه حسن و حسين فرزندان منند و به پاس همين سخن على به ساير فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند.

امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پيامبر (ص ) كه با رحلت حضرت فاطمه دو ماه يا سه ماه بيشتر فاصله نداشت ، تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .(2)

امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت ، به امامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرد، و نزديك به شش ماه به اداره امور مسلمين پرداخت . در اين مدت ، معاويه كه دشمن سرسخت على (ع ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشكارا به طلب خلافت ) جنگيده بود؛ به عراق كه مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشكر كشيد و جنگ آغاز كرد. ما در اين باره كمى بعدتر سخن خواهيم گفت .

امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پيكر و بزرگوارى به رسول اكرم (ص ) بسيار مانند بود. وصف كنندگان آن حضرت او را چنين توصيف كرده اند:
((داراى رخسارى سفيد آميخته به اندكى سرخى ، چشمانى سياه ، گونه اى هموار، محاسنى انبوه ، گيسوانى مجعد و پر، گردنى سيمگون ، اندامى متناسب ، شانه ايى عريض ، استخوانى درشت ، ميانى باريك ، قدى ميانه ، نه چندان بلند و نه چندان كوتاه . سيمايى نمكين و چهره اى در شمار زيباترين و جذاب ترين چهره ها)). ابن سعد گفته است كه ((حسن و حسين به رنگ سياه ، خضاب مى كردند)).

كمالات انسانى
امام حسن (ع ) در كمالات انسانى يادگار پدر و نمونه كامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پيغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسين در كنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى كرد (3) و مى بوسيد و مى بوييد. از پيغمبر اكرم (ص ) روايت كرده اند كه درباره امام حسن و امام حسين (ع ) مى فرمود: اين دو فرزند من ، امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند (كنايه از اين كه در هر حال امام و پيشوايند).

امام حسن (ع ) بيست و پنج بار حج كرد، پياده ، در حالى كه اسبهاى نجيب را با او يدك مى كشيدند. هرگاه از مرگ ياد مى كرد مى گريست و هرگاه از قبر ياد مى كرد مى گريست ، هرگاه به ياد ايستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد كه بيهوش مى شد و چون به ياد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزيده به خود مى پيچيد. از خدا طلب بهشت مى كرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد. چون وضو مى ساخت و به نماز مى ايستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت . گفته اند: ((امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترين و بى اعتناترين مردم به زيور دنيا بود)).

در سرشت و طينت امام حسن (ع ) برترين نشانه هاى انسانيت وجود داشت . هر كه او را مى ديد به ديده اش بزرگ مى آمد و هر كه با او آميزش ‍ داشت ، بدو محبت مى ورزيد و هر دوست يا دشمنى كه سخن يا خطبه او را مى شنيد، به آسانى درنگ مى كرد تا او سخن خود را تمام كند و خطبه اش را به پايان برد. محمّد بن اسحاق گفت : ((پس از رسول خدا (ص ) هيچكس ‍ از حيث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسيد. بر در خانه اش فرش ‍ مى گستردند و چون از خانه بيرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او كسى از برابرش عبور نمى كرد و او چون مى فهميد؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى كردند)). در راه مكه از مركبش فرود آمد و پياده به راه رفتن ادامه داد. در كاروان همه از او پيروى كردند حتى سعد بن ابى وقاص پياده شد و در كنار آن حضرت راه افتاد. ابن عباس كه از امام حسن (ع ) مسن تر بود، ركاب اسبشان را مى گرفت و بدين كار افتخار مى كرد و مى گفت : اينها پسران رسول خدايند.

با اين شاءن و منزلت ، تواضعش چنان بود كه : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ، آنها پاره هاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مى خوردند، چون حسن بن على را ديدند گفتند: ((اى پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو)). امام حسن (ع ) فورا از مركب فرود آمد و گفت : ((خدا متكبران را دوست نمى دارد)) و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاك .

در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روايت كرده كه :
حسن و حسين و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خيمه اى رسيدند كه پيرزنى در آن زندگى مى كرد. از او آب طلبيدند. گفت اين گوسفند را بدوشيد و شير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد. چنين كردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همين گوسفند را داريم بكشيد و بخوريد. يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پيرزن گفتند: ما از قريشيم به حج مى رويم . چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد. و رفتند. شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى كشى آنگاه مى گويى از قريش بودند؟ روزگارى گذشت و كار بر پيرزن سخت شد، از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او را ديد و شناخت . پيش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسين بن على فرستاد. آن حضرت نيز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نيز عطايى همانند آنان به او داد.(4)
حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود كه به گفته مروان ، با كوهها برابرى مى كرد.

بيعت مردم با حسن بن على (ع )
هنگامى كه حادثه دهشتناك ضربت خوردن على (ع ) در مسجد كوفه پيش ‍ آمد و مولى (ع ) بيمار شد به حسن دستور داد كه در نماز بر مردم امامت كند، و در آخرين لحظات زندگى ، او را به اين سخنان وصى خود قرار داد: ((پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى )). و حسين و محمّد و ديگر فرزندانش و رؤ ساى شيعه و بزرگان خاندانش را بر اين وصيت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به او تحويل داد و سپس ‍ فرمود: ((پسرم ! رسول خدا دستور داده است كه تو را وصى خود سازم و كتاب و سلاحم را به تو تحويل دهم . همچنانكه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا ماءمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرين لحظات زندگيت ، آنها را به برادرت حسين بدهى )). امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ايستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على عليه السلام با مردم سخن بگويد. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مكرم (ص ) چنين گفت : ((همانا در اين شب آن چنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آيندگان بدو نخواهند رسيد)). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و كوشش هايى كه على (ع ) در راه اسلام انجام داد و پيروزيهايى كه در جنگها نصيب وى شد، سخن گفت و اشاره كرد كه از مال دنيا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهميه اش از بيت المال ، كه مى خواست با آن خدمتكارى براى اهل و عيال خود تهيه كند.
در اين موقع در مسجد جامع كه مالامال از جمعيت بود، عبداللّه بن عباس ‍ بپا خاست و مردم را به بيعت با حسن بن على تشويق كرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بيعت كردند. و اين روز، همان روز وفات پدرش ، يعنى روز بيست و يكم رمضان سال چهلم از هجرت بود.

مردم كوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و يمن همه با ميل با حسن بن على بيعت كردند جز معاويه كه خواست از راهى ديگر برود و با او همان رفتار پيش گيرد كه با پدرش پيش گرفته بود.
پس از بيعت مردم ، به ايراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بيت پيغمبر (ص ) كه يكى از دو يادگار گران وزن و در رديف قرآن كريم هستند تشويق فرمود، و آنها را از فريب شيطان و شيطان صفتان بر حذر داشت .

بارى ، روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در كوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مايه اميد كسان ساخته بود. حسن بن على (ع ) شرايط رهبرى را در خود جمع داشت زيرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او يكى از شرايط ايمان بود، ديگر آنكه لازمه بيعت با او اين بود كه از او فرمانبردارى كنند.

امام (ع ) كارها را نظم داد و واليانى براى شهرها تعيين فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . امّا زمانى نگذشت كه مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احكام و حدود اسلامى قاطع ديدند، عده زيادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاويه نامه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفه تحريك نمودند، و ضمانت كردند كه هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزديك شود، حسن را دست بسته تسليم او كنند يا ناگهان او را بكشند.(5) خوارج نيز بخاطر وحدت نظرى كه در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند در اين توطئه ها با آنها همكارى كردند.

در برابر اين عده منافق ، شيعيان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند كه به كوفه آمده و در آنجا سكونت اختيار كرده بودند. اين بزرگمردان مراتب اخلاص و صميميت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بيعت و چه در زمانى كه امام (ع ) دستور جهاد داد - ثابت كردند.

