يكى از موضوعات ساختگى، كه برخى از مورّخان اسلامى،
آگاهانه يا نا آگاهانه به نقل آن پرداختهاند، موضوع ازدواجها و طلاقهاى متعدد
حضرت امام حسن مجتبىعليه السلام است. بسيار جاى تأسف است كه اينان بدون بررسى
صحّت و يا عدم صحّت اين گونه قضايا، آنها را در كتابهاى خود آوردهاند.
همين كوتاهىها موجب شد دشمنان اسلام و اهل بيتعليهم
السلام براى انتقام گرفتن از اسلام، روى همين موضوع ساختگى، سخت پافشارى نموده
و توهين و جسارتها را از حد بگذرانند. وظيفه خود ديديم در برابر هتّاكيهاى
نويسندگان مغرض، مانند «اكرم البستانى»، به بررسى اين موضوع از جنبه تاريخى
بپردازيم.
امام حسن
عليه السلام و
تهمت طلاق
برخى از مورّخان نوشتهاند كه امام حسن مجتبىعليه السلام پى در پى ازدواج
مىكرد و طلاق مىداد. و اين كار آن قدر تكرار شد كه اميرمؤمنانعليه السلام به
مردم كوفه فرمود: اى اهل كوفه! دخترانتان را به عقد حسن در نياوريد؛ چرا كه او
فردى طلاق دهنده است. مردى از طايفه هَمْدان گفت: ما به او دختر مىدهيم؛ اگر
خواست، نگه دارد واگر مايل نبود، طلاق دهد.1
اين سخن، تهمتى بيش نيست و از واقعيت به دور است؛ چرا كه اوّلاً: اين روايات
هرگز با شأن و منزلت و مقام امام حسن مجتبىعليه السلام سازگار نيست. ثانياً:
بيشتر اين نقلهاى تاريخى از سه مورّخ نقل شده است كه آن سه نيز كتابهاى خود را
زير سايه دولتهاى غاصب بنىعباس به رشته تحرير درآوردهاند. ثالثاً: اين تهمت
از سوى منصور عباسى براى خنثى سازى شورش حسنىها طرح ريزى شده است.
ما نخست به نقل روايات و نقلهاى تاريخى پيرامون اين مسئله مىپردازيم و سپس
پاسخ آنها را مىآوريم.
روايات پيرامون ازدواجهاى مكرّر امام حسن مجتبىعليه السلام سه دسته هستند:
دسته اوّل
در اين دسته از روايات فقط به نهى از ازدواج و علت آن اشاره شده است.
1. برقى در كتاب محاسن از حضرت صادقعليه السلام روايت كرده كه مردى خدمت
اميرمؤمنانعليه السلام آمد و عرض كرد: آمدهام با تو درباره دخترم مشورت كنم؛
چرا كه فرزندانت: حسن و حسين و عبداللّه بن جعفر به خواستگارى او آمدهاند.
امام فرمود: «المستشار مؤتمن؛ بدان كه حسن، همسران خويش را طلاق مىدهد، دخترت
را به ازدواج حسين درآور كه براى دخترت بهتر است.»2
2. كلينى به سند خود از عبداللّه بن سنان نقل كرده: امام صادقعليه السلام
فرمود: روزى اميرمؤمنانعليه السلام بر فراز منبر، مردم كوفه را مخاطب قرار
داده، فرمود: به فرزندم حسن زن ندهيد كه او مردى است طلاق دهنده. پس مردى از
طايفه هَمْدان گفت: آرى! به خدا سوگند، دخترانمان را به ازدواج او درمىآوريم؛
چرا كه او فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و اميرمؤمنانعليه السلام
است؛ پس اگر خواست، نگه دارد و اگر مايل نبود، آنها را طلاق دهد.3
دسته دوم
در اين دسته از روايتها اميرمؤمنانعليه السلام از ازدواجها و طلاقهاى مكرّر
امام حسن مجتبىعليه السلام سخت اظهار نگرانى كرده است.