امام حسن (ع ) وقتى طغيان و عصيان معاويه را در برابر خود ديد با نامه هايى او را به اطاعت و عدم توطئه و خونريزى فرا خواند ولى معاويه در جوانب امام (ع ) تنها به اين امر استدلال مى كرد كه ((من در حكومت از تو با سابقه تر و در اين امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همين و ديگر هيچ !)).
گاه معاويه در نامه هاى خود با اقرار به شايستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : ((پس از من خلافت از آن توست زيرا تو از هر كس بدان سزاوارترى )) و در آخرين جوابى كه به فرستادگان امام حسن (ع ) داد اين بود كه ((برگرديد، ميان ما و شما بجز شمشير نيست )).

و بدين ترتيب دشمنى و سركشى از طرف معاويه شروع شد و او بود كه با امام زمانش گردنكشى آغاز كرد. معاويه با توطئه هاى زهرآگين و انتخاب موقع مناسب و ايجاد روح اخلالگرى و نفاق ، توفيق يافت . او با خريدارى وجدانهاى پست و پراكندن انواع دروغ و انتشار روحيه ياءس در مردم سست ايمان ، زمينه را به نفع خود فراهم مى كرد و از سوى ديگر، همه سپاهيانش را به بسيج عمومى فرا خواند.

امام حسن (ع ) نيز تصميم خود را براى پاسخ به ستيزه جويى معاويه دنبال كرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشكر معاويه به كسانى بودند كه به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حكومت شام مى بودند، امّا در لشكر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناك شيعيانى ديده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ايوب انصارى ، و عدى بن حاتم ... كه به تعبير امام (ع ) ((يك تن از آنان افزون از يك لشكر بود)). امّا در برابر اين بزرگان ، افراد سست عنصرى نيز بودند كه جنگ را با گريز جواب مى دادند، و در نفاق افكنى توانايى داشتند، و فريفته زر و زيور دنيا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغاز اين ناهماهنگى بيمناك بود. مجموع نيروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشته اند.

امام حسن (ع ) در مسجد جامع كوفه سخن گفت و سپاهيان را به عزيمت بسوى ((نخيله )) تحريض فرمود. عدى بن حاتم نخستين كسى بود كه پاى در ركاب نهاد و فرمان امام را اطاعت كرد. بسيارى كسان ديگر نيز از او پيروى كردند.

امام حسن (ع ) عبيداللّه بن عباس را كه از خويشان امام و از نخستين افرادى بود كه مردم را به بيعت با امام تشويق كرد، با دوازده هزار نفر به ((مسكن )) كه شمالى ترين نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاويه او را تحت تاءثير قرار داد و مطمئن ترين فرمانده امام را، معاويه در مقابل يك ميليون درم كه نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود كشاند. در نتيجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نيز به دنبال او به اردوگاه معاويه شتافتند و دين خود را به دنيا فروختند.

پس از عبيداللّه بن عباس ، نوبت فرماندهى به قيس بن سعد رسيد. لشكريان معاويه و منافقان با شايعه مقتول او، روحيه سپاهيان امام حسن (ع ) را ضعيف نمودند. عده اى از كارگزاران معاويه كه به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات كردند، نيز زمزمه پذيرش صلح را بوسيله امام (ع ) در بين مردم شايع كردند. از طرفى يكى از خوارج تروريست نيزه اى بر ران حضرت امام حسن زد، بحدى كه استخوان ران آن حضرت آسيب ديد و جراحتى سخت در ران آن حضرت پديد آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع ) پيش ‍ آمد كه جز ((صلح )) با معاويه ، راه حل ديگرى نماند.

بارى ، معاويه وقتى وضع را مساعد يافت ، به حضرت امام حسن (ع ) پيشنهاد صلح كرد. امام حسن (ع ) براى مشورت با سپاهيان خود خطبه اى ايراد فرمود و آنها را به جانبازى و يا صلح - يكى از اين دو راه - تحريك و تشويق فرمود. عده زيادى خواهان صلح بودند. عده اى نيز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام ، پيشنهاد صلح معاويه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را در قيد و بند شرايط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آينده نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى زير پاى خواهد نهاد، و در نتيجه ، ماهيت ناپاك معاويه و عهد شكنى هاى او و عدم پاى بندى او به دين و پيمان ؛ بر همه مردم آشكار خواهد شد. و نيز امام حسن (ع ) با پذيرش صلح از برادر كشى و خونريزى كه هدف اصلى معاويه بود و مى خواست ريشه شيعه و شيعيان آل على (ع ) را بهر قيمتى هست ، قطع كند، جلوگيرى فرمود. بدين صورت چهره تابناك امام حسن (ع ) - همچنان كه جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پيش بينى فرموده بود - بعنوان ((مصلح اكبر)) در افق اسلام نمودار شد. معاويه در پيشنهاد صلح هدفى جز ماديات محدود نداشت و مى خواست كه بر حكومت استيلا يابد. امّا امام حسن (ع ) بدين امر راضى نشد مگر بدين جهت كه مكتب خود و اصول فكرى خود را از انقراض محفوظ بدارد و شيعيان خود را از نابودى برهاند.

از شرطهايى كه در قرارداد صلح آمده بود؛ اينهاست :
معاويه موظف است در ميان مردم به كتاب خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سيرت خلفاى شايسته عمل كند و بعد از خود كسى را بعنوان خليفه تعيين ننمايد و مكرى عليه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شيعيان آنها در هيچ جاى كشور اسلامى نينديشد. و نيز سب و لعن بر على (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زيانى به هيچ فرد مسلمانى نرساند. بر اين پيمان ، خدا و رسول خدا (ص ) و عده زيادى را شاهد گرفتند.

معاويه به كوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جريان امر قرار گيرند. سيل جمعيت بسوى كوفه روان شد.

ابتدا معاويه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنكه : ((هان اى اهل كوفه ، مى پنداريد كه به خاطر نماز و روزه و زكات و حج با شما جنگيدم ؟ با اينكه مى دانسته ام شما اين همه را بجاى مى آوريد. من فقط بدين خاطر با شما به جنگ برخاستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گيرم ، و اينك خدا مرا بدين خواسته نائل آورد، هر چند شما خوش نداريد. اكنون بدانيد هر خونى كه در اين فتنه بر زمين ريخته شود هدر است و هر عهدى كه با كسى بسته ام زير دو پاى من است )). و بدين طريق عهدنامه اى را كه خود نوشته و پيشنهاد كرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زير هر دو پاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا كرد!

سپس حسن بن على (ع ) با شكوه و وقار امامت - چنانكه چشمها را خيره و حاضران را به احترام وادار مى كرد - بر منبر بر آمد و خطبه تاريخى مهمى ايراد كرد. پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول اللّه (ص ) چنين فرمود:

((... به خدا سوگند من اميد مى دارم كه خيرخواه ترين خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را كه كينه هيچ مسلمانى را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هيچ مسلمانى نيستم ...)) سپس فرمود: ((معاويه چنين پنداشته كه من او را شايسته خلافت ديده ام و خود را شايسته نديده ام . او دروغ مى گويد. ما در كتاب خداى عزوجل و به قضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت اوليتريم و از لحظه اى كه رسول خدا وفات يافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ايم )). آنگاه به جريان غدير خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسير حقيقى اش ‍ اشاره كرد و فرمود: ((اين انحراف سبب شد كه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى معاويه و يارانش - نيز در خلافت طمع كردند)). و چون معاويه در سخنان خود به على (ع ) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (ع ) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاويه نفرين فرستاد و عده زيادى از مسلمانان در حضور معاويه آمين گفتند. و ما نيز آمين مى گوييم .