1. بلاذرى از ابى صالح نقل كرده كه اميرمؤمنانعليه السلام فرمود: آن قدر
حسنعليه السلام زن گرفت و طلاق داد كه ترسيدم دشمنى ديگران را در پىداشته
باشد.4
2. سيوطى از علىعليه السلام نقل كرده: حسنعليه السلام ازدواج مىكرد و طلاق
مىداد، به طورى كه بيم داشتم از قبايل و طوايف عداوت و دشمنى به ما برسد.5
3. ابوطالب مكّى مىنويسد: علىعليه السلام از ازدواجهاى امام حسنعليه السلام
دلتنگ مىشد و در سخنرانى خود مىفرمود: فرزندم حسن، زنان خويش را طلاق مىدهد؛
به او زن ندهيد.6
4. مجلسى از محمد بن عطيه نقل مىكند: اميرمؤمنانعليه السلام از طلاق زنان
توسط امام حسنعليه السلام دلتنگ مىشد و از خانوادههاى آنها شرم و حيا مىكرد
و مىفرمود: حسن بسيار طلاق مىدهد؛ به او زن ندهيد.7
دسته سوم
در دسته سوم به تعداد زنها اشاره شده است؛ و ابن حجر، ابوطالب مكى، ابوالحسن
مدائنى، كلينى، كفعمى، بلخى و ابن شهرآشوب به نقل آن پرداختهاند و تعداد زنان
امام حسنعليه السلام را چنين گفتهاند:
1. كفعمى: شصت و چهار.8
2. ابوالحسن مدائنى: هفتاد.9
3. ابن حجر: نود.10
4. كلينى: پنجاه.11
5. بلخى: دويست.12
6. ابوطالب مكى: دويست و پنجاه.13
7. برخى نيز آوردهاند كه وى سيصد زن داشته است.14
8. همچنين نقل شده كه تعداد زنهاى امام به چهار صد زن رسيده است.15
پاسخ ما
الف - تنافى اين روايات
با شخصيت امام
چنانچه گفته شد، اين كار با شأن و مقام امام حسن مجتبىعليه السلام هرگز سازگار
نيست؛ زيرا چهرهاى كه قرآن و سنت و ساير معصومينعليهم السلام از امام
حسنعليه السلام ترسيم كردهاند، با رواياتى كه نقل شده، قابل جمع نيست. قرآن
در شأن و منزلت امام حسنعليه السلام و ساير اهلبيتعليهم السلام آيه
«تطهير»16 و آيه «مودّت»17 را نازل فرموده است.
پيامبر درباره امام حسنعليه السلام مىفرمايد: «حسن و حسين سرور جوانان اهل
بهشت هستند.»18 همچنين رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در مورد امام حسن و
امام حسينعليهما السلام فرمود: «هركس اين دو را دوست داشته باشد، من دوستش
دارم و كسى را كه من دوست دارم، خدا نيز او را دوست خواهد داشت و كسى كه خدا او
را دوست داشته باشد، در بهشتهاى پر نعمت وارد خواهد كرد.»19
ابن كثير دمشقى مىنويسد: اميرمؤمنانعليه السلام فرزند خود امام حسنعليه
السلام را بسيار احترام و تعظيم مىكرد.20
امام حسينعليه السلام به خاطر احترام و عظمتى كه براى برادرش، امام حسنعليه
السلام قائل بود، هرگز در حضورش سخن نمىگفت.21 در حين طواف، مردم براى اظهار
ارادت به امام حسن و امام حسينعليهما السلام آن چنان به يكديگر فشار مىآوردند
كه گاه ممكن بود به زير دست و پا بروند.22
گاهى امام حسنعليه السلام بر در خانه مىنشست، در چنين لحظاتى رفت و آمد مردم
به جهت هيبتى كه او داشت، قطع مىشد.23
در حالات معنوى امام حسنعليه السلام آوردهاند: به هنگام وضو، رخسارش دگرگون
مىشد و در پاسخ پرسش كنندگان مىفرمود: «حقّ على كلّ من وقف بين يدى ربّ العرش
ان يصفر لونه و يرتعد فرائصه24؛ شايسته است كسى كه در برابر پروردگار
مىايستد، رنگش زرد گردد و لرزه بر اندامش بيفتد.»