امام حسن (ع ) پس از چند روزى آماده حركت به مدينه شد.(6) معاويه به اين ترتيب خلافت اسلامى را در زير تسلط خود آورد و وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى ، شرايط صلح را زير پا نهاد و از هر راه ممكن استفاده كرد، و سخت ترين فشار و شكنجه را بر اهل بيت و شيعيان ايشان روا داشت .

امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشيد، در نهايت شدت و اختناق زندگى كرد و هيچگونه امنيتى نداشت ، حتى در خانه ، نيز در آرامش نبود. سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحريك معاويه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهيد و در بقيع مدفون شد.

همسران و فرزندان امام حسن (ع )
دشمنان و تاريخ نويسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. امّا آنچه تاريخ ‌هاى صحيح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از:
((ام الحق )) دختر طلحة بن عبيداللّه - ((حفصه )) دختر عبدالرحمن بن ابى بكر - ((هند)) دختر سهيل بن عمر و ((جعده )) دختر اشعث بن قيس .

بياد نداريم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگيش از هشت يا ده به اختلاف دو روايت تجاوز كرده باشند. با اين توجه كه ((ام ولد))هايش هم داخل در همين عددند. ((ام ولد)) كنيزى است كه از صاحب خود داراى فرزند مى شود و همين امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مى باشد.(7)

فرزندان آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند بنامهاى : زيد، حسن ، عمرو، قاسم ، عبداللّه ، عبدالرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسين ، فاطمه ، ام سلمه ، رقيه ، ام عبداللّه و فاطمه . نسل او فقط از دو پسرش حسن و زيد باقى ماند و از غير اين دو انتساب به آن حضرت درست نيست .(8)

سخنان حضرت امام حسن (ع )
1 - با نيكوكارى از كارهاى ناپسند جلوگيرى كنيد.
2 - شدايد و مشكلات را با صبر چاره كنيد.
3 - دين خود را حفظ و محبت مردم را به خود جلب كنيد.
4 - درد بيچارگان را پيش از آنكه بگويند درمان كنيد.
5 - در كارها از مشورت مضايقه مكنيد.
6 - خويشاوند كسى است كه به انسان محبت دارد، اگر چه بيگانه باشد.
7 - با مردم در زندگى بسازيد تا با شما مهربان شوند.
8 - از سخن بيفايده احتراز كنيد.
9 - مردم حريص فقيرند (زيرا هيچوقت راضى نيستند و هميشه بايد تلاش ‍ كنند).
10 - پستى و ناكسى اينست كه شكر نعمت نكنى .
11 - چيزى كه شرّ ندارد شكر بر نعمت است و صبر بر ناگوار.
12 - هرگاه يكى از شماها به برادر خود برخورد كند بايد محل نور پيشانى او را ببوسد (يعنى محل سجده در پيشانى ).
13 - هيچ مردمى با هم مشورت نكنند جز اينكه بدرستى رهبرى شوند.
14 - بكار بردن حرص (در طلب روزى ) بكار بردن گناه است .
(( (تحف العقول ) ))


پاورقيها:
1-صلح امام حسن نوشته شيخ راضى آل ياسين ترجمه سيد على خامنه اى ص 37.
2-شيعه در اسلام ، علامه طباطبايى صفحه 130.
3-ماءخذ قبل صفحه 131.
4-صلح امام حسن ص 43.
5-كتاب ارشاد مفيد و (( اعلام الورى )) طبرسى . (به نقل از صلح امام حسن ، ص ‍ 100).
6-صلح امام حسن ، شيخ راضى آل ياسين ترجمه سيد على خامنه اى (با تلخيص و تغيير).
7-صلح امام حسن (ع ) ص 38.
8-ماءخذ قبل ص 39.


منبع: چهارده اختر تابناك ( زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام ) , از طر يق شبكه غدير