حال سؤال ما اين است:
1. آن امام معصومى كه براى حضور در برابر خالق يكتا، آن چنان لرزه بر اندامش
مىافتد، چگونه حاضر مىشود خدا را به وسيله چهار صد مرتبه طلاق دادن - كه
مبغوضترين عمل حلال در نزد خداوند شمرده مىشود - از خود برنجاند؟
2. روايات بر فرض صحّت، در زمانى صادر شده است كه
اميرمؤمنانعليه السلام در كوفه بودهاند، كه اگر تعداد روزهاى حضور آن حضرت را
در كوفه با حذف روزهاى جنگ جمل، صفين و نهروان و پيامدهاى آن حساب كنيم، به
يقين دروغ بودن اين اتهام آشكار خواهد شد؛ چرا كه آن فرصت بسيار كم و پردردسر
گنجايش چنين مدعايى را نداشته است. اگر زمان هريك از ازدواجها تا طلاق را در
نظر بگيريد و اينكه بيشتر از چهار زن دائم، جايز نبوده و نيز لحاظ شرايط فقهى
طلاق دادن، خود به دروغ بودن اين روايات گواهى خواهيد داد.
3. آيا نهى امام علىعليه السلام، نهى از منكر بود يا
نهى از حلال؟ در هر دو صورت، هيچ كدام درست نيست؛ زيرا به شهادت آيه «تطهير»،
هرگز فعل قبيح و منكر از امام معصوم مشاهده نمىشود تا مورد نهى قرار گيرد. نهى
از حلال هم نمىتواند باشد؛ زيرا در كدام شريعت از حلال نهى شده كه در اسلام
چنين باشد؟!
4. آيا نهى اميرمؤمنانعليه السلام با مقدمه بوده يا
بدون مقدمه؟ اگر بدون مقدمه و يادآورى بوده، كه چنين سخنى با مقام والاى
اميرمؤمنانعليه السلام سازگار نيست كه آن حضرت بدون يادآورى قبلى، آبروى فرزند
خود را بريزد! و اگر پس از يادآورى بوده، ولى امام حسنعليه السلام زيربار
نرفته، مىگوييم اين هم با شخصيت والاى امام حسن مجتبىعليه السلام سازگار
نبوده است كه اين گونه پدر و امام خويش را در تنگنا و مشكل قرار دهد.
5. آيا باور مىكنيد امام حسن مجتبىعليه السلام با آن
شأن و منزلت، اسباب شرمندگى پدر خويش را فراهم آورد تا جايى كه حضرت دلتنگ شده
و از خانوادهها شرم و حيا كند، و يا از بيم دشمنى طوايف و قبايل كوفه نسبت به
آنها رنج برد؟!
طبق نقل ابن عساكر، از سويد بن غفله نقل شده: يكى از همسران امام حسنعليه
السلام كه از طايفه خشعم بود؛ پس از شهادت اميرمؤمنانعليه السلام و بيعت با
امام حسنعليه السلام به ايشان تبريك گفت. امام به وى فرمود: تو خوشحالى و
شماتت خود را به كشته شدن اميرمؤمنانعليه السلام اظهار كردى. من تو را سه
طلاقه كردم. آن زن گفت: به خدا سوگند! قصد من اين نبود. و پس از پايان عدهاش
از خانه امام خارج شد.
امام مبلغ باقى مانده از مهرش را به اضافه بيست هزار درهم برايش فرستاد. آن زن
گفت: متاع كمى است كه از دوستى جدا شده به من مىرسد. وقتى كه سخن آن زن را به
امام گفتند، حضرت گريه كرد و فرمود: اگر نبود كه از پدرم، از جدّم شنيدهام كه
مىفرمود: «كسى كه همسر خود را سه طلاقه دهد، تا آن زن شوهر ديگرى انتخاب نكند،
بر شوهر اوّل حلال نمىگردد؛ مراجعت مىكردم.»25
دليل نخست بر مجهول و ساختگى بودن اين روايت، اين است
كه امام حسنعليه السلام بدون هيچ مقدمهاى و بدون آن كه كوچكترين توجهى به
قصد و هدف زن داشته باشد، برآشفته و همسر خويش را به خاطر تهنيتى، طلاق مىدهد؛
كه اين حركت، از يك انسان غير معصوم بعيد است، چه رسد به امام معصوم.
ثانياً: از نظر فقه اهل بيت، طلاق بايد در حضور دو شاهد
عادل صورت گيرد؛ در حالى كه هيچ يك از اين مسائل رعايت نشده؛ حال چگونه امام
كارى بر خلاف نظر خويش انجام داده است.
ثالثاً: اگر طلاق به خاطر اظهار دشمنى و شماتت بوده، به
چه علت براى او بيست هزار درهم اضافه بر مهر خويش مىفرستد؟
و رابعاً اينكه طبق اين نقل، امام در يك مجلس همسر خويش
را سه طلاقه كرده است؛ در حالى كه اين طلاق نه فقط در مذهب اهلبيتعليهم
السلام، بلكه در زمان رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و ابوبكر و دو سال پس از
خلافت عمر نيز، يك طلاق به حساب مىآمد.26
با اين بيان، امام مىتوانسته پس از طلاق برگردد، چون طلاق اوّل بود و پس از
طلاق اول، زن مطلقه رجعيه است و مرد در حال عدّه مىتواند به زن خود رجوع كند.
همچنين حضرت پس از پايان عدّه نيز مىتوانست بدون آن كه زن شوهر ديگرى كند، او
را به عقد خويش در آورد.
آرى! فرمايش رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مربوط به زمانى است كه سه مرتبه
طلاق صورت گرفته و مرد پس از آن رجوع كرده باشد. اينجا است كه زن مىبايد شوهر
ديگرى انتخاب كند. از آنجا كه متن روايت ابن عساكر از اضطراب كامل برخوردار
است، ديگر نيازى به بررسى سندى ندارد.
ب - بررسى اسناد
1. بيشتر مورّخان اين نقل تاريخى را يا بدون سند آوردهاند و يا آن را به
ابوالحسن مدائنى و محمد بن عمر واقدى و ابوطالب مكّى رساندهاند كه در هردو
صورت، داراى اشكال است. مثلاً ابن عساكر مىنويسد: وروى محمد بن سيرين...27؛
ميرخواند شافعى آورده است: نقل است كه... 28؛ سيوطى مىگويد: كان الحسن
يتزوج...29 ابوطالب مكّى مىنويسد: انّه تزوّج...30؛ سبط بن الجوزى آورده است:
و فى رواية انّه تزوّج...31؛ ابوالحسن مدائنى آورده است: كان الحسن
كثيرالتزويج.32
تمامى اين نقلها، مرسل است و به آنانى كه به اين سه مورّخ اعتماد كردهاند،
بايد گفت: اين سه مورّخ نيز اين جريان را بدون سند نقل كردهاند. چنانچه از
مدائنى و مكّى نقل كرديم. بدين جهت مىگوييم داستان تعداد زنان امام حسنعليه
السلام و ماجراى طلاق آنها، فاقد هرگونه ارزش و اعتبار است.
2. بسيارى، اين سه مورّخ را ضعيف شمرده و ردّ كردهاند.
از ميان آنها مىتوان به ذهبى،33، عسقلانى34، ابن الجوزى35، عماد حنبلى36،
رازى37، ابن الاثير جزرى38، زركلى39، علامه امينى40، سيدمحسن امين41، هاشم
معروف الحسنى42 و... اشاره كرد.
3. هريك از اين سه مورّخ از مشايخى روايت نقل كردهاند
كه يا جزو هواداران بنىاميه بودهاند و يا ضعيف و مجهول هستند. مثلاً مدائنى
از عوانه نقل مىكند، در حالى كه عوانه به نفع بنىاميه جعل حديث مىكرده43 و
برخى از مشايخ او همانند جعفر بن هلال44، عاصم بن سليمان احول45 و ابن
عثمان46، ضعيف يا مجهول هستند. طبق گفته يحيى بن معين: حديث واقدى از مدنيها،
از شيوخ مجهول برخوردار است.47
هاشم معروف الحسنى مىنويسد: مدائنى، معاصر عباسىها و از جمله كسانى است كه
متهم به دروغگويى و جعل حديث است.
در «ميزان الاعتدال» ذهبى آمده است: مسلم در صحيح خود از نقل روايت از وى خود
دارى كرده و ابن عدى او را ضعيف دانسته و اصمعى به او گفته: به خدا سوگند كه
چيزى از اسلام در تو نمانده است... صاحب «لسان الميزان» گفته است: او از غلامان
عبدالرحمن بن سمرة بن حبيب اموى بوده است. به علاوه بيشتر روايات او از نوع
مراسيل است.
اينها همه گواه بر آن است كه روايت هفتاد همسر را - كه جز مدائنى كسى آن را نقل
نكرده - از جعليات قدرتمندان و دشمنان علويها است...48
اما روايت كلينى كه در دسته اوّل آمده، در سندش حميد بن زياد و حسن بن محمد بن
سماعة ديده مىشوند، كه واقفى هستند.49
علامه حلّى درباره حميد بن زياد مىگويد: در نزد من، زمانى روايت او مورد قبول
است كه معارضى نداشته باشد.50
علامه مجلسى ضمن مؤثق شمردن حديث، چنين توجيه كرده است
كه: شايد غرض امام از اين سخن، استعلام حال آنها يعنى مراتب ايمانشان بوده است؛
نه اينكه فرزند خويش را كه معصوم و تأييد شده از سوى پروردگار بود، مورد نكوهش
قرار داده باشد.51
اما با توجه به واقفى بودن برخى از راويان و فرمايش علامه حلى - كه روايت او در
صورتى كه معارضى نداشته باشد، مورد قبول است - به نظر مىرسد كه اين روايت
حجّيتى ندارد؛ اگرچه علامه مجلسى به توجيه آن برخاسته است.
و اما روايت كافى از ابن ابىالعلاء كه در دسته سوم قرار گرفته است؛ علامه
مجلسى اين حديث را مجهول مىداند.52
پاسخ ما به روايت برقى در محاسن نيز، اين است كه: اگرچه
خود احمد بن ابىعبداللّه برقى توثيق شده، اما وى بيشترِ روايات را از ضُعفا
نقل كرده است.53
پايهگذار شبهه
دلائل و شواهد موجود به خوبى نشان مىدهد كه تا پيش از منصور عباسى چنين
افترايى در كتابها نبوده است و اين منصور بود كه براى خنثى سازى شورشهاى علوى و
حركتهاى ضدّ حكومتى نوادگان امام حسن مجتبىعليه السلام اين تهمت و شبهه را
عليه امام پايهگذارى كرد.
وى كه از اين شورشها سخت به وحشت افتاده بود، براى رفع نگرانى خود، هيچ حربهاى
را بهتر از لكهدار كردن چهره پاك و معصوم امام حسنعليه السلام نديد. وى پس از
دستگيرى عبداللّه بن حسن كه عليه ظلم و جور قيام كرده بود، در برابر بسيارى از
مردم به سخنرانى پرداخت و علىبن ابىطالب و امام حسنعليهما السلام و همه
فرزندان ابىطالب را مورد دشنام و افترا و ناسزاگويى قرار داد و از جمله گفت:
به خدايى كه جز او نيست، فرزندان ابىطالب را در خلافت تنها گذارديم و هيچ كارى
به كارشان نداشتيم؛ در آغاز على بن ابىطالب بدان پرداخت... و پس از وى، حسن بن
على برخاست... معاويه با نيرنگ به او وعده داد تا وليعهدش كند، بدين ترتيب او
را بركنار ساخت و همه چيزِ وى را گرفت. حسن بن على نيز همه كارها را به معاويه
واگذارد و به زنان روى آورد؛ او امروز با يكى ازدواج مىكرد و فردا ديگرى را
طلاق مىداد و همچنان بدين كار مشغول بود تا اينكه در بسترش مرد...54
استاد، هاشم معروف در ردّ اين تهمت ناجوانمردانه
مىنويسد: و اما روايت هفتاد و نود و از اين قبيل رواياتى كه او را زن باره
توصيف مىكنند و اينكه پدرش مىگفت: به فرزندم حسن زن ندهيد كه او زن باره است؛
اين روايات آن چنان كه از اسنادشان بر مىآيد، منبعى جز مدائنى و امثال دروغگوى
او ندارد. مدائنى و واقدى و ديگر مورّخان پيشين، تاريخ را در سايه حكومتهايى
نوشتهاند كه با اهلبيتعليهم السلام سر دشمنى داشتند، و از هر وسيلهاى براى
خدشهدار كردن واقعيتهاى آنها و ضربه زدن به ايشان فروگذار نمىكردند. حكام
دولت عباسى نيز در تعصّب و پليدى نيّت، دست كمى از اسلاف اموى خود نداشتند.
عباسىها در جعل احاديث عليه «علويها» با امويها هم دست بودند، به ويژه نسبت به
حسنيها كينه خاصّى مىورزيدند، چون بيشتر آنهايى كه عليه ستم سر به شورش
برمىداشتند؛ از فرزندان و نوادگان امام حسنعليه السلام بودند.55
واقعيت چيست؟
آنچه كه تاكنون گفته شد، پاسخ به اتهاماتى بود كه درباره ازدواجها و طلاقهاى
متعدد امام حسنعليه السلام طرح ريزى شده بود.
واقعيت اين است كه امام در طول عمر، بيشتر از هشت يا
ده56 همسر نداشته كه تعدادى از اين همسران كنيز بودهاند. داشتن اين تعداد
همسر در آن زمان براى قاطبه مردم، امرى طبيعى بوده است؛ بلكه برخى تعداد
همسرانشان بيش از اين بوده، در حالى كه كسى متعرض آنان نشده است. حال چه شد كه
در بين اين مردم، فقط امام حسنعليه السلام مورد حملات بيشرمانه دشمنان قرار
گرفت؟ آيا نمىشود حدس زد اين رقم بسيار بزرگ، نشانه ساختگى بودن اين احاديث
است؟
چرا ابوطالب مكّى كه تعداد زنهاى امام حسنعليه السلام
را به 250 مىرساند، جز چند نفر از آنها نام نمىبرد؟ چرا مورخّان كه به تبعيت
از ابوالحسن مدائنى و واقدى و مكّى تعداد زنان امام را بيش از هشت تن ذكر
كردهاند، بيشترين آمارى كه براى فرزندان امام دادهاند، بيش از سى و يك فرزند
نيست؟57
اينك از ابوطالب مكّى بايد پرسيد: اگر امام چهارصد همسر
داشته پس چرا بيش از سى و يك فرزند نداشت؟ آيا همه آن زنان عقيم و نازا بودند؟
آيا امام رغبتى به فرزند نداشت و يا از پرداخت نفقه و هزينه زندگى و تأمين معاش
آنها عاجز بوده است؟
پىنوشتها:
1. كافى، ج 6، ص 56.
2. محاسن برقى، ج 2، ص 601؛ منتخب التواريخ، ص 190.
3. كافى، ج 6، ص 56؛ بحارالانوار، ج 44، ص 172.
4. انساب الاشراف، ج 3، ص 25.
5. تاريخ الخلفاء، ص 191.
6. وكان على(ع) يضجر من ذلك فكان يقول فى خطبته ان الحسن مطلاق فلاتنكحوه
(بحارالانوار، ج 44، ص 169.)
7. همان، ص ؟
8. چهارده معصوم (زندگانى امام حسن(ع))، ص 553.
9. بحارالانوار، ج 44، ص 173.
10. الصواعق المحرقه، ص 139.
11. كافى، ج 6، ص 56.
12. البدء و التاريخ، ج 5، ص 74.
13. مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 30.
14. همان.
15. چهارده معصوم، ص 553، به نقل از قوت القلوب.
16. الصواعق المحرقه، ص 143؛ سنن بيهقى، ج 2، ص 149.
17. الدرالمنثور، ج 7،ص 7.
18. الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة، (مستدرك حاكم، ج 3، ص 167؛ مسند
احمد، ج 3، ص 2.)
19. من احبهما احببته و من احببته احبه اللّه و من احبه اللّه أدخله جنات
النعيم...(اخبار اصبهان، ج 1، ص 56.)
20. البداية و النهاية، ج 7، ص 37.
21. مناقب آل ابىطالب، ج 3، ص 401.
22. البداية و النهاية، ج 7، ص 37.
23. الامام المجتبى(ع)، ص 10.
24. همان، ص 86.
25. تاريخ دمشق، (حياة الامام الحسن(ع))، ص 154.
26. نيل الاوطار، ج 6، ص 230؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 320.
27. تاريخ دمشق، (ترجمه امام حسن(ع))، ص 155.
28. روضةالصفا، ج 3، ص 20.
29. تاريخ الخلفاء، ص 191.
30. بحارالانوار، ج 44، ص 169.
31. تذكرةالخواص، ص 121.
32. بحارالانوار، ج 44، ص 173.
33. ميزان الاعتدال، ج 3، ص 107.
34. لسان الميزان، ج 4، ص 386.
35. المنتظم، ج 7، ص 189.
36. شذرات الذهب، ج 3، ص 120.
37. الجرح والتعديل، ج 4، ص 21.
38. الكامل فىالتاريخ، ج 9، ص 44.
39. الأعلام، ج 7، ص 160.
40. الغدير، ج 5، ص 290.
41. اعيان الشيعه، ج 46، ص 172.
42. سيرةالائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 620.
43. لسان الميزان، ج 4، ص 386.
44. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 430.
45. همان، ج 4، ص 350.
46. همان، ج 6، ص 198.
47. تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 348.
48. زندگى دوازده امام، ج 1، ص 604.
49. جامع الرواة، ج 1، ص 225 و 284.
50. الخلاصة، ص ؟
51. مرآةالعقول، ج 21، ص 96.
52. همان.
53. الخلاصة، ص ؟
54. سيرةالائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 618.
55. زندگى دوازده امام، ج 1، ص 602.
56. صلح الحسن(ع)، ص 25.
57. بين مورّخين اختلاف است، از هفت فرزند گفته شده تا سى و يك فرزند. رجوع
شود به البدء و التاريخ، ج 5، ص 74؛ الفصول المهمه، ص 166؛ بحارالانوار، ج
44، ص 168؛ كشف الغمه، ج 2، ص 152؛ اعلام الورى، ص 213؛ ناسخ التواريخ، جلد
امام حسن(ع)، ص 270؛ تذكرة الخواص، ص 212؛ نورالابصار، ص 136؛ ذخائرالعقبى،
ص 143؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228.
منبع:
كوثر شماره ( 53 )
,
از طر يق
شبكه اطلاع رسانى حوزه (شارح)